19 مرداد 1402 | 24 محرم 1445
یکی از موارد استجابت دعا: از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمودند:کسى که مایل است خداوند دعایش را مستجاب نماید، و غم و اندوهش را بزداید، پس باید تلاش کندغم و اندوه انسانى را که در مضیقه است، برطرف نماید. نهج الفصاحة، ص   

احتیاط - جلسه 136

دانلود متن:
دانلود صوت:

لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس می‌باشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی‌الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابی‌القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لاسیما بقیةالله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف و اللعنة الدائمه علی اعدائهم اجمعین.

حلول ماه شریف ذی‌الحجة الحرام را که مشحون از برکات و خیرات هست اگرچه حج محروم شده امت اسلام معمولاً از این مراسم بسیار ارزشمند اما در عین حال ماه ماه بسیار پربرکتی است. هم از جهات مختلف به‌خصوص عید شریف غدیر که حقیقت اسلام و جان اسلام با او تحقق پیدا می‌کند. و هم عید شریف قربان، روز مبارک عرفه و بالاخره این دهه أولای ماه ذی‌الحجه که «وَ واعَدْنا مُوسى‏ ثَلاثینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْر» (أعراف/142) خدای متعال توفیق بهره‌برداری بهینه را به همه‌ی ما و همه‌ی شیعیان و موالیان اهل بیت علیهم السّلام عطا بفرماید و ان شاءالله به‌زودی راه حج را هم به روی امت اسلام بگشاید ان شاءالله.

بحث در این بود که محقق خوئی قدس سره تفصیل دادند. فرمودند که اگر قائل بشویم به این‌که تکلیف ناسی ممکن است؛ در مواردی که نه آن تکلیف؛ اصل تکلیف و نه ادله دال بر جزئیت و شرطیت هیچ‌کدام اطلاق ندارند؛ در این موارد قائل به برائت می‌شویم. و اگر قائل شدیم به این‌که تکلیف ناسی ممکن نیست؛ در این صورت باید قائل به احتیاط و اشتغال بشویم چون درحقیقت شک ما به شک در مسقِط برمی‌گردد یعنی می‌دانیم یک تکلیفی علی‌الاجمال وجود داشته، یک خواسته‌ای علی‌الاجمال مولا دارد، حدود و ثغورش در اثر این‌که اطلاقی در تکلیف نیست، در شرط و جزء نیست نمی‌دانیم. پس اصل این‌که یک چیزی مولا می‌خواست، می‌خواهد محرز است. نمی‌دانیم با این عملی که فاقد جزء منسی یا شرط منسی است...

س: که مأمورٌبه هم نیست

ج: که آیا آن خواسته (که مأمورٌبه هم نیست) اما یک ملاک، یک خواسته‌ای نه بنحو امر، آن خواسته مولا محقق شده است أم لا؟ پس شک در مسقط است. هر جا شک در مسقط باشد برائت نیست و احتیاط و اشتغال است. این فرمایش محقق خوئی قدس سره.

مرحوم شهید صدر در این‌جا سه مناقشه فرمودند. درحقیقت سه تعلیقه دارند بر این فرمایش.

تعلیقه اول‌شان این است که چرا ما شک در مسقِط داریم؟ خب علتش این است که احتمال می‌دهیم که شاید این جزء منسی یا شرط منسی؛ این درحقیقت دخالت داشته باشد. خب وقتی که ما چنین احتمالی را می‌دهیم که دخالت داشته باشد آیا این دخالت در ملاک، در مصلحت آیا موجب این نمی‌شود که اگر تکلیفی در مقام هست مقید بشود؟ و در صورتی که این‌ها آورده نشود درحقیقت تکلیف مولا...، یعنی بدون این قید، تحقق این قید تکلیف نباشد. پس بنابراین درحقیقت در این موارد برمی‌گردد به این‌که‌ آیا تکلیف هست یا تکلیف نیست؟ نه یک تکلیفی مسلّم است بر ما، نمی‌دانیم مسقط آن را آوردیم یا نه؟ اشتغال و احتیاط مال آن‌جایی است که ما فرغنا عن وجود آن، اصل آن خواسته، نمی‌دانیم تحقق یافت یا نیافت؟ اما در این موارد ما احتمال بدهیم که اگر کسی فعل را آورد بلافاقداً به آن منسی و آن شرط، شرط منسی، اصلاً دیگر ملاکی هست یا نیست؟ و خواسته‌ای دارد مولا یا نه؟ و ممکن است اصلاً خواسته مولا؛ آن ملاک مشروط باشد به این‌که این شخص فاقد را نیاورد. شاید این‌جوری باشد. پس در این‌جا درحقیقت به این برمی‌گردد که ما نمی‌دانیم برای کسی که عمل فاقد را آورده است باز هم یک ملاک ملزمی، یک خواست ملزمی ولو در غیر قالب خطاب وجود دارد یا ندارد؟ و وقتی شک در این داریم برائت جاری می‌کنیم.

س: ولو امر ندارد؟

ج: ولو امر نداشته باشد. ما برائت جاری می‌کنیم که نمی‌دانیم چنین ملزمی دارد، ندارد؟ همین الان مثلاً خیلی چیزها؛ حالا شک می‌کنیم که آیا چنین، مولا در این ...، مثلاً دعاء عند رؤیت الهلال امر نداریم ولی احتمال می‌دهیم یک مصلحت ملزمه‌ای باشد که مولا می‌خواهد این را، مگر ما این جا برائت جاری نمی‌کنیم؟ این‌جا هم درحقیقت برای کسی که فاقد را آورده و ما احتمال می‌دهیم این دخالت داشته باشد....

