لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس میباشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابی القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیّما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف.
بحث در این بود که آیا ادله مرخصه اطراف علم اجمالی را به نحو مشروط میگیرد یا نه؟ که مثلاً «رفع ما لا یعلمون» بگوید این طرف مرفوع است حکم واقعی که نمیدانیم؛ مشروط به این که آن بقیه اطراف را ترک کنیم. و هکذا آن طرف رُفِعَ مشروط به این که بقیه را ترک کنی، یعنی در باب محرمات اگر آن را انجام نمیدهی، آن کأس را انجام نمیدهی این کأس حلال است. اگر این کأس را انجام نمیدهی آن کأس حلال است. یا در واجبات اگر آن را انجام میدهی این برائت دارد یا اگر این را انجام میدهی او برائت دارد. مثلاً شکّ دارد که نماز قصر بر او واجب است یا نماز تمام بر او واجب است. اگر نماز تمام را میخوانی میتوانی از قصر برائت جاری کنی، اگر نماز قصر میخوانی میتوانی از تمام برائت جاری کنی، خلاصه تقیید میشود به جوری که از جریان آن مرخِص در اطراف؛ مخالفت قطعیه لازم نیاید، جامعش این است. مخالفت قطعیه لازم نیاید.
خب شهید صدر قدس سره فرمود... (دیگه روال بحث را که معلوم است دیگه چه جور بود که الان داریم این بحث را میکنیم.) شهید صدر قدس سره فرمود که حدیث رفع نمیتواند بگیرد اطراف علم اجمالی را به بیانی که گفته شد. استصحاب هم نمیتواند بگیرد به بیانی که گفته شد. اینها را مناقشه کردیم در فرمایشات، ماند این دلیل حلّ، اصالة الحلّ، «کُلُّ شَیْءٍ یَکُونُ فِیهِ حَلَالٌ وَ حَرَامٌ، فَهُوَ حَلَالٌ لَکَ أَبَداً حَتّى تَعْرِفَ الْحَرَامَ مِنْهُ بِعَیْنِه» که این یک دانه روایت که روایت عبدالله بن سنان هست؛ از بین روایات حلّ این قابل استدلال از نظر سند هست؛ چون بقیه از نظر سند مشکل دارند. این یک دانه از نظر سند درست است. این یک دانه را هم ایشان میفرماید که نمیتواند اطراف علم اجمالی را بگیرد. حالا چرا؟
چند مقدمه فرمایش ایشان دارد که یک مقداری هم تفاوت هست بین فرمایش ایشان در مباحث و بحوث، مباحث؛ روشنتر بیان فرموده مطالب را در این جا تا بحوث.
مقدمه أولی این هست که خب در حدیث حلّ فرموده «کُلُّ شَیْءٍ فِیهِ حَلَالٌ وَ حَرَامٌ» پس دارد فرض میکند شیءای را که در او حلال و حرام هست. این را موضوع حلیّت قرار داده، «کُلُّ شَیْءٍ یَکُونُ فِیهِ حَلَالٌ وَ حَرَامٌ»، برای این که یک شیءای درش حلال و حرام تصویر بشود دو صورت قابل تصویر است. یکی این که ما یک کلی داشته باشیم که اجزاء آن کل بعضیهایش حلال است بعضیهایش حرام است. مثل این که یک صندوقی شخصی دارد؛ پول در آن هست میداند توی این پولها حلال و حرام وجود دارد؛ یعنی مجموع صندوق را که نگاه میکند میداند بعضی از پولها حرام است بعضی از پولهایش حلال است. یا یک کأسی هست در آن مایع است؛ هم آب است هم یک چیز دیگری که حرام است در آن ریخته شده، «فِیهِ حَلَالٌ وَ حَرَامٌ»، یک کلّ؛ بعض ابعاض و اجزای آن کلّ حلال است و بعض ابعاض و اجزائش حرام است. تصویر دوم این است که نه، یک کلّی وجود دارد. یک کلّی؛ این کلّی دارای افرادی است که بعضیاش حلال است و بعضیاش حرام، مثل کلّی حیوان؛ کلّی حیوان در آن حلال هست؛ غنم، بقر و امثالهم و در آن حرام است مثل مسوخات؛ گرگ مثلاً، روباه مثلاً، شیر اینها حرام است. حالا این «کُلُّ شَیْءٍ فِیهِ حَلَالٌ وَ حَرَامٌ»، محتمل است این دومی مقصود باشد. «کُلُّ شَیْءٍ» یعنی کلّ، کلّیٍ، «فِیهِ حَلَالٌ وَ حَرَامٌ»، در آن افراد و مصادیق حرام هست، در آن مصادیق حلال هست. ممکن است این مقصود باشد. ممکن هم هست که نه، همان قسم اول مقصود باشد. «کُلُّ شَیْءٍ» یعنی «کلُّ کلٍّ ذا ابعاضٍ و اجزاء» که در آن حلال و حرام هست.
