28 مرداد 1402 | 03 صفر 1445
یکی از موارد استجابت دعا: از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمودند:کسى که مایل است خداوند دعایش را مستجاب نماید، و غم و اندوهش را بزداید، پس باید تلاش کندغم و اندوه انسانى را که در مضیقه است، برطرف نماید. نهج الفصاحة، ص   

بیع 1400 - جلسه 028

دانلود متن:
دانلود صوت:

لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس می‌باشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.

 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف و اللعنة الدائمه علی اعدائهم اجمعین.

میلاد مبارک و مسعود مولای‌مان امام همام حضرت ابو محمد حسن بن علی الزکی العسکری صلوات‌الله علیه و علی آبائه الطاهرین و علی ابنه الطاهر المطهّر بقیة‌الله فی الارضین ارواحنا فداه، خدمت حضرت بقیة‌الله ارواحنا فداه و عجل‌الله تعالی فرجه الشریف و عمه‌ی بزرگوار ایشان فاطمه‌ی معصومه علیها السلام و همه‌ی شیعیان و موالیان آن بزرگواران و شما گرامیان تبریک عرض می‌کنیم. و امیدواریم که همه‌ی ما جزو شیعیان و موالیان راستین آن بزرگوار و آباء گرامی و ابن گرامی ایشان ان شاء‌الله بوده باشیم و در دنیا و آخرت دست‌‌مان از دامان پرمهر و محبت‌شان محروم نماند و پیوسته ان شاء‌الله همه‌ی شیعیان و موالیان از این مملکت شیعی حضرات ائمه علیهم السلام و این انقلاب اسلامی ان شاء‌الله مورد عنایات ایشان باشد و با شفاعت آن‌ها در درگاه خدای متعال و با قدرتی که خدای متعال به خودشان عنایت فرموده است ان شاء‌الله از همه‌ی گزندها و مشکلات مصون باشد و مشکلاتی هم که هست ان شاء‌الله برطرف گردد به زودی زود ان شاء‌الله.

این صلوات خاصه‌ی آن وجود مبارک را خدمت ایشان تقدیم می‌کنیم که اتفاقاً این صلوات بر چهارده معصوم ناقل آن خود آن بزرگوار هستند. و یک نکته‌ی اخلاقی هم در آن هست که حضرت وقتی بقیه‌ی ائمه را فرمودند آباء خودشان را، تا رسیدند به خودشان سکوت کردند. که راوی می‌گوید حضرت به این‌‌جا که رسید نوبت بر خود آن جناب رسید ساکت ماند. عرض کردم که کیفیت صلوات بر باقی را بفرمایید فرمود اگر نه این‌ بود که ذکر این از معالم دین است و خدا امر فرموده ما را که به اهل آن برسانیم هر آینه دوست داشتم که ساکت بمانم. و لکن چون در مقام دین است بنویس. و این برای همه‌ی ماها که حالا مقام عصمت و مقام انسان کامل و آن‌که اصلاً فوق عقول ماها هست مقامات آن‌ها در عین حال این‌‌جور مراعات این امور اخلاقی را می‌فرمایند و لکن چون خدا امر فرموده و بر ایشان واجب است که بیان بفرمایند امتثالٌ لأمر الله بیان فرمودند.

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرِّ التَّقِیِّ الصَّادِقِ الْوَفِیِّ النُّورِ الْمُضِی ءِ خَازِنِ عِلْمِکَ وَ الْمُذَکِّرِ بِتَوْحِیدِکَ وَ وَلِیِّ أَمْرِکَ وَ خَلَفِ أَئِمَّةِ الدِّینِ الْهُدَاةِ الرَّاشِدِینَ وَ الْحُجَّةِ عَلَى أَهْلِ الدُّنْیَا فَصَلِّ عَلَیْهِ یَا رَبِّ أَفْضَلَ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَصْفِیَائِکَ وَ حُجَجِکَ وَ أَوْلادِ رُسُلِکَ یَا إِلَهَ الْعَالَمِینَ.

اللهم صل علی محمد و آل محمد.