س: احتمال می‌دهید که دخالت داشته باشد دراین‌که عمل فاقد را مولا واجد غرض آن واجد قرار بدهد دیگه، درست است؟ فاقد را دارا و مستوفی ملاک واجد قرار بدهد. ما در این شک می‌کنیم دیگه، ما نمی‌دانیم که‌ آیا شارع من که نسیان کردم را با این‌که امر ندارم واجد ملاک کسی که إتیان کرده می‌داند؟ می‌گوید بلی قد رکعت با این‌که نسیان کردم یا نه نمی‌داند؟ پس قضا شده از من، باید بروم انجام بدهم. این است دیگه، شک در استیفای ملاک این است دیگه، در فرض شیخ، شیخ می‌گوید استحاله دارد، می‌گوید اگر شک می‌کنید بعد از این‌که عمل را نسیان کردی جزئی را یا شرطی را؛ شک می‌کنی که آیا عمل نسیانی من صحیح است؟ یعنی نمی‌خواهد اعاده کنم در وقت یا قضا کنم خارج وقت؟ یا نه، صحیح نیست؟ شارع می‌گوید تو با این‌که نیاوردی غرض را استیفاء کردی؛ بلی قد رکعت، در این شک ...، در احداث امر جدید شک می‌کنی. ایشان آقای خوئی همین را می‌گوید. می‌گوید تا مادامی که دلیلی بر این بلی قدر رکعت نداری پس اصل تکلیف صلاة که وجود بوده، شما هم که امری نداشتید. تو نسیان بعث داشتی دیگه

ج: نه، خوب دقت بفرمایید. حرف این است که اطلاق که نداریم نه در ناحیه تکلیف نه در ناحیه ادله شرط و جزء

س: ولی ثابت است تکلیف

ج: خب حالا؛ می‌دانی، فی الجمله

س: فی الجمله

ج: حالا صبر کنید

س: فی الجمله احتمالش... فقط در نسیان و ذُکر ... جزئیت را من یقین دارم

ج: نه، نه، نه، نه، خب صبر کنید، نه، صبر کنید

س: یقین دارم شارع ... خواسته

ج: نه، اجازه بدهید. فی الجمله می‌دانیم هست. امر به ناسی هم که گفتیم نمی‌شود. فرض‌مان بر این است. امر نمی‌تواند به ناسی بکند، می‌ماند سر آن ملاک اگر ما احتمال بدهیم که یکی‌اش را ایشان ذکر کردند یکی‌اش را ذکر نکردند. اگر ما احتمال بدهیم وقتی ناسی عمل فاقد را می‌آورد این واجد کل ملاک است. اگر واجد کل ملاک شد پس بنابراین او خواست مولا قهراً چه می‌شود؟ مقید می‌شود به این‌که نیاورده باشی ناسیاً

س: کدام خواسته مولا مقید می‌شود؟

س: اصل خواسته

س: اصل خواسته مولا که صلاة با رکوع را می‌خواسته به غیر نسیان مقید می‌شود. درست است

ج: بله، بله، درست است. یا (که این شقّش را ایشان فرمودند) یا این‌که نه، این مانع است. یعنی اگر این را آوردی دیگه ظرفیت استیفاء را نداری، قهراً مقید می‌شود به عدم این، چه این واجب باشد چون دیگه بعد مصلحتی نیست که بگوییم؛ خواسته‌ای نیست که بخواهد، چه مانع باشد. مثلاً می‌گوید آقا؛ اگر مثلاً فلان غذا را خوردی یا فلان آمپول را زدی فلان آمپول را دیگه نزن چون دیگه با وجود این، این مانع می‌شود از این‌که او اثر بکند

س: یعنی در فرض نسیان سه‌تا... رخصت نیست

س: یعنی اگر تو نسیان کردی

س: بلکه مانع است دیگه نمی‌توانی بیاوری...

ج: دیگه نمی‌توانی بیاوری

س: نمی‌توانی بروی دوباره تدارک کنی در فرض نسیان

ج: بله، بله، در هر دو صورت خواست مولا چه می‌شود؟

س: مقید می‌شود

ج: مقید می‌شود. پس بنابراین در این صورت من الان نمی‌دانم که الان مولا پس خواسته‌ای از من دارد یا ندارد؟

س: اشتغال یقینی دیگر نمی‌دانم.

ج: چون اشتغال یقینی مال این‌جا است که الان می‌دانم در این ظرفم این داشته ساقط شد یا نه؟ پس الان قهراً شک در خواست مولا دارم، برائت جاری می‌کنم. می‌فرماید اولاً

س: حاج آقا ببخشید؛ غرض مولا یعنی مقید می‌شود دیگه، درست است؟

ج: بله، بله یا تکلیفش، تکلیف که این‌جا ایشان می‌فرمایند؛ چون مفروض این است که تکلیف به... یعنی آن تکلیف فی الجمله‌ای که هست یا آن مثلاً اهتمامی که مولا دارد یک این‌جوری معنا، حالا عبارت را بخوانم.

اولاً، یعنی «یرد علیه أولا انه من الشک فی التکلیف أیضا» این‌جا هم شک در تکلیف است. نه تکلیف مفروض است، مفروغ عنه است، نمی‌دانیم امتثال شد، مسقط آمد یا نه؟ که شما هم می‌فرمایید این‌جور است و جای احتیاط است. چرا؟ «لأن الأقل الصادر من الناسی إذا کان وافیاً بملاک الواجب تُقیّد وجوب الأکثر لا محالة بما إذا لم یأت المکلف بالأقل نسیاناً بنحو شرط الوجوب» این خواستهِ مشروط به این است که آن را نیاورد. حالا که آورده نمی‌داند شرط آن تکلیف محقق است یا محقق نیست پس شک در تکلیف می‌کند و آن معنایی است که این‌جا متناسب است از تکلیف، خب برائت جاری می‌کند. «بنحو شرط الوجوب من أول الأمر فیکون من الشک فی أصل حدوث التکلیف و هو مجرى البراءة». این فرمایش ایشان است. ما یکی اضافه کردیم. گفتیم فرقی نمی‌کند که این عمل فاقد؛ واجد کل المصلحه می‌شود؟ خب دیگه فراغی نمانده برای این‌که بخواهد. یا مانع بشود، علی ای حال مشروط می‌شود به عدم این،

س: این عمل مانع بشود یا نسیان مانع بشود؟

ج: بله؟

س: عمل مانع بشود

ج: نه، عمل مانع بشود

س: نسیان هم ممکن است. نسیان مانع بشود

ج: حالا فرضیه، این فرضیه هم هست که خود حالت نسیان این‌جور چیز مثلاً بیاورد. این اشکال اولش.

س: این اشکال خیلی عام البلوی است، عام الورود است. اگر این‌جور بگوییم دیگه باید آن ... با غرض ما اثبات تکلیف می‌کردیم پس همه جا ما غرض را نمی‌دانیم. پس ممکن است که

ج: نه، ببینید؛ نه، شما نماز ظهر را می‌دانی واجب است، خصوصیاتش هم از ادله فهمیدی؛ حالا نمی‌دانی خواندی یا نه؟

س: نه، نه، نه، نه، غرض را عرض می‌کنم. شما بعضی جاها امر از بعث عاجز می‌ماند دیگه، نمی‌توانست بعث کند اما می‌گفتیم غرض مولا چی؟ غرض که ثابت است. خب اگر این اشکال را بکنی در اصل غرض که ممکن است در این فرض مانع باشد یا شرط تحقق آن غرض عدمه باشد

ج: هر جا همین طور باشد بله، پای آن ایستاده آدم، همین جور است. چون این‌جا واقعاً یک امر عقلی است دیگه. این اشکال اولش. تعلیقه اولش.

