22 مرداد 1402 | 27 محرم 1445
یکی از موارد استجابت دعا: از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمودند:کسى که مایل است خداوند دعایش را مستجاب نماید، و غم و اندوهش را بزداید، پس باید تلاش کندغم و اندوه انسانى را که در مضیقه است، برطرف نماید. نهج الفصاحة، ص   

بیع 1400 - جلسه 091

دانلود متن:
دانلود صوت:

لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس می‌باشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.

 

 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف و اللعنة الدائمه علی اعدائهم اجمعین.

راه دوم برای تخلّص از اشکال، دیروز بیان شد که فرمایش محقق خوئی است. ما برمی‌گردیم حالا به این فرمایش. چون با فرمایش حضرت امام که امروز نقل می‌کنیم یک ما به الاشتراک و ما به الامتیازاتی دارند و بعضی مطالب مربوط به هر دو می‌شود. و بعضی مختصّ به بعضی است دون بعض. از این جهت داوری نهایی را بعد از نقل کلام حضرت امام قدس سره می‌کنیم.

خب محقق خوئی فرمود حقیقت بیع تبادل بین مالین هست در جهت ملکیت. با آن توضیحی که ایشان دادند و فرمودند به این ما اشکال اجازه را حل می‌کنیم. هم اجازه و هم اشکالی که از ناحیه‌ی بایع بود حل می‌کنیم و هم اشکالی که از ناحیه‌ی مشتری در صورتی که مشتری فضولی باشد. به بیان مفصّلی که دیروز گذشت.

شبیه همین مطلب را حضرت امام قدس سره دارند. که ایشان هم می‌فرمایند که حقیقت بیع مبادله‌ی دو مال است. حتی فی جهة اضافة الملکیة را هم هم ندارد. این چیزی که محقق خوئی داشت این را هم ایشان حذف کرده. تبادل دو مال است. شاهد بر این‌ هم که فی جهة الاضافة الملکیة ندارد این است که بیع در یک جاهایی وجود دارد که اصلاً ملکیت وجود ندارد. تا شما بخواهید بگویید فی جهة الاضافة الملکیة است. مثلاً دو تا وقف است. دو مال موقوفه است که شرایط صحت بیع در هر دو فراهم شده. مواردی هست که وقف را می‌شود فروخت. خب ولیّ امر این موقوفه مبادله می‌کند آن را به ولی امر آن موقوفه. خب این‌جا تبادل حاصل می‌شود اما فی جهة الملکیة که این‌جا نیست. ملکی نیست بنابراین که بگوییم وقف اصلاً فکّ الملک است یا لااقل یک مواردی فکّ الملک است. چون اختلاف است که کلاً فکّ الملک است یا تفصیل است بعضی از موارد فکّ الملک است بعضی از موارد نیست حالا ما در جایی بحث می‌کنیم که فکّ الملک است. یا در اموال زکوی، خب مال زکوی مال کی هست؟ شارع می‌آید حاکم شرع این مال زکوی را می‌فروشد پول آن را می‌خواهد بگیرد الان یک مخارجی که در باب زکات برای حاکم اجازه داده شده این کار را انجام می‌دهد. خب این مال زکوی که ملک کسی نیست.

س: مال آن عناوین نیست؟

ج: مال آن عناوین هم می‌گوییم نیست. دلیل نداریم که مال عناوین باشد. آن‌ها مصارف هستند. کما این‌که در خمس هم بعضی‌ها همین‌‌جور فرمودند که این‌ها مصارف هستند. ملک کسی نیستند. خب آیا در این موارد چه‌جور تبادل در ملکیت شما تصویر می‌کنید؟ بنابراین لیس حقیقة البیع الا التبادل بین المالین همین.

س: از جهت ؟؟؟ نسبت به مکلیت نیست ملک، ملک‌الله است مثلاً، این آقا هم ؟؟؟

ج: نه ملک‌الله هم نیست. یک‌جا فرموده خدا که در باب خمس اگر حالا معنای آن هم لام ملکیت اعتباری باشد بله مالکیت حقیقیة درست است. تکوینیه خدای متعال نسبت به ماسوای خودش مالک تکوینی است. اما مالکیت اعتباریه، این آیا در مورد خدا اصلاً تصور دارد یا ندارد؟ حالا اگر هم تصور داشته ما دلیل نداریم همه‌جا خدای متعال برای خودش چنین مالکیتی را قرار داده است. «فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبى‏» (انفال، 41) فقط در آن‌جا گفتند که این به قرینه‌ی وحدت سیاق مثلاً بگوییم این‌جا هم ملک خدای متعال هست. که خب عده‌ای هم این را قبول ندارند که حتی آن‌جا.

خب پس از این فرمایش ایشان اشکال بر کلام محقق خوئی... اگر فرمایش ایشان را تصدیق کنیم اشکال بر آن فرمایش محقق خوئی هم روشن شد که ایشان فرمود تبادر در ملکیت است. و روی این مانور داد ایشان و این را حلال مشکل قرار داد که این ملکیت، ملکیت خاص شخص نیست ملکیت.. بعد این آقا ادعا می‌کند که من مصداق این ملکیت هستم. این‌جور درست می‌کردند دیگر.