خب بحث در روایاتی بود که به آن روایات استدلال شده است برای این‌که مقرونیت بیع فضولی با رضایت باطنی اصیل نافذ است و صحیح است. دو روایت دیگر به آن استدلال شده که فات من الشیخ الاعظم قدس سره که آن دو روایت را هم بیان بفرمایند با این‌که شاید از سایر آن روایاتی که ایشان ذکر فرمودند اقوی و ادل باشد.

یکی روایتی است که مرحوم حمیری قدس سره در احتجاج از توقیعات حضرت بقیة‌الله الاعظم ارواحنا فداه نقل کرده است. و مرحوم سید یزدی در حاشیه‌ی مکاسب فرموده و «یُمکن الاستدلال» به این روایت و استدلال را هم پذیرفته یعنی دلالت را ایشان پذیرفته بحسب ظاهر.

محقق خوئی هم قدس سره در پایان بحث روایی می‌فرمایند «ثمّ إنّه قد یُستدلّ علی صحّة العقد بالمقرون برضی المالک» به این روایت. روایت این است که... من حالا خوب است که از خود احتجاج بخوانم. این احتجاجی که ما داریم جلد دوم صفحه‌ی 308 است. حالا حدیث این است که ... عین عبارت احتجاج را من کنار این چیز آقای خوئی نوشتم چون آقای خوئی از وسائل نقل می‌کنند وسائل به مناسبت مقام یک تغییرٌ مایی در اول آن کأنّ داده. «وَ فِی کِتَابٍ آخَرَ لِمُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحِمْیَرِیِّ إِلَى صَاحِبِ الزَّمَانِ علیه السلام مِنْ جَوَابِ مَسَائِلِهِ الَّتِی سَأَلَهُ عَنْهَا فِی سَنَةِ سَبْعٍ وَ ثَلَاثِمِائَةٍ» در سال 307 جناب محمد بن عبدالله حمیری این سؤال را از حضرت کرده و جواب دادند حضرت بحسب این، عرض کرده است که ... سؤالش این است که «وَ سَأَلَ أَنَّ لِبَعْضِ إِخْوَانِنَا مِمَّنْ نَعْرِفُهُ ضَیْعَةً جَدِیدَةً بِجَنْبِ ضَیْعَةٍ خَرَابٍ» یک ضیعه‌ی عامره‌ای دارد در کنار یک ضیعه‌ی خرابی، که آب ندارد و چه و این‌ها ... «لِلسُّلْطَانِ فِیهَا حِصَّةٌ» آن ضیعه‌ی خراب، سلطان در آن یک سهمی دارد حصه‌ای دارد. «وَ أَکَرَتُهُ رُبَّمَا زَرَعُوا (و تنازعوا فی) حُدُودَهَا» گاهی أکره‌‌ی سلطان زراعت می‌کنند در آن ضیعه و نزاع دارند که حد و حدود این ضیعه هم چه هست حالا یک مقداری هم که کأنّ گاهی می‌گویند این بخشی از مال تو هم جزو این ضیعه است. «وَ تُؤْذِیهِمْ عُمَّالُ السُّلْطَانِ» این أکره، عمّال سلطان این‌ها را اذیت می‌کنند؛ هی سراغ آن‌ها می‌آیند «وَ یَتَعَرَّضُونَ فِی الْکُلِّ مِنْ غَلَّاتِ ضَیْعَتِهِ» این عمّال سلطان فقط آن‌ها را اذیت نمی‌کنند این غلات ضیعه می‌آیند سراغ آن، از این بگیر، از آن بگیر از آن بگیر. حالا بعداً روشن می‌شود علت این هم که عمّال سلطان هی می‌آیند این است که سلطان این‌جا حصه‌ای دارد در آن ضیعه‌ای که کنار ضیعه‌ی من هست «وَ لَیْسَ لَهَا قِیمَةٌ لِخَرَابِهَا» ارزش چندانی ندارد این ضیعه بخاطر خراب بودن آن «وَ إِنَّمَا هِیَ بَائِرَةٌ مُنْذُ عِشْرِینَ سَنَةً وَ هُوَ یَتَحَرَّجُ مِنْ شِرَائِهَا» خب حالا این بعض اصحابنا که ما می‌شناسیم آن‌ها را این مشکل هست برایش که آن را بخرد. از چه جهت؟ نه از جهت این‌که پول ندارد یا این قیمتش بالا هست گفتیم قیمتش بالاست. از جهت این‌که «لِأَنَّهُ یُقَالُ إِنَّ هَذِهِ الْحِصَّةَ مِنْ هَذِهِ الضَّیْعَةِ کَانَتْ قُبِضَتْ عَنِ الْوَقْفِ قَدِیماً لِلسُّلْطَانِ» این وقف بوده به زور برای سلطان آمدند قبض کردند و. شده حصه‌ی سلطان. این گفته می‌شود البته ثابت نیست گفته می‌شود از این جهت در حرج است که من حالا بروم بخرم شاید وقف باشد می‌شود خرید نمی‌شود خرید.

