19 مرداد 1402 | 24 محرم 1445
یکی از موارد استجابت دعا: از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمودند:کسى که مایل است خداوند دعایش را مستجاب نماید، و غم و اندوهش را بزداید، پس باید تلاش کندغم و اندوه انسانى را که در مضیقه است، برطرف نماید. نهج الفصاحة، ص   

استصحاب - جلسه 072

دانلود متن:
دانلود صوت:

لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس می‌باشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.

 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی‌لله تعالی علی سیدنا و نبینا ابالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لاسیّما بقیةالله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین.

حلول ماه شریف شعبان که مشحون از برکات و اعیاد مبارکات هست و شهر رسول‌الله صلی‌الله علیه و آله و سلم نامیده شده تبریک عرض می‌کنیم و امیدواریم که خدای متعال توفیق بهره‌برداری مناسب به همه شیعیان و موالیان اهل بیت و به‌خصوص شما حضرات و این ناچیز عنایت بفرماید. به‌خصوص میلاد مبارک حضرت سیدالشهداء حسین‌بن علی صلوات‌الله و سلامه علیه که علت مبقبه اسلام هست و شکر مضاعفی باید نسبت به آن بزرگوار داشت که اگر مجاهدات و سعی بلیغ آن بزرگوار نبود امروز از اسلام و دیانت و این‌ها خبری نبود. این صلوات خاصّه آن وجود مبارک را که این صلوات علاوه بر صلوات بر سیدالشهداء حسین‌بن علی سلام الله علیه و برادر بزرگوارشان امام حسن بن علی صلوات‌الله علیهما نیز متبرک هست خدمت‌شان نقدیم می‌کنیم.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ اللّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ عَبْدَیْکَ وَوَلِیَّیْکَ، وَابْنَیْ رَسُولِکَ، وَسِبْطَیِ الرَّحْمَةِ، وَسَیِّدَیْ شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، أَفْضَلَ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلادِ النَّبِیِّینَ وَالْمُرْسَلِینَ، اللّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ سَیِّدِ النَّبِیِّینَ، وَوَصِیِّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ سَیِّدِ الْوَصِیِّینَ، أَشْهَدُ أَنَّکَ یَا ابْنَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ أَمِینُ اللّهِ وَابْنُ أَمِینِهِ، عِشْتَ مَظْلُوماً، وَمَضَیْتَ شَهِیداً، وَأَشْهَدُ أَنَّکَ الْإِمامُ الزَّکِیُّ الْهادِی الْمَهْدِیُّ. اللّهُمَّ صَلِّ عَلَیْهِ وَبَلِّغْ رُوحَهُ وَجَسَدَهُ عَنِّی فِی هذِهِ السَّاعَةِ أَفْضَلَ التَّحِیَّةِ وَالسَّلامِ. اللّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ الْمَظْلُومِ الشَّهِیدِ، قَتِیلِ الْکَفَرَةِ، وَطَرِیحِ الْفَجَرَةِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَبا عَبْدِاللّهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ، أَشْهَدُ مُوقِناً أَنَّکَ أَمِینُ اللّهِ وَابْنُ أَمِینِهِ، قُتِلْتَ مَظْلُوماً، وَمَضَیْتَ شَهِیداً، وَأَشْهَدُ أَنَّ اللّهَ تَعالَى الطَّالِبُ بِثارِکَ، وَمُنْجِزٌ مَا وَعَدَکَ مِنَ النَّصْرِ وَالتَّأْیِیدِ فِی هَلاکِ عَدُوِّکَ وَ إِظْهارِ دَعْوَتِکَ، وَأَشْهَدُ أَنَّکَ وَفَیْتَ بِعَهْدِ اللّهِ، وَجاهَدْتَ فِی سَبِیلِ اللّهِ، وَعَبَدْتَ اللّهَ مُخْلِصاً حَتَّى أَتاکَ الْیَقِینُ، لَعَنَ اللّهُ أُمَّةً قَتَلَتْکَ، وَلَعَنَ اللّهُ أُمَّةً خَذَلَتْکَ، وَلَعَنَ اللّهُ أُمَّةً أَلَّبَتْ عَلَیْکَ، وَأَبْرَأُ إِلَى اللّهِ تَعالى مِمَّنْ أَکْذَبَکَ وَاسْتَخَفَّ بِحَقِّکَ وَاسْتَحَلَّ دَمَکَ، بِأَبِی أَنْتَ وَأُمِّی یَا أَبا عَبْدِاللّهِ، لَعَنَ اللّهُ قاتِلَکَ، وَلَعَنَ اللّهُ خاذِلَکَ، وَلَعَنَ اللّهُ مَنْ سَمِعَ وَاعِیَتَکَ فَلَمْ یُجِبْکَ وَلَمْ یَنْصُرْکَ، وَلَعَنَ اللّهُ مَنْ سَبَى نِساءَکَ، أَنَا إِلَى اللّٰهِ مِنْهُمْ بَرِیءٌ، وَمِمَّنْ والاهُمْ وَمالَأَهُمْ وَأَعانَهُمْ عَلَیْهِ، وَأَشْهَدُ أَنَّکَ وَالْأَئِمَّةَ مِنْ وُلْدِکَ کَلِمَةُ التَّقْوَى، وَبابُ الْهُدَى، وَالْعُرْوَةُ الْوُثْقى، وَالْحُجَّةُ عَلَى أَهْلِ الدُّنْیا، وَأَشْهَدُ أَنِّی بِکُمْ مُؤْمِنٌ، وَبِمَنْزِلَتِکُمْ مُوقِنٌ، وَلَکُمْ تابِعٌ بِذاتِ نَفْسِی، وَشَرایِعِ دِینِی، وَخَواتِیمِ عَمَلِی، وَمُنْقَلَبِی فِی دُنْیایَ وَآخِرَتِی». اللهم صل علی محمد و آل محمد.

