28 مرداد 1402 | 03 صفر 1445
یکی از موارد استجابت دعا: از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمودند:کسى که مایل است خداوند دعایش را مستجاب نماید، و غم و اندوهش را بزداید، پس باید تلاش کندغم و اندوه انسانى را که در مضیقه است، برطرف نماید. نهج الفصاحة، ص   

برائت _ جلسه 029

دانلود متن:
دانلود صوت:

لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس می‌باشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و صل الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابی القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیّما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف.

بحث در این بود که دلالت ثواب بر یک عمل بر این‌که آ‌ن عمل مأمورٌبه هست، مولا نسبت به او امر دارد، وجه این دلالت چیست؟ چهار وجه گفتیم در مقام ممکن است گفته شود، وجه اول این است که ادعا شود بین ثواب و امر ملازمه‌ی عقلیه است که این پاسخ داده شد.

وجه دوم این بود که گفته شود ملازمه‌ی عقلیه وجود ندارد ولی بین وجود ثواب و وجود امر ملازمه‌ی عرفیه هست، ولو این‌که منشأ این ملازمه‌ی عرفیه این باشد که در عمده‌ی موارد و غالب مواردی که ما ‌آشنای به آن هستیم می‌بینیم این همراهی وجود دارد و این همراهی باعث شده که در اذهان عقلاء و عرف این مسأله رسوخ پیدا کند که پس این دوتا ملازم همدیگر هستند؛ و چون این‌چنینی است وقتی مولا جعل ثواب می‌کند اگر تنبیه نکند بر این‌که این‌جا من امر ندارم، خودش می‌داند با این حرفش مردم خیال می‌کنند امر دارد و آثار امر را مترتب خواهند کرد. این هم وجه دوم بود که گفتیم لا یخلو من قوة.

وجه سوم این بود که گفته شود امر یعنی ثواب جعل ثواب و ابراز ثواب از طرف مولا، این دلالت می‌کند بر این‌که مولا ترغیب دارد می‌کند بر انجام آن چیزی که برایش ثواب قرار دهده، مقدمه‌ی أولی؛ مقدمه‌ی ثانی این است که ترغیب کاشف است از این‌که او محبوب مولا است، اگر چیزی محبوب نباشد که ترغیب به سوی او نمی‌شویم. مقدمه‌ی سوم این است که وقتی محبوب مولا شد پس مقتضی است برای جعل امر موجود خواهد شد. مقدمه‌ی چهارم این است که مانعی هم که وجود ندارد در این‌جا، نه تنها شک در این داریم که آیا مانع هست یا نه؟ بلکه قرینه داریم بر این‌که مانع وجود ندارد و آن همین هست که مولا در سبب ترغیب بر‌آمده، پس معلوم می‌شود مانعی وجود ندارد. بنابراین با توجه به این چهار مقدمه مورد می‌شود مورد تطبیق قاعده‌ی مقتضی و مانع؛ مقتضی برای امر وجود دارد، مانع هم مفقود است پس بنابراین امر وجود دارد. این هم بیان چهارم بود که از منتقی استفاده می‌شود که  ایشان وجه... علاوه بر آن عرف و ‌آن بیانی که گفته شد، این وجه را هم ایشان مستند می‌داند برای این‌که چرا ثواب دالّ است و کاشف است از وجود امر؟

س: وجه سوم ...

ج: بله آقا؟

س: وجه سوم....

ج: وجه سوم؛ ایشان آن وجه اول را نفرموده، آن وجه دوم و سوم را فرموده.

این‌جا هم به خدمت شما عرض شود که این استدلال، این وجه برای بیان دلالت مبتلای به مناقشات عدیده است؛ اولاً منقوض است این مطلب به موارد احکام عقلیه، جاهایی که ما حُسن یا قبح یک شیءای را به عقل‌مان درک می‌کنیم. مشهور شاید این باشد که ملازمه‌ای بین حکم عقل و شرع هست؛ اما عده‌ای که من حالا وقت نشد مراجعه کنم به کلام ایشان، اما عده‌ای این را قبول ندارند می‌گویند نه، ملازمه بین حکم عقل و شرع نیست، مگر آن‌جایی که ما احراز کرده باشیم که شارع اهتمام اکثری دارد برای انجام آن عمل حَسَن یا ترک آن عمل قبیح، مازاد بر آن‌چه که عقل انسان، انسان را وادار می‌‌کند؛ و چون ما چنین احرازی نداریم بنابراین ملازمه‌ای بین حکم عقل و شرع وجود ندارد. مثلاً اگر شارع می‌بیند که ما خودمان می‌فهمیم دروغ قبیح است در مواردی که مزاحم با مصلحت اقوی نباشد می‌فهمیم قبیح است، حالا این لازم است شارع بیاید دروغ را حرام بکند یا نه؟ فرمودند که: این لازم نیست، ممکن است شارع بگوید که عقل‌شان که دارد می‌رسد، من هم بیشتر از این اهتمام ندارم بر این‌که همان مقداری که عقل‌شان انگیزه برای‌شان ایجاد می‌کند که دروغ نگویند من به همین مقدار بسنده می‌کنم و بیش از این هم دیگر اهتمال ندارم؛ بنابراین لازم نیست بیاید جعل حکم بکند، ملازمه‌ای وجود ندارد؛ نمی‌خواهیم بگوییم مثل آقای حاج محمدحسین بین حکم عقل و عدم حکم شرع ملازمه است، ایشان که دیگر آن طرف مسأله افتاده که قائل است به این‌که بین وجود حکم عقل و عدم حکم شرع ملازمه است. آن یک مسلک خاصی است به دلیل خودش که در محل خودش بیان شده؛ این را نمی‌خواهیم بگوییم ولی می‌خواهیم بگوییم این‌جور نیست که اگر حکم عقل را کشف کردیم حتماً باید بگوییم شرع این حکم را دارد، ملازمه‌ای وجود ندارد؛ و حال این‌که در آن‌جا همین حرف آن‌جا هم قابل تطبیق است که وقتی عقل حکم می‌کند به حُسن یک چیزی و یا قبح یک چیزی، مقتضی برای امر و نهی وجود دارد، مانع هم که مفقود است پس باید بگوییم ‌آن امر وجود دارد یا آن نهی وجود دارد و حال این‌که قائل نیستیم.

