لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس میباشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف.
بحث در این بود که آیا انکار یدی به این مرتبهاش که اعمال قدرت و انکار یدی منجر به جرح بشود، کسر بشود، قطع عضو بشود، خلاصه ضربی که دیه دارد یا قصاص دارد به اینجا اگر منجر شد آیا اینها مشمول ادلهی امر به معروف هست یا نیست و آیا اگر مشمول ادلهی امر به معروف نیست خودش دلیل مستقل دارد که یکی از وظایف انسان در مقابل عاصین این باشد که اگر ترک معصیت متوقف است بر اعمال قدرت به این نحوهای که گفته شد واجب باشد یا جایز باشد که اعمال قدرت بشود؟
گفتیم که مشمول ادلهی امر به معروف نمیتواند به شرط بیانی که گذشت و اما آیا روایاتی، ادلهای بر خصوص وجوب اینها داریم یا نداریم گفتیم باید به طوایف چهاردهگانه یا پانزدهگانهای که عرض کردیم مراجعه کنیم ببینیم آیا مشمول آن روایات و عناوین مأخوذهی در آن روایات میشود یا نه؟ تا به حال سه طایفه را مورد بررسی قرار دادیم.
طایفهی چهارم:
طایفهی چهارم روایاتی بود که «تدلّ علی وجوب السعی و اعمال اللطف فی قضاء حوائج الائمه علیهم السلام» باب هفتم از ابواب امر به معروف، حدیث یکم. این باب اصلاً «بابُ وجوب حجر فاعل المنکر و التوصل الی إزالته بکل وجهٍ ممکن» خود عنوان این هست «و التوصّل الی إزالته بکل وجه ممکن»، که یکی از وجوه ممکنه همین جرح و ضربی است که منجر به این امور میشود یا قطع عضو بشود و یا کسر عضوی بشود و امثال ذلک.
این روایت را قبلاً هم بحث کردیم حالا به این نظر، نظر میخواهیم بکنیم که آیا شامل بحث ما هم میشود یا نه؟ حضرت فرمود به حسب این نقل که روایت در کافی شریف هست «قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ وَ اللَّهِ مَا النَّاصِبُ لَنَا حَرْباً بِأَشَدَّ عَلَیْنَا مَئُونَةً مِنَ النَّاطِقِ عَلَیْنَا بِمَا نَکْرَهُ» آنهایی که جنگ برپا میکنند برای ما اینها اشد نیستند از کسانی که صحبتهایی از ناحیهی ما بین مردم پخش میکنند که ما آن صحبتها را نمیپسندیم یا اصلش را یا اشاعهی آن را. ممکن است که مطلب حقی باشد ولی ما اشاعهی آن را بین الناس نمیپسندیم از اسرار است باید مخفی بماند «فَإِذَا عَرَفْتُمْ مِنْ عَبْدٍ إِذَاعَةً فَامْشُوا إِلَیْهِ فَرُدُّوهُ عَنْهَا» از این اشاعه او را باز گردانید «فَإِنْ قَبِلَ مِنْکُمْ وَ إِلَّا فَتَحَمَّلُوا عَلَیْهِ بِمَنْ یُثَقِّلُ عَلَیْهِ وَ یَسْمَعُ مِنْهُ» و الا افرادی را بفرستید پیش او که سنگین است برای او که این افراد بیایند به او حرفی بزنند و این بخواهد مخالفت با آنها بکند و از آنها گوش شنوا دارد، یک ذره رودربایستی از آنها دارد یا یک جهاتی در آنها هست که بالاخره این حرفشنوی از آنها دارد، آنها را بفرستید. تا اینجا فعلاً دلالتی بر بحث ما ندارد تعلیلی که دارد آن تعلیل مورد استشهاد هست «فَإِنَّ الرَّجُلَ مِنْکُمْ یَطْلُبُ الْحَاجَةَ فَیَلْطُفُ فِیهَا حَتَّى تُقْضَى» مردی از شما، دنبال یک حاجتی و یک مطلوبی میرود، در راستای تحقق آن مطلوب لطافتها و مدیریتهای مختلفی انجام میدخد «حتی تُقضی»، تا این که آن کار و آن حاجت برآورده بشود هر راهی که به ذهنش میآید اگر از این راه حاجت برآورده میشود اینها را فراهم میکند تا به آن حاجتش برسد. حالا میفرماید «فَالْطُفُوا فِی حَاجَتِی کَمَا تَلْطُفُونَ فِی حَوَائِجِکُمْ» شما در مورد حوائج ما هم همانجور الطاف را به خرج بدهید تا این که به نتیجه برسید. حالا «فَإِنْ هُوَ قَبِلَ مِنْکُمْ وَ إِلَّا فَادْفِنُوا کَلَامَهُ تَحْتَ أَقْدَامِکُمْ» اگر نتیجه نگرفتید؛ افرادی را فرستادید نتیجه نگرفتید راههای دیگر رفتید نتیجه نگرفتید دیگر سخن او را، همان سخنی که اشاعهی آن را ما دوست نداریم این را زیر پای خودتان دفع کنید یعنی خودتان باعث انتشار آن نشوید هی به آنجا، آنجا بگویید بله این آقا این را میکرد ما هر کاری کردیم دست برنداشت اصلاً دیگر حرف آن را نزنید. اشاعه گاهی ما خودمان که در مقام امر به معروف و نهی از منکر اتفاقاً عکس آن را عمل میکنیم کاری میکنیم که آن منکر اشاعه پیدا میکند. حضرت میفرماید اگر دیدید که اثر نکرد «فَادْفِنُوا کَلَامَهُ تَحْتَ أَقْدَامِکُمْ»
بعد از استشهاد همین تعلیل است «فَالْطُفُوا فِی حَاجَتِی کَمَا تَلْطُفُونَ فِی حَوَائِجِکُمْ» همانجور که در حوائج خودتان لطفهایی را به خرج میدهید در مورد اینها هم به خرج بدهید. یکی از حوایج ما مثلاً تربیت اولادمان است اگر دیدیم به حرف گوش نمیکند چکار میکنیم؟ کتکی، تأدیبی، زندانی، مثلاً حبسش میکنیم فرض کنید یک چند ساعتی در یک اتاقی، یک اجازههایی به او نمیدهیم، یک مزایایی را برایش ایجاد میکنیم تا این که یا یک طلبکاری از او کسی طلبکار است او بدهکار به ما هست بدهکاریاش را نمیدهد چه کار میکنیم تا این که وادارش میکنیم آن کار را انجام بدهد یا یک نفری در یک خانهای نشسته وقت اجارهی آن سرآمده بلند نمیشود، چه کار میکنید تا این که این را بلند کنید؟ حالا اگر کسی یک گناهی انجام داد یک معصیتی انجام بدهد که یکی از حوایج ائمه علیهم السلام این هست که این آقا دست از این معصیت بردارد میگوید همانکارها را انجام بدهید تا این که این کار را بردارد.
