لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس میباشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف و اللعنة الدائمه علی اعدائهم اجمعین.
اگر گفتیم که حق و باطل، واژهی باطل و واژهی حق، اینها وضع شده برای حق و باطل واقعی و برای تطبیق بر مصادیق بگوییم عرف وقتی حرفی زد اینجا را به دو جور میشود تقریر کرد.
یکجور این است که بگوییم شارع حکم را برده روی باطل و در مقابل عرف که بعضی چیزهایی را مصداق باطل میدانند یا مصداق حق میدانند سکوت کرده پس میفهمیم که اینها قبول دارد اینها را به عنوان فرد باطل یا فرد حق. مثل همان حرفی که در باب کفارات و امثال ذلک میزدیم. گفته مُدّی از طعام بدهید میبیند مردم مدهایی که میروند میدهند واقعاً مد از طعام نیست یک گرم حدوداً کاستی دارد در اثر اینکه سنگریزه و خاک و خاشاک و اینها همراه دارد. فلذا آنها خودشان وقتی میخواهند طلا بکشند یا الماس بکشند حتی یک کاغذ هم مواظبت میکنند آنجا را. میدانند این آن نیست. اما اینجاها در اثر هر چه که بوده الان یک غفلتی توی ذهنها است. از سکوت شارع و عدم تنبیه با اینکه این غفلت عمومی وجود دارد میفهمیم اینها را قبول دارد یا حکمش اعم است. مُد که فرموده، اعم از مدّ واقعی و اینجور مدها هست. و یا اگر مقصودش هم اعم نباشد به نحو حکومت اینها را مصداق فرض میکند. مثل اینکه میگوید «الطواف بالبیت صلاة» «الفقاع خمرٌ» یک وقت اینجور میگوییم که اصلاً اینها مشمول حکم واقعی هستند اینها همان واقع هستند. اگر اینجور بگوییم و از اطلاق مقامی این را بخواهیم به دست بیاوریم. آن وقت آن شبههای که پس شارع باید احکامش عوض بشود و تابع عرف باشد اینها قوت پیدا میکند.
اما اگر همینطور که تعبیر کردیم و در این جزوه هم اینجور تقریر شده بود که بگوییم شارع بناء عرف را و فهم عرف را حجت قرار داده برای استکشاف مصادیق. این دیگر آن اشکال وارد نیست. و فرق بین المقامین چه میشود؟ آنجور بگوییم یا اینجور بگوییم آثاری دارد یکی از آثار آن مثلاً این است. الان ما، خودمان توجه داریم غافل نیستیم میدانیم الان این یک مدّ واقعی نیست. ولی اشکال ندارد همین الان داریم میبینیم چون میدانیم که این را شارع قبول کرده. اما اگر طریق باشد کسی که عالم است نمیتواند بگوید. میگوید خب آنها معذور هستند. من که میدانم که این یک مدّ هست. اگر اینجور باشد. حجت باشد. در حجت کسی که علم به خلاف دارد که برای او حجت نیست. فلذا او که میداند الان این خار و خاشاک دارد و جوری کشیده شده که اگر خار و خاشاک آن کم باشد گاهی خب اضافه، یک خرده چرب میکشند خار و خاشاک آن را هم بردارید خب درست میشود همان، این هیچ. اما آنجایی که نه میزانِ میزان کشیده شده خار و خاشاک آن را در بیاوری، یک مد نیست. اگر بگوییم شارع این را طریق قرار داده اینجا کسی که عالم است نمیتواند به این اکتفاء بکند اما اگر بگوییم نه، اینها را به عنوان موضوع قبول کرده، یا موضوع حکمش اعم است خب بله دیگر آن هم که میداند الان اینجوری میتواند به این اکتفا بکند.
س: فهم عرف خطاکار را چهجوری طریق قرار دادید توی همین مثال؟ اگر نحوهی دوم را بگوییم نه نحوهی اول را. نحوهی اول این است که واقعاً موضوع است. حالا یا این که به نحو حکومت است یا اینکه موضوع اعم است. اما طریقهی دوم چهجوری یک عرف خطاکار را طریق قرار داده؟
ج: به عرف فرمودند من هر چه که حق است ...