بحث در بیاناتی بود که برای تفصیل بین شک در مقتضی و شک در رافع بیان شده بود و بیان شده است. که بگوییم استصحاب حجت است در شک در رافع دون شک فی المقتضی، که این بَدَأَ به این تفصیل، مرحوم محقق خوانساری در شرح دروس و تبعه شیخ الاعظم الانصاری و المحقق الهمدانی و المیرزا النائینی قدس سرهما. خب بیاناتی قبلاً گفته شد و بحث شد. بقی بیان محقق نائینی قدس سره.

کلمات محقق نائینی یک مقداری فهمش خالی از اضطراب نیست. حالا آن‌چه که در فوائد الاصول ذکر شده این هست که دو بیان شاید بشود استفاده کرد از فوائد الاصول.

بیان اول این هست که در جایی که متیقن اقتضاء بقاء داشته باشد در این‌جا إسناد نقض به یقینی که طریق به آن متیقن است به عنایت آن متیقن این صحیح است. ولی در جایی که متیقن صلاحیت بقاء را نداشته باشد در این‌جا إسناد نقض به یقین به عنایت متیقن، این صحیح نیست عرفاً، پس بنابراین حدیث شریف که فرموده لا تنقض الیقین یا لا ینقض الیقین و شبیه این تعابیر، این‌ها شامل مواردی که متیقن صلاحیت بقاء نداشته باشد نمی‌شود. بنابراین مثلاً اگر ما نمی‌دانیم یک خیاری فوری است یا فوری نیست، شک کردیم، در زمان شک نمی‌توانیم استصحاب بقا آن خیار را بکنیم. چون اصلاً متیقن که آن خیار باشد نمی‌دانیم محدود به همان اول زمان توجه به آن هست یا این‌که نه، خب اگر محدود به او باشد قهراً نمی‌شود گفت نقض نکن او را، محدود اگر باشد نمی‌شود گفت نقض نکن، چون خودش منتقض است در زمان بعد، اصلاً حتی منتقض هم نیست، در زمان بعد اصلاً وجود ندارد، آن عمرش کوتاه است خودش، کسی نقضش نمی‌کند اگر ...، خودش نیست. این یک بیانی که ایشان دارند. خب این بیان فی حد نفسه یک ادعا است، چیزی توی آن نیست. یعنی نکته‌ای، چرا؟ به چه مناسبت؟ فلذا بعدش آن، بعد از این‌که این بیان را ابتداءً فرمودند، فرمودند و بتقریب آخرٍ، در آن تقریب آخر، بیان‌شان این است که وقتی یک شیء‌ای اقتضاء بقاء در آن باشد انسان وقتی علم به حدوث پیدا می‌کند علم به بقاء هم پیدا می‌کند. چون این ذاتاً قابلیت بقاء و استمرار را دارد. همان علم به حدوث علم به بقاء هم حالا با یک تسامحی قهراً دیگه هست. پس وقتی علم به حدوث پیدا می‌کنیم علم پیدا می‌کنیم به یک یقینی که این یعنی یقینی برای ما پیدا می‌شود که این یقین همین‌طور در بستر زمان کأنّه وجود دارد و یک چیز متصل به هم پیوسته مبرم است و حالا شارع به ما می‌فرماید که این یقینی که پیدا کردی به این چیز نقضش نکن، چون