ادعا اینجوری هست تقریب استدلال این هست که یکی از راههایی که افراد در قضاء حوائج خودشان مثل مثالهایی که زدم به کار میگیرند ضرب است، آن هم اگر کار مهمی باشد این ضرب ممکن است که به حد جرح برسد به حد شکسته شدن دستش، پایش و یک جایی از بدنش برسد، این کارها را انجام میدهد میگوید همین کاری که شما انجام میدهید در مورد ما هم این کار را انجام بده. این تقریب استدلال که به این بیان بخواهیم بگوییم که خواستهی ائمه علیهم السلام این هست که در مقابل عاصین ما نهایت آنچه که در حوائج خودمان انجام میدهیم و به کار میگیریم در مقابل آنها هم به کار بگیریم تا از بین برود.
س: ..
ج: نمیگیرد؟
س: ..
ج: حالا این تقریب استدلال است.
اما جوابی که وجود دارد حالا ببینیم یکی این هست که گفته میشود این روایت ضعف سند دارد چون ناقل آن محمد بن سنان عن عبد الاعلی است. حالا عبد الاعلی مولی آل سام داریم، یک عبد الاعلی دیگر هم داریم. این دو تا یک نفر هستند یا دو نفر هستند؟ اگر دو نفر باشند مشکل دارد بخاطر این که یکی از آنها وثاقتش ثابت نیست اما خود محمد بن سنان از کسانی است که تضعیفهای قوی دارد و فوق فوقش این هست که توثیقاتش با تضعیفاتش معارضه میکند و این شخص میشود مجهول الحال، فقها هم در این که ایشان وضعش چهجوری هست گاهی دو قول دارند؛ مرحوم امام در حاشیهی عروهشان، محمد بن سنان را تضعیف میکنند اما در بیعشان آنجا توثیق میفرمایند یعنی وضعش جوری هست که حتی فقیه واحد میبینیم گاهی مایل شده است به توثیق، گاهی مایل شده است به جرح، و لکن قبلاً یک بحث مفصلی راجه بع محمد بن سنان کردیم ظاهراً و نتیجه این شد که خلاصه جرح و تعدیلش با هم تعارض دارند هیچکدام بر دیگری نمیچربد فلذا محمد بن سنان امرش مشکل است. ولی پس اگر کسی کافی را کافی نداند در حجیت صدوری، قهراً بخاطر اشتمال بر محمد سنان این روایت حجت نخواهد بود، اما ما چون وجود روایت را در کافی، کافی در حجیت صدوری میدانیم بنابراین این مشکل برای ما نیست.
و اما از نظر دلالت؛ از نظر دلالت مسلم حضرت سلام الله علیه که اینجا میفرمایند همان لطایفی را که به کار میبرید در حوائج خودتان، در حوائج من هم به کار ببرید، حضرت اعمالی را که از نظر شرعی درست نیست که مقصودشان نیست. مردم ممکن است که خیلی کارها را میکنند در راه رسیدن به حوائج خودشان، که اینها درست نیست. فحش هم میدهند، ظلم هم میکنند یعنی همان راهکارهای مشروعی که انجام میدهید قهراً این قید لبّی وجود دارد نه هر کاری خودتان بما أنّکم أنّکم انجام میدهید بیایید دربارهی حوائج من هم انجام بدهید مردم خیلی کارهای ناروا در کارهای شخصی خودشان انجام میدهند برای این که به مطلوب خودشان برسند. بنابراین این میشود یعنی آن کارهای درست و مشروعی که در حوائج خودتان به کار میبرید از نظر شرع اشکال ندارد بیایید در حوائج من هم آن کارها را به کار بگیرید. حالا اول کلام است که آیا ضرب و جرح در این موارد مشروع هست یا نیست؟
س: ..
ج: نه مادهی لطف این را نمیرساند. فالطفوا یعنی عرض کردم لطف به معنای این هست که تا نهایت امر رفتن، لطف یعنی لایهها را دریدن و تا آخر امر رفتن.
پس بنابراین تمسک به این دلیل برای بحث ما مثل تمسک به دلیل در شبههی مصداقیهی خود دلیل میماند چون قهراً این مقیّد است به آن کارهایی که شما انجام میدهید و مشروع است، درست است، از نظر شرع اشکالی ندارد آنها را هم دربارهی من بکار بگیرید این اولاً.
ثانیاً فرمود که از همین که حضرت خودشان فرمودند افرادی را بفرستید که برایش سنگین است، دیگر خودشان ادامه ندادند که اگر این فایدهای نکرد بزنید ضرب و جرح بر او وارد بکنید. همین که فرمود «فَتَحَمَّلُوا عَلَیْهِ بِمَنْ یَثقُلُ عَلَیْهِ» یا یُثقّلُ، ولی تشدید گذاشته حالا این تشدید که قرائت و سماع از بین رفته و نمیدانیم امام یُثقّل فرمودند یا یثقل، یثقل هم ظاهراً اشکالی نداشته باشد یعنی سنگین است برایش، «وَ یَسْمَعُ مِنْهُ فَإِنَّ الرَّجُلَ» دیگر ادامه ندادند که اگر این هم اگر فایدهای نکرد چکار کنید فاضربوهُ، سکّوا بها جباههم، ابدانهم، اینها را نفرمود فرمود که «فَإِنَّ الرَّجُلَ مِنْکُمْ یَطْلُبُ الْحَاجَةَ فَیَلْطُفُ فِیهَا حَتَّى تُقْضَى ... فَالْطُفُوا فِی حَاجَتِی کَمَا تَلْطُفُونَ فِی حَوَائِجِکُمْ» بنابراین این روایت شریفه هم به همان بیانی که عرض کردیم و مؤیّداً به این که خود حضرت هم نام چیز دیگری را نفرمودند با این که مقام تأیید فقط هست نه در حد جواب قاطع، با این که مقام، مقامی است که اقتضا میکرد اگر مراتب بعد هم یعنی ضرب و اینها هم مقصود بود در اینجا آن را هم حضرت نام میبردند این که دیگر حضرت نام نبردند معلوم میشود که تا همینجا در مقام انجاه حوائج حضرت لازم است که انجام بشود
س: ..