ایشان با این حرف خودشان در حقیقت دارند آن را می‌زنند. می‌گویند نه ما این‌جوری نمی‌توانیم بگوییم. این فقط به قرینه‌ی این مواردی که گفتیم، این تبادر در ملکیت نیست. تبادر در این دو مال است. خب وقتی تبادر در دو مال شد مشکل به طور کلی به ؟؟ حل می‌شود. آقای فضول، اگر فضول بایع است و مشتری اصیل است این آقای فضول آمده چه کرده؟ این کتابی را که خیال می‌کرده که مال خودش هست می‌گوید من این را با آن دراهم تو، با آن پول تو مبادله کردم. انشاء مبادله می‌کند. این انشاء مبادله واقعاً در عالم اعتبار و قانون تحقق پیدا می‌کند. به عنوان انشاء. بعد اگر اصیل آمد گفت باشد عیبی ندارد این انشاء مؤثّر می‌شود. و این تبادل خارجی هم محقق می‌شود. در ناحیه‌ی مشتری هم خب آن آمده چه کرده مشتری؟ به هر صیغه‌ای گفته باشد چه بگوید قبلتُ و چه بگوید تملّکتُ، چه بگوید ملکتُ، لبّ حرفش چی هست؟ لبّ حرفش این است که من این درهم را با آن متاع مثلاً مبادله کردم. خب باز صاحب الدراهم که اصیل هست می‌آید می‌گوید باشد. انفذتُ، أجزتُ.

پس حالا این‌جاها را ما یک خرده منّا به آن اضافه می‌کنیم بعد می‌‌گوییم چرا؟ پس به این شکل حل می‌شود مسئله. بنابراین لا اشکال عقلی و لا اشکال عقلائی در بین نیست و قابل تصحیح است حالا که قابل تصحیح شد پس عمومات «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ» (بقره، 275) و «أَوْفُوا بِالْعُقُود» (مائده، 1) و «ِجارَةً عَنْ تَراض‏» (نساء، 29) همه‌ی این‌ها می‌گیرد و فرقی بین این قسم فضولی و آن دو قسم قبل که آن‌جا فضولی برای خودش نمی‌خرید و نمی‌فروخت، برای مالک اصیل می‌فروخت یا می‌خرید. این‌جا مشکل آن این بود که برای خودش بود. یک اشکال اضافه داشت. ما این اشکال اضافه‌ی آن را حل کردیم. اشکال اضافه‌ی آن‌ که حل شد این هم مثل آن قبلی‌ها مشمول ادله واقع می‌شود. این فرمایش ایشان.

یک اشکال مشترک وجود دارد بین ما افاده المحقق الخوئی و ما افاده السید الامام قدس سره. و آن این است که این تبادل آیا واقع البیع هست حقیقة البیع هست یا یک لازمه‌ اعمی است که یترتّب تارةً علی البیع و اُخری بر سایر امور. خود بیع همین است. یا این‌که نه این یک چیزی است این تبادل یک اثری است که یترتب هم بر بیع و هم مثلاً بر صلح. اگر دو نفر آمدند مصالحه کردند. صالحتُ، که مثلاً این یک کتاب‌هایی دارد که نمی‌دانم چی هست؟ توی یک گونی کتاب‌هایی هست به ارث به او رسیده اصلاً نمی‌داند این کتاب‌ها چی هست؟ آن هم همین‌طوری هست. می‌گوید صالحتُ، این را به آن. آن هم می‌گوید صالحتُ به آن. خب اگر بیع باشد که باطل است. چون مجهول است ثمن و مثمن مجهول است. اما در صلح اشکالی ندارد یغتفر فالصلح ما لا یُغتفر فی غیره. و باب صلح خیلی باب خوبی هست خیلی چیزها را حل می‌کند. ما به این قانون‌گذاران و دولتی‌ها گاهی همین‌ها را عرض می‌کنیم حالا به گوش‌شان می‌رود یا نمی‌رود خدا می‌داند. می‌گوییم خب شما نروید از راه بیع و فلان و این‌ها ... که ما هی اشکال می‌کنیم آقا آن شرط بیع نیست آن فلان نیست آن فلان نیست. با مصالحه درستش کنید. یا خیلی از کارهایی که توی بانک‌ها انجام می‌شود اگر بر اساس آن عناوین عقود بیع و کذا و این‌ها باشد آن یک شرایط خاصی دارد نباشد باطل می‌شود. اما با صلح، یُغتفر فی الصلح ما لا یُغتفر فی غیره من المعاملات. خب این‌جوری حل می‌شود.

خب صلح است آیا وقتی که صلح می‌کنند این مبادله‌ی مالین این‌جا انجام نشده؟ فی جهة الملکیة، همان فی جهة الملکیة‌ای که محقق خوئی می‌فرمود. یا همین که امام می‌فرمایند. مبادله شده دیگر، اما بیع نیست. با این‌که صلح بود. پس این‌که ما بیاییم بگوییم لیس حقیقة البیع الا هذا، حقیقت بیع این است چه به نحوی که محقق خوئی فرمود و چه به نحوی که حضرت امام قدس سرهما فرمودند می‌گوییم نه این حقیقت بیع این نیست. این یک لازم اعمی است یک اثر اعمی است که در موارد بیع صحیح تحقق پیدا می‌کند فرضاً حالا از آن اشکال امام فعلاً صرف‌نظر کنیم که همه‌جا گاهی نیست این جهت ملکیت ... این یک مناقشه که وجود دارد.