خب اگر این دومی مقصود باشد که «کلُّ کلٍّ فیه ابعاضٍ و اجزاء» بخواهیم بگوییم دومی مقصود است، این در مورد اشیاء خارجی و امور خارجی که در آن، ابعاض و اجزاء حلال و حرام باشد نمیتوانیم ملتزم بشویم که حدیث آن را شامل میشود و ظاهراً انصراف از او دارد که مثلاً فرض کنید یک مایعی است، توی این مایع خمر هم ریخته شده؛ «فِیهِ حَلَالٌ وَ حَرَامٌ»، هم آب هست هم خمر است. بگوییم این را عیب ندارد بخوری مادامی که نمیدانی این «حَتّى تَعْرِفَ الْحَرَامَ مِنْهُ بِعَیْنِه» تا مادامی که حرام بعینه نمیدانی سر بکش، تو که نمیدانی تشخیص بدهی که، این انصراف دارد از این موارد عُقلائاً، عرفاً، این جور جایی که میداند بالاخره در اثر استعمال؛ علم تفصیلی داریم که او معلوم بالاجمال مثلاً مصرف کرده، این صورت منصرفٌعنه است اما میشود این جوری تصویر کرد و بگوییم که شارع مثلاً جُبُن که دارای جُبُن کلّی است دیگه، این دارای حرام هست، آنهایی است که از پنیرمایههای حیوانات غیر مأکول اللحم خمیرمایهاش؛ آن مادهای که میزنند به شیر تا پنیر بشود مثل خوک مثلاً، یک موقعی هم چنین چیزی بود که بعضی چیزهایی که از خارج میآید مثلاً آن خمیرمایه خوک هست؛ خب این میشود حرام، اما اگر نه، از مال آن نباشد حلال است. شارع کأنّه کلّ این جُبُنها را بعنایةِ هر، این جُبُنهایی که در خارج است بعنایة کالکلّ دیده آنها را بالعنایه، آن وقت میگوید این جُبُنهایی که در خارج هست که من او را کالکلّ دیدم، من حیث المجموع دیدم که «فِیهِ حَلَالٌ وَ حَرَامٌ»، ولی بعض ابعاض این مجموع عنایی که من با عنایت او را کلّ دیدم، واقعاً کلّ نیست بلا عنایةٍ، ولی میشود این را کالکلّ دید. مثل عام مجموعی.
س: یعنی اولی مراد باشد منتها موارد دومی هم به این عنایت شامل بشود.
ج: بله؟
س: اولی مراد باشد منتها دومی با این عنایت شامل بشود دیگه؛ کلّ مراد باشد ولی کل عنایی این طوری
ج: بعبارةٍ أخری وقتی کلّ را ما فرض میکنیم که کلّ ذا ابعاض و اجزاء که بعض ابعاض و اجزاء حرام است و بعض ابعاض و اجزاءش حلال است؛ دو قسم تصور میکنیم. یکی کلّی که بلاعنایةٍ عرفیةٍ کلّ است.
س: کدام کلّ است؟
ج: مثل این کلّهای خارجی که مثال زدیم. عنایت نمیخواهد. یکی کلّهایی که نه، افراد مختلف هستند، ما به عنایت، آنها را کالامر الواحد و یک کلّ در نظر میگیریم. مثلاً حوزه علمیه را کالکلّ؛ یک مجموعه، یکی حساب میکنیم. هر یک از طلاب و مراجع و فضلا و اینها همه میشوند اجزاء این، یک وقت این جوری حساب میکنیم، یک وقت نه، حوزه علمیه یک عنوان کلّی است، این جوری حساب میکنیم.
شهید صدر میفرماید که کأنّه آن قسم اول از کلّ ذو اجزاء بخواهیم بگوییم این جا مقصود است، این منصرف است عبارت روایت از او چون خیلی امر مستبعدی است که همین که قاطی شدند حلال و حرام با همدیگر یک جا، شارع میفرماید تا حرامِ برایت مشخص نیست عیب ندارد مصرف بکنی ولو کلّش را هم مصرف کردی، شکر حلال و حرام داخل شده؛ بخور! جویِ حلال و حرام داخل شده؛ بخور! مخلوط که شد بخور! تا این که معلوم بشود این حرام است. تا معلوم نشده همه را بخوری اشکال ندارد. خب کمکم میخورد، هر دفعه هم معلوم نیست برایش بعینه که این حرام است. این را مستبعد است که این صورت را بخواهد بگوید فلذا این صورت ظاهراً مشمول روایت نباشد که این عنایت و این ویژگی از مباحث استفاده میشود نه از بحوث، بحوث یک جوری طرح کرده که هر دو صورت را کأنّه میگیرد. هر دوتایش را میگیرد. توی مباحث جوری طرح فرموده که نه، ظاهر حدیث اگر مراد از «کُلُّ شَیْءٍ فِیهِ حَلَالٌ وَ حَرَامٌ»، «کُلُّ شَیْءٍ» کلّ مقصود باشد؟ یعنی «کلُّ کلٍ فِیهِ حَلَالٌ وَ حَرَامٌ»، مقصود باشد؟ این قسم دوم است؛ یعنی آن که کلّ بودنش به عنایت است. افراد را کنار هم دیدن و بالعنایه آن را یک کلّ به حساب آوردن، آن وقت این جور جاهایی که شما یک کلّی داری و بعض ابعاض این کلّ که در حقیقت افراد آن کلّی هستند؛ حلال هستند و بعضیاش حرام هستند، این جا تا آن حرامِ را بعینه نشناختی اشکال ندارد مصرف کنی آن را، حلال است برای تو، بنابراین «کُلُّ شَیْءٍ فِیهِ حَلَالٌ وَ حَرَامٌ»، یا مقصود این شد که کلّ کلّیٍ فیه؛ در او به لحاظ افرادش و مصادیقش حلال و حرام هست. یعنی مصادیق حلال دارد مصادیق حرام هم دارد. این لک حلال این مصادیق تا بدانی این مصداق حتماًحرام است، شارع حرام کرده او را، حیوان فیه حلالٌ میدانیم، فیه حرامٌ میدانیم، مسوخات؛ حالا یک حیوانی است که جدیداً پیدا شده، نمیدانیم حلال است یا حرام است. از اجتماع مثلاً دو تا حیوان یک حیوان جدیدی متولد شده، که این نه اسمش... اسامی آن حیوانات مسلم الحلیّه بر آن صادق است نه آن اسامی آن حیوانات معلوم الحرمه، یک چیز جدیدی است. خب این دیگه حلال است «فِیهِ حَلَالٌ وَ حَرَامٌ فَهُوَ حَتّى تَعْرِفَ الْحَرَامَ مِنْهُ بِعَیْنِه» ما بعینه که نمیدانیم که این حرام است که؛ پس حلال است. و چه به این شکل معنا کنید؛ یعنی «کُلُّ شَیْءٍ» یعنی کلّ کلٍ ذی اجزاء و ابعاض فیه در این ابعاض و اجزاء حلال و حرام هست که بالاعتبار او را کلّ حساب کردیم. باز این هم همین جور میشود که شما الان مجموعه حیوانات عالم را شبیه یک کلّ حساب بکنید. میگویی این مجموع حیوانات «فِیهِ حَلَالٌ وَ حَرَامٌ»، این جزء که حالا حیوان متولد شدهای است که نه اسم آن بر این هست نه اسم آن بر این هست این هم حلالٌ، این هم مقدمه ثانیه.
