25 مرداد 1402 | 30 محرم 1445
یکی از موارد استجابت دعا: از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمودند:کسى که مایل است خداوند دعایش را مستجاب نماید، و غم و اندوهش را بزداید، پس باید تلاش کندغم و اندوه انسانى را که در مضیقه است، برطرف نماید. نهج الفصاحة، ص   

تعارض- جلسه 073

دانلود متن:
دانلود صوت:

لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس می‌باشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف.

گفتیم که سه نحو جواب برای فرمایش محقق خویی هست.

جواب دوم، دسته دوم از اجوبه جواب‌هایی است که می‌خواهد بگوید این مقدمات مأخوذه در این استدلال ناتمام است حالا کلاً یا بعضاً به نحو اجمال. یعنی از این اشکالات ما می‌فهمیم که این مناقشه دارد. مناقشه هم چیه نمی‌دانیم ممکن است تحلیلاً. ولی علم داریم که این حرف ناتمام است، نادرست است. شبیه اشکالات نقضی. خب دو مطلب بیان شد.

مطلب سوم و چهارم.

بعضی اعاظم دام ظله اشکال فرمودند به این که این کلام مخالف روایات است. و برای توضیح این مطلب دو بیان وجود دارد که بیان سه و چهار می‌شود.

بیان اول این هست که مقدمتاً می‌دانیم یکی از شرایط صحت شروط عدم مخالفت شرط است با کتاب و سنت. و مقصود از کتاب همان طور که در محل خودش بیان شده این جا هم ایشان تفسیر همین طور می‌فرمایند این است که مقصود از کتاب قرآن شریف نیست. مقصود ما کتبه الله است، ما شرعه الله تعالی است. پس یکی از شرایط صحت شروط این است که آن شرط مخالف با مجعولات شرعیه نباشد. با ما کتبه الله تبارک و تعالی نباشد. ولو این که آن در کتاب خدا ذکر نشده باشد اما از احکام شرعیه هست.

مثلاً فرض کنید کسی با کسی ازدواج کند و شرط کند که تو از من در ازدواج دائم ارث نبری. خب این مخالف ما شرعه الله تبارک و تعالی است. یا شرط کند که طلاق به ید زن باشد. خب این مخالف ما شرعه الله تبارک و تعالی است که الطلاق بید من أخذ بالساق. ولو این مطلب در سنت آمده نه در کتاب مثلاً. و هکذا. خب بعد از توجه به این مقدمه بیان این هست که روایات فراوانی داریم که در آن موارد ائمه علیهم السلام حکم فرمودند به بطلان عده‌ای از شروطی که افراد کرده‌اند به این دلیل که مخالف با کتاب و سنت است. و حال این که ما می‌بینیم مخالف با اطلاق کتاب و سنت است نه مخالف باشد با مدلول وضعی آن چه که در کتاب و سنت آمده. پس این نشان می‌دهد که اطلاق جزء قرآن است، جزء حدیث است. جزء سنت است. نه این که حکم عقل باشد. ما که یکی از شرائطش صحت شروط این نیست که مخالف مایحکم به العقل و ما یدرکه العقل نباشد. این است که مخالف کتاب و سنت نباشد. ائمه علیهم السلام این را تطبیق کردند. و حکم کردند که فلان شرط باطل است، فلان شرط باطل است. به خاطر این که مخالف کتاب و سنت است. پس از این می‌فهمیم که اطلاقات جزء کتاب و سنت است. می‌فرمایند که کسی شرط کرده بوده که خانمش عدم بیع، عدم هبه، عدم بردن ارث، این چیزها را شرط کرده بود. حضرت فرمودند که... در این مورد امام فرمود شرط عدم بیع و عدم هبه صحیح است اما شرط عدم ارث صحیح نیست. یا اگر بنده‌ای را آزاد کرد و شرط کرد که ولاء برای معتق نباشد. در این مورد حکم به بطلان این شرط شده. و در خود روایات استدلال شده که این شرط مخالف با کتاب و سنت است. برای روشن شدن بحث این نکته لازم است که آن کتاب که شرط مخالف با آن محکوم به بطلان است به نظر فقهاء ما کتبه الله است نه خصوص قرآن. به این دلیل که قسمتی از این اموری که در روایات ذکر شده که شرط در اثر مخالفت با آن ساقط شده در قرآن نیست بلکه در احکام شرعیه است. پس مراد از کتاب ما کتبه الله است که این شرط چون مخالف با ما کتبه الله است محکوم به بطلان است. الولاء لمَن اعتق. خب روایت داریم الولاء لمن اعتق. بنابراین اگر شرط ولاء عتق و میراث برای غیر معتق شود مخالف با ماکتبه الله است. و هم چنین در نصوصی که وارد شده که اگر زنی گرفت و شرط کرد که آن زن اختیار خودش با خودش باشد. حکم به بطلان این شرط شده چون مخالف با الرجال قوامون علی النساء است. یا اگر شرط کرد در زواج که بر این زن، زنی نگیرد. حکم به بطلان این شرط شده چون مخالف با فإنکحوا ما طاب لکم من النساء است. یا اگر امر طلاق به زن تفویز شود این شرط باطل است چون الطلاق بید من أخذ بالساق است. همه این روایات در مواردی است که شرطی که شده مخالف با اطلاق ماکتبه الله است. چون نسبت به افراد عمومی که ندارد. کل و این‌ها که نیست. اطلاق است. نه با عموم ما کتبه الله. پس اشکال دوم ما بر استدلال ایشان این است که این معنی مخالف .... که این مبنا که شما می‌گویید مخالف با تمام این روایات است. چون در همه آن‌ها شرط محکوم به بطلان مخالفتش نه مخالفت به تباین است که بگوییم در قرآن نیست به طور کلی. و نه با عموم است. بلکه با اطلاق کتاب است.