س: استاد اقسام بیع شمرده نمی‌شود؟

ج: نه. مصالحه خودش عقدٌ برأسه. یک بحثی هست توی باب مصالحه که آیا مصالحه یک عنوانی است که بی‌رنگ و آب است و مثل تعریفی که برای ملائکه کردند یا برای جن کردند که یتشکّل باشکال المختلفه، به هر صورتی درمی‌آید، مصالحه گاهی بیع می‌شود گاهی هبه می‌شود گاهی اجاره می‌شود گاهی مضارعه می‌شود و لکن قول حق در آن‌‌جا این است که مصالحه خودش معاملة برأسه. فلذاست که آن‌ها آن شرایط را ندارند. اگر بیع می‌شد خب شرایط بیع را باید داشته باشند.

س: مشکل در بقیه‌ی جاها هم می‌آید؟ هر جایی که صلح باشد آن حالت مضاربه اگر باشد آن شکل مضاربه را می‌گیرد ...

ج: اما به عنوان توافق است. ببینید شارع برای هر چیزی یک خصوصیاتی قرار داده تا این‌که متعاملین یک وقتی می‌خواهند یک چیز خیلی محکمی باشد خیار مجلس داشته باشد چی داشته باشد کذا داشته باشد می‌گوید آن راه است. یک‌جای کار می‌خواهد آسان باشد نمی‌خواهد آن زحمات را بکشی، هموار کرده راه را.

س: ؟؟؟

ج: بله راه‌های مختلف قرار داده. این توافق است.

س: توافق ولی محتوای آن صلح با آن مضاربه یا آن صلح با آن بیع محتوا یکی است.

ج: نه محتوا یکی نیست. نه مُنشأ دو تا هست.

س: این مبادله است آن هم مبادله است صلح هم مبادله است بیع هم مبادله است

ج: نه مبادله چیزی است که در این‌جا رخ می‌دهد در آن‌جا هم رخ می‌دهد هم در این‌جا رخ می‌دهد هم در آن‌جا رخ می‌دهد اما ماهیت این امرٌ که این هم لازمه‌ای است که بر این هم مترتب است. مثل تنفّس، مثلاً می‌گوییم تنفّس مال آدم هست فقط. لازمه‌ی اعم حیوان است ممکن است این حیوان انسان باشد ممکن است که بقر باشد ممکن است که غنم باشد.

س: شما بفرمایید انشاء مبادله، انشاء مبادله توی این هست ؟؟؟

ج: انشاء مبادله نیست. همین را می‌خواهیم بگوییم. می‌خواهیم بگوییم انشاء مبادله‌ی بین المالین نیست حقیقتش. بلکه این اثرٌ و خاصیّةٌ مترتّبه. اما حقیقتش چی هست بیع؟ تملیکُ عین بعوض است. بله وقتی تملیک شد نتیجه‌‌ی تملیک چه می‌شود؟ این می‌شود که پس بنابراین این مثمن می‌رود در کیسه‌ی مشتری. ثمن می‌آید در کیسه‌ی بایع. پس قهراً مبادله شد این دو تا شیء. اما نه این‌که همین مبادله شدن را انشاء کرد نه تملیک را انشاء کرد. این را به ملکیت او درآورد در مقابل آن ثمن. خاصیت آن این است که قهراً پس در اثر این، این مال می‌رود در حیطه‌ی آن قرار می‌گیرد این ثمن در حیطه‌ی این قرار می‌گیرد پس قهراً نتیجه‌ی آن این است که این‌جا چه شد؟ یک مبادله‌‌ای محقق شد. حالا اگر هبه می‌کرد...

س: هبه معوضه است.

ج: هبه‌ی معوضه هم که همین‌طور چیزی محقق می‌شد.

س: صلح را چه می‌فرمایید؟

ج: صلح هم همین‌جور است توافق می‌کنیم که این هر چه هست من خصوصیات آن را نمی‌دانم چه هست؟

س: تملیک ؟؟؟

ج: صلح می‌کنیم که این مال شما آن مال من. اما این‌جا آن شرایط را شارع نگفته. این‌جا نفرموده که باید عوضین، متصالحٌ به‌ها باید روشن باشد حقیقت آن‌ها برای شما معلوم باشد آن‌جا گفته. در بیع فرموده ثمن مجهول باشد باطل است مثمن مجهول باشد باطل است. آن‌جا یک خیارات خاصی را جعل کرده این‌جا جعل نکرده. این برای این است که روابط اقتصادی بین مردم طُرق مختلف داشته باشد مردم قدرت مانور داشته باشند. یک‌جا می‌خواهند خیلی کار محکمی باشد هیچ نباشد می‌گوید آن راهش هست. بیع است. یک‌جا نه زحمت دارد برای شما آن‌جوری، حالا خصوصیات آن را بخواهی بفهمی، معلوم بکنی مقدار ثمن چیه، مثمن چیه، ماهیت آن چیه، حقیقت آن چیه؟ این‌ها ... یک راه دیگری را قرار داده که این راه‌ها همه‌اش هم این‌جوری نیست که تخصیص من الشرع باشد. این‌ها بین عقلاء هم رایج بوده شارع هم آمده همین‌ها را دیده که درست است. امضاء کرده گاهی یک قیودی هم کم و زیاد کرده بر اساس آن قیود فرض می‌کنیم.

