لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس میباشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلیالله تعالی علی سیدنا و نبینا ابیالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لاسیما بقیةالله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین.
روز بیست و سوم ذیالقعدة الحرام هست بحسب اینکه اول ماه به همین شکلیِ که هست اثبات شده باشد. و این روز به یک نحوی تعلق دارد به مولایمان حضرت علیبن موسیالرضا صلوات الله علیهما. بله بحسب بعضی نقلها روز شهادت آن بزگوار هست. حالا اگر روز شهادت هم نباشد و شهادت همان آخر صفر باشد بنحو اختصاص کأنّه به حضرت دارد فلذا شاید زیارت آن بزرگوار در این روز مؤکد باشد. علیایحال خدا را شاکر هستیم که نعمت ولایت آن بزرگوار و آباء گرام و ابناء گرامش را به ما عطا فرموده و امیدواریم که پیوسته مورد عنایات آن بزرگوار در دنیا و آخرت باشیم و این صلوات خاصهی آن وجود مبارک را هم خدمتشان تقدیم میکنیم.
«بسم الله الرحمن الرحیم اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بنِ مُوسَى ، الَّذی ارتَضَیتَهُ وَ رَضِیْتَ بِهِ مَنْ شِئْتَ مِنْ خَلقِکَ. اللَّهُمَّ و َکما جَعَلتَهُ حُجَّةً عَلى خَلقِکَ، وَ قائِماً بِأَمرِکَ، وَ ناصِراً لِدِینِکَ، وَ شاهِداً عَلى عِبادِکَ، وَ کما نَصَحَ لَهُم فی السِّرِّ و َالعَلانِیَةِ، وَ دَعا إلى سَبِیلِکَ بِالحِکمَةِ وَ المَوعِظَةِ الحَسَنَةِ، فَصَلِّ عَلَیهِ أفضَلَ ما صَلَّیتَ على أحَدٍ مِنْ أولِیائِکَ وَ خِیَرَتِکَ مِنْ خَلقِکَ، إنَّکَ جَوادٌ کَرِیمٌ».
بحث در مقتضای دلیل لفظی بود در جایی که هم دلیل واجب اطلاق دارد و هم دلیل جزء و شرط؛ و یا جایی که دلیل واجب اطلاق ندارد، اجماع چیزی است که اطلاق در آن نیست ولی دلیل شرط اطلاق دارد که فرمودند محقق خوئی قدسسره در این صورت خب دلیل شرط مقدم میشود علیایحال و نتیجه این هست که این عمل که بدون شرط آورده شده یا بدون آن جزء آورده شده باطل است و برائت اینجا جاری نمیشود بهخاطر اینکه ما دلیل داریم بر جزئیت و شرطیت.
خب در مقابل این مطلب دو مناقشه وجود داشت، مناقشهی أولی فرمایش محقق اصفهانی بود که اصلاً تصویر ندارد این مطلب که بگوییم جزء اطلاق دارد، شرط اطلاق دارد، وزان شرط و جزء وزان خود امر به مرکب است که در حال نسیان نمیشود این هم نمیشود. این مناقشهی محقق اصفهانی جواب دادند که دیروز گذشت.
مناقشهی ثانیه این هست که گفته بشود که درست است حدیق رفع «رفع ما لا یعلمون» اینجا جاری نمیشود اما «رفع النسیان» در موارد نسیان یا در موارد اضطرار این جاری میشود و این حاکم است بر اطلاق دلیل شرطیت مطلقه یا جزء بودن مطلق. و دلیل رفع نسیان و رفع خطا و رفع اضطرار و اکراه و اینها رفع واقعی هم هست خلافاً لرفع ما لا یعلمون. چون در رُفع ما لا یعلمون رَفع ظاهری است، به قرینهی خود موضوع که ما لا یعلمون باشد؛ یعنی یک چیزی هست تو نمیدانی ما آن را برداشتیم. این برداشتن هم حالا یا به دلیل عقلی یا به دلیل بطلان تصویب و امثال ذلک معنایش این نیست که در لوح واقع برداشته شده بلکه بحسب ظاهر هست یعنی احتیاط نمیخواهد بکنی. اما رُفع ما اضطروا الیه یا رُفع النسیان رفع واقعی است. بنابراین این میگوید این جزء است مطلقا، این شرط است مطلقا، حتی در حال نسیان جزء است، حتی در حال نسیان شرط است. حدیث رفع نسیان حاکم است بر آن، در آن صورت واقعاً شرط نیست. خب وقتی واقعاً شرط نبود پس این مصلّیای که این نماز را بدون این شرط منسی یا جزء منسی آورده پس نمازش درست است چون این واقعاً جزء نبوده، بقیه را که آورده این هم که جزء نبوده، پس نمازش درست است، اعاده نمیخواهد، قضا نمیخواهد.