س: ؟؟؟

ج: گاهی مثلاً کشت می‌‌کنند آب هم نداشته، گاهی مثلاً شاید کشت دیمی می‌کنند چون می‌گوید بعد. «فَإِنْ جَازَ شِرَاؤُهَا مِنَ السُّلْطَانِ وَ کَانَ ذَلِکَ صَلَاحاً لَهُ» اگر خریدن این ضیعه از سلطان جایز باشد این صونی برای ضیعه‌ی خودش است دیگر از این گرفتاری درمی‌آید. «وَ عِمَارَةً لِضَیْعَتِهِ» این صلاح او هم هست و یک عمارت و آبادانی هست برای ضیعه‌ی خودش. چون وقتی ضیعه در کنار یک چیز خرابی باشد آن هم چیز می‌شود دیگر. این یک آبادانی برای ضیعه‌ی خودش هم هست. «وَ أَنَّهُ یَزْرَعُ هَذِهِ الْحِصَّةَ مِنَ الْقَرْیَةِ الْبَائِرَةِ لِفَضْلِ مَاءِ ضَیْعَتِهِ الْعَامِرَةِ» این ضیعه‌ی بائره را از اضافات آبی که در ضیعه‌ی خودش استفاده می‌کند مصرف می‌کند می‌تواند آن‌جا را هم آباد کند و چیزی بکارد و زرع کند «وَ یَنْحَسِمُ عَنْهُ طَمَعُ أَوْلِیَاءِ السُّلْطَانِ» و دیگر مصون می‌ماند از طمع اولیاء سلطان که عمال هی می‌آمدند این‌جا «وَ إِنْ لَمْ یَجُزْ ذَلِکَ» اما اگر این خریدن از سلطان جایز نباشد... اگر جایز باشد که این فوائد را دارد و إن لم یجز ذلک «عَمِلَ بِمَا تَأْمُرُهُ بِهِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى» به آن‌چه که شما بفرمایید عمل خواهد کرد. «فَأَجَابَ الضَّیْعَةُ لَا یَجُوزُ ابْتِیَاعُهَا إِلَّا مِنْ مَالِکِهَا أَوْ بِأَمْرِهِ أَوْ رِضًا مِنْهُ» که به قول بعضی از فقهاء این‌جا حضرت کأنّ تقیه‌ای هم فرمودند. قول کلی فرمودند. می‌گویند الضیعه، تازه الضیعه، «الضَّیْعَةُ لَا یَجُوزُ ابْتِیَاعُهَا إِلَّا مِنْ مَالِکِهَا أَوْ بِأَمْرِهِ أَوْ رِضًا مِنْهُ»