خب این اشکال، اشکال قوی‌ای است به حسب ظاهر که ائمه این جوری تطبق فرمودند. پس چطور شما می‌آیید این مطلب را می‌فرمایید.

این یک بیان. بیان دومی هم وجود دارد که حالا برمی‌‌گردیم به این که آیا این تمام است یا تمام نیست.

سؤال:...

جواب: بعضی اعاظم فرمودند. مطبوع نیست، چاپ نیست که من آدرس بدهم.

بیان دوم این است که این مطلب مستلزم تخصیص اکثر در روایات است. چرا؟ چون آن روایاتی که این کبری در آن هست که المؤمنون عند شروطهم إلا شرطاً خالف الکتاب و السنة. یا إلا شرطاً أحل حراماً أو حرّم حلالاً. این به خدمت شما عرض شود که اطلاق‌ها... این ادله. اگر ما بخواهیم این‌ها را حمل کنیم بر آن شرط‌هایی که مخالفت بتباین با قرآن دارد. به طور کلی. یا بخواهیم حمل کنیم بر آن مواردی که این‌ها با عموم وضعی کتاب، با دلالت وضعیه کتاب مخالفت داشته باشد این بسیار بسیار نادر است. معمول مطالبی که در کتاب و سنت بیان شده با اطلاق است. عمومی ما نداریم. الکذب حرامٌ، کل کذبٍ حرامٌ ما نداریم. کل غیبةٍ حرامٌ نداریم. همه به اطلاق است. کل خمرٍ حرامٌ نداریم. بله بعضی نادر هم وجود دارد. معمولاً به اطلاقات بیان شده. شرطی هم که به طور کلی کلی با کتاب خدا مخالفت داشته باشد این هم معمولاً آدم مسلمان یک چنین شرط‌های این جوری صادر نمی‌شود حالا نادراً ممکن است کسی... پس معمولاً اگر مخالفتی هست مخالفت با چیه؟ با اطلاق است. خب شما اگر بخواهید بگویید إلا شرطاً خالف الکتاب و السنة این را مقیدش کنید و مختصش کنید به آن‌هایی که با عموم وضعی و دلالت وضعیه مخالفت دارد این بسیار اندک و نادر است. و این حمل مطلق بر فرد نادر است و این قبیح و مستهجن است. آن جا هم فرموده شده است که ... عبارتش را عرض بکنم.