س: این جزء بودن را فرمودید چهجوری تصویر بکنیم که آن را بردارد؟
ج: بله؟
س: ثبوتش را چهجوری تصویر بکنیم؟ با همان چیزهایی که سابق فرمودید یعنی؟
ج: بله دیگر.
س: بین رفع باید یک ثبوتی قبلش باشد تا این آن را بردارد دیگر.
ج: نسیان منسی را الان برمیدارد یعنی مقتضی به آن کفایت میکند، حالا که هست فرض این است که آن دلیل اطلاق دارد.
س: نه میخواهم بگویم همان جواب مرحوم اصفهانی با همان راهحل آقای خوئی ...
ج: بله اینجا البته معنایش این است که یعنی همین مقتضی بوده دیگر و الا معنا ندارد که شارعی که میخواهد بردارد بهجد قصد کرده باشد وجودش را ...
س: بعد ... مقتضیاش را همان راهحل آقای خوئی است؟
ج: بله بله دیگر.
خب حالا این برداشتن هم حالا در مصباح الاصول دیگر. تقریر نشده که چهجوری برداشته میشود، همین حدیث رفع برمیدارد، این رفع هم رفع واقعی است خلافاً رفع ما لا یعلمون که رفع ظاهری است. در بحوث تقریر فرموده است به دو نحو، یکی این است که منسی را در عالم تشریع برداشتیم نه در عالم خارج. یعنی ناظر است که به قول آقای نائینی که میگوید رفع رفعِ تشریعی است، یعنی ما یک عالمی داریم عالم تشریع، عالم قانونگذاری نه خارج. میگوید در عالم تشریع ما این را برداشتیم واقعاً، یعنی جزء مشرّعات ما نیست، این را واقعاً برداشتیم که خب این برداشتن هم قهراً در جابی است که یا مقتضیاش وجود دارد یا یک وجه توهمی وجود دارد که درست باشد و الا معلوم است وقتی میخواهد بردارد واقعاً جعل نکرده، و الا جعل بکنند بردارند که کار لغوی است ...
س: توهم هم درست است میفرمایید؟
ج: بله؟
س: با توهم ...
ج: آن هم شاید اشکال ندارد بگوییم برداشتیم همین چیزی که شما توهم میکنید با... بهخصوص که رفع را گفتن اعم از دفع است در اینجاها.
