لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس میباشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلیالله تعالی علی سیدنا و نبینا ابیالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لاسیما بقیةالله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین.
بحث در نقائضی بود که محقق خوئی قدس سره بر تفصیل مرحوم شیخ که عدم جریان استصحاب در شک در مقتضی فرمودند و جریان در شک در رافع ایراد فرمودند.
رسیدیم به نقض سوم: نقض سوم این است که میفرمایند در مواردی که یک امری غایت دارد و ما در این موارد شک میکنیم که آن ذوالغایة محقق شده است یا نه؟ یعنی بعد از اینکه محقق شد شک میکنیم آیا باقی است یا باقی نیست. مثل اینکه مثلاً در شهر رمضان، شهر رمضان محقق شده، حالا شک میکنیم ادامه دارد یا نه؟ مثل روزی که مردد است بین اینکه این روز عید است، اول شوال است و روز عید فطر است یا اینکه ماه رمضان ادامه دارد. یا در مواردی که شک داریم که آیا شب ادامه دارد یا اینکه پایان یافته؟ طلوع فجر شده مثلاً؟ یا موقع نماز صبح شک دارد طلوع شمس شده یا طلوع شمس نشده که نماز قضا شده یا قضا نشده؟ ا استصحاب بقاء وقت را میکند. خب همه اینجاها ایشان میفرمایند که مسلّم است که شیخ هم استصحاب در این موارد جاری میفرماید. بلکه مثل ماه رمضانش منصوص است. «صم للرؤیة و أفطر للرؤیة»، و حال که اینجاها همه اگر شک در مقتضی است نه شک در رافع است. یعنی نمیداند ماه رمضان بیست و نه روزه است یا سی روزه است. یعنی اقتضاء این شهر چیه؟ یا در آنجا نمیداند بین طلوع الفجر و طلوع الشمس نمیداند چه مقدار؛ یک ساعت و بیست دقیقه است مثلاً؟ یک ساعت و نیم است؟ یک ساعت و ربع است؟ این مقتضی را نمیداند که شک میکند. پس بنابراین اگر بخواهیم فرمایش شیخ اعظم را ملاک قرار بدهیم بگوییم شک در مقتضی جاری نمیشود اینجاها باید استصحاب جاری نباشد و حال اینکه ایشان اینطور مطلبی را مسلّم قائل نیستند که این موارد استصحاب نباشد.
خب قد یناقش در این نقض که فرمودند به اینکه در مثل ماه رمضانش و شاید بتوانیم مثلاً به الغاء خصوصیت بقیه شهور را هم بگوییم این خود شارع فرموده «صم للرؤیة و أفطر للرؤیة» دلالت التزامیاش این است که تا رؤیت نکردی ماه قبلی را بگو هست. یعنی مثل یک قاعده طهارت است. معلوم نیست شیخ قائل میشود بر این، نه اینکه شیخ ممکن است اینجا بفرماید من هم میگویم، نه استصحاب ولی نمیکنم اینجا، اینجا میگویم شارع فرمود «أفطر للرؤیة و صم للرؤیة»، یعنی ملاک را در حدوث ماه رؤیت قرار داده، حالا چه ماه رمضان باشد چه شوال باشد چه ماههای حرام باشد، همهی اینها ملاک را میگوید رؤیت قرار داده ...
س: شیخ؟
ج: نه، شارع، شیخ ممکن است اینجور بفرماید ...
س: خب شیخ که میگوید استصحاب است که ...
ج: کو؟ کجا گفته؟
س: همان ذیل همان روایت ...
ج: حالا ...
س: که آخوند اشکال میکند میگوید ...
