لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس میباشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف.
هفت دلیل برای تبعیت مدلول التزامی نسبت به مدلول مطابقی بیان شد که این هفت دلیل را در جواب فرمایش مرحوم نائینی که ایشان میفرمود تبعیت نمیکند و ممکن است مدلول مطابقی حجت نباشد ولی مدلول التزامی حجت باشد بیان کردیم. حالا برمیگردیم به این هفت دلیل و ببینیم که آیا اینها تمام هستند یا تمام نیستند. فرمایش اول و دلیل اول فرمایش آقای آخوند در حاشیه رسائل بود که عبارت ایشان این هست:
أنّه لیس للفظ دلالةٌ علیه.
لفظ دلالت ندارد بر آن معنای التزامی بالاستقلال
لیس للفظ دلالةٌ علیه بالاستقلال بل بتبع دلالته علی مدلوله المطابقی.
دلالتش بر مدلول التزامی به تبع دلالتش بر مدلول مطابقی است.
کما حقق فی محله.
هم در منطق و هم در اصول این مسأله تبیین شده که این دلالت تبعی است اولاً و بالذات بر مدلول مطابقی دلالت میکند و به تبع آن بر مدلول التزامی که خارج لازمش هست. بنابراین:
فکیف یبقی حجیته یا فکیف یبقی حجةً بالنسبه الیه بعد ما لمیکن حجةً بالنسبة الی ما کان دلالته بتبعه.
چه جور باقی میماند حجیت این لفظ نسبت به مدلول التزامی بعد از این که نسبت به آن مدلول مطابقی حجت نبود. آن در ظل این بود، در پناه این بود. نسبت به این اصل حجت نیست نسبت به فرع حجت است. این عبارت مرحوم آقای آخوند. این عبارت دو جور میشود معنا کرد. یکی همان جوری است که قبلاً گفتیم بیشتر و یک معنای دیگری که لعل اظهر باشد از عبارت این است که ایشان خلافاً لبعضی از ادله که میگفت مدلول التزامی مدلول خود لفظ نیست. مدلول المدلول است و آن دال اول خودش دلالت ندارد. این جا خلافاً لآن، نه ایشان قبول میکند که همان دال اول آن لفظ خودش هم دلالت دارد بر مدلول مطابقی هم بر مدلول التزامی. منتها دلالتش بر مدلول التزامی دلالت تبعی است. پس بنابراین، این را ایشان میپذیرد. که دلالت هست، دلالت تبعی است. منتها میفرماید که... به نحو یک سؤال میفرماید که ـ سؤال انکاری ـ که چه جور میشود حجیت دلالت این لفظ بر مدلول مطابقی منتفی باشد ولی حجیتش بر آن مدلول التزامی که به تبع این بود باقی باشد. بنابراین اگر آن از بین رفت این هم از بین میرود. این فرمایش... این ظاهر عبارت که اظهر است که این جور معنا کنیم.
