لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس میباشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلیالله تعالی علی سیدنا و نبینا ابیالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لاسیما بقیةالله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین.
بحث در استدلال به تفصیلی است که مرحوم شیخ اعظم و بعض بزرگان دیگر فرمودند که استصحاب در شک در مقتضی جاری نیست و در شک در رافع جاری است و این مسأله را از استظهار از روایات وارده فرمودند. شیوهای که حالا در مصباح الاصول هست یکوقت ما این ادله را خودمان بررسی میکنیم، فهرست میکنیم و جداجدا ذکر میکنیم که وجوهی که فرموده شده چیست؛ ولی در مصباح الاصول ابتداءاً فرمایش شیخ را نقل میفرمایند بحسب آنچه که بدواً از کلام شیخ استظهار میشود و میفرمایند که صاحب کفایه قدسسره هم همینجور برداشت کرده. و آن این هست که کلمهی نقض و واژهی نقض در لغت به معنای رفع یک امر مستمر است، چیزی که فی نفسه استمرار دارد ما بیاییم آن را برداریم و همچنین به معنای قطع شیء متصل است، یک چیزی که پیوستگی دارد، اتصال بهم دارد مثل یک مثلاً نخ، یک طناب، ما بیاییم این را قطع کنیم، با یک قیچی قطع کنیم، با یک چاقو مثلاً قطع کنیم. که آیهی شریفه هم «کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْکَاثًا» (نحل/92) این از نظر لغت. اما پس بنابراین نتیجه میگیریم که جایی که میخواهد و چیزی که میخواهد نقض به او اسناد داده بشود و او میخواهد متعلق نقض قرار بگیرد باید یک چنین چیزی باشد که یک امر ذات استمرار باشد و یک امر مستمری باشد که بتواند او را بردارد یا قطع کند، این مقدمهی اول.
مقدمهی دوم این است که ما میبینیم که یقین خب قابل اینکه خودش متعلق یقین، متعلق نقض واقع بشود قابلیت این را ندارد در جایی که یقین سابق بوده بعد شما شک میکنید. چرا؟ چون موضوع ندارد، یقین تکویناً منتقض شده، از بین رفته. و همچنین آثار یقین هم، آثار خود یقین هم که این هم ارتفع بارتفاع موضوعه، چیزی نیست که باقی نمانده که شارع بخواهد بفرماید این آثار را نقض نکن. پس نه خود یقین میتواند متعلق نقض واقع بشود «لا تنقض الیقین» و نه آثار خود یقین میتواند؛ اما خود یقین نمیتواند چون «انتقض تکویناً» و اما آثار یقین نمیتواند چون بعد از اینکه یقین از بین رفت، موضوع از بین رفت خودبهخود حکمش هم مرتفع است و نیست. بنابراین باید گفت که مراد از این یقین متیقن است مجازاً؛ یقین در متیقن استعمال شده مجازاً. و آنوقت حالا که در متیقن استعمال شده چه متیقنی میتواند مستعملٌفیه یقین باشد مجازاً؟ آنکه اقرب است به معنای حقیقیِ یقین و آن... ببخشید یقین اشتباه لفظی بود، آنکه اقرب است به معنای نقض. و آن چیزی است که استحکام داشته باشد، ابرام داشته باشد. حالا که خود یقین که دارای البته یقین خودش دارای ابرام و استحکام است و میشد به خودش یقین بدهی اینجا نمیشود، پس باید بگوییم از این یقین متیقن مقصود است آن هم نه مطلق المتیقن، بلکه متیقن دارای استحکام و ابرام و دارای استعداد برای بقاء و استمرار. چرا؟ چون قاعدهی کلیه داریم که «إذا تعذرت الحقیقة فاقرب المجازات» باید گفت مراد است و اینجا حقیقت که متعذر شد ارادهاش؛ باید بگوییم اقرب المجازات است، اقرب المجازات هم میشود متیقن دارای استمرار و استحکام و استعداد برای بقاء. فلذاست که میگوییم پس مفاد این ادله و این روایات میشود این و این همان متقضایش همان تفصیلی است که گفتیم که شک در مقتضی اگر بود جاری نمیشود، چون آن استحکام و آن ابرام و آن استعداد بقاء و قابلیت بقاء در آن نیست یا مشکوک است. اگر میدانیم نیست که نمیشود، اگر مشکوک هم هست که تمسک به دلیل در شبههی مصداقیهاش میشود. بنابراین جایی است که این جهاتش مسلّم است فقط شک داریم در اثر پیدایش رافعی از بین رفته است یا نه. این به خدمت شما عرض شود که میفرمایند استدلال مرحوم شیخ رضوانالله علیه این است، بدواً مرحوم محقق خراسانی قدسسره هم همین برداشت را از عبارت شیخ فرمودند که حالا عبارت کفایه هم بد نیست اینجا به آن توجه بکنیم؛ خب ابتداءاً رسم مرحوم صاحب کفایه این است که گاهی در ثنایای کلام مطلب خودشان را شروع میکنند در اثناء کلام اشارهی به قول مخالف میکنند و جواب میدهند که میفرمایند که: «و بالجملة لا یکاد یشک فى ان الیقین کالبیعة و العهد انما یکون حسن اسناد النقض الیه بملاحظته» حسن اسناد النقض الیه بملاحظهی خود یقین است «لا بملاحظة متعلقه فلا موجب لارادة ما هو اقرب الى الامر المبرم او اشبه بالمتین المستحکم مما فیه اقتضاء البقاء لقاعدة اذا تعذرت الحقیقة فاقرب المجازات بعد تعذر ارادة مثل ذلک الامر» که خودش محکم و مستحکم است «مما یصح اسناد النقض الیه حقیقةً» که از این عبارت آقای خوئی استفاده فرمودند که معنایی که مرحوم آقای آخوند برای عبارت شیخ کردند این معناست که خودشان هم همین توضیحی که دادیم به این نحو توضیح دادند مجموعاً با آنچه که در کفایه است.
خب ایشان تبعاً لمحقق خراسانی میگویند اگر این تفسیر باشد و این مفاد کلام شیخ قدسسره این باشد این مطلب تمامی نیست و حالا توی خود کفایه بهتر این تبیین شده تا مصباح الاصول. در کفایه فرموده است که اسناد نقض به یقین بهخاطر این است که یقین ولو متخیلاً؛ ولو چون مردم تخیل میکنند، این است که یک امر مبرمی است، یک امر پابرجایی است، یقین است دیگر، یعنی احتمال خلافی توی آن نمیرود، صددرصد است، ولو اینکه حالا تخیل مردم این است یا خود شخصی که یقین پیدا کرده، اگر چه خیلی یقینها هم هست که مردم در اثر سادهلوحی است زود میشود از دستشان هم گرفت، یکی دوتا تشکیک کنی یک دوتا چیز کنی میشود از دستشان گرفت. آنجور نیست که الا بالواقع هر یقینی استحکام و اینها داشته باشد. ولی تخیل کسی که یقین دارد این است که این دیگر من یقین دارم، احتمال خلاف اصلاً در آن نمیدهم. خب اسنادٍ میفرماید نقض به یقین از این باب است و ولو اینکه این تعلق بگیرد به یک امری که آن امرِ قابلیت استعداد بقاء و دوام و اینها نداشته باشد. خود یقین اینجوری است ولو متعلق آن اینجوری نباشد. به خلاف ظن که نقض را به ظن نسبت نمیدهند مظنه ولو اینکه «تعلق بالامر المحکم المستحکم»؛ چون خودش استحکام ندارد ولو اینکه ظن به این پیدا کرد و به یک چیزی که اگر این ظنِّ درست