وجه سوم، تالی فاسد سوم این است که آن روایات عامه که بطلان شرط مخالف با کتاب و سنت.... برای آن مصداق ذکر نکرده. فقط کبری را بیان کرده. فقط لسان این است هر شرطی که خالف الکتاب و السنة باطلٌ. مثل این بیان: المسلمون عند شروطهم إلا ما أحلّ حراماً أو حرّم حلالاً. این لسان این است که هر مسلمانی ملزم است که از شرطش جدا نشود. المسلمون عند شروطهم. مگر آن شرطی که حرامی را حلال کند یا حلالی را حرام کند. اما اگر ما این اطلاق را حمل کنیم بر آن شرطی که مخالف با حرام و حلال باشد به مخالفت به تباین. یا به عموم بالوضع قهراً‌ تالی فاسدش تخصیص اکثر لازم می‌آید. چون ادله دال بر حرمت جمیع افراد این طبیعت یا حلیت جمیع افراد طبیعت بالعموم در همه فقه چند دلیل بیشتر نیست. عمده حلیت و حرمت‌ها به اطلاق است. مثلاً مهم‌ترین حرام زنا و غیبت است. حرمت همه این‌ها نسبت به افراد به اطلاق است. لایغتب بعضکم بعضا. عموم ندارد. بالوضع کل استعمال نشده، یا بقیه ادله محرمات؛ الکذب حرامٌ. کل کذبٍ حرامٌ که نیست. و... هکذا. این هم بیان دوم.

بنابراین از خود روایات مبارکات که در لسان شارع هست به بیان اول که تطبیق شد یا به بیان دوم که اگر بخواهیم مطلب شما را بگوییم آن‌ها حمل مطلق بر فرد نادر می‌شود کشف می‌شود که این حرف شما درست نیست.

سؤال: پس تخصیص اکثر غلط است به یک عبارتی. تخصص کثیر لازم می‌آید.

جواب: بله؟

سؤال: از اول دامنه روایت خیلی ...

سؤال: تخصیص اکثر در زمینه روایات پیش می‌آید یا در زمینه...

جواب: در زمینه همین روایات که می‌گوید خالف. آن خالف یک موارد بسیار نادری پیدا می‌کند.

عرض می‌کنیم که هر دو بیان محل اشکال هست و با این نمی‌شود به محقق خویی اشکال کرد.

اما بیان اول: این است که محقق خویی حرفش این بود که الحدیث، الخبر، خبر متعارض، حدیث متخالف، این واژه که در روایات علاج مأخوذ است این شامل اطلاق نمی‌شود. چون اطلاق حکم عقل است یا ما یفهمه العقل است. حدیث نیست. و خبر نیست آن. آن که خبر است مفادش با هم تخالفی ندارد. چون قضیه مهمله است. آن که تخالفت که اطلاق آن روایت و آن روایت باشد آن‌ها اسمش حدیث نیست، خبر نیست. این فرمایش ایشان.

خب ما اشکال می‌آییم می‌کنیم که اگر این حرف شما درست باشد این روایاتی که تطبیق کرده است ماخالف الکتاب و السنة را بر مواردی که شرط مخالف با اطلاق است در کتاب یا سنت با آن سازگار نیست. این اشکال وارد نیست. چرا؟ چون ایشان می‌فرمایند که من نگفتم که آن چیزی که اطلاق و عقل کشف می‌کند ما کتبه الله نیست. من می‌گویم اسمش حدیث نیست. من می‌گویم اسمش خبر نیست. اما اطلاق کشف می‌کند از ما صدر من الشارع. یعنی اطلاق دلیل است بر این که شارع جعل کرده، مجعول شرع است. منتها کاشف از جعل شرع تارةً الفاظ است. تارةً یک امر عقلی است. تارةً هم اجماع است، تارةً سیره است. حالا اگر مثلاً اجماع داشتیم بر حرمت فلان امر و کسی شرط کرد این مشمول روایات نیست؟ چرا. چون ما کتبه الله است. منتها دال بر این ما کتبه الله حدیث است؟ نه. قرآن است؟ نه. چیه؟ اجماع است. یا یک حکم شرعی داشتیم که دال بر آن سیره عقلائیه غیرمردوعه بود. دلیلش سیره بود، سیره عقلایی که ردع نشده. این شرطی که مخالف است با آن حکمی که مدرک ما بر آن حکم چیه؟ سیره عقلائیه غیرمردوعه است. آیا آن شرط باطل نیست؟ آن شرط هم باطل است. بنابراین همان طوری که خود بعض اعاظم این جا تصریح فرمودند و این مطلب را قرینه بر اشکال گرفتند که ما خالف الکتاب و السنة، یعنی ماخالف ما کتبه الله تبارک و تعالی. یعنی ما شرحه الله. ما شرعه الله یعنی آن حکم واقعی که خدای متعال تشریع فرموده. حالا کاشف از او برای عباد هر چی می‌خواهد باشد. قرآن باشد، سنت باشد، اجماع باشد، سیره باشد، بنای عقلای باشد. یا هر چیز می‌خواهد باشد. بنابراین ملتزم به هر دو می‌شویم. در این جا می‌گوییم روایاتی که فرموده کل شرطٍ خالف الکتاب و السنة آن احکامی هم که با اطلاق روشن شده می‌گیرد. چون یعنی ما کتبه الله. می‌گیرد. و از آن طرف هم می‌گوییم بله روایات علاج چون کلمه حدیث و خبر در آن مأخوذ است شامل اطلاق نمی‌شود این دو حرف متحافت نیست.

