لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس میباشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابی القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیّما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف.
کلام در قول ثانی بود که قول ثانی میگفت که باید مراعات مقطوع الاهمیه و محتمل الاهمیه بشود ولو این که منجر به مخالفت قطعیه با تکلیف آخر بشود. استدلال برای این قول، فرمایش محقق نائینی بود. محقق خوئی دو اشکال بر این فرمایش فرمود که اصل فرمایش محقق نائینی این شد که تکلیف همان طور که اقتضای امتثال دارد؛ اقتضای احراز الامتثال هم دارد و در این موارد بین احراز امتثال آن تکلیف با احراز امتثال این تکلیف، تزاحم میکند؛ همان قواعد تزاحم امتثال در تزاحم احراز الامتثال هم پیاده میشود و آن جا گفته میشود که اگر یکی مقطوع الاهمیه بود یا محتمل الاهمیه بود باید جانب او را مراعات کرد. این جا هم همین حرف را عقل میزند. بنابراین باید آن تکلیفی که مقطوع الاهمیه هست یا محتمل الاهمیه هست، آن را مراعات کنیم. اگر فعل است هر دو را انجام بدهیم اگر ترک است که حرمت بوده، هر دو را ترک کنیم تا این که آن محتمل الاهمیه یا مقطوع الاهمیه انجام شده باشد یا ترک شده باشد. محقق خوئی این جا اشکال کردند که...
س: ...
ج: من میخواهم یک فهرستی بگویم ذهنها برسد به نقطه
س: لیس اشکال، لیس اشکال و لکن ...ملاحظه، مطابعت رجعت ان یرد تقدیرا و فوائد الاصول ...سید الخوئی لیس الموجود ... و انا ...
ج: این اشکال که هست، من کنار مصباح الاصول هم در فی سالف الزمان، آدرس هر دو جا را دادم، البته جدیداً مراجعه نکردم. اما کنار مصباح الاصول هم آدرس أجود التقریرات را نوشتم و هم آدرس فوائد الاصول را و آن جا هم ننوشتم این مطلب در آن جا نبوده است. این شاید مال مثلاً ده پانزده سال پیش باشد که این را نوشتم آن جا،
س: البته که ...دوره خوئی نوشتند
ج: حالا علی أی حالٍ ایشان شاگرد محقق نائینی است دیگر، از آقای نائینی دارد نقل میکند ولو این را در تقریرات نیاورده باشد، فوقش این است دیگر؛ ولی ایشان شاگرد آقای نائینی است، دارد از آقای نائینی این را نقل میکند. اشکال ایشان چه بود؟ اشکال ایشان این است که ما آن علتی که در آن جا محتمل الاهمیه، مقطوع الاهمیه را مقدم میداریم در این جا نیست که ما این را مناقشه کردیم.
دو؛ این که فرمود که این جا از نظر عقل، اطاعت و فرمانبرداری در نظر عقل مربوط به ملاکات و اهمیت ملاک و عدم اهمیت ملاک نیست. یک حکم عقلی است که میگوید آقا باید حرف مولا را گوش کنی، عمل کنی، حالا این میخواهد ملاکش هر چه میخواهد باشد، اصلاً ملاک نداشته باشد. کار به ملاک ندارد این حکم عقل، میگوید مولا گفته بکن باید تو بکنی، میگوید نکن باید نکنی، ملاک دارد ملاک ندارد، آنها حرفهای دیگری است. حالا به قول من آن کسانی که میگویند اصلاً احکام دائرمدار ملاکات نیست، آنها هم میگویند باید اطاعت بکنی، کار به ملاک ندارد. به ملاک متعلق، مأمورٌ به یا منهیٌ عنه، و عقل چه مهم چه اهم، برای عقل از این دیدگاه فرقی نمیکند میگوید که باید اینها را امتثال بکنید.
خب این فرمایش محقق خوئی محل ایراد شهید صدر قرار گرفت که ایشان فرمودند چی؟ فرمودند نه
س: حاج آقا، خودتان هم یک اشکال فرمودید به، اگر اشتباه نکنم دیروز خودتان هم
ج: بله؟
س: اگر اشتباه نکنم دیروز خودتان هم یک اشکال قبل از این که فرمایش شهید صدر را مطرح کنید، خودتان هم یک اشکال
ج: بله، آن به آن بود که ایشان فرمود که این جا آن منشأ
س: اگر میشود یک بار دیگر تکرار کنید
ج: آن منشأ این جا نمیآید. حالا بعد برای شما تکرار کنم، چون میخواهم دیگر مباحث را تکرار نکرده باشم. بعد تشریف بیاورید.
