28 مرداد 1402 | 03 صفر 1445
یکی از موارد استجابت دعا: از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمودند:کسى که مایل است خداوند دعایش را مستجاب نماید، و غم و اندوهش را بزداید، پس باید تلاش کندغم و اندوه انسانى را که در مضیقه است، برطرف نماید. نهج الفصاحة، ص   

استصحاب - جلسه 077

دانلود متن:
دانلود صوت:

لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس می‌باشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.

 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی‌الله تعالی علی سیدنا و نبینا اباالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین سیما بقیة‌الله فی‌الارضین ارواحنا فداه و عجل‌الله تعالی فرجه الشریف و اللعنة الدائمه علی اعدائهم اجمعین.

قبل از شروع در بحث، رحلت عالم عالی‌‌قدر مرحوم آقای آیت‌الله کاردان که هم حافظ قرآن بودند و سالیان متمادی که در درس حضرت استاد (دام ظله) حضور داشتند، هروقت آیه‌ای قبل و بعدش یا قرائتش مورد چی بود، مرجع ایشان بودند که ارجاع می‌دادند به ایشان که آقای کاردان آیه را بخوانید مثلاً؛ و هم ابوالشهید هستند و مدتی هم با حضرت آقا هم‌حجره بودند ایشان؛ البته درس هم پهلوی ایشان خوانده بودند. علی ای حال وجود مغتنمی بودند که به رحمت خدا رفتند؛ ثواب یک حمد و یک صلوات را به روح مطهر ایشان اهدا می‌کنیم. اللهم صل علی محمد و آل محمد. (قرائت حمد).

حضرت امام (قدّس سرّه) فرمایش شیخ اعظم را و تفسیر شیخ اعظم را نقل می‌فرمایند و مناقشات ثلاثه‌ای که اَعلام بر تفسیر شیخ ایراد فرموده‌اند، آن‌ها را هم نقل می‌فرمایند و هیچکدام از آن ایرادات ثلاثه را نمی‌پسندند؛ ولی در عین حال فرمایش شیخ را هم قبول ندارند و می‌فرمایند که در مواردی که مستند حکم عقل هم باشد، قابل تشکیک هست اما به بیانٍ آخرٍ؛ غیر از آنچه که در کلمات موردین و مستشکلین آمده بود.

خب آن سه اشکال بر فرمایش شیخ این بود که اشکال اول این بود که در یک مواردی عقل، یک مرکب حالا از اجزاء یا از قید و مقید به نحو اجمال و سربسته می‌فهمد این مثلاً مصلحت دارد یا ندارد، ملاک دارد یا ندارد؛ یعنی ملاک ملزم، حالا ایجاباً یا نهیاً و نفیاً دارد یا ندارد؛ و بنابراین چون به نحو اجمال برایش روشن است، ممکن است بعضی خصوصیات، بعضی قیود که از بین برود، آن ناقص را شک می‌کند؛ آن مرکب تامه از آن شرایط و خصوصیات و این‌ها را یقین دارد ملاک در آن وجود دارد. اما وقتی یک قیدی یک خصوصیتی زائل می‌شود، چون از باب قدر متیقن یقین پیدا کرده بود، شک می‌کند که حالا آن ملاک وجود دارد، ندارد، و لذا است شک معقول است. بنابراین استصحاب هم در این‌جا معقول می‌شود؛ آن حکم شرعی‌ای که به واسطه‌ی آن حکم عقلی کشف شده، بعداً مشکوک می‌شود که باقی است یا باقی نیست استصحاب. این اشکال اول. این اشکال را ایشان نمی‌پذیرد و می‌فرمایند که معقول نیست که بگوییم درک عقل یا حالا حکم عقل می‌آید روی مرکبی که نمی‌داند این اجزاء، همه‌شان دخالت دارند، ندارند؛ این معقول نیست. چرا؟ برای این‌که می‌فرمایند که شأن عقل این است که خب این مُرکبی را که شما دارید می‌گویید فی‌الجمله فهمیده مصلحت دارد ملاک دارد، این را تحلیل می‌کند. جزء جزء، قید قید همه‌ی این‌ها را تحلیل می‌کند. هر یکی از آن‌ها را در آن نظر می‌کند و می‌بیند که این به تنهایی ملاک دارد یا ندارد یا به ضمّ بقیه واجد ملاک می‌شود یا نمی‌شود. «فیلاحظ کل جزء من غیر انضمامه بالآخر و المقید و القید من غیر انضمام کل مع الآخر» مثلاً عالم عادل. شما می‌گویید می‌فهمد عالم عادل ملاک دارد؛ حالا نمی‌داند این برای عالمش هست فقط یا نه عالم با عادلش هست؟ ایشان می‌گوید نه. این‌ها را تفکیک می‌کند عالم بما أنّه عالم را ملاحظه می‌کند عادل بما أنّه عادل را ملاحظه می‌کند. یا مرکب ذات اجزاء هر جزئی را تک‌تک می‌آید اجزاء را، اجزاء بسیطه‌ی این مرکب است، حالت‌های جزء جزئی که اجزاء بسیطه‌ی این‌ها را نگاه می‌کند. «فإذا لاحظ جزءاً فإمّا أن یَدرک فیه الملاک» یا نه؟ «فإن أدرک فیه» که ملاک دارد.

خب می‌بیند آیا این ملاک دارد یا ندارد. وقتی که فهمید ملاک ندارد که خب می‌گذارد آن را کنار؛ اگر دید ملاک دارد، یا می‌بیند این کل‌ الملاک بر همین قائم است، خب حکم را می‌آورد روی همین و آن دیگر بقیه کالحجر الی جنب الانسان» اگر که دید نه، این حامل کل‌الملاک نیست، این با بقیه روی هم رفته، خب آن‌وقت موضوع را مرکب قرار می‌دهد. پس بنابراین این مطلب، می‌فرمایند که تعقل ندارد؛ که بگوییم همین‌جوری می‌گوید توی این مرکب من می‌دانم مناط هست اما نمی‌دانم این مناط قائم به چی هست! این با آن شأن عقل که تدقیق می‌کند، تحلیل می‌کند و همین‌جور گتره و گزاف حرف نمی‌زند که؛ تحلیل و تدقیق دارد با این حرف سازگار نیست. بنابراین این تصویری که آقایان آمدند کردند مثل آقای نائینی و غیرآقای نائینی برای این‌که در موارد حکم عقل و حکم شرعی که مستند آن حکم عقل باشد ما می‌توانیم شک کنیم به این بیان‌که بله، یک مرکبی را، یک مقیدی را می‌فهمد این‌جا ملاک است اما نمی‌داند بر چی، مِن اهل اجمال و سربسته می‌فهمد، این حرف نادرست است. «فلعدم تعقل کون العقد جازما بالمناط فی موضوع مرکب علی سبیل الاجماع و الاهمال لأن من شأن العقل أن یحلل المرکب و المقید الی الاجزاء و القیود البسیطه فیلاحظ کل جزء و کل قید» به همان توضیحی که عرض کردیم.

