25 مرداد 1402 | 30 محرم 1445
یکی از موارد استجابت دعا: از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمودند:کسى که مایل است خداوند دعایش را مستجاب نماید، و غم و اندوهش را بزداید، پس باید تلاش کندغم و اندوه انسانى را که در مضیقه است، برطرف نماید. نهج الفصاحة، ص   

استصحاب - جلسه 069

دانلود متن:
دانلود صوت:

لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس می‌باشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.

 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی‌الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابی‌القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لاسیما بقیةالله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین.

بحث در تقریری بود که محقق همدانی قدس‌سره در حاشیه‌ی بر رسائل برای تفصیل بیان فرمودند که خود ایشان هم از قائلین به تفصیل هستند که در شک در مقتضی استصحاب جاری نیست و در شک در رافع جاری است. خب کلام ایشان را دیروز از خود حاشیه‌ی مبارکه‌ی ایشان بیان کردیم و آن یک نحو بیان بود که بحسب ظاهر کلمات ایشان انسان استفاده می‌کند از فرمایشات ایشان.

محقق اصفهانی رضوان‌الله علیه در نهایة الدرایة می‌فرمایند: «ثانیهما ما عن بعض أجلة العصر رحمه الله: و هو تقدیر الیقین بالبقاء فی ظرف الشک لا فی ظرف الیقین بالحدوث، کما فی الأول.» اول آن تقریری است که ایشان از محقق تهرانی نقل می‌کنند، تقریر دوم ثانیهما از محقق همدانی نقل می‌فرمایند. که خب حالا تا این‌جای عبارت بله می‌گویند ایشان فرمودند که ما باید یک یقینی را فرض کنیم که یعنی از عبارتی استفاده می‌شود از «لا تنقض الیقین بالشک» که شارع یک یقینی را در ظرف شک و در ظرف شک در بقاء فرض کرده، تقدیر کرده و به‌لحاظ این یقین مفروض می‌فرماید نقض‌اش نکن؛ نه یقین حدوث. به‌خاطر این‌که یقین  حدوث نقضی در باب استصحاب نسبت به او نیست که شارع بخواهد نهی کند، بله در شک ساری این‌طور است. اما در باب استصحاب شخص که نمی‌خواهد یقین سابق خودش را نقض کند تا شارع بفرماید نکن این کار را؛ پس بنابراین اگر فرض استصحاب دارد در این روایت می‌شود باید بگوییم که کار به آن یقینِ نداریم، خب پس چه حالا چه یقینی است که بگوید نقض نکن؟ پس معلوم می‌شود یقینی را فرض گرفته، تقدیر کرده. و این تقریر هم مبرّر دارد که می‌شود، منتها این مبرّرش در صورتی که شک در مقتضی باشد وجود ندارد عرفاً، اما وقتی که شک در رافع باشد وجود دارد مبرّر برای چنین فرضی، تقدیری. فلذاست که می‌گوییم این بیان خود آقای همدانی بود که ما از عبارتش این‌طور استفاده کردیم.

محقق اصفهانی می‌فرمایند: «و حاصله» که حالا می‌خواهند تقریر کنند، آن کد مطلب بود، عنوان مطلب بود، حالا وقتی تقریر می‌خواهند بکنند این‌جور تقریر می‌کنند، حالا مقدمتاً عرض می‌کنم به این‌که وقتی مقتضی وجود دارد بالذات وجود نسبت داده می‌شود به مقتضی، ولی بالعرض و بالمجاز به مقتضای این متقضی هم نسبت داده می‌شود؛ همین وجودی که بالذات مال مقتضی است کأنّ در رتبه‌ی مقتضِی مقتضَی وجود دارد، حالا آن حرف‌های فلسفی هم نمی‌خواهیم بزنیم، همین در نظر عرف کأنّ وجود دارد. فلذاست بنحو من المسامحة و المجاز و بالعرض همان ما بالذات را آن وجودی که ذاتاً مال مقتضی است نسبت می‌دهند به متقضَی. و یک روایتی هست که امیرالمؤمنین سلام الله علیه، یک عماری بر دوش مبارک‌شان بود، هسته‌‌های خرما بود، این‌ها را داشتند می‌بردند برای این‌که زرع کنند و بکارند. یک کسی توی راه به ایشان برخورد سؤال کرد که آقا چی هست پشت‌؟ فرمودند درخت‌های خرما است. خب این چون آن درخت‌ها درحقیقت مقتضایی است که با این به‌وجود خواهد آمد این‌جا مبرّر این است که می‌گوید درخت‌های خرما است. الان هسته‌ی خرما هست اما این‌ها چون در کمون ذاتش کأنّ چیزی وجود دارد که می‌شود درخت خرما، می‌گوید آقا این درخت خرما است.