ج: نه، حالا آن دلیل است، حالا فعلاً ...، بنابراین اینها، این دلیل نمیشود. حالا یک وقت عرض کردم (جلسه قبل) که یک وقت با شیخ میخواهیم نقض به شیخ وارد کنیم. یک وقت نقض به این مبنا وارد کنیم. نقض به این مبنا نمیشود به این مثال کرد. بعد از اینکه نصوص داریم کأنه شارع، کأنه ممکن است بگوییم مثل قاعده طهارت شارع جعل کرده، مثل قاعده حلیّت جعل کرده که شما ملاک در خروج شهر و دخول شهر را رؤیت قرار بده! حالا اگر شیخ اعظم قدس سره در مورد اینجا فرموده استصحاب جاری میشود بله، حالا این نسبت به خود شیخ اعظم ممکن است اگر جایی فرموده باشد ...
س: فرموده اظهر فی الباب؟؟
ج: آن روایت بله که بعداً میآید بله. خب آن ممکن است بفرماید که، شیخ بفرماید این روایات؛ حالا این کلمات شیخ را باید خیلی روی آن دقت کرد و ممکن است بگوید این روایات استصحاب، روایت صحیحه زراره و آنهایی که نقض دارد شامل نمیشود. ممکن است بگوید که آن روایات شامل میشود.
س: آنوقت چه جوری مبنایش میشود؟
ج: مبنا یعنی براساس، اگر این را بخواهیم بگوییم. آنها را مثلاً اشکال بکنیم. میگویم خیلی نمیشود ...، شیخ چون اینها را که نوشته و فرموده است، هنگام بحث بوده، در بحثها خیلی بالا پایین دارد. یعنی فتوای نهایی را نمیشود از آن ...، آقایان دیگر هم دیدم همینجور میفرمایند غیر از ...، آقای گلپایگانی هم سؤال از او میکنند، توی بحث آدم خیلی حرفها میزند. من خودم از مرحوم امام استفتاء کردم که آنچه که در کتب علمیه شما است، فرمودند رساله عملیه برای فتوا و اینها، آنجا خب حالا بحث علمی است و بالا پایین میکنند. این یک مطلب.
در مورد این که آیا طلوع شمس شده یا وقت نماز باقی است یا باقی نیست ...
س: پس قبل از اینکه وارد مثال بعد بشوید توی آن مثال قبلیِ بیان عرفی فرمودید ...
ج: حالا میگویم. حالا این فعلاً یک بیان بود. میخواهم ببینم آن بیان در روایات داریم یا نداریم؟ آن هم یک تتبعی لازم دارد که شارع فرموده باشد تا مادامی که یقین نکردی وقت خارج شده نمازت اداء است. یعنی یک حرف اینجوری داشته باشی، تا وقتی که، وقتی که داخل شد.
س: من فقط ماه را عرض میکنم. در مورد ماه، فرمودید عرفاً میگویند ماه مانع است. ماه بعدی ...
ج: هنوز نگفتم آن حرف را، دارم این را میگویم. اشکال اول این بود که کسی بگوید این ادله، خود شما هم دارید میگویید نص داریم. خب شیخ، حالا غیر شیخ، حالا شیخ را نقض به شیخ عرض نمیکنم. کسی بگوید ...
س: این مبناء ...
ج: شما به این مبناء نمیتوانید این را بگویید که چهطور پس استصحاب ماه میکنید؟ او میگوید من استصحاب ماه نمیکنم. من به خاطر این روایات میگویم. پس نمیشود به کسی که بگوید من این تفصیل را قائلم بگوید خب پس تو اینجاها نباید استصحاب ماه بکنی، الان شک داری یا ماه رمضان هست یا ماه رمضان نیست. استصحاب که جاری نمیشود که؛ برائت جاری کن. اشتغال به اینکه یقین نداری داری که، برائت جاری کن. چون کل یومٍ خودش تکلیف دارد دیگه، کل یومٍ تکلیف دارد. شما هم الان نمیدانی الان تکلیف داری، استصحاب بقاء شهر رمضان بکنی خیلی خب، اگر میگویی استصحاب جاری نمیشود پس نمیدانی الان واجب است بر تو صوم یا نه، برائت جاری کن. آنطور روایت داریم که بله «صم للرؤیة و أفطر للرؤیة» من هم که ندیدم خب پس ...، و از این روایت خب به دلالت التزام میگوید چی؟ میگوید ملاک دخول شهر و خروج شهر رؤیت است.