اگر این باشد فرمایش ایشان خب این بیان ناتمام است. چرا؟ برای خاطر این که .... و جواب آقای نائینی را با این کلام نمیشود داد. چون آقای نائینی میفرماید که شما که دلالت را قبول دارید و انکار نمیکنید دلالت این لفظ را بر معنای مطابقی. حجیتش محل اشکال است. یعنی ظهور است، دلالت هست حجت نیست، در اثر معارضهای یا در اثر هرچه شارع این دلالت موجود را، این ظهور موجود را حجت نکرده. سالبه به انتفاء موضوع نیست که دلالت نباشد. ظهور نباشد. این سالبه به انتفاء محمول است یعنی ظهور موجود، دلالت موجود حجت نیست. خب بنابراین چون دلالت مطابقی وجود دارد ولو حجت نیست قهراً دلالت التزامی هم وجود دارد. چون آن دلالت تبع این دلالت است نه تبع حجیتش. آن دلالت تبع این دلالت است. این دلالت مطابقی که وجود دارد فوقش این است که حجت نیست. خب دلالت التزامیه پس وجود دارد. خب لقائلٍ أن یقول که ادله حجیت اطلاقش چه اشکالی دارد شارع بگوید من مدلول مطابقی را حجت نمیدانم. تعبد به آن نمیکنم اما این دلالت دومی که وجود دارد. من به آن تعبد میکنم آن حجیتش را قبول دارم. حجیتها که به هم متصل نیستند لازم و ملزوم نیستند، تبع نیستند. دلالتها تبع هستند. نه حجیتها تبع باشد. مثل این که وجود فرزند تبع وجود والدش است. شارع ممکن است قول والد را حجت نکند قول فرزند را حجت بکند. با این که بگویی آقا قول والد حجت نیست این که تبع آن است. اگر آن نبود این موجود نبود. خب میگوییم بله در وجود تبع است. و چون آن موجود است آن متبوع این تابع هم موجود است الان. شارع حالا میفرماید آن دلالت ولو آن دلالت والد این دلالت است و موجب این دلالت ثانی است ولی من آن دلالت اول را قبول ندارم. حجت نمیکنم. چرا؟ چون معارض دارد ولی این دلالت دومی را حجت میکنم. پس باید ما در مقام اثبات صحبت کنیم که دلیل حجیتی داریم یا نداریم. فکیف؟ یعنی چه جور میشود. اگر چه جور میشودِ ثبوتی است یعنی چه جور میشود آن حجت نباشد این حجت باشد در عالم ثبوت کأنّ تعقل ندارد. این اشکال وارد نیست. اگر میخواهید بگویید که بله در مقام اثبات دلیل نداریم خب دیگه فکیف ندارد. باید بگویید خب اطلاقی نداریم. عمومی نداریم، حجت نداریم. همان بیانی که ما میگفتیم. میگفتیم دلیل سیره عقلاء است بر حجیت ظواهر و این سیره عقلاء در این موارد نیست. ادله شرعیه هم ناظر به همان سیره عقلاء است تتحدد به دائره همان سیره عقلاء. باید این جور بگوییم.
پس اگر ایشان این ظاهر عبارتشان مقصود است که گفتیم اظهر است در عبارت این جوابش این است. و اگر آن جوری که در مرحله اول کلام ایشان را معنا کردیم آن جوری معنا کنیم که ایشان بخواهد این جوری بفرماید که این مدلول التزامی تبع آن است. تصدیق به این و باور کردن این مدلول التزامی که ما بخواهیم باور کنیم مدلول التزامی را نمیشود الا این که آن را باور کنیم و آن را تصدیق کنیم بدون تصدیق آن نمیتوانیم بگوییم این موجو است. خب وقتی ما دلیلی بر تصدیق آن اولی نداریم.... علم وجدانی که به اولی نداریم. علم تعبدی هم به اولی نداریم. چون فرض این است که شارع آن را حجت نکرده. چگونه میشود این تبع را تصدیق کنیم؟ عبارت ایشان را ولو یک خرده خلاف ظاهر ایشان است اما به این جور تقریب بکنیم که قبلاً هم این جوری تقریب کردیم. خب اگر این تقریب باشد این بازگشتش به بعضی تقاریب آتیه است که از مثلاً شهید صدر گفتیم در دوره مباحث آن جوری فرموده است. خب آن جا ان شاء الله بحث خواهیم کرد که این تمام است یا تمام نیست. این راجع به فرمایش آقای آخوند رضوان الله علیه.
و اما دلیل دوم ما عن المحقق الخویی رضوان الله علیه بود.
سؤال: ...؟ اصل تفکیک ...؟ حجیت درست بود.
جواب: بله بله درست بود.
سؤال: این ظهور که گفته میشود همان ظهور تصدیقی است دیگه؟
جواب: نه دلالت لفظ است. دلالت.
سؤال: خب آن همان تصوریه میشود این جا.
جواب: بله دلالت این لفظ ایشان فرموده دلالت هم به تبع است. یعنی دلالت بر این میکند به تبع دلالت بر آن میکند. بعد دو تا ظهور میشود، دو تا دلالت میشود. قهراً وقتی دو تا دلالت شد و دو تا ظهور شد باید بقیه امور را در باب استفاده از کلمات که تطابق مراد استعمالی با مراد جدی هم هست ضمیمه بکنیم تا بگوییم که خب حالا ظاهر کلامش این است پس مراد جدیاش هم هست.