ج: فلذا میگوییم تأیید است دیگر، ولی این جایش جایی است که اگر بنا بود گفته بشود چون این که تشجیع حضرت بفرماید امر بالاتر هم میآورد ولو شده بزنید این جایش بود که گفته بشود.
س: ..
ج: برای این که حالا حضرت ممکن است همین مطلب باشد که بله میگویم .. من تعلیل میکنم از تعلیل خودشان بفهمند.
س: ..
ج: نه دستور دارند میفرمایند دیگر، به اصحابشان، به شیعیانشان، به موالیانشان، که با این افراد بالاخره اینجوری رفتار بکنید، جلوی ایشان را بگیرید به این شکل که اگر حرف خودتان هم اثر نمیکند عدهای که .. بعد اگر این بود که تأیید، جای این بود که اگر این هم اثر نکرد بزنید.
س: ..
ج: نه به حد دلالت نمیرسد چرا؟ چون حضرت تعلیل فرمودند ممکن است که کسی بگوید حضرت به آن تعلیل بسنده کردند دیگر، یک مورد را فرمودند برای موارد بعدی با تعلیل خواستند بفرمایند.
س: ..
ج: درست است حالا تا چه حد؟ یعنی همهی کارها را که انجام دادید نتیجه نگرفتید ممکن است که ضرب و شتم هم انجام دادید نتیجه نگرفتید حالا فادفنوا، آن وقت...
س: ..
ج: فادفنوا کلام، و الا تازه اینجا هم همین کلام است از اول باید فادفنوا کلامه تحت اقدامکم، از همان روز اول.
س: یعنی حداقل کاری که از دست ما برمیآید دیگر؟ وقتی که آن را نتوانستی ساکت کنی حداقل ..
ج: بله درست است این که حداقل کلام، ولی این دیگر از مراتب امر به معروف نیست این یک چیز دیگری است دارد میفرماید حرفش را دیگر نزنید خودتان باعث انتشار آن نشوید.
س: مشخص میشود که تا اینجا دیگر وظیفهی شما تمام است؟
ج: بله درست است.
س: پس معلوم است که ..
ج: «لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها» (بقره، 286) نتوانستید جلوی او را بگیرید لااقل خودتان باعث انتشار حرف او نشوید.
س: ..
ج: نمیگوییم در مقام بیان نیست، میگوییم از این که نام ضرب را نبردند میخواهد تأیید میکند که ضرب دیگر مقصود نیست ولی دلیل نیست برای این که ممکن است حضرت به آن تعلیل اعتماد فرموده باشند که من یک مصداق را که گفتم بقیهی آن را هم دارم با فالطفوا دارد بیان میفرماید. ممکن است کسی اینجوری بگوید اشکال در این هست که فالطفوا، اشکال اصلی این هست که آن اطلاق را ندارد چون این فالطفوا همانطور که در حوائج خودتان هست در حوائج ما که مشروع نیست به امور غیر شرعی، و راههای نادرست که مردم به آنها هم توسل میکنند به فحش و ناسزا گفتن و ظلم کردن و اینها هم مردم در راه حوائج خودشان، خیلیها آنهایی که موالات به دین ندارند و اینها این کارها را هم میکنند حضرت که ناظر به اینها نیست که این کارها را هم انجام بدهید یعنی آن که مشروع است، درست است، راههایی که مشروع است. خلاصه اینجا شل نیایید هر راه مشروعی را که شرع قبول دارد به کار بگیرید تا این که حوائج من را هم برآورده بکنید آن مطلوبات من را هم برآورده بکنید.
این این حدیث آن هست.
س: ..
ج: کافی هست ظاهراً بحث در این حدیث، اجازه بفرمایید چون ما دیگر دو روز که بیشتر نداریم الان وقت تمام میشود.
طایفهی پنجم، «ما تدلّ علی وجوب زبر العاصی» 505، حدیث دوم که باز این هم از کافی شریف است «عن عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَى عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِیرَةِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام لآَخُذَنَّ الْبَرِیءَ مِنْکُمْ بِذَنْبِ السَّقِیمِ وَ لِمَ لَا أَفْعَلُ وَ یَبْلُغُکُمْ عَنِ الرَّجُلِ مَا یَشِینُکُمْ وَ یَشِینُنِی فَتُجَالِسُونَهُمْ وَ تُحَدِّثُونَهُمْ فَیَمُرُّ بِکُمُ الْمَارُّ فَیَقُولُ هَؤُلَاءِ شَرٌّ مِنْ هَذَا فَلَوْ أَنَّکُمْ إِذَا بَلَغَکُمْ عَنْهُ مَا تَکْرَهُونَ زَبَرْتُمُوهُمْ وَ نَهَیْتُمُوهُمْ کَانَ أَبَرَّ بِکُمْ وَ بِی» زَبَرهُ أی مَنَعهِ، اگر آن را زبرتموهم، آنها را منع میکردید و نهی میکردید این هم برای من بهتر بود هم برای خودتان.
این روایت شریف هم دلالت میکند بر منع. تقریب استدلال این هست که منع، منع کردن یکی از مصادیق آن چه هست؟ همین ضرب و جرح، اگر میبینیم که با گفتار، با امر و نهی، با موعظه، با نصیحت نتیجه نمیگیریم اما اگر بزنیم آن هم نه زدن معمولی، زدنی که مجروح بشود بدنش، تألیم معتدٌبهی به او وارد بکند یا دستش را بشکند پایش را بشکند آن دیگر دست برمیدارد این اطلاق إِذَا بَلَغَکُمْ عَنْهُ مَا تَکْرَهُونَ زَبَرْتُمُوهُمْ، شامل این مراتب هم میشود. پس بنابراین به این روایت استدلال بشود بر این که این مرتبه هم جایز بلکه واجب است.