س: نه، اینجا بیان عرفی، سؤالم این است. بیان عرفی ...
ج: حالا میگویم. آن را هم میگویم. آن را عرض میکنم حالا، فعلاً این یک حرف، این همین حرف در مورد اوقات هم میآید یا نمیآید؟ اوقات صلوات و نمازها که ممکن است آنجا هم نص داشته باشیم. همین حرفی که در شهر میزنیم و میگوییم این روایات «صم للرؤیة و أفطر للرؤیة» دلالت التزام دارد آنجا هم ممکن است چنین نصوصی داشته باشد. این یک اشکال.
اشکال دیگری که در مقام فرموده شده این است که نه، اینجا عرفاً بلکه لعل واقعاً بگوییم هلال رافع است. نه، شک در مقتضی نیست اینجا، هلال جدید این رافع شهر قبل است. و غایت آن هر شهری هلال جدید است. این هلال جدید غایت برای آن است. یعنی این تا اینجا هست، اینکه آمد آن رفع میشود. یا طلوع شمس رافع وقت صلاة صبح است مثلاً، غروب شمس یا ذهاب حمره مشرقیه رافع وقت نماز عصر است. و به اندازه چهار رکعت مانده مثلاً به نماز ...، یا دو رکعت در مسافر، چهار رکعت در حاضر این دیگه رافع آن وقت نماز ظهر است مثلاً و هکذا، آنجاها شک در رافع است نه شک در مقتضی، شیخ میفرماید نه شک در رافع است نه شک در مقتضی، یا قائل است به این مبنا؛ میگوید اینجاها شک در رافع است نه شک در مقتضی، پس این نقض را به آن وارد نیست.
س: حالا این بیان عرفی میخواستیم ببینیم میشود اینطور تأیید کرد که در رابطه با شهر ما دلیل داریم که تا ثلاثین یوماً اقتضاء دارد. تا ثلاثین یوماً، اگر قبل از آن هلال رؤیت شد به عنوان مانع؛ خب وارد شهر بعدی میشویم. این را میشویم. این را آیا میشود اینطور تأیید کرد یا نه؟ این فرمایشتان را، عرفی را؟ که عرف با توجه به این ادله شرعیه اینطور استدلال میکند که هر شهری تا ثلاثین یوماً، چون قبلاً میفرمودید که اگر یک چیزی اقتضایش تا یک مدتی هست زودتر از آن اقتضاء مانعی پیش بیاید باز دوباره میشود شک در رافع دیگه، خاطرتان هست که میفرمودید؟
ج: بله، بله.
س: اینجا میشود اینطوری گفت، این را تأیید کرد؟
ج: خود آقای خوئی هم فرمودند؟؟
س: که آقا ما نسبت به هر شهری تا ثلاثین یوماً مطمئن هستیم اقتضاء دارد. اما اگر هلال زودتر یعنی روز بیست و نهم آمد، غروب بیست و نهم، خب آنموقع میگوییم که دیگه تمام شد. اگر نیامد پس معلوم میشود شک در مانع است چون ...
ج: نه، یک کسی ممکن است اینجوری بگوید. بگوید که آقا ...
س: ؟؟
ج: نه، کسی ممکن است بگوید که این شهر را ما نمیدانیم چقدر اقتضاء ...، مثل آدمها میماند.
س: وقتی دلیل شرعی داریم که تا سی روز ...
