لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس میباشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابی القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیّما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف.
بحث در قسم اول از اقسام اربعه بود که مولا نهی فرموده و قرائن و شواهد نشان میدهد که مقصودش از این نهی به نحو استغراق هست؛ یعنی هر فردی از افراد این ماهیتی که نهی کرده از او، جداگانه نهی دارد و مطلوب هست که ترک بشود و ترک بقیه افراد ربطی به ترک این فرد ندارد و این خودش اطاعت و عصیان جدا دارد همین طور که بقیه افراد هم همین طور هستند. در این مورد آیا بحث در این بود که میتوانیم فرد مشکوک را که نمیدانیم فرد این طبیعت هست یا نیست، آیا میتوانیم برائت جاری کنیم و او را ترک نکنیم و یا این که نه؟ مولا فرموده است که «لا تشرب الخمر»، «لا تشرب الخمر» چون مفسده شرب خمر در حقیقت انحلالی است؛ بر فرد فردش مفسده دارد، بنابراین مولا که میگوید «لا تشرب الخمر»، روشن است که به نحو انحلال مقصودش هست که هر فردی از اینها را، همه این افراد را ترک کند. حالا یک مایعی است که مشکوک الخمریه هست، آیا این جا برائت میتوانیم جاری کنیم؟ بگوییم ما که نمیدانیم این خمر است یا نه، یا نه باید احتیاط بکنیم؟ در این فرض گفتیم مشهور بین فقهاء و اصولیین و «بل کاد أن یکون إجماعاً» به جوری که به مخالفی برنخوریم؛ ما برنخوردیم. فرمودند این جا برائت است. چرا؟ دلیل آن هم روشن است؛ چون فرض این است که گفتیم انحلالی است دیگه، بنابراین شکّ میکنید مولا روی این فرد تکلیف دارد یا ندارد؟ چون تکالیف کأنّه به قول مثالی که آقایان در فقه زدند، انحلال مثل این میماند که یک کسی یک مشت گندم مثلاً دست میگیرد این جور میپاشد، وقتی این با یک پاشیدن، هر گندمی یک جا قرار میگیرد، یک جا قرار میگیرد. وقتی که مولا میگوید «لا تشرب الخمر» این مثل این است که یک «لا تشربی» را دست گرفته، پرتاب کرد به طرف خمرها، هر خمری که در خارج هست، یک لا تشرب میرود روی آن قرار میگیرد. الان این یکی که ما الان شکّ داریم این مایع خمر هست یا خمر نیست، پس در حقیقت شکّ میکنیم آیا تکلیفی به آن تعلق گرفته است یا نه؟ و هر جا شکّ در تکلیف داشتیم جای چیست؟ برائت است دیگر، هم برائت عقلیه هم برائت شرعیه، این بیان واضح برای این که بگوییم این جاها برائت است. اما گفتیم وجه برای اشتغال هم ممکن است کسی بگوید این جا وجود دارد و بر اساس او مایل بشود یا قائل بشود به اشتغال و جریان احتیاط در این موارد و آن بیانش این بود که وقتی مولا میگوید «لا تشرب الخمر»، در حقیقت دارد میگوید هر خمر واقعی را از او اجتناب بکن، هر خمر واقعی را اجتناب بکن، بنابراین آن یک تکلیفی دارد برای این که بر وجوب اجتناب از هر خمر واقعی و این اگر بخواهد.... پس تکلیف روشن است که اجتناب از هر خمر واقعی است. بنابراین اگر میخواهد احراز کند که این نهی را امتثال کرده و از هر امر، هر خمر واقعی اجتناب کرده باید از مشکوک الخمریها هم اجتناب بکند چون اگر مشروب، مشکوک الخمریها اجتناب نکند احتمال میدهد همین خمر واقعی بوده و او اجتناب نکرده، بنابراین احراز امتثال نمیکند. این وجه برای این که این مسئله...
