لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس میباشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابی القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیّما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف.
تنبیه دیگری که در مقام مطرح هست و مهم هم هست این است که فقیه یا کسی که در مواردی که سند معتبری برای استحباب و یا ثواب وجود نداشته باشد نحوه ایصال این مطلب و بیان این مطلب برای دیگران به چه نحو باید باشد؟ محقق آقا ضیاء قدس سره کأنّه اشکال فرمودند به این روشی که در کتب فقهیه، متعارف هست که به استناد به قاعده، به این روایات من بلغ نوشته میشود فلان امر مستحب است. فرموده است که این نحو نوشتن بر اساس مبنای کسی که معنای اخبار من بلغ را میگوید جعل حجیت است برای اخبار ضعاف، بنا بر اساس آن مبنا این نحو بیان درست است. چرا؟ برای خاطر این که در این صورت درست است آن خبری که مستند واقع میشود برای استحباب ضعیف السند هست، شرائط حجیت را ندارد اما به واسطه اخبار من بلغ ثانیاً حجیت پیدا میکند. بعد از این که به سبب اخبار من بلغ علی الرض حجیت پیدا کرد، دیگر فرقی بین آن خبر ضعیف و خبری که سند آن معتبر هست وجود ندارد. اگر یک خبری که سند آن معتبر هست قائم شد بر این که مثلاً خواندن آیةالکرسی قبل المنام مستحب است، میشود در رساله نوشت یا مبلغ بگوید برای مردم که این مستحب است؛ خواندن آیةالکرسی قبل المنام مستحب است. حالا هم که روایت ضعیفی وارد شده است، چون فرض این است که اخبار من بلغ میگوید این روایت چون دالّ بر یک امر غیر الزامی و استحبابی است حجت است، بنابراین استناد به همین روایت میکند و میگوید این مستحب است. فرقی نمیکند که حجیت یک خبر دالّ بر یک حکم، مستقیماً از ادله حجیت خبر واحد استفاده بشود؟ مثل آن مواردی که سند شرائط حجیت را دارد، یا حجیت آن از اخبار من بلغ استفاده شده باشد، لا فرق بینهما، ولی کسانی که این مطلب را قبول ندارند و میگویند مفاد اخبار من بلغ جعل حجیت برای اخبار ضعاف در باب غیر الزامیات نیست بلکه مفاد آن استحباب آن عملی است که بلغ علیه الثواب، استحباب نفسی آن عملی است که بلغ علیه الثواب، حالا یا به عنوان ذاتش یا به عنوان این که، یا به عنوان این که شیءای است که بلغ علیه الثواب، در این صورت این شیوه باطل است، غلط است. چرا؟ برای خاطر این که موضوع محقق نیست که شما میگویید این امر مستحب است، این عوامی که به این مراجعه میکند، این مقلدی که به این مراجعه میکند یا این مستمعینی که از مبلغ بالای منبر میشنوند این مستحب است، برای آنها مستند نیست چون موضوع این استحباب «من بلغه ثواب علی عمل» است. اینها که «لم یبلغهم ثواب علی هذا العمل» پس موضوع نیست؛ بنابراین اگر در این جا گفته بشود، این جایز نیست. حالا چرا جایز نیست؟ «لأحد امرین» که شاید در کلام ایشان دیگر این نباشد این وجه آن، این کما، درست نیست و جایز نیست. «لأحد امرین» اول این که این کذب است، این دروغ است، پس مبلغی که دارد میگوید ای مردم برای شما این عمل مستحب است. این دروغ دارد میگوید و مشمول ادله حرمت کذب میشود. یا آن فقیری که در رساله بنویسد اگر توجه داشته باشد، این دروغ دارد میگوید. آن مستحب نیست چون این مخاطبی که این را دارد میخواند لم یبلغه، بله اگر یک مخاطبی فرض کنید طلبه بوده و هنوز تقلید هم میکند، این روایات را دیده، این روایات مستحب، بله این بلغه میشود؛ اما معمول مقلدین که اطلاعی ندارند، دارند همین رساله را میخوانند، همین متن را میخوانند، یا اینها که پای منبرش نشستهاند، همین را دارند، از این آقا دارند میشنوند، خبر ندارند اصلاً چنین خبر ضعیفی وارد شده، به اینها بگویی برای شما مستحب است، این مثل این که یک چیزی برای مردها مستحب باشد به زنها بگویی برای شما مستحب است یا بالعکس، این موضوعش این است، موضوعش «من بلغه ثواب علی عمل» است. و اشکال دوم اغراء به جهل است، اغراء به جهل یعنی مخاطبین خودش را مغرور میکند به این که بله، این مستحب است، میروند دنبال این عمل، به خیال این که این مستحب است و حال این که این چنین نیست. اغراء به جهل است. و امر سوم این است که در یک مواردی ممکن است ضمان حتی اصلاً بیاورد. موجب ضمان بشود، مثل این که مستحب است خمس دادن مثلاً، هدیه را مستحب است خمس داده بشود؛ فرض کنید. یا یک چیزی، یک موضوعی، این بنویسد مستحب است خمس دادن و حال این که آن برای کسی است که بلغه الثواب برای این که این خمس در این جا مستحب است؛ یعنی ثواب دارد. او لم یبلغه ذلک، این میگوید مستحب است خمس در این جا بدهی؟ یا زکات بدهی با این که آن خبر به این نرسیده است؟ در این جا این مجتهد که این حرف را دارد میزند یا این مبلغ این حرف را میزند، تثبیت کرده و در این جا بزرگان فرمودهاند که در این جا ضامن است مجتهد؛ اگر درست ...، فلذا در باب مالیّات اگر مجتهدی که دارد فتوا میدهد درست دقت نکرده باشد و استفراغ وسع نکرده باشد این ضامن است. آنها بندگان خدا استناداً به حرف این و در صورتی که او را اعلم بدانند یا منحصر بدانند به تقلید از او خودشان را، در این موارد، خودشان را ملزم میبینند و حال این که در شرع این جوری نیست. این است که امر افتاء هم واقعاً خطیر است و مهم است. پس بنابراین به این وجوه گفته میشود، فرموده است که حالا نمیگوییم به این وجوه، ایشان فرموده در این صورت درست نیست و وجهی که برای درست نبودن میشود گفت این اموری است که عرض شد.