مقدمه ثالثه؛ مقدمه ثالثه این هست که در هر دو مثالی که زدیم و هر دو معنایی که کردیم؛ چه شیء را به معنای کلّی بگیریم چه به معنای کلّ بگیریم، تارةً یک دلیلی پیدا میکنیم که مولا خود این عنوان کلّی را یا این عنوان کلّ را مقید کرده یا یک چیزی را از آن استثناء کرده؛ این لا بأس به، ما این جا أخذ میکنیم به آن، قید و تقیید میکنیم آن کلّ را، مثلاً اگر گفته که مثلاً فرض کنید «کُلُّ شَیْءٍ فِیهِ حَلَالٌ وَ حَرَامٌ»، مثلاً جُبُن فهمیدیم اگر مولا در یک روایتی پیدا کردیم؛ «أکل الجبن محرمٌ فی السیف و فی الشتاء» یک فصلی را گفته حرام است. خب این را تقیید میکنیم، مشکلی ندارد. یا یک روایتی پیدا کردیم گفت که مثلاً جُبُنی که فرض کنید که سال به آن گذشته باشد، قدیم باشد، عتیق باشد حرامٌ، چون مثلاً مضرّ است. این جا باز میگوییم چی؟ میگوییم پس آن کلّ جُبُن حلالٌ آن جُبُنی است که این جور نشده باشد یا در سیف نباشد یا در شتاء نباشد. مشکلی ندارد. این جور قیدها که میخورد به خود آن جامع یا آن کلّ یا آن کلّی یا کلّ، به خود کلّی یا کلّ میخورد؛ این مشکلی ندارد. اما اگر چه در کلّی و چه در کلّ ما فهمیدیم یک فرد از این کلّ، کلّی یا یک جزء از این کلّ محرم است، این را فهمیدیم این محرّم است. در این جا ایشان میفرماید که بخواهیم در این جا تقیید کنید استفاده از افراد را یا اجزاء را به این که او نباشد، غیر او باشد، غیر او که حرام اعلام شده، این را ایشان میفرماید خلاف ظاهر است. «و لا یصار الیه بالاطلاق» و در ما نحن فیه از این قسم است. فلذا خلاف ظاهر «کُلُّ شَیْءٍ فِیهِ حَلَالٌ وَ حَرَامٌ حَتّى تَعْرِفَ الْحَرَامَ مِنْهُ بِعَیْنِه» خواهد شد. چه طور؟ برای خاطر این که این جا ما دلیلی نداریم که بیاید آن «کُلُّ شَیْءٍ» را تقیید کند که، یعنی آن عنوان کلّی یا عنوان کلّ را. آن این است که شما میدانید بعد از انجام این کأس میدانید خوردن آن کأس حتماً چیه؟ حرام است. در موارد مختلف؛ این کأس را که اگر خورده کسی، میخواهد این کأس را هم استعمال کند مسلم چیه؟ حرام است. پس خوردن آن کأس؛ چون وقتی اگر این را الان بخورد چه میشود؟ مخالفت قطعیه با حکم لازم میآید. پس بنابراین باید بگوییم آن حلیّت آن کأس الف مقید است به این که او را استعمال نکرده باشی، چون آن در آن صورت که آن را استعمال کرده باشی، این را استعمال کرده باشی این حرام است. پس حلیّت آن مال جایی است که این را استعمال نکرده باشی، و هکذا برعکس، این خلاف ظاهر «کل شیء لک حلال» که ما بخوهیم این جور تقییدی؛ یعنی بگوییم مولا میگوید «کل شیء لک حلال» یعنی هر شیءای که دارای ابعاض و اجزاء هست برای تو حلال است. این اجزاء و ابعاض؛ اینها برای تو حلال است مادامی که این جزء یا این بعض را که میخواهی استعمال کنی مقرون به این نباشد که آن دیگری را هم استعمال کردی، آن را استعمال نکرده باشی، و هکذا از آن طرف؛ این و یا اگر این کلّ باشد. اگر کلّی هم باشد این فرد حلال است وقتی که آن فرد را ترک کرده باشی، آن فرد حلال است وقتی این فرد را ترک کرده باشی، این در محرماتش؛ در واجباتش آن فرد را انجام داده باشی، این چرا خلاف ظاهر است؟ برای خاطر این که احتیاج به مؤونه زائده دارد که مولا وقتی کلّ را در نظر میگیرد، اگر گفتیم «کُلُّ شَیْءٍ» از قبیل کلّ ابعاض و اجزاء است، باید یک نظر دیگری هم به خصوص کلّ جزءٍ جزءٍ بکند و آنها را مقید بکند. «کُلُّ شَیْءٍ» خود کلّ را ببیند؛ علاوه بر این که کلّ را میبیند؛ ابعاض را هم ببیند، ابعاضها را مقید کرده باشد. چون فرض این است که تقیید به خود کلّ که نمیخورد؛ چون گفتیم دو جور تقیید ممکن است. یکیاش گفتیم اشکالی نیست و آن این است که تقیید به اصل آن کلّ یا کلّی میخواهد بخورد. آن مؤونه زائده نمیخواهد. همان کلّ را که توجه به آن کرده قید به آن میزند. یا کلّی را که توجه به آن کرده قید به آن میزند. اما اگر «کل شیءٍ لک حلال» بخواهد هم کلّ را ببیند هم ابعاض را مستقلاً ببیند و هر کدام را دید قید به آن بزند. هم کلّی را ببیند و هم افراد آن کلّی را ببیند و برای هر فردی قید بخواهد بزند به آن، این مؤونه زائده میخواهد دیگه؛ یعنی دو نظر باید بکند. وقتی میگوید «کل شیءٍ لک حلال» اگر بخواهد «کل شیءٍ» خب شیء را در چی داری استعمال میکنی؟ در معنای کلّ اگر استعمال میکنی یعنی کلّ مجموعه، کلّ مجموعه برای تو حلال است. آن ابعاضش مشروط به این که هر عضوی، هر جزئی، هر عضوی مقرون به فعل تقیه نباشد بلکه به ترک تقیه باشد. پس باید؛ چون میخواهد قید بکند هر جزء جزء را، علاوه بر این که در نظر میگیرد مجموع را، دوباره در نظر بگیرد ابعاض مجموع را تا قید بشود ... اگر بخواهد خود آن کلّ را قید بزند مشکلی ندارد. همان وقتی که آن را توجه به آن میکند که میگوید حلالٌ، قیدش را هم میآورد. یک کلّ مجموعهای حلال است فی السیف یا فی غیر السیف یا فی غیر موردی که کذا باشد. مشکلی ندارد. اما اگر میخواهد قید به ابعاضش بزند، به اجزاءش بزند، این جا باید علاوه بر این که توجه به کلّ میکند به ابعاض هم توجه کند؛ قید بزند، قید بزند
س: ولو در مقام عمل این حکم به حلیّت همینها مقومش هستند. این کلّی که حکم به حلیّتش کرده،اینها باید حلال حلال باشند تا آن کلّی حلال بشود.
ج: تا آن کلّی یا کلّ
س: کلّ، توی کلّ این جور است. توی کلّی هم باید بگوییم به نظرم... همین طور است. خب وقتی این طوری هست؛ خلاف ظاهر
ج: نه، اگر نخواهد این کار را بکند مشکلی ندارد. چرا؟ برای این که کلّ را توجه میکنید در مقام جعل و در مقام انشاء، کلّ را توجه به آن میکند، حکم را میآورد روی کلّ، برای کلّ هم یک قید زده، این کلّ قهراً به این جا تطبیق میکند، به این جا تطبیق میکند، آن کار مولا نیست، این دیگر از «الانطباق قهری و الإجزاء عقلی»؛ انطباق قهری میشود، به مقام جعل و کار مولا و حین قانونگذاری کار ندارد. میگوید «الماء طاهرٌ» لازم نیست حالا وقتی «الماء طاهرٌ» این ماء را ببیند، آن ماء را ببیند، آن ماء را ببیند، آن ماء را ببیند که، حکم را میآورد روی طبیعت «الماء طاهر». بعد این الماء چون طبیعت لیسیده و هیچ قیدی ندارد به این آب تطبیق میکند به آن آب تطبیق میکند «الانطباق قهریٌ» حکم هم حتماً میآید.
س: ببخشید چون از اول مراد مولا از «کل شیءٍ» افراد یا أبعاض آن کل هستند، اینطور نیست که از اول مرادش از آن کل یا کلی باشد که؛ مثلاً میگوید «کل شیء» مرادش از این «کل شیء» یعنی کل افراد آن شیء یا تکتک ابعاض آن شیء.
ج: عجب! اینها که شما میفرمایید احتیاج به حذف مضاف دارد. «کل شیء» نگفته کل ابعاض کل شیء که، خود شیء..
س: خب مقومش همینها است ....
ج: هست، هست ولی آن شیء را به عنوان کل دارد میبیند؛ مثلاً اینکه میگویی «کل انسانٍ» وقتی میگویی «کل انسانٍ» یعنی مجموع را، نه اینکه یعنی دارد نگاه میکند به چشمش، به گوشش، به ابرویش، به مویش، به پایش، به دستش، به جیگرش، به کلیهاش، به چی، اینجور که نگاه نمیکند که؛ این مجموع است، «کل انسان» یعنی «کل انسانٍ» یعنی ....
س: اگر یک قیودی آنها داشته باشند به این سرایت میکند....