جواب این وجه این است که این مغالطه است در حقیقت، چون معنای «لا تشرب الخمر» این نیست که از هر خمر واقعی اجتناب بکن؛ یعنی این عبارت یک عبارتی نیست که مدلول «لا تشرب الخمر» باشد، این عقل میگوید البته، چرا میگوید؟ برای این که میگوید فرض این کردیم که انحلال است؛ یعنی روی هر فرد واقعی یک لا تشربی رفت، حالا شکّ دارد این فرد واقعی هست یا نه، پس شکّ میکند که آن مشتی که با لا تشرب پاشید، آیا این به این تعلق گرفته یا تعلق نگرفته؟ بله، میداند هر چه خمر واقعی باشد آن مشت به آن، آن پرتابی که مولا کرده به او تعلق گرفته، این را میفهمد که هر چیزی که خمر واقعی باشد مولا با آن لا تشربی که گفته، یک لا تشرب روی آن هم نشسته، روی آن هم نشسته، روی آن هم نشسته، این را میداند اما حرف مولا این نیست که از هر لا تشرب واقعی اجتناب بکن؛ یعنی این امر بسیط را به گردن ما گذاشته باشد که احتیاج به، در مقام إعراض آن ما باید از مشکوک الخمری هم اجتناب بکنیم. بنابراین این یک مغالطه است که آن چیزی که بعد از این که ما مفاد نهی را فهمیدیم، عقل میفهمد، آن را مدلول خود امر قرار، خود نهی قرار دادیم، در این کلام، در این بیان، او خود آن مطلب را مدلول نهی قرار دادیم، با این که مدلول نهی این نیست؛ مدلول نهی این است که هر خمری را خمر واقعی اجتناب دارد. خمر، مصداق خمر اجتناب دارد و آن لا تشربی را که پرتاب کرد به سوی خمرها، روی هر خمر واقعی مینشیند و ما شکّ داریم الان این مشکوک الخمریه، این مایع، آیا آن لا تشربی که پرتاب کرد روی این هم نشست یا ننشست؟ شکّ در تکلیف داریم، برائت جاری میکنیم.
س: یعنی خروج از قسم اول ... این مغالطه را بیان کرد که این تبیین درواقع خروج از قسم اول انحلال...
ج: بله
س: یعنی عقل این جا خطا کرده مثلاً؟
ج: بله؟
س: وقتی میفرمایند عقل این را میگوید
ج: نه، عقل بعد از این که
س: پس این نمیگوید عقل ...یا خطا کرده
ج: نه، عقل این جوری میگوید؛ میگوید بله، مولا چه شد؟ پس نهی مولا رفته روی خمرها، حالا که رفته روی خمرها، من باید همه آنها را امتثال کنم دیگه، ترک باید بکنم نه این که مولا گفته هر خمر واقعی را ترک کن، مولا روی خمرهای واقعی برده است، فرق است بین این که مولا حکمش را روی خمرهای واقعی برده باشد یه به من گفته باشد هر خمر واقعی را ترک کن، اگر به این قالب گفته بود که هر خمر واقعی را ترک کن، بله این جای این بود که کسی بگوید مولا این تکلیف را به عهده من گذاشته من باید احراز کنم این را که میگذارد، یا این که نه، نهیاش را برده روی هر خمر واقعی و من الان این جا شکّ دارم که خمر واقعی هست یا نه؟ پس نمیدانم نهی مولا رفته روی آن یا نه؟ وقتی این جور نگاه میکنیم که مولا نهیاش را برده روی خمر واقعی، نه که به من گفته هر خمر واقعی را ترک کن، نه، خودش نهیاش را برده روی خمر واقعی، این را میدانیم و این جا نمیدانیم الان خمر واقعی هست یا نه؟ پس شکّ داریم نهیاش را برده روی این یا نه؟ پس شکّ در تکلیف میکنیم که اصلاً نهیاش روی این رفته یا نرفته؟ برائت جاری میکنیم. بنابراین بله، وقتی مولا نهیاش روی هر خمر واقعی برد قهراً ما نتیجه میگیریم که هر خمر واقعی را ما باید چه کار کنیم؟ این حکم ما است، حکم عقل ما است که میگوید حالا که نهیاش را برده روی آن، باید هر خمر واقعی را شما اجتناب بکنید. هر خمر واقعی که احراز کردی باید اجتناب بکنی و من این جا احراز، به این احرازش هم دقت بکنید. هر امر واقعی که احراز کردی باید اجتناب بکنی، اگر احراز نکنی برائت داری، معذور هستی، آن که عقل هم میگوید باز این نیست که از هر خمر واقعی باید اجتناب بکنی، میگوید از هر خمر واقعی که تو برائت از آن نداری، معذور نیستی باید اجتناب، و این جا معذور هستم چون برائت دارم
س: پس یعنی مدلول حکم شرع با عقل
ج: نه، مدلول حکم شرع با عقل،
س: یعنی عقل همان چیزی را که شرع میخواست فهمید دیگه، مخالف آن ...