خب تقریب استدلال به این روایت شریفه این است که می‌فرماید جایز نیست مگر این‌که از مالکش بخری، که آن وقت جایز است. یا به امر مالکش بخری، که یعنی به اذن او، به اجازه‌ی او حالا معنا شده. أو رضاً منه، که أو رضاً منه را مقابل امر قرار داده و مقابل این‌که از خود مالک بخری. یعنی به قرینه‌ی مقابله و قسیم قرار گرفتن این است که پس از خود مالک نمی‌رود بخرد در آن رضاً منه. مالک هم امری نکرده که این را بفروشید اجازه داده باشد اذن داده باشد این هم نیست. فقط رضاً منه. این رضاً منه هم اطلاق دارد. رضای مبرز باشد و گفته باشد راضی هستم و یا این‌که نه. رضا منه. لایجوز الا این‌که یکی از این سه تا باشد. وقتی یکی از این سه تا بود که یکی رضایت است این یجوز. این یجوز هم حالا اگر یجوز تکلیفی باشد یُفیدنا، یجوز وضعی باشد یعنی ینفذُ؛ باز هم یکفینا. ینفذُ باشد یعنی نافذ است و درست است و نقل و انتقال حاصل می‌شود. یجوز هم اگر باشد باز درست است چون یجوز تکلیفی که این بر آن مترتب نباشد که به درد آن نمی‌خورد چون آن در صدد این نبوده، می‌خواسته که ملک او بشود به دردش بخورد. این‌ها همین‌طور یک معامله‌ی صوری کردند جایز است یا جایز نیست.

خب به این روایت استدلال شده، مرحوم سید فرموده که به این می‌شود استدلال کرد. شیخنا الاستاد هم دام ظله در این العقد النضید ایشان می‌فرمایند دلالتش تام است. و حتی شاید بفرمایند که صریح است و ظهور هم نیست صریح است در این مسئله. تازه ایشان هم استناداً به حالا روایت بعدی که می‌خوانیم چون این را سنداً اشکال می‌کند دلالتش را قبول دارند می‌گویند حرف شیخ درست است فتوا می‌دهند به نظر شیخ، یعنی ایشان هم می‌گوید رضای باطنی کفایت می‌‌کند در باب بیع. خب این استدلال به این روایت.

به این روایت دو سه جور مناقشه شده. جامع آن این است که دو جور. یکی سنداً و یکی دلالةً. اما سنداً گفتند که این مرسله است ما اسناد جناب طبرسی و صاحب احتجاج را به این توقیع شریفی که دارد نقل می‌کند نمی‌دانیم چه هست، فاصله‌ی زمانی بین ایشان و زمان صدور این توقیع هست. خب ایشان این توقیع به چه سندی به دستش رسیده؟ برای ما نقل نکرده که. بله محمد بن عبدالله کذا این ثقةٌ. اما این توقیع به دست ایشان چه‌جوری رسیده؟ مرسله است و لا اعتبار به.

عرض می‌کنم به این‌که خب ما عبارت را آمدیم خواندیم از خود احتجاج تا این‌که نگفته که رُوی، نُقل از فلانی، فرموده «و فی کتابٍ آخرٍ لمحمد بن عبد الله الحمیری الی صاحب الزمان علیه السلام من جواب مسائل التی سألها عنها فی سنة السبع و ثلاث مأة» کتاب این‌جا یعنی مکتوب. در مکتوب آخری که ایشان خدمت حضرت رسیده خودش هم إخبار می‌کند. یعنی حتی اگر کسی بگوید محمد بن عبد الله حمیری را من نمی‌شناسم، مُخبر به این‌که حضرت چه جواب داده خود ایشان است. مثل این‌که شما بگویید در استفتائی که دوستم به فلان مرجع این‌جور نوشته بود. و لو ما آن دوست را نشناسیم. شما دارید می‌گویید دوستم این‌جور نوشته بود. شما را می‌شناسیم.

و این‌جا فاصله‌ی زمانی.. چون جناب صاحب احتجاج مال همان زمان‌ها است. مال قرن پنج است یعنی توی همین چهارصد و پانصد و این‌هاست ایشان. بنابراین فاصله‌ای ندارد اصلاً با زمان این احتجاجات و این‌ها. که حالا وقت نشد که من درست... ولی می‌دانم اجمالاً ایشان زمانش هم آن زمان‌ها است.

س: نیمه‌ی اول قرن ششم. دقیق آن معلوم نیست ولی هم‌دوره‌ی تقریباً شهید اول و این‌ها بوده. یعنی پانصد و خرده‌ای.