سؤال: دیگه پس منظور آخوند و امثال آخوند از ظهور و دلالت، دلالت تصدیقیه باشد ...
جواب: آن هم همین جور است. چون یک دلالت تصدیقیه چیه.
سؤال: چون منظور از دلالت تصدیقیه این است که این را به گردن متکلم بشود گذاشت.
جواب: بله یعنی شارع تعبد میکند میگوید بگذار. عقلاء تعبد میکنند میگویند بگذار ولو یقین نداری.
سؤال: وقتی میگوید موجود است این دلالت کأنّ میخواهد بگوید که بله شارع....
جواب: نه نه. موجود معنایش این نیست. نه آن علاوه بر موجود است.
سؤال: پس شما سند را به مدلول چیز میدانید. تفکیک میکنید. شاید آقایان وقتی که میگویند مثلاً این ظهور دارد این کلام دلالت دارد مضمونش را میگویند.
جواب: نه نه. آن دلالت نیست. ببینید دلالت تصوریه موضوع برای حکم عقلا است به این که این مطابق مراد جدیاش هست و مراد جدیاش مطابق این است نه این که دلالت دارد. این موضوع است برای آن حکم عقلاء به تطابق بین مراد استعمالی و مراد جدی. میگویند بله پس مراد جدیاش همین است.
و اما بیان محقق خویی رضوان الله علیه. محقق خویی خلاصه فرمایشاش این شد که ما در این روایات متعارضه در این موارد یک مدلول التزامی مشترک نداریم که شما بگویید همین این روایت، هم آن روایت که متعارضند دلالت بر این مدلول التزامی مشترک میکنند. پس ولو این مطابقیاش حجت نیست، ولو آن مطابقیاش حجت نیست چون تعارض دارند اما آن مشترک میشود حجت باشد. ایشان فرمود نه ما مدلول التزامی مشترک نداریم. بلکه همان جور که دو تا مدلول مطابقی متفاوت داریم دو تا مدلول التزامی متفاوت هم داریم. و وزان مدلولهای التزامیها وزان همان مدلولهای مطابقیها است. همان طور که مطابقیها میدانیم یکیاش دروغ است و نمیدانیم کدام است و این باعث تساقطشان میشود مدلول التزامی هم دو تا است میدانیم یکیاش حتماً خلاف واقع است. و کدام است نمیدانیم و این باعث تساقطشان میشود. همان بیانی که در مدلول مطابقی میگفت تساقط همان بیان نسبت به التزامی هم میگوید تساقط. مدلول مطابقی چرا میگفتیم تساقط است؟ چون یکیاش خلاف واقع است، دروغ است، اشتباه در آن رخ داده. بنابراین دلیل حجیت بخواهد هر دو را شامل بشود ممکن نیست چون یکیاش خلاف واقع است. بخواهد هذا را شامل بشود دون ذاک ترجیح بلامرجح است. آن را شامل بشود دون هذا بلامرجح است. یکی لا علی التعیین هم که وجود ندارد.... وجود خارجی ندارد پس ادله حجیت نمیتواند شاملش بشود این باعث تساقطش میشود. دو تا مدلول التزامی متفاوت از هم وقتی وجود داشته باشد میگوییم یکی از اینها خلاف واقع است. بخواهد ادله حجیت هر دو را شامل بشود ممکن نیست. چون خلاف واقع است. بخواهد این مدلول التزامی را شامل بشود دون آن ترجیح بلامرجح است. بخواهد آن را شامل بشود دون هذا ترجیح بلامرجح است. واحد علی التعیین هم که نداریم پس ادله حجیت مدلول التزامی را نمیتواند شامل بشود.
بنابراین هر جا مدلول مطابقیها تساقط کردند و حجت نشدند به همان بیان مدلول التزامیها هم تساقط میکنند و حجت نیستند. این علتش چی بود؟ علتش این بود که مدلول واحد مشترک پیدا نشد. اگر بله مدلول واحد مشترک داشتیم میگفتیم خب همین دلیل این را میگیرد دیگه لازم نیست که بگوییم یکی از اینها نمیتواند بگیرد. این حرفها نمیآید پیش.