بنابراین در نهایت هم می‌فرمایند: «فالاجمال فی حکم العقل مما لایعقل و بعیارة أخری إن حکم العقل دائماً إن ما یتعلق بالعناوین الکلیة المبینه عنده و عروض الترکیب الخارجی لایوجب الاهمال و الاجمال فی موضوعه» بعد می‌گویند تأمّل. این...

در حاشیه منه، یک منه‌‌ایی هست که از خود ایشان رضوان‌الله علیه هست. از این اشکال ظاهراً عدول می‌کنند به حاشیه. یکی از خصوصیات امام این هست که در کتاب‌های‌شان آدم می‌بیند؛ در انوارالهدایة و آن یکی و این‌ها همه اگر یک چیزی نوشتند بعد عدول می‌کنند نمی‌آیند آن را پاک کنند، آن را سرجایش می‌گذارند حاشیه به آن می‌زنند. این‌جا هم ایشان این‌جوری حاشیه این‌جوری زدند. آن تأمّل را این‌جور حاشیه زدند. «وجهه أن العقل لا یحیط بجمیع وجوه الاشیاء و جمیع المناطات فحینئذ یمکن الحکم بحسن موضوع مرکب من عدة امور من باب القدر المتیقن و بعضها ببعض الاجزاء أو الحیثیات یستصحب الحکم الشرعی المستنبط من العقلی کما أفاد المشایخ رحمهم‌الله» می‌پذیرند که نه، این این‌جوری نیست که عقل... درست است تجزیه می‌کند، دقت می‌کند ولی این‌جوری نیست که حتماً بتواند درک کند که دخالت دارد یا ندارد. کأنّه در اشکال این مفروض گرفته شده بود که وقتی تجزیه می‌کند، تحلیل می‌کند به هر جزء و تار و پود نگاه می‌کند می‌فهمد، نه، گاهی نمی‌فهمد خیلی آدم‌ها، آدم‌ها هم مختلف هستند دیگه، می‌فهمد این مجموعه...

س: خب اگر نمی‌فهمد این مجموعه را چه‌جوری می‌فهمد؟ مگر این مجموعه چیزی غیر از ترکیب این وجوه هستند؟ آخه این تعبدی که قرار نیست باشد. اگر این مجموعه را می‌فهمد حَسن است بعد که تحلیل می‌کنیم این حَسن از همین عقلِ باید از همین مجموعه در بیاید. الکلام الکلام، دوباره سراغ آن مجموعه می‌روید باز بیان ایشان تکرار می‌شود. اگر اصل این بیان را ؟؟ این نمی‌شود جوابش باشد.

ج: چرا.

س:  این الان این مجموعه را تحلیل که می‌کند آیا عدة من وجوه هست در آن یا نیست؟

ج: می‌گوید بله، نمی‌فهمم.

س: خب نه، نه،

ج: شما، می‌گویید بله، می‌گوید ..

س: الان که می‌فهمم مجموعه را، درست است یا نه؟

ج: این می‌گوید من نمی‌فهمم که آیا این‌ها روی هم رفته واجد آن مصلحت و ملاک هستند یا این که نه، این به تنهایی هم اگر باشد آن نباشد آن ملاک و مصلحت در آن وجود دارد. من نمی‌فهمم این را.

س: می‌دانم، این مجموعه را می‌فهمد یا نه؟ این مجموعه را عقل خودش به تنهایی بدون شرع می‌فهمد یا نه؟

ج: می‌فهمد این مجموعه را می‌فهمد. یعنی می‌فهمد مثلاً …

س: درست است. اما اگر این را سؤال بکنیم می‌گوید این از کجا در آمد؟ نمی‌شود بگویی که شارع گفته، اگر از او سؤال بکنیم می‌گوید این مجموعه را من می‌گویم قطعاً حَسن است یا قبیح است. درست است؟

ج: بله.

س: بعد از او سؤال بکنیم می‌گوید خب  این مجموعه را برای من توضیح بدهد، باید ...

ج: می‌گویم توضیح نمی‌توانم بدهم.

س: بابا آخه …

ج: سربسته می‌دانم.

س: آخه سربسته می‌دانم عقلی است تعبدی که نیست که، قرار است از این مجموعه پول در بیاید.

ج: یعنی چه؟ مگر عقل بنا است که همه چیزها را بفهمد؟

س: نه، همان مقداری که می‌فهمد را باید بتواند توضیح بدهد که …

ج: نمی‌توانم توضیح بدهم.

س: بابا آخه ظاهر ؟؟ تعبدی که نیست که، در تعبدیات می‌گویم من قبول دارم ولی نمی‌توانم توضیح بدهم.

ج: نه …

س: چه‌جوری می‌شود غمض؟؟ کرد؟

س: ؟؟ در حالت قدرمتیقن است ؟؟

ج: مثل قدرمتیقن است دیگه …

س: الان قدر متیقن من می‌گویم من به عقل خودم یقیناً می‌دانم که حَسن است.؟؟ حُسنش از کجا در آمده؟

س: از قدرمتیقنش …

س: بابا آخه این که دیگه تکرار کلام است. حُسنش از کدام یکی از این وجوه در آمده؟ من می‌گویم این مجموعه حَسن است، حُسنش از کجا در آمده؟

ج: مثلاً می‌گوید من می‌فهمم که بالاخره متخصص حیّ می‌فهمم که مراجعه به او در یک مواردی درست است. اما آیا حیات واقعاً قید است؟ به جوری که اگر حیات نباشد دیگه آن مصلحت نیست؟ یا نه، بله، قدرمتیقن این است که این را می‌فهمم که یک متخصص حیّ در مواردی که خودت قدرت نداری برای این که مطلب را بتوانی تشخیص بدهی یا اگر قدرت داری، تزاحم دارد با آن که امور اهمی زمین بماند از تو، می‌گوید می‌‌توانی، خب آن حَسن است مراجعه به او یا مناط دارد، ملاک دارد، اما آیا حیات هم آیا دخیل است؟ این در این صورت می‌دانم.

س: ما این مثال‌ها را قبول داریم. من می‌‌گویم تبیین ایشان تبیین …

ج: تبیین ایشان هم درست است دیگه …

س: نه، نه، می‌خواهم‌…

ج: شما

س: آخه تبیین ایشان این‌طوری است. می‌گوید من آن بیان قبلی را قبول دارم ولی تعلیقه‌ای که ایشان می‌زند در آن منه‌ایی که در پاورقی فرمودید این است که من می‌توانم مجموعه را درک بکنم ...