این یقین یک یقینی بود که هم یقین به حدوث بود هم یقین به بقاء بود و این یک چیز متصل مبرمی است. فلذا است چون این‌جور دیده می‌شود إسناد کلمه نقض به این یقین درست است که البته وقتی هم می‌گویند این یقین را نقض نکن، معنایش این است که جری عملی‌ات را بر وفق متیقن قرار بده چون یقین یقین طریقی است و احکام خود یقین مقصود نیست. و خیلی جاها هم یقین احکامی ندارد. مال متیقن است. پس به لحاظ این‌که این یقین دیگه حالا آن پیاز داغ‌ها که جاهای دیگر بود که خب آن نمی‌دانم تبلور در این پیدا می‌کند و کذا، این‌ها را دیگه حالا ایشان این‌جا نیاورده. بیان ایشان در این‌جا این است. «و بتقریبٍ آخر: یتوقّف صدق نقض الیقین بالشکّ‌ على أن یکون زمان الشکّ‌ ممّا قد تعلّق الیقین به فی زمان حدوثه»، همان در زمان حدوث یقین به متیقن همان یقین به زمان شکش هم هست که این همین‌طور ادامه دارد «بمعنى: أنّ‌ الزمان اللاحق الذی یشکّ‌ فی بقاء المتیقّن فیه کان متعلّق الیقین عند حدوثه»، همان موقعی که این‌جا هم هست «وهذا إنّما یکون إذا کان المتیقّن مرسلاً بحسب الزمان لکی لا یکون الیقین بوجوده من أوّل الأمر محدوداً بزمان خاصّ‌ ومقیّداً بوقتٍ مخصوص»، مثل خیار فوری نباشد. «و إلّا ففیما بعد ذلک الحدّ و الوقت یکون المتیقّن مشکوک الوجود من أوّل الأمر، فلا یکون رفع الید عن آثار وجود المتیقن من نقض الیقین بالشک لان الیقین ما کان یقتضى ترتیب آثار وجود المتیقن بعد ذلک الحد فکیف یکون رفع الید عن الآثار من نقض الیقین بالشک الا ترى انه لو عُلم ان المتیقن لا یبقى ازید من ثلاثة ایام ففى الیوم الرابع لا یقال انتقض الیقین بالوجود بیقین آخر بالعدم» نقض اصلاً این‌جا معنا ندارد. چون که نبوده، نیست، ادامه نداشته «فان الیوم الرابع ما کان متعلق الیقین بالوجود من اول الامر» از اول این متعلق یقین شما نبوده روز چهارم، اما آن‌جایی که اقتضاء باشد از اول آن زمان شک هم متعلق یقین‌تان بوده، کأنّه یقین به آن هم داشتید. «و هذا بخلاف ما اذا حدث فى الیوم الثالث» در همین جایی که می‌دانیم سه روز قابلیت بقاء را دارد. «امر زمانى من مرض و قتل و نحو ذلک اوجب رفع المتقین فانه یصح ان یقال انه انتقض الیقین بالوجود بیقین العدم». این‌جا یک یقین به وجودی کأنّه بوده، البته با یک تسامحی دیگه، یقین به وجود کأنّه بوده، حالا چیزی پیش آمده آن را از بین برده، این‌جا انتقاض درست است، نقض درست است. این بیانی است که ایشان در این‌جا می‌فرماید.