خب این حرف خیلی مهم بود. ایشان زیربنای حرفش این بود که ما مدلول واحد مشترک نداریم. چرا؟ چون فرمود آن روایتی که دارد میگوید این واجب است مدلول التزامیاش این نیست که ترخیص مطلق وجود ندارد. مدلول التزامیاش این است که ترخیص همراه با وجوب نیست. به حیث که اگر وجوب نباشد این گوینده نمیگوید ترخیص نیست. شاید ترخیص باشد. من ترخیص همراه با وجوب را دارم میگویم نیست. پس یک حصه خاصهای از ترخیص را مدلول التزامی کلامش هست. آن کسی که میگوید واجب است مدلول کلام او نفی مطلق الترخیص نیست. بلکه ترخیص خاص را دارد نفی میکند. ترخیص همراه با وجوب. آن روایتی هم که میگوید حرام است آن هم نفی ترخیص میکند اما نه باز مطلق الترخیص که شما بگویید مشترک است. نه ترخیص همراه با حرمت را دارد نفی میکند. پس او یک مدلول التزامی دارد میگوید ترخیص همراه و مقارن با وجوب نیست. آن یک مدلول التزامی آخری دارد میگوید ترخیص همراه با حرمت نیست. پس همان طور که مدلول مطابقیها متعدد شد مدلول التزامیها هم متعدد است. همان بیانی که با آن بیان میگفتید مدلولهای مطابقی تساقط در مدلول التزامی هم به همان بیان باید بگویید تساقط. این فرمایش آقای خویی بود. آیا این فرمایش درسته یا نه. شهید صدر قدس سره این فرمایش را محل مناقشه قرار داده. لبّ کلام شهید صدر به بیان که من توضیح میدهم این است که: ما باید به علت حدوث و تحقق دلالت التزامی توجه کنیم ببینیم آن چی اقتضاء میکند. آن اقتضاء میکند مدلول مشترک را یا مدلول مختص را. دل به خواهی که نیست. باید ببینیم این دلالت التزام از کجا نشأت میگیرد. آن جایی که دلالت التزام از آن نشأت میگیرد ببینیم آن چه چیزی را اقتضاء میکند. دلالت التزام از کجا نشأت میگیرد؟ از لزوم بین معنای مطابقی و آن خارج لازم. چون بین معنای مطابقی و آن امر خارج لازم لزوم هست، تلازم هست، عدم انفکاک هست. این باعث میشود که لفظ دال بر آن مدلول مطابقی دلالت بر آن مدلول التزامی هم بکند. این لزوم باعث میشود و اگر لزوم نباشد که دلالت التزام درست نمیشود. وقتی لزوم شد این لزوم شد ما باید ببینیم طرف لزوم چیه. بین مدلول مطابقی و آن طرفی که با مدلول مطابقی لزوم دارد و عدم انفکاک آن چیه. آن مطلق است یا مقید است. وقتی محاسبه میکنیم میبینیم بین وجوب.... روایتی که دال بر وجوب است، آیا بین وجوب و مطلق ترخیص، وجوب و مرخص بودن، ذات مرخص بودن بدون هیچ پیرایهای، بدون هیچ قیدی، آیا بین وجوب و مرخص بودن تضاد هست؟ فلذا وقتی این است دلالت میکند که آن نمیشود باشد به خاطر این که تضاد بینشان هست. یا بین وجوب و یک حصهای از مرخص بودن تضاد هست؟ کدام است؟ میشود وجوب با مرخص بودن جمع بشود، مرخص بیقید و شرط؟ یا نه نمیشود؟ آن چه که انسان درک میکند، وجدانش حاکم بر آن است و برهان آن را اقتضاء میکند این است که بین وجوب و ترخیص، ذات الترخیص چیه؟ تضاد است. نمیشود تصور بکنیم وجوب باشد ذات الترخیص هم در همان شیء وجود داشته باشد. بنابراین چون بین خود وجوب و ذات الترخیص نه الترخیص المقارن مع الوجوب با این قیدش. نه ذات الترخیص تضاد دارد با وجوب. چون ذات الترخیص با وجوب تضاد دارد پس بنابراین وقتی شیء دلالت بر یکی از این دو تا کرد دلالت بر نفی دیگری میکند. اگر یک چیزی گفت این جا ترخیص وجود دارد میفهمیم وجوب پس نیست.