خب مرحوم محقق اصفهانی کلام مرحوم محقق همدانی را بر اساس این مسأله توضیح دادند و تقریر کردند و این‌جور فرمودند، فرمودند همان‌طور که وجود مقتضی برای بقاء وقتی باشد این‌جا تصحیح می‌شود تقدیر بقاء و فرض بقاء؛ یعنی اگر ما نگاه می‌کنیم می‌بینیم مقتضیِ برای بقاء واقعاً در خودش وجود دارد، می‌بینیم این چراغ روشن است یک مخزنی هم دارد که برای صد ساعت می‌تواند این تأمین کند سوخت آن چراغ را و روشنایی را. خب همین الان می‌توانیم بگوییم که این روشنایی باقی است فرض کنیم، این روشنایی چون مقتضی‌اش وجود دارد این‌جا این مبرّر می‌شود که الان بگوییم آقا این‌جا تا صد ساعت دیگر هم روشن است، با این‌که خب احتمال این هست که یک‌وقت بادی بیاید چیزی بیاید خاموش بشود. می‌فرمایند که: «انّ وجود المقتضی للبقاء کما یصحح تقدیر البقاء و فرضه بفرض المقتضی» همان‌جور که آن‌جا این‌طوری است «فکذلک الیقین بالمقتضی یصحح فرض الیقین بمقتضاه» وقتی که شما یقین به مقتضی دارید، آن‌جا خود مقتضی مصحح چی می‌شد؟ می‌شد که شما فرض کنید بقاء را که متقضایش است، وقتی حالا یقین به این مقتضی باعث می‌شود که شما بتوانید یقین به بقاء را هم فرض کنید، چون متقضی‌اش موجود است دیگر، یقین به مقتضی که موجود است و گفتیم در مرحله‌ی متقضی کأنّ مقتضَی بالعرض و بالمجاز و بالاسناد الثانوی کأنّ آن هم موجود است دیگر. پس یقین به مقتضی مصحح این می‌شود که شما این یقین به مقتضی را که در واقع وجودی است که اسناد داده می‌شود به ذات و به یقین مقتضی، شما این را به یقین به متقضَا هم نسبت بدهید، چون در مرحله‌ی یقین به مقتضی یقین به متقضَا کأنّ نهفته است به یک نحوی، پس می‌توانید بگویید که بله یقین به مقتضَی هم موجود است. خب حالا که یقین به مقتضَا موجود است حالا شارع به او می‌گوید نقض‌اش نکن. خب توجه می‌فرمایید که ما در موقعی که کلام ایشان را می‌خواندیم از این باب‌ها نبود توی کلام ایشان، چی بود؟ آن نقطه‌ای که ایشان انگشت گذاشت روی‌ آن فرمود که در باب استصحاب ما به یقین قبل کار نداریم، آن در باب قاعده‌ی یقین است، آن را نمی‌خواهیم نقض‌اش کنیم، آن را نمی‌خواهیم از بین ببریم که شارع بیاید بگوید نکن. در عین حال شارع که دارد می‌فرماید در باب استصحاب می‌گوید نقض نکن یقین را، پس باید یک یقینی این‌جا فرض بگیریم، حالا این فرض گرفتنش برای خاطر این‌ است که توی کلام ایشان نبود برای این‌که یقین به مقتضی در درونش که آن نمی‌دانم وجود بالذات است پس بنابراین کذا، نه، یک حرف عرفی است، می‌گوید باید این را فرض بکند و در جایی که یک چنین چیزهایی باشد این فرضش، ایشان در این‌‌جا چرا درست است آن را برده به آن باب که چرا درست است؟ خب فلذا فرموده که «فکذلک الیقین بالمقتضی یصحح فرض الیقین بمقتضاه بخلاف ما إذا لم یکن هناک مقتضٍ یصحح تقدیر الیقین بالبقاء» اگر مقتضی‌ای نباشد یقین به مقتضی‌ای نباشد شما چطور می‌توانید تقدیر کنید یقین به بقاء را؟ تا این‌که بعد شارع بفرماید که شک حلّ این یقین است من به تو می‌گویم این کار را نکن. خب این تقریری است که محقق اصفهانی رضوان‌الله علیه فرموده است.