ج: حالا حرفم این است، حالا توجه کنید همینجا، حرف اینجا همین است؛ اگر گفت «کل انسان طاهرٌ» مثلاً «کل انسان طاهرٌ» بعد بخواهد بگوید دستش وقتی طاهر است فقط دستش، اگر بخواهد بگوید «کل انسان طاهرٌ» الا اینکه «ارتدّ» این مشکلی ندارد، همان انسان را به آن توجه کرده، یک صورت خارج میکند «الا اذا ارتدّ» این قیدش میزند. یا با یک دلیلی گفته «المرتد نجسٌ» پس وقتی این «کل انسانٌ» که میگوید «طاهرٌ» یعنی انسان غیر مرتد، این مشکلی ندارد.
س: اینکه درست است ...
ج: حالا اجازه بدهید؛ اما اگر بخواهد بگوید «کل انسان طاهر» یعنی یک مجموعه را دارد میبیند میگوید انسان طاهر است ولی بگوید دستش وقتی طاهر است که فلان طور بخواهد باشد، این باید علاوه بر اینکه دارد میگوید «کل انسانٍ» یک نظر خاص و ویژهای هم به دستش بکند و آن دست را مقید بکند که این طهارت این جزء مال وقتی است که بالا هم قید باشد. این است که ایشان میفرماید: این خلاف ظاهر است، نه اینکه نمیشود خلاف ظاهر است، چون ظاهر «کل انسان فلان» این است که یک لحاظ کرده نه یک لحاظ به لحاظ خودش چون ظاهر اینکه آن کل را که لحاظ کرده، نمیشود گفت اصلاً کل را لحاظ نکرده، هر آدم عرفی از «کل انسانٍ» چی میفهمد؟ کل انسان، خود انسان را میفهمد به عنوان یک مجموعهی ساخته شدهای از این تار و پودها این را میفهمد. اگر بخواهد اجزاءش هم بکند باید فرض کنیم همان موقعی که گفتیم «کل انسانٍ» یک نظری هم به ابعاضش کرده و فلان عضو را مقید کرده، این دلیل میخواهد.
س: خب اگر فرمایش شما درست بود باید میگفت «الانسان طاهرٌ» نه اینکه بگوید «کل انسان طاهر» اگر فرمایش بود اگر نظرش روی کل یا کلی بود باید میگفت «الانسان طاهرٌ»، وقتی کل را بیاورد اولش یعنی نظرش افراد است یا ابعاض.
ج: افراد است... نه، کل ذو اجزاء است، وقتی میگوید چون ببینید وقتی میگوید «کل شیءٍ» یکی از اشیاء چی هست؟ شما «کل شیءٍ» را معنا میکنید به خدمت شما که اتمی؟ اتم معنا میکنید؟ یعنی آن جزء لا یتجزاها مقصودش است؟ یا نه، «کل شیءٍ» یعنی مثلاً گندم، خب گندم خود گندم دارای ابعاض است، پوست دارد، مغز دارد، چه دارد، چه دارد همه را شامل دارد؛ این دیگر معنایش این نیست که وقتی میگوید «کل شیءٍ» یعنی گندم نه بلکه یعنی آن پوسته، آن مغزش؟ خب آنها هم که خودشان از یک چیزهایی تشکیل شدند، یک سلولی از چیزهای سلولی تشکیل. پس شما باید اینجوری بگویید این حرف شما معنایش، کل را وقتی میگوید «کل شیءٍ» یعنی گندم به خدمت برنج، ذرت و به خدمت شما روغن و انسان و بقر و غنم و زمین و چی و همهی اینها؛ این عناوین دیگر.
س: حاج آقا الان کلیاش که مبحث درس ما هست قیود افراد به این نحو قیود کلی محسوب نمیشود عرفاً؟ کلی که محل بحث ما هست.
ج: بله؟
س: محل بحث ما کلی است دیگر ...
ج: نه کلی نیست...
س: نه آن کل هم قرار شد که محل نزاع ما عملاً کلی محسوب بشود...
ج: نه میدانم ولی کل است، نظر ...
س: میدانم اما با عنایت دیگر ...
ج: خب باشد ...
س: بههرحال قیود فرد عرفاً قیود کلی محسوب نمیشود؟
ج: نخیر، این فرد خاص این قید را دارد نه همهی فردها؛ قید کلی اگر بشود مال همه میشود، قید کل اگر بشود مال همه میشود نه، این یکدانه فرد این خصوصیت را دارد.
س: استاد غیر منتظره هم قید حساب میشود ...
ج: ما که نمیگوییم قید حساب نمیشود اما صحبت سر این است که اگر مولا بخواهد تقیید کند در مقامی، ببینید حرف این است که در مقام ثبوت آن وقتی که مولا دارد جعل میکند اگر در مقام جعلش چی باشد؟ بخواهد وقتی میگوید «کل شیءٍ لک حلال» این «کل شیءٍ لک حلال» اگر این کل شیء را این شیء را به عنوان کل دیده نه کلی، کل دیده یعنی یک مجموعهی ذات ابعاض و ذو ابعاض و ذو اجزاء دیده و حلیت را روی آن آورده، حالا اگر بخواهد همین مُنشئ و جاعل و مقنن و گویندهای که اینجوری دیده حالا بخواهد یک جزئیاش را، یک عضوی از آن را مشروط به یک شرط بکند یا همهی اجزائش را مشروط بکند که در ما نحن فیه این جوری است، هر جزئی را میگوید این حلال است وقتی آن را ترک کند، یعنی بقیه را ترک کند، آن حلال است اگر بقیه را ترک کند، آن حلال است اگر بقیه را ترک کند، پس این مقنن باید علاوه بر اینکه وقتی میگوید «کل شیءٍ» شیء را به عنوان یک مجموع دیده، یک نظر آخری مستقلاً به کل جزءٍ جزءٍ داشته باشد تا آن را مقید بکند و این خلاف ظاهر است، خلاف ظاهر است نه اینکه ممکن نیست، اشکال اشکال اثباتی است یعنی ما از دلیل «کل شیءٍ لک حلال» نمیتوانیم استفاده کنیم که بگوییم بله مولا چنین مطلبی مرادش است و آنها را میخواهد تقیید بکند بین شیء، این را نمیتوانیم بگوییم.