سؤال: پس ...؟ ترخیص مقارن هم مضافی دارد یا نه؟
جواب: داشته باشد.
سؤال: حالا مخبر از کدام خبر میدهد؟
جواب: هر دو. چون با هر دو دلالت التزام دارد. این برای ما مهم نیست. ده تا دلالت التزام داشته باشد.
سؤال: از کدام باید ...؟ از حسی مقارنی خبر میدهد یا ...
جواب: با هر کدام لزوم بین بالمعنی الاخص دارد دلالت التزامی هم با آن محقق میشود.
شما دارید اولاً میگفتید که بر آن اصلاً دلالت التزام ندارد. چرا ندارد. سرّ دلالت التزام را باید نگاه کنید چیه. سرّش این است که کجا لزوم هست. چون دلالت التزام از لزوم نشأت میگیرد. خب این لزوم از کجا نشأت میگیرد؟ یعنی لزوم وجود این و عدم آن. آن که با این جمع شدنی نیست ذات الضد است نه ضد با قید این که با این باشد. سفیدی و سیاهی با هم تضاد دارند. نه سفیدی با سیاهی مقارن با سفیدی تضاد داشته باشد. سفیدی و سیاهی با هم جور در نمیآیند. نه سفیدی تضاد دارد با سیاهی همراه با سفیدی. چون تضاد دارند همراه نمیشوند. نه این که با قید همراهی تضاد دارند. چون ذات این با ذات آن تضاد دارند مقارن هم نمیشوند، اجتماع پیدا نمیکنند. یعنی این عدم تقارن، عدم اجتماع با یکدیگر این در رتبه بعد است. فرع بر این است که چون این ذاتها تضاد دارند قابل اجتماع نیستند. پس بنابراین نکته مهم این جاست که شهید صدر روی آن دست گذاشته این جا است که شما باید ببینید علت تضاد... علت دلالت التزامی کجاست. ببینید آن علت چی را اقتضاء میکند. وضع که نیست که شما بگویید واضع برای این وضع کرده. بله اگر واضع آمده بود لفظ را وضع کرده بود برای یک چیزی با یک قیدی. خب ما تابع وضع بودیم. اینها که علتش نیست. علتش این است که این لفظ فلان معنای مطابقی را دلالت میکند یا حتی فلان معنای مجازی را دلالت میکند به قرینه و بین آن معنا و یک معنای آخری لزوم برقرار است این لزوم باعث میشود. ما ببینیم طرف این لزوم چیه. مطلق است یا مقید است؟ اگر طرف لزوم مقید بود فرمایش آقای خویی درست بود. اما اگر طرف لزوم نه مقید نیست. ذات آن طرف هست. خب دیگه فرمایش ایشان تمام نیست. پس وقتی آن راوی دارد میگوید هذا واجبٌ و میگوید روی این موضوع وجوب قرار دارد چون بین ذات وجوب و ذات ترخیص تضاد هست و قابل اجتماع نیست پس لفظ دال بر این که این واجب است قهراً دلالت میکند بر این که آن ذات ترخیص وجود ندارد. چون بین عدم ذات ترخیص و وجوب ملازمه هست. چون بین خود وجوب و ترخیص تضاد است هر وقت بین دو چیز تضاد بود بین وجود یکی و عدم آن دیگری ملازمه هست. دو ضد همیشه این جوری هستند. چون ذات این ضد با هم ناخوانی دارند وجود هر کدام ملازم و همراه است با عدم آن ضد آخر. با عدم آن ضد، نه عدم آن ضد مقارن. چون ذاتش تضاد داشت. پس بنابراین این خبر که میگوید واجبٌ میگوید پس ترخیص این جا نیست. نه ترخیص خاص، ترخیص این جا نیست. ترخیص خاص هم البته نیست. ترخیص نیست. آن هم که میگوید حرام است پس به دلالت التزام دلالت میکند که ترخیص این جا نیست. ذات الترخیص. ذات الترخیص هم یک چیز است. پس ما مدلول التزامی مشترک داریم. این به خدمت شما عرض شود که....