ج: نه، نه، نه، گاهی آن را که عقل میفهمد غیر از آن است که مدلول حکم شرع است، مثل اطراف علم اجمالی، شما میگویید «لا تشرب النجس» میدانید یکی از این ده تا کاسه نجس است. شارع نمیگوید از این ده تا اجتناب بکن، شارع میگوید آن نجسِ را اجتناب بکن، اما عقل من میگوید برای این که آن یکی اجتناب بشود شما از باب مقدمه علمیه باید چه کار کنی؟ همه اینها را اجتناب بکنی، پس حرف عقل همیشه عین حرف شرع نیست؛ بعد از این که شارع آن حرف را زد حالا یک حرفی عقل میزند. این جا حرف عقل این میشود که شما از خمرهای واقعیای که عذر در اجتناب آن نداری باید اجتناب بکنی و من این جا عذر دارم اگر واقعاً هم باشد، چرا؟ برای این که برائت دارم. بفرمایید.
س: استاد اگر هم مولا گفته باشد از خمرهای واقعی اجتناب بکن، این جا که ما شکّ داریم این خمر واقعی است میتوانیم ...
ج: اگر این عنوان را گفته باشد همین بحث بعدی میشود. اگر این عنوان را، گفته هر خمر واقعی را اجتناب بکن فقط.
قسم ثانی این است که مولا نهی از طبیعت کردند، ولی قرائن و شواهد نشان میدهد که مقصودش این است که این طبیعت را نگذار در خارج وجود پیدا کند همین؛ که اگر بر فرض وجود پیدا کرد دیگه مولا نهیای ندارد، حرفی ندارد، مثلاً مولا دلش نمیخواهد که در یک جمعیتی دلش نمیخواهد مردم بفهمند که او در آن جمعیت هست، به آن گوینده میگوید آقا نام من را نبر، نام من را نبر، این نام من را نبر، مقصودش چیست؟ معنایش این است که چون میخواهد مردم نفهمند که یعنی تنطق به این نام من اصلاً نکن، اما اگر کرد دیگه حالا ده بار دیگر هم ببر چه عیب دارد؛ مردم فهمیدند کیه، یا میخواهد نفهمند که اسم او چیست، میگوید آقا اسم من را نبر، اگر یک بار برد، دیگه مردم فهمیدند دیگه، حالا ده بار دیگر هم ببرد، برای او مهم نیست. یا در مفطرات در باب صوم همین جور است، میگوید آقا نیاشام، نخور، این صِرف الوجود این را مبغضوش هست، این نیست که اگر خورد دیگه بعدیهایش دیگر از باب صوم، از باب صوم نیست؛ حالا ممکن است وجوب احترام شهر رمضان از باب دیگر، عنوان دیگری بگوید نخور اما دیگه از صوم تمام شد. دیگر صوم از بین رفت. این موارد که مولا نهی برده روی طبیعت، بعد قرینه قائم است بر این که مقصودش نهی از درواقع میشود گفت صِرف الوجود این طبیعت است نه تمام وجودات این طبیعت، تمام افراد این طبیعت. آیا در این موارد، ما فرد مشکوک را میتوانیم انجام بدهیم یا نه؟ فرد مشکوک را؟ همین مثلاً در همین مثال صوم، این در دهانش میبیند که چیزی وجود دارد، تری وجود دارد، نمیداند آن بزاق دهانش هست که اشکال ندارد قورت بدهد یا این که این نه، این آب است، آب خارجی است، اما مشکوک است که این مایعی که در دهانش هست نمیداند، مثلاً مسواک کرده، چند بار هم ریخته، حالا شکّ دارد که این چیزی که الان در دهانش، مایعی که در دهانش حس میکند هست، این آب است یا این که بزاق دهانش هست؟ اگر آب باشد اشکال دارد، اگر بزاق دهانش باشد اشکال ندارد. مولا هم گفته که «لا تشرب المایع» این جا باید از این مشکوک اجتناب بکند یا نه، لزومی ندارد اجتناب بکند؟ این خیلی جاها این مبتلابه است و پیش میآید. در مسئله دو قول وجود دارد در این باب، علیرغم این که آن جا قول واحد بود، در این مسئله دو قول است. قول اول این است که این جا جای اشتغال است و جای احتیاط است و باید این مایع را قورت ندهد و بیرون بریزد. این مسلک، مسلک محقق خراسانی قدس سره، صاحب منتقی و بعض دیگر از اعلام هست.