س: حاج ‌آقا این‌جا چون که آ‌ن، این‌جا چون شارع وعده‌ی به ثواب داده، این حرف دیگر جاری نیست این‌جا؛ آن‌جا که شارع نگفته من ...

ج: بابا شما استدلال را مگر توجه نکردید؟ استدلال این بود که این ترغیبش، این جعل شارع و اظهارش یدل علی الترغیب و الترغیب یدل علی المحبوبیة و المحبوبیة مقتضی است، محبوبیت مقتضی است مانع وجود ندارد پس حکم هست. این‌جا هم می‌گوییم آقا... حالا آن مقدمات قبلش نمی‌خواهد مستقیم می‌گوییم عقل مثل جای محبوبیت می‌نشیند، آن‌جا دلالت آن این‌که شارع گفته می‌خواست محبوبیت را کشف کند...

س: ...

ج: محبوبیت می‌گفت دیگر، آن مقدمات است برای رسیدن به محبوبیت بود نه چیز دیگر؛ حالا اگر محبوبیت را مستقیماً فهمیدیم، همین حرف‌ها می‌آید دیگر. پس بنابراین....

س: استاد مدخلیت ثواب را این‌جا لحاظ نکردیم.

ج: کجا؟

س: یعنی محبوبیت به اضافه‌ی ثواب قطعاً حکایت از امر دارد.

ج: نه ثواب که کاشف از محبوبیت بود نه محبوبیت به اضافه‌ی ثواب؛ جعل ثواب کاشف از ترغیب، ترغیب کاشف از محبوبیت، محبوبیت کاشف از امر، به‌خاطر قاعده‌ی مقتضی و مانع. اشکال این است که اگر محبوبیت مقتضی است برای این‌که امر را کشف بکنیم حکم عقل به حُسن یا حکم عقل به قبح هم مقتضی است دیگر؛ پس آن‌جا هم باید بگویید که حکم شرع هست یا نهی هست یا امر هست و حال این‌که انکار می‌کنیم این را. حالا اگر منتقی هم انکار می‌کند قاعده‌ی ملازمه را، این نقض به ایشان هم وارد می‌شود.

س: حاج آقا ببخشید ایشان خودشان .....

ج: نفهمیدم چی می‌فرمایید.

س: حاج آقا اشکال قاعده‌ی ملازمه را ....

ج: حالا از ایشان فارغ بشویم، ایشان حالا تمام نشده حرف‌شان.

س: أقول السید الروحانی ذکر الطریقین لتمامیة استکاشف الحکم من الثواب و الطریق الثانی هو الترغیب، أخذ فی موضوع هذا الطریق أن یکون فعل فی حد ذاته بما هو لیس فیه اقتضاء الثواب کما أنه لا ....

ج: نه نه لا لا؛ این را مفروض نگرفته، حرف سر این است که شما که می‌گویید هرجا شارع ثواب جعل کرد کشف از امر می‌کند وجهش چی هست؟ لِمّش چی هست؟ چه ملازمه‌ای بین این ثواب و امر هست که می‌گویید ثواب کشف از امر می‌کند؟ درست؟ یا راهش این است که بگویید ملازمه‌ی عقلیه دارد، یا راهش این است که بگویید ملازمه‌ی عرفیه دارد یا راهش این است که بگویید جعل ثواب یکشف عن الترغیب و الترغیب عن المحبوبیة و المحبوبیة مقتضی و المانع مفقود پس بنابراین مقتضی اثر خودش را می‌گذارد مقتضی موجود است که امر باشد.

س: ما خواستیم استکشاف کنیم مقتضی از محبوبیت، محبوبیت از ترغیب، اگر مقتضی ...

ج: کجا مقتضی دارد؟

س: حاصل است، اگر فرض کردیم در فعلش خودش اقتضاء دارد خارج از دلیل ....

ج: نه، این‌که بهتر است، شما از یک راه‌هایی می‌روید مقتضی را کشف می‌کنید، آن‌جا از عقل‌تان فهمیدید آقا این دارد می‌گوید این قبیح است یا می‌گوید این حَسَن است، درست؟ این‌جا از راه عقل‌تان به مقتضی می‌رسید، آن‌جا از راه جعل شرع که ثواب جعل کرده، ثواب اشتراط بر ترغیب کرده، ترغیب دلالت بر محبوبیت کرده، این‌جا راه میانبر دارید شما، به‌جای این‌که بروید ادله را ببینید جعل ثواب کرده، از جعل ثواب ترغیب را کشف کنید، از ترغیب محبوبیت را کشف کنید، این‌جا راه میانبر دارید مستقیماً می‌گویید ‌آقا عقل می‌گوید این حَسَن است.

س: حکم مولوی نباشد، حکم عقلی.

ج: حکم، مولوی نیست، درست؟ فقط شما حُسنش را کشف کردید، در قرآن و حدیث ندیدید امری راجع به این، می‌آیید ولی می‌گویید چی؟ می‌گویید که من چون حُسنش را درک می‌کنم پس بنابراین؛ مثل این استدلالی که بعضی فرمودند می‌گویند آقا دخانیات حرام است، چرا؟ کو؟ قرآنی دارد که می‌گوید الدخان حرامٌ؟ حدیث داریم؟ می‌گوید نه؛ می‌گوید چرا؟ می‌گوید الان ثابت شده که دخانیات ضرر دارد، عقل هم می‌گوید ارتکاب ما فیه الضرر قبیح است، حالا که ارتکاب ما فیه الضرر قبیح شد کشف می‌کند از این‌که شارع نهی کرده. چون ملازمه‌ است بین حکم عقل و حکم شرع.

س: حاج آقا ما این را نفهمیدیم الان این اشکال، اشکال به نقض....

ج: اشکال نقضی است بله.

س: اشکال نقضی است باید یک موردی بیاورد که از خود شرع یک چیزی محبوب باشد ولکن امر نداشته باشد، نه از عقل استفاده بکنیم این‌که نقض نیست. باید یک موردی بیاورد که شرع یک مطلبی را محبوب اعلام کرده باشد و مع‌ذلک امر نکرده باشد...

ج: نه، به مبنا است؛ می‌گوییم آقای عزیز  اگر این مبنا را این‌جا اعمال می‌کنی، این مبنا در آن‌جا باید اعمال کنی و حال این‌که آن‌جا می‌گویی ملازمی بین حکم عقل و شرع نیست. ای اصولیی که این‌جا به این استدلال تمسک می‌کنید اگر این استدلال را این‌جا درست می‌دانی آن‌جا هم باید درست بدانی بگویی ملازمه‌ای بین حکم عقل و شرع است و حال این‌که آن‌جا می‌گویی ملازم بین حکم عقل و شرع نیست؛ آن‌جا هم که قاعده‌ی مقتضی و مانع تطبیق می‌شود دیگر.

س: حاج آقا کسانی که ملازمه را رد می‌کنند در اصل قبول ندارند که مقتضی است یعنی...

ج: عجب! محبوبیت مقتضی است اما این‌که، حَسَن است عقل می‌گوید....

س: .... هر کسی ملازمه را انکار...

ج: الله اکبر

س: اگر کسی ملازمه‌ی بین حکم عقل و شرع را انکار کند یعنی حکم عقل مقتضی حکم شرع نیست، خیلی واضح است.

ج: چرا نیست؟ آخر فرق...

س: چون ملازمه را انکار کرده دیگر، می‌گوید نیست به همان دلیل....

ج: انکارش به‌خاطر این جهت است، نمی‌گوید محبوب نیست، نمی‌گوید حَسَن نیست، می‌گوید شاید اهتمام اکثر ندارد...

س: نه، مقتضی حکم شرع نیست، نه ما کاری به  حَسَن بودن و این‌هایش نداریم...

ج: چرا، از این باب داریم می‌گوییم.

س: اگر هست پس چه‌جوری ملازمه ندارد؟

ج: می‌گوید ندارد، می‌گوید چون اهتمام....

س: ... مقتضی هست اما...

ج: بابا توضیح دادم که، می‌گوید اهتمام اکثر ندارد، می‌گوید عقلش که می‌فهمد من برای چی بیایم قانون جعل کنم؟ من بیش از این‌که عقلش او را تحریک می‌کند اهتمام ندارم به انجام این عمل، برای چی بیایم قانون جعل بکنم؟ فلذا می‌گوید ملازمه ندارد، می‌گوید عقلش که می‌فهمد؛ بله اگر عقلش نمی‌فهمید من دلسوز به حال او هستم بیایم حکم برایش جعل بکنم، حالا که عقلش دارد می‌فهمد فطرتش دارد می‌فهمد من برای چی بیایم دیگر قانون جعل بکنم؟ بیش از این اهتمام ندارم، پس دیگر ملازمه‌ای بین حکم عقل و شرع نیست. یعنی قانون جعل نمی‌کند اما محبوبیتش را که قبول دارد، مگر نه محبوب می‌شود خودبه‌خود، وقتی یک چیزی حَسَن است محبوب هم خواهد بود.