و بله بعد از این که آن مدلول.... البته قهراً این وصف تقارن و اینها اموری هستند که قهراً وقتی که یک چیزی حرام باشد ترخیص همراه با آن هم نیست. این یک امری است که بعداً انتزاع میشود. بعد از آن دلالت التزامی است. در طول آن دلالت التزامی است ولی دلالت التزامی معلول آن .... و این جا این مطلب را خلط نکنیم که الان توی کلام جناب آقای میلانی هم بود که این بعداً میآید. شما میگویید که آن خبر نمیدهد. آن یک اشکال دیگهای است که حالا حرف آقای اصفهانی است. یعنی حرف آقای آسید ابوالحسن رضوان الله علیه. ما دلالت التزام را داریم بررسی میکنیم و بیان محقق خویی. حالا آن خبر میدهد، ملتف است، آن یک چیز دیگری است که باید بعداً باید روی آن بحث بکنیم. آن یک بیان آخری است که آن از چی دارد خبر میدهد؟ ما توی توضیحاتی هم که میدادیم خودمان خلط میکردیم. میگفتیم چی؟ میگفتیم این شهادت نمیخواهد بدهد که مثلاً وقتی میگوید این با بول ملاقات کرده آن شهادت میدهد به نجاست بولیه. نمیخواهد به اصل النجاسة ولو از چیز دیگری حادث شده باشد خبر بدهد. این طوری توضیح میدادیم دیگه، برای جا انداختن مطلب آقای خویی. وقتی بینّه میگوید هذا لاقی البول، مدلول التزامیاش این است که پس نجاست بولیه پیدا کرده نه اصل النجاسة و آن میآید میگوید لاقی الدم لا البول آن هم با نجاست بولیه را إخبار میکند نه اصل النجاسة. پس مشترکی وجود ندارد. این جوری توضیح میدادیم. خب این باتوجه به إخبار آن است. اما حرف در این جا این است که ملاقات بول با طهارت جمع میشود؟ با اصل الطهاره جمع میشود؟ نه. پس اصل الطهاره وجود ندارد. وقتی که با بول ملاقات کرد این ملاقات مستلزم نجاست است پس با اصل الطهاره جمع نمیشود. اصل الطهاره که نبود قهراً به جای آن چیه؟ عدم الطهاره آن نجاست است.
سؤال: حرف آقای خویی را نمیشود غیر این که شما...
جواب: بله؟
سؤال: حرف آقای خویی را با همان بیانی که سابق توضیح دادیم میشود توضیح داد. و الا اگر بخواهد یک چیزی بگوید اصلاً کأنّ نامعقول است.
جواب: معقول است.
سؤال: واضح است که اضداد ذاتشان با هم ناسازگار است. خب آقای خویی میخواهد چی بگوید؟ بگوید اضداد ذاتشان با هم ناسازگار نیست؟
جواب: نه. اگر شما ببینید شما اگر این مطلب را، این پایه را قبول کردید دیگه شهید صدر شما را رها نمیکند. شما میگویید اضداد ذاتشان با هم... مگر نمیگویید این را؟ خب آمنّا به این مطلب که اضداد ذاتشان با هم ناسازگار است. پس آن که میگوید این وجوب دارد ذات وجوب با ذات ترخیص ـ نه ترخیص محسس ـ با ذات ترخیص تنافی دارد. پس وقتی با ذات آن تنافی دارد... وقتی دلیلی گفت این ضدِ وجود دارد که وجوب است قهراً هر ضدی ملازمه دارد وجودش با عدم ضدش. پس بنابراین وقتی وجوب بود قهراً عدم ترخیص، ترخیص مطلق با او همراه است، با او ملازمه دارد. پس بین وجوب و عدم ترخیص مطلق ملازمه هست. منشاء دلالت التزامی همین ملازمه هست. پس بنابراین قهراً این لفظ دلالت میکند بر چی؟ بر عدم ترخیص مطلق. میگوید ترخیص مطلق این جا نیست. منشاء دلالت التزام این است.