سؤال: ظاهر استفاد... این است که همین الفاظ دلالت می‌کند.

جواب: نه نه این نیست. نمی‌‌گوید الفاظ دلالت می‌کند. بابا معنایش این شد ما کتبه الله. این آیه از آن فهمیده می‌شود به ضمیمه اطلاق، به وسیله اطلاق، به تعدد دال و مدلول که کتب الله تبارک و تعالی این که هر شوهری چه شرط بکند، چه شرط نکند طلاق به ید اوست.

این کلام به خاطر... البته تا یک کلامی نباشد مورد اطلاق درست نمی‌شود. منتها امام(ع) می‌گوید این شرط تو باطل است. چرا؟ به خاطر این. این روایت که این روایت عقل می‌گوید مطلق است و ما کتبه الله مکشوف به آن شامل این که تو کردی می‌شود.

سؤال: ائمه نمی‌گویند که مخالف اطلاق کتاب است. می‌گویند مخالف کتاب است.

جواب: وقتی می‌گویند مخالف این است یعنی اطلاقش دیگه. پس مخالف چیست.

سؤال: همین مثل خود کتاب اسناد می‌کنند.

جواب: نه نمی‌گوید مخالف کتاب. نمی‌گوید اسلام آن اطلاق را کتاب می‌گذاریم. مخالف با اطلاقش است. حالا این اطلاق کتاب است؟

سؤال: از آن طرف هم ما می‌فهمیم که مراد اطلاق است این جا. همین اطلاق را تعبیر به کتاب می‌کنند همین. می‌گویند مخالف کتاب است از آن طرف هم ...

جواب: کتاب گفتیم یعنی ما کتبه الله. نه قرآن. بابا کتاب یعنی ما کتبه الله، یعنی ما شرعه الله. بله آن الطلاق بید من أخذ بساق. به عمومش و اطلاقش آن چیه؟ آن ما کتبه الله است. حالا کاشف از آن و دال بر آن هر چی می‌خواهد باشد. کتاب خدا باشد، کتاب اصطلاحی یا سنت باشد یا اجماع باشد یا اطلاق باشد یا هر چیز دیگری باشد یا دلیل عقل باشد.

خب حالا یا یک شرطی کرده که دلیل عقلی فقط... قاعده ملازمه دلیلش بود. یک شرطی آمد کرد که قاعده ملازمه دلیلش بود. آن هم قاعده ملازمه عقلیه‌ مستقله. که هیچ شرع در آن دخالت ندارد. غیرمستقل نبود، مستقل بود. خب مثلاً فرض کنید که به یک بیان مسأله ولایت فقیه همین است. عقل مستقل بر آن دلالت می‌کند. لازم نیست از شرع چیزی بگیریم. عقل مستقل... تمام مقدماتش را می‌توانیم عقلی قرار بدهیم برای عصر غیبت. بگوییم آقا هرج و مرج عقل می‌‌گوید نمی‌شود مرضی خدا باشد. نمی‌شود قانون شرع باشد. بگوییم بله در عصر غیبت هرج و مرج باشد. امنیت نباشد، این می‌شود؟ می‌شود بگوییم خدا به این راضی است؟ این که نمی‌شود. پس حالا که این جوری شد یک کسی باید ناظم این امر باشد، هرج و مرج را جلویش را بگیرد، نظم بدهد، کنترل بکند. پس باید یک کسی باشد. حالا آن کس کی می‌تواند باشد؟ ضرب و تقسیم می‌کنیم. قدر متیقنش می‌شود فقیهی که بتواند این کار را بکند. شرط اکتفاء هم از توی آن در بیاید. که صلاحیت این را داشته باشد بتواند. تمام مقدماتش را اصلاً به شرع کاری نداریم. همه‌اش را از عقل می‌گیریم. قدر متیقنش می‌شود یک چنین آدمی. غیر این ما اصلاً برای آن ولایت نمی‌توانیم قائل بشویم. خب حالا اگر کسی بیاید شرط بکند مخالف این را. خب ما از این دلیل عقلی کشف کردیم که خدای متعال در عصر نبود معصوم و نبود به معنای عدم بسط ید او، خب به فقیه جامع الشرائطی که صلاحیت اداره را دارد ولایت داده. خب حالا این می‌گوید که به شرط این که تو ولایت نداشته باشی. خب این خلاف ما جعله الله است. خلاف ما کتبه الله است. ولو این که فقط دلیل عقلی بر آن دلالت کرده باشد آن هم عقل مستقل. این به خدمت شما عرض شود که بیان اول.

