26 مرداد 1402 | 01 صفر 1445
یکی از موارد استجابت دعا: از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمودند:کسى که مایل است خداوند دعایش را مستجاب نماید، و غم و اندوهش را بزداید، پس باید تلاش کندغم و اندوه انسانى را که در مضیقه است، برطرف نماید. نهج الفصاحة، ص   

امر به معروف و نهی از منکر - جلسه 093

دانلود متن:
دانلود صوت:

لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس می‌باشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف.

دومین توصیه‌ای که رهبری معظم می‌فرمایند معنویت و اخلاق. «معنویت و اخلاق به معنای برجسته‌کردن ارزش‌های معنوی از قبیل اخلاص، ایثار، توکل، ایمان در خود و در جامعه است. و اخلاق به معنای رعایت فضیلت‌هایی چون خیرخواهی، گذشت، کمک به نیازمند، راست‌گویی، شجاعت، تواضع، اعتماد به نفس و دیگر خلقیات نیکوست. معنویت و اخلاق جهت‌دهنده‌ی همه‌ی حرکت‌ها و فعالیت‌های فردی و اجتماعی و نیاز اصلی جامعه است.» تا پایان مطالبی که در این امر دوم بیان فرمودند.

خب روشن است که اساس اسلام بر تذکیه و ارتقاء نفس است از رذائل به طرف فضائل؛ چیزی است که برنامه‌ی اصلی اسلام هست. این‌جور تربیت مورد نظر اسلام هست. در کنار رفاه مادی و سایر امور، در کنار آن‌چه که اصالت دارد و آن‌ها هم باید به عنوان رسیدن به آن‌ها در حقیقت از آن استفاده بشود، آن کمالات اخلاقی و معنوی انسان هست. این معنویت و اخلاق یک امر دو منظوره است. یکی این که خود ارتقاء انسان به این است که معنویت پیدا بکند. دو؛ این که برای تبلیغ دین طریقیت دارد. اگر جامعه‌ی اسلامی یک جامعه‌ی بااخلاق شد بامعنویت شد آن وقت این جامعه می‌تواند بهترین مبلّغ برای اسلام باشد. اگر پیامبر عظیم الشأن صلی الله علیه و آله و سلم موفق شدند که از آن افراد جاهلی عجیب و غریب با آن خصوصیاتی که تاریخ آن‌ها را ضبط کرده و امیرالمؤمنین سلام‌الله علیه به حسب نقل در نهج البلاغه آن‌ها را بیان می‌فرمایند به حسب خُطب‌شان که چه اوضاع فرهنگی عجیب و غریبی بود پیامبر از آن مردم چه مردمانی را ساخت و چه‌جور انتشار پیدا کرد اسلام، مال چه بود؟ مال اخلاق ایشان بود.‌ «وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ» (آل عمران، 159) اخلاق چیزی است که می‌تواند باعث بشود که آن آرمان‌ها، آن اهداف ان شاء‌الله به منصه‌ی ظهور برسد اما خدای ناکرده که من شاید چند بار هم این‌جا عرض کردم، اگر مردم کشورهای دیگر و حتی مردم کشور خودمان وقتی می‌آیند قم را مثلاً که خاستگاه انقلاب قم بوده دیگر ابتداءً. به حوزه‌های علمیه بیایند و بعد آن چیزی را که در تصورشان هست از اخلاق و معنویت و راستی و درستی و صفا و این‌ها نبینند، قهراً باعث می‌شود که این‌ها تنفّر برای‌شان پیدا بشود این را که شما می‌گویید آن جاذبه‌ی مهم این است. در مدرسه‌های ما، در حوزه‌های علمیه‌ی ما، در مراکزی که علما و فضلا و طلاب محترم حضور دارند این حتماً ما برای کیان اسلام، برای کیان روحانیت باید آن ذیّ روحانیت را واقعاً مراعات بکنیم. مشکل است. کسی که این راه مشکل را، البته طلبگی واقعاً مشکل است. کار آسانی نیست اگر کسی بخواهد طلبه باشد بخواهد روحانی باشد. ولی شما این افتخار را پیدا کردید که این راه را انتخاب کردید. این راهی که انتخاب شده آن زحمات خودش را دارد ولی عاقبت بسیار بسیار بزرگی دارد.