یا اینکه بگوییم حدیث رفع ناظر به واقع خارج است و این رفع تنزیلی است، یعنی این درست است این فراموش کردی ولی میدانیم این فراموش کردن خارجی را برداشتیم یعنی خب این را برداری یعنی تذکر است دیگر، یعنی تو را عمل واجد آن حساب کردیم مثل بلی قد رکعتَ که در قاعدهی مثلاً فراغ و تجاوز میگوییم بلی قد رکعتَ، خب حال اینکه ممکن است انجام نداده، اما این انجام ندادن را ما برداشتیم کأنّ رکوع حساب کردیم، اینجا هم همینجور است. که فلذا میفرمایند: «التمسک بحدیث الرفع بدعوى ان المستفاد منه رفع المنسی فی عالم التشریع الّذی یعنی رفع حکمه و هو الجزئیة أو الشرطیة» این تقریب اول است «أو بدعوى ان الرفع تنزیلی لما یقع خارجاً نسیاناً و هو ترک السورة مثلاً» این ترک السوره که از روی نسیان انجام شده ما این ترک را برداشتیم، رفع الترک این اثبات الترک است، اثبات المتروکه هست دیگر یعنی آن را محقق کردیم. «و هو ترک السورة مثلاً فکأنه لا ترک للسورة خارجاً تنزیلاً و تعبداً» وقتی اینطور شد خب «فیثبت صحة العمل» دیگر، پس عمل درست است دیگر. چون یا به تقریب ثانی میگوییم این عمل سوره داشته، واجد شرایط بوده یا به تقریب اول؛ نه، در این حالت سوره جزء نیست یا فلان چیز شرط نیست، خب وقتی نیست عمل درست است دیگر، بقیه کارها را که آورده این هم که جزء آن نیست. پس به ضم حدیث رفع و به وجدان که من همه را آوردم غیر این یکی، این یکی را هم که این دارد میگوید نیست یا هست، خب پس این عمل درست است دیگر، پس اعاده نمیخواهد، پس فوت نشده که قضاء بخواهد. این هم یک وجهی است که بزرگانی از این راه خواستند بگویند این عمل درست است مثل مرحوم آخوند، مرحوم امام و بعضی از بزرگان سلف هم نسبت داده شده مثل محقق حلی و اینها به حدیث رفع تمسک کرده باشند و بگویند درست است.
محقق خوئی قدسسره دوتا اشکال یا دوتا جواب میدهند از این سخن. میفرمایند که قلت... حدیث رفع میگوید ما این را برداشتیم، همانطور که قبلاً گفته شد و در کلام محقق اصفهانی بود رفع جزء و شرط نمیشود الان به رفع منشأ انتظارش. پس حدیث رفع که میگوید ما این را برداشتیم یعنی آن امرِ متعلق به مرکب از بقیه و منسی، آن امرِ را ما برداشتیم ..
س: امر واحد را؟
ج: آن امرِ را، آن امر را ما برداشتیم، چون نمیشود جزئیت را برداری رفع کنی الان به رفع منشأ انتزاع آن. خب پس امر به مرکب مرکب در مدلول حدیث رفع این میشود به دلالت التزام، درست است مستقیماً منسی را دارد میگوید برداشتیم ولی چون لایعقل رفع المنسی الا برفع منشأ انتزاع آن، پس یعنی آن امر به مرکب را ما برداشتیم. خب حالا که امر به مرکب را برداشته به چه دلیل آن خالی از منسی امر دارد؟ اثبات امر که نمیکند که، میگوید این جزئیت را برداشته؛ اما آن امر دارد به چه دلیل؟ خب توجه میفرمایید که این جواب اولی است که ایشان میفرمایند. فرموده: «رفع الخطأ و النسیان لا یترتب علیه فیما نحن فیه الا نفی الإلزام عن المرکب من المنسی أو المقید بشرط» مقید به مرکب، یعنی از این مرکب ما امر را برداشتیم چون «ضرورة ان نفی الجزئیة أو الشرطیة لا یکون إلاّ برفع منشأ انتزاعهما من الأمر بالمرکب أو المقید» این را برداشتند «و لا یترتب علیه ثبوت الأمر بغیر المنسی کما هو المدعى» این جواب اولی است که میفرمایند. آیا این جواب قانعکننده میتواند برای ما باشد یا نه؟ اولاً تا تقریب استدلال به حدیث رفع را چهجور قرار میدهیم، اگر بیان دوم باشد که دارد میخواهد بگوید تعبد میکند که بگو هست، سوره را آوردی نمیخواهد برداری که بگویید نمیشود الا برفع منشأ انتزاع آن. پس بنابراین باید مفروض کلام اگر بخواهیم اینجور جواب بدهیم این باشد که تقریب دوم باطل است یا ثابت نیست مردد باشد بین دو تقریب و آن مردد باشد. اما اگر کسی استظهار بکند تقریب ثانی را خب این جواب تمام نمیشود. و شاید کسی تقریب ثانی را تقویت بکند به این بیان که رُفع النسیان، این نسیان اگر مصدر به معنای مفعول باشد یعنی منسی، خب میگوید منسی را برداشتیم، شما بخواهی بگویی حکمش را برداشتم فلان و اینها تقدیر میخواهد، اینها یک عنایات زائد میخواهد، میگویی خودش را برداشتم در عالم تعبد و فلان و اینها خودش را برداشتم. این منسی را برداشتم آنوقت مدلولش این است که یعنی منسی به وصف منسی بودنش برداشته شده یعنی هست. مثل وزان بلی قد رکعتُ و اینها میماند. خب اگر اینجوری معنا کردیم پس و اینجور هم تقویت کنیم.
س: اگر مصدر به معنای اسم مفعول نباشد چی؟
ج: آن هم باز نسیان را برداشتم وقتی علت را یعنی اینکه برداشتم، نسیان تو را برداشتم یعنی چی؟ یعنی آمده...
س: کنایه میشود آنوقت.
ج: آره، چون علت نیامدن نسیان من هست، میگوید این نسیان تو را برداشتم، یعنی پس آن را تو آوردی.
البته مگر اینکه، دیگر حالا اینها بحثهایش توی حدیث رفع است دیگر، بحثهای تفصیلی دارد اینها که حالا کجا باید استظهار کرد، اینها را دیگر باید آنجا، مگر کسی مثل شیخ اعظم بفرماید این ناظر به مجازات و مؤاخذه و این چیزها هست، رفع النسیان این یک تعبیر عرفی است گفته میشود یعنی عقاب نداری. کاری اصلاً ندارد به اینکه آن را بخواهد بگوید برداشتیم و ناظر به ادله کذا باشد و اینها. و تقدیر هم حالا بخواهد یا نخواهد هم مهم نیست حالا اینها اینجا وقتی که یک چیز عرفی دارد مثل و اسئل القریة معنا همین را میفهمند یعنی از اهل قریه بپرس. نگو آنجا نه، این حذف مضاف میخواهد و فلان و اینها، نه این چیز واضحی است که دیگر حالا ...
س: وقتی این معنای عرفی محتمل باشد دیگر نمیتوانیم به درواقع آن معنای ظاهری آن تمسک کنیم؟
ج: آره دیگر اگر عرفی است ...
س: اگر تأویل عرفی نه اینکه حالا عرفی به این معنا که میفرمایید واضح باشد نه، یعنی یک تأویل عرفیِ اینطوری هم ممکن است گفته بشود، آن موقع آیا میتوانیم به آن تأویل تمسک کنیم؟
ج: نه اگر جوری باشد که ظهور را از ما بگیرد و مردد بکند ....
س: ولو اینکه ظهور در آن وجه شکل نگیرد.
ج: نگیرد، بله. این یک نکته که پس هست.
نکته دوم؛ این است که رُفع النسیان اگر ناظر به دلیل شرطیت است و اطلاق او را دارد در ظرف نسیان از بین میبرد...
س: نه کلش را.
ج: نه کلش، یعنی به دلالت التزامی میگوید که آن امر به مرکب؛ چون فرض این است که رفع واقعی است دیگه، به دلالت التزام دارد میگوید چی؟ ناظر به این شرط؛ ولی آن امر مرکب به دلالت التزام میگوید روی بقیه است؛ روی این نیست. من شرطیت و جزئیت این را برداشتم. مدلول این یعنی چه؟ یعنی آنجایی که گفتم صلِّ؛ او منبسط روی این نمیشود. این مثل خود لاتعاد میماند. لسانش مثل لسان لاتعاد است که آن غیر از ارکان را دارد توضیح میدهد، حاکم است.
س: نه اینکه ریشه آن امر را بزند.
ج: نه، ریشه آن امر را نمیزند دیگه، این هم همین جور است. من نمیدانم اگر همین طور که خودشان هم در مقام چیز فرمودند که «فیکون الحدیث حاکما على إطلاقات الأدلة المثبتة للأحکام فی ظرف الخطأ و النسیان و غیرهما مما هو فی الحدیث الشریف». یعنی اضطرار و اکراه و اینها. خب این ناظر به ادله احکام است. میگوید این جزء است مطلقا، شرط است مطلقا، خب این ناظر به آن است. میگوید فراموش کردی؟ نه، در این صورت نمیگویم جزء است، در این صورت نمیگویم شرط است. دارد تفسیر میکند آن را دیگه، و بنابراین وزانش میشود وزان همان حدیث لاتعاد که بعداً خود ایشان میفرمایند که «هذا فیما إذا لم یدل دلیل بالخصوص، و إلاّ فلا إشکال فی عدم سقوط الأمر و وجوب الإتیان بما یتمکن منه، کما فی باب الصلاة على ما یأتی الکلام فیه مفصلاً إن شاءاللّه تعالى». یعنی میخواهند بفرمایند ما آنجا امر به بقیه داریم اینجا نداریم. عرض میکنم به این بیان هم به بقیه معلوم است دارد میگوید، دارد توضیح میدهد، حاکم است. میگوید آن را، آن ادله که گفته بود این موضوع، چیز است، این شرط است یا این جزء است؛ این را دارد توضیح میدهد میگوید مال حال نسیان نیست. اگر ما میخواهیم به جواب اول بسنده بکنیم. این
س: پس جمع بندیاش این میشود که اگر دومی باشد که واضح است که مثل بلی قد رکعت باشد. اگر اولی هم باشد رفع این جزئیت فقط به رفع منشأ انتزاعش نیست، رفعش به این معنا است که میآید آن تضییق میکند. آن شمول آن امر را که پر کشیده روی همه؛ میآید آن را تضییق میکند.
س: تضییق میکند. چون این حاکم است.
س: و به هر دو سازگار است
ج: یک دلیلی داشته، آمد گفت که اینکه ما گفتیم فلان چیز شرط است یا جزء است این در حال نسیان نیست. شما چی میگفتید؟ حالا حدیث رفع به نفع عام دارد میگوید؛ میگوید همه جا، خب این یعنی فقط ناظر به ادله است، دیگه آن ادله را دارد توضیح میدهد. و إن شئت قلت که مقام مثل مقام دوران امر بین اقل و اکثر ارتباطی که شما چه جوری گفتید برائت از زائد جاری میکنید؟ چه جوری گفتید؟ خب بیان درستش چی بود؟ این بود که این امر منبسط شده؛ ما هم میدانیم تا اینجا آمده، نمیدانیم روی این یکی هم آمده یا نه؟ این را که نمیدانیم برائت از آن جاری میکنیم. حالا اینجا میدانیم امر روی این اجزاء صلاة؛ این مرکب رفته، رفته، رفته، نمیدانم این در حال نسیان رفته یا نرفته؟ برائت جاری نمیکنم اینجا؛ حدیث نسیان میآید میگوید واقعاً نرفته، این یعنی چه که شما بفرمایید که ما نمیدانیم امر...، خب بله، به بقیه امر شده یا نشده.
س: نمیدانم هم دیگه اینجا نمیگوید.
ج: نمیدانم ندارد. ما میدانیم آن امرِ آمد روی همه، منبسط شد روی همه، این یکی آمد به حدیث رفع گفت این در حال نسیان نیست. بنابراین فعلاً این جواب حالا ما را قانع نمیکند. تا ببینیم...، چون این خیلی بحثش... حالا آقای خوئی که به دو سه چند خط تمام کردند. آقای صدر هم اینجا همینجور، ولی توی کلمات اصحاب معرکة الآراء است اینجا که باید چی گفت. هفت هشتتا، شاید هفتتا بیان وجود دارد توی کلمات.
جواب دومی که میدهند این است که ما در حدیث رفع این مطلب را گفتیم که نسیان به فرد کاری ندارد نسبت به قانون، شما در این مصداق؛ این که امر ندارد. شما یک نمازی خودت داری میخوانی؛ یک فردی، یک مصداقی فراموش کردی در آن سوره را بیاوری، حدیث رفع نسیان که ناظر به این نیست. پس بنابراین اصلاً این جای تطبیق حدیث رفع نیست. چون نسبت به مثلاً شاید اینجوری بخواهند بگویند. شما که فراموش نکردی بالمره که آیا سوره جزء صلاة است یا نه؟ الان این نماز را خواندی فراموش کردی؛ بعدش هم یادت آمد ؛ وقت هم هست. قبلش هم ممکن است یادت بوده، توجه داشتی، حالا داشتی نماز میخواندی یک چیزی، یک فکری، یک چیزی یادت رفته، این نمازی که شما میخوانید شارع نمیآید اگر معنای حدیث رفع این است که جزئیتش را برداشتیم، اینکه اصلاً مورد حکم شارع نیست. حکمی ندارد که شارع بخواهد حکمش را بردارد.
س: یعنی همان طور که در ما لایعلمون میگویند که؛ مثلاً در مورد شبهه موضوعیه نیست؛ اینجا هم میخواهند بگویند منسی موضوعیه نیست. منسی حکمیه است
ج: بله، اگر شک میکنی یا اصلاً؛ یعنی نسیان کردی به طور کلی، یک کسی مثلاً فراموش کرده فلان جزء ...، تا مُرد مثلاً، این برداشته شد.
جواب دوم که میدهند «مضافاً إلى ما ذکرناه عند البحث عن حدیث الرفع من أنّ نسیان جزءٍ أو شرطٍ فی فرد من أفراد الواجب (این) لا یکون مشمولاً لحدیث الرفع أصلاً فراجع». این هم حالا آنجا باید مراجعه بشود که بیان ایشان چیه؟ ولی بیانی که حالا در کلمات؛ اینجاها هم بعضیها فرمودند همین است که این حکم ندارد که شارع بخواهد بردارد. حالا این هم...
س: پس حکم در تقدیر است؟
ج: بله؟
س: پس این بیان یک درواقع اضافهای هم توی آن هست که حکم در تقدیر است و چون
ج: اگر عالم تشریع باشد که
س: و چون نه، حکم در تقدیر است و چون اینجا حکم ندارد پس صدق نمیکند.
ج: بله چون
س: و الا اگر گفتیم رفع... مطلق است
ج: یعنی به عبارةٍ أخری.....
س: هر چیزی که اثر داشته باشد رفع کرده نه حکم
ج: این به عبارةٍ أخری؛ این رفع در عالم تشریع ایشان چون اینجوری چیز کرده
س: باشد ولی حکم نیست
ج: حالا؛ این، اصلاً این فرد در عالم تشریع موضوع چیزی نیست.
س: نه، اثر دارد یا ندارد؟
ج: این فرد....
س: رفع لکلّ شیءٍ
ج: بله، این اثرش این است که این مسقط آن حکم ما میشود تکلیفمان چون مصداقش هست. ولی ما حکم را روی فرد نیاوردیم.
س: میگویم اگر حکم در تقدیر بگیریم این درست است ولی اگر حدیث رفع را گفتیم نه، رُفع النسیان؛ یعنی جمیع آثار مثلاً گفتیم. جمیع آثار نسیان برداشته شد. حالا لازم نیست حتماً حکم باشد. کلمه حکم در آن در تقدیر نیست. همهی آثار بعدش... این له اثرٌ أم لا؟ حکم ندارد
ج: این اثر ندارد.
س: نه، اثر که دارد که، حکم ندارد. اثر که دارد که، عرفاً اثر دارد. اثرش هم همین است که اگر برداشته بشود نمازت درست میشود.
ج: نه،
س: آن انطباق قهری اثر عقلی است.
س: نه، حکم را نمیگوییم که اینطور بشود. حکم را بگوییم این شکلی میشود و الا ذات اثر هست این
س: ذات اثر عقلی است.
ج: اثر شرعی ها!
س: نه، اثرش همین است دیگه.
ج: اثر شرعی.
س: حکم درست است؛ میگوییم ندارد. فرمایش شما کاملاً درست است چون حکم روی درواقع افراد که نرفته که؛ اما اینها یا اثر دارد رفعش؛ یعنی آیا این کار شارعانه هست که من این را بردارم؟ بله، این کار شارعانه است. خیلی ساده است مولای به معنی خودش میگوید آقا اشتباه کردیم، عصیان کردیم... این کار مولوی است. کار عقلی نیست، کار مولوی است این، بله، حکم را در تقدیر بگیریم درست است ولی اگر گفتیم جمیع آثار است این ایراد وارد نمیشود.
ج: جمیع آثار؛ آثار شرعی دیگه؟
س: بله، کار مولوی است چون آنها؛ و الا شما شبهات موضوعیه را کلاً باید بگویید مولوی نیست دیگه، برائت در شبهات موضوعیه را چه میفرمایید؟ باید بگویید مولوی نیست آنجا هم دیگه؛ هر طور آنجا را درست کردید اینجا را هم درست کنید.
ج: عرض کردم که ما اگر ما بگوییم وزان رُفع النسیان به فهم عرف مثل بلی قد رکعت باشد که بلی قد رکعت هم دارد در مقام امتثال میگوید نه در مقام...، این یک نمازی خوانده؛ حالا شک میکند این نماز من چه جور بوده؟ خب طبق قاعده باید؛ قاعده اشتغال است. شارع میآید اینجا میگویم تو خواندی،
س: کارش هم شارعانه است.
ج: اینجا هم شارع میگوید فراموش کردی؛ من میگویم که این هستش. بنابر تقریر ثانی مخصوصاً تقریر ثانی آقای صدر میگویم هستش. خب آن وقت هستش یعنی درست است دیگه، به دلالت التزام یعنی هستش درست است. منتها این اشکال به محقق خوئی مبنایی میشود. اگر ایشان حدیث رفع را اینجوری معنا نمیکند.
س: توی اولی هم درست در میآید.
ج: بله؟
س: توی اولی؛ فقط لازم نیست بگویی شبیه بلی قد رکعت باشد، همانطور که در بلی قد رکعت مولوی است و کار شارعانه است؛ در آنجا هم نفیاش شارعانه است. بله، اگر ایشان بگوید استظهار من این است که حکم در تقدیر است؛ به فرمایش شما دیگه اشکال وارد نمیشود.
ج: نه، آنها حرفشان این است که فرد هیچ اثر شرعی ندارد. حدیث رفع
س: الان توی بلی قد رکعت چی درست میکنید؟
ج: حدیث رفع، خب آن حالا چیز دیگری است. آنکه میخواهید بردارید
س: چه طوری اثبات را برداشتند؟
س: وقتی مولوی ...، کار شارعانه نباشد چه فرقی بین این گذاشتن و برداشتن است؟
س: قد رکعت روی مصداق است، روی فرد است. اصلاً رکعتَ
س: خب دیگه؛ پس معلوم است کار مولوی هست
س: رُفع ... لا یعلمون حکماً، لایعلمون ... تشریع
س: پس از آن حیث نمیتوانیم اشکال کنیم که کار شارعانه نیست. کار شارعانه اگر در اثبات باشد در نفی هم هست.
س: ظاهراً آقای خوئی حاج آقا؛ میخواهد بگوید که استظهار از حدیث کلاً رفع،... این حرف را توی شبهات حکمیه موضوعیه هم میزند دیگه، میفرماید که چون در وعاء تشریع ... را شارع دارد رفع و وضعش را دارد امتناناً برای امت محمدی برمیدارد این در وعاء تشریع است و تشریع در عالم حکم است و شبهه حکمیه است، نسیان حکمیه است، خطأ حکمیه است، کاری به موضوع و فرد ندارد. نمیگوید کلاً نمیتواند شارع تصرف کند تا حتی یقال که قد رکعت که میتواند. چه جواب میدهید؟ میگوید اینجا عن امتی و اینها؛ این لسان، لسان بااعتبار... است.
ج: خب این حالا فرمایش آقای خوئی بود. مرحوم شهید صدر قدس سره؛ حسب آن که در بحوث هست اینجور جواب دادند. فرمودند که سورهای که جزء نماز است مثلاً چه سورهای است؟ سوره در این نماز خاصی که شما در آن فراموش کردی که نیست که، سورهای است که در این بین الحدین باید خوانده بشود. این را که شما فراموش نکردید. در یک وقت خاص یا نماز خاص شما فراموش کردید. این که جزء مأمورٌبه نیست. آنکه جزء مأمورٌبه است چیه؟
س: طبیعت قرائت در طبیعت صلاة است
ج: طبیعت قرائت بین الحدین، این است. بله، اگر شما؛ فرموده است که بخواهید در جایی که استیعاب باشد یعنی در کل وقت فراموش کرده؛ اینجا میتوانی تطبیق کنی، اما اگر در جزئی از وقت فراموش کرده اینجا اصلاً تطبیق غلط است. خب، چون آن را اصلاً...
س: مأمورٌبه نیست
ج: مأمورٌبه نیست. جزء نیست آن، آنجایی هم که استیعاب باشد تطبیق درست است ولی در عین حال کافی نیست و استدلال را تمام نمیکند. چرا؟ برای خاطر اینکه این برداشتن این ما نمیدانیم به چه شکل است. لعلَّ به رفع تکلیف باشد کلاً؛ چون رفع این به رفع ...، دو راه دارد. یکی اینکه رفع را، اصلاً تکلیف را بردارد، یکی این است که نه، تکلیف را روی اقل بگذارد، روی آن فاقد این بگذارد و ما نمیدانیم شارع چه جوری برداشته.
س: توی صلاة که میدانیم حاج آقا.
ج: میفرمایند که «و یرد علیه: إن أرید تطبیق...
س: فرمایش چه کسی است حاج آقا؟
ج: آقای صدر است دیگه «إن أرید تطبیق ذلک على مورد النسیان فی جزء الوقت من دون استمراره إلى آخره فمن الواضح ان المنسی فی خصوص ذلک الوقت لیس موضوعاً لحکم شرعی حتى یرفع و انما الموجود فی لوح التشریع السورة فی تمام الوقت»، مولا این را به ما گفته، گفته یک نماز با سوره بخوان! پس اصلاً تطبیق درست نیست. «و ان أرید تطبیقه على مورد النسیان المستمر إلى آخر الوقت فحدیث الرفع و إن کان یرفع حکمه و لزومه إلّا انه من الواضح انّ رفع حکم السورة لا یعنی إیجاب الصلاة علیه بلا سورة بل لعل هذا الرفع یکون برفع أصل وجوب الصلاة و بتعبیر آخر: حدیث الرفع غایته رفع الأمر بالجزء المنسی» همین! «لا رفع الجزئیة التی هی حکم وضعی منتزع من الأمر بالجزء فالملازمة بین إیجاب الکل و إیجاب الجزء التی تقدمت الإشارة إلیها لا یمکن نفیها بحدیث الرفع لیثبت وجوب الأقل على الناسی». خب این هم باز آن بیانی که کردیم را حل نمیکند. بیان چی بود؟ بیان این بود که حدیث رفع حاکم است. دارد توضیح میدهد، تفسیر میکند میگوید آن جزئیتی که من گفته بودم اطلاق داشت اطلاق ندارد. رفع هم واقعی است
س: یا حتی اثبات چی؟ اثبات هم همین طور است
ج: بله؟
س: آن بیان اثبات هم همین طور است، اشکال وارد میشود ... اثبات
ج: حالا، پس بنابراین چون ایشان میگوید شاید به رفع کذا باشد خود ایشان هم به تقریر ثانی کأنّه توجه نفرموده.
س: همین را عرض میکنم
ج: خب پس چه میشود؟ خب خود لسان شارع دارد میگوید برداشتیم. خب امر به صلاة کردی، این هم که داری میگویی برداشتیم؛ دیگه ضمّ وجدان به اصل است دیگه، به اصل هم نه، این درحقیقت ضمّ وجدانمان به فرمایش شارع که دارد میگوید این جزء نیست. خب من هم پس آوردم دیگه، مگر مأمورٌبه چیه؟ بنابراین الی هنا این اشکال که اینجا جای تمسک به حدیث رفع است با این بیاناتی که عَلَمین فعلاً فرمودند ما قانع نشدیم. حالا ببینیم بیانات دیگری که حالا چندتا بیانات دیگر فرموده شده؛ ببینیم آنها قانع میکند یانه؟
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.