س: نه آن مثال، توی همین مثال خار و خاشاک. نه حق و باطل. توی این مثال را چهجوری ؟؟؟ میخواهد بگوید مثلاً تو این مثال نحوه دوم که میفرمایید ؟؟؟ این خار و خاشاک را اگر ما بخواهیم طریق قرار بدهیم فهم عرف را و من که میدانم خطاست و حجت نیست خب همه هم دارند خطا میکنند این چه طریق خطائی هست که قرار داده؟
ج: نه اینجا نمیگوییم که طریق قرار داده. دارم فرق این دو تا را میگویم.
س: میدانم پس بفرمایید که این طرق دوم در آن مثال مدّ قابل تقریر نیست. قبول دارید. چون شما کأنّه در همان مسئلهی مد، هر دو را خواستید تصویر بکنید.
ج: نه. ببینید آنجا هم قابل تصویر هست. مثلاً میگوییم توی مقادیر که من گفتم، گفتم یک من، یک مدّ، یک چه، یک چه، اینجوری گفتم این فهم عرف را که میگوید این مصداق همان است مصداق همان است این را طریق قرار دادم بر تحقق آن واقع. این را طریق قرار دادم. یعنی طریقیت آن را قبول کردم.
س: و حال این خطاکار است؟
ج: نه. یک جاهایی خطا میکند و یک جاهایی هم خطا نمیکند دیگر. طریق اینجوری هست. قد یُصیب و قد لا یُصیب. طریق ظنی اینجوری هست دیگر. قد یصیب و قد لا یصیب. میآید میگوید اینها را من طریق قرار دادم حالا بر چه اساسی؟ بر اساس مسائلی که خودش میداند. مثل اینکه شما میفرمایید خبر واحد در زمان حضور امام هم حجت است. در زمان انفتاح باب علم خبر واحد حجت است. با اینکه میداند این آقا الان میتواند برود درِ خانهی امام صادق، دارد رد میشود میتواند برود داخل از امام صادق سلامالله علیه سؤال بکند یا توی کوچه به زراره برخورده از او بپرسد، میگوید که از این هم بپرسی، کافی است با اینکه شاید این دارد اشتباه میکند.
س: من میدانم فرمایش شما را، میخواهم بگویم شما اگر ؟؟؟ چون واقعاً اگرعرف را ما خطاکار میدانیم و آن دقت را جزو موضوع واقعی نمیدانیم و میگوییم عرف توی منّ و کیل و اینها یک مقداری خطا میکند. پس این را اگر گفتیم که خطا هست و جزو موضوع واقعی نیست حکومت نیست اینها را نگفتیم پس دیگر نمیتوانیم بگوییم آقا این عرف خطاکار را حجت قرار داده و من را که میفهمم را باید الک بکنم آن را و خار و خاشاک آن را جدا بکنم؟
ج: نه ببینید یک وقت یک موضوع خاص هست که میدانم عرف در این خطا میکند ...
س: معمول است، خطا میکند.
ج: نه
اما اگر شارع اینجوری میبیند، میبیند خیلی از جاها درست است یعنی خار و خاشاک ندارد درست میکشند درست است و خیلی جاها هم که چربتر میکشند که باز درست است. یک جاهایی هم بله... حالا میگوید آن را که عرف میگوید که این عرف گاهی پرش آن جایی را میگیرد که واقعاً درست است، یا آنجایی که چرب میگیرند درست است که آنجا میگیرند درست است. میگوید من، آن را که شما مصداق میدانید قبول میکنم. بله آن جایی درست نیست که تمام مصادیق را، ولی اینجا اینجوری نیست دیگر. ؟؟؟ نه اینجوری نیست.
این تفاوت است و این یک دقتی میخواهد که حالا ما بگوییم وقتی که در این موارد که مثلاً میفرماید که «لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِل» (نساء، 29) باطل واقعی است فهم عرف را اینجا طریق قرار داده حجت قرار داده مثل فتاوای مجتهدین، مثل بیّنات، که اینها باعث نمیشود حکم خود شارع عوض بشود. یا اینکه نه اینها را دیگر واقعاً به نحو حکومت اینجاهایی که باطل نیست و اینها باطل میدانند، به نحو حکومت فرد میداند و آن باطل خودش را که دارد میگوید توی اعم استعمال کرده باشد. یا نه، چون این فرضیه باطل است که بگوییم در اعم، چرا؟ چون باطل واقعی نمیشود آن وقت. اعم از باطل واقعی میشود موضوع حکم که فرض ما این است که باطل واقعی و حق واقعی. پس باید به نحو حکومت قبول کرده باشد. آن وقت خلاف ظاهر است که به نحو حکومت غیر فرد را فرد حساب کرده باشد.