حالا در ظرف چند لحظه من این را عرض بکنم یکی از علمای بزرگ قم مرحوم آقای فرید اراکی بودند که ایشان شاگرد آقای حاج شیخ عبدالکریم بود در سطح مرحوم آیت‌الله گلپایگانی و مرحوم امام و با آیت‌الله گلپایگانی هم‌مباحثه بودند. بعد از این که امام تبعید شدند تلامذه‌ی امام، عده‌ای از فضلای تلامذه‌ی امام دور ایشان جمع شدند و از ایشان خواستند که درس شروع کنند و درس شروع کردند ایشان، مثل آیت‌الله شاید مؤمن و این‌ها مدتی این درس را می‌رفتند بعد از این که امام تبعید شدند. روزهای پنج‌شنبه هم ایشان درس اخلاق می‌فرمودند. ما آن موقع‌ها ادبیات می‌خواندیم یا مثلاً اوائل شرح لمعه و این‌ها بودیم پنج‌شنبه‌ها می‌رفتیم گاهی درس اخلاق ایشان. مرد بزرگی بود ایشان، به خصوص در باب معنویت و اخلاق. ایشان نقل کرده بودند ظاهراً آیت‌الله استادی گمان می‌کنم از ایشان شنیده بودند نقل کرده بودند یا کس دیگری. که رسم من این بود که مثلاً در هر از یک ماه یا دو ماهی که می‌خواستم اراک بروم می‌آمدم در همین خیابان اراک، آن‌جایی که قبرستان نو هست، قبرستان آقای حاج شیخ، به اصطلاح قمی‌ها می‌گویند قبرستان حاج شیخ. چون ایشان این‌جا را تأسیس کرده بود. این‌جا می‌ایستادم که ماشین‌هایی که از تهران می‌آیند بروند اراک سوار بشوم. یک بار این‌جا ایستاده بودم و به یاد بعضی از آشنایان و این‌هایی که در این قبرستان مدفون هستند از ایشان، از بستگان‌شان و این‌ها فاتحه‌ای خواندند و نثار کردند به آن‌ها، همین‌طور که در خیابان ایستاده بودند منتظر ماشین. در ضمن ایشان فرموده بودند که ما یک نزاعی در بین خاندان‌مان وجود داشت راجع به بعضی از ارضی که سند آن ناپیدا بود مورد تنازع بود او می‌گفت مال ماست، او می‌گفت مال ماست. مورد تنازع بود. ما این فاتحه را این‌جا خواندیم و رفتیم اراک. وقتی رفتیم اراک یکی از بستگان ما آمد پپیش من. یا حالا غیر بستگان، این را یادم نیست بالاخره یک شخصی آمد پیش من گفت که من... یکی از علما را نام برد در همین قبرستان نو مدفون است ایشان را در خواب دیدند فرموده است که سند این زمین کجاست؟ و این سند را رفته بود دیده بود همان‌جا هست این سند باعث شد فیصله شد این دعوا. و این خوب بود که معلوم شد این خواب، خواب و از روءیای صادقه است. چون آدرس سندی را داد که آن سند همان‌جا که آدرس داد بود و رفتیم دیدیم بله و نزاع برطرف شد. مطلب دوم که گفت این بود گفت علما در این‌‌جا یعنی عالم برزخ خیلی ارج و قرب دارند، گفت علما در عالم برزخ خیلی ارج و قرب دارند ولی به شرط این که آخرت خودشان را به دنیا نفروخته باشند. هر عالمی که آخرتش را به دنیا نفروخته باشد این‌جا خیلی ارج و قرب دارد. ان شاء‌الله امیدواریم که همه‌ی شما عزیزان و همه‌ی ان شاء‌الله حوزویانی که این راه پرافتخار را انتخاب کردند ان شاء‌الله همین‌طور باشند و در معنویت و ان شاء‌الله اخلاق برجسته باشند که اگر چنین شد این به جامعه هم سرایت خواهد کرد به جوان‌ها و مردم و زنان و مردان هم ان شاء‌الله سرایت خواهد کرد و ان شاء‌الله یک جامعه‌ای داشته باشیم که مورد رضایت حضرت بقیة‌الله ارواحنا فداه باشد.