س: این تعریف شما با آن مثال‌های امام نمی‌سازد. آن دو تا مثالی که امام زدند ؟؟؟

ج: حالا آن مثال‌ها را هم حالا ببینیم جواب دارد یا ندارد؟

پس بنابراین این چیزی است که مشترک الورود علی کلا العلمین قدس سرهما.

س: ؟؟؟ مگر تسالم نیست؟ شیخ فرمودند حقیقت صلح تسالم است

ج: خب تسالم هست دیگر بله.

س: خب پس این‌که امام گفتند مبادله است با صلح تداخل پیدا نمی‌کند صلح تسالم است بیع مبادله باشد.

ج: نه مُنشأ مبادله نیست. مُنشأ این است که ما تسالم می‌کنیم توافق می‌کنیم نتیجه‌ی این تسالم و توافق ما دو تا این می‌‌شود که مبادله هم انجام می‌شود.

س: این یعنی این چیزی به صلح پس پیدا نمی‌کند که همین شما ادعا می‌فرمایید که این ...

ج: پس حقیقت بیع این نیست این چیزی است که هم در موقع بیع کردن انجام می‌شود هم در موقع صلح کردن انجام می‌شود هم در موقع بیع معوّضه انجام می‌شود

س: و مُنشأ می‌تواند تبادل باشد دیگر؟ وقتی که این تسالم است؟

ج: بیع ولی نیست یعنی احکام بیع را ندارد. ما داریم توی بیع حرف می‌زنیم. و اگر حقیقت بیع را شما جوری تعریف کردید قهراً آن وقت جواب شیخ را باید بدهید. نه جواب‌های ایشان. این‌ها آمدند روی تبادل خواستند تبادل که انشاء نکرده. او آمده گفته ملّکتُک هذا بهذا، آن هم گفته گفته تملّکتُ، بعد اگر اشکال در تملّک کردیم که او گفته من تملّک کردم برای خودم، آن وقت آقای اصیل وقتی می‌‌خواهد بیاید بگوید که من این را امضاء کردم تملّک کردن او را امضاء می‌کند؟ این‌که بر خلاف مرادش هست. همین حرف‌های شیخ را باید بزنیم می‌گوییم آقا بله گفته تملّکتُ،‌ ولی این تملّکت که می‌گوید به حیثیت تقییدیه‌ی آن هست. پس بنابراین وقتی که به حیثیت تقییدیه‌ی آن شد پس موضوع واقعاً آن حیثیت تقییدیه می‌‌شود. یعنی چون مالک هستم آن وقت این آقایی که گفته تملّکتُ چون خودش را مصداق مالک بودن قرار داده گفته تملّکتُ. حالا من واقعاً اصیل هستم؟ من که واقعاً مصداق هستم خب می‌گویم قبلتُ. می‌گویم أجزتُ. ببینید شیخ این راه را رفتند بخاطر این جهت است.

حالا امام خواستند بگویند که این راه شیخ را ما لازم نداریم این راه درست نیست. ما می‌گوییم مبادله است خب مبادله که شد مبادله‌ی این دو تا را که انجام داده کاری به مالک‌ها هم که ندارد خب ...

س:‌ اگر صلح تسالم است آن نقض حضرت‌عالی از بین می‌رود. ولی بیان بهتر آن این است که بگوییم آقا ما آن‌چه‌ که از مفاد او بود می‌فهمیم این نیست. ولی این نقض حضرت‌عالی که می‌فرمایید به صلح نقض می‌شود اگر بگویید قبول داریم که صلح تسالم است آن نقض دیگر از بین می‌رود.

ج: چرا؟

س:‌ ؟؟؟ چون تبادل است. آن نقض از بین می‌رود. راه درستش این است که بگویید آقا مفاد عرفی عقود این نیست.

ج: نه همان راه درست است. حالا بخاطر مماشات با شما، برای این‌که طول نکشد فرض کنید راه شما درست است.

خب بعد اما جواب حضرت امام، امام فرمودند که خب شما که می‌گویید تبادل در جهت ملکیت است خب یک‌‌جاهایی هست که ملکیت نیست. این را چکار می‌کنید؟ پس مقیّد به این نیست. این را سیدنا الاستاد دام ظلّه در فقه العقود این‌جور جواب دادند.