بعد خود ایشان می‌فرماید که این تقریر «غیر صحیح ثبوتاً و اثباتاً». اما ثبوتاً چرا باطل است؟ می‌فرماید که ثبوتاً برای این‌که ما مرادمان از متقضی‌ای که داریم تفصیل می‌دهیم یا کسانی که تفصیل می‌دهند، شیخ اعظم که دارد تفصیل می‌دهد بین شک در مقتضی و شک در رافع، مقصود از مقتضی این است که این شیءای که ما یقین به این داریم این متیقّن ما قابلیت بقاء را دارد، استعداد بقاء را دارد، این است مقصودشان که هرجا مستصحب شما قابلیت بقاء را داشته باشد این‌جا استصحاب جاری است. نه این‌که مقصودشان این باشد که هروقت این متیقّن شما یک مقتضی‌ای دارد یعنی خارج از خودش یک علتی دارد، یک مقتضی‌ای دارد که آن مقتضی‌ایِ ترشح می‌کند از او و تولد پیدا می‌کند از او این مقتضَا، آن‌جاها را ما می‌گوییم استصحاب جاری است. این مقصودشان نیست تا این‌که شما بیایید این‌جوری بگویید، بگویید خب یک مقتضی داریم یک مستصحَب داریم که متیقّن ما است، آن‌وقت بگویید وجود بالذات مال آن مقتضیِ است، وجود بالعرض و بالتسامح مال آن مقتضَا است و یا در بقاء بیایید بگویید خب آن مقتضیِ وجود دارد، اگر آن مقتضیِ وجود داشته باشد که ترشح می‌کند از آن این مقتضا، آن وجود بالذات مال او هست، وجود بالعرض می‌شود مال آن مقتضَا؛ آن‌وقت شارع بیاید بگوید که بابا در زمان شک چون مقتضی موجود است یعنی آن ما منه ینشأ المقتضَی موجود است در زمان شک، پس به‌واسطه‌ی وجود او مقتضَا هم وجود دارد بنحو من الاعتبار و الاسناد الثانوی، حالا به شما می‌گویم که این را نشکن، این را نقض نکن. ما در مورد شک در بقاء اصلاً وجود مقتضی را خبر نداریم خودش مشکوک است، چیزی نداریم که وجود بالذات مال او بدانیم هست بعد اسناد بدهیم به مقتضایش. بنابراین اگر این‌جور بود شیخ انصاری که دارد تفصیل می‌دهد، کسی که تفصیل می‌دهد بینش شک در رافع و شک در مقتضی اگر این‌جوری می‌فرمود که بله هروقت در زمان شک مقتضیِ برای آن مشکوک وجود داشته باشد، اگر مقتضیِ برای آن مشکوک وجود داشت من در آن‌جا به شما می‌گویم که نشکن آن یقین را، چرا؟ چون وقتی مقتضی موجود است شما یقین به آن مقتضی هم داری از یقین این مقتضی کأنّ یقین به مقتضَا هم داری، همان یقین به مقتضی‌ات نسبت داده می‌شود به مقتضَا هم، می‌گوییم یقین به مقتضَا هم داری من می‌‌گویم این را نشکن؛ اصلاً در زمان شک ما وجود مقتضی به این معنا که نمی‌دانیم. و این تفسیر محقق همدانی قدس‌سره بر اساس یک مغالطه و یک سوء برداشت است که خیال فرموده که شک در مقتضی یعنی، و موارد شک در رافع آن‌جایی که شک در رافع دارد یعنی می‌دانی مقتضیِ موجود است، مقتضی هم یعنی چی؟ یعنی وجود یک امر آخری که از او یترشح المقتضَی. و حال این‌که این نیست. خب حالا این عبارت ایشان را بخوانیم «أما ثبوتاً» چرا می‌گوییم باطل است فرمایش ایشان؟ «فبأن المراد من مقتضى البقاء کون الشیء من شأنه البقاء» یعنی خودش شأنیت بقاء و صلاحیت بقاء و استعداد بقاء را دارد؛ یک استحکامی دارد، یک چیزی دارد که می‌تواند باقی باشد. «لا أن هناک مقتضیاً یترشح منه الشیء لیکون ثبوته بالذات» ثبوت آن مقتضی و مترشحٌ‌منه «لیکون ثبوته بالذات ثبوتاً له» یعنی للمقتضی «بالعرض، حتّى یکون الیقین به یقیناً بمقتضاه تقدیراً و عرضاً» تا بعد آن‌وقت بیایید بگویید وقتی من یقین به این علت دارم این یقین به علت یقین به معلول و مقتضَی هم هست، منتها این یقین به علت بالذات است ولی به مقتضَی بالعرض است. آن‌وقت این یقین تقدیری و بالعرض حالا شارع می‌‌گوید این را نشکن «لا تنقض». «فان السواد مثلاً» سیاهی «مما إذا وجد یبقى إلى أن یزیله مزیل» ذاتش این‌جوری است که این دوام دارد، تا مزیلی نیاید پاکش کند این سیاهی هست «لا أن هناک مقتضیاً خارجیاً یترشح منه السواد، لیجرى فیه التوهم المزبور» تا این‌که آقای همدانی آن توهم را بفرمایند و بگوید این کأنّ یک مقتضایی بوده. «و المفروض أن ما من شأنه البقاء مشکوک الثبوت فعلاً» اصلاً ما نمی‌دانیم این هنوز هست یا نیست؟ وضو را الان نمی‌دانیم هست یا نیست؟ چه‌جور می‌توانیم بگوییم بله مقتضی وجود دارد برای وضو، فلذا شک در رافع می‌کنیم چون مقتضی وجود دارد، اصلاً خبر ندارند نمی‌دانیم الان وجود دارد یا ندارد. می‌فرمایند که: «و المفروض أن ما من شأنه البقاء مشکوک الثبوت» است فعلاً «فلیس هناک ثابت بالذات کی یکون هناک ثابت بالعرض، بخلاف تقدیر الثبوت و الیقین فی ظرف الیقین» که خب حالا آن؛ پس بنابراین اشکال ایشان این شد که این مطلب شما ثبوتاً باطل است چون شما وقتی می‌توانید این حرف را بزنید که در ظرف شک یک مقتضی‌ای فرض کنید بگویید ثبوت و وجود مال او است، یقین مال او است، حالا این یقینی که مال او است به مقتضایش هم نسبت بدهیم بالعرض.