س: استاد، یک لازمهای دارد که شما باید همنظر محقق نائینی بشوید، هر چند دلیلتان فرق میکند. برای همین اگر یک مقداری بیشتر به آن بپردازید ...
ج: بله، آخر ما بین چند چیز گیر کردیم الان، حالا إن شاءالله باید صحبت ...، یکی میگوید که من الرهبری که الان هی نقل میکنند رهبری فرموده این اصول طولانی برای چی؟ تا کسانی دیگر، بعضیها هم تشکیک کردند که اصلاً شاید جایز نباشد، شاید این درسها را شرکت کردن درست نباشد. اینها را باید یک وقت توضیح بدهیم که بابا این جوری نیست. عرض میکنم به این که حالا بخواهیم خیلی اینها را
س: عملاً رویه تغییر نمیکند
ج: بله؟
س: میگویم عملاً تغییر نمیکند
ج: نه، بنده حالا بعداً یک وقت باید این مطلب را توضیح بدهم.
عرض میکنم به این که حالا شهید صدر قدس سره فرموده که نه، اهمیت هم اهمیت تکلیف، این دخالت دارد در حکم عقل به اطاعة و این جور تعلیل فرمود سخنش را، فرمود که چون عقل اگر میگوید اطاعت کن؛ برای خاطر این است که محقق شود اغراضی که مولا اهتمام به او دارد. برای این است و عبد باید خودش را این جور بنگرد که کأنّه آلةٌ فی ید المولا که مولا به این عبدِ میخواهد به غیر مباشر به آن مقاصدش برسد. خودش مستقیماً نمیخواهد آنها را انجام بدهد، میخواهد غیر مباشر به آن مقاصد برسد. پس این بید المولا است، که کالآلة بید المولا است. اگر کسی، عاقلی، حکیمی دو تا غرض دارد و الان میبیند هر دو غرضها را نمیتواند استیفاء کند، این آلتی که در دستش هست، إعمال در کدام طرف میکند؟ در آن طرفی میکند که اهم است. عقل این را میگوید دیگر، میگوید که این را، قدرتت را صرف آن مهمِ نکن، اهمِ فدای آن بشود. حالا که لامحال باید یکی از این دو تا انجام بشود، قدرتت را صرف اهم بکن، پس بنابراین به این دلیل میگوییم که عقل به ما میگوید که تو کالآلة فی ید المولا هستی، خود مولا اگر میخواست این کار را بکند باید صرف آن میکرد. شما هم باید قدرت خودت را صرف آن اهم بکنی، فلذا عبارتشان این بود «منع عدم تأثیر اهمیة التکلیف المعلوم بالاجمال فی حکم العقل بالاطاعه لأنّ حکم العقل هذا» که میگوید اطاعت بکن «إنما یکون بملاک تحقیق ما یهم المولا من اغراضه» تا آن محقق بشود، به وجود بیاید آن اغراضی که مولا به آن اهمیت میدهد. «و لهذا یعبر عنه بأن المکلف لابد بأن یتحرک و کأنّه آلة بیده المولا یحرکها حیث یرید و عند ما یکون احد الغرضین اهم فلا محاله یکون التحریک نحو الغرض الاعم اذا کانت اهمیته بدرجة کبیرة» تا آخر «و لو ادی الی المخالفة القطعیه» با تکلیف دیگر با غرض آخر.
این فرمایش محقق شهید صدر قدس سره هم محل اشکال و تأمل است؛ این فرمایش که...