س: ؟؟؟
ج: توی حق و باطل.
فلذاست فهم عرفی همین است که فهم عرف را حجت قرار داده برای آن. و این تا مادامی است که خلاف آن کشف نشود برای آنها. و در بین آنها هم کسانی که میدانند دارند اشتباه میکنند آن هم نمیتواند آن طریقه را برود.
س: ببخشید فقط اینجا یک سؤالی وجود دارد میفرمایید عرف این مد یک چیز ریاضی هست و عرف برای محاسبهی آن تلاش میکند این طریق را درست برود. ما با فرض اینکه حرف مرحوم اردبیلی را رد کردیم و گفتیم که حق شرعی و باطل شرعی مراد نیست. سؤال این است که این عرف الان قرار است که چه طریقی را برود؟ به چه سمتی؟ چی را میخواهد کشف کند که ممکن است که اشتباه بکند و ممکن است صحیح باشد و حجت شده است؟
ج: محاسبات خود عقل، بالاخره میگوید که این حق است. مثلاً میگوید ما به مناشئ آن که به ذهن او میآید که این حق است را کاری نداریم یا میگوید این باطل است. ولی بالاخره یک فهمی دارد که این فهم از یک مبادیای برمیخواهد. مثلاً الان از اینها سؤال کنید میگوید بانک، میگوید چه عیبی دارد؟ خب یک جایی پولها جمع میشود مردم ... آن پولها آنجا جمع میشود این قدر منافع دارد. به این قرض میدهند به آن قرض میدهند، خردهها خردههای یکجا جمع میشود. این همه آثاری که برای بانک میگویند دیگر. مردم میگویند خب چه عیبی دارد؟ الان اگر ماها به مردم بگوییم فلان است اصلاً تعجب میکنند از آدم. یا بگوییم پول بانکها مجهول المالک.. اصلاً ... این چیزها را توی مدرسه نمیشود گفت، واقعاً برنمیتابند چنین حرفی را. یا این شرکتها و فلان و اینها، برنمیتابند. میگویند چرا؟ خب حال این درست است ولی شارع ممکن است با تیزبینیای که خودش دارد بگوید که باطل است. و این را حجت قرار داده.
س: یعنی به تعبیر دیگر فهم عرف خودش طریق نیست. خودشان این را حق میدانند شارع فهم خود عرف را که ... آن طرق نمیداند چون میگوید ؟؟؟ یعنی عرف باطل و حق را اینجور نیست که یک طریق است میگوید این حق است این باطل است شارع میگوید آن فهم شما طریق به حق واقعی است.
ج: بله.
س: ؟؟؟ برای عرف میگوید که این حق است این باطل است آن را دیگر تمام شده میدانند. اما شارع میگوید آقا این را که شما میگویید حق و باطل است اینها طریق هستند به حق و باطل.
ج: بله یعنی فهم شما، درک شما طریقٌ. طریقٌ لکم، من قبول کردیم این را به عنوان طریق. تا مادامی که کشف خلاف نشده برای شما فهم خودتان حجت است. مثلاً مجتهد، فهم مجتهد از ادله حجت است. هم برای خودش و هم برای مقلّدینش.
س: ولی کسی که میفهمد خطا کرده دیگر؟
ج: ولی اگر مجتهد بعداً فهمید که خطا کرده دیگر آن قبلی حجت نیست برای او. مقلّد هم الان میداند که این الان دارد اشتباه میکند اینجا، برای او حجت نیست.
س: حاج آقا جسارتاً در مورد مجتهد ...
ج: جسارت که جایز نیست.
س: جسارت شرعی.
ج: جسارت شرعی در جایی است کافر بدانی آن را، یا ملحد بدانی، یا فاسق بدانی.