ج: می‌فهمم توی این مجموعه ملاک هست اما این ملاکِ قائم به همه اجزاء و قیود و این‌ها است یا نه؟

س: مثال‌ها مثال‌های ؟؟ شما می‌گویی درستش همین است ولی آن بیان باید اصلاح بشود نه این‌که آن ...

ج: نه، آن بیان همین، آن بیان این‌جوری می‌گفت. می‌گفت من می‌آیم عقل شأنش تحلیل است، تدقیق است، می‌آید تک‌تک این‌ها را نگاه می‌کند می‌فهمد که آن مناطِ قائم به این است یا نیست؟ یا قاوم به مجموعش هست یا هر جزئی تمام الموضوع است، تمام الملاک است یا نه؟ می‌گوید آقا نه، این حرف درس نیست. یعنی برمی‌گردد در حاشیه، می‌گوید نه، عقل که این‌جور نیست که بگوییم هر چیزی را به آن توجه می‌کند، درک می‌کند، نه، خیلی چیزها را توجه به آن می‌کند، درک نمی‌کند. فقط می‌فهمد که توی این‌جا هست یک مصلحتی اما درک نمی‌کند خصوصیاتش را، این حرف درستی بود که اعلام زدند که عقول ما ...

س: شأن، من شأنه أن یحلل، ولی این شأنیت تماماً در همه مصادیق به فعلیت نمی‌انجامد. بعضی وقت‌ها واقعاً شک می‌کنیم.

ج: نه، تحلیل هم می‌کند، یعنی تجزیه می‌کند اما این‌که حالا آن نمی‌تواند ...

س: ؟؟ همیشه این‌جور نیست.

ج: رابطه هر جزئی را با آن مناط درک کند. این را نمی‌تواند. و عقل، می‌گویند که در درس مرحوم فاضل اردکانی رضوان‌الله علیه کسی گفت آقا، این عقل چیه؟ آفتاب جهان‌نما است ...

س: آئینه ...

ج: یا آئینه جهان‌نما است، ایشان گفت عقل من و تو آئینه سوراخ‌نما هم نیست تا چه برسد جهان‌نما، ما خب این ...

اشکال اول که ایشان نپسندیده بودند در دوره‌ای که می‌نوشتند که آخر این استصحاب هم نوشتند که در ماه رمضان فی بلدة محلات ...

اشکال دوم: اشکال دومی که قوم به فرمایش شیخ کرده بودند این بود که ...

س: ؟؟ این منه را بعداً امام؟؟

ج: بله، بله، بعداً گفته ...

س: پس اگر فتأمّل، فتأمّل هم بعداً اضافه کردیم؟

ج: نه، نه.

س: آخه نمی‌شود. فکر می‌کنم آقای عزیزی می‌خواهد این را بگوید، می‌خواهد بگوید فتأمّلی که ذیل آن صدر است توضیحش این نیست اگر یک‌جا نوشته شده باشد. اگر فتأمّل را بعداً ما؟؟ اضافه کرده، منه را هم اضافه کرده قبول است.

ج: اگر این جواب، اصلاً اگر این جواب توی ذهن شریف‌شان بود که از اول اشکال نمی‌کردند.

س: احسن! پس فتأمّل هم اول قطع و مرادشان این نبوده ...

ج: نه، نه،

س: چون به قول ؟؟ فرمایش شما این را اول اشکال کردند دیگه ...

ج: حالا ممکن است فتأمّل را بعد از نوشتن ...

س: آهان! فتأمّل که  بعداً اضافه کرده باشند و منه را اضافه کرده باشند.

ج: یا این‌که آن اشکال در نزد ایشان خیلی جلوه داشته ولی یک دغدغه‌ای هم داشتند. فتأمّل ...

س: آن‌جوری جازماً ...

ج: بعد آن‌وقت فکر کردند دیدند نه، این درست است توی حاشیه نوشتند ...

س: فتأمّل هم بعداً اضافه کرده باشند این یک جور با شأن امام سازگار نیست. مثلاً یک  فتأمّل اضافه کرده باشند که یک جوری این‌ها با همدیگه جور در بیاید. معلوم است همان اول فتأمّل ...

ج: شأن امام اجلّ است، برای بعضی‌ها فتأمّل می‌گذارند آخر کلام، برای این‌که بعد اگر اشکال کردند بگویند ما مقصودمان همین بود. فتأمّل گفتیم. خب این ...

اشکال دومی که قوم کرده بودند بر فرمایش شیخ اعظم این بود: «بأن الملازمه بین حکم الشرع و العقل انما هو فی مقام الکشف و الدلالة لا بحسب الواقع فیحتمل أن یکون هناک ملاک آخر بحسب الثبوت قائم بالناقص که این حرف آقای آخوند بود که ایشان دوم ذکر می‌کنند. که عقل الان درک می‌کند که این مجموع مرکب، این فلان مصلحت قائم به این است و می‌داند که این مصلحتی که من دارم درک می‌کنم تمام این‌ها دخیل است در آن و قائم به این مجموع مرکب است. ولی وقتی که یک جزئی، یک قیدی از بین می‌رود می‌گوید لعل یک مصلحت دیگری که من به آن نرسیدم باشد که این حکمی که من کشفش کرده بودم حکم شرعی، باز باقی باشد براساس آن مصلحتی که قائم به ناقص است. پس بنابراین شک دارم آن حکم شرعیِ باقی هست یا باقی نیست؟ چون ممکن است آن حکم شرعی وقتی شارع جعلش کرده روی این مرکب؛ به ملاحظه دو مصلحت جعل کرده، همین حکم شخصی را، یکی به واسطه آن مصلحتی که من فهمیدم که قائم به کل است و یکی به خاطر مصلحتی که قائم به ناقص است. فلذا است که درست است که ما شک بکنیم که شیخ فرمودند نمی‌َشود شک کرد، نه، به این شکل می‌شود شک کرد. با این تصویر قابل شک است. ایشان این را اشکال می‌کنند.

می‌فرمایند به این‌که اگر واقعاً این‌جا دوتا ملاک باشد، دوتا ملاک تام، یکی قائم به کل است، به مرکب است، به تام، یکی هم قائم به مرکب ناقص یا به آن ناقص، حالا آن ناقص ممکن است مرکب هم نباشد دیگه، مثلاً دو جزء است. یک ملاک قائم به این دوتا روی هم رفته است یکی هم قائم به همانی است که حالا باقی مانده و دیگری‌اش از بین رفته، خب اگر این‌چنین است خب این‌جا باید بگوییم که ما دوتا حکم تام مستقل داریم که ربطی به هم ندارند. یکی، چون در لوح واقع این‌جوری است دیگه عقل می‌گوید که این ملاک دارد، این ناقص خودش بما هو هو ولو ضمّ به او نشود آن قید یا آن جزء، ملاک تامّ دارد پس خودش واجب باید باشد، پس خودش حَسن است یا خودش قبیح است. و در اثر این‌که یک حُسنی این‌جا هست، به چیز دیگر هم کار ندارد پس طبق آن باید این‌جا یک وجوبی باشد یا یک حرمتی باشد کشف می‌کنیم.