س: محرز الاهمیه أو محتمل الاهمیه؟
ج: بله؟ حالا ایشان کلامش در محرز الاهمیه هست فلذا یکی از حالا مناقشات کلام ایشان را هم عرض میکنیم. یکی این کبرایی است که ایشان فرموده که آیا واقعاً این طوری است؟ یعنی عقل که میگوید اطاعت مولا را بکن، این مبتنی بر یک حکم دیگری است که بالإصاله آن را درک میکند. این بالطبع او درک میشود که اطاعت بکن و آن این است که اغراض مولا را محقق کند. غرضی که مولا دارد تو باید محقق کنی، اگر میگویم اطاعت کن، حرفش را گوش کن، این بر اساس این است که درک میکنم که باید غرض مولا را محقق بسازی و بنابراین اطاعت هم چون طریق به آن هست و لذا میگویم اطاعت بکن، پس آن که بالاصاله مورد حکم عقل است؛ تحقیق اغراض المولا و ما یهتم المولا من اغراضه است، این است. آیا واقعاً اینها امور وجدانی عقلی است دیگر اینها، و اگر بخواهیم باید منبهاتی برایش بیاوریم و الا اینها اموری نیست که برهان بشود بر آن اقامه کرد، اینها وجدانیات است و جزء امور بدیهیه و ضروریات عقل عملی است. آیا ما در وجدانمان که مراجعه میکنیم، این جور است که فرمانبرداری از مولا این که باید امتثال کرد حرف مولا را، گوش به فرمانش داد، برای این است که چون یک غرضی دارد، به آن غرضِ برسد؟ یا برای این است که او امر و نهی کرده؟ همین! تمام الموضوع این است که اَمَرَ و نَهی، البته میدانیم آن گزاف و گتره امر نمیکند. اما آیا موضوع، آن است که غرض چون دارد و ما باید مولا را کمک کنیم در این که به آن غرضِ برسد یا نه؟ عقل میگوید عبد باید اطاعت مولا بکند، ولو این که این مولا حالا فرضاً گتره و گزاف بگوید. بدون این که مصلحت و مفسدهای داشته باشد بگوید. آن که ما درک میکنیم در وجدان خودمان این است که حق مولویت مولا این نیست که فقط اغراض، بله قبول داریم اغراض مولا هم وظیفةٌ أخری، اگر یک جایی میدانیم مولا یک غرضی دارد ولی امر ندارد، فرمان نداده، محذوری دارد، فرمان نداده و یک غرضی لزومی دارد، این جا هم میگوییم عقل میگوید بله، همین طور که در فقه هم فرمودند، جاهای دیگر هم علماء فرمودند که تحصیل غرض مولا هم لازم است در جایی که میدانید.
س: این طرفش هم قابل مناقشه نیست؟ غرض بدون امر و نهی؟ غرضی
ج: اگر غرض لزومی بدانیم، چون معمولاً ما راه نداریم که بدانیم غرض لزومی، اگر ما فهمیدیم غرض لزومی دارد، غرض لزومی واقعاً دارد اما الان نمیتواند بگوید. مثلاً تقیهای است، خوفی است، یک غرض لزومی دارد الان به من نمیگوید ولی من مطلع هستم که این غرض لزومی را دارد. در این جا هم گفته میشود، فرمودند، بزرگان هم فرمودند که این جا عقل میگوید باید تحصیل غرض مولا را بکنی، فلذا بر اساس همین آنهایی که میگویند مقدمات مفوته را باید تفویت نکرد، با این که الان امری ندارد، میگویند چیه؟ میگوید ولی چون غرض میدانیم این غرض را دارد، باید کاری نکنی که آن تفویت بشود. آن مقدمات مفوته را باید بیاوری، یعنی ولو این که الان امری ندارد به این که حجة، طف بالبیت، «وَ لْیَطَّوَّفُوا» (حج/29) مال حالا نیست، مال آن زمان حج است. این را الان ندارد ولی میدانم که من الان اگر حرکت نکنم، آن روز آن جا نباشم او نمیتواند این غرضش را تحصیل بکند؛ فلذا ولو این که ما قائل به واجب معلق نشویم و نگوییم واجب فعلی است، واجب استقبالی است ولی چون میدانیم چنین غرضی دارد پس باید مقدمات را بیاوریم و این وجه این است که میگویند کسانی که ناعی هستند و بعیر هستند، باید مقدمات سفر را از قبل تهیه کنند و خودشان را به آن جا برسانند تا مولا بتواند این غرض خودش را استیفاء کند
س: منتها عملاً در رابطه با تقیه و اینها به شرطی است که فعلیت غرض را از بین نبرد
ج: بله، بله، فرض داریم میکنیم. غرض
س: اما اگر ...مثالش عملی نمیشود دیگر؛ چون ...معمولاً فعلیت غرض از بین نمیرود
ج: شاید یک جاهایی بشود. میدانیم غرض لزومی دارد و فعلی هم هست. دارد یعنی فعلی است دیگر، باید این جوری باشد، اگر جایی فهمیدیم، حالا میفهمیم، نمیفهمیم، آیا جایی که امر نباشد میتوانیم بفهمیم یا نه؟ یک جاهایی میتوانیم بفهمیم که خیلی مهم است در نظر مولا و میدانیم. این جا پس بنابراین ادعایی که در قبال فرمایش شهید صدر قدس سره میخواهد بشود این است که میگوییم این جور نیست که حکم عقل یا درک عقل به این که اطاعت مولا را بکن، زیربنایش این باشد که چون اغراضش باید محقق بشود، حکم بالاصاله عقل آن است، اگر میگویی به حرفش گوش کن برای طریقاً الی آن است. نه، خودش موضوعیت دارد در نظر عقل و میگوید وقتی مولا.... و موضوعش امر و نهی مولا است، فرمان مولا است. دستور مولا است. میگوید این دستور مولا نباید زمین بماند، چرا؟ به ملاک این که بیاحترامی به آن میشود. یا خروج یا به لسان مرحوم شهید مرحوم محقق اصفهانی خروج از زی عبودیت و رقیّت است. عبد باید به حرف مولا گوش بکند. حالا مولا غرض دارد یا غرض ندارد، آن امرٌ آخرٌ، بله یک مدرک عقل آخر هم داریم که اگر مولا غرضی داشت ولو این غرض را در قالب قانون در نیاورده بود به خاطر محذوری یا جهتی، باز میگوید این غرض مولا را باید اگر دستت میآید محقق بسازی در خارج.