تعلیقه دوم این است که حالا فرض کنیم این شرط نباشد بنحو شرط متأخر؛ یعنی آن خواست مولا این‌جور نیست که بعداً نیاوری این را، این نباشد. بلکه نه، از اول یک تکلیفی است و مشروط هم نیست منتها این آوردن؛ مسقط بخواهید بگویید. خب این‌جا درست است. اگر ما فرض کردیم؛ یعنی برخلاف واقع دست از آن مبنای حق برداشتیم و مماشات کردیم و گفتیم این‌جا مشروط نمی‌شود، بنحو شرط متأخر مشروط نمی‌شود. و خب قهراً می‌گویید ما شک در مسقط داریم دیگه، پس مشروط که نیست ما الان نمی‌دانیم با این‌کار آن اسقاط شد یا نه؟

اشکال دوم ایشان این است که ببینید؛ مسقط، عنوان مسقط که این‌جا موضوعیت ندارد در دیدگاه عقل، آن‌که مهم است اهتمام مولا است. هر وقت اهتمام المولا را می‌دانی باید بدانی آن‌که او خواسته بیاوری، آوردی و به تعبیر من این‌که تعبیر از مسقط می‌کنیم چون این از لوازمش است

س: لوازم عدم اهتمام است. وقتی اسقاط ثابت بشود یعنی مولا دیگه اهتمام ندارد در این بعث، درست است؟ لوازم عدم اهتمام است.

ج: یعنی می‌گوییم هرجا شک در مسقط کرد، دیگه مسقط را آورد، این مسقط هست یا نیست و الا باید آن‌که واقعیت امر است چیه؟ این است که هر جا مولا به یک چیزی اهتمام داشت. شما باید ...، و این‌جا ما نمی‌دانیم اگر که این فاقد را آوردیم شارع چنین اهتمامی دارد یا ندارد.

س: صحبت سر همین است. تا وقتی نمی‌دانی عقل می‌گوید که یلزمه که برو بیاور

ج: نه، نه، حدود... نه، هر جا اهتمام مفروغ عنه شد

س: نه، نه، نه، این اقتضای قاعده غرض فقط در جایی نیست که من می‌دانم مولا با عمل من راضی نمی‌شود. بلکه اتفاقاً می‌خواهد در حالت شک را ثابت کند. با غرض ما می‌گوییم در جایی که نمی‌دانیم غرض را استیفاء کردیم یا نه؟ عقل می‌گوید یلزم به این‌که برو بیاور چون غرض ثابت است. اشکال قبلی می‌آید غرض را از ثبوتش مقید می‌کند، تمسک به عام در شبهه مصداقیه غرض می‌شود. اشکال قبلی اگر غمض عین بکنیم...

ج: ببینید؛ شما پایه مطلب را چی قرار می‌دهید عقلاً؟ ما یهتم، ما یهتم به الشارع، غرض هم اگر دلیلش، دلیل این چیه؟ این‌ها همه به خاطر این است که ما یهتم به الشارع است. خب تا جایی که برایت معلوم است، حدود و ثغور این اهتمام روشن است خیلی خب، هر جا نمی‌دانی این‌جا هم اهتمام هست یا نیست؟

س: باید بروی احتیاط کنی.

ج: نه.

س: حرف همین است.

ج: بابا برائت است دیگه

س: حرف همین است، حرف بر سر همین است. مثل این می‌ماند که وقتی شما تکلیف ثابت است، وقتی تکلیف ثابت است به یک طرف نماز خواندی...

ج: آهان! موضوعیت ندارد. ببینید؛ این همین،

س: تکلیف ثابت است به یک طرف نماز خواندی، ساقط می‌شود تکلیف صلاة؟ نه چون هنوز ثابت نشده سقوط، این هم مثل همان است.

ج: نه، نه، نه، ببینید؛ اگر تکلیف می‌فرمایید ثابت است؛ یعنی می‌دانم، برای حدود و ثغورش پس می‌دانم؛ پس اهتمامش را می‌دانم.

س: الان اشکال اول را تقریر نمی‌کنید ها! این مآلش به اشکال اول است که مگر شما نمی‌دانید حدود و ثغور چقدر است؟ تمسک به عام در ادله غرض است؟ در مصداق غرض که نمی‌دانم هست یا نه؟

س: حاج آقا، همان اولی است فقط ریشه‌ای‌تر است این ...

س: اشکال دوم شما این است؛ می‌گویید آقا؛ وقتی روح غرض که اهتمام و الزام به اهتمام مولا؛ آن روح حرف استسقاط که اهتمام مولا است کی هست؟ آن وقت است که من بدانم مولا اهتمام دارد. سؤال می‌کنم از آقای صدر، اگر حرف‌تان حرف قبلی است؛ می‌خواهید بگویید که من اصلاً پس نمی‌دانم غرض مولا چگونه است، آن که اشکال اول‌تان است. اما اگر نه، غمض عین کردیم، به قول شما سلّمنا؛ با این‌که حرف اول‌مان را؛ سر این‌که اشکالش را وارد ندانیم بگوید آقا، من می‌دانم مولا غرض دارد در حالت نسیان؛ می‌دانم. نمی‌دانم این را جایگزین او کرده به معنای اسقاط آن غرض یا نکرده؟ مثلاً به خاطر مصلحت تسهیل فرض کنید؛ نه این‌که خود غرض مقید است نه، به خاطر مصلحت ثانی، مثل مصلحت تسهیل؛ نمی‌دانم من را واجب می‌شمارد یا نمی‌شمارد؟ این شک در اسقاط است، شک در سقوط است مثل تکلیف می‌ماند. تکلیف ثابت است شک کردم ساقط شد یا ساقط نشد؟ قاعده اشتغال است دیگه، اصلاً قاعده اشتغالی که این‌جا می‌گوید ایشان؛ مجرای شک است مجرای علم نیست که، که من بدانم قطعاً مولا، نه قاعده اشتغال توی مجرای شک وارد است. حرف آقای خوئی به مجرای شک است.

س: الان حاج آقا، تفاوت این اشکال با اشکال قبلی چی شد؟ آن ریشه‌ای‌تر است فقط؟ به همان ...