س: یعنی بگوییم ما منه الوجود بالفعل هست ...

ج: چی هست؟

س: یعنی بگوییم ما منه الوجود بالفعل الان هست ...

ج: بالفعل هست، ما منه، یعنی المقتضی بالفعل هست. مقتضی الان وجود دارد یعنی ما یترشح منه المتقضَی بالفعل هست، آن‌وقت وجود بالذات این نسبت داده بشود بالعرض و آن به تقدیر، آن می‌شود وجود تقدیری، این می‌شود وجود بالذات؛ وجود بالذات این وجود تقدیری آن است و بالعرض و المجاز به آن نسبت داده می‌شود. وجود بالذات مال هسته‌های خرما هست، همین وجود هسته‌های خرما بالعرض و تقدیراً به خرما نسبت داده می‌شود می‌گوید خرما دارم حمل می‌کنم، درخت خرما دارم حمل می‌کنم ...

س: بعد یقین هم همین داستان اجرا می‌شود.

ج: وجود بالذات هسته نسبت داده می‌شود به مقتضایش که درخت خرما باشد، فلذا می‌گوید درخت خرما دارم حمل می‌کنم. حالا این‌جا هم چی هست؟ در ظرف شک اگر این‌جوری بود که در ظرف شک شما علم به مقتضی داشتی که ما یترشح منه المقتضَی است آن‌وقت می‌گفتیم که بله، حالا که تو علم به این داری علم به آن هم داری، حالا که تو داری هسته‌ی خرما را حمل می‌کنی درخت خرما را هم داری حمل می‌کنی، حالا که تو علم به مقتضی داری علم به مقتضَا هم داری، منتها علم به مقتضی نه این‌که دوتا علم، همان علم به او را به او هم نسبت می‌دهند بالعرض و المجاز. و حال این‌که ما در ظرف شک در شک در رافع که می‌گویید نه آن‌جا شک در مقتضی نداریم، شک در رافعش داریم، مگر این‌جوری است؟ نه ...

س: همان جا هم شک داریم باد چراغ را خاموش کرده یقین نداریم یک چیزی که بالفعل از آن مترشح بشود آتش همین الان هست. فرمایش ایشان این می‌شود دیگه؟

ج: حالا بله، حالا ممکن است در این مثال این‌جوری باشد، در یک مثالی ولی همه آن‌هایی که گفتند شک در مقتضی که این را نمی‌گویند که ...

س: نه، آن‌جا هم باز بالفعل از آن مترشح بشود، یعنی یک چیزی که ...

ج: یعنی بله، باید یک چیزی باشد که منتها یک مانعی ممکن است جلوی آن را بگیرد، رافعی آمده باشد جلویش را بگیرد.

س: تو مثال چراغ می‌گویید درست نیست فرمایش ایشان؟

ج: بله؟

س: توی مثال چراغ؟ فرمایش ایشان می‌گویید درست نیست؟

ج: قهراً درست نیست در فرمایش ...، چون آن‌جا مقتضی موجود است مگر این‌که بگویی مقتضی فقط لفظ این هم نیست.

س: همین را می‌خواستم عرض کنم. ؟؟

ج: مثلاً با یک چیز دیگر باید مثلاً همراه باشد. این ثبوتاً.