س: حکم عقل آن‌وقت مانع درواقع حساب می‌شود؛ یعنی آن‌ها گفتند وقتی عقل....

ج: نه بابا نه که حکم عقل مانع، آن حرف حاج محمدحسین است که حکم عقل مانع می‌شود، چرا می‌گوید حکم عقل مانع می‌شود؟ چون می‌گوید تعدد داعی بر امر واحد می‌شود، توارد علتین تامتین مستقلتین بر مدلول واحد محال است، هم شارع بگوید إفعل پس این ایجاد داعی دارد می‌کند، هم عقل بخواهد آن‌ هم دارد ایجاد داعی می‌کند، نمی‌شود دوتا علت مستقل یک معلول واحد داشته باشد؛ فلذا اگر عقل گفت دیگر شرع نمی‌تواند بگوید، چون شرع بخواهد بگوید توارد علتین بر معلول واحد لازم است، این حرف درست نیست ولی این بزرگوار این‌جوری گفته...

س: مانع نه به آن‌ معنا، یعنی احتیاج نیست، همین اندازه؛ ولی ما در این‌جا حکم عقل را نداریم که...

ج: کجا؟

س: در ما نحن فیه، در ما نحن فیه محبوبیت را ثابت کردیم آن‌جا می‌گوییم آقا محبوبیت هم ثابت شد ولی یک حکم عقلی هست، یک حاکمی هست که این به چه دلیل اصلاً بیاید مولا حکم می‌کند؟ این‌جا داریم محبوبیت را ثابت می‌کنیم حاکمی هم نیست، پس شرع باید حکم بکند دیگر...

س: این‌جا مستقل ...

ج: لمقام سیادتکم باز توضیح بدهم. بابا آن‌جا حاکم نداریم درک است، درک می‌کند خوبی‌اش را، درک می‌کند بدی‌اش را، درک می‌کند محبوبیتش را پیش مولا، همه‌ی این‌ها را درک می‌کند؛ آن‌جا می‌گوییم همین کفایت می‌کند، ممکن است مولا بگوید همین کفایت می‌کند برای برانگیخته شدن او و من مازاد بر این برانگیختگی که از ناحیه‌ی عقلش برایش پیدا می‌شود مازاد بر این اهتمامی ندارم؛ چه ملزمی دارد که ما گردنش بگذاریم باید قانون جعل بکنیم؟ می‌گوید من بیش از این اهتمام ندارم، این‌جا هم می‌گوید من بیش از این‌که با این گفتن ثواب دارد اهتمام در قلب او ایجاد کردم درست؟ چون ثواب جعل کردن محبوبیت می‌آورد، من بیش از این چی ندارم؟ اهتمام ندارم دیگر، بیایم قانون برای چی دیگر جعل بکنم؟ پس این‌جا مثل آن‌جا می‌شود، اگر ‌آن‌جا می‌گویید کشف از حکم نمی‌کند پس این‌‌جا هم باید بگویید کشف از حکم نمی‌کند.

س: این‌جا غیر مستقل عقلی است، آن‌جا که مستقل عقلی است.

ج: ما یک کفری گفتیم دیگر بابا، خیال کنید کفر است.

و اما این اشکال اول، اشکال ثانی، چون دیگر وقت دارد می‌گذرد سر این یک مطلبی که من خیال می‌کردم یک دقیقه می‌گویم تمام می‌شود چون این مطلب بارها گفته شده واضح است این.

مطلب دوم این است که تطبیق آن قاعده بر ما نحن فیه ناتمام است؛ چرا؟ چون شما می‌فرمایید که این‌جا مقتضی موجود، مانع مفقود؛ مانع را چه دلیلی اقامه کردید برای این‌که مانع مفقود است؟ گفتید که «لفرض کون مولا فی مقام الترغیب الکاشف عن عدم المانع» ترغیب مولا به این‌که این عمل را انجام بده، کاشف از عدم مانع برای امر کردن مولا است که امر کردن مولا مانعی ندارد؟ یا از این است که این ترغیب مانعی در سر راهش نبوده فلذا امر کرده، ترغیب کرده؛ بله هر وقت یک معلولی پیدا شد کاشف از این‌که عللش بوده، مقتضی‌اش بوده، شرطش بوده، مانعش هم مفقود بوده. این‌جا خلط شده بین دو چیز؛ عدم مانع برای ترغیب یا عدم مانع برای امر مولا. ما آن‌که می‌خواهیم این است که امر کردن مولا مانعی ندارد، این دلیل که به آن استناد شده برای این‌که این‌‌جا مانعی ندارد این را اثبات نمی‌کنیم. یعنی شما می‌خواهید بگویید این ترغیب کاشف از دو چیز است؛ یکی کاشف از وجود مقتضی است که محبوبیت می‌شود و کاشف از عدم مانع برای امر کردن است یا برای خود ترغیب؟ برای خود ترغیب نه برای امر کردنش.