س: در مجتهد ما میگوییم که در لوح محفوظ شارع احکامی را وضع کرده مجتهد تلاش میکند به آن برسد یا به فرمایش آقا لازم نیست که نیت تلاش هم بکند اما فهمش را شارع میگوید در آن مسیر است. سؤال میکنم اگر ما حق شرعی و باطل شرعی را نپذیرفتیم چه چیزی وجود دارد که میگوید اینکه در ذهن شما هست از او کاشف است طریق آن است آن چیست؟
ج: حق واقعی، باطل واقعی.
س: یعنی این حق واقعی و باطل واقعی را بیشتر توضیح بدهید.
ج: شرعی ندارد واقع است. یعنی حق و باطل واقعی، فهم شما را برای آن حجت قرار داده. یعنی چیزی که واقعاً صحیح است. چیزی که واقعاً ناصحیح است. شما آن چیزی را که واقعاً صحیح است را برو دنبالش. آن چیزی را واقعاً ناصحیح است را نرو دنبال آن. میگوید آقا من از کجا بفهمم؟ میگویم خب فهم خودت را من طریق قرار دادم.
امام رضا سلامالله علیه در روایتی هست یک کسی از غنا سؤال کرد حضرت بحسب نقل اینجوری جواب دادند که به نظر خودت چهجوری هست؟ وجدانت چه میگوید؟ خب همین طریق است با همین میتوانید بفهمید.
س: در مورد غنا؟
ج: بله در مورد غنا سؤال کرد. شیخ هم نقل کرده توی مکاسب در بحث غنا.
س: ؟؟؟
ج: بله اینجور است «إِذَا مَیَّزَ اللَّهُ بَیْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ» به نظر تو در کدام طرف است؟ اتفاقاً این خیلی عالی شد این روایت. ببینید همین حق و باطل، «إِذَا مَیَّزَ اللَّهُ بَیْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ» به نظر تو این توی کدام قرار میگیرد؟
س: یعنی حق و باطل واقعی ؟؟؟
ج: تو بگو اینها توی کدام قرار میگیرد؟
یعنی نظر شخص را، وجدان شخص را طریق قرار داده. که قضاوت تو چیست؟ کأنّ لسان آن روایت هم اینجوری باشد خیلی خوب شد شما این جملهی از آن را خواندید، من هم یادم آمد همینجور است توی آن روایت. کأنّ حضرت میخواهد بگوید احتیاج به سؤال از من نداشت. تو خودت با این میزان میتوانستی بفهمی که این چهجوری است. «هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُون» (زمر، 9) سؤال از وجدان ماها دارد میکند یعنی خودتان میتوانید بفهمید.
س: ؟؟؟
ج: حالا آن دلیل نمیشود.
س: حاج آقا مؤید آن بحث محتوایی ممکن است باشد که بعضیها قائل هستند که غنا ولو این که یعنی با محتوایش باید سنجیده بشود.
ج: حالا نرویم توی آن باب.
س: به وجدان وقتی که مراجعه بکنیم آن غنایی که ... به قول حضرت امام که از ایشان نقل میکنند که فرموده بودند مثل همین سرود جمهوری اسلامی را اگر که مثلاً یک محتوای باطلی بوده ؟؟؟
ج: نه این از امام نقل نشده.
س: اینطور میگویند.
ج: نه راوی آن بنده هستم ...
س: شما یک چیز دیگری از حاج احمد آقا نقل میکنید.
س: در مورد ظلم گفته شده که ظلم واقعی یعنی آن چیزی که متناسب با خلقت است.
ج: نیست. ظلم؟
س: بله. عدل واقعی هم آن چیزی که متناسب با خلقت است. ما این را درک میکنیم میگوییم خب فهم ما آیا آن را درک کند یا نکند میتوانیم بگوییم طریقیت. آیا در مورد حق میتوانیم یک چنین تعبیر فنیای بگوییم که حق واقعی چیست که این فهم ما در آن طریق قرار میگیرد؟ ما آن را درک میکنیم. شما هم اگر میفرمودید کاملاً واضح بود. توی کلمات کلامیون هم هست که ظلم و حق این است فهم ما هم نسبت به آن طریق است. حالا آن ظلم نمیدانیم که، ما همهی هستی را نمیدانیم که با چی سازگار است، همه هستی با این سازگار است ولی طریق قرار داده. آیا در مورد حق هم چنین تعبیری در مورد واقع ما میتوانیم داشته باشیم؟ یا شبیه این؟ که ما به طور فنی بگوییم ذهن من نسبت به این طریق است. لذا میخواهم ؟؟؟
ج: بله چه اشکالی دارد. توی عالم، حالا آنهایی که دین هم ندارند این حق است آن باطل است چه چیزی مقصود آنها هست؟
س: جسارتاً ممکن است به همان حق و باطل عرفی اشاره بکنند.