س: حاج آقا غیر از اولی دو تای دومی به آن دلیل که آن مستمع موضوعاً دوباره بلوغ در موردش صدق میکند.
ج: بله آقا؟
س: دو تای دومی دوباره موضوعاً بلوغ بر آن صدق میکند. آنها هم بالاخره
ج: دو تای دومی یعنی؟
س: ... در مورد این که فرمودید ممکن است ضمان بشود، چون آن حدیث را اگر از مجتهد میشنود استحباب را
ج: حدیث را نمیشنود. در رساله مینویسد این مستحب است.
س: بلوغ استحباب کفایت نمیکند؟
ج: بلوغ استحباب برای کسی است که خبر، آن خبر ضعیف بلغه، آن که این خبر ضعیف لم یبلغه،
س: بلغ ثواب دیگه، اگر ثواب را نقض کند چی؟
ج: حالا این نکته خوبی است که شما میگویید، این را متعرض میشویم.
خب این فرمایش محقق آقا ضیاء قدس سره الشریف هست. در این مقام محقق خوئی همین مطلبی که ایشان در ذهن شریفشان آمد و بنده هم در ذهنم آمد دیدم که در تقریراتهای محقق خوئی نیست ولی شهید صدر میفرمایند «علی ما أتذکّر»، ایشان چنین مطلبی فرمود؛ مرحوم محقق خوئی؛ «علی ما أتذکّر»، حالا در بحث بوده یا در خارج بحث بوده، چون مقررین در هیچ دورهای این را ننوشتند از دورههایی که تقریرات آنها هست ظاهراً ننوشتند. اما «علی ما أتذکّر» این است. گفتند که بله، همین که مجتهد آن جا مینویسد این مستحب است به نفس این مطلب دو امر حاصل میشود. یکی این که به طور اتوماتیک این بلغ علیه الثواب میشود. وقتی بلغ علیه الثواب شد با خواندن این به طور قهری این میشود کسی که بلغ علیه این ثواب، حالا که بلغ علیه این ثواب، حالا شامل آن هم میشود. مثل این که کسی که بگوید «من سمع حدیثاً فله کذا» همین حدیث، همین کسی، این حدیث، یک حدیثی وارد شده باشد بگوید «من سمع حدیثاً فله کذا»، آیا در این جا به نفس شنیدن این حدیث مصداق این شخص میشود یا نه؟ خود این هم یک حدیثی است دیگه، مگر این که شما بگویید یعنی انصراف به غیر دارد؛ مثل این که در آن بحث معروف گفت کل خبری کاذب، آیا همین خبرش را هم شامل میشود؟ کل خبری کاذب؛ یعنی همین را که دارم میگویم دروغ است؟ یا این که نه، یعنی غیر از این خبرها خبرهای دیگر هم، ولی این خبری که الان دارم میگویم این راست است. آن جا باز ممکن است کسی بگوید به قرینه، چون و الّا این کلام غیر نافع میشود، لغو میشود. اما جایی که قرینه نیست، خود به خود، قهراً وقتی که مجتهد در رساله نوشت که این عمل مستحب است، این به دلالت التزام دلالت میکند بر این که ثواب هم دارد. پس بلغ علیه الثواب به نفس این خبر، وقتی بلغ علیه الثواب، بنابراین مفاد آن هم شاملش میشود که این مستحب برای او میشود. این فرمایشی است که به ذهن میآید و محقق خوئی هم نقل کردند شهید صدر که این طور فرمودند. ولی شهید صدر میفرمایند این حرف درست نیست. این نکتهاش، حالا ببینیم چرا ایشان میگوید این حرف درست نیست؟ میفرماید اولاً اگر دلیل ما کذب باشد، این کذب در این جا هم هست. چرا؟ برای این که وقتی مجتهد در رسالهاش مینویسد این هم مستحب است، این مدلولش این است که هم برای تو که الان این را خواندی، این روایت را مستحب است هم برای دیگرانی که نخواندند و اطلاع ندارند. مثل استحبابهای دیگر که سند درست دارد؛ آن جا وقتی در رساله مینویسد مجتهد یک چیزی که سند روایت معتبر دارد، مجتهد مینویسد نماز شب مستحب است. معنای آن چیست؟ یعنی هم بر تویی که داری میخوانی مستحب است هم بر سایر ناس دیگر، بر آنها هم مستحب است ولو اطلاع نداشته باشند. اما این جا اگر بنویسد که این کار مستحب است، خواندن آیتالکرسی قبل المنام مستحب است، فرض کنید همین آقایی که الان خواند آن را، میشود مصداق این به طور قهری و برای این مستحب است، نسبت به این دروغ نیست؛ اما همین کلام معنایش این است که این به این مخاطب دارد میگوید برای سایر ناس هم مستحب است. این خبر را که دارد میدهد. پس بنابراین اشکال دروغ برطرف نمیشود. «بالنسبة الی سائر الافراد غیر من قرأ ...» این اشکال بر آنها هست.