س: نه برای تمامیت فعلیت... محبوبیت است، محبوبیت مقتضی دارد باید ...

ج: محبوبیت که وجود پیدا کرد، مقتضی دارد یعنی چی؟ محبوبیت خودش مقتضی است نه این‌که مقتضی دارد محبوبیت....

س: اگر در کنارش مانع نباشد...

ج: این مانع برای چی نباشد؟

س: برای تمامیت فعلیت...

ج: می‌دانم، مانع نباشد برای چی مانع نباشد؟ از این‌که امر از این مقتضی سر بزند.

س: نه، تا تمامیت کشف ترغیب از امر؛ چون ما خواستیم از ترغیب استشهاد کنیم امر را، تمامیت کشف....

ج: آقای عزیز ترغیب می‌خواهد کشف کند از محبوبیت، محبوبیت مقتضی است برای امر به شرط این‌که جلوی این مقتضی را که محبوبیت باشد مانعی نگیرد؛ این عدم مانع را شما از کجا درآوردید؟ از کجا می‌گویید مانع نیست؟

س: از مقام ترغیب...

ج: خود این ترغیب هم فرمود مقتضی است هم فرمود مانع نیست؟

س: هم مقتضی است هم مانع از امر نیست؛ چون تمامیت محبوبیت هست.

ج: می‌‌دانم، محبوبیت که مقتضی شد، ما به یک چیز دیگر هم نیاز داریم، قاعده‌ی مقتضی و مانع است؛ یعنی مقتضی موجود، مانع مفقود. وقتی مانع مفقود شد لأثّر أثره درست؟ حرف سر این است که همانی که مقتضی را کشف کرد همان دارد عدم مانع را هم کشف می‌کند؟ ترغیب چی را کشف کرد؟ محبوبیت که مقتضی کشف است، همان ترغیب دارد می‌گوید مانعی از امر کردن نیست؛ چه ملازمه‌ای بین این دوتا هست؟ که ترغیب درست است کشف از محبوبیت می‌کند، چیزی را نخواهد که نمی‌آید ترغیب به آن بکند؛ اما سازمان امر و مبادی امر غیر از این مسأله است، یک چیزهای دیگر هم هست، ممکن است تقیه باشد، نمی‌خواهد امر بکند، می‌خواهد بگوید نه این کار خوبی است ولی من دستور نمی‌دهم؛ شاید یک مانعی جلوی امرش باشد. ترغیب که کاشف از این نمی‌کند که برای امرش مانعی وجود ندارد...

س: استاد مقدمه‌ی أولی این را تثبیت می‌کند دیگر، مقدمه‌ی اولی تثبیت می‌کند؛ یعنی همان از جعل ثواب به ترغیب رسیده، از همان جعل ثواب متوجه می‌شود امری هست؛ یعنی مانعی نیست که امری باشد.

ج: چرا مانعی نیست امر باشد؟

س: چون ثواب هست....

ج: بابا ثواب که کشف از ترغیب کرد، ترغیب کشف از محبوبیت کرد، محبوبیت تازه می‌خواهد امر درست بکند.

س: آن‌ها را مستقلاً شما....

ج: شما این مقدمات را قاطی می‌کنید بهم می‌ریزید، بابا مستدل این‌جوری گفته «یدل علی الترغیب و الترغیب کاشف عن المحبوبیة و هی» این محبوبیت «تلازم الأمر لأنها مقتض له فالمانع مفقودٌ»

س: اگر با نفس قاعده برداریم که در کلام‌ ایشان نیست که...

ج: بله؟

س: با نفس قاعده برداریم نه آن‌چه که در کلام ایشان است، با نفس قاعده‌ی مقتضی و مانع برداریم.

ج: حالا آن را هم می‌گوییم.

س: مگر چی می‌شود ترغیب هم کشف از مقتضی کند هم کشف...