یک ملاک تامّ دیگری هم هست که آن قائم به مجموع این اجزاء است. خب آن هم چیز خودش را دارد. یک حکم آخری هست و قائم به مجموع است و قائم به کل است. پس حکمی هم که مستکشف می‌شود یک حکم جدیدی است. بر این اساس پس دیگه نمی‌توانیم ما بگوییم استصحاب جاری می‌کنیم. چرا؟ برای این‌که آن‌که ما یقین به آن داشتیم او حتماً زائل شده چون آن قائم به کل بود. حکم دیگری که قائم به بعض باشد، به ناقص باشد مشکوک است اصلاً برای ما وجود داشت یا نداشت که ما بخواهیم استصحابش بکنیم. می‌فرمایند «فأما الثانی: فلأنّ الناقص اذا کان له ملاک آخر تام یکون موضوعاً مستقلاً بحکمٍ مستقل شرعی کما أنّ التام مع وجود الملاک التام فیه یکون موضوعاً بحکم آخر مستقل» چرا؟ «لأن موضوعات الاحکام تلاحظ مجردةً عن اللواحق الغریبه فی مقام تعلق الاحکام بها» وقتی که بر این ناقص مصلحت تامه، یک مصلحت تامه‌ای بر خود ناقص مترتب است معنا ندارد در این‌که شارع بخواهد حکم بکند بیاید یک چیز دیگر که غریب است، ربطی به این ندارد که آن در یک مصلحت دیگری دخیل است بیاید در این ملاحظه بکند، در این، نه، این تام است. خب حکمش را جعل می‌کند طبق همین حکم جعل می‌کند. می‌گوید این هست، عقل می‌گوید این حَسن است بما هو هو ولو آن جزءِ نباشد. خب شارع هم می‌گوید «کلما حکم به العقل حکم به الشرع»، پس شارع هم می‌گوید این واجب است. این به ضمّ آن آخری هم روی هم رفته یک مصلحت آخری دارند. خب عقل می‌گوید این مجموعه هم حَسنٌ، کلما حکم به العقل حکم به الشرع، شارع یک حکم دیگری جعل می‌کند. «فالناقص بما أنّه شیء بحیاله قائم به الملاک ملحوظ فی مقام الموضوعیه و یتعلق به حکمٌ و التام ایضا کذلک» یعنی بحیاله بما هو هو، این جوری است. بنابراین «فلا یجری الاستصحاب فیه للعلم بزوال الحکم الاول و الشک فی وجود حکم آخر» خب شما اگر این جا بیایید بگویید که درست! اما این جا ما استصحاب کلی می‌کنیم. می‌گوییم شاید در کنار آن حکمی که ما می‌دانیم زائل شده یک حکم مثل آن‌جایی که می‌دانیم بقر و پشه مثلاً توی این مکان بودند. یک سال گذشت، پشه می‌دانیم بیشتر از یک سال عمر نمی‌کند ولی استصحاب بقاء حیوان می‌کنیم چون احتمال می‌دهیم در کنار او بقر هم بوده که چند سال عمر می‌کند. این‌جا یک ملاک تام بوده، یک ملاک بر ناقص بوده، یک ملاک بر تام بوده، ملاکی که بر تام بوده می‌دانیم از بین رفته چون آن خصوصیت و این‌ها از بین رفته ولی احتمال می‌دهیم در کنار او، هم‌زمان با او او هم بوده، پس آن جامع حکم باقی است.

س: قسم ثانی یعنی؟

ج: بله.

س: قسم ثالث نیست؟

ج: نه ...

س: نه، این ثانی است.

ج: نه این‌که وقتی او رفت این پیدا شده، این‌جا او رفت پیدا شده ...

س: همان زمان را شک داریم چی بوده ...

ج: بله دیگه، چون همان موقعی که آن ملاک تام بر آن بوده ...

س: قسم ثانی می‌شود.

ج: قسم ثانی می‌شود. این‌جوری، در این ...، ایشان می‌فرمایند که این هم غلط است. چرا؟ برای این‌که می‌فرمایند «لأنّ الجامع بین الحکم غیر مجعول» شارع که جامع بین الحکمین جعل نمی‌کند که، این ملاک داشته بما هو هو، «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع» مجموع هم بما أنه یک موضوع آخری است. «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع»، جامع بین تو که خلق نمی‌کند که، او زید را خلق می‌کند عمرو هم ...، جامع بین زید و عمرو را که خلق نمی‌کنند که، پس این استصحاب جامع، جامع که حکم شرعی نیست که شما ...، اثری بر آن بار نیست.

س: وحدت موضوع عرفی در تمام مصادیق ایشان می‌گوید از بین می‌رود؟

ج: بله؟

س: یعنی در تمام مصادیقی که یک قیدی از بین برود ایشان می‌گوید وحدت موضوع عرفی از بین می‌رود؟ خب به چه بیانی؟ مگر وحدت موضوع عرفی نمی‌خواهیم؟ آخه ایشان می‌گوید موضوع متعدد می‌شود دیگه ...

ج: بله.

س: خب، عرضم این است که وحدت موضوع مگر عرفی لازم نیست؟ همیشه که وحدت موضوع عرفاً از بین نمی‌رود که با رفتن یک ؟؟

ج: نه، نه، ببینید ...

س: ایشان می‌گوید موضوع عوض می‌َشود عرفاً دیگه ...

ج: نه، نه، نه، نه، بله، چون شما چیه؟ چون شما دارید این‌جوری می‌گویید. می‌گویید می‌دانم که یک ملاکی است بر چی؟ بر مجموع قائم است. یعنی حُسن یا آن ملاک مال این اجزاء به هم پیوسته است. همه‌شان دخیل هستند در او، وقتی می‌گویید همه‌شان دخیل هستند در او؛ پس بنابراین قاعده ملازمه می‌آید می‌گوید که موضوع آن حکم هم این است و همه‌اش دخیل است. یعنی نمی‌شود دیگه بگوییم که مقوّم نیست. چون از آن حکم عقلی دارد تراوش می‌کند. در ناحیه حکم عقل می‌دانیم ملاک مال همه هست. این‌جا غیر از آن‌جایی است که شما از ادله‌ی شرعیه استنباط حکم می‌کنی. این‌جا می‌دانی این دخیل است چون حکم عقل است. پس بنابراین این یکی است. آن هم که شما می‌گویید که بله، احتمال می‌دهم یک مناط تام و تمامی هم بر ناقص که آن قهراً مناطی غیر از این مناط است دیگه، خب پس بنابراین آن هم می‌شود یک حکم جدیدی ...