س: همان سایر الناس یا میشنوند یا میخوانند دیگه
ج: الان دارد خبر به شما میدهد. آنها وقتی میخوانند درست است. الان دارد خبر به شما میدهد که همه مردم ولو این را نخوانند برایشان مستحب است.
س: یک چیزی شبیه ... بالاخره هر کسی بفهمد باید بخواند دیگر، هر وقت هم خواند صادق است.
ج: تا نخوانده چی؟
س: تا نخوانده من حرفی ندارم.
ج: این دارد میگوید. چرا، میگوید برای همه مردم مستحب ...، وقتی میگویید نماز شب مستحب است یعنی کسی که آمد خواند؟ یعنی چه بخواند این کتاب من را چه نخواند برای او هم مستحب است. خواندن «إِنَّا أَنْزَلْنا» در فرائض، در رکعت أولی مستحب است، این سند دارد، این روایت معتبر دارد؛ شما که در رساله مینویسید یعنی هر کس آمد خواند یا نه، معنای آن این است که چه بداند چه نداند، برای او مستحب است. پس این جا هم که دارد میگوید خواندن آیةالکرسی قبل المنام مستحب است، با این که سند روایتی که این حرف را میزند تمام نیست، این الان دارد چه میگوید این مجتهد؟ به این شکل اگر بنویسد. بگوید خواندن آیةالکرسی قبل المنام مستحب است؛ این دارد إخبار میکند نه این که، هم برای تویی که این را خواندی و الان مصداق من بلغه ثواب شدی مستحب است هم برای کسانی که نیامدند رساله را بخوانند و خبری ندارند؛ هم برای آنها هم مستحب است. و این دروغ بودن باقی است، این اشکال دروغ و کذب پابرجا است. پس با آن نمیشود، بله، یک مقداری از دروغ را حل کرد، با نفس خواندن او برای او درست شد و با آن شخصی که خوانده، واقعاً برای او مستحب میشود اما برای همگان که مستحب نمیشود.
س: آن دروغ تا سند نرسد دروغ صدق نمیکند که، من الان در خانه نشستهام یک دانه، همین الکی برای خودم یک دروغی میگویم، این دروغ صدق نمیکند تا مخاطبی نباشد، تا به کسی نرسد، از کجا بفهمیم این دروغ است...
ج: پس در کتاب نمیشود دروغ نوشت.
س: ...
ج: همین، دارد به این میگوید. به همین میگوید برای دیگران مستحب است نه به آنها دروغ میگوید.
س: به این دروغ دارد میگوید
ج: به این دارد دروغ میگوید چون به این دارد میگوید برای دیگران هم مستحب است. پس به همینی که دارد میخواند، به همینی که دارد میخواند منتقل میکند میگوید آقا، نه تنها بر تو مستحب است، بدان برای دیگران هم مستحب است.
س: برای مقلدینش دیگه، چون آنها هم أخذ کردند، همهی مقلدین أخذ کردند.
ج: چه أخذ کردند؟
س: أخذ فتوا کردند.حالا من نرفتم رساله را ببینم ولی أخذ کردند
ج: الله اکبر، أخذ فایدهای ندارد. تا بالغ نشود، تا بالغ بر او نشود فایدهای ندارد. پس بنابراین ببینید فلذا (اینها در مباحث است، من در بحوث نمیدانم این هست یا نه) «یرد علیه اولا أنّه یتحقق محذور الکذب بالنسبة لوصول هذا الافتاء الی بعض الاشخاص و ان کان الکذب بلحاظ اشخاص آخرین فان من وصله هذا الافتاء قد اخبر بالاستحباب حتی بالنسبة لمن لم یصله» به این خبر داده شده، نمیگوییم برای آنها دروغ، به آنها دروغ میگوییم، آنها مخاطب نیستند. اما همین که آمده خوانده داریم به او میگوییم آقا هم برای تو مستحب است هم برای دیگران، پس بنابراین این کذب این جا وجود دارد و این اشکال کذب برطرف نشده، اما اشکال اغراء به جهل...