گفتند ببینید ما که می‌گوییم فی جهة الملکیة مثال است نه این‌که موضوعیت دارد. و الا تبادل مال مگر بدون طرف می‌شود؟ تبادل در چی؟ در مکان؟ این مثلاً دو تا کتاب هست این جایش این‌جا بود آن جایش آن‌جا بود ما تبادل می‌کنیم این را می‌بریم آن‌جا. زید توی این خانه می‌نشست عمرو توی این خانه می‌نشست حالا عمرو را می‌برویم توی آن خانه، زید را از آن خانه برمی‌داریم می‌آوریم این‌جا. تبادل باید برای یک چیزی بشود آخر. همین‌‌جور تبادل پا در هوا که معقول نیست. پس باید تبادل در یک چیزی بشود. بنابراین ما نمی‌توانیم حذف بکنیم اصلاً نمی‌توانیم بگوییم نفس التبادل هست بدون هیچ‌ چیزی. تبادل باید در یک چیزی باشد. منتها تبادل حتماً توی ملکیت باید باشد. بله متعارف معمولاً تبادل توی ملکیت می‌شود. ولی یک تبادل هم در آن آثار یا حقوقی است که در هر یک هست. ما در باب بیع لازم نداریم که حتماً تبادل در ملکیت باشد. یعنی محقق حائری دام ظلّه کأنّ ایشان هم می‌پذیرند ما به تعریف به تبادل اشکالی نداریم ولی این‌که شما ملکیت آن را خذف می‌کنید در این مناقشه داریم یعنی نه در این‌که ملکیت را حذف می‌کنید در این‌که می‌‌گویید متعلّق نمی‌خواهد همین تبادل است می‌گوییم این نمی‌شود. خب تبادل باید در یک چیزی باشد. منتها آن چیز اوسع است از ملکیت. گاهی ملکیت است گاهی یک چیزهای دیگر هست. مثلاً الان توی مثال وقف که شما زدید امام مثال دو تا موقوفه را زدند. که فرمودند که «کما فی بیع الوقف أو بیع وقفٍ بمالٍ وقف بناءً علی عدم کون الموقوف ملکاً أحد» یا فرمودند «و کمبادلة الزکاة بمثلها من ولیین الشرعیین» حالا مثلاً این زکات را که این آقا دارد آوردند پیش این حاکم شرع گندم است آن زکات‌هایی‌ که آوردند پیش آن حاکم شرع مثلاً گوسفند هست. حالا این آقا به گوسفند احتیاج دارد در آن محل، این آقا به گندم احتیاج دارد این‌ها دو تا ولیّ امر این‌ها هستند. این‌ها می‌آیند این می‌گوید من آن را می‌فروشم به او، آن را می‌فروشم به او. خب این‌جا می‌فروشم به او یعنی تبادل می‌کنم این دو تا را در چی؟ در ملکیت؟ نه. در آن اختیاراتی که هر کدام از ما داریم. یعنی من نسبت به این یک اختیاراتی شارع به من داده بود یک حقوقی من نسبت به این داشتم که تصرفاتی می‌توانستم در آن بکنم الان این تصرفات این را، این گندم‌ها را می‌برم تحت تصرفات تو که شما آن تصرفاتی را که جایز هست برایت را انجام بدهی. آن حیوان هم می‌آید پیش من که این کارها را در آن انجام بدهم. پس باز هم تبادل است در آن تصرفات و آن خصوصیاتی که می‌شود.

پس بنابراین این‌جوری نیست که ما بگوییم فقط در ملک است.

س: با تبادل حلش کردید؟

ج: تبادل که هست.

س: تملیک العوضین شما فرمودید با آن حلش کنید. با همان راهی که خودتان فرمودید. با همان تملیک العوضین، شما فرمودید حقیقت بیع تملیک العوضین است با این چه‌جوری حل می‌شود؟ یعنی می‌گوید الان حرف امام و این‌ها هست تبادل، حالا یک چیزی به آن اضافه کردید.

ج: حالا فعلاً ما داریم... آن اشکال آن چه می‌شود؟ آن مطلبٌ آخرٌ.

س:‌ ؟؟؟ وقتی داریم تعریف می‌کنیم توی تعریف که مثال نمی‌آورند. مثلاً بگوییم انسان حیوان ناطق سفید پوست است ؟؟؟ این جزو تعریف نیست که از باب مثال است.

ج: چی از باب مثال است؟

س: این تملیک. ؟؟؟ جهت اضافه‌ی تملکیه ایشان آوردند و ایشان گفتند از باب مثال است ولی چون غلبه دارد این را آوردیم.

ج: کی گفت این را؟ آقای خوئی.

ج: آقای خوئی نگفت.

س: ؟؟؟

ج: آقای خوئی نه، بر سر حرف خودش ایستاده. می‌گوید در ملکیت. آقای حائری می‌فرماید در جواب کی؟ در جواب حضرت امام. می‌گویند امام به قائلین به قول که می‌گویند تبادر در حیث اضافه‌ی ملکیت است امام اشکال می‌کنند می‌گویند نه. به دلیل این‌که ما یک مواردی داریم که ملکیتی وجود ندارد تا شما بگویید تبادل در ملکیت است. آقای حائری جواب می‌دهند می‌گویند آن‌ها حالا ما می‌آییم زبان‌شان می‌گذاریم یا نه تصحیح می‌کنیم حرف‌ آن‌ها را یک کمی.