سؤال: آقای خویی چی میخواهد بگوید خلاصه؟
جواب: آقای خویی میخواهد بفرماید ترخیص مقارن با وجوب حصه نه اصل الترخیص، جواب این است که نه فرمایش ما درست نیست.
سؤال: چه توضیحی. شما با آن دلالت توضیح میدادید. با قصد توضیح میدادید.
جواب: به همان مثالها. میگوییم این مثالها مغالطه است. شما إخبار آن شخص را و این که او چی قصد کرده...
سؤال: ......
جواب: شما با آن خلط کردید. درست. شما میگویید ملازمه بین آن و آن نیست. نه اشتباه دارید میکنید. میگویید دلالت التزام ندارد. میگوییم نه، دلالت التزام از این نشأت میگیرد. از لزوم بین معنای موضوعله و خارج لازم. باید شما ببینید بین چی و چی ملازمه هست. چون تضاد بین خود ذات اضداد است پس ملازمه بین وجود هر یک و عدم دیگری است بدون قید. پس دال بر وجود یکی، دال بر عدم دیگری است. آن یکی هم که ضد آخر را دارد اثبات میکند پس آن هم دلالت بین آن، وجود آن ضد و عدم ضدش به طور مطلق. پس بنابراین هر دو دلالت میکنند بر عدم الترخیص نه آن یکی دلالت بکند بر عدم ترخیص همراه خودش، آن هم دلالت بکند بر عدم ترخیص همراه خودش تا بشود دو تا مدلول التزامی منهاض و جدا.
این فرمایش شهید صدر قدس سره هست. خب این فرمایش، فرمایشی است برهانی و لا استطیع که ردش کنیم. ظاهراً کلام درستی باشد اگرچه بعضی فضلا خواستند رد کنند کلام ایشان را به این بیان که درسته که این حرفها حالا به این جوری که توضیح عرض کردم که بله بین این ضد و ذات آن ضد تضاد هست. قهراً بین وجود این ضد و عدم ذات آن ضد ملازمه هست. این درسته اما در عین حال با این که چنینی است اما یک تضیق ذاتی پوشانده میشود. تضیض ذاتی بر آن پوشانده میشود و قهراً آن میشود.... مدلول التزامی میشود همان حصه ملازم و مقارن نه ذات. مثل کجا؟ تشبیه شده، فرمودند مثل باب علت و معلول. علت معلولی را که ایجاد میکند ذات معلول را ایجاد میکند نه المعلول المقارن لهذه العلة. این المقارن لهذه العلة بعد از ایجاد او ایجاد میشود. در طول ایجادش است. متعلق آن چه که او ایجاد میکند نیست. مثلاً این آتش این حرارتی که ایجاد میکند ذات حرارت را ایجاد میکند نه الحرارة المقارن با هذه العلة. اما قهراً این تضیق قهری برای آن معلول پیدا میشود. چه معلولی به واسطه این آتش پیدا شد؟ حرارت مقارن با آن. این جا هم همین جور است. این جا هم آن چیزی که بین او و بین مدلول مطابقی ملازمه هست عدم ترخیص است در این مثال ما نه ترخیص خاص اما قهراً آن عدم الترخیص میشود عدم الترخیص مقارن. عدم ترخیصی که آن ترخیص مقارن با این باشد آن. گفتم این شبیه آن جاست. عرض میکنیم به این که دو تا جواب این مسأله عرض میکنیم.