بحث در روایات دالّه‌ی بر... یا روایاتی بود که استدلال می‌شود به آن روایات برای عدم وجوب منع از منکر و دفع منکر که آخرین طایفه‌ای که بحث کردیم روایات وارده‌ی در ذیل آیه‌ی شریفه‌ی «قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ ناراً» (تحریم، 6) بود. جوابی را ما دیروز دادیم یک نکته‌ای را هم اضافه کنیم بر آن‌چه که دیروز گفتیم راجع به این روایات و آن این است که اگرچه مناقشه کردیم در دلالت این روایت، اما این مناقشه، مناقشه‌ای است که در حقیقت به دلالت تامّه‌ی روایت برمی‌گردد و الا بخشی از مدّعا ممکن است بگوییم که این روایت شامل آن می‌شود. همان‌طور که بعضی از دوستان هم در بحث فرمودند، فرموده «قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ ناراً» حضرت تفصیل فرمودند که به همان که خدای متعال امر فرموده امر کند و به همان که نهی فرموده نهی کند، اگر این کار را کرد قضی ما علیک، حالا این امر و نهی اعم است از این که بعد از ارتکاب باشد که می‌شود امر به معروف یا نهی از منکر یا قبل الارتکاب باشد حس می‌کند که این شاید انجام ندهد. امر می‌کند یا نهی می‌کند پس بنابراین می‌شود منع از منکر یا دفع منکر. این مقدارش را که آن ادله می‌گوید می‌توانیم استفاده بکنیم که بله منع از منکر یا دفع منکر نسبت به اهل واجب است اما باز نمی‌توانیم تعدّی بکنیم در وجوب به غیر، چون اولویتی را که در عدم وجوب هست نمی‌توانیم در وجوب بیاوریم. بله اگر نسبت به اهل منع از منکر یا دفع از منکر واجب نبود به طریق أولی نسبت به دیگران واجب نیست. اما اگر چیزی نسبت به اهل واجب بود نمی‌توانیم بگوییم به اولویت درباره‌ی دیگران، اجانب هم واجب است. بله این روایت شریفه ممکن است بگوییم که امر و نهی‌ای که در مقام دفع منکر یا رفع منکر هم باشد یا منع منکر هم باشد نسبت به اهل واجب باشد و این خودش می‌شود تفصیلی که اگر ما گفتیم دفع منکر و منع از منکر واجب نیست به این تفصیل است در دیگران اصلاً واجب نیست نسبت به اهل واجب است آن هم نه دفع و منع عملی با کارهای فیزیکی خارجی، نه. با امر و نهی، که ان شاء‌الله این را بعداً خواهیم گفت که مرحوم شیخنا الاستاد در ارشاد الطالب از ایشان استفاده‌ی تفصیل می‌شود که اگر منع از منکر را هم بگوییم واجب است یا دفع منکر واجب است لفظی است اما عمل خارجی را ایشان باز واجب نمی‌دانند.

س: ...

ج: خلاف ظاهر است دیگر، آن‌ها اگر باشد که احتمال بدوی نیش‌قولی هست ظاهر این روایات یعنی همین، اهل یعنی همین اهل خودش یعنی زن و بچه و عشیره‌اش.