س: استاد، در منافشه به این قسمت اول نمیتوانیم به این فراز شریف اشاره کنیم که آن چه را که پیغمبر به شما امر کرد آن را دنبال کنید و آن چه را که نهی کرد از او ...، یعنی این میگوید بیان، هر موقع بیان داشت، یعنی صرف این که عقل من کشف میکند یک غرضی هست، این کفایت نمیکند، باید برای این غرض بیانی باشد در شرع
ج: این که نافی آن نیست که، «ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» (حشر/7) مثلاً چنین مضمونی چنین، این که نافی این نیست که آیا اگر غرضی داشت شما نباید انجام بدهید، بله این دارد آن حرف را میزند که وقتی او چیزی آورد...
س: یعنی مفهوم ندارد آن ...
ج: نه، علاوه بر این که این میخواهد حجیت قول او را درست بکند و میگوید هر چه او میفرماید باید اطاعت بکنید، بگیرید آن را، هر چه پیامبر میفرماید از طرف من است. این آیه دارد این مطلب را بیان میکند.
س: و شارع این ثمرهای ندارد این فرمایش اخیرتان؟
ج: بله؟
س: این که میفرمایید که موضوع، امر و نهی است ولو گتره و گزاف، در مورد شارع که
ج: نه، نیست
س: میگویم یعنی عملاً ...
ج: نه، ولی موضوع این است. ولو درمود شارع مسلم گتره و گزاف نیست. فلذا است که یکی از منبهات همین است که آنهایی که قائل هستند به این که اوامر و نواهی دائرمدار مصالح و مفاسد متعلقات نیست، آنها هم میگویند اطاعت لازم است؛ این مطلب را درک میکنند. آنهایی که حتی میگویند شارع به ذا مفسده، به ذو مفسده میتواند امر بکند و از ذا مصلحت میتواند نهی کند قبححهم الله تعالی به قول صاحب معالم، ولی این حرف را میزنند. آنها هم میگویند باید اطاعتش بکنی، آنها هم میگویند اطاعت باید بکنید، پس بنابراین این نیست ولو بگوییم که اصلاً گتره و گزاف میتواند نه در متعلق قصدی داشته باشد و هدفی داشته باشد نه در امر و نهیاش هدفی داشته باشد، ولی چون او گفته این باید اطاعت بشود. پس بنابراین این یک مطلبٌ که در حقیقت یک مطلب کلامی است در حقیقت که ما در اصول میخواهیم از آن استفاده بکنیم.
س: بیان شهید صدر رد نشد با این حرفها، فقط مدل بیان عوض شد.
س: چرا؟
س: چون ما این جا مصلحت و مفسده میدانیم هست در بیانات شارع، عقل دو تا حکم دارد
ج: نه، امتثالش درست است. ببینید ایشان خواست از چه بگوید؟ ایشان فرمود که... آقای خوئی فرمود او نمیآید، آقای شهید صدر آن را تسلم میکند، میگویند آره، تزاحم امتثالی در این جا نیست. درست؟ اما آقای خوئی فرمود تزاحم احرازی هم نیست در این جا. مساوی هستند؟ گفته نه، تزاحم احرازی هست.
س: هست دیگر
ج: میگوید تزاحم احرازی هست، چرا؟ برای خاطر این که عقل میگوید اغراض مولا و اغراض مولا اهم و مهم دارد.
س: دو تا حکم دارد...
ج: اغراض مولا میگوید اهم و مهم دارد، پس بنابراین چون این به آن برمیگردد این بیان درست نیست
س: بیان درست نیست...