س: یک موضوع جدیدی ...

ج: می‌شود یک موضوع جدیدی، شارع یک حکم طبق آن دارد یک حکم دارد روی ناقص به خاطر یک ملاک خاصی، یک حکم هم دارد روی تام به خاطر یک ملاک دیگری، این حکمِ را که می‌دانم از بین رفت. چون قیدش از بین رفت، خصوصیتش از بین رفت. چیزی که می‌دانم دخیل است از بین رفت.

س: خب ما هم عرض‌مان همین است. ؟؟

ج: می‌دانم دخیل است.

س: می‌دانم، این منظر عقلی است این، اما اگر به منظر عرفی ؟؟

ج: نه، این‌جا دیگه معنا ندارد، این‌جا معنا ندارد. این‌جا حرف عرف را بیاییم دخیل کنیم، چرا؟

س: چرا معنی ندارد وقتی موضوع‌شان یکی است؟ مثلاً فرض کنید ...

ج: نه ...

س: آقا، عالمی که پنجاه‌تا قید دارد، قیود مختلف، این را عقل درک کرده اکرامش واجب است. حالا یکی از این‌ها بپرد، عقل این‌طوری می‌گوید ها! می‌گوید این مقوّم است پس آن ...، به نظر عقلی این طوری ...، ولی عرف می‌گوید این عالم همان عالم است. ؟؟ کار ندارد. وحدت موضوع موضوع؟؟

ج: نه ...

س: به نظر عرفی نه به نظر عقلی، درست است به نظر عقلی بخواهی دست عقل بدهی می‌گوید مقوّم موضوع عوض شد. ولی عرف می‌گوید آقا، این‌ها وحدت موضوع عرفی وجود دارد. استصحاب هم ملاکش وحدت موضوع عرفی است.

ج: نه، ببینید ...

س: مخصوصاً آن‌جایی که ؟؟ خیلی زیاد بشود.

ج: نه، نه، نه، نه، ببینید، در

س: من فرمایش شما را متوجه هستم چه می‌فرمایید. شما می‌فرمایید به نظر عقلی وقتی از بین رفت مقوّم است.

ج: بله، این‌جا مقوّم است و حیثیت تعلیلیه نیست. ببینید در آن‌جاها که می‌گوییم موضوع باقی است که عرف کأنه آن را حیثیت تعلیلیه می‌بیند. یعنی می‌گوید واسطه در این است که حکم بیاید روی آن، می‌گوید «الماء المتغیر احد اوصاف نجس» می‌گوید، توی لسان ؟؟ می‌گوید نجسٌ رفته روی آب، این التغیّرش چیه؟ حیثیت تعلیلیه است. پس موضوع را می‌گوید باقی است. اما در جایی که، در همان جا هم اگر شارع إخبار کرده باشد به این‌که همین تغیّر علت تامه‌ای برای حکم است. امام صادق فرموده تغیّر علت تامه برای حکم است. آیا آن‌جا اگر تغیّر از بین رفت باز هم می‌گوییم شک داریم؟ نمی‌گوییم.

س: چون قیاس ...

ج: نه، صبر کن! چون در حکم عقلی این‌جوری است. این حکم عقلیِ این‌ ...

س: مع الفارق را با این مثال ؟؟ می‌زنید.

ج: یعنی مثل این‌که امام صادق فرموده این دخیل است در حکم، اگر این نباشد ...

س: این مع الفارق است. چرا؟ چون آن تدقیقات را اصلاً به ذهن عرف نمی‌آید خیلی ؟؟

ج: نه، ...

س: آخه شما دارید مفهوم؟؟ اگر امام صادق علیه السلام بفرماید عرف می‌فهمد دوتا موضوع است ولی وقتی آن تدقیقات را عرف نفهمد درست است به نظر عقلی مقوّم است. از بین برود می‌شود دوتا موضوع، حکمِ ؟؟یک موضوع است. اشکالی دارد مگر؟

ج: معنا ندارد این‌جا، این‌جا معنا ندارد چون شما از راهی آمدی به حکم شرعی رسیدی که می‌دانی چیه مقوّم آن حکم، می‌دانی، چون از راه حکم عقل آمدی و می‌دانی آن مناطِ متقوّم به این است. چون می‌دانی مناط متقوّم به این هست دیگه معنا ندارد این‌جا، پس یقین داری رفته، شک معنا ندارد. چون می‌دانی حکم متقوّم به این است. مثل این است که اما خبر فرموده است که بابا! نجاست عام وابسته به بقاء تغیّر است.

س: خب می‌دانم. آن محمول را من یقین دارم از بین رفته، محمول را یقین دارم از بین رفته ...

ج: محمول یعنی حکم دیگه ...

س: بله دیگه ...

ج: خب می‌دانی پس چرا اصرار، حکم چی می‌کنی؟ می‌دانی از بین رفته ...

س: ما بحث‌مان سر وحدت موضوع الان داریم می‌گوییم. حکمش را قبول داریم رفته ....

ج: الله اکبر!

س: حکمی که قرار نیست متعدد بشود که، بابا! ما داریم می‌گوییم قبول داریم حکمِ رفته، آن حکمِ که روی آن موضوع دقیق بوده رفته ولی موضوعِ وقتی عوض نشده باشد ما می‌توانیم استصحاب بکنیم. قرار شد ...

ج: خیلی عجب است از حضرت‌عالی، شما نمی‌دانم مقدمات ؟؟

س: ؟؟

ج: بابا! حرف سر این است که دوتا ملاک داریم ...

س: ؟؟‌نظر عملی باشد ...

ج: دوتا ملاک داریم. یک ملاک هست قائم است به تمام این اجزاء و شرائط، می‌دانیم قائم است به این اجزاء و شرائط، شما دارید می‌گویید بله، یک احتمال می‌دهم یک ملاک آخری که قائم است به آن ناقص هم وجود داشته باشد. می‌گوییم خیلی خب! اگر واقعاً چنین چیزی باشد پس این‌جا دو موضوع دو حکم وجود دارد. چون دوتا درک عقلی داریم. هذا حَسنٌ، هذا هم حَسنٌ، این حَسنٌ به یک ملاک، آن حَسنٌ به یک ملاک آخر، پس دوتا حکم هم شارع قرار داده، آن حَسنی که موضوعش مرکب است آن‌که می‌دانیم از بین رفته، آن موضوعی که، آن حَسنی که موضوعش ناقص است اصلاً نمی‌دانیم هست یا نه؟ پس آن را که یقین داریم از بین رفته استصحاب یعنی چه؟ این‌که اصلاً نمی‌دانیم موجود شده پس استصحاب یعنی چی؟ بگویید آقا بله، ما یک جامعی که این‌جا می‌دانیم بوده، حکمی بوده بالاخره این‌جا، حُسنی این‌جا بوده یا حکم شرعی‌ای این‌جا بوده، می‌گوید آقا جامع، که شارع جامع را نمی‌آید جعل بکند که، یا آن حکمِ را جعل کرده یا این حکمِ را جعل کرده، دیگه جامع که جعل نمی‌شود که، پس استصحاب جامع معنا ندارد. چون ...