طایفه‌ی دیگری که باز وجود دارد و به آن‌ها ممکن است استدلال بشود برای این مقصد، روایاتی است که در باب بیع مختلط به مذکّی و بیع عجین متنجّس و اطعام مرق نجس و جواز سقی متنجّسات و جواز سقی میاه به کفار. به این روایات هم می‌توانیم این‌ها همه‌ی این‌ها که دیگر تک تک نیاوردیم که بخواهیم بخوانیم چون خیلی طولانی می‌شود و آشنا هم هستید. ما یک عده روایات داریم که در آن روایات فرموده است که اگر مذکّی با غیر مذکّی مخلوط شد یک گوسفند مذکّی با یک گوسفند غیر مذکّی مخلوط شد فرموده این را نمی‌توانید به مسلم بفروشید. اما به من یستحل، به او اشکالی ندارد بفروشید. و یا این که در جایی که خمیر با یک آب متنجّسی آرد را خمیر کردند یا در هنگام خمیر کردن یک فضله‌ای، چیزی مثلاً در آن افتاد، آن روایت هم می‌گوید که به مستحل می‌توانی بفروشی. و هم‌‌چنین مَرَق نجس، یعنی آب‌گوشت نجس، متنجس، آن هم همین‌جور. به اهل ذمّه اشکال ندارد که بفروشی یا بدهی. این روایات گفتند که دلالت بر بحث ما می‌کند که منع از منکر یا دفع منکر واجب نیست بلکه اعانه‌ی بر آن هم جایز است. چرا؟ برای این که این مقدمه دارد به این که کفار مکلّف به فروع هستند بر آن‌ها هم خوردن میته حرام است. بر آن‌ها هم اکل متنجّس و شرب متنجّس حرام است چون کفار مکلّف به فروع هستند. با این که کفار مکلّف به فروع هستند این روایات می‌گوید که شما می‌توانید همین میته را به آن‌ها بدهید، پس نه تنها اعانه اشکال ندارد منع هم لازم نیست بکنید بلکه گاهی نقطه‌ی مقابل منع را انجام بدهی. به آ‌ن‌ها می‌فروشی که اصلاً بخورند یا بیاشامند و هم‌چنین کفار به مجرد ملاقات‌شان، بنابراین که بگوییم کافر متنجّس است یعنی نجس است نجس العین است. یا این که معمولاً اگر نجس العین هم نباشند آن‌ها متنجّس هست لبان‌شان و امثال این‌ها. شما می‌دانید این لیوان آب که به دست او بدهید به مجرد ملاقات با لبش که می‌خواهد بخورد یا بیاشامد نجس می‌شود متنجّس می‌شود این آب، متنجّس که شد شرب آن بر او حرام می‌شود ولی در عین حال گفتند نه تنها بعضی گفتند حتی مستحب هم هست مرحوم آقای خوئی روایت ذکر کردند که یکی از بهترین چیزها این است که کبد حارّ را و حریر را که خیلی چیز است آب بدهی. پس بنابراین و همین‌ آقای خوئی هم رحمة الله علیه در مصباح گمان می‌کنم استدلال کرده باشند بنابراین به مجموع این طایفه که امام هم در بحث اعانه‌ی بر اثم فرمودند «أضف الیها ما ورد من جواز بیع المختلط بالمزکی من المستحلّ و جواز بیع العجین النجس منه و جواز اطعام المرق النجس لأهل الذمّه و جواز سقیهم مع تنجّس الماء بملاقاتهم» به این طایفه هم آمدند استدلال کردند و گفتند که پس بنابراین.

جوابی که از این استدلال ممکن است که داده بشود الان مثل مسلک محقق خوئی جواب آسان است. و آن این است که ایشان می‌گوید که کفار مکلّف به فروع نیستند. پس این که اسمی نیست گفت منکری نیست که منع از آن لازم باشد. طبق این مبنا بله، اما طبق آن مبنایی که می‌گوید که نه، آن‌ها هم مکلّف به فروع هستند. این‌جا ممکن است کسی جواب بدهد بگوید که حالا شما نفروشی یکی دیگر ممکن است که بفروشد. شما آب ندهی او خودش ممکن است که برود آب بردارد بخورد، پس این‌جا همان جوابی که در قبلی‌ها داده می‌شد بعضی جاها که ما قدرت بر منع منکر نداریم چون این کار به سبب دیگری انجام می‌شود. این جواب در این‌جا درست نیست. چرا؟ برای این که حالا موارد مختلف هست خیلی از جاها هم هست که آن در یک جای قرار گرفته هیچ آب دیگری هم وجود ندارد شما آب در اختیار دارید. این روایت دارد می‌گوید که اشکال ندارد شما آب بدهید.

س: ...

ج: آب‌گوشت نجس هم همین‌جور است. آن میته‌ی مذکی با چی، ... مگر این که گفته باشد بالاخره این‌ها که گوشت گیرشان می‌آید ولی این اطلاق این روایت می‌گوید آن‌جا که اصلاً اگر شما ندهید گوشتی، چیزی در اختیار آن‌ها نیست که بخورند. بله در زندگی متعارف خودشان بله ممکن است خوک بخورند ممکن است که چه بخورند ... ما یک مدتی که اهواز بودیم می‌گفتند این چیزهایی که آن‌جا بودند مال یک کشور یا دو تا کشور بودند می‌گفتند همین سگ‌های ولگرد را این‌ها صید می‌کردند و همین‌ها را می‌خوردند.