محقق سیستانی دام ظله بحسب تقریر می‌فرمایند که تقریر تحریر الاصول که مرحوم محقق زنجانی، آقای مرحوم آمیرزا محمدباقر زنجانی، محمد هم دارد یا ندارد؟ آمیرزا محمد باقر زنجانی رضوان‌الله علیه که از اعلام نجف بودند و ایشان هم از تلامذ مرحوم نائینی است و بزرگانی هم خدمت ایشان تلمذ کردند. منهم محقق سیستانی شاگرد ایشان، ایشان می‌گویند که این تقریری که آقای آمیرزا محمد باقر زنجانی نقل می‌کند از آقای نائینی، این اقوی است. و این را نقل می‌کنند. آن تقریرات فوائد و این‌ها را نقل نمی‌کنند. می‌گویند این تقریر است. که حاصل فرمایش محقق زنجانی بحسب آن‌چه که از کتاب تحریر استفاده می‌شود که شاید این چیزی که از این استفاده می‌شود یک کَمَکی تفاوت بکند با آن چیزی که مقرر از محقق سیستانی نقل می‌کند. خب مقدمه أولی کلام ایشان همان است که مکرر گذشت که نقض، به هم زدن یک امر مبرم ذات اجزاء است. که این اجزاء تماسک در هم دارند، فرورفتگی در هم دارند، اتصال شدید به همدیگه دارند. شما بیایید این را قطع کنی به جوری که ماده باقی می‌ماند، آن هیأت اتصالیه از بین می‌رود. این معنای نقض است. این معنای حقیقی مسلّم در موارد این روایات وجود ندارد. مثل مثلاً یک بندی که در خارج، یک طناب محکمی در خارج یا یک سلسله زنجیره‌ای در خارج که به هم پیوسته، این‌جور چیزی که نیست. طهارت و وضو و و امثال ذلک که این‌جا...، پس حتماً این‌جا یک استعاره‌ای به‌کار برده شده و این نقض به کار رفتنش در این‌جا به آن معنای حقیقی که هیچ تسامح و رائحه مجازیّت و استعاره و این‌ها در آن نیست. حالا که این‌طور شد این یک مقدمه.

مقدمه ثانیه این است که باید بین آن چیزی که از این احادیث مراد جدی است و مراد واقعی است و بین آن مستعارٌمنه که معنای حقیقی است یک تشابهی، تناسبی وجود داشته باشد. همین‌جور نمی‌شود هر لغتی را بیاییم استعاره بگیریم برای هر معنایی ولو بین آن معنا و آن مستعارٌمنه هیچ ربطی نباشد. این ذوق ادبی و عرفی مردم برنمی‌تابد این را و غلط می‌دانند. پس باید یک تشابهی باشد. حالا که می‌خواهد تشابه باشد ما باید در مورد این روایات که نقض به‌کار رفته یک امر ذات اجزاء مبرم متصل دارای هیأتی را تصور بکنیم که شارع این را در نظر گرفته کلمه نقض را به این مناسبت، پس آن مرادش یک چیزی است که یک تشابهی با آن امر واقعی و حقیقی آن معنای حقیقی دارد. آن چیه حالا؟ چه جوری است؟ این‌جا جای افتراق درحقیقت تقریر تحریرالاصول می‌شود با فوائد الاصول یا توی اجودالتقریرات مثلاً حسب آن‌چه که ...، و آن این است که ایشان می‌فرماید که این کلمه یک تعبیری دارد که این هم توی کلام آقای چیز هم نیامده.