ج: نمی‌‌کند ملازمه ندارد؛ چون ترغیب، مگر ترغیب برای جایی است که بتواند امر بکند؟ یک کار خوبی است امر هم نمی‌خواهم بکنم ترغیب می‌کنم. مثل این‌که پدری یا یک کسی به دوستش بگوید اگر این کار را انجام بدهی یک جایزه به تو می‌دهم، می‌گوید اگر امر بفرمایید، می‌گوید امر نمی‌کنم، من به شما امر نمی‌کنم ولی اگر انجام بدهی یک جایزه هم به تو می‌دهم. هرجا ترغیب هست معنایش این نیست که مانعی از امر وجود ندارد. بله این حرف درست است که ترغیب کاشف از محبوبیت است، این درست است؛ اما ترغیب کاشف است از این‌که مانعی برای امر کردنش وجود ندارد؟ نه ممکن است مانع داشته باشد، نمی‌خواهد امر بکند‌ چون امر استعلا دارد علوّ دارد نمی‌خواهد این کار را بکند، می‌گوید من امر نمی‌کنم. یا به فرزندش می‌گوید من اگر بروی درس بخوانی، چه‌کار بکنی، چه‌کار بکنی این جوایز را به تو می‌دهم؛ ولی امر نمی‌کنم تا بر تو واجب بشود گرفتار بشوی که اگر نکردی حرامی مرتکب شده باشی، امر نمی‌کنم؛ خیلی جاها هست که پدر یا ولیّ یک کاری دستور می‌گوید من نمی‌دهم تا شما در مضیقه قرار بگیرید، حتی استحباباً هم امر نمی‌کنم ولی به تو می‌گویم اگر بکنی من فلان جایزه را می‌دهم؛ این اشکالی ندارد که. پس «ترغیب لا یشکف عن المحبوبیة و لا یکشف عن عدم المانع» این دلیلی که این‌جا آورده شده....

س: ببخشید ترغیب عدم المانع را ثابت نمی‌کند بعد هم اصلاً نباید ثابت کند، عدم المانع عدمی است یعنی چیزی که موجود نبود، اگر مانعی می‌بود می‌رسید الان مانعی نیست یعنی چیزی موجود نیست....

ج: ما از کجا بدانیم موجود نیست؟

س: اگر چیزی بود باید می‌بود دیگر، مثلاً باید ثابت بشود برای ما، مانع باید ثابت بشود.

س: قاعده‌ی مقتضی و مانع همین را می‌گوید دیگر.

س: ... شک داری در وجود مانع، شک در وجود مانع یعنی عدم المانع.

ج: عجب!

س: حاج ‌آقا اصل قاعده تلقی ایشان این بود که ما....

ج: شک دارم فلانی پول دارد یا ندارد معنایش این است که ندارد. این چه حرفی است ‌آخر؟

س: نه قاعده‌ی مقتضی و مانع اصلاً همین است که می‌گوید اگر مقتضی را دیدی بگو مانعی نیست، ایشان ترقی کرد گفت نه تنها ما این قاعده را اجرا می‌کنیم بلکه این‌جا....

ج: نه، ایشان کاشف را این قرار داده، شما، حالا می‌گوییم...

س: شما ترقی را نفی می‌فرمایید؟

ج: نه، حالا می‌گوییم، حالا می‌گوییم.

 پس بنابراین اشکال دوم بر کلام این است که این وجهی که در این بیان، بیان شده است برای این‌که ما مانع نداریم این درست نیست.

س: محبوبیت یک امر از طرف خدا به دخل بنده هست و رحمت الهی اقتضاء این را دارد که هر چیزی که به نفع بنده هست امر به آن می‌کند حتی به امر استحبابی.

س: اگر مانعی نباشد...

س: مانعی هم که نیست....

ج: خوب است شما یک آیین‌نامه‌ای برای خدا بنویسید.