خب ولی اگر در یک جایی هستند که الان گوشت نیست و شما هم همین گوشت‌شان همین است. این اطلاق آن ادله‌ای که می‌گوید اشکالی ندارد به این مستحلین بفروشید این صور را هم می‌گیرد دیگر؟ بنابراین اطلاق آن به حسب اطلاق این جواب را نمی‌توانیم در این روایات بدهیم.

س: ...

ج: حمل نمی‌کنیم.

س: ...

ج: این که اشکالی ندارد لابأس به. شمول الاطلاق للموارد النادرة لابأس‌به، إختصاص الاطلاق بالموارد النادره محل ... و الا شمول که اشکال ندارد.

س: ...

ج: نه آن هم اشکالی ندارد بله افراد نادره در داخل در مراد جدی هست.

س: ...

ج: نه چه انصرافی؟

س: ...

ج: نه، هیچ انصرافی هم ندارد اگر هم باشد بدوی هست. یعنی اگر داریم علی سبیل التنزّل ... هیچ انصرافی ندارد می‌فرماید به مستحل آن بفروشی اشکالی ندارد. به مستحل آن بفروش، حالا و لو این که اگر تو نفروشی هم گوشتی گیرش نمی‌آید. ولی تو اشکالی ندارد بفروشی و هم‌چنین مرق همین‌جور است. عجین نجس همین‌جور است این‌ها ...

س: ...

ج: بله آن‌ها به ترک استفصال می‌گفتیم دیگر. آن‌جا هم همین‌ جواب را دادیم می‌گفتیم ترک استفصال آن‌ها هم همین بود فلذا می‌گفتیم که دلالت دارد آن روایات. ولی بعضی از آن‌ها این‌جوری نبود می‌گفتیم که شاید حضرت دارند می‌فرمایند که اشکال ندارد بعضی از موارد آن را می‌گفتیم شاید برای این باشد که نه مفروض این نیست. مثل کجا؟ مثل آن روایت صوم. آن آقا خودش می‌گفت کسان دیگری هستند دارند ... آن را گفتیم که دلالت ندارد. ولی آن‌جاهایی که این‌‌چنین نبود می‌گفتیم به ترک استفصال دلالت دارد دیگر. آن حرف را در بعض روایات زدیم که به این‌جور جواب می‌دادیم و الا آن‌هایی که به ترک استفصال با اطلاق دارد آن‌جاها دلالتش تمام است.

بنابراین استدلال به این روایات، این جهت در آن وجود دارد. این هذا اولاً و ثانیاً یک مسئله‌ای است که بعداً در استدلال بعدی ان شاء‌الله خواهد آمد، آن‌جا ببینیم آیا واقعاً این محرمّات ولو کفار مکلّف به فروع هم هستند که حضرت امام قدس سره ایشان می‌‌گوید کفار مکلف به فروع هستند. ولی در عین حال منجّز نیست بر آن‌ها. با این که مکلّف به فروع هستند ولکن در این‌ها این تکالیف منجّز بر آن‌ها نیست. اگر بگوییم که منجّز نیست ما دفع منکر یا منع منکر منجّز برای ما لازم است اگر واجب باشد. اما اگر یک چیزی واجب هست یا حرام هست بر شخصی ولی منجّز نیست بر آن‌ها، آن معذور است. دفع آن لازم نیست. مثل این که اجتهاداً أو تقلیداً چیزی که ما حرام می‌دانیم او اجتهاداً‌ یا تقلیداً حرام نمی‌داند حالا می‌خواهد آن کار را انجام بدهد. ما نباید جلوی او را بگیریم. شاید حق هم نداریم جلوی او را بگیریم مگر از عزائم شریعت باشد یک چیزی از عزائم شریعت باشد او حالا خیال می‌کند که کذا، حالا ما آن‌جا جلوی او را بگیریم. ولی در غیر این مورد بر ما لازم نیست.

پس بنابراین ولو کفار مکلّف به فروع هستند اما اگر آن فرمایشی که بعداً در دلیل‌های غیر روایی خواهیم گفت که امام آن‌جا فرمودند آن مطلب ایشان تمام بشود این هم جواب دیگری برای این روایات می‌شود که ممکن است با آن جواب، این‌جا را جواب بدهیم که نکلُهُ الی آن بحث.

س: ...

ج: نه.

س: ...

ج: معنای آن این نیست که منجّز نبوده شاید آن‌ها می‌دانستند.

س: ...

ج: خوراندن غیر از منع است.