یکی این که خب حالا فوقش باشد ولی اینها در دو مرتبه هستند. یعنی بعد از دلالت و بعد الوجود یک تضیق این تضیق اگرچه زماناً متأخر نیست اما رتبتاً متأخر است. یعنی چون علت این ذات را پدید آورد بعد از فرض پدیدار شدن تضیق پیدا میکند. چون این چنینی است پس بنابراین دو تا مدلول التزامی دارد. و ما نمیتوانیم آن اولی را انکار کنیم. بالاخره آن هست در مرتبه خودش. در مرتبه خودش وجود دارد و این جا هم به این برهان شهید صدر رضوان الله علیه وقتی تضاد بین این ذاتین بود بدون هیچ پیرایهای از هر دو طرف، بین این دو ذات تضاد بود قهراً بالبرهان وجود این ضد همراه با عدم این ضد خواهد بود. همان بدون قید چون تضاد بدون قید بود. پس وجود این همراه با عدم این هست بدون قید. این را که نمیشود انکار کرد. حالا بعد از این یک تضیقی هم، یک عنوانی هم پیدا میکند که این مقارن هم هست. پس این دو مدلول التزامی فوقش این که بگوییم دو تا مدلول التزامی داریم. و یک مدلول التزامی مشترک هم وجود دارد. یعنی کسی که میگوید این نجس است، کسی که میگوید این حرام است یا واجب است میگوید بله این جا ترخیص نیست، ترخیص مقارن هم نیست. هر دو تا نیست. از او سؤال میکنیم آقا ذات ترخیص هست این جا؟ میگوید نه، شاید باشد ولی ترخیص مقارن نیست. میگوید این حرف را؟ شاید ترخیص باشد ولی ترخیص مقارن نیست. نمیگوید بابا هیچ کدامش نیست. چارهای این نیست، هیچ کدامش نیست. پس هر دو مدلول التزامیها وجود دارد.
سؤال: حاج آقا از لحاظ عرفی هم این جا حصه نمیبینیم.
جواب: خب اگر بنا باشد ایشان مقدم هستند چون شروع کردند بعد ایشان بعد شما میشوید. ولی اگر هم میخواهید رفع بکنید که اولی و انصب است که چون گذشته من این را تمامش بکنم.
خب این به خدمت شما عرض شود که فرمایش شهید رضوان الله علیه. و جوابتان عرض کردم که این کلام بعض فضلاء. پس یکی این است که این مطلب را عرض میکنم.
دوم این که فرق است بین آن باب و این باب. آن جا ملازمه نیست و منشاء دلالت ملازمه نیست علت و معلول است. خب هر علتی میگوید چی پیدا شده؟ معلولی که ایجاد کرده. معلولی که او ایجاد میکند قهراً معلولی است که این صفت را دارد ولو به وصف هذه الصفة ایجادش نمیکند اما معلولی که ایجاد میشود قهراً این صفت را دارد. آن جا باب علت و معلول است. در مانحن فیه منشاء دلالت تلازم است. ما باید ببینیم تلازم کجاست. تلازم آیا بین وجود این و عدم شیء خاص است یا نه ذات آن شیء، نه شیء خاص. اگر منشاء این بود تخلف علت از معلول است که بگوییم بله ملازمه بین این دو تا است. لزوم هم بین این دو تا است. دلالت اضیق است از منشاءش. یعنی تخلف معلول از علت. علت اوسع را اقتضاء میکند. معلول مضیق پیدا بشود. این را نمیشود گفت. دلالت اگر باید طبق مقتضای خودش محقق بشود. فلذا آن جا هم همین است. در باب علت و معلول هم باید گفت وقتی که این علت اقتضاء میکند ذات معلول را نمیشود گفت معلول مضیق را ایجاد کرده. تخلف علت از معلول است. ذات معلول را ایجاد کرده. بعد عقل ما است و ذهن ما است یک انتزاعی میکند. میگوید این معلول مقارن با علت است. و الا غلط است که ما بگوییم که آن که ایجاد کرده معلول مقید است. بنابراین فرمایش شهید صدر رضوان الله علیه خالی از قوت و دقت نیست و با این بیان فرمایش آقایی خویی قدس سره محل اشکال واقع میشود و اما آن بیانات حالا بیان سه و چهار و پنج و شش و هفت را ان شاء الله اگر بشود فردا تمام کنیم که این بحث تمام بشود.
و صلی الله علی محمد و آل محمد.