فرموده است که «فان کان المستصحب و متعلق الیقین مما اُحرز استعداده للبقاء فى حد نفسه ای ما لم یعرض الرافع، فحیث إن فى مثله تلازم اقتضائی بین تحقق الشیء و بقائه فی حد نفسه، فلا محالة یکون هناک تلازم اقتضائی بین الیقین باصل التحقق و بین الیقین ببقاء ذلک التحقق» نقطه‌ی افتراق این‌جا شد، می‌گویند وقتی یک شی‌ءای قابلیت بقاء را دارد تلازم است بین تحقق اصل و حدوث و تحقق بقائی. بین این دوتا تلازم است، تلازم اقتضائیه. خب همین‌طور که بین خود این حدوث و بقاء تلازم اقتضائی هست، بین یقین به حدوث و یقین به بقاء هم یک تلازم اقتضائی وجود دارد. توی فوائدالاصول گفت همان یقین به حدوث یقین به بقاء هم هست، همان من الان یقین پیدا می‌کنم به این‌که هست و وجود پیدا کرد و خواهد بود، دوتا یقین نیست بحسب تقریر فوائد؛ من یقین کردم به حدوث و حدوث پایدار این، این‌جوری، حدوث ادامه‌دار این. یک یقین دارم متعلق آن حدوث پایدار است، وجود پایدار است. این تقریر می‌گوید نه، شما یقین به حدوث پیدا می‌کنی، این یقین به حدوث ملازمه دارد با یقین به بقاء. چرا؟ برای این‌که خود حدوث آن متیقن با بقاء آن ملازمه‌ی اقتضائی دارد در جایی که استعداد دارد، یقین به آن حدوث هم ملازمه‌ی اقتضائی دارد با یقین به بقاء. خب حالا پس ما دوتا یقین پیدا کردیم این‌جا، یقین به حدوث، یقین به بقاء. این دوتا یقین‌ها در اثر ملازمه‌ای که دارند و بهم پیوستگی‌ای که دارند یک حالت ابرام و اتصال پیدا می‌کنند. حالا «لا تنقض» می‌گوید این را نشکن، این یقینِ را از آن جدا نکن. این یک امر واحد شد این دوتا یقین‌ها در اثر این‌که این یقینِ ملازمه دارد با آن یقینِ دیگر، نمی‌شود از آن جدا بشود، پس کأنّ یک یقینِ... ولو ذاتش دوتا هست ولی در اثر آن ملازمه‌ای که دارد بهم پیوستگی‌ای که دارد مثل اجزائی که هرکدام برای خودشان وجود فی نفسه دارند اما هرکدام هرجزئی یک وجود فی نفسه دارد که متصل به دیگری است یک مجموعه درست شده با آن. این‌جا آن یقینِ با این یقینِ بهم پیوستگی دارد تلازم دارد کأنّ یک موجودی که اجزاء آن یقین است این‌ها بهم گره خوردند، حالا می‌گوید این را نشکن، این هیأت اتصالیه‌ی این‌ها را از بین نبر. خب این کجاست؟ این کجاست که این یقین‌ها این حالت را دارند؟ حالت چسبندگی و تلازم و بهم پیوستگی را دارند؟ وقتی که اقتضاء برای متیقن باشد، اقتضاء برای متیقن که بود این متیقن یک بقاء اقتضائی دارد آن‌وقت پس یقین به این متقین هم یک یقین به بقاء اقتضائی پیدا می‌کند، جایی که این‌جوری نباشد چنین چیزی نیست پس وجهی برای استعاره آن‌وقت نیست، وجهی برای استفاده‌ی کلمه‌ی نقض آن‌وقت نیست.