ج: نه، ببینید، نه، آن دلیل شرعی اینجوری میگوید. میگوید یک آدمهایی شصت سال میتوانند زندگی کنند، یکی هفتاد سال زندگی میکند. «اکثر اعمار امتی...» مثلاً اینقدر است. هر فردی هم آن حرفی که درس قبل مرحوم آقای خوئی فرمودند و فرمودند شیخ خودش این مطلب را به میرزای قمّی فرموده. اینجور نیست که یک قاعده عامّه داشته باشیم ...
س: در شهور؟
ج: بله، نه، قاعده عامّه که همه شهرها اقتضای سیتا دارند. این توی هر شهری نه، هر شهری حساب خودش را دارد. هر شهری مثل یک آدم میماند. یکی اقتضای شصت سال زندگی دارد، یکی هشتاد سال زندگی دارد، آن باید آن مادهاش چه جوری خلق شده، ضعیف خلق شده، قوی خلق شده، چه جوری شده ...
س: پس اینکه گفتند تا سی روز ...
ج: تا سی روز یعنی بعضی ماهها میتواند سی روز باشد. مثل اینکه بعضی آدمها میتوانند ...
س: تا زمانی که نیاید ؟؟
ج: بعضی آدمها، نه، ببینید، آن مقتضی ...
س: نه، نه، آن ادلهای که تا زمانی که این مانع نیامده چه جوری؟؟
ج: نه آقای عزیز! نه، نه، آن مانع نیست. اصلاً آقای خوئی حرفش این است. میفرماید یک ماهی اصلاً مثل یک آدمی است که اصلاً بیش از این، مثل یک گلی است که اینقدر دوام باز بودن دارد. پژمرده میشود فوراً، یکی نه، بیشتر دارد. یک ماهی اینجور است، یک ماهی آنجور است. نه اینکه ماهها مثل مثلاً یک لیتر نفت نیست که، یک لیتر نفت اقتضای این را دارد که پنج ساعت روشن باشد فتیلهای که با او در تماس است مگر اینکه مانعی بیاید، رافعی بیاید، بادی بیاید، پفی کسی بکند یا کسی کاری بکند که این از بین برود.
س: قبلاً که نوع نوع میفرمودید ...
ج: بله؟
س: قبلاً هم که بیان میفرمودید نوع نوع میفرمودید. میفرمودید نوع انسان، نوع کلب، اینطور میفرمودید. فرد فرد نمیفرمودید. علاوه بر این که به نظر عرفی هم همینطور است. وقتی میگوید تا سی روز، تا زمانی که ندیدی، الان شما این را چی معنا میکنید؟
ج: نه ...
س: میگوید تا سی روز اگر هلال را ندیدی تا سی روز ماه قبلی است. یعنی اقتضایش را دارد. اگر آمد رافعش هست دیگه ...
ج: نه، ببینید؛ آن روز هم همینجور، دیروز هم همینجور گفتیم. گفتیم که شما ملاک بر چیز را چی قرار میدهید؟ جنس قرار میدهید؟ جنس اعلاء یا جنس متوسط؟ یا نوعش یا صنفش؟ صنف یعنی افرادش، افراد خب افراد خب دیگه مختلف هستند. ماهها هم شما چی میخواهی بگویی؟ ماهها مختلف هستند. صنف ماه دیگه، ماهها مختلف هستند. خود ماهها مختلف هستند. پس برای این ملاکی ندارد که شما بخواهید ...، خود ماها مختلف است. شما پس نمیتوانی بگویی ماه آقا اقتضاء دارد بما أنه جنس ماه، نه ...
س: تا زمانی که مانع ...
ج: هر فردی از ماه یک خصوصیتی دارد.