اما بیان دوم:

سؤال: حاج آقا شما در جلسه قبل فرمودید که آقای خویی از این ... توی فقهش خیلی استفاده کرده و ایشان اطلاق کتاب را ... کتاب نمی‌داند. لذا اگر چیزی مخالف اطلاق درآمد ایشان نمی‌پذیرد. می‌گوید چون....

جواب: نه آن حرف با این حرف تنافی ندارد. یعنی ایشان می‌گوید ما خالف ... ادله علاج که آن جا کتاب در ادله علاج همین کتاب به معنای اصطلاحی است. اما کتاب در روایات شرط کتاب به معنای ما کتبه الله است. فلذا آن جا نمی‌فرماید ایشان. توی اخبار علاج می‌فرماید. چون در اخبار علاج این جا کتاب یعنی قرآن. اما در اخبار کل شرطٍ خالف کتاب الله فهو باطل. آن کتاب یعنی ما کتبه الله. نه یعنی قرآن. هر چی که کتبه الله.

سؤال: دلیل این مطلب.

جواب: دلیل این مطلب توی فقه. ایشان این جا هم اشاره کردند و ملتزم هم هستند خودشان.

اما دوم، بیان دوم: این است که فرمود تخصیص اکثر لازم می‌آید. خب چه تخصیص اکثری لازم می‌آید. این جا خود دلیل قلیل الفرد است. نه این که تخصیص اکثر لازم می‌آید. اگر ما گفتیم..... بنابراین که این حرف را بزنیم. بگوییم آقا کتاب خدا یعنی همان مفاد خودش نه آن که به اطلاق فهمیده می‌شود. اگر فرض کردیم خب می‌گوید کل شرطٍ خالف کتاب الله این متعرض همان فرد قلیل است. خب چه کارش کنم. فرد قلیل حکمش این است چه جور بگویم. مثل این که می‌گوید الخنثی المشکل فلان. شما بگو آقا الخنثی المشکل چند تا توی عالم پیدا می‌شود. خب باشد چند تا پیدا می‌شود. دو سه تا پیدا می‌شود. از اول عموم ندارد، تخصصاً خارج است با تعبیری که آقایان کردند. نه این که عمومی دارد می‌خواهیم خارج بکنیم. ما خالف الکتاب یک معنایی دارد که فرد کم دارد. نه فرد زیادی را شامل شده ما می‌خواهیم اخراج کنیم تا بگویید تخصیص اکثر لازم می‌آید.

پس بنابراین محقق خویی می‌گوید بله من این جوری معنا می‌کنم فرضاً اگر از حرف اول دست برداریم می‌گوییم کل شرطٍ خالف کتاب الله آن است که با عموم کتاب مخالف باشد با عموم وضعی‌اش. کم است، خب کم باشد حکم همان کم‌ها را دارد بیان می‌کند. و این تخصیص اکثر لازم نمی‌آید.

بنابراین ولو این که این دو بیان فی نفسه ابتدائاً بیان قوی‌ای به نظر می‌آید ما هم توی درس آن موقع پسندیدیم این بیان را که می‌فرمودند برای جواب از محقق خویی در آن زمان. اما حالا که دو مرتبه این بحث‌ها را داریم مراجعه می‌کنیم می‌بینیم که نه این اشکال‌ها به محقق خویی به این نحو نمی‌شود وارد باشد.