س: این از باب مثال که ایشان فرمودند که غالباً این‌جوری هست و از باب مثال است توی تعریف که مثال نمی‌آورند که. وقتی که می‌خواهیم یک چیزی را تعریف کنیم می‌گوییم مثلاً بیع را تعریف کنید

ج: بحسب غالب هست دیگر. چون بحسب غالب هست این‌جوری گفتند. اگر نمی‌گویند تصحیح می‌کنیم. حالا شما به عبارت مثال اشکال می‌کنید، تصحیح می‌کنیم می‌گوییم این‌جوری هست. به دلیل این‌که این‌جاها بیع واقعاً هست. صحت بیع دارد پس از این می‌فهمیم که بله بیع عبارت است... شما آن حرف را اصلش را قبول کردید یا نه؟ شما قبول دارید که تبادل ... آقا این دو تا مال متبادل شدند در چه جهتی آخر متبادل شدند؟ نمی‌توانیم....

س: لازمه‌ی آن هست دیگر. یعنی تبادل این بدل از آن، آن هم بدل از این.

ج: بدل در چی هست؟ در مکان تبادل شدند؟‌

س: بحسب خودش.

ج: خب بحسب خودش چی هست؟ یعنی بحسب خودش تبادل کردند که این به جای آن، این قرض به جای‌ آن قرص، شما آسپرین به جای آن خوردی، پس این بیع شد این‌جا؟ خب بحسب خودش نمی‌شود. هر تبادلی به هر جهتی که اسم آن بیع نیست که.

س: ؟؟؟

ج: بله همین دیگر. پس تبادل بدون قید و شرط و بدون هیچی که نمی‌‌شود. تبادل به یک چیزی باید باشد. یا به مکان باشد یا در خصوصیت باشد یا در ثمره باشد یا در آثار باشد. یا در هر چیزی باشد. خب آن‌جا که اسم آن را بیع می‌گذارند می‌گوید آقا ما هم آسپرین را مثلاً با یک قرص دیگری که حالا همان فایده‌ی آسپرین را داشته باشد آکسار مثلاً، بگوییم ما فروختیم این را به آن. چه‌جور فروختیم؟ به جای این آن را می‌خوردیم حالا دیگر. می‌گویند این را؟ نه. خب نمی‌گویند این را، بیع نیست هر تبادلی. پس اصل این مطلب درست است که تبادل یک جهتی می‌خواهد.

پس بنابراین ایشان فرموده «و بذلک» بعد از این‌که اشکال به آقای خوئی کردند می‌گویند «و بذلک یتّضح ایضاً ما فی کلام سید الامام رحمه‌الله من حلّ الاشکال بأنّ البیع عبارةٌ عن مبادلة المال بالمال و هذا لا یتقوّم بإدخال المال فی ملک من خرج من ملکه العوض الآخر حتی یلزم عدم مطابقه الاجازة للانشاء» مال لازم نیست ملک لازم نیست باشد که آن اشکالات پیش بیاید. «فإنّ هذا یردّ علیه أنّ المبادلة لابدّ أن تکون مضاف الی ظرفٍ ما» یک چیزی باید اضافه بشود. مبادله‌ی در یک چیزی. «و الا لم یکن مبادلة فإن اُضیفت الی ظرف المکان فمن الواضح کونها اجنبیة عن البیع» مبادله کردیم به این‌که این آقا را بردیم آن‌جا، آن را گذاشتیم این‌جا. اگر این باشد پس الان من این کتاب را آوردم گذاشتم این‌جا، این را هم از این‌جا برداشتم گذاشتم آن‌جا، پس باید بگویم بیع انجام داد فلانی. این‌که نیست.

«و إن اُضیفت الی عالم الملکیة» اگر گفتید مبادله‌ی در جهت اضافه‌ی ملکیت که قائل می‌گفت، محقق خوئی می‌گفت «فهذا هو معنی أنّ احد العوضین یجب ادخاله فی ملک من خرج من ملکه الی آخر» اضافه‌ی ملکیت دارد تبادل می‌‌شود دیگر.

بعد می‌فرمایند که تا این‌که ادامه می‌دهند بخاطر بعضی جهات دیگر، تا این‌که به این‌‌جا می‌‌رسند «و الخلاصة أنّ الاشکال فی بیع الفضولی لنفسه لا یتوقّف علی تخصیص البیع بالتبادل فی عالم الملکیة» که آقای خوئی می‌گفت. «بمعناها الخاص» ملکیت به آن معنای ویژه و خاصی که ملکیت دارد. «بل حتی مع توسیعه للتبادل فی عالم الحقوق بشکلٍ عام» یعنی ما تبادل این‌ها را کردیم در حقوق‌شان، یک حقوقی این‌جا بود یک حقوقی آن‌جا بود این را با حقوقی که داشت مبادله کردم با حقوقی که آن آقا با آن مثلاً مال زکوی داشت. یا با آن وقف داشت.

پس بنابراین می‌گوییم تبادل در چی هست؟ در ملکیت، ملکیت را یک معنای عام برای آن می‌کنیم. نه آن معنای خاص ملکیت. یک معنایی که حتی شامل اختیارات و حقوق و امثال ذلک هم می‌شود. با این، این‌جوری.