س: در عقلیات، نه در شرعیات که وحدت موضوع به نظر عرف محفوظ است و موضوع واحد است و شک در موضوع واحد می‌کنیم. بخلاف شرعیات، این عقلیات است.

ج: در عقلیات بله، چون می‌دانیم چی‌چی دخیل است. آن‌جا مثل این است که عرض کردم امام صادق وقتی فرمود الماء المتغیر احد اوصافه، خودش هم بفرماید بدانید تغیّر چیه؟ دخیل است. خب اگر فرمود بعد دیگه من شک نمی‌کنم که بخواهم استصحاب کنم، تغیّره من قِبَل نفسه، نمی‌توانم شک بکنم که، خب می‌دانم حکمِ نیست. چون دخیل بوده، خب این‌جا در حکم عقل دخیل است، می‌دانم دخیل است. پس می‌دانم اگر نباشد حُسن نیست، می‌دانم اگر حُسن نباشد پس حکم شرع هم دیگه نیست. این اشکالی است که بر فرمایش دوم قوم ایشان کردند.

خب، این‌جا باید روی این مسئله ما تدقیق کنیم که آیا حکمی که شارع، اگر شارع دید یک مرکبی دوتا ملاک در آن وجود دارد. دوتا ملاک، یک ملاکش قائم است به کل مرکب، یک ملاکش قائم است به بعض این مرکب ...

س: باید دوبار ابراز کنیم؟

ج: آیا این‌جا این دوتا داعی می‌شود برای شارع که بیاید یک حکم جعل کند؟ ولو یک حکم مثلاً مؤکدی حالا فرض کنید که چون ...؟ یا نه، باید طبق هر یکی از این‌ها یک حکم جداگانه جعل بکنیم؟

س: یعنی کلیِ را می‌خواهید احیاء کنید باز؟

ج: بله؟

س: یعنی استصحاب کلی را احیاء بشود اگر آن‌طور باشد؟

ج: نه، می‌خواهیم بگوییم ...

س: کلی احیاء ...

ج: نه، نه، کلی نه، می‌خواهیم بگوییم در این موارد، در این موارد اگر بگوییم که، شارع یک جعل می‌آید می‌کند، یک حکم جعل می‌کند پشتوانه‌اش دوتا ملاک است. ما می‌گوییم شارع می‌دانیم این‌جا یک وجوبی دارد. این اگر پشتوانه‌اش آن ملاک فقط می‌بود از بین رفته بود. اما این حکمِ اگر پشتوانه‌اش آن ملاک و این ملاک باشد الان باقی است همین! خب قوم می‌خواهد این را بگوید. اگر این را بگویند قوم شما این را چه جور اشکال می‌کنید؟ می‌گویند ما به واسطه این‌که درک می‌کنیم که یک ملاکی بر کل قائم است و احتمال می‌دهیم یک ملاک دیگری هم بر غیر این کل، بر بعض این قائم باشد ما از این کشف می‌کنیم پس این‌جا شارع یک وجوبی دارد یا یک حرمتی دارد.

س: وحدت موضوع چه جوری حل می‌شود آن وقت؟

ج: بله؟

س: وحدت موضوع چه جوری حل می‌شود؟ استصحاب وحدت موضوع می‌خواهد دیگه، آن را چه جوری حل می‌کنید؟

ج: وحدت موضوع به خاطر این ...

س: همان که منکر بودید لحظاتی قبل، این را چه جوری حلش می‌کنید؟

ج: چون قهراً آن وجوبی که جعل کرده است اگر به واسطه توجه به کلا الملاکین باشد پس بنابراین موضوع او را اعم از ناقص و کامل قرار می‌دهد. موضوع او را، چون ...

س: موضوع عرفی چه جوری حل می‌شود آخه؟ آن‌که دیگه یک چیز ...، بافتنی است این‌که ؟؟

س: ؟؟ احد الملاکین است؟؟

ج: بله، بله، یعنی بله، می‌گوید که من این حکم را می‌آید روی این موضوع اعم می‌آیم جعل می‌کنم. چرا؟ برای خاطر این‌که وقتی کلش موجود باشد که آن مصلحتِ است، وقتی کلش موجود، یعنی وقتی کلش موجود باشد دوتا مصلحت است. یک مصلحتی که قائم به کل است، یکی مصلحتی که قائم به آن بعض است در صورتی که آن مانعش نباشد، یعنی به شرط لای از او نباشد. اما جاهایی هم که به شرط لای از آن است باز می‌گوید بله، من این حکم را روی این مجموعه جعل می‌کنم، به عبد می‌گویم برو این‌کار را انجام بده چون تا مادامی که مرکب را می‌تواند بیاورد که خب آن مصلحتِ وجود دارد. اگر آن مرکبِ را هم نتوانست بیاورد که آن مصلحتِ وجود دارد. پس من لازم نیست که بیایم دوتا حکم جعل بکنم.

س: خدا خیرتان بدهد. به نظر عقل همه مقوّم هست یا نیست؟ بابا آخه شما یک سری احتمالاتی از نظر شرعی دارید می‌گویید، درست است. به نظر عقل آیا هنوز مقوّم هست یا نیست؟

ج: هست.

س: به نظر عقل، خب پس چه‌طور به نظر عقل مقوّم وحدت موضوع درست می‌کنید؟ می‌فرمایید نمی‌شود که وقتی به نظر عقل مقوّم است.

س: خب آن هم ملاک دارد.

س: شما احتمالات شرعی داری می‌دهید. لعل شارع چون کافی است یک جعل را ابراز بکند لعل این‌طور باشد. نظر عقل که هنوز مقوّم است که ...

ج: آقای عزیز! عجب است!

س: یک بام و دو هوا می‌شود این‌طور که ...