و اما اثباتاً می‌فرمایند حرف درست نیست. چرا؟ با ظواهر روایات جور در نمی‌آید این‌جور که شما دارید می‌گویید. چون در صحیحه زراره أولی چی بود؟ «فإنّه علی یقین من وضوئه و لا ینقض الیقین بالشک. فإنّه علی یقین من وضوئه» این کدام یقین است؟ «فإنّه علی یقین من وضوئه و لا ینقض الیقین بالشک» خب این لا ینقض، الیقین، ظاهر این الیقین این است که همان یقینی است که در جمله قبل گفته شد. آن یقینی که در جمله قبل گفته شد یقین به چیه؟ حدوث است دیگه، «فإنّه علی یقین من وضوئه» و هم‌چنین در روایت دیگر فرموده است که «لأنّک کنت على یقین من طهارتک» و لا ینبغی این‌که بشکنی، «کنت على یقین من طهارتک»، همان یقین سابق را دارد می‌گوید نه یک یقین جدیدی که بالعرض و المجاز شما دارید و تقدیر می‌کنید آن را فرض می‌کنید. نه، همان یقین واقعی قبل را دارد می‌گوید. فرموده: «و اما اثباتاً فان الظاهر من قوله علیه السلام: و لا ینبغی لک أن تنقض الیقین هو الیقین المذکور بقوله علیه السلام: فانه على یقین من وضوئه، أو: لأنک کنت على یقین من طهارتک، لا الیقین المقدّر، فیُعلم منه أن النقض باعتبار الیقین المذکور، لا الیقین المقدّر»، بعد خود ایشان این‌جوری درستش می‌کند. می‌فرماید که همان یقین به حدوث که شما پیدا کردی آن یقینِ به حدوث یقین به بقاء هم هست، همان. همان یقین به حدوثِ یقین به بقاء هم هست. از باب این‌که وقتی شما یقین به حدوث داری و مقتضی هم وجود دارد برای حدوث، یک مقتضی اکتسابی وجود دارد همان موقع همان یقین به حدوثِ یقین به بقاء هم هست. حالا شارع می‌فرماید این یقین به بقائه، این را چه‌کار نکن؟ نقض نکن.

«و من الواضح أن الیقین المتعلق بالبقاء فی ظرف تعلقه بالحدوث هو الیقین المذکور لأنه مضاف إلى الحدوث بالذات و إلى البقاء بالعرض» خب این فرمایش این محقق بزرگوار هست.

اولاً می‌شود عرض کرد خدمت ایشان که این اشکال به آقای همدانی نیست. شما می‌توانید بفرمایید شما با این بیان برای اثبات نظر شیخ اعظم تمام نیست. اگر بخواهید کلام شیخ اعظم را این‌جوری تقریر کنید. چون توی کلام ایشان این نیست که ما یک مترشحٌ منه داریم، یک مترشح داریم. وجود آن را به او می‌خواهیم إسناد بدهیم. این حرف‌ها توی کلام شیخ نیست. و کسانی هم که ما می‌شناسیم‌شان که می‌گویند شک در مقتضی، این‌جور نمی‌گویند. چون نمی‌گویند ما در حال شک یک مقتضی را می‌دانیم هست تا بعد وجود بالذات او را بخواهیم نسبت بدهیم به یک چیز دیگری بالعرض، اما اگر محقق نائینی که خودش از محقق همدانی که خودش از قائلین به این قول است دارد این‌جوری استدلال می‌کند. پس معلوم می‌شود فتوای ایشان در شک مقتضی این است. و ایشان همین را می‌خواهد بگوید. می‌گوید هر وقت ما در مقام بقاء، مقتضی را الان بدانیم هست، اگر فرض کنید تقریر کلامش این باشد که شما می‌گویید. می‌گوید اگر شک در بقاء، در موارد شک در بقاء اگر بدانی الان یک مقتضی‌ای وجود دارد پس الان مبرر بر این‌که شارع بفرماید یقینی این‌جا هست و بگوید نقض نکن هست. اگر نه، خب نه، نمی‌توانیم تمسک کنیم به این دلیل ...

س: عملاً بر موارد تطبیق نمی‌کند چی؟

ج: آن وقت عملاً فرق می‌کند موارد تطبیق این تفصیل ایشان، صغراهایش فرق می‌کند.

س: متفاوت می‌شود.

ج: متفاوت می‌شود. مثل مثلاً چراغ و این‌که مثال می‌زند آن‌جا چرا، می‌گوید مقتضی الان می‌داند نفت هست توی این؟؟

س: یا مثال شرعی ...

ج: بله؟

س: مثال شرعی هست برایش؟ مثل طهارت و نمی‌دانم ...، یا مثال خود روایت بالاتر از همه، اگر مثال خود روایت تطبیق نکند ما چه‌کار می‌کنیم؟

ج: حالا این، نه، ممکن است ایشان بفرماید که در مورد روایت و این‌ها هم ممکن است بفرماید هست.