س: آنوقت اگر این اقتضاء ندارد چهطور تا مانعی احراز نشود بنا را بر ماه قبلی میگذاریم؟ اگر اقتضاء هم ندارد؟
ج: چی؟
س: اگر اقتضاء ندارد چهطور تا مانعی احراز نشود ما بنا را بر ماه قبلی میگذاریم؟
ج: برای اینکه استصحاب را شارع حجت کرده، آنکه میگوید، حالا اشکال به همین مقتضی همین است، اشکال همین است، ببینید یک کسی میگوید آقا تفصیل نیست، شارع گفته یقین به چیزی کردی کار به این حرفها نداشته باش که مقتضی دارد یا ندارد رافع، یقین به چیزی کردی تا یقین به عدم آن نکردی بگو هست. شما بیخود میآیی تفصیل میدهی. خب ما برای این میگوییم، میگوییم آقا اطلاق دارد دلیل، تفصیل نادرست است. حالا آن کسی که دارد میگوید نقض میکند، میفرماید که کسی بیاید تفصیل بدهد ما نقض به آن میکنیم میگوییم شک در مقتضی است، شما میفرمایید نه، همه جاها شک در رافع میشود، چرا؟ برای اینکه اقتضاء هست در ماه که سی روز باشد، این الان ما میدانیم اقتضاء این همین ماه است همین ماه، اقتضاء سی روز را دارد پس بنابراین شکمان در رافع میشود. عرض میکنیم نه، همین این ماهِ را ما نمیدانیم اقتضاءاش را دارد یا نه ...
س: ولو ...
ج: بله همین امروز را هم نمیدانم این اقتضاء را دارد یا نه؟ این ماهها ممکن است مختلف باشد اصلاً. این آدمِ را نمیدانیم اقتضاء هفتاد سال عمر دارد یا ندارد؟ این آدم، این آدم، این آدم نمیدانیم.
حالا اینجا واقعاً هلال رافع است یا پایان أمد است؟ غایتها رافع هستند یا پایان امد هستد؟
س: حقیقتاً یا عرفاً؟
ج: هردو را بگویید ...
س: مثلاً ایشان ؟؟؟ آقای خوئی خودش دو صفحه سه صفحه قبل همانجایی که داشت تقسیم میکرد میآید میگوید دیگر، سه قسماش کرد، گفت یا معلوم الدوام است یا حکم مغیای به غایت است، توی حالت دوم آن مغیای به غایت سه حالت دارد، حالت اول شبههی حکمیه دارید مثل بحث مع الغفلة، نمیداند بعد از نصف شب نماز ادا هست یا نه؟ این گفت شک در مقتضی است جاری نمیشود. یک وقت شبههی مفهومیه داری نمیدانی استتار قرض یا ذهاب حمرهی مشرقیه است غروب، ایشان هم آنجا هم گفت شک در مقتضی است، اما یک وقت شبههی موضوعیه است شما نمیدانید که وجوب صلاة الان استتار قرض شده یا استتار قرص مثلاً نشده، شب و روز حکمیه و مفهومیه ندارد. ایشان آنجا فرمود اگر چه بدقة العقلیة مقتضی است اما عرف این را رافع حساب میکند و یجری فیه الاستصحاب. ایشان چطور حرفی که خودش دارد در توضیح فرمایش میزند الان دارد نقض میکند با آن، این خیلی عجیب است! چون مثالی که اصلاً میزنند بحث صلاة است، میگوید «یکون الشک من جهة الشبهة الموضوعیة، کما إذا شک فی طلوع الشمس الذی جعل غایة لوجوب صلاة الصبح ففی الاولین» فلان « و الثالث و إن لم یکن من الشک فی الرافع حقیقةً لأنّ الرافع لا یکون نفس الزمان بل لا بدّ من أن یکون زمانیاً و لیس فی المقام إلّا الزمان، لکنّه فی حکم الشک فی الرافع عرفاً» ایشان حرف خودش دارد چند صفحه قبل میزند بعد اشکال میکند ....
ج: خب آدم یادش میرود ...
س: آخر همین است چند صفحه قبل است...
ج: چند صفحه قبل است ولی ممکن است بین آنجا و اینجا مثلاً یک هفته فاصله شده ...