س: استاد جواب نمیدهید؟
ج: حرف حسابی را جواب ندارد
س: آخر کذب را تعریف میکنند به عدم تطابق مراد با واقع، نه عدم تطابق ظاهر با ظاهر کلام
س: مراد شارع
ج: مرادش چیست؟
س: مرادش همان شخصی است که میخواند
ج: این آقا؟
س: یعنی آن مجتهد مرادش این است که شما که این را خواندی برای تو مستحب است. در نتیجه دروغ هم نیست، حالا هر چند ظاهر آن این باشد. این جوری، در کذب این جوری تعریف میکنند دیگه، در مبحث کذب میگویند کذب عدم تطابق مراد با واقع است.
ج: با واقع است یا با مرادت؟
س: عدم تطابق مراد با واقع نه ظاهر با واقع، ظاهر کلام را کار ندارند.
ج: بله، اگر کسی بیاید این جوری بگوید، بگوید کذب آقا یعنی این، بگوید کذب یعنی مراد جدی این آقا که نبوده، شما بگو آقا همه آمدند، مراد این است که زید آمده، دروغ نگفتی، فقط زید مقصود تو بوده، ولی آمدی گفتی
س: این را میگوییم توریه دیگه؟
ج: نه، توریه هم نکند، بگوید همه آمدند.
س: ظاهر فتاوا میگوییم توریه است
ج: نه، ظاهر فتاوا توریه نیست. توریه نیست.
س: اگر ظاهرش یک کلامی باشد اما مرادش غیر ظاهرش باشد میشود توریه، و الّا شما این جا میفرمایید ظاهرش تامّ است؛ هم برای این افراد هم برای آن افراد، اگر مرادش اختصاص این افراد بشود و قرینه ظاهری نیاورده باشد میشود توریه،
ج: توریه وابسته به شخص است که اراده توریه کرده،
س: همین دیگه
ج: نه، معلوم نیست.
س: ولی اگر قرینه نیاورده باشد در ظاهر کلام، دیگه صدق، یعنی در بحث کذب و صدق، آن صدق را توریه میکند... اصطلاحاً میشود توریه
ج: بله؟
س: در آن بحث این جوری میگویند، میگویند مثلاً اگر بگوید همان مثال معروفی که مثلاً میگوید پدرت خانه است؟ میگوید این جا نیست. این را مثال میزنند میگویند اگر ظاهرش با مراد مطابق نباشد توریه میشود
س: یا همانها هم میگویند توریه است.
ج: اشکال ندارد. توریه، اولاً توریه هم عدهای گفتند اشکال دارد. یعنی گناه توریه هم، توریه هم حرام است کالکذب، بعضیها هم گفتند نه، مثل مرحوم امام؛ ولی یک عدهای هم گفتند توریه هم حرام است چون ارائه خلاف واقع دادن است به حسب ظاهر، همین که ارائه خلاف واقع دادی، حالا چه بالکذب چه بالتوریه، این حرام است.
س: استاد ببخشد، با بحث فعلیت ناقص و تامّه نمیشود جواب شهید صدر را داد که، آن کسی که هنوز خبر به او نرسیده، این فتوا را نخوانده، به صورت فعلی، فعلیت و ناقصه در حقش ثابت است. در مورد استحباب، آن جایی که خبر معتبر داریم میتوانیم این حرف را بزنیم، همین را میگویند، میگویند علم که بیاید فعلیت تامّه میشود.
ج: فعلیت نه، فعلیت دارد، تنجز پیدا میکند. و الّا فعلیت همین که موضوع در واقع وجود داشته باشد این فعلیت دارد حکم، خمر اگر هست و مکلفی هم هست ولو اطلاع نداشته باشد که این خمر است، حکم حرمت شرب خمر فعلیت دارد اما تنجز ندارد؛ یعنی این معذور است تا اطلاع پیدا کند ولی حکم فعلی است.
س: این جا هم هین را بگویم حالا تنجز...
ج: این جا فعلی هم نیست. این جا فعلی هم نیست. چرا؟
س: به نحو شأنیت
ج: شأنیت هم ندارد. شأنیت هم ندارد. برای این که خدای متعال برای چه جعل کرده این حکم را؟ «لمن بلغه ذلک الثواب» این که لم یبلغه، فلذا شأنیت ندارد.
س: حاج آقا، جمع بندی آن بالاخره اگر که شما توریه را تجهیز کردید عرضم این است که شهید صدر زوم شدند روی همان بحث صدق و کذب، اگر توریه را جایز دانستید، تبعاً باید یک اشکال را وارد ندانید دیگه، شما توریه را جایز نمیدانید یعنی؟
ج: حالا من....
س: به هر حال پس بحث معلق میشود بر این که توریه جایز است یا جایز نیست؟ اگر گفتیم توریه جایز است ولو شهید صدر
ج: نه، بر این فقط نیست.
س: روی بحث صدق و کذب اگر تأمل ...ولی اگر گفت توریه جایز است ...
ج: بله، این بر این مبنا است که کذب یعنی خلاف واقع گفتن، اگر این دارد میگوید واقعاً به همه دارد میگوید مستحب است یعنی اینجوری میگویند، این فقها علتش این است یعنی توجه ندارند دارند خبر از واقع میدهند، اشکال آقاضیا این است...