در تعقیب آن عبارت که خواندم می‌گوید «فکان الامرین فی کل من الیقین و المتیقن مبرمان و مغفولان بحیث کأنهما امر واحد، فالیقین السابق یقتضی الجرى العملی على طبق متعلقه من حیث اصل التحقق و من حیث البقاء معا فترتیب الآثار علیه من حیث تعلقه باصل التحقق و عدم ترتیب الآثار علیه من حیث تعلقه بالبقاء بمجرد الشک فى عروض الرافع کانه نقض و حل و تفکیک بین اجزاء شیء واحد، و لا خفاء فى حسن استعارة لفظ النقض لهذا المعنى فى مثل هذا الفرض، و هذا بخلاف ما اذا لم یحرز استعداد المستصحب للبقاء فى حد نفسه، فانه لا تلازم فى مثله بین اصل التحقق و بین بقائه حتى اقتضاء، فلا تلازم بین الیقین باصل التحقق و بین الیقین بالبقاء کذلک بل لا یقتضى الیقین باصل التحقق فى مثله الا الجرى العملی و ترتیب آثار اصل التحقق علیه فقط، و اما ترتیب آثار البقاء فلا مقتضى له فى مثله فى حد نفسه فالتفکیک فی مثله فى الجری العملی بین الحیثیتین لا یستلزم التفکیک فیما یقتضیه شیء واحد» تا آخر عبارات‌شان که باز یک صفحه‌ی دیگر هم بیشتر هست که همین‌ها را توضیح می‌دهد.

بنابراین این هم یک بیانی است که همه‌ی این آقایان در صدد این هستند که بالاخره یک امر ذات اجزائی درست کنند، هیأت اتصالیه داشته باشد بشود نقض به او اسناد داده بشود، حالا یکی می‌آید می‌گوید به آن‌جورهایی که آقای همدانی می‌گفت، می‌گفت یقین‌های تقدیری. ایشان آقای نائینی حالا بحسب آن‌چه که می‌گوید آن همان یقین اولی یک یقین این‌جوری است کأنّ، این هم که، این‌ها تقریباً هم‌خانواده هستند دیگر تقریباً، حالا او می‌گفت آن یقین تقدیری است به یک فرض می‌کنیم که... این هم فرمایش.... عرض می‌کنم به این‌که حالا این‌که محقق سیستانی را نسبت دادند به محقق نائینی و می‌گوید این بیانی که ایشان نقل می‌کند بیان آقای نائینی است این کلام ایشان که دلالتی بر این جهت نیست، چون ایشان فرموده، کلام را این‌جوری شروع می‌کند «و التحقیق: فى مفاد تلک الاخبار تعیّن الوجه الثانى الذی أبدأه المحقق الخوانساری و اختاره العلامة الانصارى، و تبعه غیر واحد من الاعلام، منهم شیخنا الاستاذ العلامة المحقق النائینی قدس اللّه تعالى اسرارهم و هو القول باختصاص الحجیة بما اذا کان الشک من ناحیة المزیل» یعنی رافع «بعد احراز المقتضى بمعنى احراز» فلان، بعد می‌آید بیان استدلال می‌کند اگر شما می‌خواهی این حرف را، این استدلال را، اصلاً نگفته آقای نائینی این‌جوری استدلال کرده، خود ایشان هم قائل به همین مقال است، بعد می‌آید استدلال می‌کند توضیح می‌دهد. خب شما اگر بخواهی این را به آقای نائینی نسبت بدهی خب به شیخ انصاری هم باید نسبت بدهی، به محقق خوانساری هم باید نسبت بدهی. این بیان خود محقق زنجانی است، ایشان این‌جوری با خودش هم تبعیت کرده می‌گوید و توضیح ذلک یعنی این است که مفاد اخبار این است. این‌که این را به ‌آقای نائینی نسبت داده باشد در کلام‌شان این نیست. اگر ایشان خودشان نقل می‌کردند خب ما می‌گفتیم شاید از درس نقل می‌کنند اما این‌جا چون دارند که «التقریب الثانى ما یستفاد من کلمات المحقق النائینی علی ما فی تحریر الاصول المحقق الزنجانی»، نه، توی تحریر اصول محقق زنجانی هیچ دلالتی تا آخر هم نگاه کردم که شاید بعداً بگوید هذا ما افاده یا فلان شیخنا الاستاد، نه ایشان بیان خودش است، حالا این هم یک بیانی است. خب این به خدمت شما عرض شود که این هم بیانٌ آخر.