س:‌ پانصد و هشتاد و هشت.

از پانصد و هشتاد و هشت که با سیصد و هفت این زمانی نیست که این مطالب... آقای نائینی قدس سره می‌گوید ما که اصفهان بودیم، ایشان اصفهان تحصیلاتش حتی خارج، چون درس خارج صاحب هدایة المسترشدین می‌رفته ایشان. برادر صاحب فصول. دیگر آن فصول نوشته ایشان هدایة المسترشدین نوشته. این‌ها دوتا برادر هستند دیگه و ایشان درس خارج او هم شرکت می‌کرده. که ایشان فوت می‌کند و دیگر... ایشان می‌گویند که استفتائی از حضرت عسکری سلام‌الله علیه به خط شریف ایشان در بحث صلاة بود و ایشان در کتاب صلاة نقل می‌کند. این عصر، عصری بوده که نزدیک به عصر آن هفتاد سال غیبت صغری بوده و استفتائات و فلان و توی حوزه‌‌ها و توی مؤمنین و توی علماء و توی محافل علماء. این‌ها یک چیزهایی بوده که می‌توانستند بفهمند که هست یا نیست. بنابراین احتمال حسیّت آن یک احتمال بسیار متوفّری است به این‌که این‌ها می‌توانستند بفهمند. عصر، عصری است که هنوز ...

پس بنابراین ما می‌گوییم ایشان که ثقةٌ معتمَدٌ. دارد هم نقل می‌کند و محتمل الحس و الحدس است جداً. بنابراین إخبار حجت است. این حرفی که زده می‌شود شاید به بعضی از بزرگان هم نسبت می‌دهند که کلّ توقیعات حجت نیست چون سند معتبر ندارد، این مقبول نیست. خب یکی همین توقیع هست که ... البته آن‌هایی که می‌گویند کلاً معتبر نیست یک سختی‌هایی را از خودشان رفع می‌کنند دیگر چون وقتی که معتبر باشد آن وقت دیگر تعارض پیدا می‌کند چه می‌کند یک چیزهایی پیدا می‌شود.

پس ما از نظر سند می‌گوییم لا بأس. هذا اولاً. ثانیاً باز نکته‌ی دیگری که خوب است توجه به آن راجع به احتجاج این است که ایشان در مقدمه فرموده است. «و لا نأتی فی اکثر ما نورده من الاخبار بأسناده» اکثر ما نورده را اسنادش را نمی‌آورد. چرا؟ «إمّا لوجود الاجماع علیه أو موافقته لما دلّت العقول الیه» چون این‌ها احتجاج هست دیگر، خیلی از آن‌ها. مسائل برهانی است استدلالی است دیگر سند نمی‌خواهد که ما سند برای آن ذکر بکنیم، یا اجماع بر آن هست، یا موافقت دارد «لما دلّت العقول الیه أو لاشتهاره فی السیر و الکتب بین المخالف و المؤالف» اشتهار دارد. و قهراً این توقیعی که الان ایشان دارد نقل می‌کند این چیزی نیست که ما بگوییم عقول دلّت علیه. چون استدلال ؟؟؟ پس یا باید بگوییم اجماع بر آن هست که همه می‌گویند این مال حضرت است، یا باید اشتهار داشته باشد. وقتی اشتهار داشت پس مسلّم در مشتهرین ثقاتی هستند که دارند می‌گویند که این چه‌جور است.

خب فرموده اسناد را ذکر نمی‌کنم در اکثر «الا ما أوردته عن ابی محمد عن حسن العسکری علیه السلام» روایاتی که از حضرت عسکری علیه السلام، همین امام حسن عسکری سلام الله علیه، سند آن را مسنداً ذکر کردم سند را ذکر کردم. فإنّه لیس فی الاشتهار. علت آن چیست؟ فإنّه لیس فی الاشتهار علی حدّ ما سواه» چه دقیق. می‌گوید این چون اشتهار آن آن‌قدر نبود سند را تماماً ذکر کردم.

س: ؟؟؟

ج: حالا می‌گوید.