س: حالا اگر استبصار کند بگوید مراد من این است نهایتاً میشود توریه، توریه هم....
ج: غفلت دارند اگر بعداً شد بعد عبارتش را عوض، ولی اینها دارند....
س: به هر حال قبح ندارد دیگر...
س: توریه نمیکنند که، در رساله دیگر حکم واقعی میآید، توریه دیگر در رساله معنا ندارد که؛ حالا آقاضیاء میفرماید توریه توریه، در رساله معنا ندارد، مجتهد بگوید من مراد من این است، رساله که اینجوری نیست، رساله دیگر برای همه...
ج: نه، میگوید از بابی کذب نمیشود اغراء به جهل میشود، بعدیاش میشود، اشکال بعدی اغراء به جهل میشود. ولی اگر گفتیم نه، این مجتهدی که دارد میگوید این مستحب است، فرض این است مجتهد گفته این مستحب است یعنی توجه به این ندارد، یعنی اخبار میکند که برای همه مستحب است، ایشان میگوید، آقاضیا میفرماید این دروغ است. ایشان هم میفرمایند که بله، این دروغ، واقعیت حل آقای خوئی این را حل نمیکند، این دروغ بودن را از بین نمیبرد چون خلاف واقع دارد میگوید؛ آن کسی که اینجوری دارد میگوید. بله حالا اگر یک کسی یک فقیهی آمد که گفت ما ظاهر این را مینویسیم ولی مرادمان همان است که آمدند خواندند به آنها بلغ، اینها را میخواهم بگویم مستحب است یا آمدند کتاب مرا خواندند یا قبلاً روایتش را دیده بودند یکجایی یا از یک کس دیگر ثوابش را شنیده بودند اینها مقصود من است.
س: قرینه هم نمیآید.
ج: قرینه هم نمیآورد، این دروغ نگفته اگر بنابر این مسلک دروغ نگفته اما اشکال دومی به آن وارد است که تو اغراء به جهل کردی؛ از راه اغراء به جهل کار حرامی انجام دادی....
س: اغراء به جهل مطلقا حرام است؟
ج: بله؟
س: اغراء به جهل هم که مطلقا حرام نیست دیگر؟
ج: قبیح است دیگر اغراء به جهل، قبیح است کسی را در خلاف واقع، یک وقت اغراء به جهل میکنیم میگوییم این مستحب است، آن بندهی خدا پا میشود این کار را انجام میدهد میگوید جزء دین است این، این اغراء به جهل بنابر اینکه ما بگوییم اغراء به جهل مطلقا اشکال دارد؛ البته بعضیها گفتند اغراء به جهل در مواردی که ضرری به او وارد نمیشود بلکه نفع به او وارد میشود اغراء به جهل قبح ذاتی ندارد، مثل از کذب است، کذب هم قبح ذاتی ندارد به عناوین و اینها، یا اینکه نه چون در کذب یک قبح این است که قبح ذاتی دارد، یک قبح این است که قبح ذاتی ندارد وابسته به عناوینی است که بر آن تاری میشود؛ یک قول هم این است که نه، ذاتش اگر عناوینی تاری شد میشود غیر قبیح، تا مادامیکه عناوین تاری نشده خودش قبیح است. در....
س: حاج آقا .... میشود اغراء به جهل نسبت به آنهایی که لم یصل؟
ج: بله؟
س: نسبت به آنهایی که فتوا را ندیدند میشود اغراء به جهل؟
ج: بله، نه...
س: نسبت به اینکه دیده میشود....
ج: همین، نسبت به همین، چون برایش مستحب نیست دیگر، این دلیل این بود، حالا ببینیم این دلیل وارد است یا وارد نیست، درست؟ چون دلیل این بود که نسبت به همین هم دارد اغراء به جهل میشود چون اینکه لم یر. آقای خوئی فرمودند درنتیجه اینکه این اغراء به جهل نسبت به این نیست، چرا؟ چون آن اتوماتیک میشود مصداق، پس نسبت به این اغراء به جهل نیست. شهید صدر میفرماید: اینجا هم اشکال برطرف نمیشود.
س: چرا؟ ...
ج: حالا دارم میگویم نمیگذارند که...
س: نظر آقای خوئی درمورد حرف مجتهد این نیست که بلوغ باشد، یعنی خود حرف مجتهد مصداق بلوغ باشد، اگر فتوایشان اینجوری باشد دیگر اصلاً کذب و الغای در...
ج: چی؟
س: نظر آقای خوئی، مثل همانجایی که در روایت آمده بود یستحب که میگفت که همان ثواب، ایشان قبول داشتند دیگر بیّن بمعنی الاخص را قبول داشتند؛ اینجا هم حرف مجتهد را همان مصداق بلوغ بدانند، بگویند همین که مجتهد میگوید مثلاً مستحب است مصداق بلوغ باشد.
ج: پس چه میگفتیم تا حالا؟
س: همین دیگر اشکال آقای صدر و اینها وارد نمیشود.