قول دوم که شاید رائجتر است بین بزرگان هست، کسانی که این مسئله را مطرح کردند در این جا، حالا عدهای از بزرگان مثل حضرت امام این جا اصلاً مطرح نکردند این مسئله را این جا، این است که برائت است، در این مورد برائت است و اجتناب از آن مشکوک لازم نیست. حالا باید ادله طرفین را بررسی کنیم ببینیم که حقّ در مقام چیست؟
س: امام هم مطرح کردند؟
ج: این جا مطرح نکردند. بله، ایشان در بحث، آن جا به یک مناسبتی آن جا مطرح کردند.
حجت قول اول که فرموده است اشتغال است و احتیاط باید کرد چند دلیل هست که ممکن است این دلیلها بعضیهایش ظواهرش، ادبیات گفتاریاش تفاوت داشته باشد ولی لبّ و واقعش یکی باشد ولی چون بالاخره ادبیاتش ممکن است مختلف باشد ما جدا عرض میکنیم. بیان اول؛ استدلال مرحوم محقق خراسانی در کفایه است که دارای سه مقدمه است. مقدمه أولی این است که وقتی مولا در مثال ما فرمود «لا تشرب المایع» در شهر رمضان، در روزه «لا تشرب المایع»، معنایش طلب ترک آشامیدنی است. روی مبنای اصولی ایشان که میفرماید نهی طلب ترک است کما این که امر هم طلب فعل است. نهی و امر در این شریک هستند که مفادشان طلب است منتها در امر متعلق طلب، فعل است، در نهی متعلق طلب، ترک است. این مقدمه أولی، مقدمه ثانیه این است که وقتی مولا طلب ترک این طبیعت را خواست، احراز این که این طبیعت ترک شده به چیست؟ من میخواهم احراز کنم، قسم بخورم که بله من این طبیعت را ترک کردم؛ به این است که هم از افراد معلومه اجتناب بکنم هم از افراد مشکوکه اجتناب بکنم و الّا اگر از افراد مشکوکه اجتناب نکنم احتمال میدهم واقعاً این فرد طبیعت بوده پس من ترک الطبیعه را تحویل مولا ندادم.
مقدمه سوم این است که وقتی مولا خواستهای دارد چه امری چه نهیای، عقل میگوید که باید آن خواسته مولا را انجام بدهیم و تحویل مولا بدهیم. با توجه به این مقدمه اخیر که بر من لازم است، احراز هم که توقف دارد بر این که من تمام افراد را ترک کنم پس در این موراد باید چه کار کنم؟ احتیاط کنم. چون او طلب ترک کرده بود، طلب ترک، ترک طبیعت احرازش به این است که تمام افراد معلومه و مشکوکه را من ترک کنم تا احراز بکنم، مقدمه سوم هم این است که این احراز عقلاً لازم است. پس بنابراین باید اجتناب بکنم و احتیاط کنم، برائت نمیشود جاری کرد. این فرمایش آقای آخوند قدس سره، استدلال ایشان هست.