خب بحث بعدی و مطلب سوم این است که ببینید قاعده‌ی مقتضی و مانع تارةً مقصود از مقتضی که می‌گوییم هروقت مقتضی بود مانع نبود متقضا محقق است؛ این تارةً این‌چنینی است که فرض می‌کنم از مقتضی ما یشمل الشرط، می‌گوییم مقتضی موجود است یعنی هم اقتضاء موجود است هم آن چیزی که علت است وجود داد هم شرط وجود دارد؛ مقتضی که هست، شرط هم هست مانع که فرض کردیم نبود تمام اجزاء علت تامه محقق می‌شود دیگر؛ چون علت تامه مرکب است از مقتضی، شرط، عدم مانع. اگر وقتی می‌گوییم مقتضی موجود است مانع مفقود است، مقتضی موجود است یعنی هم علت موجود است هم شرط موجود است، مانع هم که داریم می‌گوییم مفقود است پس اجزاء ثلاثه‌ی علت تامه محقق است بنابراین مقتضا باید محقق باشد. تارةً این‌طور است، تارةً نه می‌گوییم مقتضی موجود است فقط یعنی چی موجود است؟ یعنی علت موجود است، این مقتضی شامل شرط نمی‌شود. حالا وقتی در صورت اول که می‌گوییم مقتضی موجود است، اگر احراز کنیم عدم مانع را این‌جا قطع پیدا می‌کنیم به وجود مقتضی، این درست است؛ چون فرض کردیم مقتضی موجود است بما یشتمل علی الشرط، پس این دوتا جزء که موجود است می‌گوییم مانع هم که مفقود است پس تمام اجزاء علت تامه می‌شود محقق و مقتضا محقق خواهد شد، یقین پیدا کنید، در این صورت حجت است چون یقین می‌آوریم. اما اگر اولی که می‌گوییم مقتضی موجود است شامل علت تامه نمی‌شود، شامل شرط نمی‌شود، مانع مفقود، مقتضی موجود، یک جزء دیگرش نمی‌دانیم هست یا نیست، شرط هست یا نیست؟ پس بنابراین این‌جا قطع برای ما نمی‌آید. هذا کل در موردی است که عدم مانع را ما احراز کرده باشیم، پس وقتی ما عدم مانع را احراز وجدانی کرده باشیم، می‌گوییم نسبت به مقتضی چی اراده کردید؟ آیا مقتضی که می‌گویید وجود دارد، می‌خواهید بگویید مقتضی مع‌الشرط وجود دارد، این‌جا درست است یقین این‌جا قبول داریم. اگر می‌خواهید بگویید مقتضی وجود دارد یعنی فقط علت وجود دارد شرط را حرفی از آن نمی‌زنید پس بنابراین باز اطمینان نمی‌آورد، باز یقین نمی‌آورد پس حجیت ندارد. این در صورتی که عدم المانع را احراز  کرده باشیم؛ اما اگر عدم المانع را احراز نکردیم وجداناً عدم المانع را احراز نکردیم، ولو این‌که مقتضی را بکلا معنییه که گفتیم احراز کرده باشیم، احراز وجدانی کرده باشیم اما عدم المانع را احراز وجدانی نکرده باشیم، آیا در این‌جا به چه دلیل ما بگوییم که این حجت است؟ این قاعده در این‌جا حجت است؟ علم که فرض این را برای‌مان نمی‌آورد چون احراز نکردیم، نتیجه تابع اخص مقدمات است؛ وقتی شما احراز وجدانی نکردی عدم مانع را ولو این‌که مقتضی را احراز وجدانی کرده باشی به هر دو معنایش، به‌خصوص آن معنایی که شرط را هم همراهش دارد، یقین که نمی‌آورد. پس یک دلیلی بر حجیتش لازم دارم «ما الدلیل علی حجیته» چون یقین که نمی‌آورد، اطمینان هم حتی نمی‌آورد، دلیل بر حجیتش چی هست؟ دلیل بر حجیت تارةً گفته شده اخبار استصحاب است؛ اخبار استصحاب بعضی گفتند اصلاً معنایش استصحاب نیست قاعده‌ی مقتضی و مانع است، بعضی گفتند نه هر دو قاعده‌ها هست؛ هم استصحاب را دلالت می‌کند هم قاعده‌ی مقتضی و مانع را دلالت می‌کند. پس می‌شود یک دلیل تعبدی، «و الحق کما بیّن فی محله» این است که ادله‌ی استصحاب، فقط مدلولش استصحاب است و لا ربط له به قاعده‌ی مقتضی و مانع، نه در کنار استصحاب نه مستقلاً. پس بنابراین ادله‌ی استصحاب دلالت بر این قاعده‌ی مقتضی و مانع در این صورت نمی‌کند. و قد یقال که دلیلش عبارت است از سیره‌ی عقلاء، عقلاء می‌گویند آقا شما وقتی احراز مقتضی کردی، همین که مانع را احراز نکردی، بنا بر عدمش بگذار ولو شک داری بنا بر عدمش بگذار. ادعا کنیم که بناء عقلاء بر این است و شارع این را هم امضا کرده. این هم اشکالش این است که چنین بنایی در بین عقلاء نیست. به قول مرحوم محقق خویی فرموده «لم یثبت لنا» این قسمتش را ایشان متعرض شده «لم یثبت لنا استقرار هذه السیرة بل ثبت خلافها فإنه لو رمی حجراً إلی أحد» یک نفر یک سنگ پرتاب کرد به طرف یک کسی «و شکّ فی وجود المانع عن وصوله إالیه مع العلم بأنه لو وصل إلیه لقتله» می‌داند این مقتضی کشتن است، یک سنگی بود و آن‌چنان هم با شتاب و قوت پرتاب کرد که یقین دارد بخورد به او، به طرف گیجگاهش هم پرتاب کرده، آدم خوش چیزی هم بود که خوب نشانه می‌گیرد، می‌داند اگر این سنگ به او بخورد حتماً کشته شده، ولی شک دارد این وسط مانعی بود یا نبود. «و شکّ فی وجود المانع عن وصوله إلیه مع العلم بأنه لو وصل إلیه لقتله فهل یحکم العقلاء بتحقق القتل و جواز القصاص؟» حالا اتفاقاً رفتند دیدند او مرده، می‌گویند سنگ تو باعث شد و تو دیگر باید قصاص بشوی؛ یا می‌گویند نه شاید سکته کرده، اصلاً سنگ تو هم به او نخورده چون مانعی جلوش بود؛ کجا عقلا در این‌جا می‌گویند که چون مقتضی موجود بود ما شک در مانع کردیم بنا می‌گذاریم بر این که مقضی که قتل هست وجود پیدا کرده؟ پس نه دلیل ادله‌ی استصحاب می‌تواند دلالت بر این بکند، و نه سیره‌ی عقلا می‌تواند دلیل باشد بر این، و نه این‌جا برای ما قطع و اطمینان حاصل می‌شود چون فرض کردیم که عدم المانع را وجداناً احراز نکردیم. بله در صورتی که عدم المانع را وجداناً احراز کرده باشیم.