س: ...

ج: بله.

س: ...

ج: بله اعانه است دیگر، نمی‌خوراند به او که، اعانه است.

س: ...

ج: بله این روایت دارد می‌گوید که اشکالی ندارد.

س: ...

ج: این‌جا در تسبیب است و ... آن‌جا هم محل صحبت است. آن‌جا تسبیب است. شما ببینید آن‌جا یک حرف‌هایی آن‌جا زده‌اند که آن ادله‌ی خود آن‌‌جا که چرا این حرف را... آن‌جا آسان نیست آن‌جا تتمیم آن به دلیل، که چرا حرام است؟ آن که خبر ندارد. چرا حرام است؟ مواردی که از ادله‌ی آن بفهمیم که شارع بر شما جایز نکرده است که نجس بخوری یا بخورانی. اگر فهمیدیم که شارع جایی تجویز نکرده که نجس را بخورد فلذا گفته به طفل هم نمی‌توانی بخورانی، طفل تکلیف ندارد. گفتند نجس ... بله خودش اگر یک چیزی را نجس کرده و همین‌جور برمی‌دارد می‌خورد لازم نیست که جلوی او را بگیری. ولی چیزی که نجس شده یا شما نجس کردی را حق نداری به بچه بخورانی، آن از یک باب دیگری هست.

حال این از بقعه امکان فعلاً بگذارید این مطلب را تا این که بعداً آن مطلب امام را که بحث می‌کنیم و عرض می‌کنیم ببینیم آیا با آن هم می‌توانیم این‌جا را جواب بدهیم یا این که نه، فعلاً سرفصل آن را عرض کردیم.

س: ...

ج: این که محل بحث نیست.

س: ...

ج: ما داریم جایی را بحث می‌کنیم دفع منکری که یعنی بر او منجّز است. این محل کلام است.

س: ...

ج: الان بر ما منجّز نیست که غیبت نکنیم؟

س: ...

ج: دروغ نگوییم؟ موضوعش ...

س: ...

ج: که آن وقت بر او منجّز است. اما اگر آن وقت بر او منجّز نیست، نه.

س: ...

ج: حالا این‌جا این حرف این است که این کسانی که مستحل هستند همان موقعی هم که به آن‌ها می‌دهیم و قدرت بر انجام پیدا می‌کنند منجّز نیست بر آن‌ها. فرمایش امام این است که بعداً می‌گوییم که آن موقعی هم که در اختیار آن‌ها می‌گذاری بر آن‌ها منجّز نیست.

پس بنابراین چیزی که منع باید بکنیم از منکری که او حین الانجام بر او منجّز است اما اگر نه حین الانجام بر او منجّز نیست. ما می‌دانیم می‌خواهد برود مثلاً یک کاری بکند که طبق تقلید خودش اشکالی ندارد. چرا منعش بکنیم؟ مثلاً فرض کنید یک کسی مقلّد کسی است یا فتوای خودش این است که دخان مفطّر نیست. حالا دارد سیگار چاق می‌کند که بکشد. لازم نیست منعش بکنیم از این که ... این یا فتوای خودش این است یا مقلّد کسی هست بله یک مثلاً در علن، یک عنوان ثانوی داشته باشد از باب عنوان ثانوی یک تکلیفی روی آن هست. اما در خانه‌ی خودش نشسته، در اتاقی نشسته، کسی هم نیست و مشکل دیگری هم ندارد عنوان ثانوی ندارد بر ما واجب نیست جلوی او را بگیریم بلکه شاید حرام باشد اگر اذیت بشود حرام است. که جلوی او را بگیریم.

س: ...

ج: نه حرفی که آن وقت ... چون حضرت امام قدس سره در آن دلیل بعدی که سیره باشد ایشان آن‌جا این فرمایشات را فرمودند بگذارید آن‌جا. اگر تمام شد آن‌جا می‌توانیم به همان این‌جا هم جواب بدهیم.

این هم پس یک طایفه‌ی از روایات بود. که روایاتی که به کفار به یک سلسله از امور که این‌ها را شمردیم فرموده اشکال ندارد که به آن‌ها بفروشید. و حال این که اگر دفع منکر یا منع منکر واجب بود این را شما نباید بفروشید. پس این روایات دلالت می‌‌کند که دفع لازم نیست منع لازم نیست جواب‌های آن هم همان جواب‌هایی بود که دادیم.