ج: چرا نمیشود؟
س: چون اصلاً کذبی معنا ندارد...
ج: چرا کذب معنا ندارد؟
س: اینجا که مجتهد میگوید مستحب است این است که روایت را دارد نقل میکند....
ج: میگوید مستحب است، مستحب بر چه کسی هست؟
س: بر شخصی که این را میشنود.
ج: نه، نوشته مستحب است یعنی بر مکلفین، بر ناس مستحب است، آنها که لم یبلغهم.
س: هروقت ابراز......
ج: هروقت که نگفته که...
س: همین دیگر....
ج: دقت نکردید، دارد به این آقایی که خوانده، زید الان دارد این رساله را مطالعه میکند، این عبارت این مجتهد معنایش این است که بر تو و دیگرانی که هنوز هم نخواندند و اطلاع ندارند بر همهتان مستحب است.
س: مخاطب رسالهاش خوانندهاش هست دیگر، آن غیر خواننده اصلاً معنی ندارد که مخاطب باشد که...
ج: بابا به خواننده دارد میگوید بر غیر هم مستحب است، اگر شما دیدید در رساله نوشته نماز شب مستحب است چهجور معنا میکنید؟ یعنی فقط بر من که دارم میخوانم مستحب است؟ یا بر همه؟ حتی مقلدین؟ مقلدینی که ولی نخواندند خبر ندارند؟
س: مقلدین ملتزماند...
ج: ملتزم که بلوغ درست نمیکند که..
س: التزام دارند به کل این حرف....
ج: شما یک چیزی یک جایی شنیدید اینجا تطبیق میکنید؟ که التزام، آن حرف دیگری است، «بلغه» که نمیشود که؛ بله تقلید درست میکند به این معنا که بقاء بر آن جایز است مثلاً، عدول از آن جایز نیست، این چیزها را درست میکند نه اینکه بلوغ را درست بکند «بلغه» که درست نمیکند که، به نفس التزام که بلغه درست نمیشود که؛ پس بنابراین کذب اینجا، این کذب هست. و اما اگر اغراء به جهل هست، میگوید آقا مجتهد اینجور حرف بزند یا مبلّغ بالا منبر اینجوری حرف بزند اغراء به جهل کرده ناس را، این چی؟ آقای خوئی میفرماید نه، اغراء به جهل نیست، چون همینهایی که دارند میشنوند خودبهخود، قهراً میشوند «من بلغه الثواب» ولو به دلالت التزام. اشکال این است که باز ایشان میفرمایند که اگر اغراء به جهل هم بگوییم، بگوییم کذب نیست فرض کن توریه کرده به قول شما یا بگوییم معنای کذب مخالفت با واقع نیست، با مختار شخص است، با مذهب شخص و عقیدهی شخص است و این مذهبش این است، پس دروغ نگفته؛ اما مسألهی اغراء به جهل چه میشود؟ ایشان میفرماید که: اغراء به جهل در اینجا هم وجود دارد، چون میفرماید این مجتهد، این مبلّغ چهجوری به مردم بگوید؟ یکوقت به نفع قضیهی شرطیه میگوید، یکوقت به نحو قضیهی فعلیه میگوید؛ اگر به نحو قضیهی شرطیه در رساله نوشته باشد یا مبلّغ بگوید که اگر کسی ثواب این عمل به او رسید این کار برای او مستحب است، این جوری بگوید، اگر کسی ثواب این عمل به او رسید برای او مستحب است، اینجور بگوید، این اشکالش این است که این قضیهی شرطیه که نمیرساند موضوع خودش را درست نمیکند، دلالت بر شرط که نمیکند، اگر کسی برساند، شرط، قضیهی شرطیه خودش موضوع خودش را درست نمیکند، این از آن قبیح هم بدتر میشود؛ آن تازه میگفت مستحب است میگفتید به دلالت التزام ثواب گیرش میآید یعنی «بلغ علیه الثواب» میشود مصداق میشود، اما اینجا چه دارد میگوید؟ میگوید اگر کسی ثواب این عمل به او رسید برای او مستحب است؛ حالا رسیده یا نرسیده؟ آن شخص میگوید من چهمیدانیم؟ کسی که دارد این عبارت را میخواند میگوید من چهمیدانم! پس به درد او نمیخورد. مگر اینکه یک قرینهای یکجا باشد که مجتهدی که دارد اینجور عبارت را میگوید میخواهد با این قضیهی شرطیه بگوید مستحب هم هست و الا اگر فقط قرینهای خاصهای وجود نداشته باشد نفس یک قضیهی شرطیهای اینجوری گفتن کاری حل نمیکند؛ چون قضیهی شرطیه من میگویم اگر خورشید طلوع کرده باشد روز است، اما حالا کرده یا نکرده خورشید؟ اینجا هم میگوید اگر بلوغ ثواب بر شما شد این مستحب میشود، اما حالا بلوغ ثواب شده یا نشده کاری ندارد که. و اگر به نحو قضیهی فعلیه بگوید، بگوید این مستحب است، آیا ببینیم اغراء به جهل میشود یا نمیشود؟ اگر بگوید این مستحب است سؤال میکند کدام استحباب را دارد میگوید؟ چون ما دوتا استحباب داریم، یک استحبابی که مدلول آن خبر ضعیف است، یک استحباب مدلول اخبار من بلغ است؛ آن استحبابی که مدلول آن خبر ضعیف است موضوعش «من بلغه الثواب» نیست کل ناس هستند؛ استحبابی که موضوع از این اخبار من بلغ استفاده میشود این چه هست؟ کسی است که بلغه الثواب؛ حالا اینکه نوشته این مستحب است کدام را میخواهد بگوید؟ کدام مستحبها را میخواهد بگوید؟ اگر آن استحباب را میخواهد بگوید اینکه اغراء به جهل است، چون آن مستحب درست نیست، آن مستحب که واقعیت ندارد که. اگر این دومی را بخواهد بگوید یعنی بگوید این استحباب دوم برای شما هست، ایشان میفرماید این استحباب دوم اینکه «لم یبلغ الخبر» پس باز اغراء به جهل نسبت به آن چطور است؟ هست...