بیان دوم هم از محقق خراسانی است، محقق آخوند قدس سره هست اما شاید در درس فرمودند نه در متن کفایهشان و کلام مکتوبشان، محقق مشکینی قدس سره که شاگرد آقای آخوند هست و حواشی بر کفایه دارد این مطلب را از آقای آخوند نقل کردند که ایشان فرموده است که در این موارد درواقع شکّ ما به شکّ در محصل برمیگردد و شکّ در محصل جای چیست؟ احتیاط است. اگر مولا به یک امری که اسباب تحصیلی دارد امر کرد؛ مثلاً گفت «کن علی الطهاره» در نماز فرمود که طهارت شرط است و ما هم نمیدانیم طهارت به واسطه وضوی این چنینی محقق میشود یا بهواسطهی وضوی آنچنانی؟ مثلاً نمیدانم طهارت بهواسطهی وضویی که مسح رأسش چهار انگشت باشد محقق میشود یا نه همینکه صدق کند مسحی شد ولو چهار انگشت هم نباشد خیلی هم کم باشد، شک کردیم؛ در اینجا آقایان گفتند چی؟ باید چهکار کنیم؟ تکلیف که معلوم است، در محصّلش شک داریم، اینجا باید چهکار کنیم؟ باید احتیاط کنیم. چون رفته روی عنوان محصّل، مصوّب؛ اما اگر گفتیم نه نرفته مثل اینظاهر قرآن شریف این نیست «إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ» (مائده/6) یعنی خود این کارها را دستور داده، خود اینها. حالا شک میکنیم یک چیز اضافهای هم دارد یا ندارد؟ برائت جاری میکنیم اگر اینجوری بگوییم؛ اما اگر بگوییم نه، این همان بیان محصلّه را در این آیه میفرماید به حکم روایات و جاهای دیگر میفهمیم طهارت ... «وَ إِنْ کُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا» یا فرموده در حدیث لا تعاد «لَا تُعَادُ الصَّلَاةُ إِلَّا مِنْ خَمْسٍ الطَّهُور» از اینها میفهمیم که یک عنوان مصوّبی است؛ اگر نگوییم مثل محقق خوئی که طهور اسم همینها هست، اسم همین کارها هست نه اینکه یک عنوان مسببی؛ حالا این بحثش مال فقه است، اینجا داریم فرض میکنیم؛ اگر اینجوری شد باید چهکار کنیم؟ عنوان مسببی است. یا مثال دیگری مثلاً در فقه میزنند یا در اصول شهید صدر زدند، اگر مولا گفت اقتل این کافر را، عنوان مسببی است دیگر، حالا همینجور یک تیر رها کرد به طرف او، نمیداند به قلبش خورد که بمیرد یا نه به پایش خورد؟ میتواند اکتفا بکند؟ بگوید ما که تیر به او زدیم؛ نه، چون آنکه مولا به گردنش گذاشته یک عنوان مسببی است، قتل است. قتل وسیلهاش، سببش این هست که آلت قتاله را به او، به قلبش یا جایی که او را میکشد رها بکند؛ بنابراین اینجاها چون عنوان مسببی است نمیشود. آقای آخوند فرموده است بحسب نقل محقق مشکینی که مآل اینجا هم به همین شک در محصل و سبب است؛ چرا؟ باز به همان، این هم دوتا مقدمه دارد، مقدمهی اولیاش یا سهتا مقدمه، مقدمهی اولیاش این است که باز نهی طلب ترک است؛ پس مولا وقتی فرموده است که «لا تشرب المایع» یعنی طلب ترک شرب مایع را میکند، طلب ترک میکند. مقدمهی ثانیهای این است که ترک یک عنوان بسیط است و به اختلاف متروکها ترک تعدد پیدا نمیکند، به خلاف فعل؛ فعل به هر وجودی که وجود میکند تعدد پیدا میکند، یا انسان بود بعد یک انسان دیگر پدیدار شد، یک انسان دیگر پدیدار شد، یک انسان دیگر پدیدار شد این میشود چه میشود؟ هی آمار اضافه میشود، دهتا، صدتا، هزارتا و هکذا. اما یک کسی یک دروغی را نگفت، هی بگوییم بینهایت دروغ نگفتن در خارج تحقق پیدا کرد، الان آن اول نگفت این دروغ را، آن دوم نگفت، آن سوم نگفت، آن چهارم نگفت، یا این دروغ را نگفت، آن دروغ را نگفت، آن دروغ را نگفت، پس لا نهایت از او عدم الدروغ سر زد، نه، عقلاً اینچنینی است حالا در عقل هم شما شبهه داشته باشید عرفاً قطعاً اینجوری است که یک عنوان بسیطی است که لا یتعدد، لا میز فی الاعدام من حیث العدم به قول حاجی. آنجا یک طبیعت، یک امر بسیط است که، پس عدم شد یک امر بسیط، پس مطلوب مولا تا این دوتا مقدمه نتیجه این شد، مطلوب مولا ترک طبیعت است؛
مقدمهی ثانیه ترک الطبیعه یک امر بسیط است مسببی است؛ مقدمهی سوم این است که ترک هر فرد فرد فرد فردی چه هست؟ اینها اسبابی هستند که با او آن ترک الطبیعهای که یک امر کلی جامعی است محقق میشود. وقتی اینجوری شد ما باید چهکار کنیم؟ پس ترک شد یک امر مسببی و یک امر بسیط، سبب تحقق آن امر بسیط چه هست؟ ترک افرادی است که اگر آنها ترک نشوند آن ترک الطبیعه محقق نمیشود؛ نتیجه این است که پس شک ما برمیگردد به شک در محصّل، محصَّل ما، منهیعنه ما، مطلوب مولا که روشن است چه هست، ترک الطبیعه هست. پس بنابراین ما باید چهکار کنیم؟ همینطور که از افراد معلومه اجتناب میکنیم و آنها را ترک میکنیم، افراد مشکوکه را هم باید ترک کنیم تا اینکه آن طبیعت را بدانیم که ترک کردیم. این هم بیان دومی است که محقق خراسانی قدسسره در درس شاید فرموده و محقق مشکینی از ایشان نقل میکند. آیا این دو... قبل از اینکه به تقریر بیان سه و چهار بپردازیم ببینیم آیا این دو بیانی که از ایشان هست چون هر دوی آن یک مقدمهای واحده داشتند و آن این بود که نهی مفادش طلب ترک است بر این اساس ایشان آن بیان اول را فرمودند و همچنین بیان دوم را فرمودند.
خب اینجا اشکالی که هست اشکال مبنایی البته که نهی طلب ترک نیست بلکه نهی چه هست؟ زجر عن الفعل است نه طلب ترک باشد؛ ایشان چون طلب ترک گرفته است میفرماید ترک، من ترک این طبیعت را باید بکنم، بیان اولش این است که ترک الطبیعه عقلاً نمیشود الا به اینکه احراز بخواهند بکنند ترک طبیعت را عقلاً نمیشود الاّ به چی؟ به اینکه تمام افراد معلومه و مشکوکه را ترک بکند. این مبنا را چون فرموده این نتیجه را گرفتند، یا به بیان دوم بیاید بفرماید این ترک الطبیعه میشود یک امر بسیط محصَّل، شک در محصِّلش دارم پس باید همه را ترک کنم تا بدانم آن ترک محصَّل محقق شده؛ اما اگر گفتیم آقا معنای نهی طلب الترک نیست زجر عن الفعل است، دارد زجر میکند از چی؟ از فعل، یعنی از فعل شرب مایعی که خمر است یا از شرب مایعی که آب است در آنجا نه از بزاق، از شرب مایعی که آب است دارد نهی میکند و من در اینجا نمیدانم که این مایع آب است یا نه؟ پس شک دارم دارد از این زجر میکند یا نه؟! وقتی که شما آن را زجر عن الفعل گرفتید قهراً چه هست؟ جای برائت درست میشود.
س: حاج آقا زجر یعنی چی؟
س: همین کفّ نفس را میگویید؟
ج: بله؟
س: همین کفّ نفس را میگویید.