س: مقتضی بالفعل برای طهارت چه جوری هست؟

ج: بله؟

س: الان که مقتضی بالفعل برای طهارت نیست دیگه هنگام شک ...

ج: چرا، مثلاً این‌جوری می‌فرماید. ممکن است بفرماید. آن دیگه حالا ببینید اشکال در صغری کردند ایشان، خب ...

س: نه، می‌خواهم ببینم اگر صغری با مثال خود روایت درست از آب در آمد ...

ج: نه، حالا آن اشکال ...، ببینید، این اشکال به ایشان وارد نیست. شما بگویید حالا مثلاً آن‌جاها چه جور می‌توانید تصویر کنید؟ ممکن است آن‌جا بگوید آقا، تصویرش این است. که با این وضوی شما یک طهارتی ایجاد می‌شود در نفس، خب این طهارتی که در نفس ایجاد می‌شود این مقتضی است. برای چی؟ برای یقین به آثار، که دخول در صلاة باشد، چه باشد، چه باشد، چه باشد. این طهارتی که موجود شد پس من یقین دارم آن چیزها هم موجود است. و وقتی که می‌گوید که لا تنقض الیقین بالشک، خب معنایش چیه؟ معنایش این است که الان دارد فرض می‌کند شما یقین به این آثار داری. حالا من می‌گویم این یقین به آثار که داری، چه جور یقین به آثار داری؟ چون مقتضی‌اش وجود دارد دیگه، آن طهارتِ وجود دارد. می‌گویم این‌ را رویش نقض نکن. حالا اگر هم نتوانستیم باید به ایشان بگوییم که خب ...

س: این نحو از اشکال ندارد.

ج: و مطلب دوم این است که این تفسیری که ایشان برای کلام محقق همدانی می‌فرمایند ظاهر کلام ایشان این نیست که از باب این باشد که مقتضی وجود دارد یا یقین به مقتضی وجود دارد. یقین به مقتضی کأنّه در مرتبه ذات او یقین به مقتضا هم کأنّه وجود دارد فلذا إسناد داده می‌شود. یقین به مقتضی إسناد داده می‌شود. به مقتضا هم، می‌گوییم یقین به مقتضا هم وجود دارد. این در کلام ایشان این نبود. از این راه، از این ...، بلکه کلام ایشان چی بود؟ کلام ایشان این بود؛ ما از آن قرینه می‌فهمیم به یقین قبل شارع کار ندارد چون آن در باب قاعده یقین است. یک یقین دیگری باید باشد. آن نمی‌شود باشد. یقین دیگری هم که وجود ندارد الان، پس کأنّه به دلالت اقتضاء می‌فهمیم که نقض معنا ندارد بگویی نقض نکن. پس به این می‌فهمیم که یک یقینی این‌جا مفروضش هست. خب ...

س: کجا عرفی است حالا؟

ج: کجا عرفی است که این یقین را فرض کند؟ جایی که یک مقتضی‌ای وجود داشته باشد آخه، هیچی نباشد یقین فرض کنیم به ...، آن هم لازم نیست که ...، یا حتی مقتضی هم وجود داشته باشد نه به این معنا که شما می‌گویید. یعنی به همان معنایی که شما می‌فرمایید با مقصودش آن است. یعنی یک قوّتی، یک استعدادی برای بقاء داشته باشد، به همان معنا. تا بگوییم یک یقین وجود دارد. یک استعدادی برای بقاء، برای دوام باشد تا این مبرر ادعا می‌شود. یعنی همان متیقن سابق شما، همان، اگر استعداد بقاء را دارد، قابلیت بقاء را دارد، از یک استحکامی برخوردار است که خودش می‌تواند ادامه بدهد حیات خودش را مگر رافعی، مانعی بیاید او را بردارد. این‌جاها درست است که ادعا بشود. لازم نیست به آن معنا بگیریم که یک مترشح‌منه‌ای جدا هست و این از آن ترشح می‌کند و وجود او را ...، این احتیاجی به این‌ها ندارد.