ج: آن‌جا در قبلی مفروض می‌گیریم که مشروط است. وقتی مشروط شد پس وقتی شرط حاصل نیست یعنی خواستن مشروط به این‌که یک چیزی که واجد تمام مصلحت او است یا مانع از ... در بعد حادث نشود و چون ما احتمال می‌دهیم این‌ها حادث شده، آن هم مشروط به این که این حادث نشود پس در اصل آن خواسته شک می‌کنیم. بنابراین وقتی شک کردیم برائت جاری می‌کنیم چون مشروط شدیم و مشروط شدن یک امر عقلی است. حقیقتاً این‌که مشروط می‌شود، مشروط هست. حالا ثانیاً، اشکال ثانی این است که اگر ما از این امر واضح عقلی دست برداریم بگوییم مشروط نمی‌شود. حالا که درست این است که بگوییم مشروط می‌شود. عقلی است این، دست ما نیست. حالا فرض کن از این در امر عقلی دست برداشتیم و بگوییم مشروط نیست. می‌گوییم در عین حال شک در مسقط که موضوعیت ندارد که، آن‌که در دیدگاه عقل (حالا مشروط هم نشود) مهم است این است که اهتمام دارد مولا یا ندارد؟ و ما الان این‌جا نمی‌دانیم هم اهتمام دارد. در این صورتی که شما فاقد را آوردی ولو این مشروط به عدم این نشد اما الان هم نمی‌دانیم بالاخره آن اهتمام برای مولا وجود دارد یا ندارد؟ این هم اشکال دوم ایشان است بخوانم. البته بعد یک استدراکی دارند.             

«و ثانیا- لو افترضنا انّ شرطیة عدم الإتیان بالأقل نسیاناً (این) لیست بنحو الشرط المتأخر» این شرطیت بنحو شرط متأخر وجود ندارد «بحیث یرفع إتیان الأقل موضوع وجوب الأکثر حدوثاً» این‌جوری نیست «بل یسقط التکلیف بقاءً» نه، یک چیزی موجود است، مشروط به این هم نیست. اما این می‌آید آن را ساقط می‌کند. «بل یسقط التکلیف بقاءً فقط لاستیفاء ملاکه فالشک و إن کان فی المسقط (این‌جا) إلّا ان جریان الاشتغال لیس منوطاً بصدق عنوان الشک فی المسقط بل منوطٌ بأن یکون الشک من ناحیة الامتثال و استیفاء فاعلیة التکلیف مع الجزم بحدود ما یهتم به المولى و یریده»،

س: این‌جا دقیقاً همین است که شما هم جزم دارید، از اشکال اول غمض عین می‌کنید، شک می‌کنی این ممتثل هست آن غرض یا نه؟ خب حرف سر همین است. ایشان چه اشکال ثانی می‌خواهد بکند؟

ج: بابا! آن‌جا این بود که چون شرط است، الان وقتی که این شرطِ نیامده بنحو متأخر شک می‌کنید در این‌که تکلیف هست یا نه؟ آن شرطیت را محرز گرفته.

س: شرطیت را محتمل می‌دانند

ج: آن‌جا، آن‌جا، اولی، این‌جا نه، می‌گوییم اصلاً به حضرت عباس این شرط نیست، احتمال شرطیت هم نمی‌دهیم.

س: یعنی غرض ثابت است. جزم بحدود داریم.

ج: حالا، اما در عین حال چون شرط نیست پس ممکن است موجود باشد این مسقطش بشود. آن‌جا اصلاً مسقط معنا ندارد.

س: بله، دقیقاً مقام همین است

ج: اما این‌جا چیه؟ چون مشروط نیست پس هست، این مسقط می‌شود. عنوان مسقط را می‌شود تحفظ بر آن کرد و به‌کار بردن کلمه مسقط این درست است در این صورت؛ اما حرف سر این است که مسقط هم باز موضوعیت ندارد که،  بنابراین فرضیه که ما این فرضیه را باطل می‌دانیم ولی مماشاتاً داریم می‌گوییم اگر این‌جور هم باشد می‌گوییم خب از چه بابی است؟ از باب این‌که عقل ایستاده همین‌جوری گتره و گزاف می‌گوید أی التکلیف باید مسقط را احراز کنی؟ یا از باب این است که می‌گوید اهتمام چون مولا به او دارد این امری که مولا به آن اهتمام دارد باید آن را  برآورده کنی، برآورده کنی او را. اگر یادتان باشد قبلاً هم یک حرفی آقای صدر داشتند، ما اصلاً دنبال اسقاط امر نیستیم، ما دنبال امتثال هستیم اسقاط هم نشود ....

س: آن‌جا هم عرض کردیم این‌جا اسقاط به امتثال مراد است، اسقاط به ...

ج: حالا نه، اصلاً حالا این‌جا چی می‌گوییم؟ ما می‌گوییم این‌جا چی؟ می‌گوییم باید حدودمان روشن، الان شک در این داریم که اصلاً آن اهتمام دارد یا ندارد؟ حدود اهتمام برای ما مجهول است.

س: از چه جهت شک می‌کنید؟ یک سؤال داریم، از چه جهت؟ آیا جهتی غیر از اشکال اول در مقام ....

ج: بله بله، نه اشکال همین است که ممکن است این جلوی مصلحت را می‌‌گیرد یا نه مستوفی جمیع است. نه، سرّ آن یکی است ولی فرق در اشتراط و عدم اشتراط است و این‌که کلمه‌ی استقاط در اشکال اول اصلاً اسقاط نیست، اصلاً نمی‌دانیم تکلیف هست یا نه؟ این‌جا فرض می‌کنیم بگو تکلیف هست و چون شرط مشروط نیست ...

س: آن‌جا یحتمل مشروط باشد ولی تکلیف نیست.

ج: بله، این‌جا نه می‌دانیم مشروط نیست ولی حرف سر این است مشروط نیست اما باز سعه‌ی خودش چه مقدار است؟

س: یعنی چی؟ این یعنی چی؟ سعه آیا ...

ج: سعه‌ی خودش چه مقدار است؟ اهتمام مولا خودش چه مقدار است؟ مشروط هم نیست.

س: آهان نشد، این‌که شما دارید می‌گویید ...

ج: بابا شما برمی‌گردی به اشکال حرف، ببینید ...

س: پس شما اشکال را قبول دارید می‌گویید این‌جا حرفش این است ...

ج: نه نه نه همین که من دارم می‌گویم یعنی ببینید شما می‌فرمایید که درواقع این‌جاها مشروط می‌شود عقلاً ...

س: وقتی شک می‌کنم شک در شرطیت دارم ...

ج: عقلاً فلذا گفتیم ما مماشاتاً داریم با این می‌گوییم، می‌گوییم فرض کنید این‌جا مشروط نمی‌شود و حال این‌که باید مشروط بشود چون عقلی است، مشروط اصلاً عقلی است ....