س: ...

ج: برای این که شاید یک آثار وضعی‌ای که این‌ها دارد دامن‌گیر مسلمین نشود. به خاطرخواهی مسلمین.

س: ...

ج: نه مکروه نیست. نباید، جایز نیست.

س: ...

ج: بله ممکن است.

 روایت دیگری که یُمکن أن یُستدل، چون این‌ها را که می‌گوییم یُستدل که قد یُمکن یا یُمکن، برای این که این مباحث را، بزرگان این‌ها را درست بررسی نکردند یعنی بحث نکردند حالا ما از این‌جا و آن‌جا باید بگردیم ببینیم چیزی می‌شود پیدا کرد حرفی می‌شود زد و این‌ها، تا حالا ان شاء‌الله بعد از این یک مبحثی بشود که دیگر حالا دیگر روایاتش و این‌ها آماده شده ان شاء‌الله بحث بهتری بشود درباره‌ی آن انجام بشود. این‌ها برای این است که ان شاء‌الله راه یک مقداری در این ابواب هموارتر بشود.

روایت اول باب وجوب انکار المنکر بالقلب، باب پنجم، این روایت را بارها خواندیم حالا برای این منظور می‌خوانیم «مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ یَحْیَى الطَّوِیلِ صَاحِبِ الْمُقْرِی (یا المصری یا المِنقری) عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: حَسْبُ الْمُؤْمِنِ غیراً إِذَا رَأَى مُنْکَراً أَنْ یَعْلَمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ قَلْبِهِ إِنْکَارَهُ» حسب المؤمن، یعنی کفایت می‌کند مؤمن را از باب غیرت دینی یا عزّاً بحسب بعض النسخ، یا خیراً بحسب بعض نقل‌ها، «إِذَا رَأَى مُنْکَراً أَنْ یَعْلَمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ قَلْبِهِ إِنْکَارَهُ» وقتی منکری را دارد می‌بیند دارد در خارج انجام می‌شود اگر خدا ببیند که در قلبش این انکار دارد از این امر، این کفایت می‌‌کند او را از جهت غیرت دینی، از جهت عزّت، از جهت کار خیر. وقتی این روایت دلالت کرد به این که منکر محقق را لازم نیست که جلوی آن را بگیری اگر انکار قلبی داشته باشی کفایت می‌کند پس به طریق أولی دلالت می‌کند که اگر منکری محقق نشده و ممکن است که در آتیه می‌خواهد محقق بشود به طریق أولی. وقتی به عبارت دیگر رفع المنکر واجب نشد پس دفع المنکر به طریق اولی واجب نیست این همان حرفی است که مرحوم آقای خوئی می‌فرمودند که این طرف آن را ما قبول داریم. ایشان می‌فرمود که شاید این‌طور می‌فرمود حالا، تشکیک کردم که حتماً این بود کلام ایشان یا غیر از این بود. حالا فرمودند یا نه به او کاری نداریم چیزی نسبت نمی‌دهیم. آن را که عرض می‌کنیم این است که وقتی منکر محقق را داری می‌بینی این روایت می‌فرماید که کفایت می‌کند بر مؤمن، غِیراً از باب غیرت دینی، یا تغییراً که بعید آن مقصود باشد « إِذَا رَأَى مُنْکَراً أَنْ یَعْلَمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ قَلْبِهِ إِنْکَارَهُ»

در روایت دیگر، «و رواه الشیخ باسناده» این مال کلینی بود در کافی، بعد می‌فرماید صاحب وسائل «و رواه الشیخ یإسناده عن علی بن ابراهیم بإسناد» به همین سندی که این‌جا هست «إِلَّا أَنَّهُ قَالَ حَسْبُ الْمُؤْمِنِ عِزّا (آن‌جا غیراً‌ بود این عزّاً هست) إِذَا رَأَى‏ مُنْکَراً أَنْ یَعْلَمَ اللَّهُ مِنْ نِیَّتِهِ أَنَّهُ لَهُ کَارِه» ما این‌جوری خواندیم. حَسِبَ، فعل خواندی ولی بعضی مثل این که این را فعل نخواندند گفتند حَسَبُ المؤمن غیراً، إِذَا رَأَى مُنْکَراً أَنْ یَعْلَمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ قَلْبِهِ إِنْکَارَهُ» مثلاً در همین آن‌چه که از علی بن ابراهیم نقل شده روی باء ضمّه گذاشته، حسبُ المؤمن غیراً، یعنی ریشه‌داری مؤمن در موقعی که چنین گناهی را می‌بیند این که آدم اصیلی باشد ریشه‌دار باشد این است که «أَنْ یَعْلَمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ قَلْبِهِ إِنْکَارَهُ» همین آدمی باشد که وقتی منکری را می‌بیند در قلبش استنکار دارد نفرت دارد از این کار، این دلالت می‌کند بر این که این همان حسب او، ریشه‌داری او و اصالت او را می‌رساند. حالا این بعید است. این یک قدری تکلّف دارد این‌جور معنا کردن. ولی ظاهراً این است که فعل باشد. حَسَبَ المؤمنُ عزاً.