و اما این‌که فرمودند در مقام اثبات این سازگار نیست. این هم ممکن است جواب از آن داده بشود که اتفاقاً به‌خصوص در صحیحه زراره أولی می‌فرمایند «فأنّه علی یقین من وضوئه» این ظهور دارد در چی؟ فلذا بعضی‌ها گفتند ظهور در فعلیت دارد. «فأنّه علی یقین»، یعنی الان تو یقین داری، خب آن یقین که الان نیست که، یعنی اگر یادتان باشد «فأنّه علی یقین من وضوئه» بعضی‌ها چه جور معنا می‌کردند؟ می‌گفتند «فأنّه علی یقین من وضوئه» خودش جزاء است و خودش دارد جعل می‌کند. می‌گوید تو الان یقین داری، من تو را یقین‌دار می‌بینم. نه «فأنّه کان علی یقین» که نفرموده که، «فأنّه علی یقین» این مرد الان یقین به وضوء دارد. خب این‌که با حرف آقای چیز سازگارتر است، با حرف آقای همدانی، چه جور شارع دارد می‌گوید تو یقین به وضوء داری؟ به این‌که من دارم فرض می‌کنم. چرا فرض می‌کنم؟ چون مقتضی‌اش وجود داشته، تو یقین به یک چیزی داشتی که قابلیت دوام و بقاء و استمرار داشته، فلذا ...، خب این اتفاقِ هم با مقام اثباتش هم جور در می‌آید. این یعنی همین یقین «فأنّه علی یقین من وضوئه» یعنی همین یقین تقدیری است. به چه قرینه؟ به قرینه باب استصحاب، چون باب شک ساری که نیست که که به آن کار داشته باشد. قرینه آقای همدانی این است دیگه، می‌گوید به آن‌که، به آن کار ندارد که، نقض نمی‌خواهد بکند او را که شرایط ...، پس یک یقین دیگری است فلذا حضرت یک صغرایی آوردند که بگویند لا تنقض، یعنی اگر کأنّه این صغری را نمی‌آوردند و تمهید نمی‌کردند و بیان نمی‌کردند جا پیدا نمی‌شد برای این‌که بگویند لا تنقض، می‌گفت آخه من چه نقضی دارم می‌کنم؟ این مقام اثباتش هم با این‌جور، با فرمایش ایشان عدم ملائمت ندارد. خب این ما یتعلّق به فهم این محقق بزرگ از کلام محقق همدانی قدس سره.

و اما محقق سیستانی دام ظله بحسب آن‌چه که در تقریر شریف ایشان آمده که حالا دیگه نمی‌رسیم ظاهراً، فرموده: «و لعل الوجوه هو ما ذکره المحقق الهمدانی و نحن نقربه ببیان منّا».

س: خودش گفته این را دیگه ...

ج: بله؟

س: یعنی خودش فرموده که دیگه این بیان ما یک مقدار ...

ج: آره، ولی خب همان را داریم به بیان منّا، باید ولی بیان منّایی باشد که به آن بخورد.

«و یتضح ذلک من خلال امور» بعد ایشان سه امر را بیان می‌فرمایند تا بعد از این سه امر آن تقریبی که مدنظرشان هست که درحقیقت می‌خواهند بگویند مراد مرحوم محقق همدانی است و این را می‌خواهد بفرماید تقریر بفرمایند.

امر اولی که ایشان دارند این است که لفظ نقض تناسبش در لغت عرب این است که به یک چیزی نسبت داده بشود که اجزاء دارد. که این اجزاء متماسک و به هم پیوسته و این‌ها هستند. حالا اگر آمدی این پیوستگی‌اش را به هم زدی، این‌جا می‌گویند نَقَضَ. پس یک امری است اجزاء دارد، ابعاض دارد، این‌ها با هم تماسک دارند و یک هیأت اتصالیه‌ای برای خودشان درست شده، شما اگر آمدی این اجزاء را از هم فرو ریختی به طوری که اصل ماده باقی باشد همان‌جور که در کلام آقای همدانی هم بود. «انّ لفظ النقض فی لغة العرب مناسب لان ینتسب الی ماله اجزاء فاذا نسب الی شیء فمعناه أن هیأته قد زالت و تفسخت اجزائه الی أن مادة اجزائه باقیه» اگر گفتیم نَقَض؛ اگر گفتیم لم ینقض، معنایش این است که این اجزاء به هم نخورده، آن اجزاء وجود دارد، آن حالت اتصالیه وجود دارد، آن تماسک و به هم چسبیدگی باقی است. «و اذا نفی النقض بالنسبة الی ذلک شیء فمعناه أن الاجزاء بمادتها و هیأتها محفوظه و فی قبال النقض یکون الابرام الذی هو عبارةٌ عن التماسک أو شدة التماسک بین الاجزاء»، مبرمِ یعنی این اجزاء به هم حسابی تماسک دارند. چفت به هم هستند، متصل به هم هستند و خللی بین‌شان نیست. بعد نتیجه می‌گیرند می‌گویند «و علی ذالک فشی‌ء الذی لیس له اجزاء لا یسبق علیه النقض و لذا لا یقال نقضت الحجر من مکانه» چون کاری‌اش نمی‌کند، اجزاءش که ...، برمی‌داری از این‌جا می‌گذاری آن‌جا، نقض نکردی او را که، اجزاءش را که منفک از هم نکردی، بله اگر با پتک بزنی روی آن خردش کنی آن‌جا درست است. یا با ارّه‌ای ببری درست است. می‌گوید نقضت، این نه.