س: حاج آقا مشکل ما مخالفت قطعیه است، مخالفت قطعیه را ...
ج: بله بله بله این دلیل ما هست برای اینکه مولا پس در مقام جعل برای خاطر اینکه قبیح است از او حکم به جعل کند که مستلزم مخالفت قطعیه است پس آمده این کار را کرده، بله دیگر، برای اینکه لازم چون ترخیص در مخالفت قطعیه از مولا قبیح است پس حالا که گفته «کل شیءٍ لک حلال» درست؟ که اطراف علم اجمالی را هم بحسب ظاهر شامل میخواهد بشود باید تقیید کرده باشد به شکلی که از این جعلش ترخیص در مخالفت قطعیه لازم نیاید پس میفهمیم تقیید کرده. حالا چی را تقیید کرده؟ آقای صدر حرفش همینجا همین است که اینجا آن تقییدی که شما میخواهید بگویید ما از این مطلب میفهمیم، تقیید ابعاض است نه تقیید خود کل، تقیید الابعاض خلاف ظاهر دلیل است که «کل شیءٍ لک حلال»، چون ظاهر «کل شیءٍ لک حلال» این است که خود شیء را دیده نه ابعاض الشیء را. و حال اینکه این تقیید نیاز دارد به دیدن ابعاض الشیء هم، در کنار دیدن خود شیء. توجه کردید؟ فلذاست که این مال کل و ابعاض، کلیاش هم همینجور است.
س: ...
ج: آن مشکلی ندارد چون همان کلی را که دیده قید میزند دیگر لهذا آخری برای افراد نمیخواهد ...
س: ...
ج: خیلی حرف خوبی زدید انشاءالله به این میرسیم. خود ایشان هم به این توجه داشته، حالا ...
س: استاد به این لغو نمیشود اگر که اولی مرتکب بشود؟ چون اگر دوتا اناء داشته باشیم اولیاش را مرتکب بشود بخواهد دومی را هم مرتکب بشود قطعاً مخالفت قطعیه کرده؛ ولی اگر اولی شراب باشد، دیگر دومی را بخواهیم بگوییم استفاده نکنید این لغو است ...
ج: اینکه خبر ندارد که چهمیداند شاید با دومی دارد مخالفت قطعیه میکند. مخالفت قطعیه نه مخالفت واقعی، یعنی مخالفتی که شما قطع پیدا میکنید الان مخالفت کردید، کی یقین پیدا میکنی، عبد یقین پیدا میکند قطع پیدا میکند رفتی هردو را انجام بدهد دیگر.
س: خب وقتی اولی را انجام داد و آب بود، دومی دیگر یقیناً خمر است...
ج: خب بله.
س: ولی اگر اولی خمر بود دومی ....
ج: خب میدانم خب این درواقع اینجوری است اما قطع من در کجاست؟ قطع من کجاست؟ درواقع چهجور میشود یک حرف است، اینکه مخالفت من قطعیه بشود یعنی من یقین میکنم مخالف کردهام، کی هست؟ وقتی هردو را انجام بدهم، وقتی هردو را انجام بدهم یقین میکنم مخالفت کردم، چون یا قبلی خمر بوده یا حالایی خمر است.
س: خب اگر بخواهد مخالفت قطعیه نکند باید از هردو اجتناب کند.
ج: نه، وقتی یکیاش را انجام داد و یکی را ترک کند مخالفت قطعیه نمیداند کرده، مخالفت احتمالیه کرده نه قطعیه.
س: خب اگر اولی شراب بود ...
ج: مخالفت قطعیه نیست، قطع که ندارد احتمال است.
س: ...
ج: عجب است واقعاً، وقتی که قطع پیدا نمیکند دیگر احتمال است، خب ...
س: وقتی که قطعی شراب است مزهاش را میتواند بفهمد شما فرض بگیرید ... وقتی خورد دیگر نمیداند این هست یا نیست ...
ج: حالا شما لازم نیست به آنجا بروی، همان هم همانجور است، تسلیم کأنّ میشود در مقابل آن.
س: نه ایشان فکر میکند شراب ... شراب بوده یا نبوده.