خب این به این روایت شریفه هم ممکن است که کسی برای مقام استدلال بکند. قهراً ما این روایت را در باب وجوب امر به معروف جزو روایاتی قرار دادیم که معارض است با روایاتی که دلالت بر وجوب امر به معروف و نهی از منکر می‌کند. چون می‌گوید که امر و نهی لازم نیست، همین که در قلبت انکار داشته باشی. پس جواب‌هایی که آن‌جا دادیم از این روایت شریفه، قهراً این جواب‌ها این‌جا هم خواهد آمد. حالا علاوه بر این عرض می‌کنیم که شاید بعضی از نکته‌ها را آن‌‌جا یادم نیست من هم چون این‌ها را ننوشتم حالا بخواهم برگردم نگاه کنم در این نوشته‌ها هم خیلی طولانی هست وقت نکردم این کار را بکنم شما مراجعه بفرمایید آن‌جاها ما چه گفتیم در ذیل این روایت شریفه. اما حالا این‌جا چهار تا جواب می‌دهیم به این روایت.

یک این که این روایت مفسَّر است و محکوم است به روایتی که در باب سوم، حدیث دوازدهم نقل شده که آن تفسیر می‌کند این را. آن‌جا ... بله مثل این که برق هم می‌خواهد بگوید که تمام است حالا این را بخوانم حالا که اسم آن را بردم ...

«و قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم» سؤال کرده که « یَا رَسُولَ اللَّهِ فَکَیْفَ بِنَا وَ نَحْنُ لَا نَقْدِرُ عَلَى إِنْکَارِ مَا نُشَاهِدُهُ مِنْ مُنْکَرٍ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص- لَتَأْمُرُنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لَتَنْهُنَّ عَنِ الْمُنْکَرِ أَوْ لَیَعُمَّنَّکُمْ عَذَابُ اللَّهِ» عذاب خدا همه را شامل خواهد شد. «ثُمَّ قَالَ مَنْ رَأَى مِنْکُمْ مُنْکَراً فَلْیُنْکِرْ بِیَدِهِ إِنِ اسْتَطَاعَ فَإِنْ لَمْ یَسْتَطِعْ فَبِلِسَانِهِ فَإِنْ لَمْ یَسْتَطِعْ فَبِقَلْبِهِ فَحَسْبُهُ أَنْ یَعْلَمَ اللَّهُ مِنْ قَلْبِهِ أَنَّهُ لِذَلِکَ کَارِهٌ» کجا فرمودند این کار را بکن و آن کفایت می‌کند تو را؟ جایی که به ید و به لسان نمی‌توانی. آن‌جا فرمود اگر که به قلب انکار کردی، فحسبه، پس این روایت نشان می‌دهد که این کلامی که تو را کفایت می‌کند جایگاه آن کجاست؟ آن‌جایی است که بر آن مراتب دیگر قدرت نداشته باشد. بنابراین این روایت، آن روایت را تفسیر می‌کند، این می‌شود حاکم و مفسّر بر آن روایت. این جواب اول و اجوبه‌ی دیگری هم هست که ان شاء‌الله برای شنبه.

و صلی الله علی محمد و آل محمد.

Parameter:17036!model&29580 -LayoutId:29580 LayoutNameالگوی متنی مشاهده دروس

اوقات شرعی

تعداد بازدید آنلاین : 5
تعداد بازدید روز : 194
تعداد بازدید دیروز :573
تعداد بازدید ماه جاری : 5990
تعداد کل بازدید کنندگان : 794291