اشکالی که محقق سیستانی به این کلام می‌کنند شبیه همان اشکالی است که قبلاً به محقق همدانی با تقریری که خودشان کردند دارند و آن این است که ایشان می‌فرماید فرق است بین جمل نافیه و نافیه و ایجابی. در جمل ایجابی که مثلاً می‌گوییم «النوم ناقضٌ للوضوء» ما در این‌جا بخواهیم نقض صحت استعمال پیدا بکند نیاز داریم به این‌که یک امر تقدیری که آقای همدانی می‌گفت، یعنی توی نظرمان این‌جوری بگیریم که این وضو همین‌جور هست حتی بعد النوم، بعد البول، بعد از سائر نواقض، کأنّ همین‌طور هست که خب هستیِ بعد النوم و بعد البول و بعد و سائر نواقض که واقعاً نیست، پس باید آن وجودات برای بعد از نقض و این‌ها را تقدیری بگیریم بعد بیاییم نقض بگیریم که خب این را نقض نکن، یعنی این را نشکن، این را این طرف و آن طرف را، این نقض می‌کند یعنی این طرف و آن طرف را از هم می‌پاشاند، مفکک می‌کند، جدا می‌کند. یا بیاییم این‌جوری که آقای نائینی فرموده بگوییم تو همان وقتی که یقین پیدا کردی این یقین تو یقین به یک چیزی بود که ادامه دارد همین‌‌ جور فرضاً، کأنّ با یک تسامحی، آن‌وقت بیاییم بگوییم این را نشکن. یا این‌جور که در تقریر محقق زنجانی آمده که بگوییم آره آن یقینِ، یک یقینِ دیگر ملازمش است این دوتا یقین‌ها بهم چسبندگی دارند، یک حلقه‌ی عمودی را دارند درست می‌کنند، اجزاء آن این یقین به حدوث است، این هم یقین به بقاء است، می‌گوید این یقینِ را از هم جدا نکن، این‌جاها درست است، که نه که نکن می‌‌گوید نه اگر بخواهد نسبت بدهد به نقض، تو باید همین‌جوری این توجیهات لازم داری. اما اگر گفت نشکن، نقض نکن، ما نه به وجود تقدیری نیاز داریم نه به این بیاناتی که این آقایان فرمودند چه آقای نائینی حالا بگوییم چه آقای زنجانی بگوییم چه بگوییم این هم مال ‌آقای نائینی است، هرچی، به این‌ها احتیاج نداریم، چرا؟ بلکه این‌جا همین که شارع حکمش مجعولیش این است که این شیئی که الان موجود شد، متیقنی که موجود شده بعداً هم هست، قانوناً هست، می‌گوید حالا این‌که من دارم خودم حکم کردم به هستی و بقاء آن تو نشکن این را، می‌فرمایند که «لا تنقض الیقین بالشک» من دارم می‌گویم این هست، تو به‌واسطه‌ی شکی که کردی آن را از بین نبر. این همان جعل و جعل قانونی و این‌که در محیط قانون دارد، می‌خواهد بگوید هست و باقی است کلمه‌ی نقض را استفاده می‌کند. پس بنابراین در جایی که نقض می‌خواهد استعمال، ایجاباً استعمال می‌شود توی جمله‌ی مثبت است و ایجابی استعمال می‌شود، آن‌جا چون واقعاً نسبت به بعد از نقض در زمان نقض و بعد از نقض واقعاً چیزی نداریم، آن‌جا ناچار هستیم که برای این‌‌که این نقض قابلیت استعمال را داشته باشد یک تقریری بگیریم، یک کاری بکنم، که کأنّ این ادامه دارد، پس حالا می‌گوید این ناقض‌اش است. مثلاً می‌گوید بول ناقض وضو است، یعنی چی ناقض وضو است؟ شما باید چکار کنید؟ خب بعد از بول که وضوئی نیست که، بعدش نبوده که این بیاید این وسط این دوتا را از هم جدا کند تفکیک کند که، پس باید برای بعد از نقض هم تقدیر وجود وضو کنید، وجود تقدیری در  نظر بگیرید یا یک‌جورهایی که این‌ها گفتند، توی بیانات دیگر آمد، آن‌وقت این ملاحظه را می‌کند بعد می‌گوید حالا این بیل نزن به کمر این، نقض نکن. این که ما قبلاً می‌گفتیم در فرمایش ایشان عرض می‌کردیم نه، حالا خود وضو اجزاء دارد دیگر، این همین چیزی که اجزاء دارد کأنّ توی بستر زمان آن را ساری می‌بیند می‌گوید نقض‌اش نکن، یعنی اجزاء خود این وضو را بهم نزن ...