سند را تماماً ذکر کردم. «و إن کان مشتملاً علی مثل اللذی قدّمناه» باز این یک دقتی. می‌گوید اگر که مشتمل باشد بر همان‌که... یعنی چیزی که اجماع بر آن هست. چیزی که عقول بر آن دلالت می‌کند. چیزی که اشتهار داشته باشد. اما علی رغم این چون خودش این‌قدر من آن‌جا احتیاط کردم سند را ذکر کردم. «و إن کان مشتملاً علی مثل اللذی قدّمناه فلأجل ذلک ذکرت اسناده فی اول جزءٍ من ذلک دون غیره» فقط اول جزء از این کتاب ذکر کردم دیگر بقیه را جاهای دیگر ذکر نکردم. باز چرا این کار را نکردم؟ می‌گوید چون همه‌ی آن‌ها را با یک سند من دارم نقل می‌کنم. «لأنّ جمیع ما رُوّیت عنه علیه السلام إنّما رُویّته» یعنی دیگران... یا رَوّیته، خودم روایت می‌کنم. «بإسناد واحد من جملة الاخبار اللتی ذکرها علیه السلام فی تفسیره و الله المستعان فیما قصدناه و هو حسبه و نعم الوکیل» خب بعد حالا این سندش را این‌جا این‌جوری ذکر می‌کند «و أما الأخبار فی فضل العلماء فهی أکثر من أن تعدّ أو تحصى لکنا نذکر طرفا منها فَمِنْ ذَلِکَ مَا حَدَّثَنِی بِهِ السَّیِّدُ الْعَالِمُ الْعَابِدُ أَبُو جَعْفَرٍ مَهْدِیُّ بْنُ أَبِی حَرْبٍ الْحُسَیْنِیُّ الْمَرْعَشِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِی الشَّیْخُ الصَّدُوقُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الدُّورْیَسْتِیُّ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی‏ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ قَالَ حَدَّثَنِی الشَّیْخُ السَّعِیدُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ بَابَوَیْهِ الْقُمِّیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو الْحَسَنِ مُحَمَّدُ بْنُ الْقَاسِمِ الْمُفَسِّرُ الْأَسْتَرْآبَادِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو یَعْقُوبَ یُوسُفُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ زِیَادٍ وَ أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَیَّارٍ وَ کَانَا مِنَ الشِّیعَةِ الْإِمَامِیَّةِ قَالا حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ الْعَسْکَرِیُّ علیه السلام» که حالا این دو نفر آ‌خر این‌ها شیعه بودند. شیعه که بودند و داستان‌ آن‌ها هم گفته می‌شود که این‌ها با بابای خودشان آمدند خدمت حضرت عسکری علیه السلام. حضرت این‌ها را کأنّ و الله العالم پسندیدند. به پدر گفتند تو برمی‌گردی این دوتا را بگذار باشند که معارف یاد بگیرند و فلان. مثل داستان شیخ انصاری که با بابای خودش آمد خدمت سید مجاهد، مثلاً هیجده سالش بود نجف ظاهراً یا کربلا. ظاهراً نجف بوده چون آسید علی صاحب ریاض که پدر ایشان باشد ایشان کربلا بوده ایشان نجف. بعد خب سؤالاتی است و این‌ها. سید مجاهد دید این یک نبوغی دارد به پدرش گفت که شما برمی‌گردید دزفول یا شوشتر....

س: دزفول.

ج: البته مثل این که دزفول بودند.

س: قبلاً شوشتر بوده.

ج: حالا این‌ها نزدیک هم هستند، دزفول و شوشتر...

می‌گوید این را بگذار باشد نجف باشد درس بخواند که او هم قبول کرد. حالا این‌جا هم این است که حضرت این دو تا را که همراه بابای خودشان بودند در ترجمه‌اش هست که حضرت فرمودند این‌ها را بگذار که باشند این‌جا.

خب پس بنابراین این هم تأیید می‌کند که ایشان دارد شهادت می‌دهد. که این روایاتی که من سند برای آن‌ها ذکر نکردم و آن‌جور نیست که استدلالات عقلی داشته باشد احتجاجاتی که استدلال عقلی دارد که هیچ. این‌ها مشتهر است.