همان جوابهای عامی که در روایات قبل بود که صاحب جواهر قدس سره بعضی از آنها را فرمود مثل انصراف، به وجهی که عرض کردیم که گفتیم اگر یک چیزی استبعاد عرفی عام داشته باشد، نه یک شخصی شخصاً مستبعد بشمارد اگر یک مطلبی استبعاد عرفی عام داشته باشد موجب چه هست؟ موجب انصراف است یا لااقل موجب عدم احراز ظهور و اطلاق است در این موارد. در این موارد همینجور است که برای هر معصیتی شارع به ما اجازه داده باشد که ما اگر نصیحت و گفتهی ما اثر نکرد بتوانیم قطع عضو بکنیم، بتوانیم بشکنیم ستوان فقراتش را، استخوان پایش را بشکنیم و امثال اینها، این ضربها و جرحهایی که مستلزم این امور است. این خیلی امر مستبعدی به نظر میآید. در عرف عام، ذهن عام متشرعه، بلکه حتی غیر متشرعه، فلذا چنین اطلاق فهمیدن از این عبارات مشکل است فلذا ظهور احراز حداقل این هست که بگوییم ظهور احراز نمیشود، این اشکال اول صاحب جواهر بود که اشکال به حقی بود و گفتیم که درست است.
س: ..
ج: حالا این مرتبهی آن را داریم بحث میکنیم دیگر، همین مراتبی که اگر در غیر مقام امر به معروف باشد موجب دیه میشود، موجب قصاص میشود این را ...
س: ..
ج: بله آن را هم داریم.
س: ..
ج: همان کف آن را دارم، از کف آن هم استبعاد دارد کف آن،
س: ..
ج: نه حالا سرخی کم معلوم نیست همان کبودی حسابی بزند آنچنان کبود بکند که
س: ..
ج: حالا اینها را شما قبول نکنید ولی اصل آن را قبول میفرمایید.
س: ..
ج: بله درست است، قبول است درست است.
یا این که بعض مراتب که دیه داشته باشد این تعبیر تعبیر صد درصد دقیقی نیست، بعض مواردی که دیه دارد ممکن است که بگوییم مشمول ادله میشود ولکن این مراتبی که جرح و قطع عضو، کسر عضو و امثال اینها یک عیبی در بدنش ایجاد میشود آن هم عیب مستدام، مستمر، دیگر همیشگی، برای این که مثلاً جواب سلام یکی را نداده به او میگوییم آقا جواب سلامش را بده نمیدهد مثلاً با او یک دشمنی دارد یا به یک دلخوری از، خلاف است دیگر، جواب سلام را که باید داد نمیدهد امر و نهی ما اثر نکرد یک پایش را بشکنیم مثلاً، چرا؟ چون امام علیه السلام فرموده زبرتموهم، اگر آنها، این شامل این میشود؟ این انصراف صاحب جواهر واقعاً حرف درستی هست از این چیزها انصراف دارد این،
س: ..
ج: نه آن ببینید آنها از عظائم شریعت است، ناموس مردم را برداشته دارد میبرد از عظائم شریعت است. آنها همانهایی است که گفتیم استثناء است.
و اما اشکال دوم:
مطلب دوم بود که صاحب جواهر چه فرمود؟ فرمود اینجور امور اگر شارع بخواهد در اختیار مردم گذاشته باشد فساد عظیم لازم میْآید هرج و مرج لازم میْآید فساد عظیم لازم میآید. پس بنابراین این قرینهی لبّیه است بر این که اگر بدواً هم یک ظهوری داشته باشد تقیید بشود و این بفهمیم که مقصود جدی شارع نیست و مقیّد است به این جاهایی که اینجور چیزها پیش نمیآید بنابراین فرمایش دوم ایشان هم درست است به همین دلیل میگوییم نه.
مطلب سومی که داشتیم آنجاها میگفتیم آن مطلب اینجا میْآید و دیگر در روایات بعد هم این سه تا هم در نظر شریفتان باشد اعاده نکنید این اشکالات عامهای است که در خیلی از این روایات وجود دارد. مطلب سوم هم این بود که در اثر آن فرمایش شیخ طوسی که فرمود که ظاهر شیوخنا الامامیه این است که این ضرب و این شکل از امر به معروف و نهی از منکر این برای امام معصوم است یا برای کسی که امام اذن خاص به او داده باشد. این ظاهر شیوخنا الامامیه این هست. پس بنابراین به قرینهی این فرمایش شیخ و این استبعاداتی که داریم کنار آن بگذاریم احتمال میدهیم که حین صدور این روایات یک قرینهی عامهی ارتکازیهای در ذهن متشرعه وجود داشته که امام اتکاء بر آن فرمودهاند در فهم مراد از کلامشان که فرمود زبرتموهم نهیتموهم، اینها، و با وجود این احتمال دیگر اطلاق محقق نمیشود یعنی احراز نمیکنیم وجود مقدمات حکمت را، چون یکی از مقدمات حکمت این هست که قرینهی بر تقیید نباشد نه قرینهی لفظی و نه قرینهی لبّی و عام، و ما این قرینهی لفظی که نیست اما قرینهی لبّی هم نمیتوانیم عدم آن را احراز کنیم چون احرا آن با اصالة عدم القرینه است، این اصالة عدم القرینه فقط دلیل آن سیرهی عقلا است و ما در این موارد سیرهی عقلائی نداریم که اگر یک شواهد و قرائن معتدٌ بهی وجود داشته باشد که لعلّ چنین قرائنی وجود داشته باشد بگویند ان شاء الله نبوده. این ان شاء الله نبوده و بنابر عدم، در سیره عقلاء نیست یا لااقل احراز نشده که هست بنابراین در این موارد ما به اطلاق نمیتوانیم تمسک کنیم. اینها اشکالات دلالی، اشکال سندی هم که دارد چون سهل بن زیاد است سهل بن زیاد هم دارای تضعیف جدی است در کلام غیر واحدی از رجالیون، بنابراین اگر ما توثیق که ظاهراً اصلاً نداشته باشد بعضی بخاطر کثرت نقل کافی از ایشان میفرمایند معلوم میشود پیش کافی ثقةٌ، حالا ما اگر این مطلب را هم بپذیریم فوقش بالاتر از این نیست که کافی رجال داشته باشد نوشته باشد ثقةٌ ثقة، این ثقهٌ ثقة که ما استخراج میکنیم از کثرت نقل ایشان بالاتر از تسلیم ایشان که نیست، این معارضه میکند با آن تضعیفی که رجالیون دیگر دارند. پس بنابراین سهل بن زیاد هم امرُهُ لیس بسهلٍ، ولو بعضی از بزرگان فرمودند الامرُ فی السهل سهلٌ، نه امرش سهل نیست چون واقعاً معارض قوی دارد. بنابراین ایشان و محمد بن سنان متأسفانه هر دوی این راویهای کثیر الروایة که روایات خوبی هم واقعاً دارند ولی مشکلهی آن این هست که چنین چیزی دربارهی آنها هست و چند بار این مطلب را هم من عرض کردم؛ ببینید گاهی که میگویند ضعیف است این ضعیف است معنایش این نیست که عادل نبوده، معنای ضعف این که عادل نبوده نیست ممکن است که واقعاً خیلی آدم خوبی هم بوده یعنی در باب روایت نمیشود به اعتماد کرد چون ممکن است که حافظهی درستی نداشته ضبط درستی نداشته افرادی هستند که خیلی آدمهای درستی هستند آدم پشت سرشان هم نماز میخواند اما اینها ضبط درستی ندارند یعنی یک حرف را هر دفعه که نقل میکنند یک کم و زیادی در آن میکنند این که نمیشود در باب روایات به اینها اعتماد کرد حرف امام را جور واجور نقل میکند بدون نه تعمّداً، در اثر آن ضعف ضبطی که دارد میگوید آقا این ضعیف است یعنی همین، فلذا وقتی هم که میگویند عادلٌ کفایت نمیکند ما باید عادلٌ را کنارش یک چیز دیگر بگذاریم که اصالة السلامة در حفظ باشد چه باشد مجموعاً وثاقت را از در آن دربیاوریم.
س: ..
ج: بله
ولی انّما آنچه که حل میکند و ما مطلب را، این هست که این روایت در کافی شریف است مشمول شهادت کلینی است بر این که اینها صَدَر من الائمه علیهم السلام.
س: ..
ج: ولی آنها میگویند نه،
س: ..
ج: بله، جناب محمد بن یعقوب کلینی میگوید چی میگویید آقا این حافظهاش خیلی خوب بوده اینها میگویند نه آقا ما با او بودیم حافظهاش خوب نبوده ممکن است اینجور باشد.
این یک مطلب، مطلب دومی که هست این هست که این که کافی اینها را در سند آورده دلیل بر این نیست که اعتماد به ایشان کرده چون همانطور که مرحوم آیتالله بروجردی فرموده و مطلب حقی هم هست که ایشان فرمودند و کسی که مطالعهی درستی و مستمری داشته باشد در احوالات رجال و حدیث و اینها به دست میآورد که بسیاری از این کتب برای مرحوم کلینی یا برای شیخ طوسی قدس سرهما مسلّم بوده این سندهایی که ذکر میکردند اینها برای این بوده که ارسال پیش نیاید مثلاً بر این مطلب شیخ طوسی در مشیخه تصریح کرده یا فرموده ما برای این که ارسال پیش نیاید این سندها را ذکر کردیم و الا آن کتاب مسلّم بوده بنابراین اگر سهل بن زیاد و اینها را در سند میآورند خیلی جاها برای این هست که ارسال پیش نیاید و الا در واقع این کتاب مسلم بوده و وجود، مثل این که الان ما کافی برایمان مسلم است حالا امام در چهل حدیثش سند از خودش تا کافی نقل کرده این برای این هست که بگوییم آقا این معنعن هم وجود دارد تضاعف در اعتبار بشود و الا احتیاجی نیست به این جهت الان فی زماننا.
س: ..
ج: نه، گاهی کتاب لازم نیست طریق آن این هست ولی این کتاب تواتر دارد، مسلّم است استفاضه دارد آنجا احتیاج ندارد این کتاب مسلم است که این کتاب بله همان کتاب شیخ طوسی هست همان کتاب فرض کنید حسین سعید اهوازی هست چون آن وقتها اینجوری بوده دیگر، الان این کتاب مسلم است پس بنابراین این کتاب مسلم طریق به این کتاب را برای این جهت ذکر میکردند که این از ارسال دربیاید. منتها ما عرضی که داریم بر فرمایش مرحوم آیت الله بروجردی قدس سره یا بعض اعاظم دیگر را در این باب کافی نمیدانیم از این بابی است که این مطلب آن بزرگان فی الجمله درست است ما نسبت به کل کتابی که این بزرگان ار آن نقل میکنند احراز نکردیم که اینها همهشان اینجوری بوده. فلذا میگوییم بررسی سند تا آنها لازم است برای این که نمیدانیم کل کتابهای آنها اینجوری بوده یا نه، مثلاً صدوق ممکن است من لایحضرش اینجوری بوده اما آیا عیون اخبار الرضای او هم همینجور بوده؟ آیا معانی الاخبارش هم همینجور بوده؟ آیا مصادق الاخوانش همینجور بوده؟ بعضی کتابها مسلم اینجوری بوده اما هر کتابی اینها دارند نقل میکنند به این شکل بوده یا نه، این ثابت نیست برای ما، چون ثابت نیست فلذا است که حالا کدام هم هست خبر نداریم این فرمایش، فرمایشی نیست که همهجا بتواند به ما کمک بکند اما به درد این میخورد که آقایانی که ما میگوییم کافی روایاتش حجت است و معتبر و شهادت جناب کلینی محتمل الحس و الحدس است این کلام به درد آنجا میخورد که بعضیها میگویند آخر چهجور میشود کافی فهمیده باشد این همه روایات، همهی اینها قرینه داشته باشد در آن بیاناتی که عرض کردیم و حالا آنها را هم یک مراجعه میتوانید بفرمایید چون جزوه هم شده اینها به درد جواب از آن شبههها میخورد در آنجا، که برای وافی راههای فراوانی وجود داشته، فقط به این سندها نبوده که شما بگویید که این سند ضعیف است و او میتوانسته از راههای مختلفی در آن عصر به دست بیاورد این حرف را امام صادق فرموده یا نفرموده.