ج: نه عرفی نیست. یک واقعیتی است به عبارت اخری...
س: به دنبال یک حقیقتی هستند ؟؟؟
ج: یک جاهایی حق است مثل این است که تحقق دارد.
س: این را با مستقلات عقلیه چهجور جمع کنیم که اصولیون بعضاً قائل هستند که مستقلات عقلیه دیگر نیازی به امضاء و تأیید و ؟؟؟
ج: نه اینها دو تاست. ببینید اینکه مستقلات عقلیه یعنی تابع حق بودن که حکم عقل عملی است. این المستقلات عقلیه است. شرع لازم نیست بیاید.
س: کبروی؟
ج: کبروی، یعنی این گزاره ... کلّ حقٍ یجب اتباعه. و کلّ باطل یجب اجتنابه. اینها مستقلات عقلیه هستند. اما حالا حرف بر سر این است این کبری درست. حالا صغری، از کجا بدانم این حق است؟ حتی یجب اتّباعه. از کجا میدانم این باطل است؟ یکی میگوید راهش این است. آنهایی که بدیهی است خب، آنهایی که بدیهی نیست باید بروی از شارع بپرسی. یا باید بروی سراغ استدلال تا برای تو روشن بشود. این درست است.
س: یا به نحو اجماع دخولی. اگر همه قبول دارند پس شارع هم بین آنها هست پس معلوم میشود ؟؟؟
ج: این یک استدلال است دیگر. این خودش استدلال است.
یک حرف این است که توی یک جایی مثل باب معاملات شارع بیاید خطاب بکند. اینجا مهم است که ما اطلاق مقامی درست میکنیم. میگوید آقا تصرف توی اموال میخواهی بکنی، دارم به تو میگویم آنهایی که باطل است تصرف ؟؟؟ اینجا وقتی نمیآید بگوید چرا، چه سببی باطل است و چه سببی حق است؟ چه چیزی باطل است؟ معلوم میشود که به عهدهی خودت گذاشته است. و فهم خودت را حجت قرار داده است. نه اینکه آن را که تو میفهمی آن را باطل واقعی قرار داده اگر میگوییم باطل است نه، حجت قرار داده.
س: ما که میگوییم حجت قرار نداده ولی خب باید بروی بپرسی. این اشکالش چه هست؟
ج: بله؟
س: که حق و باطل واقعی را قرار داده ولی دالّ بر این نیست که فهم خودت را حجت قرار داده حق و باطل واقعی هست نمیدانی باید بروی بپرسی.
ج: نه وقتی به مردم دارد میگوید ...
س: قرار نیست که همین آیه تمام کند مسئله را، و تمام بار را ببندد.
ج: نه ظاهر مطلب همین است.
س: نه ظاهر آن نیست.
س: قرآن قرار نیست که تمام موضوع تمام کند قرار است اهلبیت علیهم السلام کار را تمام بکنند. اینطور نیست که قرآن یک کتابی باشد که قرار باشد تمام دستورات ... اگر اینطور بود درست بود اگر قرار بود از این ما بین دفتین ما همه چیز را برداشت بکنیم میگفتیم حق و باطل را گفته، ظهور در حق و باطل واقعی دارد راهی هم نگفته پس معلوم است که فهم خودمان حجت است. ولی یک کسی ممکن است که اینطور بگوید حق و باطل واقعی را گفته راهی هم نگفته. خب حق و باطل واقعی چه هست؟ شاید ایشان هم بخواهد همین را بگوید. خب برویم بپرسیم. از ائمه علیهم السلام. حالا چیزی نداریم چکار بکنیم؟ این را از ؟؟؟
ج: حالا اینها یک حرف دیگری است. فعلاً این مقام را داریم بحث میکنیم. و الا آیا اطلاق مقامی اینجا اقتضاء میکند یا نمیکند آن مطلبٌ آخر.