س: آخر حاج آقا یک مثال ....
ج: در مقام درس گفتند ...
س: بعد خود ایشان هم دارد توضیح حرف شیخ را میدهد بعد با همین مثالی که توی آن ظرف شیخ است دقتی که خودش میکند میآید نقض میکند حرف شیخ را ...
س: حالا بههرحال این بیان عرفی را قبول دارید یا نه؟ سؤالمان این است ...
ج: همین من در عرفی هم تردید دارم که عرف بگوید این رافع است یعنی شک در رافع است ...
س: خب حقیقت که اینجا در کار نیست یک زاویهی نجومی است حقیقتی که ندارد ...
ج: نه، خب باشد توی همان تصورات عرفیه که وجود دارد ...
س: عرفی بله ولی حقیقی ...
ج: و الا شما زمان استصحاب، اگر دقت بخواهید بکنید استصحاب زمان اصلاً معنا ندارد ...
س: نه میخواهم بگویم بحسب ؟؟؟ نجومی اصلاً ماه معنی ندارد ...
ج: زمانی استصحاب معنا ندارد، زمان استصحاب چه معنا دارد؟ اجزایش متصرم است آنکه رفته، آن هم نمیدانم آمده یا نه؟ ولی کأنّ عرفی این را یک چیز متصلِ موجودی میبیند فلذاست که میگوید مثلاً، و الا بدقة العقلیه در آنجا استصحاب معنا ندارد اصلاً. چون آنات که باقی نمیماند که ما بخواهیم بگوییم آن باقی مانده و هست.
اما عرف چی میگوید؟ میگوید اینجا میگوید شک در واقعاً مثل موارد نسخ آنجا چهجور گفتیم پایان امد است دیگر نه چیزی میآید آن را برمیدارد، این تا اینجا بیشتر نیست، نه اینکه آن میآید این را برمیدارد. روز از آنجا تا اینجا هست، در نظر عرف روز از آنجا تا اینجا هست، نه اینجا که میآید او را برمیدارد رافعاش است، اینجا پایان خودش است، تمام شدن خودش است. در عرف هم من به ذهنم نمیآید که بگوییم که یعنی همان مطلب عقلی که گفته میشود عرف هم نمیگوید این آن را برداشت، میگوید تمام شد دیگر، تمام شد آقا، مدتش تمام شد ...
س: یعنی اماره است بر اتمام ؟؟؟
ج: بله، تا اینجا هست دیگر، او اصلاً تا اینجا بوده ...
س: و این یکشف که تمام شده ...
ج: مثل اینکه بگوید آقا سهم من از زمین تا آنجا است، نه اینکه آنجا برمیدارد، تا آنجا است، روز تا آنجا است، وقت نماز صبح تا آنجا است، وقت نماز ظهر تا آنجا است ...
س: آخر اگر بگوییم وقت نماز صبح مثلاً زمان تاریکی است ...
ج: اینها شک در رافع نیست، ولی این موارد ...
س: برمیدارد دیگر ...
ج: برنمیدارد تمام میشود ...
س: اصلاً وقت نماز ظهر و عصر مثلاً روشنایی، عرفاً میگویم، روشنایی است، عرفاً میگویند تاریکی آمد روشنایی از بین برد، عرفاً رافع است حداقل توی برخی از مسائل مثال اینطوری که آقا مثلاً میگوید وقت نماز ظهر است روشنایی است حالا با مسامحهاش، تاریکی میآید چکار میکند؟ میآید روشنایی را از بین میبرد نه اینکه علامت ....
ج: نه شما روز را ...
س: بدقة العرفی دارم میگویم، عقلیاش را نمیخواهیم نگاه بکنیم، بله تاریکی یعنی از بین رفتن نور؛ ولی عرف میگوید آقا این تاریکی ...
ج: شما علماء هستید، نمیتوانید دقت عرفی ندارید ....