ج: بله، داریم به بیان ایشان اشکال میکنیم. بیان شهید صدر را داریم میگوییم نه این که حرف حالا، محقق نائینی را رد میکنیم. پس این بیان شهید صدر که بخواهد ما را قانع کند با این بیان، بخواهد بفرماید که این جا تزاحم احرازی وجود دارد و ما به خاطر آن تزاحم احرازی باید مقطوع الاهمیه را چه کار کنیم؟ مقدم بداریم.
س: این بیان قابل تفسیر است، چون اگر که او درواقع گزاره عقلی باشد، چون منافات با این گزاره عقلی ندارد، از کانال آن گزاره عقلی مطلب را بیان کردیم، ایرادی ندارد.
س: دو تا گزاره عقلی
س: ببینید گزاره عقلی که شما میفرمایید ثابت هست، چون منافات با آن گزاره ندارد، ایشان از کانال آن گزاره دارد مطلب را ثابت میکند. نفرموده که ما حتماً تنها این گزاره را داریم، این را داریم از این کانال داریم ثابت میکنیم ولو به فرمایش شما یک گزاره دیگر عقلی هم داریم، این اشکالی ندارد ...
ج: نه، نه، پس حرف آقای خوئی رد نمیشود، اگر آن دو تا گزاره وجود دارد رد نمیشود حرف آقای خوئی، آقای خوئی حرفش این است که من وقتی نگاه میکنم میبینم وجوب اطاعت ولزوم اطاعتی که عبد درک میکند، فرقی بین این و آن نمیگذارد. ایشان میگوید نه، فرق میگذارد، چرا؟ چون منشأ این حرف آن است.
س: نه، از این جهت نه، از این جهت که گزاره است فرق نمیکند ولی از این رهگذر فرق دارد.
ج: نه، اگر ایشان نخواهد بگوید منشأ این حرف آن است که نمیتواند به آقای خوئی اشکال کند.
س: یکی از مناشئ آن که آن هست
ج: نه، یکی آن طرف هست، این چه اشکالی به آقای خوئی دارد؟ ...
س: نه، به حسب اغراض
ج: نه، ایشان چون راه را منحصر میبیند. فلذا میخواهد حرف استاد را رد کند راه را چون منحصر میبیند. میگوید این حرف عقل که میگوید اطاعت بکن، که شما میگویید فرقی بین مهم و اهم نیست و علی السواء میگوید اطاعت این را بکن، اطاعت آن ...، حرفتان درست نیست. چرا؟ چون منشأ حکم عقل و اطاعت، تحقیق اغراض مولا است. وقتی تحقیق اغراض مولا شد، اغراض اگر تزاحم کردند، اهم و مهمش با همدیگر، میگوید اهم را باید انجام بدهی، پس بنابراین این اطاعت هم که برای تغییر آن است، بنابراین رنگ همان را میگیرد چون تابع آن است و ظلّ آن است؛ پس میگوید باید اطاعتت را بیری طرف اغراض
س: حاج آقا، ما عرضمان این است که انحصار لازم نیست، چون این در مورد... تحصیل اغراض یک مطلب مافوق آن اوامر دیگر، یعنی یک موقع ما فقط به امر اکتفا میکنیم، یک موقع میگوییم یک گزارههای عقلی داریم که فراتر از آن امر است و اغراض هم ...
ج: چه اشکالی به محقق خوئی پس میشود؟ عجب است. اگر، به آن گزاره که مساوی هستند
س: ...
ج: ایشان هم دارد میگوید مساوی هستند.
س: به آن بقیه گزارهها میخواهد لحاط بکنیم... نمیتوانیم ...لحاظ نکنیم که، راجع به گزارهها هم باید لحاظ بشود... نیاز به انحصار نیست. ما میگوییم به حسب این گزاره درست است ولی خود شما هم قبول دارید آن گزاره ه ثابت است، به هر صورت آن گزاره هم باید ...
ج: ایشان نفرموده، آخه فرموده
س: استاد، حرف سر این است که اطلاق میشود
س: نه همین چون احتیاجش داریم فرموده، لاز نیست بگوید...
ج: لأنّ حکم، لأنّ حکم هذا إنّما یکون، إنّما یکون؛ یعنی فقط ملاک این است.
س: استاد، ...امکان دارد
ج: فرمایش ایشان این است که این حکم عقل به اطاعت إنّما یکون، نه این که در کنار، در کنار آن یک حرف دیگری میزند. ما کلاممان با مرحوم شهید صدر است و آن چیزی که حالا در تقریر از ایشان نقل شده، در این تقریر از ایشان نقل شده که ایشان فرموده است إنّما یکون حکم عقل به اطاعت از راه تحقیق اغراض مولا،
س: درست است، اگر إنّما هم نباشد مطلب خارج ...