سؤال: حاج آقا شما فرمودید مواردش کم است فرمودید توی روایات زیادی هست که اهل بیت قبلاً این شرط مخالف کتاب است وقتی دقت می‌کنی می‌بینی مخالف اطلاقاتش است. الان می‌فرمایید که نه مورد مخالفت یعنی عام قبلی ولو ... این را روایات نمی‌گفت. روایاتی که ایشان ادعا می‌کرد این بود که ... مخالف کتاب است یعنی مخالف اطلاق کتاب‌ است.

جواب: نفهمیدم اشکال حضرتعالی را.

سؤال: ... تخصیص اکثر می‌شود.

جواب: دو تا بیان بود. بیان اول ..

سؤال: بیان دوم.

جواب: خب بیان دوم غیر بیان اول است. بیان دوم این است که تخصیص اکثر لازم می‌آید. در بیان دوم دیگه کتاب الله را به معنای ما کتبه الله معنا نمی‌کنیم. به همین معنای کتاب خدا را به معنای قرآن می‌گیریم. سنت هم به معنای همین سنت یعنی احایث می‌گیریم مثلاً. آن وقت اشکال این است که اگر بخواهیم بگوییم اطلاقاتش را شامل نشود این تخصیص اکثر لازم می‌آید. خب جواب محقق خویی چیه؟ می‌فرماید نه چون قرآن یعنی همان که خدا گفته نه اطلاقاتش. از اول این کتاب الله که توی این روایت ذکر شده یعنی خود آن که به عموم وضعی است. به دلالت وضعیه هست. اطلاقاتش را اصلاً شامل نمی‌شود. پس حکم دارد از اول روی معنایی می‌رود که فرد کم دارد. یک جمله، خود عبارت، خود موضوع، قرآن یعنی احکامی که در قرآن مذکور است و قرآن بر آن دلالت می‌کند. آن که قرآن خودش بر آن دلالت می‌کند نه اطلاق، آن‌‌ها، اگر مخالف آن‌ها بود. آن‌ها را شما می‌گویید کم است. خب کم باشد. حکم همان کم‌ها را دارد بیان می‌کند. از اول که نمی‌گرفت هم آن‌ها را، هم اطلاقات را. تا اطلاقات را بیرون بکنیم بعد بگوییم تخصیص اکثر لازم می‌آید. وقتی تخصیص اکثر لازم می‌آمد که کتاب الله معنایش هم آن‌هایی باشد که به دلالت وضعیه که قرآن بر آن دلالت می‌کند، هم آن‌هایی که به اطلاق فهمیده می‌شود بعد اطلاق‌ها را بیاوریم بیرون آن وقت تخصیص اکثر می‌شد. اما اگر از اول گفتیم واژه کتاب الله لایشمل اطلاقات را. چون به اطلاق کسی کتاب خدا نمی‌گوید. قرآن نیست. حکم عقل است. پس بنابراین دیگه تخصیص اکثر لازم نمی‌آید. شامل نشده تا تخصیص اکثر لازم بیاید.

سؤال: موارد روایات این نبود که. مواردی که ادعا می‌کرد این‌ها همه مخالف اطلاقات بود.

جواب: آن که بیان اول بود. جواب دادیم. بیان دوم آن‌هایی است که تطبیق توی آن نیست. روایاتی است که تطبیق در آن نیست. فقط کبری بیان شده. بیان دوم مال آن روایات بود.

سؤال: انحصار در فرد نادر باز در این بیان پیش می‌آید دیگه. ما خیلی جاها داریم که آن جا...

جواب: انحصار در فرد نادر در کجا محل اشکال است؟ آن جایی است که موضوع فی نفسه یک چیزی است که افراد کثیره دارد شما حکم را ببرید روی آن موضوع و اراده فرد نادر بکنید. این مستهجن است. اما اگر موضوعی است که فی نفسه فردش نادر است. واجب الوجود بالذات. واجب الوجود بالذات خب غیر از یکی ممکن نیست فردی داشته باشد. شمس عالمتاب. خب این شمس یک فرد دارد. شمس عالمتاب یک فرد بیشتر ندارد. این که اشکال ندارد. خودش مصداقش کم است.