ج: خب در کُلش هم پس همین، این کل بود، در کلیاش هم ایشان میفرماید همینجور است، در کلیاش هم همینجور است، چرا؟ چون کلی را نمیخواهد تقیید بکند، اگر کلی را بخواهد تقیید کند مشکلی نیست؛ اما حالا که گفته «کل شیءٍ» یعنی «کل کلیٍ» که «فیه حلالٌ و حرام»، «اصلاً کل حیوانٍ فیه حلالٌ و حرام فهو لک» که «کل ماء فیه حلالٌ و حرام» کلی. خب اینجا علاوه بر اینکه به کل نگاه کرده اگر بخواهد فردی از این کل را تقیید کند باید یک نظر آخری علاوه بر نظر به کلی به فرد بکند و آن را تقیید بکند و این خلاف ظاهر دلیل است. ظاهر این است که «کل شیءٍ» یک بار دارد این شیء نظر به آن میشود نه ... شیء کل یکوقت به ابعاض، یا به کلی و بعض افرادش؛ این دلیل ما بر این نداریم خلاف ظاهر است. چنین حرفی را بخواهیم نسبت به مولا بدهیم بگوییم قانون مولا معنایش این است خلاف ظاهر کلام است و نمیتوانیم چنین حرفی را بزنیم. این مطلبی است که یک مقداری فهمش از عبارتش بخصوص بحوث خیلی مندمج است و حتی هر دو صورت کل را میگیرد عبارت بحوث، اگر چه عبارت بحوث چهار پنج خط بیشتر نیست و عبارت مباحث دو صفحه هست ولی عبارت مباحث هم اشکالش کمتر است هم مطلب را روشنتر میکند که محقق شهید صدر قدسسره در مقام چی هستند بفرمایند.
س: پیشنهاد ایشان این است که باید چهکار کنیم؟
ج: پیشنهاد کی؟
س: شهید صدر.
ج: پیشنهاد شهید صدر این است که میفرماید پس بنابراین اینکه شما آمدید «کل شیءٍ لک حلال» را اینجوری معنا کردید و خواستید از اشکال محقق نائینی بکنید بگویید ما میگوییم ادلهی مرخصه در هردو طرف جاری میشود منتها مشروط به عدم ارتکاب آخر؛ این مطلب غلط است درست؟ و حرف نائینی درست است که حضرت آقای نائینی چی فرمود؟ فرمود ادلهی مرخصه اطراف علم اجمالی را نمیگیرد، چون اگر بخواهد تمام اطراف را بگیرد ترخیص در مخالفت قطعیه لازم میآید، اگر یک طرف را بخواهد بگیرد دون طرف آخر را این ترجیح بلا مرجح هست. پس ادلهی مرخصه نداریم پس ما هستیم و هرطرف احتمال تکلیف میدهیم، عقلمان گفت هرجا احتمال تکلیف دادیم مرخص عقلی و شرعی نبود باید او را اهتمام بکنیم. این مستشکل آمد گفت نه آقا من یک راهی دارم که میخواهم ترخیص را هم در اینور بیاورم هم ترخیص را در آنور بیاورم درست؟ و ترجیح بلا مرجح هم لازم نمیآید چون در هر دوطرف میگویم هست، منتها میگویم در هردو طرف که هست با یک قید است، این طرف هست اگر آن را ترک کنی، آن طرف هست اگر آن را ترک کنی. آقای صدر میگوید اگر آن را ترک کنی، اگر آن را ترک کنی که میخواهی بیاوری این اشکالی که من میگویم دارد چون آن شیء را یا کل میگیری یا کلی میگیری؛ اگر کل بگیری پس باید مولا نظر به ابعاض هم علاوه بر کل بکند تا تقیید کند، اگر کلی بگیری باید مولا نظر به افراد بکند تا تقیید بکند افراد را و این خلاف ظاهر است توجه فرمودید؟ خب این فرمایش را که ایشان فرموده که اگر عباراتشان نگاه میکنید میفرمایند که «نعم لو ورد تقیید على أصل حکم الکل فلا بأس» یا بعد میفرماید «علی الکلی فلا بأس» یعنی همین که توضیح دادم، قید میخورد به خود کل یا کلی لا بأس، مشکلی درست نمیشود. مشکل کجا درست میشود؟ چون این قیدها مال کل نیست، مال کلی نیست، مال چی هست؟ مال جزء است یا مال فرد است؛ این است که این مشکل درست میشود که یک کلام نمیتواند بر این دلالت بکند.
خب ایشان به خدمت شما عرض شود که در مباحث باز این هم در بحوث زده در مباحث هم هست که گفته بله بهخاطر این ادلهی حلّ این حرف در ادلهی حلّ درست نیست که بگوییم بنحو مشروط میگیرد؛ اما در مباحث ایشان فرموده که این اشکالی که من دارم میکنم بر اساس تقریری است که در کلمات مستشکل وجود دارد مثل محقق خوئی که از لسان مستشکل نقل کرده یا دیگران که از لسان مستشکل نقل کردند که آنها آمدند گفتند ما یک اطلاق افرادی داریم، یک اطلاق افرادی داریم؛ اطلاق افرادی یعنی روی فرد روی جزء رفتند گفتند نسبت به فرد و جزء اطلاق داریم، این اشکال ما بر اساس این است که اگر میخواهید بگویید افرادی و ابعاضی پس مولا علاوه بر کل و کلی باید نظر به افراد و ابعاض هم داشته باشیم تا بیاید آنها را تقیید کند. اما اگر آن حرفی را بزنیم که ایشان زدند، بگوییم اصلاً ما اینجوری تقیید نمیکنیم که بگوییم یک اطلاق افرادی داریم یکی احوالی داریم، ما میگوییم مولا که گفته «کل شیءٍ لک حلال حتی تعرف الحرام منه بعینه» همان کل را دارد تقیید میکند «کل شیءٍ لک حلال» مادامی که از او مخالفت قطعیه لازم نیاید، تا وقتی که مخالفت قطعیه لازم نیاید حلال است. خود ما به عقلمان میرسد کجا مخالفت عقلیه لازم نمیآید؟ آنجا که همه را مرتکب نشویم. این مال مقام امتثال ما هست که عقلمان میگوید وقتی مولا چنین حرفی را زد ما در مقام عمل نباید همه را مرتکب بشویم ولی بعضیاش را مرتکب بشویم اشکال ندارد. میگوید این برای تو حلال است این کل یا این کلی. بلکه در مباحث در آخر امر میفرماید «کل شیءٍ لک حلال» ظاهرش هم کل نیست کلی هست و اینهایی که گفتند کل است از قِبَل «فیه حلالٌ و حرام» یعنی توی آن حلال و حرام است کأنّ گفتند کجا میشود که توی آن حلال و حرام باشد؟ کلی که نمیشود حلال و حرام باشد؛ تصورشان این شده که باید کل فرض کنیم و حال اینکه عرفاً نه، در کلی هم میگوید در آن، یعنی ظرفیت برای کلی هم توی ذهن عرف هست. میگویند مثلاً میگویند توی حیوانات حیوان حلال و حرام هست، توی حیوانات، توی حیوان حلال و حرام هست؛ این ظرفیتی که توی آن حلال و حرام هست آنجا هم بنابراین اینجوری نیست که حتماً فی و ظرفیت و داخلهاش حتماً باید کل باشد، نه در کلی هم درست است عرفاً. خب و باز با آن چاشنیای که عرض کردم که خیلی مستبعد هست که یک کل که ابعاضش حرام است مولا بگوید این برای تو حلال است تا بفهمی، چون این معمولاً این استبعاد عرفی دارد که بگویند این کل برای تو حلال است، بنابراین این یعنی همان کلی، همان کلی که دارای افراد است و در آن حلال است، در آن حرام است که این در گفتن عرفیت دارد گفتن آن، اگر چه به دقت العقلیة الفلسفیه در آن معنا ندارد، در آن کل، اما بالفهم العرفی و بالاطلاقات العرفیه گفته میشود و این جوری است که مجازی هم نیست که قرینه بخواهد یعنی این یک امر رائج است، اینجوری؛ پس بنابراین به این شکل میگوییم. بنابراین ایشان برمیگردد و میخواست چی بفرماید؟ میخواست این بیان را بکند که جواب بدهد از کسی که اشکال به آقای نائینی کرد، آقای نائینی چی گفت؟ آقای نائینی گفت ما مرخص نداریم عقلاً و شرعاً، پس بنابراین حکم عقل ما که میگوید هرجا احتمال تکلیف میدهی مرخص نداری باید اهتمام بکنی به ما میگوید باید مخالفت قطعیه نکنی موافقت قطعیه بکنی. مستشکل آمد راه درست کرد، آقای صدر میخواست بیان بکند که چرا این راهی که میگفت درست است، چون هیچ مرخصی وجود ندارد، هیچ مرخص شرعی وجود ندارد، اما الماء، آنکه مضمونش حدیث رفع است بهخاطر آن کرد، اما آنکه مضمونش استصحاب هست بهخاطر آن کرد، آنکه مضمونش «کل شیءٍ مطلق» هست که ما اضافه کردیم بهخاطر آن جهتش گفتیم اما «کل شیءٍ لک حلال» هم بهخاطر این جهت؛ بعد خودش برگشت گفت این اشکالی که ما کردیم بر اساس آن حرفهایی بود که قوم زدند اما خودمان میآییم یک چنین حرفی را میزنیم؟ پس بنابراین زنده میشود فرمایش محقق نائینی. حالا پس چهکار کنیم؟ حالا چهکار کنیم؟ پس باید از یک راه دیگری کلام مستشکل را بخواهیم، زنده شد کلام مستشکل....
س: جواب بخواهیم بدهیم ...
ج: حالا بخواهیم جواب بدهیم باید یک راه دیگری برویم که ایشان یک راه دیگری رفتند. خب این بنابراین خود شهید صدر جواب داد از این مسأله به اینکه ما الزامی نداریم برویم سر فرد و سر جزء و آنها را تقیید بکنیم تا شما بفرمایید که دوتا لحاظ باید مولا بکند، مؤونهی زائده میخواهد و ما بر این مؤونهی زائده دلیل نداریم که هم لحاظ کل را کرده باشد هم اجزاء را، هم لحاظ کلی را کرده باشد هم افراد را؛ نه ما به این نیازی نداریم و به آن شکل میآییم خود کلی را یا خود کل را تقیید میکنیم بلکه کل هم گفتیم در مقام وجود ندارد ظاهرش همان کلی است نه کل. این حاصل کلام این محقق بزرگوار که دقق النظر فی المقام و عرض میکنم مطالعه و مباحثهی کلمات شهید صدر به شما قوتافزایی میکند و به قول بعضی از دوستان در یک باب دیگری در فروع علم اجمالی، در درس آیتالله وحید میگفت، میگفت آقا مباحث فروع علم اجمالی ویتامین پ اجتهاد است، ویتامین پ که آدم را قوی میکند، کسی که فروع علم اجمالی و این مباحث را چی کنه این قوت پیدا میکند در تفریع فرع بر اصل. مباحث ما شهید صدر و دقتهای ایشان همینجور است یعنی آدم را قوت میبخشد به انسان برای مباحث فقهی و اصولی. معنای این قوتبخشی این است که مطالب ایشان حتماً اشکال ندارد بالاخره شخصیت بزرگی است ممکن است بعضی مطالبش هم اشکال داشته باشد مقصود این نیست، ولی در اینکه دقت میکند و انسان را به یک عالمهای دیگری توجه میدهد، از سادهاندیشیها بیرون میآورد و دقتافزایی میکند بسیار ارزشمند است؛ رضوان الله علیه و حشره الله مع الائمه(ع) و الشهداء.
صلی الله علی محمد و آله الطاهرین