س: دلالت التزامی چی؟
ج: دلالت التزامی چی؟
س: برای بلوغ ثواب، ...؟ آقای خوئی ...؟ دلالت التزامی دارد دیگر، آن چهجور رد شد؟
ج: نه، میدانم، دلالت التزامی دارد وقتی است که، در چه صورتی دلالت التزامی دارد؟ وقتی این آقا را شامل بشود..
س: قضیهی فعلیه گفته دیگر، این مستحبٌ، برای مخاطب میگوییم بر تو مستحب است...
ج: کدام استحباب را دارد میگوید؟
س: اخبار من بلغ را.
ج: استحباب اخبار من بلغ موضوعش چه بود؟ «من بلغه الخبر» بود...
س: بلغه...
ج: من بلغ، عرض میکنم «من بلغه الخبر» بود درست؟ حالا اشکال ایشان این است که این مقلد بیچاره چه میداند که خبری در این باب هست؟ شاید این مجتهد به شهرت تمسک کرده، شاید انسدادی است به انسداد تمسک کرده، شاید به یک دلیل دیگر؛ چون اخبار من بلغ را از آن کسانی است که اخبار من بلغ را میگوید یعنی من بلغه خبر بر ثواب...
س: آقای خوئی که این را نمیگفتند، میگفتند...
ج: حالا ایشان دارد میگوید، اشکال....
س: مبنای آقای خوئی...
ج: نه دارد میگوید این راه حل درست نیست، درست؟ این راه حل درست نیست، چرا؟ برای اینکه باز این آدم چهمیداند این «من بلغه» فلذا یک اشکال دیگر هم خوب بود همانجا ایشان بکنند، یک اشکال دیگری که حتی در آن مسألهی کذب هم حل میشود با این حرف آخرشان این است که آنجا هم بگویند که نه آن اتوماتیک نمیشود «من بلغه»، شبههی مصداقیهی «من بلغه» هست، چرا؟ شما چون میگویید «من بلغه بالخبر» درست؟ اینکه به فتوا هست نه بالخبر است؛ مگر اینکه بگوید فتوا هم خبر است نه اظهارنظر است. پس بنابراین ایشان میفرمایند که این شبهه هم وجود دارد با اغراء به جهل هم ما نمیتوانیم مسأله را بگوییم که برطرف میشود، بنابراین مجتهد اینجوری حق ندارد بگوید؛ بیاید بگوید نه مبلّغ و نه مجتهد اینجوری بالا منبر بگوید که آقا این مستحب است، این حق ندارد. حالا راه صحیحش این است که چهکار کند؟ راه صحیحش این است که اول آن خبر را ذکر کند، بگوید: بله روایتی وارد شده است که هرکسی قبلالمنام را آیة الکرسی بخواند فلان ثواب را دارد، پس این کار برای شما مستحب است؛ تا اینکه او با خواندن این رساله....
س: برای خوانندگان میگوید ....