س: آقا نه نه ما این را نمی‌گوییم ما در اصل این اشکال می‌گوییم تعقل ندارد، می‌گوییم اشکال را اگر شما می‌گویید مع غمض عین و تسلّم به این که مشروط قطعاً نیست و مانع هم قطعاً‌ نیست، دو احتمال شما شمردید یک مانع را هم اضافه کردید، نه مانع هست نه مشروط هست، اگر ما جزم کردید نمی‌توانید بگویید که این‌جا ما جزم نداریم، آقا قبول کردی که جزم دارم به وجود اهتمام مولا به اصل غرض ....

ج: به فی الجمله اهتمام دارم، به سعه‌اش را نمی‌دانم ...

س: این اشکال اول است پس ...

ج: نه آقای عزیز چه اشکالی ...

س: نه ادبیات اشکال اول این نبود دیگر ...

س: دقیقاً همین بود.

ج: حالا ببینید «إلاّ ان جریان الاشتغال لیس منوطاً بصدق عنوان الشک فی المسقط بل منوطٌ بأن یکون الشک من ناحیة الامتثال و استیفاء فاعلیة التکلیف» ان فاعلیت و محرکیت و باعثیتی که تکلیف داشت من آن را پاسخ دادم «مع الجزم بحدود ما یهتم به المولى و یریده، و فی المقام یکون الشک فی حدود اهتمام المولى و غرضه» که آیا این اهتمامش حتی در صورتی که ناسی برود فاقد را بیاورد باز هم اهتمام دارد؟ شرط هم نیست باز هم اهتمام دارد؟ ممکن است دیگر اهتمام نداشته باشد، چرا؟ برای این‌که می‌گوید خب این‌که آورد تمام ملاک به‌دستش آمد. چون در حال غفلت این‌جوری است، در حال نسیان این‌‌جوری است و یا این‌که می‌بیند حالا (با اضافه که ما عرض کردیم) می‌بیند دیگر با انجام این کاری نمی‌شود کرد اهتمام ندارد. خب می‌فرمایند که «و فی المقام یکون الشک فی حدود اهتمام المولى و غرضه و هو من الشک فی أصل التکلیف بقاء فتجری عنه البراءة الشرعیة و العقلیة على القول بها» ما برائت عقلی را اگر قبول کردیم و حق‌الطاعه‌ای نشدیم می‌گوییم برائت عقلی هم جاری است. منتها طبق مسلک ما چون احتمال می‌دهیم شاید اهتمام مولا داشته باشد، قطع به عدم احتمال که نداریم برائت عقلی به نظر ما جاری نمی‌شود، برائت عقلائی و شرعی جاری می‌شود.

بله این‌جا یک حرف هست در این صورت ثانی و آن این است که خب استصحاب بقاء اهتمام می‌کنیم. اهتمام که داشت قبل از این‌که این جناب ناسی بعد از این‌که متذکر شد وقت هم باقی است، چون در این صورت داریم صحبت می‌کنیم، وقت هم که باقی هست می‌گوید خب من می‌دانم قبلاً شارع اهتمام داشت، الان شک دارم با این کاری که من کردم اهتمام او زائل شد یا نه؟ خب استصحاب بقاء می‌کنیم. ایشان می‌فرماید این درست است اما این ربطی به اصالت الاشتغال برای این‌که آن حکم عقلی که می‌گوییم ندارد، ما داریم با آن در آن مباحثه می‌کنیم، اما حالا استصحاب می‌شود کرد، استصحاب نمی‌شود کرد آن مفروض آخرٌ؛ ولی این که محقق خوئی فرموده در این‌‌جا جای احتیاط قاعده‌ی اشتغال است نه از رهگذر استصحاب ...

س: یعنی کار به یک امر تعبدی نداریم یک امر عقلی است.

ج: که البته بعضی از تلامذه‌ی آقای خوئی مثل محقق طباطبائی صاحب مبانی منهاج الصالحین ایشان یک حرفی داشت قبلاً نقل می‌کردیم، ایشان اصلاً قاعده‌ی اشتغال را منکر است، می‌گوید به همه‌جا استصحاب است. که ما هم این را قبول نکردیم از ایشان.

خب این هم مناقشه‌ی دوم آقای صدر است، ببینید این مناقشه‌ی دوم باید این را تحفظ در آن بکنیم که یعنی داریم مماشاتاً می‌گوییم و الا بله معنا ندارد اهتمام آن اگر کم است پس مشروط شده دیگر، قهری است مشروط شدن.

و ثالثاً، ثالثاً حرفی که ایشان می‌زنند این است که فرض کنید برائت موارد شک در مسقط را نمی‌گیرد و ما برای عنوان مسقط کأنّ موضوعیت قائل باشیم. ولی ایشان می‌فرمایند که مع ذلک می‌گوییم در مقام، برائت جاری می‌شود. درست است که برائت از تکلیف نمی‌توانیم بگوییم، چرا؟ برای این‌که تکلیف را مفروض گرفتیم مسقط را، دیگر نمی‌توانیم برائت جاری بکنیم، شک نداریم فرض این است آن را مسلّم گرفتیم، پس تکلیف، پس اهتمام این نه جای برائت نیست در اشکال سوم، چون آن را مفروض گرفتیم، مفروض گرفتیم و برائت از آن جاری می‌کنیم معنا ندارد، اما در عین حال می‌گوییم که برائت عقلی و شرعی جاری می‌شود، چرا؟ برای این‌که هرجا مولا می‌تواند یک کاری بکند که این تحمیل این مسئولیت از دوش عبد برداشته بشود ولو به إخبار، این‌جا جای برائت است. اگر این به ما نرسید این مطلب از طرف شارع می‌توانیم برائت جاری بکنیم.

س: ایشان می‌گوید قاعده‌ی اشتغال، این حرف را دارد می‌‌زند دیگر. قاعده‌ی اشتغال پس دیگر کجا دیگر دارد؟ وقتی قاعده‌ی اشتغال‌شان را با این حرف صراحتاً می‌زند، می‌گوید اصلاً قاعده‌ی اشتغال را قبول ندارم دیگر، هرجا هم که شما شک در مسقط می‌کنی این‌جا چون ...

ج: نه قاعده‌ی اشتغال را قبول دارد، جاهایی که ...

س: این‌جا چون به ید مولا هست رفع تکلیف بقاءاً به‌واسطه‌ی اخبارش پس این شکٌ فی التکلیف و مجریً للبرائة.

ج: نه شما مثلاً نماز ظهر را نمی‌دانی خواندی یا نخواندید قاعده‌ی اشتغال است دیگر ...