خب این مطلب سیدنا الاستاد دام ظلّه هم مطلب حقی است منتها آن اشکال اول سر جای خودش باقی هست. و آن اشکال مشترک. که ما می‌گوییم اصلاً حالا شما با این خب حل کردید یعنی تصریح کردید گفتید که در مقایسه‌ی آن نظریه، نظریه‌ی محقق خوئی با نظریه‌ی حضرت امام قدس سرهما، آن نظریه‌ی محقق خوئی حالا با یک اصلاحٌ مایی، که آن‌را توسعه بدهید در ملکیت، آن اقوا به قبول است تا این. این درست است. اما در عین حال هر دو نظریه‌ها مبتلا به این اشکال هستند که آن چیزی که ندرکه بوجداننا و بفطرتنا این است که «تبادل لیس معنی البیع بل هو اثرٌ مترتّبٌ و خاصیة مترتّبة علی أنحاء من المعاملات» پس یک لازمه‌ی اعمی هست. که هم در مورد بیع هست هم در مورد

س: حاج آقا کدام معامله هست که حقیقت آن مبادله‌ی مال به مال باشد؟

ج: هم در اجاره هست. در اجاره هم تبادل است. در قسمی از آن لااقل. تبادل بین پول و منفعت مثلاً دار. هم در مضارعه هست هم در مضاربه هست هم در صلح هست هم در باب هبه‌ی معوضه هست تبادل که همه‌ی این‌جاها هست.

س: حاج آقا این اشکال توی تملیک عین به مال هم می‌شد دیگر، شیخ جواب دادند گفتند هبه‌ی معوضه شرط توی آن دارد ...

ج: همه‌‌ی آن‌جاها... دیگر این‌ها بحث‌هایی است که باید به آن‌جا مراجعه بشود که آن ما به الامتیازات این‌ها چیست؟ بله هر کدام از این تعاریف یک اشکالاتی به آن شده جواب آن‌جا داده شده. خب دیگر بحث‌های این‌که حقیقت این‌ها چی هست؟ اشکالات آن‌‌ها را چه‌جور باید دفع کرد؟ مال آن‌جا هست.

حالا این‌جا الان مبنا داریم حل می‌کنیم. می‌گوییم کسی که پس بنابراین بخواهد از راه تبادل بیاید مسئله را حل بکند باید این مبنا را بپذیرد در آن‌‌جا و ما هم آن‌جا یادمان نمی‌‌آید که امام معنا کرده باشند به تبادل. شاید هم کرده باشند الان من یادم نیست. اگر گفتند اضافتین خب پس باز این‌جای آن تفاوت پیدا می‌کند چون اضافه را این‌جا حذف کردند.

س: الان تعریف شما که شبیه تعریف شیخ هست چه‌‌جوری بر وقف ؟؟؟ انشاء تملیک ؟؟؟

ج: تملیک یعنی چی؟ تملیک یعنی تحت سلطه قرار دادن. یعنی این متاع را ما تحت سلطه قرار می‌دهیم. نه به آن معنای خاص. معنای تملیک یعنی این را تحت سلطه‌‌ی تو قرار دادند. حالا این سلطه یک وقت سلطه‌ی مالکانه می‌شود یک وقت سلطه یک چیز دیگری می‌شود. این را تحت

س: ؟؟؟

ج: بله به دیگری.

س: اجاره را هم می‌گیرد. تملیک به منفعت هم می‌شود اجاره. الان بیع شد الان اجاره هم می‌شود انشاء تملیک منفعت مثلاً.

ج: اجاره تملیک منفعت نیست. علوم اولین و آخرین را می‌خواهید در این‌جا وارد بکنید.

س: ؟؟؟

ج: نه. ببینید آن‌جا همان‌طور که شیخ در آن‌جا فرموده است در باب اجاره تملیک منفعت است در مقابل کرایه. اما آن‌که انشاء می‌شود عوضیة الکرایه است. نه تملیک. آن ضمنی هست. و الا اگر یادتان باشد در همان‌جا هم کسانی که تعریف کردند بیع را به تملیک به عوض، اشکال کردند آقا اشتراء هم همین است. آن هم ثمن را تملیک می‌کند به عوض مبیع. یک جوابی که آن‌جا دادند به این است که تملیک بایع به دلالت مطابقی است و بالمباشرة است و بالاصالة است اما آن یک کار دیگری است که یتضمّنُ بالتّبع این‌که این تملیک می‌شود. یعنی کار تو را قبول کردم آن‌که مشتری انجام می‌دهد می‌گوید یعنی کار تو را قبول کردم که قبول کردن کار او یتضمّن که پس قهراً این ثمن هم شد ملک تو در مقابل آن. پس آن‌جا آن تملیک به عوض آن چیزی است که انشاء می‌شود مباشرةً و انشاء می‌رود روی آن قرار می‌گیرد. اما اشتراء مباشرةً تملیک این در مقابل آن نیست. بلکه مطاوعه هست یعنی قبول کردن کار اوست که ؟؟؟ علیه و یستنتج منه این‌که پس این‌ شد ملک او در مقابل آن. اما خود این مطلب مُنشأ آن نیست. و حالا حرف‌های دیگر و مطالب دیگری که این‌ جای آن در تعریف عناوین معاملی است در محل خودش.