«و علی ذالک فشی‌ء الذی لیس له اجزاء لا یسبق علیه عنوان  النقض و لذا لا یقال نقضت الحجر من مکانه و نسبة النقض الی الیقین إنما هی بلحاظ کونه ذا اجزاء لا بلحاظ ثباته فی النقض» پس بنابراین حالا که به تو می‌گوییم لا تنقض الیقین، نقض را به یقین دارد نسبت داده می‌شود پس باید بگوییم این یقینِ اجزاء دارد. نه به مجرد این‌که در نفس است. خب در نفس است مثل سنگی است که آن‌جا است. سنگ آن‌جا را برداری که نمی‌گویند که نَقَضَ، این چون ثبوت در نفس دارد، بخواهد بر آن ...، این نقض نمی‌شود که، باید فرض کنید که این یقین اجزاء دارد. این مقدمه أولی است. این مطلبی که ایشان می‌گویند خب خوب مطلبی است. یعنی چون محقق همدانی همین‌طور که دیروز خواندیم اول رفته روی واژه نقض بررسی کرد همین حرف‌ها را درحقیقت زد. پس این حرفش باید توی استدلالش نمود داشته باشد. و الا اگر ربطی ندارد به ...، این پایه اولی که گذاشته می‌خواهد از آن استفاده کند. فرمایش محقق سیستانی توجه به این نکته کرده که می‌خواهد از این حالا استفاده کند. که پس بنابراین این یقین ما در این‌جا یک یقین ذا اجزاء می‌شود تا بشود نقض به آن نسبت داده بشود و نشود مثل «نقضت الحجر من مکانه» و این‌جا کأنّه یک خرده با آقای همدانی همین جا کأنّه یک مناقشه‌ای دارد با آقای همدانی می‌کند که شما چرا آمدی این‌جوری گفتی؟ اگر دیروز یادتان باشد «و امّا إضافته إلى العهد و الیقین، فانّما هی باعتبار أنّ لهما نحو إبرام عقلیّ ینتقض ذلک الإبرام بعدم» نه، باید بگویید اجزاء دارد. یا مگر این‌که توی إبرامش افتاده باشد که إبرام یعنی اجزاء متماسکه، خب این مقدمه امر اول.

امر دوم که فقط حالا اشاره به آن بکنم. دیگه توضیحش را ان شاءالله چون حالا این مطلب ایشان تفصیل دارد.

امر دوم این است که این نقض پس بنا شد به یک چیز ذا اجزاء نسبت بشود. پس امر ذا اجزاء می‌شود چی؟ می‌شود کل دیگه، نه کلی، کل. پس همیشه «ما ینسب الیه النقض»، چیه؟ یک کل است، یک مجموعه است که اجزاء دارد، ابعاض دارد، حالا گاهی یک چیزی واقعاً اجزاء خارجی دارد. مرکب شده از اجزاء خارجی، گاهی یک چیزی مرکب می‌شود از اجزاء واقعی و تقدیری، حرف آقای همدانی این‌جا این است که ما یک یقین مرکب از یقین واقعی و تقدیری داریم. یک اجزاء واقعی و اجزاء تقدیری داریم. یک یقین داریم که این یقین تشکیل شده از اجزاء موجود بالفعل و اجزاء تقدیری، این تقدیری این است که یک کل درست می‌شود. پس زمین تا آسمان فرق کرد با فرمایش آقای اصفهانی، ایشان دارد یک یقینی این‌جا درست می‌کند می‌گوید حرف آقای همدانی این است.

س: متشکل از اجزاء واقعی و تقدیری ...

ج: تقدیری، یک یقین این‌جوری، ‌این یقین مبدأش کجا شروع می‌شود؟ از حدوث. این همین‌جور این یقینِ هست ...

س: تا تقدیری ؟؟

ج: تا زمان شک هم کأنّه هست. یک چیزی می‌آید آن را می‌خواهد از بین ببرد. که حالا این را توضیحش را دیگه حالا ان شاءالله ...، البته اگر دارید مراجعه هم بفرمایید. یک توی این مقدمه ثانیه یعنی امر ثانی یک تشویشی آدم احساس می‌کند وجود دارد یعنی در مقام بیان، حالا مقرر چه جور یا ...، یک تشویش امایی وجود دارد تا ببینیم ان شاءالله فردا. و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.

Parameter:18902!model&29580 -LayoutId:29580 LayoutNameالگوی متنی مشاهده دروس

اوقات شرعی

تعداد بازدید آنلاین : 23
تعداد بازدید روز : 111
تعداد بازدید دیروز :521
تعداد بازدید ماه جاری : 5334
تعداد کل بازدید کنندگان : 793635