س: «تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ» (آل عمران/27) آن آیه قرآن هم همینطور است دیگر «تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ» لیل را داخلِ، یعنی کأنّه یک امر وجودی است که میآید «وَتُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ» اینطوری است ظاهراً، که یعنی یک امر وجودی است میآید رفعاش میکند که امدی که یکشف که آن تمام شده، روز است تاریکی میآید روز را از بین میّبرد ...
ج: نه ...
س: ؟؟؟ تمام بشود چطور بود؟
س: بله؟
س: اگر میخواست تمام بشود ...
س: نمیدانم، ظاهرش اینطوری است که وقتی تاریک است تاریکی میآید نور را از بین میبرد نه اینکه امد است که ما یکشف ...
ج: حالا این ببینید حالا این چیزی که اینجا بالاخره تحمیل که به افراد نمیشود که، شبههی موضوعیه است، خود مقلد باید استصحاب جاری بکند درست؟ یک کسی میگوید آقا من شک دارم روز تا اینجا است، برداشت او این است. یکی نه، حالا مثل حضرتعالی میآید این برمیدارد یا مثل آقای خوئی اینجا اینجوری میفرماید. خب شبههی موضوعیه است دیگر دست مقلد است، او که آنجوری میگوید، میگوید پس بله مجتهد من گفته اگر شک در رافع کردی من باید استصحاب جاری بکنیم خب پس میتوانم. او میگوید نه آقا این شک در مقتضی است، مجتهد هم بگوید من قبول ندارم این را چون موضوع است دیگر، من امد را نمیدانم تا اینجا هست یا نه؟ این نقضی نمیشود الاختلاف المکلفین میشود ....
س: فقهاء هم معمولاً اینها را احاله به مکلف نمیکنند ...
ج: نه اینجا چرا، موضوع است ...
س: میدانم موضوع است ولی ...
ج: موضوع نمیشود، نه، چرا چرا چرا ...
س: ؟؟؟ برو جاری کن، معمولاً فتوا میدهد ....
ج: حالا فتوا میدهند که... یعنی میگویند ما نظرمان این است، و الا خیلی جاها که مجتهدین فتوا میدهند درحقیقت آنجا مقلد ملزم به آن فتوا نیست اگر بهخصوص اگر خلافش را بدهد این را نمیتواند تقلید بکند در اینجور جاها. مثل اینکه مثلاً یک مجتهدی میگوید آقا این صدا حرام است چون مناسب مجلس لهو و لعب است. مقلد میگوید نه کجا آقا شما نبودید توی چیز، میگویی این مناسب نیست. شیخ اعظم میگوید کف زدن این لهو است خیلی عبارت عجیب غریبی دارد توی کف زدنها در مکاسب. خب اینکه این لهو است مسلّم کذا است این مال آن زمان و بعضی چیزها اینجوری است دیگر ...
س: الان مجالس اینقدر سنگین شده که کف زدن ...
ج: بله؟
س: میگویم الان مجالس اینقدر لهو در لهو ...