بنابراین این‌جا هم حل مسئله‌ی این‌جا یک مقداری متوقف است بر این‌که ما در تعاریف بیع و امثال این مبنای ما چی باشد و چی را اختیار کرده باشیم؟ مع غمض از آن‌جا این‌جا بخواهیم حرف بزنیم نمی‌شود. بنابراین این عمده‌ترین طرقی بود که در مقام بیان شده. بعضی از فرمایشات دیگر هم از اعاظمی این‌جا بیان شده که دیگر آن‌ها احتیاج به بیان و تفصیل ندارد من جمله من فقط اشاره می‌کنم اما حتی قائل آن را هم عرض نمی‌کنم. چون به قول مرحوم امام لا یُتوقّع من هذا العظیم أن یقول بمثل هذا المطلب.

و آن این است که گفتند آقا می‌دانید چی هست؟ گفتند اصلاً اجازه عقدٌ مستأنفٌ. این حرف‌ها نیست. منتها به لباس أنفذتُ و أجزتُ هست. این اصلاً یک عقد جدیدی هست. کأنّ او می‌گوید که آن چیزی که فضول انجام داده کأن لم یکن شیئاً مذکوراً، آن را می‌ریزد توی زباله‌دان تاریخ. می‌گوید آن‌که هیچ.

س: ؟؟؟

ج: چه از طرف این و چه از طرف آن دیگر. فلذا یک قبول جدیدی هم مثلاً می‌خواهد.

خب این را بعضی از اعاظم فرمودند

س: اشکال امام آن وقت به آن وارد می‌شود.

ج: بله که این خب اولاً عقد مستأنف نیست بالوجدان و الفطرة این‌جوری نیست اگر این‌جوری هست خب آن قبول آن خورده به آن. دوباره شما که می‌آیید می‌گویید أجزتُ، مثلاً بایع آمده این کتاب را فضولة فروخته به زید، منِ اصیل که صاحب این کتاب هستم و می‌بینم فروخته شده می‌گویم حالا أجزتُ، شما می‌گویید اجزتُ اجازه‌ی کار آن نیست کار آن کأن لم یکن شیئاً مذکوراً. من کأنّ خودم دارم ابتداءً می‌گویم بعتُ هذا الکتاب. خب آن قبلتُ آن که به کار آن خورده بود به کار من که نخورده بود پس آن دوباره باید بگوید قبلتُ. و حال این‌که در این‌‌جا چنین چیزی گفته نمی‌شود. گفته می‌شود همین‌که آقای مالک اصیل آمد گفته أجزتُ کار تمام است دیگر، فلذا مرحوم امام می‌فرمایند از دو جهت باید گفت که این لا یُتوقّع من هذا العظیم أن یقول هذا.

یکی این‌که این عقدٌ مستأنفٌ کجا؟ اگر عقد مستأنف است چنین لوازمی دارد کجا می‌شود به این‌ها ملتزم شد؟ کجا به این فتوا خودتان می‌دهید دیگران می‌دهند این فتوا را؟ پس امثال این‌جور حل‌هایی که بالاخره گفته شده و فرموده شده و از باب الجواد قد یکبوس و مال این است که خب این بزرگان که معصوم نیستند بعضی به قول مرحوم آقای آخوند حرف‌هایی می‌زنند که یقرب من شقّ القمر، آن قدر موشکافانه و دقیق و ظریف است و گاهی هم یک حرف‌هایی می‌زنند که این ... که بشر بفهمد که بابا

س: این‌جا قبلتُ خورده به مبادله‌ی مال

ج: آن از راه‌های دیگر شما دارید درست می‌کنید.

س: ؟؟؟

ج: نه. آن پس همان راه‌ها شد.

س: ؟؟؟

ج: نه آن می‌گوید آن‌ها همه باطل. این‌ دارد عقدٌ مستأنفٌ. خب اگر عقد مستأنف هست پس قبلی‌ها هیچی، قبلتُ به آن‌ها خورده که می‌گویی هیچی، به این کاری هم که شما داری می‌کنی، قبلتُ به آن نخورده. آن‌که دیگر نمی‌روند سراغ آن بگویند قبلتُ.

س: ؟؟؟

ج: آن‌‌ها ؟؟؟ شده رفت پی کارش.

خب این بحث تمام شد. بحثٌ جدیدٌ که ان شاء‌الله در جلسه‌ی بعد ... پس نتیجه چه شد؟ نه تمام نشد یک چیزی باقی ماند. و ساعت گذشته دیگر. یک کمی از این بحث مانده وارد مسئله‌‌ی جدید می‌شویم.

و صلی الله علی محمد و آل محمد.

Parameter:18966!model&29580 -LayoutId:29580 LayoutNameالگوی متنی مشاهده دروس

اوقات شرعی

تعداد بازدید آنلاین : 4
تعداد بازدید روز : 161
تعداد بازدید دیروز :920
تعداد بازدید ماه جاری : 3915
تعداد کل بازدید کنندگان : 792216