س: آن عقول فقط عقلی را در بر می‌گیرد یا آن را که مورد حکم عقلاء هم هست دربر می‌گیرد.

ج: نه گفته. عبارتش این بود.

س: یعنی می‌خواهم بگویم اگر عقول آن را دربر می‌گیرد....

ج: نه. صیغه‌ی عقلاء نمی‌خواهد بگوید.

س: نه منظور این‌‌که برای عقلاء قابل فهم است نیاز به ؟؟؟

ج: نه عبارتش این است.

س: در یک ضیعه‌ای می‌خواهی تصرف بکنی یا باید ؟؟ یا باید امر بکنی یا باید راضی باشد. کأنّه یک مطلب بدیهی است در بین عقلاء.

ج: لما دلّت العقول الیه. حالا علی ایّ حالٍ این یا می‌شود مستند باشد یا می‌شود دلیل باشد. یعنی یا مؤیّد آن بیانی باشد که گفتیم. و خصوصاً با این احتیاطی که ایشان کرده است. که از ذیل آن می‌فرماید روایات امام حسن عسکری علیه السلام را من سندهای آن‌ها را ذکر کردم و لو این‌که آن حالت را داشته باشد. چون در آن حد از اشتهار نبوده. معلوم می‌شود که این‌ها خیلی در حد اشتهار بالایی بودند. آن وقت یک روایتی که یک کسی که در آن سنه می‌زیسته و از بزرگان علماست و دارد می‌گوید که این مشتهر است که این کتاب جناب چی به حضرت است و جواب حضرت است خب ...

س: قطعاً از ذیل عقول خارج است؟

ج: حالا این‌‌ها مسائل فرعیه است. که حالا شارع چکار کرده.

س: ؟؟؟

ج: نه این‌ها عقولی نیست که شارع

س: عقل نظری، عقل عملی...

ج: نه. اتفاقاً مخصوصاً اگر این استفاده بخواهد از آن بشود همان‌طور که حالا بعد بعضی از کلمات را می‌‌آوریم اصلاً بین عقول عقلاء این‌جور نیست که رضایت باطنی کفایت می‌کند.

س: می‌دانم استفاده مهم نیست.

ج: نه

س: به نظر صاحب کتاب باید دقت کنیم.

ج: نه اصلاً صاحب کتاب هم خیلی بعید است. این فتوا خیلی شاذ است اصلاً بین اصحاب.

س: نه فتوا را عرض نمی‌کنم. این عبارت ...

ج: می‌دانم شما چه می‌گویید یعنی ایشان مثلاً مثل شیخ انصاری بوده. خیال می‌کرده مثلاً این درست است.

س: مثلاً به اجتهاد ایشان.... استفاده را من عرض نمی‌کنم به اجتهاد ایشان این عبارت که آقا وقتی می‌خواهید از یک ضیعه‌ای تصرف بکنی یا باید رضا باشد یا باید امر باشد یا باید مثلاً وکالت باشد یا هر چه باشد این‌ها یا اموری هستند که در واقع مورد فهم عقلاء هستند و چیزی نیست که مثلاً ما بیاییم بگوییم خارج از عقول است.

ج: نه به این نمی‌گویند عقول.

س: خب این اصطلاح فنی ماست که می‌گوییم عقول و سیره عقلاء و....

س: ؟؟؟

ج: قبول نمی‌کنیم دیگر. می‌گوییم عقول گفته.

خب پس بنابراین از نظر سندی لا بأس به. و اما از نظر دلالت.

ان شاء‌الله دلالت برای جلسه‌ی بعد.

و صلی الله علی محمد و آل محمد.

Parameter:18817!model&29580 -LayoutId:29580 LayoutNameالگوی متنی مشاهده دروس

اوقات شرعی

تعداد بازدید آنلاین : 11
تعداد بازدید روز : 107
تعداد بازدید دیروز :655
تعداد بازدید ماه جاری : 6768
تعداد کل بازدید کنندگان : 795070