سؤال: و حال آن که ما می‌گوییم مصداقش کم نیست. یعنی آن روایاتی که به خاطر مخالفت با کتاب کنار گذاشتند خیلی جاها است. یا آن شرایطی که...

جواب: بابا چرا خلط می‌کنید. بیان اول آن بود. بیان دوم خود ایشان فرمودند، بیان دوم مال عباراتی است که تطبیق توی آن نیست فقط فرموده المؤمنون عند شروطهم. دیگه امام تطبیق نکرده. المؤمنون عند شروطهم الا شرطاً خالف کتاب الله و السنة، یا حرّم حلالاً و حللل..... این. مخصوصاً‌ این حرّم حلالاً و حلل حراما این که دیگه اشکال در آن خیلی واضح است و به محقق خویی چه ربطی دارد. می‌گوید مگر من آن را که به اطلاق ثابت شده می‌گویم حرام نیست؟ مگر آن که به اطلاق است می‌گویم حلال نیست؟ من می‌گویم اسم اطلاق حدیث نیست. خبر نیست. پس آن روایاتی که دارد می‌گوید که آن خبر مخالف با کتاب را، یا خبر مخالف با عامه را بگیر شامل اطلاق نمی‌شود. اطلاق خبر نیست. اطلاق حدیث نیست.

سؤال: طبق بیان دوم تخصیص اکثر را این جوری درست کردید.

جواب: دیگه بعد مراجعه بفرمایید به اندازه کافی مذاکره شد. کفایت مذاکرات در این باب.

و اما به خدمت شما عرض شود جواب از اخیر و جواب حلی.

جواب حلی این است که فرموده شده است محقق شهید صدر رضوان الله علیه و بعض دیگر از بزرگان فرموده‌اند که به اطلاق هم در مواردی که اطلاق یک روایت ... ما قبول داریم به خود اطلاق حدیث گفته نمی‌شود. به خود اطلاق خبر گفته نمی‌شود. این درسته. ولی حدیثی که اطلاقش مخالف کتاب یا سنت باشد یا حدیثی که اطلاقش با اطلاق حدیث دیگر متخالف باشد به این دو حدیث هم گفته می‌شود حدیثان متخالفان. و به عبارت دیگر ...

سؤال: عرفاً یا...

جواب: عرفاً ولو قطعاً.

سؤال: جواب اول شد دیگه.

جواب: نه نه جواب قبلی این نبود.

سؤال: مگر این که بگوییم این جا عقلاً هم ...

جواب: نه نه. جواب اول این بود که می‌پذیرفتیم که صادق نیست اما عرف اشتباه دارد می‌کند. با این که عرف را هم حالی‌اش کنیم مثل باب مقادیر می‌گوید بله این ده سیر گندم نیست. اما توی مقام عمل غافل از این جهت است. می‌آید همین که ده سیر نیست به عنوان ده سیر می‌دهد. این جا هم می‌گوییم بله ... اگر حالی‌اش کنی که اطلاق که جزء حدیث نیست، حدیث به آن گفته نمی‌شود. می‌گوید بله درسته. ولی وقتی همین جور به او می‌گویی آقا اگر دو تا روایت متخالف بود برو آن که مخالف کتاب است بگذار کنار موافقش را بگیر. یا مخالف عامه را بگیرد تطبیق می‌کنند به همین حدیث‌هایی که اطلاقاتش مخالف است. غفلتاً، در مقام تطبیق غفلت دارند. اطلاق مقامی درست شد. این جواب اول، جواب دوم هم این بود که شهید صدر خودش فرمود. فرمود حدیث درسته شاملش نمی‌شود اما عرف الغاء خصوصیت می‌کند موضوع را اعم می‌بیند از این که مذکور است. مثل ثوب. اذا اصاب ثوبک الکلب... ثوب را که دید به تشک هم تعدی می‌کند. به لحاف هم تعدی می‌کند، به متکا هم تعدی می‌کند. می‌گوید ثوب ولو به آن‌ها ثوب نمی‌گویند اما ثوب موضوع نیست. تعدی می‌کند موضوع را اعم می‌بیند. اما جواب سوم این جواب حلی اخیر این است که نه اصلاً واقعاً این حدیث با آن حدیث متعارض است. واقعاً، نه تطبیقاً اشتباه می‌کند تا بگوییم اطلاق مقامی است. یا بگوییم نه موضوع را می‌گوید اعم از این است. نه می‌گوید خود حدیثان متخالفان شامل مواردی که به اطلاق هم تخالف داشته باشند می‌شود.