س: نه موضوعیه نفرمایید حکمیه را ....

ج: یک قضایی به گردنم بوده نمی‌دانم این قضا را انجام دادم، یک روزه‌ی ماه رمضان به گردنم بود می‌‌دانم، حالا نمی‌دانم این را گرفتم یا نه؟ خب آن‌‌جا این حرف‌ها نمی‌آید.

«و ثالثا لو سلمنا ان البراءة لا تشمل موارد الشک فی المسقط للتکلیف بهذا العنوان» چون وقتی شک در مسقط داری یعنی آن دیگر مسلّم است نمی‌دانی اسقاطش کردی یا نه؟ پس معنا ندارد از آن برائت جاری بکنی «مع ذلک قلنا بانّ البراءة حینئذ و إن لم تکن تجری عن التکلیف بمعنى الوجوب لأن الشک فی سقوطه بقاءً» چون شک در سقوطش هست بقاءاً نه در اصل وجودش تا برائت بخواهی جاری بکنی «الا اننا یمکننا إجراء البراءة على القول بها أو الشرعیة عن هذا التکلیف بلحاظ ملاکه و روحه حیث کان یمکن للمولى الإخبار عن تحقق ملاکه بالأقل الصادر نسیاناً» می‌توانست این حرف را بزند «فانّ مجرى البراءة کل ما یکون تحمیلاً شرعاً سواء کان بلسان الإنشاء أو الاخبار و ما هو موضوع التحمیل المولوی عقلاً اهتمامات المولى المبرزة بأغراضه فإذا شُک فیها جرت البراءة عنها لا محالة»

س: موارد مستفادش غیر از نفی قاعده‌ی اشتغال توی احکام است؟

ج: بله؟

س: دقیقاً ایشان شاخ به شاخ حرف اشتغال در احکام را دارد می‌گوید، حالا در موضوعات می‌گویید چون موضوعیت ثابت است عیب ندارد که حتماً آن‌جا هم باید ببینیم چون ایشان می‌گوید با استصحاب می‌‌گوید یکی است، این‌ها سیاقات مختلف بیانی است، یک‌بار می‌گوید استصحاب کنید یک‌بار می‌گوید اشتغال کن. این‌جور دوباره بگویید اگر در موضوعات است چون روح استصحاب و اشتغال را می‌گوید یکی است، سیاقات بیان مختلف است، پس اما آن را هم غمض عین می‌کنیم، اشتغال در احکام را ایشان دارد با این حرف می‌زند دیگر. با این حرف اگر این‌طور است خب پس در هرجایی که ما یقین داریم به یک تکلیف که شک در سقوط آن داریم آیا می‌تواند مولا اخبار بکند بگوید آقا من بقاءاً از تو نمی‌خواهم؟ بله می‌تواند، همین که می‌تواند پس شک می‌کنیم در این‌که یک جعل مولوی‌ای و تحمیل شرعی مولوی قرار بدهد یا ندهد؟ پس در این‌که شک کردیم مجری البرائه است. پس دیگر قاعده‌ی اشتغالش را دارد می‌زند.

ج: در این مورد می‌زند ...

س: در همه‌ی موارد احکام‌الله این شک را می‌توانم من بکنم که بقاءاً وقتی من شک در سقوط دارم یعنی شک دارم آیا بقاءاً شارع اخبار می‌تواند بکند؟ بلی قد رکعتَ‌ای یا امثالهم یا نمی‌کند؟ همین که شک می کنم در این پس محری البرائه است؛ چون به قول ایشان مجری البرائه ما هو موضوع التحمیل المولوی عقلاً اهتمامات المولی....

ج: خب. ببینید حالا این اشکال سوم واقعیت آن چیست؟

س: این گفت غمض عین از دومی است دوباره درست است؟

ج: آره باید غمض عین از آن بکنیم ثالثاً.

خب فرض این است که حالا یک غرضی را از مولا این‌جا سراغ داریم مشروط هم نیست که غیر از اولی می‌شود، دومی هم نیست یعنی حدود و ثغورش را هم می‌دانیم؛ مشکل این جهت هم نداریم ...

س: شک در مثبت هم مجرای برائت نیست.

ج: شک در مثبت هم مجرای برائت نیست. نه از به هر دو وجه هم وجه اول هم به وجه دوم. خب حالا این‌جا باز می‌خواهیم برائت توی این جاری بشود، چرا؟ چون مولا می‌فرماید که «یمکن للمولى الاخبار عن تحقق ملاکه بالأقل الصادر نسیاناً» چون به مولا می‌تواند بگوید، این‌که مولا می‌تواند بگوید و نگفته این‌جا ...

س: شک داریم گفته یا نه؟ ممکن است به ما گفته باشد شک داریم ...

ج: یعنی به من نرسیده دیگر ...

س: به ما نرسیده ولی شک داریم به واقع‌ ...

ج: خب بله دیگر همان الا بیانی همین است دیگر ...

س: نه نگفته با نرسیده، بفرمایید نرسیده به ما ...

ج: نرسیده، حالا شما بگویید نرسیده، همین است همان حرفی که قبح عقاب بلا بیان می‌گوییم یعنی همین دیگر، واصل چیزی به ما واصل نشده. خب حالا که به ما واصل نشده این‌جا می‌توانیم برائت جاری بکنیم بعد از این‌که آن را داریم یا تحمبل جدید است؟ اخبارش که تحمیل نبود. اخبار به این‌که اینی که آوردی حامل کل مصلحت است این‌که تحمیل نیست این یک بشارت است ...

س: نه نه نه ایشان حرفش این است می‌گوید بقاءاً وقتی شما شک می‌کنی یعنی شک می‌کنی یعنی شک می‌کنی در این‌که من را تکلیف برای تدارک آن چیزی که انجام دادم و فوت شده آیا این اعادهِ بر گردن من ثابت است؟ این تحمیل شرعی است دیگر درست است؟

ج: نه اعاده نمی‌گوییم ...

س: تحمیل شرعی یعنی تحمیل اعاده کردن دیگر که ‌آن‌چه که فوت شده را دوباره بیا اعاده کن این تحمیل شرعی است...

ج: این شرعی نیست دیگر ...

س: چرا دیگر، حرف‌شان این است، این تحمیل شرعی است دیگر که وجوب اعاده باشد، این وجوب اعاده منوط بر این است که شارع چنین اخباری را نکرده باشد و همین که شک در این اخبار می‌کنید پس شک در تکلیف بقائی می‌کنید و همین مجرای شک است یا عقلیاً برائت باشد یا ....