طایفهی ششم؛ «ماغ تدلّ علی وجوب عنوان الوعظ و التذکیر» که این به درد اینجا نمیخورد.
طایفهی هفتم؛ «ما تدل علی وجوب القول البلیغ» این هم به درد اینجا نمیخورد چون اینجا قول بلیغ نیست.
طایفهی هشتم؛ «ما تدلّ علی وجوب التأنیب»
و طایفهی نهم؛ «ما تدل علی وجوب التعذیل» چون این دو تا عنوان در یک روایت واحد است هشتم و نهم را با هم هست.
صفحهی 506، حدیث سوم، که حضرت فرمودند طبق این روایت به همان حارث بن مغیره «أَنَّ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَهُ لَأَحْمِلَنَّ ذُنُوبَ سُفَهَائِکُمْ عَلَى عُلَمَائِکُمْ إِلَى أَنْ قَالَ مَا یَمْنَعُکُمْ إِذَا بَلَغَکُمْ عَنِ الرَّجُلِ مِنْکُمْ مَا تَکْرَهُونَ وَ مَا یَدْخُلُ عَلَیْنَا بِهِ الْأَذَى أَنْ تَأْتُوهُ فَتُؤَنِّبُوهُ وَ تُعَذِّلُوهُ وَ تَقُولُوا لَهُ قَوْلًا بَلِیغاً» أنّبه أی أنّفهُ، أنّفه یعنی عامله بشدّةٍ، با شدت با او معامله کردیم پس أنّب أی أنّف، أنف در لغت گفتند یعنی عاملَهُ بشدةٍ، با شدت با او برخورد کردند، معامله کردند پس بنابراین عنوان تأنیب داریم و این تأنیب معاملهی به شدت است یکی از مصادیق معاملهی به شدت چیست؟ ضرب، جرح، ضربی است که منجر به جرح میشود به کسر میشود به قتل میشود اینها مصادیق تأنیب است. یا فرمود «وَ تُعَذِّلُوهُ»، تعذّلوه به معنای این هست که عذّلهُ، لامهُ، یعنی نکوهشش کرد آنرا ممکن است که بگوییم نه، نکوهش کردن غیر از ضرب است، غیر از جرح است اما تأنیب میتوانیم بگوییم شامل.... پس طایفهی هشتم که تأنیب باشد یعنی عنوان تأنیب باشد در روایات هست میتوانیم بگوییم که شامل میشود و لکن همان اشکالات ثلاثهای که در آن روایت قبل گفتیم قهراً اینجا هم وجود دارد مضاف بر این که اینجا محفوف به یک کلامی است که بعید میسازد این کلام که مقصود حضرت از تأنیب این عرض عریضی باشد که الان ما داریم میگوییم که حتی شامل جرح و کسر و قطع عضو و اینها هم بشود حضرت فرمود «أَنْ تَأْتُوهُ فَتُؤَنِّبُوهُ وَ تُعَذِّلُوهُ وَ تَقُولُوا لَهُ قَوْلًا بَلِیغاً» اگر آن امری بود که این قدر شدت دارد که شامل قطع عضو و جرح و اینها میشود جایش باید بعد از «وَ تَقُولُوا لَهُ قَوْلًا بَلِیغاً» باشد معلوم میشود آن تأنیب و تعذیل همخانوادهی با همین تقولوا قولاً بلیغاً هست همین سنخ مطلب است این در حقیقت کأن این کأنّ تفسیر همان قبل است چهجور تأنیب بکنیم؟ با شدت برخورد بکنیم؟ سخن سفت بگوییم. دیگر خواهش میکنم و بعد اینجوری نباشد شدت به خرج بدهیم در گفتارمان، نه این که مقصود این باشد که فَتُؤَنِّبُوهُ، قطع عضوش بکنید بعد بگویید «وَ تَقُولُوا لَهُ قَوْلًا بَلِیغاً» این اگر ترتیب را حضرت میخواهد بیان بفرماید و مقصود از این تأنیب آن مرتبهی شدیدی است که شامل جرح و قطع عضو و امثال اینها میشود جایش این بود که بفرماید اول بروید قول بلیغ بگویید اگر اثر نکرد تعذیل کنید ملامت کنید، اگر اثر نکرد حالا تأنیب کنید این هم این خود این حافّ بودن این کلام یعنی محفوف بودن آن سخن حضرت به این مسئله و این که تعقیب فرموده حضرت او را به آن «تقولوا قولاً بلیغاً»، این نشان میدهد که بعید است مقصود از تُؤَنِّبُوهُ، آن معنای وسیع باشد.
پس بنابراین علاوه بر آن سه مطلب گذشته خود لسان روایت هم تبعید میکند که بخواهیم بگوییم این مطلب عام و شامل مقصود حضرت بوده است.
س: ..
ج: نه، اعم است یعنی شدت یعنی تفسیر یک مصداقی از همان تأنیب دارد حضرت ذکر میفرماید تأنیب یک معنای عامی دارد یکی تعذیل است، تعذیل یعنی آن را ملامت کردن، همان ملامت کردن یک نحو معاملهی با شدت انجام دادن است دیگر، مثلاً یک کسی را خیلی ملامت شدید انسان بکند این مصداق تأنیب است یا همین روی برگرداندن، روی ترش کردن، گاهی مخصوصاً اگر در مجلسی باشد یک آدم محترمی باشد این گاهی آن آثارش از گاهی ضرب هم بالاتر است که یک مخفیانه برویم به او بزنیم پس این که حضرت ابتداءً فرمودند فَتُؤَنِّبُوهُ یک معنای عامی هست اما این معنای عام را حضرت آمد در آن دو تای بعدی مصداق برای آن ذکر کردند کأنّه، حالا اگر آن یک معنای قوی بالایی بود که آنجا را هم شامل میشد این تناسب داشت که او بعد مثالهایی که میخواهند ذکر کنند یکی از همان مثالها هم فاضربوه و سکّوا بها جباههم، اینها را هم میفرمود که در آنجاها فرمودند مثلاً، این را نفرموده. بنابراین حالا اگر شما این خود سیاق کلام امام علیه السلام را هم قرینه نگیرید آن وجوه ثلاثهی گفتهشدهی در امور عامه اینجا هم آنها میآید.