ج: ما میگوییم نه، این جوری نیست که إنّما یکون بذلک،
س: درست ولی بدون إنّما هم ثابت است.
ج: این، منهج را، این حرف را داریم عرض میکنیم که این منهج و این حرف تمام نیست که بگوییم إنّما، این خودش مستقل است.
س: استاد اگر این دو تا را با هم جمع کنیم چی؟ ما حرف شهید صدر را نمیگوییم، میگوییم قابل تصریح... است، حرف سر این است که عقل تا آن جا حکم میکند که حق مولویت مولا و حق طاعت مولا این است که شما احراز کنی که پای مصلحت و مفسدهای در میان نباشد، اگر پای آنها در میان باشد، میگوید غرض مولا را تحصیل کن، یعنی ما تعلیقی میدانیم او حکم اولی را، اگر به این شکل بگوییم اشکل به محقق خوئی دیگر وارد میشود. چون آن حکمی که محقق خوئی میفرماید معلق است به نبود مصلحت و مفسده
ج: وارد نمیشود. چون محقق خوئی جواب داد از این، چرا؟ برای این که اگر شما به اغراض آن تکلیف و آن تکلیف نگاه کنید؛ یعنی مصالح و مفاسدی که در متعلق آن تکلیف است و این تکلیف نگاه کنید، ایشان فرمود که اینها تزاحم باهم ندارند. نه تعارض دارند نه تزاحم دارند، چون آن قابل تحصیل است این هم قابل تحصیل است. او قابل تحصیل است این هم ...، خود آقای نائینی هم فرمود آن قابل تحصیل است این قابل تحصیل است. فقط احرازش را گفت تزاحم دارند. احرازها را میگوید تزاحم دارند اما خودشان تزاحم ندارند. فلذا میگوید تزاحم امتثالی نیست. تزاحم امتثالی مال کجا است؟ مال جایی است که مصلحت آن با مصلحت این درگیری پیدا میکند. نمیشود هر دو مصلحتها استیفاء بشود. محقق خوئی و همچنین محقق نائینی میفرمایند این جا اغراض مولا، اغراض به معنای مصالح و مفاسد، اینها تزاحمی با هم ندارند. آن در مثالی که میزدیم؛ روزه جمعه اول ماه است آن روزه دوم ماه است. نه تعارض دارند نه تذاهب دارند، هیچی، آن سر جای خودش، اغراضش سر جای خودش است. این جور نیست که در عالم یکی از این دو تا غرضها میتواند محقق بشود، نه هر دو غرضها میتواند محقق بشود، من حالا فراموش کردم چه کار کنم؟ پس تزاحمی در مقام امتثال این تکلیف و آن تکلیف وجود ندارد. غرض این تکلیف با غرض آن تکلیف تزاحم اصلاً ندارد. فلذا آقای نائینی گفت اینها را قبول دارم، آقای خوئی هم گفت اینها را قبول دارم، آقای نائینی آمد گفت که تزاحم در مقام احراز عبد پیدا میشود و این احراز آن با احراز این با هم سازگار نیست، قابل اجتماع نیست. من یکی از این دو تا را میتوانم احراز کنم. دوتای آن را نمیتوانم احراز کنم. قدرت بر احراز هر دو ندارم. پس تزاحم در احرازی میشود. آقای خوئی فرمود تزاحم احرازی بشود ولی حکم ...تزاحم ...به معنای این که اهم و مهم ندارد، علی السواء است. حالا آقای صدر میخواهد بفرماید نه، علی السواء نیست. چرا؟ برای این که میبردش سراغ غرض، جواب این است که نه، این سراغ غرض نمیرود این جا، این ...، و اما
س: حاج آقا ببخشید، در همان مرحله احراز هم من اگر احراز کنم که تحفظ کردم به غرض اهم، مقدم نیست بر احرازم به تحفظ بر غرضم؟
ج: نه، اگر سر غرضها نرفتید دیگه؟ حرف آقا خوئی را میزنیم. حالا ببینید آن یک مسئله دیگری است که، ما حالا بیاییم بگوییم حکم عقل در این موارد چیست؟ این بیان را داریم اشکال میکنیم.
س: حاج آقا، این بیان منظورتان این است که إنّما را برداریم ایراد وارد است، کبری را فقط قبول نداریم یا این که نه، هم کبری را قبول ندارید هم شیوه استعفاء را...