سؤال: اطلاق مدلول لفظی است؟

جواب: بله.

چطور؟ به چه بیان؟ به این بیان که می‌فرماید خب تارةً مفاد وضعی دو تا روایت با هم متخالفند. خب این جا بالذات متصفند این دو خبر به متعارض و متخالف. گاهی نه خود مفاد وضعی دو خبر با هم تخالف ندارند اطلاق‌هایشان تخالف دارند ولی اطلاق‌های متخالف واسطه در عروض وصف تعارض است به آن دو تا. چون اطلاق‌هایش با هم نمی‌خواند این تخالف اطلاق واسطه در عروض می‌شود که خود آن دو حدیث هم به آن گفته می‌شود حدیث متخالف. پس بالذات.. اولاً و بالذات تخالف وصف کیه؟ وصف اطلاق‌ها است. ولی تخالف اطلاق‌ها باعث می‌شود که خود خبرها هم متصف به تخالف و تعاضد و تنافی و تعارض بشوند.

سؤال: مجازاً؟

جواب: نه حقیقتاً. واسطه در ...

سؤال: ... واسطه در عروض مجاز است دیگه حقیقت نیست.

سؤال: ...

جواب: خلط نباید بکنید. اشکال ندارد که در لغت یک چیزی که به حسب تکوین واسطه در عروض دارد اسمش را بگذارند تعارض. آن محاسبه تکوینی‌اش است. آن محاسبه تکوینی اما هر چیزی که واضع بیاید بگوید هر چیزی که تخالف پیدا می‌کند چه واسطه نخورد، چه واسطه بخورد، واسطه‌اش چه واسطه در ثبوت باشد، چه واسطه در عروض باشد سمیته متخالفاً، متعارضاً، متنافیاً، متحافتاً. پس وصف تعارض و تحافت و تنافر در لغت برای هر دو چیزی است که با هم سازگار نیستند إما بالذات و إما به این جهت.

سؤال: اشکال شما حدیث بود...

جواب: آقا خیلی تعجب است از حضرتعالی اشکال در این بود که به آن حدیث، به آن اطلاق تحافت نمی‌گویند.

سؤال: به اطلاق‌ها حدیث نمی‌گویند.

جواب: به اطلاق حدیث نمی‌گویند. خبر نمی‌گویند. می‌گوییم آمنا و سلمنا. ما می‌گوییم به اطلاق حدیث نمی‌گویند. قبوله. به اطلاق خبر نمی‌گویند، قبول داریم. اما آن دو اطلاق متحافت باعث می‌شود که ما یسمی حدیثاً متخالف بشود. وقتی ما یسمی حدیثاً متخالف شد پس این می‌شود مصداق حدیث متخالف. آن اطلاق‌های متخالف باعث می‌شود... این اطلاق‌ها مال کیه؟ مال کجاست؟ مال همین حدیث‌ها است. آن اطلاق اطلاق این عبارت حدیث است. آن اطلاق هم اطلاق عبارت آن حدیث است. خود اطلاق‌ها نام‌شان حدیث نیست، خود اطلاق‌ها نام‌شان خبر نیست. اما آن اطلاق‌ها باعث می‌شوند که وصف تنافی و تعارض‌شان بیاید روی خود خبر و خود حدیث. وقتی به برکت آن‌ها تعارض و تخالف و تنافی آمد روی حدیث پس این‌ها می‌شوند حدیثان متخالفان. می‌شود حدیثان مختلفان. پس واسطه در عروض است. این ادعایی است که مرحوم شهید صدر فرموده. بعضی اعاظم دیگه هم این را پذیرفتند و قبول کردند حالا این یک مقداری اصل مطلب ایشان بود یک مقداری این توضیح بیشتری می‌خواهد ببینیم آیا این درست می‌شود یا نه.

وصلی الله علی محمد وآل محمد.

 

 

 

 

 

Parameter:17973!model&29580 -LayoutId:29580 LayoutNameالگوی متنی مشاهده دروس

اوقات شرعی

تعداد بازدید آنلاین : 56
تعداد بازدید روز : 273
تعداد بازدید دیروز :521
تعداد بازدید ماه جاری : 5496
تعداد کل بازدید کنندگان : 793797