پس بنابراین اگر آقایان کاری ندارند من ادامه بدهم اگر کاری دارند ساعت چیز است امروز را تعطیل کنیم. اگر کاری ندارند ادامه بدهیم که فردا هم بتوانیم این بحث را تمامش کنیم لااقل، حالا آقایانی هم که کار دارند اشکال ندارد که ...
س: ..
ج: نه، چون تقریب آن با همدیگر تفاوت میکند. این هم یک بحثهایی است که چون آقایان بزرگان علما روی این ابحاث کم کار کردند در این بحث امر به معروف و نهی از منکر، حالا ما که داریم بحث میکنیم یک مقداری اشکالی ندارد با تأنّی بحث کنیم این جوانب را بحث کرده باشیم که خودش بشود ان شاء الله یک زمینهای بر این که بعد ابحاث عمیقتری در بحثهای بعدی که روی این مبحث میشود ان شاء الله انجام بشود.
س: ..
ج: بله، آن اشکالی ندارد. آن فرمایش آقای حسینی.... عیب ندارد آن را میگیرد تا آن مقدارها را میگیرد یعنی ضرب تا این حدهای خیلی چیز را میگیرد.
و اما طایفهی دهم؛ «ما دلّ علی وجوب الایذاء» این دیگر از آن قبلیها بهتر است. خود ایذاء، میگوید اذیتش کن، «ما تدلّ علی وجوب الایذاء حتی یترکه» این روایت چهارم همین باب، صفحهی 506، روایت چهارم، این مرسلهی جزمیهی شیخ مفید قدس سره در مقنعه، و شیخ طوسی در تهذیب است «قال الصادق، محمد بن الحسن قال قال الصادق علیه السلام لقوم من اصحابه إِنَّهُ قَدْ حَقَّ لِیَ أَنْ آخُذَ الْبَرِیءَ مِنْکُمْ بِالسَّقِیمِ وَ کَیْفَ لَا یَحِقُّ لِیَ ذَلِکَ وَ أَنْتُمْ یَبْلُغُکُمْ عَنِ الرَّجُلِ مِنْکُمُ الْقَبِیحُ وَ لَا تُنْکِرُونَ عَلَیْهِ وَ لَا تَهْجُرُونَهُ وَ لَا تُؤْذُونَهُ حَتَّى یَتْرُکَهُ» آزار و اذیت به او نمیرسانید تا این که ترک کند آن منکر را، پس معلوم میشود آزار و اذیت رساندن واجب است فکیف به این که بگوییم که جایز است حضرت میفرماید که... معلوم میشود که امر واجبی هم هست اگر امر جایزی فقط بود چهجور حق برای حضرت بود که أَنْ آخُذَ الْبَرِیءَ مِنْکُمْ؟ نه معلوم میشود که امر واجب است چون یک واجبی را داری ترک میکنید این حق من هست که یقهی شما را بگیرم و مؤاخذه کنم از شما، پس این دلالت میکند بر این که این ایذاء، برای این که ترک کند فاعل منکر منکر را، امر واجبی است که اگر انسان انجام ندهد پیش امام مسئولیت دارد امام میتواند او را مؤاخذه بفرماید.
این بهتر از خیلی از روایات قبل است چون ایذاء است دیگر، مصداق ایذاء حتماً ضرب را شامل میشود جرح ایذاء است قطع عضو ایذاء است اینها همهی اینها را میتواند شامل بشود.
س: ..
ج: ایذاء است دیگر.
س: ..
ج: پس چه هست؟
س: ..
ج: ایذاء است و کیفی ایذائی؟ أیّ ایذاء؟ ایذاء که هست مسلم ایذاء است. لاتُؤذ احداً که در روایات فرمودهاند شامل این میشود، ادلهی حرمت ایذاء مسلم شامل این هم میشود.
س: ..
ج: یکی به پسرش میگوید برو این را اذیت کن یعنی بزن دستش را قطع کن؟
ج: نه یک وقت قرائن همراه آن هست ولی ایذاء شامل میشود آن روایتی که میگوید ایذاء نکن شامل است. حال این حرف. از این جهت یک خرده بهتر از روایات دیگر هم هست.
آیا میتوانیم به این روایت استدلال کنیم؟ آن امور ثلاثهی سابق اینجا هست باز این ایذاء در این حد عریض؟ آن انصراف، آن فساد عظیم، آن مسئلهی سوم، همهی آن امور ثلاثه اینجا هست مضافاً به این که....
س: ..
ج: بله
س: ..
ج: نه روشن است که ایذائی که حضرت میفرمایند ایذائی است که.... ایشان الان مثال زدند میگوییم اذیتش کن تا این کار را بکند یعنی دیگر حتی پایش را قطع کن؟ این انصراف... شاید چنین قرائنی بود که ایذاء که حضرت میفرماید میگوید مقصود من این نبود دیگر، حالا برود یک کسی را ایذاء، اگر ایذاء بکنی قتل را هم شامل است، قطع نخاع که میگوید ایذاء است دیگر، اینها را دیگر به این حد، انسان از اینها بخواهد بفهمد که در این حد دارند واگذار به همه میفرمایند .. علاوه بر این که
س: حاج آقا شما قبول دارید بعضیها میگویند .. طرف دارد مثلاً در مسائل دینی شبهه میکند آن روایت در مکاسب هم هست میگوید تهمت، حتی تهمت زنا و اینها میزنیم که ..