ج: اگر إنّما را برداشتید و گفتید دو راه وجود دارد برای این که عقل ما را ملزم میکند که در حقیقت یک راه است، آن دیگر تبعی است، یعنی آن واقعیت ندارد. آن از باب طریقیت به آن میشود. یک راه فقط وجود دارد. میگویید آقا تمام ملاک این است که تحقیق اغراض مولا باید باشد. اگر میگوید حرفش را هم گوش کن، این برای تحقیق اغراضش است. پس آن فقط طریقی است، حکم استقلالی آن جا ندارد. اولاً این را مناقشه داریم که این حکم استقلالی است.
س: این درست، این سر جای خودش
ج: حالا، اگر شما میفرمایید که ین جا اغراض مولا، او میگوید تزاحم ندارد که اغراض، نه آقای نائینی میگوید تزاحم دارد اغراض
س: احرازش که تزاحم دارد که
س: در احرازش
ج: تا احرازش، احسنتم، پس میآید در احرازش، پس سر اغراض فایدهای ندارد بروی، در احرازش که آمد، آقای خوئی میگوید نه، در مقام احراز حکم عقل این نیست. میگوید این دو تا،
س: درواقع ...ما عرضمان این است
ج: اطاعتها یکی است؛ در مقام احراز تزاحم میکند ولی عقل این جا حکمی که در باب تزاحمی که اهم را بگیرد این جا نمیآید، چون در این مقام؛ حکم عقل اهم و مهم ندارد، علی السواء است.
س: استدلال بخواهد ناکارآمد بشود، این جزء اخیر باید بحث بشود که آیا چنین حکم عقلی در مقام احراز وجود دارد یا وجود ندارد وجداناً؟
س: ندارد وجداناً
ج: بله، ما حالا
س: آن اشکال اول خودتان است
س: اشکال اول است دیگر اما میخواهم بگویم اصلش همان مطلب است دیگر
ج: بله، این میخواهیم بگوییم ببینید چون مطلب
س: بله، تبیینش
ج: بله، این فرمایش شهید صدر با این مقدمه که همه را برمیگرداند، ما میخواهیم بگوییم این تمام نیست.
س: ...من تأییر کلام ...ان العقل یدرک بان باللزوم تحصیل اغراض المولا منشأ حکم العقل ...یرجع الی ...حرمة المولیید. چون ...
ج: خیلی خب، اشکالی ندارد. بله، چرا باید تحصیل اغراض مولا کرده؟ مولویت است، چون مولا است
س: نعم
ج: ...
ج: اشکال ندارد. بله مولویت مولا را...
مطلب دیگری که راجع به مطلب آقای نائینی است، اشکالٌ آخر علی کلام محقق نائینی قدس سره که این که ایشان فرمود که در کلمات این بزرگان روی این بحث نشده، نه محقق خوئی نه شهید صدر اینها، این را بحث نکردند که شما میفرمایید تکلیف دو تا اقتضاء دارد. یک اقتضاء این است که آن را امتثال کن، دو؛ این که احراز کن
س: این کلام آقای خوئی است؟
س: آقای نائینی
ج: آقای نائینی.
احراز الامتثال را هم میگویید مقتضای آخری است برای تکلیف، دو تا اقتضاء دارد، دو تا مقتضاء دارد. یکی امتثاله یکی احرازه فلذا گفتیم که طبق این نظر اگر امتثال اتفاقاً محقق شد، کسی آمد یکی را نجام داد یکی را ترک کرد و واقعاً همان که انجام داده، واقعاً تکلیف واقعی بود و آن که ترک کرد آن حرام بود. ولی این نمیداند، حالا همین طور شک دارد. آیا این جا یکی از وظائف خودش را نسبت به مولا انجام نداده؟ یک وظیفهاش را انجام داده که امتثال است. امتثالِ شده، اما یک وظیفه دیگری را نسبت به مولا انجام نداده که مولا یقهاش را میگیرد میگوید چرا احراز نکردی؟ یعنی احراز هم جزء حقوق مولا است؟ مولویت مولا یکی از متعلقاتش احراز عبد از امتثال را یا نه، آن که عبد در رابطه با مولا بر گردنش است این است که امتثال کند. اگر میگوییم احراز کن، آن حکم عقل است از یک جهت دیگر که در باب اشتغال الیقینی یقتضی البرائه الیقینیه، یعنی برای این که تحصیل امنیت بکنید، خیالت راحت باشد؟ تا احراز نکنی همین طور نگران هستی، نکند من امنیت نداشته باشم، نکند وظیفهام را تأدیه نکرده باشم؟ نه این که این یک حقی است برای مولا دیگر، این در ناحیه عبد است که عبد برای این که خیالش راحت بشود و این که تأدیه وظیفه کرده، امنیت از عقاب پیدا کرده، امنیت از استحقاق عقاب پیدا کرده، فلذا عقل به او میگوید که احراز کن، حالا اگر احرز نکرد و درواقع معلوم شد امتثال کرده بگو الحمدلله، خیالش راحت میشود نه این که نه، هنوز هم ناراحت است دیگر، چرا؟ برای این که یک وظیفه دیگری من داشتم نسبت به آنها که باید احراز میکردم نشده، پس در وجدان عقلائی ما و عقلی ما نمیآید که ما در مقابل تکلیف مولا به عنوان مولویت مولا دو تا چیز به گردنمان میآید. هم امتثال حرفش را بکنیم هم احراز بکنیم، نه آقا، احراز به خاطر جهت آخری است که عقل حکم میکند و آن این است که مادامی که احراز نکردی، جزم به مُأمن نداری، نمیتوانی راحت باشی، نه مُأمن هم نداری، جزب به مُأمن نداری، نمیتوانی راحت باشی لعلّ عقابی متوجهت باشد، ضرری متوجهت باشد، و به همین اساس میگوییم الاشتغال الیقینی یقتضی البرائة الیقینیه، یقتضی نه از نظر تکلیف، نه از نظر حق مولا، از نظر خودت، در ناحیه خودت هست که بدانی امنیت پیدا کردی،
بنابراین این حرف آقای نائینی قدس سره که این استدلال که پایهاش اصلاً بر این استوار شده که میفرماید هر تکلیفی دو تا اقتضاء در آن هست از ناحیه مولویت مولا، فلذا همان جور که دو تا امتثالها ممکن است تزاحم بکنند، این دو تا حق، این حق مولا که در آن جا هست با حق مولا که در این جا هست که احراز باشد اینها هم تزاحم میکنند. یک حقی مولا آن جا دارد که أحرزه، یک حق هم این جا دارد که میگوید أحرزه، این دو تا را من نمیتوانم، پس این دو تا أحرزها با هم تزاحم میکنند. میگوییم نه آقا، نه أحرزه آن جا دارد نه أحرزه این جا دارد.
س: حاج آقا البته این که وظیفه داری، این منافات با این ندارد که بعداً عقاب ...همان طور که شیخ اعظم بیان فرمودند در یکی از معانی همین است دیگر، مثل درواقع عوامل احتیاط، این که وظیفه داری، میخواهم بگویم فرمایششان درست است ولی از این رهگذر که بفرماید که این چون بعداً عقاب ندارد اگر مصادفت با واقع داشت، تکلیفش را انجام داد عقاب ندارد، پس ما میفهمیم که ...این ظاهراً رهگذر درستی نیست چون میتواند وظیفه داشته باشد. یکی از معانی ...
ج: نه، ما نتیجه را داریم میگوییم. این را که دلیل قرار نمیدهیم. داریم نتیجه قرار میدهیم.
س: میتواند وظیفه ظاهری داشته باشد ولی بعداً که مصادفت نکرد ...
ج: این که دلیل نخواست. این هم که دلیل ما نبود. میگوید پس این جوری است که آن موقع... ولی اگر آن باشد باید بعدش بگوید چی؟ بگوید یک وظیفه دیگر باقی مانده، و حال این که وجدان میگوید نه وظیفهای باقی نمانده،
س: تا این که عقاب میگوید، بله
ج: وجدان میگوید نه وظیفه نیست، الحمدلله راحت هستم. ولی اگر، ولی اگر این وظیفه عقلیه بود نسبت به مولا، بعداً هم بفهمد امتثال کرده باز خودش را باید چه ببیند؟ مستحق عقاب ببیند. بگوید بله آن وظیفه دیگر را که من انجام ندادم و حال این که خیالش راحت میشود بالمره، همین که احساس راحتی میکند انسان به وجدان خودش، و این که خودش را در آن مرحله قرار میدهد و میبیند آن موقع دیگر احساس راحتی میکند، پس معلوم میشود عقلش و فطرتش این حکم را نداشته که تو دو تا وظیفه داری نسبت به مولا، که هم اطاعتش بکنی، امتثالش بکنی، هم احراز کرده باشی.
بنابراین این فرمایش آقای نائینی که استدلال ایشان مقدمه اولایش میتنی بر این است که مولا در موارد تکالیف دو تا حق مولویت بر گردن عبد دارد و او اولیاش تزاحم در آن نیست، دومیاش تزاحم در آن هست، ما قبول نداریم این را، میگوییم این حق دومی اصلاً به گردن عبد ندارد. پس این تزاحم الاحرازیین المولویین این درست نیست که پایه این استدلال واقع شده، باز و للکلام تتمة إن شاءالله شنبه.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.