ج: نه، کف که کار من است، کار عبد است؛ اما مولا که زجر میکند یعنی منع میکند. یعنی بازمیدارد، او را هل میدهد بهطرف جدایی از آن کار. پس بنابراین چقدر این مبنای اصولی که آنجا بحث میشود، گاهی آدم وقتی مثلاً باب نواهی را میخواهد میگوید آقا این چه فرقی میکند حالا اینقدر ما را معطل میکنید که طلب الفعل است یا طلب الترک است یا اینکه زجر عن الفعل است درست؟ ما بالاخره که ما باید نهی این را ترک بکنیم دیگر؛ اینها اثرش اینجاها ظاهر میشود. به قول مرحوم آقای حائری قدسسره در درس، وقتی که یک موقعی این چیزها در حوزه رائج شده بود که آقا اصول متورم شده، اینها به چه درد میخورد فلان و اینها، ایشان در درس فرمود که همهجای اصول اینها آثار فقهی دارد، مثال زده حتی در این بحث که در بحث وضع خیلی اقوال مختلف است که حقیقة الوضع چه هست؟ و همچنین در معنای حرفی که معنای حرفی چه هست؟ هفت هشتتا قول هست دیگر که معنی این حرف چه هست؟ بین کسی که گفته اصلاً حرف معنا ندارد و آنهایی که گفتند معنا دارد، آنهایی هم که گفتند معنا دارد علی اقوال؛ ایشان فرمود من برای هر کدام از این اقوال ثمرهی فقهی میتوانم بیان کنم، برای هر کدام از این اقوال ثمرهی فقهی میتوانم؛ منتها مثل بنده چون مهارتی در فقه و تفریع فروع بر اصول نداریم، غافلیم، نمیدانیم، میگوییم آقا اینها به چه درد میخورد؟ اما آن آدم دقیق که توجه به مبانی دارد میداند اگر اینجوری گفتیم آنجا نتیجهاش این باید بشود، اگر آنجوری گفتیم آنجا نتیجهاش آن باید باشد؛ فلذاست که، حالا اینجا هم همینجور است آقای آخوند چون آنجا مبنایش این شده که طلب ترک هست جابهجا از این استفاده کرده و الان شده اشتغالی، احتیاطی در این مسأله بهخاطر این مبنا. اما اگر شما آنجا گفتید نه آقا، طلب فعل نیست بلکه زجر عن الفعل است، زجر از آشامیدن است، این از آشامیدن چی؟ از آشامیدن ماء، و من شاید احتمال بدهم این بزاق باشد، پس نمیدانم زجر مولا اینجا هست یا نیست.
س: ...
ج: بله؟
س: ...
ج: صرف الوجود را که دست از آن برنداشتیم منتها حرف سر این است که گفته صرف الوجود را ترک کن، اگر گفت صرف الوجود را ترک کن من باید همهی اینها را ترک بکنم تا احراز بکنم صرف الوجود را ترک کردی، اما اگر چی؟ زجر از صرف الوجود است، من چهمیدانم این صرف الوجود است؟ شاید این اصلاً بزاق است، پس بنابراین جای برائت است.
س: استاد اگر زجر باشد یعنی طرف مقابل هم باید منزجر بشود، پس آنجایی که طرفمان به زور نگهداریم....
ج: از همانی که زجر آمده باید منزجر بشود، من چهمیدانم اینجا زجر آمده یا نه؟
س: من علم دارم که ...
س: نه در ادامهاش خواستیم بگوییم که...
س: ... آن تعلق دارد به خود .....
ج: به آنچه که به چه تعلق دارد؟ به صرف الوجود؛ این مشکوک است من نمیدانم صرف الوجود آن طبیعت هست یا نه؟
س: ولی تکلیف یقینی دارم...
ج: تکلیف یقینی به چه دارم؟ نه به این نمیدانم تکلیف دارم یا نه؟
س: .... منزجر کنم از صرف الوجود ....
س: شک در اصل دیگر.
ج: شک در اصل تکلیف، چون این را نمیدانم به این تعلق گرفته یا نه؟
س: در آنجا که کسی را به زور نگه میداریم شرب خمر نمیکند، اینجا پس تحقق امر مولا نمیشود؛ چون منزجر نشد که، این را نگه داشتند شرب خمر نکرد....