س: ؟؟؟

ج: بله؟

س: می‌فرمودید در عمود زمان ما بخواهیم اجزاء ...

ج: بله ممکن است بسیط باشد.

و اما در جایی که خودش قانوناً دارد می‌گوید این وضو همین‌طور هست، می‌فرماید «الرعاف لا ینقض الوضو» ما دیگر احتیاج نداریم وجود تقدیری برای این وضو فرض کنیم که، چون واقعاً بحسب قانون هست، همین‌‌جور هست، حالا می‌گوید نقض‌اش نکن. نقض‌اش نکن یعنی چی؟ یعنی این‌طور نباشد که آثارش را بر آن مترتب نکنی، نروی نماز بخوانی، نروی چه کنی، نه نقض‌اش نکن همین‌طور توی نظر قانونی من همین‌جور هست. پس بنابراین و در روایت ما در باب استصحاب کلمه‌ی نافیه است یا نهی است؟ این‌ها ناهیه است، پس این حرف‌هایی که شما می‌زنید این‌جاها نمی‌آید که باید نمی‌دانم متیقن شما قابلیت استعداد و این حرف‌ها بخواهید بزنید تا مبرّر این درست بشود. نه مبرّر آن همین است که قانوناً این‌‌جوری است «لا تنقض الیقین بالشک». این به خدمت شما عرض شود که اشکالی است که ایشان فرموده‌اند. حالا باز للکلام تتمةٌ یک بیان دیگری هم آقای نائینی دارند ...

س: ؟؟؟ ادامه‌ها را دارید یعنی؟

ج: بله؟

س: همان بحث را ادامه فرمودید بعد فرمودید که حالا ما هردو را داریم و باز دوباره هردو را داریم باید یک چیزی باشد که نسبت به هردو صادق باشد هم سلبی هم ایجابی؛ این چیزها را دیگر باز دوباره ادامه می‌دهید؟ چون ادامه دادید این‌ها را توی جلسه‌ی گذشته دیگر ...

ج: حالا بله، حالا می‌گویم للکلام تتمةٌ ان‌شاءالله!

Parameter:18905!model&29580 -LayoutId:29580 LayoutNameالگوی متنی مشاهده دروس

اوقات شرعی

تعداد بازدید آنلاین : 18
تعداد بازدید روز : 535
تعداد بازدید دیروز :1133
تعداد بازدید ماه جاری : 1793
تعداد کل بازدید کنندگان : 790094