س: ؟؟؟
ج: مطلبٌ یعنی مناقشةٌ اُخری. فعلاً این است. و الا در این
س: حرف ایشان خلاف فرض است فرض این است که شارع جایی بیان نکرده اطلاق مقامی که آیه داریم جایی هم شارع نه فقط کتاب، هیچ وقت خودش ؟؟؟
س: نه نمیتوانیم بگوییم هیچجایی بیان نکرده. به دست ما واصل نشده که چی را بیان کرده باشد.
س: حق و باطل ؟؟؟ ضابطه کرده، ضابطه هم خودش....
ج: پس بنابراین میخواستیم توجه بدهیم به اینکه این دو بیان جدای از هم هست و آن اشکالی که شده بود لازم میآید دین تغییر پیدا کند یا دین تابع اهواء و افکار و آراء و اینهای مردم باشد این بنابراین که اینکه ما اطلاق مقامی ... حالا اطلاق مقامی درست است این حرف آخر است. بنابراین که اطلاق مقامی را بگوییم مستفاد از آن جعل حجیت است برای افمار پیش نمیآید این اشکال. و کسی اگر جامع مقامی را قبول کرد به این شکل، این اشکال به او وارد نمیشود.
س: جواب دوم شما هم آنجا میآید که فرمودید که ممکن است که عام گفته باشد مثلاً گفته کلّ مکیل مثلاً ربا حرام است اینجا هم ؟؟؟ از جواب دوم استفاده بکنیم؟ بگوییم اینجا ؟؟؟
ج: نه. ببینید اینجا گفته کلّ مکیلٍ یا موزونٍ، خب این واقعاً وقتی مکیل میشود دیگر. یعنی فرد درست میشود. یا موزون میشود. واقعاً فرد درست میشود آنجا. ولی اینجا اینجوری نیست واقعاً باطل حق نمیشود یا حق واقعاً باطل نمیشود. آنجا واقعاً موضوع درست میشود. بله اگر حق را اینجوری معنا کرد. باطل عرفی گفتی با قید عرفی. آن بله. فلذا اینها را با هم تفکیک کردیم یا گفتیم که نه؛ قید عرفیت ندارد ولی از این تطبیقاتشان میفهمیم که مفهوم یک چیزی است مفهومی است که شامل اینها میشود آن هم فرد باز درست میشود. خب این تا اینجا.
بعضی اشکالات دیگر هم باز وجو دارد در تمسک به این تقریر. که بعضی از آنها در کلام خود مرحوم امام رضوانالله علیه است و آن این است که این تمسک به دلیل در شبههی مصداقیه است. به این بیان، ایشان میفرمایند که موضوعات سه قسم است یک موضوعات تکوینی است. آنجا نظر عرف و فلان و اینها را در آن دخالت ندارد. سنگ سنگ است، آب آب است. کسی خیال کند سنگ سنگ نیست یک چیز دیگری است آب، آب نیست یک چیز دیگری است اثر ندارد. آب را خیال کنند مثلاً یک چیزی دیگری هست اثر ندارد آن همانی که هست هست. این یک قسم.
قسم دوم موضوعاتی است که اعتباری است. عقلاء آن را اعتبار میکنند. موضوعات اعتباری در آنها بحث هست که آیا آنها عوض میشوند؟ منقلب میشوند یا نمیشوند؟ و آیا معلّق هستند یا معلّق نیستند؟ که بعد برمیگردیم به این.
قسم سوم موضوعات انتزاعی هستند که در اثر اکتناف یک چیزی به یک خصوصیاتی، عقلاء یک عنوانی را انتزاع میکنند. ایشان عقود و بیع و اینها را میگویند از جنس قسم دوم هستند. حق و باطل از قسم سوم هستند. باطل یک امر انتزاعی هست اگر یک چیزی هیچ اثری بر آن مترتب نیست لغو است اثری بر آن نیست میگویند این باطل است. پس انتزاع میشود از این طرف و بر این اساس میفرمایند که اگر یک معاملهای اثر بر آن بار بشود؛ انتزاع باطل نمیشود. حتی اگر پیش طایفهای اثر بر آن بار بشود انتزاع باطل نمیشود. حتی اگر پیش شارع اثر بر آن بار بشود پیش عقلاء نباشد انتزاع باطل نمیشود. و اصلاً باید گفت باطل و حق در نظر عرف معلّق است بر اینکه شارع و مولی الموالی، حالا کلمهی شارع را هم نمیگوییم، او نفرموده باشد این حق است. اگر فرمود اثر بر آن بار است حق است اگر اینطور فرموده باشد میگویند که باطل نیست. یا آنکه خودشان یا حق را... اصلاً واقعاً، یعنی یک معنایی که در واقع اینچنین است نه بماء عقلاء هست و فلان و اینها. معلّق است واقع آن. یک امر انتزاعی است که معلّق است بر اینچنین. مثلاً فوقیت این معلّق است بر اینکه یک چیزی تحت آن باشد. معلّق بر این است اگر نباشد نیست. فوقیت نیست برای این. این زمین عنوان تحتیت برای آن انتزاع میشود این معلّق است که بالای آن یک چیزی باشد و الا نمیشود این. توی ذاتش افتاده این تعلیق.
خب این مطالب را آدرسهای آنها را بدهم که امروز دیگر دیر شده بخواهیم همه را عرض بکنم. صفحهی 178 جلد 1، کتاب اللبیع. 178 را نگاه میفرمایید بعد صفحهی 171 و 172 و 173 و 200 و 202 و 206 همه جلد یک. اینها را ...
در نتیجه حالا آن چیز را هم عرض کنم. بعد کلمات ایشان را میخوانیم.
در نتیجه ایشان میفرماید چی؟ اگر یک چیزی را شما باطل میدانید ولی احتمال میدهید که شارع این را حق میداند. شاید شارع اثر بر آن مترتب کرده است. اگر شارع اثر بر آن مترتب کرده باشد حق میشود باطل نیست دیگر.
س: با قاطعیت نمیتوانیم بگوییم که باطل است.
ج: بله پس تمسک به دلیل در شبههی مصداقیه میشود.
س: ؟؟؟ یک قومی مثلاً در یکجایی در دنیا حق بدانند باز هم نمیتوانیم بگوییم.
ج: طبق بعضی از کلماتشان همینجور است.
و بعد حالا این را هم مطرح میکنند که با استصحاب میشود درست کرد. میگوییم ان شاءالله نداشته.
س:عدم ازلی یعنی؟
ج: مثلاً. یا غیر عدم ازلی.
بعد میگوید فیه کلامٌ. این را در صفحهی 178 اینجا را بخوانیم که ... آنجا آن اقسام و اینها را ...
«ثمّ إنّه یأتی الاشکال المتقدّم فی التمسک بالمستثنی منه و هو أنّ الباطل العرفی لمّا کان معلّقاً علی عدم تصرّفٍ من الشارع الاقدس تصیر شبهه مع احتمال تصرفه موضوعیة و تحصّل مما ذکرنا عدم صحّة التمسک بالآیة لإثبات اللزوم لا بالجملة المستثنی منه و لا المستثنی و لا الحصر المستفاد منهما علی فرضه الا أن یتشبّث للاستصحاب لإحراز الموضوع و فیه کلامٌ» آن وقت توی بحث استدلال به قاعدهی سلطنت، «الناس مسلّطون علی اموالهم» که برای صحت معاطات به آن استدلال شده است در جلد اول، آنجا وارد این ابحاثشان شده بعد فرق آن را با باطل میفرماید آنجا درست کرده میگوید استدلال به قاعدهی سلطنت اشکال تمسک به دلیل در شبههی موضوعیه وارد نمیشود اما در باطل میشود. خب این یک مطلب مهمی است که چهجور ایشان میتوانند این ؟؟؟ بعد از همهِی این بنیادی که تأسیس شد و بیان شد این اشکال میآید که در موارد شک چه بکنیم؟
س: ؟؟؟ حق و باطل واقعی هست و عرف هم طریق آن هست این اشکال را چهجوری به آن جواب میدهیم؟
ج: حالا ما البته یک جوابی داریم بدهیم فعلاً اگر ... ولی ایشان این اشکال را ...
س: جواب چه هست؟
ج: مجانی که نمیشود.
و صلی الله علی محمد و آل محمد.