ج: ببینید، یک بام  دو هوا هم که در خارج محقق شده پس اشکالی ندارد. ببینید؛ شارع فاعل مختار است. درست؟ فاعل مختار دارد می‌بیند. شما خودتان را الان به جای شارع بگذارید. اگر یک مرکبی را دارید می‌بینید در مقام سنجش مصالح و مفاسد. یک مرکبی را دارید می‌بینید؛ می‌بینید که بله؛ این مرکب بما أنه این اجزاء را دارد فلان مصلحت بر آن قائم است. مثلاً برای فرزندتان، یک مجموعه کاری را نگاه می‌کنید می‌بینید این مجموعه کار مجموعش را انجام بدهد فلان مصلحت بر او مترتب است. اگر مجموعش را انجام ندهد، منهای آن جزء انجام بدهد فلان مصلحت آخر بر او مترتب است. چون در مقام ملاحظه مصالح و مفاسد این‌جوری درک می‌کنید یک امر به بچه می‌گویید، می‌گویید آقا، این مرکب را انجام بده!

س: خب این را که متوجه هستیم.

ج: خب پس بنابراین، حالا در این‌جا همین‌جور می‌َشود. ما می‌گوییم آقا، می‌گوییم شارع، شما می‌گویید دوتا، چی‌چی را شارع؟ آن حکمِ که آن‌جور است، آن حکمِ که آن‌جور است. آن‌که مشکوک است وجودش، آن‌که معلوم است عدمش، چی‌چی را می‌خواهی استصحاب بکنی؟ می‌گوییم نه، مگر در این موارد باید یک حکم جعل بشود؟ یعنی دوتا حکم جعل بشود؟ نه، یک حکم به پشتوانه این دو امر جعل می‌شود. خب حالا الان شک داریم آن یک حکمِ که شارع جعل کرده بود چون می‌شود یک حکم به پشتوانه دو امر جعل بشود الان شک داریم آن حکمِ باقی است یا باقی نیست.

س: روی کدام موضوع؟

س: این‌جوری؟؟ احتمال می‌دهیم دو ...

س: الان در مقام اثبات عملاً تغییری ایجاد شد در مقوّمیّت قید از نظر عقل؟ در مقام اثبات تغییری ایجاد شد؟ در مقوّمیّت آن قید در نظر عقل؟ حکمِ را درست کردید روی کدام موضوع سوار بشود؟ روی هوا که نمی‌تواند سوار شود که ...

ج: آقای عزیز! مقوّم حکم ...

س: روی همان موضوع قبلی است؟ البته مقوّم آن‌جا را باید ؟؟

ج: آقای عزیز! اشتباه شما همین است.

س: چیه اشتباهم؟ بفرمایید.

ج: که مقوّم حکم نیست. مقوّم آن ملاک است. اما مقوّم حکم نیست. آن اشتباهت همین‌جا است.

س: شما مقوّم موضوع را دارید می‌گویید.

ج: نه آقای عزیز! مقوّم حکم نیست.

س: ما مقوّم موضوع را داریم می‌گوییم چه‌کار به حکم داریم می‌گویم؟ می‌گویم این فرمایشات شما تماماً درست است. سلَّمنا ولی آیا از نظر عقل مقوّمیّت تغییری پیدا کرد ؟؟

ج: برای کی؟ برای حُسن ...

س: برای وحدت موضوع ...

ج: برای حُسن ...

س: بابا! ما وحدت موضوع می‌خواهیم ؟؟

ج: بابا! حرف این‌جا نرفتند ایشان که سر موضوع که چیه ...

س: آخه باید برویم. ما از ؟؟ هم بخواهیم استصحاب جاری بکنیم شما آم مقوّمیّت عقلی یا باید حل بکنید یا نباید حل بکنید.

ج: الله اکبر! بابا!

س: اگر حل نمی‌کنید چه جور ؟؟

ج: دوتا مسئله است.

س: هر دو مسئله باید حل بشود.

س: حاج آقا، وقتی این احتمال را می‌دهیم وحدت موضوع به لحاظ آن جزء ...

ج: وحدت موضوع سراغ ...

س: بدون انضمام ؟؟

ج: امام نرفتند سراغ وحدت موضوع ...

س: نه، وحدت موضوع هم درست می‌شود. ایشان می‌گوید اگر شما ...

ج: ببینید؛ دوتا باب است، دوتا مسئله است. یکی این‌که اصلاً ما مستصحب، رفتند سر مستصحب دارند ملاحظه‌اش می‌کنند. می‌گویند در یک صورت آن مستصحب نیست، مستصحب جدید هم نمی‌دانیم پیدا شده؛ شما چی می‌خواهید استصحاب بکنید؟

س: حاج آقا، امام نرفتند، ما استصحاب بخواهیم بکنیم باید برویم یا نه؟ به قول شما، شما یک راه حلی ارائه بدهید ؟؟ ولی بدون راه حل نمی‌َشود.

س: امام همین را می‌خواهد بفرماید. اگر مثلاً پسری که خیلی درسش را می‌خواند، مؤدّب است، مثلاً همه خصوصیات را دارد، وقتی اکرامش می‌گوید پدر بکنید، پول به او بدهید، این هم برای این است که این بچه باید یک بخور نمیر داشته باشد، این قدرمتیقن ...، آن اقل کار است. اما اگر بچه خوبی هم باشد این باعث می‌شود که مثلاً تشویق بشود توی کار خوبش، اگر مثلاً منضبط هم باشد مثلاً اگر فلان خصوصیت هم داشته باشد این‌ها همه درست است که تشویق بر انضباط یک ملاک آخری است بر تشویق برای این‌که این بچه من است نباید بمیرد، باید یک قوت بخور و نمیری به او بدهم. اما آن جامعی که تحفظ می‌کنیم با آن بین آن وقتی که آن قید انضباط از بین می‌رود با آن وقتی که قید انضباط را دارد جامع چیه؟ جامع آن اقلِ است. این بچه من هست یا نیست؟ و این خودش کافی است برای شخصی، یک شخص حکم، این هم اکرام کن بچه را، این اکرام کن بچه را، در حالتی هم که منضبط هست همین اکرام کن بچه‌ها است. دوتا نیست. اگرچه دوتا معنا در یکی وجود داشته باشد.

س: در منظر عقل توی موضع باید تفاوت ایجاد بکنیم.

س: همین! عرض این است. در منظر عقل یک، قضیه شخصیه وجوب اکرام هست منتها رفته روی جامع همه این‌ها ...

س: درست می‌فرمایید ولی موضوع را حل نکردید در منظر عقل ...

س: موضوع بچه است دیگه؟؟

س: در منظر عقل مقوّمیّت؟؟ مقوّم قرار شد مقوّم باشد.

س: منظر عقل همین است دیگه، منظر عقل می‌گوید این بچه بچه من است ...