ج: بله بله،
تا اینکه با او، اینجور هم بنویسد برای کسانی که این خبر به آنها رسیده است مستحب است، این قید را هم بزند بله که آن شبهه پیش نیاید که دروغ نسبت به دیگران داری به او میگویی، اینجوری؛ پس اول اخبار از آن ثواب بکند به اینکه روایتی در این باب وارد شده است، اینجور بگوید و بعد بگوید این عمل چطور است؟ این مستحب است؛ اگر اینجور بیاید یا منبری بالای منبر، واعظ، سخنران برای مردم بخواهد بگوید اینجور بگوید، اول آن روایت را بیان کند، آن ثواب را بیان کند بگوید چنین روایتی است، چنین مطلبی است، چنین ثوابی نقل شده بعد بیاید بگوید که این علی مبنی المعروف شاید باشد بین القوم؛ یک اشکال دیگری اینجا وجود دارد که بر آن جوابی که محقق خوئی قدسسره دادند و ممکن است به ذهن خیلیها هم بیاید وقتی که این شبهه را متوجه میشوند این بود که خودبهخود این مصداق «من بلغه الثواب» میشود دیگر، «ثواب علی عمل» میشود، خودبهخود مصداق میشود. اشکالی که قبلاً عرض میکردیم میگفتیم مدلول اخبار من بلغ مطلقالثواب نیست، ثواب ویژه است، نه آن ثوابی که از استحباب ما به آن منتقل میشویم و دلالت التزام دارد؛ اگر وقتی آنجا مینویسد این عمل مستحب است چه ثوابی بالغ بر عبد میشود؟ مطلق الثواب است، نه ثواب ویژه و ثواب خاص؛ و حال اینکه موضوع اخبار من بلغ کسی است که ثواب ویژه به آن رسیده است نه مطلق الثواب؛ بنابراین کسی اگر بگوید اخبار من بلغ موضوعش کسی است که مطلق الثواب به او رسیده حالا این یک راهی است مع الغض عن اشکالات شهید صدر؛ اما اگر بگوییم نه مفاد اخبار من بلغ این است که همان ثواب ویژه، کسی که یک ثواب ویژهای به او رسیده برای عملی و برود آن عمل را انجام بدهد «أُعطیه» آن ثواب ویژه به او داده میشود، با اینجور نوشتن مجتهد در رساله که این مستحب است ما قبول هم بکنیم این ثواب مطلق به او واصل خواهد شد نه ثواب ویژه؛ پس بنابراین باز هم اشکال برطرف، از این راه هم اشکال برطرف نمیشود.
بنابراین مجتهدی که توجه به ریزهکاریها دارد و سخنران و منبری که توجه به این ریزهکاریها دارد باید چهکار کند؟ باید اول در این مقامات بیان بکند که چنین ثوابی بر چنین عملی وارد شده است، این را کسی که انجام بدهد این عمل را و مطلع از این ثواب باشد، برای او اینگونه، برای او مستحب است؛ هذا کُله بنابر اینکه ما بگوییم از اخبار من بلغ چه استفاده میشود؟ استحباب. و چون آقایان این مسائل را در صورت استحباب ترک کردند. حالا اگر کسی قائل نشد به این مطلب، گفتند مدلول اخبار من بلغ استحباب نیست، فقط مفاد اخبار من بلغ وعدهی به اعطاء آن ثواب موعود است بلا اینکه آن عمل مستحب بشود لا بنفسه و لا بعنوان عملی که بلغ علیه الثواب که ما این را تقویت کردیم، مازاد بر این مفاد اخبار من بلغ نیست که خدای متعال تفضلاً یا از راه احتیاط و یک تدبیر برای ایصال آن مستحبات واقعی و اینکه آنها از دست نرود وعدهی به اعطاء آن ثواب فرموده است، همین. در اینجا که دیگر نمیتواند بنویسد مستحب است، لا بعنوان اولی ان استحابابی که مدلول آن اخبار است و لا بعنوان اخبار من بلغ؛ میتواند بگوید این ثواب دارد، حالا میتواند بگوید اینکه میخواهد بگوید ثواب دارد هم باز همین حرفها میآید در آن، بگوید خواندن آیةالکرسی قبلالمنام ثواب دارد همین حرفها میآید، ثواب برای چه دارد؟ برای من بلغه این ثواب. درست؟ این باید یا باز همان حرفهایی که در مورد استحباب زدیم اینجا بزنیم و اینجا باز راه حلش این است برای اینکه گرفتار آن اشکالات نشود بگوید این ثواب خاص را ذکر کند نگوید این ثواب دارد، نه همان ثوابی که در روایت ذکر شده بگوید نه مطلقالثواب را بگوید، بگوید ثواب دارد، همان ثوابی که در آنجا ذکر شده بیان کند، هم در منبرش هم در آنجا، در رسالهی عملیهاش و اشکال ندارد هم منبر برود هم رسالهی عملیه داشته باشد، تهافتی بین این دوتا نیست.
خدا رحمت کند مرحوم آقای زاهدی را رضوانالله علیه، یکی از علمای قم بودند هممباحثهی مرحوم امام بودند، مدرسهی فیضیه که سالیانی تعطیل بود طاغوت بسته بود، ایشان که فوت شدند تشییع جنازهی خیلی مهمی برای ایشان شد، ریختند در مدرسهی فیضیه را باز کردند مردم، دیگر از آن به بعد مدرسهی فیضیه باز شد. من خودم از ایشان شنیدم بالای منبر در مسجد امام میفرمود: روز قیامت من هم بر وعاظ حجتام هم بر مجتهدین و فقهاء حجتام، چون مجتهدین را میآورند میگویند آقا چرا منبر نمیرفتی؟ چرا برای مردم حرف نمیزدی؟ میگویند ما مجتهد بودیم، فقیه بودیم، من را میآورند میگویند مگر این فقیه نبود؟ حرف هم میزد، منبر هم میرفت؛ وعاظ و اینها را میآورند میگوید شما چرا درس نخواندید؟ چرا فقیه نشدید؟ میگوید ما دیگر وقت نداشتیم، من را میآورند میگویند این منبر میرفت، وعظ هم میکرد، فقیه هم شد، پس تنافی با همدیگر ندارند.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.