ج: نه آن نه، آن چیز دیگری است اولاً آن معنایش این هست یا معنایش این نیست محل کلام است ثانیاً آنجاییهایی که کسی بدعت در دین بخواهد بگذارد. یک آدمی است که مردم.... سیمای علمایی هم مثلاً دارد در لباس علما هم هست این دارد بدعت در دین میگذارد اینجا را میگویند که اگر آن روایت باشد و معنای آن این باشد این هست که این بهتان را به او بزنید که آبرویش بین مردم برود حرف دیگر نافذ نباشد حرفش که این بدعتی که دارد میزند پا بگیرد آنجا برای این هست یعنی یک امر چنین مهمی است که دین را میخواهد عوض بکند دین را میخواهد عوض کند کسی که دین را میخواهد عوض کند میگوید این کار را بکن که نتواند این کار را بکند اما حالا نه یک گناهی، یک معصیتی دارد انجام میدهد آن هم حالا معصیتها هم دارای یک مراتب است دیگر، حالا هر معصیتی بگوییم بله شما میتوانید این کار را انجام بدهی.
س: همان مورد را قبول دارید شما؟
ج: کجا؟
س: شبههی دینی هم میکند دارد روی مسئلهی دینی شبهه میکند طرف، این تهمت را قبول دارید؟ یعنی یکی از مصادیق
ج: اگر آن روایات معنایش این باشد روی چشممان، سنداً و دلالتاً تمام باشد بله. یعنی آن محل کلام است .. یعنی چی؟ یعنی بهتان بده آنها بزنید؟ یا یک کاری بکنید که مبهوت بشود یعنی آنچنان استدلال بکنی که مبهوت بشود که عجب «فَبُهِتَ الَّذی کَفَر» (بقره، 258) گفته میشود این از همان «فَبُهِتَ الَّذی کَفَر» است یعنی شما استدلالی بکنی مطلب را جوری روشن بکنید که آن بُهت، آبرویش برود آبرویش از نظر استدلال، که این حرف، چقدر حرف سستی بود چقدر حرف نادرستی بود که جوابهای اینجور واضحی به او داده شد آن فباهتوهم، بعضی معنا کردند یعنی این، که به «فَبُهِتَ الَّذی کَفَر» برسد یعنی با استدلال با برهان، با او مقابله بکنید به جوری که «فَبُهِتَ الَّذی کَفَر» بشود، نه این که یعنی یک کارهایی که انجام نداده زنا نکرده معاذ الله بیایی بگویی که این زناکار است.
س: .. آن غیر اخلاقی است یعنی عقل عملی این کار را منع میکند ..؟
ج: کدام؟
س: همین تهمت؟
ج: نه، تهمت، عقل عملی نه، در این موارد عقل عملی منع نمیکند گاهی، اگر از عظائم اموری باشد که دین خدا را میخواهد عوض کند یا میخواهد قتل نبی انجام بدهد اگر این کار را بکند جلویش گرفته میشود اینجاها که عقل عملی هم نمیگوید.
س: آخر این دین عوض کردن، حالا یک کسی یک نظریهای داده ..
ج: نه نظریه، یک وقت پای دین میگذارد یک وقت میگوید نظر من این هست و الله العالم، استنباط من حالا از ادله این هست اینها نه، اینجوری میگوید، یک وقت نه یکجوری دارد عمل میکند که همین مثل کسانی که بدعت در دین میگذاشتند دیگر، آنجوری، بله، یک الان مثل همین کسی که الان آمده میگوید احمد الحسن که معلوم میشود خودش خیلی، اگر که مشاعرش درست باشد شاید مثل محمد علی باب باشد مشاعرش اصلاً درست نباشد و الا این که الان عدهی را گرفتار کرده، شنیده شده از طلبهها گرفتار شدند، مردم دیگر گرفتار شدند خانمها گرفتار شدند از اینها، اینها را اگر با استدلال نمیشود باید اینجا همانجاهایی است که باید اینها را چکار کرد؟ آبرویشان را برد، کسی میآید بگوید من نائب امام زمان هستم در این عصر، و اینجور بخواهد اغواء کند مردم را،
س: ..
ج: بله با مذاق شریعت دیگر چه ناسازگاریای دارد؟
س: ..
ج: حالا بهتانهای دیگر هم میشود زد، بگوییم این ریاستطلب است، این اغواگر است و الا شیعه معلوم بوده همیشه ادعای امامت، ادعای نیابت از کسی نمیپذیرفتند تا این که معجزه بدهد یک برهان قاطعی بدهد همینطور آمده یک ادعایی میکند برای خودش،
این طایفهی دهم. اشکال دیگر است هست که همین روایت را شیخ مفید قدس سره در اختصاص نقل کرده ولی در آنجا «و تؤذونهُ» ندارد این احتمال داده میشود که در این نقل در بعض نقلها، همهی نقلها این تؤذونه وجود ندارد و این که بگوییم اینها وقایع متعدده بوده این هم مستبعد به ذهن میرسد. بنابراین ما اطمینان نداریم به این که این کلمهی «لاتُؤذونه حتی یترکه»، بخاطر این که در نقلهای مشابه وجود ندارد میتوان تردید کرد و گفت اطمینان به وجودش نداریم.
اما از نظر سند، این روایت....
س: ..
ج: بله حالا آقای خوئی اشکال کردند در استدلال ..
س: ..
ج: اگر ظن به خلاف پیدا کنید علی مسلک عدهای از بزرگان اشکال ندارد.
س: ..
ج: بله اما چون مشابه همین در جاهای دیگر هست و لاتُؤذونه ندارد این به ذهن میآید که
س: ..
ج: حالا بله اگر کسی اطمینانش از بین نمیرود یا اطمینان به خلاف پیدا نمیکند اشکالی ندارد. مهم در اینجا همین است که این مرسل است و مبتنی است بر این که شما ارسال جزمی را از باب این که محتمل الحس و الحدس است بپذیرید که ما میپذیریم. اگر شیخ مفید فرمود قال الصادق سلام الله علیه میپذیرید شیخ طوسی فرمود قال الصادق علیه السلام میپذیریم و بر همین اساس نهج البلاغه که سید رضی قدس سره قال امیرالمؤمنین میفرماید یا من خطبته علیه السلام یا من کلامه و امثال اینها، میگوییم اینها حجت است و اسناد محتمل الحس و الحدس است و کفایت میکند. پس تا طایفهی دهم آمدیم پنج طایفهی دیگر هم مانده که اینها را هم فردا ان شاء الله تمام میکنیم.
و صلی الله علی محمد و آل محمد.