س: موضوع؟؟

س: قرار شد مقوّم باشد در منظر عقل، مگر این داستان‌ها عقل را ؟؟

س: مقوّم دواعی است آقا جان نه مقوّم موضوعی ...

س: مگر داستان‌ها عقل را تغییر می‌دهند این داستان‌ها؟

س: بله.

س: اِ!

س: آقا ...

س: فرق این است که عقل دارد می‌گوید مقوّم است.

س: ؟؟

ج: خب ببینید؛ شما ...

س: می‌گویید امام سراغ این نرفته؟؟

ج: نه، شما آخه ...

س: واضح است فکر می‌کنم واقعا ...

س: چه واضحی؟ هیچ بیانی ندارد.

ج: استاندارد بحث را باید به آن تحفظ کرد. ببینید؛ امام رضوان‌الله تعالی علیه، ما داریم با امام عرض می‌کنیم. امام چه فرمودند؟ فرمود که دوتا موضوع که بود یعنی دوتا مناط که وجود داشت پس دوتا حکم هم وجود دارد شرعاً، حالا که دوتا حکم وجود دارد و جامعی هم برای این‌ها دیگه نیست مگر یک انتزاعی است که شما می‌کنید و الا جامع مجعول نیست. ما به این دوتا حکم‌ها نگاه می‌کنیم و از این راه می‌گوییم استصحاب باطل است. چون آن حکمِ را که می‌دانیم از بین رفته، این حکمِ هم که مشکوک است.

س: درست می‌فرمایید. بله.

ج: این حرف امام است. این فرمایش جواب می‌توانیم از آن بدهیم.

س: احسن! موافقم با این، پس کلام ما یکی است. شما گفتید ...

ج: نه، کلام ما دوتا است.

س: نه، نه، این فرمایش امام جواب دارد. ما هم جواب‌تان را قبول داریم. ولی می‌گوییم برای حکم نهایی استصحاب کافی نیست. این را می‌گوییم.

ج: خیلی خب، شما یک وجه آخری هم دارید برای امام اضافه می‌کنید. یعنی امام که فرمود، امام فرمود از این جهت نیست، ما می‌گوییم این فرمایش امام جواب می‌توانیم بدهیم از آن، این فرمایش را ...

س: این بخش از ماجرا را حل می‌کند ولی ؟؟ از استصحاب را حل نمی‌کند.

ج: خب صبر کن! ما که حرف نزدیم که، شما آخه همین‌جا هم استانداردش را بر آن تحفظ بفرمایید برای همین است. حیث کلام صاحب کلام چنین فرمایشی فرموده، ما جواب می‌دهیم. می‌گوییم آیا مگر ملازمه هست بین این‌که دوتا مناط با این‌که دوتا حکم هم باید جعل بشود؟ این فرمایش که می‌فرماید وقتی دوتا مناط بود دوتا جعل باید بشود، این نه، هم وجداناً هم این را می‌بینیم که بله، در یک جا برای مناطات مختلف داعی می‌شود که جاعل یک حکم جعل بکند. این‌جا هم این داعی می‌شود که جاعل یک حکم جعل بکند. این یک حرف، حالا آیا با این‌که یک حکم داریم در این‌جا می‌توانیم استصحاب بکنیم باز از ناحیه بقیه شرائطی که ما در استصحاب ...، پس مستصحب داریم. از ناحیه مستصحب مشکل نداریم. اما آیا باز می‌توانیم استصحاب جاری بکنیم یا نه؟ بعضی از این نظری که شما می‌فرمایید که بقاء موضوع هست یا نه؟ می‌گویند که آقا، این‌جا ما شک داریم در این‌که بقاء موضوع هست یا نه؟ چون اگر به لحاظ آن، این حکمِ به لحاظ آن مناط جعل شده باشد موضوعش باقی نیست. اگر به لحاظ آن مناط باشد موضوعش باقی است. پس ما الان شک داریم در بقاء موضوع که قضیه متیقنه و مشکوکه موضوع‌شان واحد است یا نه؟ این حکم واحد، ما چون نمی‌دانیم این حکم واحد براساس چیه، اگر براساس آن حکم عقل باشد این قیدِ مقوّمش هست پس موضوع باقی نیست. اصلاً موضوع باقی نیست.

س: می‌شود تمسک به عام در شبهه مصداقیه ...

ج: بله، این حرفی است که زده می‌شود. ولی شهید صدر قدس سره و بعض عده‌ای، این‌ها می‌گویند این درست است ولی ما در دلیل استصحاب ملقای به عرف است. عرف می‌گوید تو موضوع را باقی می‌دانی یا باقی نمی‌دانی؟ ولو در دیدگاه عقل، در آن مصلحت این مقوّم بوده ...

س: یعنی آن عرضی که ما اول می‌گفتیم دیگه ...

ج: بله؟

س: یعنی همان عرضی که اول ما می‌گفتیم ولو به نظر دقیق عقلی این مقوّم است ولی عرف این‌ها را ؟؟ نمی‌کند.

ج: بله، عرف می‌گوید موضوع باقی است استصحاب را جاری می‌کند. منتها این را ما مناقشه دارید در این حرف، به چی؟ به این‌که این حرف در مورد ادله شرعیه درست است اما این‌جا نادرست است. در جایی که ملاک ما، راهی که ما به حکم شرع رسیدیم عقل است و می‌دانیم این دخیل است. این‌جور نیست که این حیثیت تعلیلیه باشد، حکم روی یک چیز دیگری رفت باشد.

س: این‌که در جواب می‌فرمودید ...

ج: بله؟

س: همین‌که در جواب می‌فرمودید یک لحظاتی قبل ...

ج: بله، می‌دانیم این دخیل است. مثل همان است که امام علیه السلام خبر کرده باشد. اگر فقط فرموده بود الماء المتغیر احد اوصافه متنجسٌ، خب ما می‌گفتیم عرف می‌گوید موضوع تنجس آب است. آب که باقی است. اما اگر این‌جور بفرماید. الماء المتغیر متنجسٌ، بعد بفرماید تغیر هم چیه؟ دخیل در این حکم است.

س: مقوّم است.

ج: مقوّم است. خب یعنی چه استصحاب بکنم؟ وقتی که عقل باشد این‌چنینی است و این‌جا معنا ندارد. خب این هم یک بخشی از کلام ما و للکلام ایشان اشکال سوم هم نقل می‌کنند، مناقشه می‌کنند، بعد خودشان یک راه حل دیگری دارند که دیگه ...

Parameter:18912!model&29580 -LayoutId:29580 LayoutNameالگوی متنی مشاهده دروس

اوقات شرعی

تعداد بازدید آنلاین : 5
تعداد بازدید روز : 91
تعداد بازدید دیروز :655
تعداد بازدید ماه جاری : 6752
تعداد کل بازدید کنندگان : 795054