ج: باز این حرف دیگری است؛ اینکه متعلَّق به خدمت شما عرض شود این مال عبد است، حرف سر آن است که من المولا صادر میشود چیست؟ آنکه از مولا صادر میشود زجر است یا اینکه نه؟ حالا شما بگو آنجا که عبد با کفّ نفس بکند یا مجرد ترک کفایت میکند آن در ناحیهی عبد هست، علاوه بر اینکه باشد نکرده باشد این توسلی است، امتثال صادق نباشد مهم نیست، امتثال نکرده ولی گناه هم نکرده، چون بالاخره نخورده دیگر.
بیان سوم هم که این نزدیک به این دوتا بیان است عرض بکنیم که دلیل سوم این است که درست است حالا شما میگویید که ترک الفعل است ولی من.... از باب ترک چه هست؟ ترک آن شرب خمر است یا ترک آن آشامیدن آن ماء است در مثال روزه، این درست است، مولا امرش، نهیاش رفته روی همان و طلب کرده ترک همان را، اما من از باب مقدمهی علمیه باید مشکوک را هم ترک کنم، مثل چی؟ مثل باب وضو، مولا فرموده در باب وضو فرموده چی؟ از آرنج تا سر انگشتانت را بشور، آنکه امر مولا هست این است و قطعا بالاتر از آرنج لازم نیست این قطعی است؛ اما ما از باب مقدمهی علمیه چه میگوییم؟ میگوییم چون میخواهی احراز کنی از آنجایی که مبدأ آرنج هست شستی، این باید یککمی بالاتر را بشوری تا یقین کنی آنجا شسته شده، به این میگویند مقدمهی علمیه. چون اگر این کار را نکنی جزم، انسان پیدا نمیکند میگوید لعل پایینتر از آرنج شسته باشم، انسان که نمیتواند درست آن مرز واقعی آرنج با عضد را احراز کند کجاست تا اینکه یقین کند که بله، بله اگر میشد لازم نبود یک میلیمتر هم بالاترش بشورد، اما چون احراز نمیکند انسان از باب مقدمهی عملیه گفته میشود که یک قدری بالاتر بشور؛ از باب مقدمهی علمیه گفته میشود صورتت را که میخواهی بشویی مابین الاصبعین یک قدری هم این طرف آن طرفترش، یککمی، حالا بعضیها چیز نکنند دیگر تا گوشهایشان را هم بروند، یک کمی از باب مقدمهی علمیه. اینجا هم چه هست؟ من میخواهم آن صرف الوجود را محقق نکنم، ترک کنم آن صرف الوجود را. اگر میشد آن را بشناسم بالقطع و الیقین این کار میکنم خوب بود، اما از باب مقدمهی علمیه باید چهکار کنم؟ هرچی احتمال میدهم، هرچی یقین دارم که آن مصداق آن طبیعت است و هرچی احتمال میدهم این هم شاید مصداق آن طبیعت باشد آن را ترک کنم از باب مقدمهی علمیه.
س: ریشهاش یکی ...
ج: بله؟
س: ریشهاش یکی ...
ج: بله گفتم دیگر، از باب مقدمهی علمیه؛ این همینطور که عرض کردم این ادبیات گفتاریاش تفاوت میکند اما درواقع همان حرف قبلی است دیگر، یعنی همان است که این است و ما باید احراز ترک کنیم، احراز ترک هم به جز این راهی ندارد. حالا آن اسم مقدمهی علمیه را نمیآورد این میگوید این از باب مقدمهی علمیه که یک بیان فنی دیگر است ولکن مآلش به همان قبلی است؛ بنابراین از باب مقدمهی علمیه. این هم الجواب الجواب، شما اگر نهی را معنایش بکنید طلب ترک، این مقدمهی علمیه را لازم دارد؛ اما اگر نه، طلب ترک معنا نکردی، باز دیگر این مقدمهی علمیهی او نمیشود. و للکلام تتمة برای فردا.
وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین