لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس میباشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف.
بحث در این عنصر بود که آیا برای صدق اکراه لازم است آن فعلی که شخص وادار بر انجام آن میشود یا ترک فعلی که شخص وادار بر ترک آن میشود مکروه باشد برای آن فاعل، و یا این که این شرط و این قید در صدق وجود ندارد؟ دو نظر بین فقهای عظام وجود دارد؛ عدهای از فقهاء که مرحوم محقق حکیم قدس سره، محقق خوئی و بزرگان دیگری که منهاج الصالحین را کتاب فتوایی خودشان قرار دادند یا تعلیقه زدند، اینها قید کردند که باید آن بیع، آن عمل، مکروه باشد برای آن شخص. محقق حکیم هم علاوه بر منهاج الصالحین در نهج الفقهاههشان، آنجا هم تصریح کردند و چند تنبیه تقریباً حول همین مطلب ایشان دارند.
س: ...
ج: بله خواندم دیروز.
س: ...
ج: نه به دو جای آن گفتیم. عبارت گفتیم دو ...
س: ...
ج: آن که حرف آخری است که بیع صحیح است این، این هست که در صدق اکراه فرموده است باید امر بشود به فعلی که مکروهٌ لهُ. و بعد فرموده که این اخافه هم به جوری باشد که از باب اقلّ المکروهین باشد.
س: ...
ج: بله صحّ. این نتیجهی همان است. بله این هم عبارت... که اگر امَرهُ ولی مکروه او نیست، صحّ. یعنی ادلهی اکراه آن را نمیگیرد و اکراه صادق نیست.
ولی مقتضای اطلاق تحریر الوسیله این هست که نه، احتیاجی به این جهت نیست. همین که اکراه بر تخویف بشود و توعید داده بشود بر یک فعلی، سواءٌ این که آن مکروه او باشد یا نباشد. این مقتضای اطلاق تحریر الوسیله است. و در بیع تصریح فرمودند به این که چنین چیزی لازم نیست. حالا ببینیم حجت کسانی که آن مطلب را میگویند چیست.
دلیل کسانی مثل محقق حکیم و بزرگانی که فرمودند قید هست، دلیل آنها در حقیقت لغت است و عرف است. که در نهج الفقاههشان میفرمایند قد تکرّر فی کلام الفقهاء، که اکراه عبارت است از حمل الغیر علی ما یکرههُ، وادار کنیم او را بر چیزی که نمیپسندد او را، مکروه دارد آن را. مثلاً حالا در لسان العرب اینجور آمده، «اکرهتهُ: حملتُهُ علی أمرٍ هو لهُ کاره»، اکرهته معنای آن چه هست؟ یعنی حملتُه، وادار کردم آن شخص را بر یک کاری که، هو، آن شخص، له کارهٌ، کراهت دارد نسبت به آن. یا در مفردات راغب، فرموده «و الاکراه یُقال فی حمل الانسان علی ما یکرهه» خب به مقتضای این معنای لغوی میگویند خب پس باید آن فعل مکروه باشد. این دلیل این بزرگواران.
خب حالا اگر ما بگوییم قول لغوی حجت است از باب این که اینها ثقه هستند و إخبار دارند میکنند، شهادت میدهند، اقامهی بیّنه شده است. و اگر هم بگوییم که نه اینها و لو حالا از باب وثاقت آنها نباشد اینها متخصّص هستند و قول متخصّص در لغت حجت است و لو این که حالا عدالت نداشته باشد و... و لکن همانطور که در اصول در بحث حجیت قول لغویین بیان شده است قول لغویین لاحجّیة له، الا این که قول لغویای باشد که وثاقت و امانت او ثابت شده باشد و آن شهادت بیاید بدهد و آن شهادت هم مبتنی بر حس باشد یا محتملُ الحس و الحدس باشد و معارض هم نداشته باشد.
و در مانحن فیه، خب البته راغب درست است آدمی است که میشود به آن... وثاقت دارد. جناب راغب وثاقت دارد منتها چیزی که در مورد مفردات راغب هست این است که شاید مظنّهی بالا بر این باشد که مطالب ایشان مبتنی بر اجتهاد است و احتمال... یعنی محتمل الحس و الحدث بودن آن یک احتمال عرفی نیست شما کثیراً میبینید که ایشان به آیات و اینها تمسّک میکند برای این که معنای کلام این هست، معنای لغت این هست. حالا من این را به عنوان یک گزارهای عرض میکنم که شما باید روی آن دقت بکنید و ببینید اینطوری هست یا نه؟ یعنی در مورد راغب این شبهه وجود دارد که ایشان بر اساس اجتهادات و استنباطات لغت را معنا میفرماید. البته قوی است، استدلالات قویای است، بلکه من توی بعضی از داستانها دیدم که این کتاب از نظر لغوی مورد عنایت حضرت صاحب الامر سلامالله علیه واقع شده است. کتاب متینی است در لغت. نقل شده. و الله العالم. کتاب مهمی است ولی بر اساس اینطور که انسان نگاه میکند این جهت در آن وجود دارد.
و مسئلهی بعد این هست که... پس باید به قول لغویین. اگر بخواهیم به قول خود محقق حکیم قدس سره، خب اهل زبان است ایشان، و فقهای عربزبانی که اینها اینجور فرمودند، به شهادت آنها اتکاء بکنیم. خب إخبار محقق حکیم و فقهای بزرگ دیگری که حالا این مطلب را فرمودهاند، این هم لابأس به، اگر إخبار دارند میکنند به این که در لغت عرب اینچنین است در زمان ما اینچنین است بعد به اصالةُ الثُبات فی اللّغة و استصحاب قهقرایی یا اصالة عدم نقل، میگوییم که خب در زمان صدور این روایات و آیات و اینها هم همین معنا بوده الان، فی زماننا به فرمایش این بزرگان ثابت میشود بعد استصحاب میکنیم قهقرائاً یا اصالةُ الثُبات فی اللغة یا إصالة عدم النقل، میگوییم قبلاً هم همینجور بوده.
ولی این در صورتی است که ما در مقابل این إخبار، چه از لغویین، چه از این فقهای بزرگ، در قِبال اینها علائم حقیقت و مجازی که برای ما قطع میآورد یا اطمینان میآورد وجود نداشته باشد. و الا این یک شهادتی میشود، یک إخباری میشود که ما جزم به خلاف آن داریم. و بزرگانی مثل حضرت امام قدس سره و بعضی از بزرگان دیگر اقامهی دلیل میخواهند بکنند برای این که ما بر خلاف این دلیل داریم.
اولاً دلیل بر این طرف که قهراً قول به طرف آخر هم میشود، این هست که فرمودند خب مواردی است که همانطور که دیروز امام فرمودند اگر کسی مشتاق است به یک عملی، به یک فعلی، مثل همان کسی که ایشان مثال زدند که مرض استسقاء دارد و به نوشیدن آب متمایل است. مثل فاضل اردکانی قدس سره که آقای حائری نوشتند فاضل اردکانی که در کربلا بوده که خیلی مرد بزرگی است، میگویند ایشان از آن کسانی بوده که با این که میرزای شیرازی و اینها در رتبهی بعد از او بودند اصلاً نپذیرفت فتوا دادن و گرفتن وجوهات و اینها را اصلاً ایشان نپذیرفت. ولی در احوالات ایشان آقای حائری نوشتند آن ساعت آخر خیلی حالت استسقاء داشت گفت آب برای من بیاورید آب را خورد، گفت آب خوبی نوشیدیم، مرگ خوبی هم بکنیم خوابید و به عالم بقاء ارتحال پیدا کرد. خب حالا این علاقهی شدید به این آب دارد، حالا یک کسی آمده بالای سر او و میگوید که باید بنوشی، او در اثر محاسبات عقلی نمیخواهد اراده نمیکند ولی این به زور میگوید باید بخوری و الا میکشم تو را، و الا فلان کار را انجام میدهم. اینجا آیا وجداناً، عرفاً، نمیگویند اکرههُ؟
س: ...
ج: نه ما نگفتیم این جا شوق نفسانی هست ما این را نگفتیم.
پس بنابراین اینجا با این که شوق دارد این فعل برای او از نظر نفسانی، چون این آقایان دارند میگویند باید از نظر نفسانی برای او مکروه باشد. حرف بر سر این هست که نه مکروه نیست برای او، و به آن علاقهمند است، دوست دارد آن را، شایق است له له میزند برای آن، ولی بخاطر یک محاسبهی عقلی نمیخورد. خب اینجا اگر آمدند... اینجا عرف نمیگوید؟ وجداناً ما میبینیم که میگویند أکرههُ علیه، بدون مجاز، بدون تسامح، اینجا میبینیم که صادق است. یا در مواردی که باز امام شاهد آوردند، یک شاهد دیگری آوردند برای این مسئله، و آن این بود که اگر کسی واقعاً شایق است به انجام یک معاملهای، در صدد انجام آن هم برآمد اما در همین اثنایی که در صدد انجام آن برآمد یک جابری آمد گفت که باید بفروشی و الا کذا، و این تأنّف، بخاطر این که من نمیخواهم کاری که میکنم بخاطر حرف این باشد. در اینجا چون اطاعت از او و فرمانبرداری او و حرف او برای او مبغوض است و نمیپسندد، آمد این معامله را انجام داد، خب ما از اینجا سؤال میکنیم آن معامله صحیح است یا باطل است؟ نمیتوانیم بگوییم آن معامله صحیح است. این معامله باطل است. و حال این که در اینجا نفس آن بیع که انجام شده است مکرهٌ علیه نیست. إن قلت که چرا اینجا مکرهٌ علیه است. چون این اطاعت و عمل را طبق خواستهی او انجام دادن ناپسند هست برای او، او هم با این عمل در خارج متحد است چون به حرف او رفتن و بیع کردن یک چیز است دیگر، همین کار بیع است و همین کار به حرف او رفتن است. اتحاد دارد در خارج، پس بنابراین اینجا میتوانیم بگوییم این ناپسند است خود این عمل ناپسند است مکره است. یعنی مورد کراهت است از این جهت میگوییم که باطل است. ایشان دو تا مطلب اقامه فرمودند که نمیتوانید این حرف را بزنید. یک: این که همانطور که در محل خودش ثابت شد در بحث اجتماع امر و نهی، هیچوقت حکم یا صفت قائم به یک عنوان، این سرایت به عنوان آخر نمیکند، مگر مبادی آن در آن عنوان آخر باشد. و الا مبادی در این هست چه ربطی به آن دارد؟ نه حکم سرایت به عنوان آخر میکند و نه صفات نفسانیای که قائم به یک عنوان هست به عنوان آخر، و لو آن عنوان آخر ملازم با او باشد و لو آن عنوان آخر از نظر خارج و در عالم خارج اتحاد داشته باشند. به یک وجود موجود بشوند. اما در عین حال سرایت به آن عنوان آخر نمیکند. علی ما بُیّن در آنجا به ادلهای که دارد و واضح هم هست این مسئله.
خب پس بنابراین اینجا آن اطاعت مبغوض او هست. اما بیع که اینجوری نیست که... اطاعت، مبغوضیت به اطاعت، سرایت به بیع نمیکند که بیع هم بشود مبغوض او. پس این بیع لایکون مبغوضاً له. این اولاً.
مسئلهی دیگر این هست که شما اگر بخواهید به قول لغوییون اتّکاء بکنید و بگویید لسان و العرب اینجوری گفته، مفردات راغب اینجوری گفته، آنها چه گفتند؟ گفتند حملُ الغیر علی ما یکرهه، یعنی وادار کنیم او را به چیزی که او را مکروه دارد یعنی قبل از این که شما بیایید وادار بکنید او را، این عمل را نمیپسندیده و مکروه او بوده، حالا شما میآیید او را وادار به آن میکنید. در مثالی که ما زدیم، قبل از آن که نه، این معامله مکروه او نبوده که، این به واسطهی همان اکراه او شد مکروه او، پس باز مشمول قول لغویین نمیشود. اگر بخواهیم بگوییم قول لغویین درست است اینجا را باید بگوییم که نه اکراهی نیست. و حال این که مسلّم این بیع باطل است. و اکراه در این موارد صادق است. پس بنابراین آن قول لغویین، چون ما اینجا دلیل بر خلاف داریم این دلیل بر خلاف باعث میشود که اماره دیگر بر ما حجت نباشد. اماره در جایی حجت است، قول لغوی وقتی حجت است، شهادت این بزرگان وقتی حجت است که ما دلیل بر خلاف نداشته باشیم، ولی ما دلیل بر خلاف داریم به این بیان.
جواب دیگری که اینجا وجود دارد که اصل آن را خود بعض قائلین به این قول هم توجه به آن داشتند و مطرح کردند و جواب حالا خواستدند بدهند این هست که اگر شما این حرف را بخواهید بزنید که باید فعل مکرَهٌ علیه خودش مورد کراهت و بغض طرف باشد مکرَه باشد خب در باب محرمات چه میگویید؟ خب خیلی از محرمات هست که شخص شایق به آن است. حالا در آنجا اگر یک کسی آمد و او را مجبور کرد به انجام آن، آیا اینجا حرمت آن برداشته میشود یا نمیشود؟ مثلاً یک کسی شایق است به معاذالله خوردن خمر، حالا بخصوص اگر سابقهی خمر خوری داشته باشد و توبه کرده، و میداند که مزّهی خمر چیست. شایق به این هست، خب اگر آمد حالا یک کسی شمشیر بالای سر او نگه داشت و گفت که خمر بخور، این خمر خوردن برای او حرام هست؟ رُفع ما استُکرهوا علیه میگیرد این را یا نمیگیرد؟ حرمت آن برداشته میشود یا نمیشود؟ اگر حرف شما درست باشد نه، چرا؟ برای این که این کراهت ندارد نسبت به این که، پس باید بگویید کراهت ندارد، شما میگویید باید کراهت داشته باشد. یا محرمات دیگر که شایق است نفس، خیلی محرمات شایق است، یک کسی گفتند رد میشدند با یک قاضی، موسیقی چیز پخش میشد خیلی اخمهای خودش را تو هم کرد، یک کسی به او گفت تو اصلاً معلوم میشود که آدم نیستی. خب آدم از این صدای به این خوبی بدش میآید؟ لذّت نمیبرد؟ خب چون خدا فرموده گوش نکن. فقط بخاطر این هست و الا نه این که بدم میآید از این. خب و هکذا و هکذا.
«وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنا» (نور، 33) آنجا معنای آن چه هست؟ آنجا معنای آن این هست که باید ... آن ارادهی تحصّن کرده، و لکن ممکن است ... شاید دوست دارد این کار را، مگر این کارهای فحشاء و امثال اینها، خب خیلی بحسب ذاتشان، بحسب نفسشان، خب اینجوری نیست که مبغوض آنها باشد نپسندند، نخواهند، چون حرام است نمیکنند. چون خدای متعال نهی فرموده انجام نمیدهند، پس بنابراین این اشکالی است که خود آن بزرگواران فرمودند.
آقای حکیم از این اشکال در نهج الفقاهه خواستند جواب بدهند، و آن این هست که ایشان میفرمایند که کراهت شیء تارةً به این هست که از نظر نفسانیات و غرائز خودش نمیپسندد، تارةً اینجوری است. تارةً نه، از نظر نفسانیات و غرائز خودش مورد علاقهی او هست اما چون حرمت شرعی دارد به تعبیر ایشان اقتضاء شرعی وجود دارد که مقصود ایشان الزامیات شرعی است، حرام، حرمت یا وجوب است، بخاطر این نمیپسندد، و تارةً بخاطر هیچکدام از اینها نیست. بخاطر این هست که مصلحتی در آنجا نمیبیند. نه بخاطر شوایق نفسانیاش هست، نه بخاطر حکم شرع است. مثلاً میفرمایند که اگر ولیّ یک طفلی را وادار کردند که مال این طفل را بفروش، و حال این که فروختن آن مال به صلاح آن طفل نیست. اینجا اکراه صادق است و حال این که نه، از نظر نفسی ممکن است کراهتی نداشته باشد بلکه شایق باشد از نظر تکلیفی هم اگر گفتیم به این که ولیّ لازم نیست مثل مال خودش است، مال مولّی علیه، خب حلال است برای او که بفروشد، اما در عین حال، پدر دلسوزی است و به صلاح بچه نمیداند میگوید علی رغم این که خودم مایل هستم به فروش این، برای این که نگهداری آن برای من مشکل است فلان است دلم میخواهد که بفروشم، پول آن را بگذارم برای او توی بانک، این که توی خانه باشد برای ما زحمت دارد مثلاً. شایق هستم به فروش آن. از آن طرف شارع هم که منع نفرموده، آن را، ولیّ را مثل خود، نسبت به مولّی علیه، یعنی مال مولّی علیه برای ولی مثل مال خود ولیّ هست در این که لازم نیست مراعات مصالح او را بکند، خب از این جهت هم که اشکالی ندارد، فقط چرا نمیخواهد بفروشد؟ چون میبیند به صلاح او نیست از روی دلسوزی او. اینجا اگر بالای سر او ایستادند و زور به سر او آوردند که باید بفروشی، صدق اکراه میکند و حال این که شوق نفسی و رضایت نفسی به فروش دارد. و از نظر شرعی هم مشکلی وجود ندارد جواز هست. اما صدق اکراه میکند. این که این موارد ثلاثه صدق اکراه میکند نه از باب این هست که کلمهی اکراه مشترک لفظی است بین معانی مختلفه، نه، اکراه یعنی شما وادار بکنی شخص را بر کاری که هو له کارهٌ، این برای این هست. خب در آنجایی که کراهت نفسانی باشد واقعاً، نمیپسندد، آنجا که روشن است. آنجایی که نه نفساً میپسندد، شایق است ولی حرمتی وجود دارد از طرف شارع، در آن موارد علت آن این هست بیان ایشان این هست. علت اینکه اینجا هم ما میگوییم کراهت صادق است این هست که ادلهی دالهی بر حرمت آن شیء در حقیقت دلالت التزام دارد به این که کراهت تو، اشتیاق تو، ارادهی تو، همهی اینها در نزد ما (شارع) کأن لم یکن هست. اینها کأن لم یکن هست و کلّ الملاک در اینجایی که ما (شارع) حکم داریم ارادهی ما هست خواست ما هست. پس بنابراین کأنّ در اینجور موارد آن ارادهی شارع و خواست شارع، این جایگزین آن ارادهی شخص و اشتیاق شخص و خصوصیات شخص میشود.
پس بنابراین با توجه به این چون شارع کأنّ بالحکومة آن حالات نفسانی خودش را پس زده و به جای آن این حرمت را نشانده که این حرمت است، حرام است، ممنوعیت است مبغوضیت است حالا این جایگزین آن شده توی قلب این، توی دل این، توی روح این، پس بنابراین مکروه است. پس بنابراین اگر بخواهند او را وادار بکنند دارند وادار میکنند او را به چیزی که آن هم کراهت دارد اما به این توضیح، به این بیان.
و اما آنجایی که هیچکدام از این سه تا هم نیست آنجا هم باز بخاطر همین که اشتیاق نفسانی را دارد نهی شارع هم وجود ندارد اما آن مصلحت طفل را نمیبیند و کراهت دارد از ناحیهی طفل، این همان، کأنّ امر ولایتش و این که به او توجه دارد و دلسوزی برای او میکند این جایگزین این مطلب میشود. یک مقداری عبارات نهج الفقاهه در این باب خالی از سنگینی و صعوبت هم نیست که ... اما چون حالا مطلب مهمی است که این یکی از طرفداران مهم این مسئله اینجور این موارد را خواسته جواب از این اشکال را بدهد این را عرض میکنم. این چاپ جدید نهج الفقاهه، جلد دوم، صفحهی 32 و 33. اینجا فرموده «الرابع: قد عرفتَ أنّه یُعتبر فی مفهوم الاکراه أن یکون المحمول علیه مکروهاً للمکرَه بالفرد و أنّ باعثیّة الحمل علیه بمناط ارتکاب اقلّ المحذورین و اهونهما» تا این که میفرمایند که ... حالا «فإن کان ممّا لا اقتضاء فیه شرعی» اگر آن عملی که اکراه دارد برای آن میشود اگر اقتضاء شرعی در آن نباشد، یعنی وجوبی، حرمتی، «و أن یکون ممّا فعلُهُ شرعاً» وجوب ندارد، حرمت ندارد، مباح است. یا مستحب است یا مکروه است. «فکراهةُ الامر المکره علیه و کراهة الامر المخوف الذی یکون الامر المکره اهون منه» این کراهت داشتن این امر مخوف، و آن امری که اکراه بر آن شده و وادار بر آن شده «إنّما هو بلحاظ جهات النفسانیة و الدواء الجبلّیة بلا دخلٍ للشارع فیهما» در آن صورت این هست. «و إن کان ممّا فیه اقتضاءٌ شرعیٌ کما لو کان محرماً شرعاً فکراهته و کراهة امر المخوف إنّما هو بلحاظ الاقتضاء الشرعی فیهما فلو حُمل علی شرب الخمر لم یکن ذلک اکراهاً الا بلحاظ کراهتها» چرا؟ «لکونها محرمة» خب اینجا سؤال این هست که آقا این دوست دارد، حرام هست ولی خودش که خوردن این شراب را دوست دارد شما چهجور اینجا میگویید که این حمل شخص هست علی ما یکرهه؟ میفرماید «کأنّ السرّ فیه أنّ ادلّة الاحکام الاقتضائیة» احکام اقتضائیه یعنی وجوب، حرمت. «أنّ ادلّة الاحکام الاقتضائیة دالّةٌ علی إلغاء نظر المکلّف» کأنّ میگوید یعنی آن ارادهی تو، کراهت توی هیچ، این را که من میگویم باید توی دل تو باشد. من شارع وقتی این را حرام کردم، دوست داری، نمیخواهی یا میخواهی انجام بدهی، اینها را بگذار کنار، «دالّةٌ علی الغاء نظر المکلّف و اهمال دوائیه النفسانیه و أنّه لا عبرة بشوقه الی الفعل و لا بکراهته من غیر جهة حکم الشرعیة» دیگر نه ارادهاش، نه شوقش، نه کراهتش، اینها دیده نمیشود. اینها کنار زده میشود. «فالاکراه المأخوذ فی موضوع ادلّة نفی الاکراه» که رُفع ما استکرهوا الیه، «ینزّل علی الاکراه بالنظر الی حکم الشارع فتکون ادلّةُ الاحکام الاقتضائیة من هذه الجهة حاکمة علی ادلة نفی الاکراه» حاکم است یعنی چی؟ «و إن کانت محکومةً لها من حیث عموم حال الاکراه» خیلی اینجا زیباست. میفرماید از یک طرف ادلهی رُفع ما استکرهوا الیه، این حاکم است بر چی؟ بر دلیل شرب الخمر حرامٌ. از یک طرف دلیل شرب الخمر حرامٌ حاکم است بر اکراه. او حاکم است بر این، چکار میکند؟ در موضوع این تصرّف میکند. میگوید علاقهی خودت را، ارادهی خودت را، اینها چیزهای نفسانی به کنار، و ملاک این حرمت است این مبغوضیتی هست که من دارم میگویم. از طرف دیگر وقتی ... ادلهی شرب خمر میگوید چی؟ میگوید حرام است در همهی احوال، همهی صور، این حکومت دارد، میگوید الا آنجایی که اکراه باشد. پس اینجا هم میشود حکومت دو طرفه، که ممکن است دو تا دلیل هر دو به هم حکومت داشته باشند. این از یک نظر به آن حاکم است آن از یک نظر دیگر به این حاکم است. و اینجا اینجوری هست. ادلهی حرمت محرمات حاکم است بر ادلهی اکراه، به این که میگوید اگر علاقهی ذاتی داری، یا اراده داری، اینها به درد نمیخورد اینها بیرون، حرمت میآید، مبغوضیت شرع کأنّ میآید توی دل تو، پس تو مبغوض داری، اینجور دیده میشوی در محیط قانون، حالا که اینجوری دیده میشوی، اگر کسی آمد بالای سر تو گفت انجام بده دارد تو را چکار میکند؟ وادار میکند تو را علی ما تکرهه، نه آن تکرههی ذاتی که داشتی، این تکرههای که من آوردم توی دل تو قرار دادم به واسطهی جعل حرمت. به واسطهی جعل حرمت یک مبغوضیتی را در دل و قرار دادم. پس الان که یک نفر میآید علی رغم این که بحسب جهات نفسانی شایق است اما چون مؤمن است دین را قبول دارد خدا را قبول دارد آن ادلهی حرمت میآید چکار میکند؟ آن حرمت را، آن مبغوضیت را در دل این میکارد. نه تکویناً، بله نه نکویناً.
س: ...
ج: آن هم بله، آن هم به یک لحاظ درست است. چون تکوین که نیست. تکوین نیست که واقعاً قلب بشود نه، ولی آن مخاطب به این هم هست یا نیست؟ همان فاسق، همان فاسق مخاطب به این کلام هست یا نه؟ پس کأنّ شارع میگوید من با این جعل مبغوضیتی که دارم انجام میدهم این را توی دل تو دارم میکارم. پس توی دل او بحسب قانون و بحسب تشریع کراهت کاشته شد وقتی کاشته شد اگر دیگری بیاید بگوید باید انجام بدهی، دارد حمل میکند او را علی ما یکرهه. به این بیان. بعد میفرمایند که ... حالا این تتمه هم مثل این که وقت گذشته نمیتوانم بگویم. چون این کلام ایشان، فهمیدن این که ایشان چه میگوید حالا تا بعد ببینیم ...
و صلی الله علی محمد و آل محمد.