ج: نه این حکم عقل است دیگر، برائت از چی ....

س: نه عبارت این نبود عبارت یک چیز دیگر بود ...

س: عیب ندارد شما بفرمایید حکم عقلی نیست وقتی که شارع اصل تکلیف ثابت شد ما در ادامه و بقاء شک داریم نه، اصلاً عقل ما دیگر نمی‌گوید که تحمیل قبلی بقاء آن منوط به وجود اخبار هست یا نه؟ نه بفرمایید عقلاً ما می‌گوییم نخیر لازم است تو بروی انجام بدهی، مشروط به احراز عدم اخبار نیست، یک‌وقت هست این را اشکال می‌فرمایید این می‌شود اثبات قاعده‌ی اشتغال، که اشتغالیون همین حرف را می‌زنند، می‌گویند آقا من همین که به دستم نرسید عقل من می‌گوید باید بروی دنبال تکلیف. اما ایشان می‌گوید نه، می‌گوید قاعده‌ی برائت شرعیه به معنای تحمیل شرعی کی برمی‌گردد توی منجز و ثابت است؟ وقتی چنین اخباری نباشد؛ امکان وجود چنین اخباری شک در این تحمیل است، شک در این به قول ایشان اهتمام مولا هست، شک در اهتمام مولا مجرای برائت عقلیه و نقلیه است. مگر این‌که بگویید نه عقل ما این‌‌گونه نمی‌فهمد، عقل ما خلاف این را می‌فهمد کما این‌که اشتغالیون می‌گویند ...

ج: نه همین‌جور می‌گوید، می‌گوید آخر چیزی توی عبارت نیامده. ببینید آن با آن قبلی‌ها، آن قبلی‌ها قابل فهم بود، اول این بود گفت مشروط شده پس شک می‌کنیم درست است، دومی این بود که حالا ...

س: شکِ در مثبت موضوعیت ندارد و ...

ج: ندارد و آره... اما این‌جا می‌‌گویید چی؟ می‌گویید تکلیف که معلوم است، حدود و ثغور اهتمام معلوم است، مشروط نیست، همه‌ی این‌ها هم شک در مسقط است، عنوان مسقط هم این‌جا درست است، شک در مسقط داریم می‌کنیم، خب حالا در عین  حال می‌خواهید برائت جاری کنید چرا؟ برای این‌که مولا می‌توانست بیاید بگوید که این عملی که انجام دادی واجد کل مصلحت است، می‌توانست بگوید دیگر اخبار کند، حالا که اخبار نکرده، یعنی اخبارش به ما واصل نشده حالا. پس حالا مولا دارد تحمیل می‌کند، آن تحمیلِ که این تحمیلِ همان تحمیلِ همان است نه تحمیل جدیدی است.

س: آقا شما تحمیل را چی می‌‌گیرید؟ تحمیل وجوب اعاده است ...

ج: نه این وجوب اعاده ...

س: چرا آقا تحمیل وجوب اعاده است که شما برائت از وجوب اعاده می‌خواهید اثبات کنید دیگر، می‌خواهید بگویید وجوب اعاده برای من بریء ذمه هستم از اصل تکلیفی که آن تکلیف انجام نشده باید اعاده‌اش کنم همه را ...

ج: نه، چون اعاده که حکم عقل است ...

س: آقا حرف ایشان چه عیب دارد؟ می‌‌گوید: «ان مجرى البراءة کل ما یکون تحمیلا شرعا» خب؟ «و ما هو موضوع التحمیل المولوی عقلاً اهتمامات المولى المبرزة بأغراضه فإذا شک فیها جرت البراءة عنها لا محالة».

ج: اعاده‌ای که منشأ آن همین تکلیف اولی باشد این‌که تحمیل جدیدی نیست، مثل این‌که شما نماز ظهر می‌دانید واجب است بعد یک نمازی خواندید که قاعده‌ی مثلاً تجاوز و فراغ نبود، حکم عقل چی بود؟ باید اعاده کنی.

س: قاعده‌ی امتثال است دیگر ...

ج: قاعده می‌گفت اعاده باید بکنی ...

س: خب شک در سقوط است دیگر من نمی‌دانم بلی قد رکعت هست یا نیست؟

س: جدید نیست همان قاعده‌ی ....

ج: خب این‌جا هم همین را دارد می‌گوید، این می‌گوید چه‌جور می‌خواهید دوباره از این برائت جاری بکنید؟

س: چون که احتمال بلی قد رکعتَ را می‌دهی که درست است؟ هنوز نرسیده، احتمال بلی قد رکعت می‌‌دهد ...

ج: ولی عقل می‌‌گوید چی؟ می‌‌گوید احتمال فایده ندارد، چه برائتی است؟

س: آهان همین حرف ایشان این است می‌گوید بلی قد رکعت اگر باشد مگر غیر از این است که تحمیل شرعی بگوید که این‌که دوباره می‌روی نماز با رکوع بخوانی را برمی‌دارد.

ج: تحمیل شرعی نیست ...

س: برمی‌دارد تحمیل شرعی، آقا من دیگر واجب نیست دوباره بروم بخوانم. حرف ایشان این است ....

ج: می‌دانم اما عقلی است این ...

س: حالا این اشکال دیگر است که می‌خواهید بکنید که عقلی است ولی حرف ایشان  این است می‌گوید ...

ج: ما هم همین را داریم می‌گوییم، می‌گوییم از چی می‌خواهی برائت کنی؟ از حکم عقل برائت جاری کنی؟ از حکم عقل می‌خواهی برائت جاری بکنید؟

س: بعد از این‌که تکلیف یقینی است که نمی‌شود از حکم عقل برائت کرد.

س: چون آن‌‌جا می‌گوید تکلیف یقینی وقتی است که ...؟ نباشد ...

ج: می‌گوید چی؟

س: و الا تکلیف دوباره ...

ج: نه آخر فرض این است که تکلیف‌تان که بحدوده بثغوره یعنی تکلیف‌تان که می‌دانید مشروط نیست ...

س: فقط شک در اسقاط است ...

ج: و الا اگر مشروط است اشکال اول می‌آید. اهتمام مولا را هم فرض کنید می‌دانید، اگر اهتمام مولا را نمی‌دانید پس اشکال دوم است. اشکال سوم جای آن کجاست؟ یعنی آن حرف اول‌مان نیست، حرف دوم‌مان هم نیست، در عین حال می‌خواهیم بگوییم باز مجرای برائت است چرا؟ می‌خواهید بگویید چون عقلت می‌گوید اعاده بکن اعاده که حکم شرع نیست، لازمه‌ی همان تکلیف اول است همان است که می‌دانی، مثل  اصل امتثال می‌ماند ...

س: یک سؤال دارم حاج آقا یک سؤال، اعاده بکن عقلی موضوع آن کجاست؟ موضوع آن جایی است من بعد از این‌که نسیان کردم مستوعباً أو غیر مستوعباً فرقی هم نمی‌کند، ما الان بگوییم یک حکم تکلیف فعلیِ مولایی بنابر صلّ وجود دارد که ما عقل ما می‌گوید وقتی صلّ وجود دارد تو هنوز ممتثل نیستی باید بروی امتثال کنی، حرف ‌آقای صدر این است، می‌‌گوید کی تو می‌دانی این صلّ بعد از این‌که نسیاناً بعض را انجام دادی وجود دارد؟ کی یقین به وجود ثبوت داری؟ وقتی که چنین اخباری نباشد که بعد وقتی ثابت شد اعاده حکم عقل است. ایشان حرفش این است می‌گوید موضوع اعاده که حکم عقل است چی هست؟ ثبوت تکلیف صلّ در این حالت نسیان است. وقتی که نسیان شد در قبل از نسیان، قبل از این‌که من عمل را ناسی بشوم و انجام بدهم وجود تکلیف بوده، بعد از نسیان من این تکلیفی که حدود و ثغورش را می‌دانم در بقاء آن شک می‌کنم، نمی‌دانم ...

ج: استصحاب نمی‌خواهیم بکنیم ...

س: استصحاب هم نمی‌خواهیم بکنیم، نمی‌دانم این تکلیف من به‌واسطه‌ی اخبار مولا بلی قد رکعت من را مستوفی آن ملاک می‌داند یا نمی‌داند؟ که اگر من را مستوفی ملاک بداند موضوع اعاده دیگر معدوم می‌شود درست است؟ وقتی که موضوع نباشد دیگر اعاده‌ای واجب نیست. می‌گوید پس این خودش می‌شود مجرای برائت ...

ج: چرا؟

س: چون شما شک داری آیا در این حالت تکلیف صلّ هنوز گردن تو هست یا نیست تا اگر باشد اعاده واجب باشد ...

س: شک نداری دیگر، فرض این است که شک نداری.

ج: فرض این است که می‌گوییم قاعده‌ی اشتغال آن‌هایی که قائل هستند و استصحاب هم نمی‌گویند می‌گویند عقل می‌گوید آقا اگر فهمیدی مولا اهتمام می‌دهد برای یک چیزی و حدود و ثغور اهتمام را هم می‌دانید و مشروط هم نیست.....

س: شک در مسقط آن داری ....

س: ...؟ آقای صدر ...؟ می‌گوید نه ...

ج: نه خب می‌خواهد جواب به ما بدهد که ما می‌گوییم ...

س: جوابش هم گفتم عرض کردم، این فرع بر ثبوت تکلیف در حالت نسیان است و این شک ....

س: غمض عین از اشکال یک و دو نشد...

ج: حالا علی‌ای‌حال ما اشکال تعلیقه‌ی اول و ثانی ایشان را می‌فهمیم و قبول داریم ولی این تعلیقه‌ی سوم را قانع‌کننده نمی‌بینیم که بعد می‌فرماید برائت جاری می‌شود.

خب بعد پس بنابراین نتیجه چی شد؟ نتیجه این شد که این‌که محقق خوئی فرمود جریان برائت در صورتی است که شما تکلیف ناسی را ممکن بدانید، خب چکار شد؟ گفتیم آن‌جا که استیعاب هست، آن‌جا که گفتیم چی هست؟ برائت هست با این‌که تکلیف ناسی است در آن‌ جا، ربطی ندارد ولو آن‌جا بگویی تکلیف ناسی هم ممکن نیست. الان شک داری در این‌که قضا بر تو لازم است یا نه؟ آن قبلیِ که گذشته، علم اجمالی هم دارم یا این یا آن فایده ندارد، آن‌که انجام شده، آن‌که دیگر فایده‌ای ندارد زمانش گذشته. در جایی هم که استیعاب نباشد خب به همین بیانی که این‌‌جا گفتند که اگر آقای خوئی فرمود که بگوییم ممکن نیست، ایشان فرمود جای اشتغال است؟ خب اشکال اول و دوم جوابش هست. پس این‌‌جا هم با این‌که ممکن نیست و داریم فرض عدم امکان می‌کنیم همان صورتی است که محقق خوئی فرض عدم امکان کرده ما گفتیم برائت جاری می‌شود به وجه اول و ثانی. بنابراین این ربط دادن مسأله‌ی این‌‌جا به آن این تمام نیست.

بعد محقق خوئی در پایان کلام‌شان فرموده از آن‌چه که ما در صورت نسیان گفتیم حکم صورت اضطرار و اکراه هم روشن می‌شود، آن هم مثل همین می‌ماند و دیگر اعاده نمی‌کنیم مطالب را. که یک کسی مثلاً اکراهاً یک عملی را انجام داد، اضطراراً یک عملی را انجام داد. این‌جا هم در صورتی که ادله‌ی واجب و ادله‌ی جزء و شرط اطلاق نداشته باشد و ما احتمال می‌دهیم وقتی که این را اکراهی انجام دادی یا اضطراری انجام دادی مثل مورد نسیان است. الکلام الکلام هرچی آن‌جا گفتیم این‌جا هست که به قول محقق خوئی در تفصیل می‌دهند برائت و چیز ...

س: بنابر مختار است چون می‌شود برائت دیگر.

ج: این می‌شود برائت.

این خلاصه‌ی این کلام در این‌جا. بعد این‌جا محقق شهید صدر قدس‌سره یک مواردی را ذکر می‌کنند که ممکن است در آن موارد در اثناء صلاة اگر پیش بیاید این‌ها آن‌جا برائت جاری نشود و اشتغال باشد روی بعضی فروض، یک چندتا مسأله را مطرح می‌کنند، ولی این‌ها چون مسائل فقهیه هست دیگر حالا ما آن‌ها را برای مباحثه، مطالعه واگذار می‌کنیم وارد تنبیه ثانی می‌شویم دیگر که دیگر حالا ان‌شاءالله در فقه.

و صلی الله علی محمد و‌ آله الطاهرین

 

Parameter:18004!model&29580 -LayoutId:29580 LayoutNameالگوی متنی مشاهده دروس

اوقات شرعی

تعداد بازدید آنلاین : 55
تعداد بازدید روز : 875
تعداد بازدید دیروز :1133
تعداد بازدید ماه جاری : 2133
تعداد کل بازدید کنندگان : 790434