ج: بله اینها تغییر پیدا میکند ازمنه، تغییر پیدا میکند. هم آنکه امام فرمودند که نمیدانم نقش زمان و مکان در اجتهاد نه در حکم الهی مقصود ایشان، بد معنا میکنند بعضیها که حالا، ایشان نمیخواهد بفرماید، حلالٌ محمد(ص) حلالٌ الی یوم القیامة و حرامه حرامٌ الی یوم القیامة، آن تغییر در موضوع است که زمان و مکان گاهی موضوع عوض میشود. مثلاً مثل چی؟ مثل مثلاً تخم مرغ خب یک وقتی معدود بود اصلاً نمیکشیدند تخم مرغ را، حالا شده موزون. وقتی معدود بود تا وقتی معدود بود یک حکمی داشت، موزون که شد یک حکم دیگر پیدا میکند. تغییر در موضوع است
س: ؟؟؟
ج: حالا بعضی دیگر حالا، یا جابهجا فرق میکند ممکن است منطقه به منطقه یکجا رسمشان این است یکجا رسمشان چیز دیگری است، خب تابع آن است. یا مثلاً به خدمت شما عرض شود که در یک زمانی پوشیدن یک چیزی لباس شهرت بود حالا تغییر رسم و رسومات پیدا شده دیگر الان لباس شهرت نیست. بله اینها؛ یک وقتی مسجد امام که ما نماز آقای حائری مشرف میشدیم هنوز من معمم نبودم آنجا، من کلاه هیچوقت سرم نمیگذاشتم الحمدلله کلاه سر ما نبود، خدمت شما عرض شود که یک آقای بازاری محترمی بود این پشت سر من نشسته بود توی نماز کأنّ یک کفری از من سر زده، چون کلاه سرت نیست، طلبه! کلاه سرش نباشد؟! ما پالتو میپوشیدیم و کلاه سرش نبود. خب در یک زمانی ممکن است اینجوری بوده که کسی اگر کلاه نگذارد این وهن به خودش باشد اضلال نفس باشد، ولی در یک زمانی هم نه، الان کلاه گذاشتن ممکن است اضلال نفس باشد. چاقچور و پوشیه و اینها که ما بچه بودیم خب خانمهای متدین چاقچور میپوشیدند یعنی چاقچور نمیدانم میدانید چی هست یا نه؟ این جوراب برای اینکه حجم ساق پا پیدا نباشد یک پف کردهای بود که اینجوری که اصلاً معلوم نبود دیگر، پف کرده دیگر، که ساق پا چقدر است حجماش معلوم نمیشد. این را چاقچور میگفتند، پوشیه هم میزدند. خب آن زمان بله اما الان کسی چاقچور بخواهد بپوشد و پوشیه بزند بیشتر مورد توجه واقع میشود چون اصلاً این میشود یک مشارب البنانی. یک وقتی در لاهور ما بودیم برای سالگرد رحلت مرحوم امام رحمةالله الیه خانوادهی حاج احمد آقا هم آمده بود آنجا، من از او شنیدم. میگفت که من که رفتم نجف اشرف همین چادر خب معمولی ایرانی سرم بود و اینها، میگویم که خانم به من گفتند که آقا گفتند که یک چادر عربی بخرید و گفتند به ایشان بگویید این چادر عربی را سر کنید که وقتی از خانه میرود بیرون... که آنجا معلوم است کسی این ایرانی است، پس این از خانهی آقا آمده بیرون این معلوم است، چادر عربی که سرش باشد مثل بقیهی مردم، مثل بقیهی خانمهای عراق، مشخص نمیشود. گفتند آقا فرمودند چادر عربی خریدیم ظاهراً، بده به ایشان چادر عربی سر کنند. خب این خیلی چیزها مرتبط میشود به خصوصیات زمان یا مکانی که موضوع عوض میشود اصلاً؛ فرمایش امام معنایش این بوده. حالا اینجا هم خب بهدست مکلف است، میگوید آقا اگر شک در رافع کردی یعنی چیزی آمده آن را برداشته رافع که میفهمد عرف یعنی چی، خب این عرف میگوید نه من شک در رافع ندارم اینجا، نمیدانم مدت این زمان این چقدر است؟ بنابراین این نقض یک نقضی نیست که یک امر مسلّم است، فیکس باشد و ما بتوانیم بر این مبنا خدمت شما عرض شود که مناقشه کنیم. ممکن است شیخ اعظم قدسسره هم اینجا خودش بفرماید به نظر من اینجا شک در رافع است نه شک در مقتضی.
خب این مجموع موارد ثلاثهای بود که اشکال نقضی وارد کردند و اما حلاً، وارد بشوم در حل یا نه آقای ....
س: میخواهید بگذارید فردا ...
ج: جزاکم الله خیرا.