س: چون ادعا می‌کند که احراز کردیم. از مقام ترغیب احراز کردیم عدم المانع را، ایشان ظاهرش این است. ظاهر حرف ایشان این است نه شک در مانع، از مقام ترغیب احراز کردیم....

ج: می‌دانم، ایشان گفت مقتضی را احراز کردیم درست. حالا ما خدمت ایشان عرض می‌کنیم این عدم المانع را چه‌جور احراز کردید؟ عدم مانع را اگر از ترغیب احراز کردید که اشکال کردیم. این دلیلی که خودتان آوردید اشکال کردیم. آن دلیلی که خودتان آوردید که اشکال کردیم، اگر این دلیل‌هایی که تو قاعده‌ی مقتضی و مانع ذکر می‌کنند برایش، این هم که باطل است، پس بنابراین این‌جا تمسک به این قاعده برای این‌که ما بگوییم وجه دلالت صواب بر وجود امر، قاعده‌ی مقتضی و مانع است، این تمام نیست. توجه فرمودید، پس بنابراین..

س: بحث شرط چی؟

ج: بله.

س: بحث شرط وارد شده. گاهی وقت‌ها دو حالت دارد یا شرط را باید احراز کنیم یا ...

ج: بله برای این‌که توجه کنید این‌که می‌گویید مقتضی وجود دارد وقتی مانع مفقود شد مقتضی وجود دارد سؤال می‌کنیم، این‌که می‌گویید مقتضی وجود دارد همان معنای فلسفی‌اش مقصودتان است که شامل شرط نمی‌شود، می‌گویند مقتضی، شرط، عدم مانع؛ اگر این مقصود است این اصلاً علم نمی‌آورد درست؟ چون ممکن است شرط نباشد. اگر می‌گویید مقتضی موجود است حالا معنای اصولی مقصودتان است که شامل شرط هم می‌شود، پس مفروض دارید می‌گیرید؛ این‌جا بله، وقتی عدم المانع محرز وجدانی باشد این‌جا مقتضا می‌دانیم موجود است درست؟ اما اگر این عدم المانع محرز وجدانی نبود، ا گر عدم المانع محرز وجدانی نبود می‌گوییم، پس بنابراین ولو آن دوتا قطعی باشد یقینی باشد نتیجه که قطعی نمی‌شود که، نتیجه می‌شود غیر قطعی؛ غیر قطعی که شد دلیل بر حجیت می‌خواهد، دیگر حجیتش ذاتی نیست، دلیل بر حجیت می‌خواهد، ما الدلیل علی حجیته؛ اگر بگویی دلیل بر حجیتش استصحاب است، جواب این است که ادله‌ی استصحاب دلالت بر این نمی‌کند ادله‌ی استصحاب. اگر می‌گوید سیره‌ی عقلاء است جواب می‌دهید  که سیره‌ی عقلاء در چنین چیزی وجود ندارد که شک کردند آیا مانع از این، بگویند ان‌شاءالله نبوده؛ یا در مثال دیگری که زده می‌شود این است که کسی می‌خواهد لباسی را بشوید، جایی را بشوید، آب می‌ریزد می‌گوییم مقتضی برای تطهیر موجود است اما نمی‌دانم مانعی وجود دارد، ان‌شاءالله نبوده؛ کجا عقلاء می‌گویند ان‌شاءالله نبوده؟ باید احراز کنند نبوده. پس بنابراین این راه لایلیق بصاحب المقال، ایشان ادقّ از این امور است یعنی حرف‌هایی که جاهای مختلف ایشان دارد آدم دقیقی است صاحب منتقی؛ اما حالا این‌جا تعجب است که چرا از این قاعده و این راه خواستند برای اثبات این مسأله ایشان استفاده بکنند. بنابراین این راه هم تمام نیست...

س: ...

ج: آقای عزیز ما نحن فیه را که هنوز وارد نشدیم، این مقام ثانی است؛ ما می‌خواهیم بگوییم اصل این‌که از ثواب کاشف است در آن‌جایی که گفته مثلاً من صلّی فله کذا، من صام فله کذا، من سرح فله، علتش چی هست؟ تا بعد ببینیم آن علت‌ها ما نحن فیه تطبیق می‌شود یا نمی‌شود. توجه کردید؟ این مقام ثانی است که هنوز واردش نشدیم. چون آقایان ان‌قلت و قلت زیاد داشتند نرسیدیم که بحث را، می‌خواستیم امروز این تمام بشود.

و صلی الله علی محمد و آل محمد

 

 

 

 

Parameter:17088!model&29580 -LayoutId:29580 LayoutNameالگوی متنی مشاهده دروس

اوقات شرعی

تعداد بازدید آنلاین : 9
تعداد بازدید روز : 182
تعداد بازدید دیروز :655
تعداد بازدید ماه جاری : 6843
تعداد کل بازدید کنندگان : 795145