باشد آن محکم و مستحکم است، مثلاً ظن به این پیدا کرده که این شبحی که دارد میبیند یک کوهِ سنگیِ محکم، اینجا نمیشود گفت «نقض، لا تنقض ظنَّک»؛ ولی اگر یقین داشته باشد، حالا یقین دارد به یک اینکه این تار عنکبوت است میشود گفت «لا تنقض یقینک». ایشان میفرماید شاهد بر این مسألهای که من دارم میگویم ملاک خود یقین است نه متعلق آن، این است که اگر حرف من درست نباشد لازمهاش این است که شما بتوانید کلمهی نقض را به یک متعلقی که به یک امری که مبرم هم هست ولی یقین نیست، به یک امری که مبرم هست بتوانید نسبت بدهید، مثلاً بگویید چی؟ بگویید «نقضت الحجر من مکانه» این به قول ایشان این مستنکر است برای کارکرد دارد در عرف «نقضت الحجر من مکانه» نمیگوید عرب. و یا اینکه از آن طرف اگر به قول ایشان یک شعلهای روشن است و شما یقین داری به اینکه این شعله روشن است ولی نمیدانی که استعداد بقاء دارد یا نه؟ این مادهای که اشتعالآفرین است چقدر است؟ اینجا اگر حرف شما درست باشد که ملاک به متیقن است آن هر امری است خود یقین نیست باید بگویی که «انتقض الیقین باشتعال السراج» یا «انتقض یقینی باشتعال السراج» باید بتوانی بگویی و حال اینکه، باید نتوانی بگویی با اینکه میبینی میتوانی بگویی. پس ملاک خود یقین است، یقین خودش یک، پس درحقیقت استحکام هر چیز هم موجب این نمیشود که کلمهی نقض استعمال بشود، یک چیزهای خاصی است که آنها استحکام دارند بلا آنها کلمهی نقض توی لغت عرب به آن اسناد داده میشود مثل بیعت، میگوید این نقض بیعت کرده، یا مثل عهد، نقض عهد کرده؛ یقین هم همینطور است میگوید نقض یقین؛ اما اینجور نیست که هرچیزی مستحکم بود، حجر مستحکم است دیگر بگوید «نقضت الحجر» کارکرد هم دارد. از این طرف میبینیم اگر یقین به یک امر چیزی تعلق بگیرد که او یا استحکام ندارد یا مشکوک است، درست است، چون یقین ملاک است. بنابراین اسناد کلمهی نقض به یقین از این بابی که مرحوم شیخ اعظم فرمودند که پس باید، نه اصلاً درست نیست به متیقن نسبت داده بشود. این به خدمت شما عرض شود که بیان محقق خراسانی و استظهار ابتدائی و بدویای که میفرمایند از کلام شیخ ممکن است باشد.
بعد خودشان یک توجیه دیگر و تفسیر دیگری برای عبارت شیخ میفرمایند و میگویند اگر که ظاهر عبارت شیخ اعظم ممکن است قصور داشته باشد از اینکه این معنایی که حالا میگوییم مراد باشد اما مثلاً وضوح بطلان این معنای بدوی و وضوح جواب از آن این قرینه میشود که با مقام شیخ چیز دیگری میخواهد شیخ بفرماید و آن این است که میفرماید، حالا بخشی از فرمایشاتی هم که میفرمایند توی کلام خود شیخ اعظم کموبیش هست، میفرمایند که: این اسناد نقض در این روایات مبارکات به یقین نه به اعتبار صفت یقین است خود یقین و نه به اعتبار آثار مترتبهی بر نفس یقین است که خب شیخ هم اینها را فرموده، اما یکخرده تفاوت در توضیحش دارد. پس نه این اسناد نه به لحاظ خود یقین است نه به لحاظ آثار یقین است بلکه به لحاظ چی هست؟ بلکه به لحاظ آثار متیقن است. اما چرا به لحاظ خود یقین نیست؟ میفرمایند برای اینکه ما این یقین را یا متعلقاش را مجرد از زمان حساب میکنیم یا اینکه نه، مقیداً بالزمان حساب میکنیم. مثلاً همین در مورد روایت وضو، یکوقت وضو را نگاه میکنیم نه وضوی سابق با قید زمان گذشته؛ اگر خود وضو را به آن نظر کنیم خب یقین به نفس وضو با شک در وضو نقض شده تکویناً دیگر، دیگر معنا ندارد شارع بیاید نهی بفرماید که نقض نکنی این یقینات را، شده دیگر. و اگر این یقین سابق یعنی یقین به وضوء گذشته باشد این هم باقی است نقض نشده و قابل نقض هم نیست که شارع بفرماید؛ خودش باقی است و اینکه شارع بفرماید نقض نکن تحصیل حاصل است. و اما آثار متیقن، احتمال دو، آثار یقین؛ آثار یقین هم علتش این هست که خود یقین بما انه وصفٌ حکمی ندارد، حکم شرعیای ندارد که شارع بگوید «لا تنقض الیقین». و اگر یکجایی هم فرض کنید کم یقین خودش حکم دارد مثل مثلاً عرض میکنم مثل یقین به عقاید، اصول عقاید، بر ما واجب است یقین پیدا کردن به اصول عقاید، خب حکم دارد؛ آنجا میشود چی؟ آن یقین میشود یقین موضوعی دیگر، چون خودش موضوع حکم قرار گرفته یا مثلاً میگوید وقتی یقین داری «یجوز لک الشهادة» این یقین موضوعی است و حال اینکه ظاهر این اخبار این است که این یقین یقینِ طریقی است نه یقین موضوعی. پس بنابراین ما سه احتمال که بیشتر نداریم یا این اسناد نقض به خود یقین است یا به آثار یقین است یا به لحاظ آثار متیقن است. آن دوتا که نشد لا محال میشود سومی. خب به لحاظ آن است نه اینکه میگوییم یقین استعمال در متیقن شده باشد که در تفسیر اول میگفتیم که اشکال کردیم میگفتیم این، نه به خود یقین اسناد داده میشود اما نه به لحاظ نفساش و نه به لحاظ آثار و احکامش، بلکه به این لحاظ که همانطور که در بحث قطع گفتیم قطع به یک چیز و یقین به یک چیزی این اقتضاء میکند جری عملی طبق آن چیز، اگر یقین دارد کسی مثلاً این شیر است، این یقینِ اقتضاء میکند که از آن شیر بگریزد، خودش را در یک پناهگاهی قرار بدهد. اگر یقین دارد این حکم خدا است اینجا این یقینِ به آن حکم باعث میشود که او جری عملی کند در مقام اطاعت آن حکم بربیاید و امتثال آن بربیاید و هکذا، بنابراین که این یک حکم چیه؟ این یک حکم تکلیف شرعی نیست، این یک خاصیتی است برای یقین، برای قطع، برای علم، پس شیخ اعظم میخواهد چی بفرماید؟ میخواهد این را بفرماید که اینجا به لحاظ نفس یقین که شارع نمیتواند بفرماید نقض نکن، به لحاظ آثاری شرعیاش هم که نمیتواند شارع بفرماید نقض نکن، پس به چه لحاظی فرموده نقض نکن؟ به خود یقین نسبت داده ها! نه مثلاً به این متیقن؛ مَجاز، نه، به خود یقین اما به لحاظ آن اثر تکوینی یا عقلی؛ هر چه میخواهید بگویید. یا قهریای که یقین دارد که جری عملی بر متیقنش میشود، این اثر یقین است که آدم جری عملی میکند بر طبق متیقن، میگوید لا تنقض؛ یعنی این اثری که قهری، تکوینی برای یقین تو بود، برای علم تو بود این را نقض نکن، به این لحاظ میگوید این یقینِ را نقض نکن، چون اگر شما اعتنایی به این یقینِ نکردی و طبق آثار متیقن را بار نکردی، طبق آن متیقن جری عملی نکردی کأنّه یقینت را نقض کردی دیگه، بیاعتنایی کردی به او، نقض کردی و الا اثر یقین داشتن و علم داشتن این است که جری عملی طبق آن چیزی باشد که به آن یقین پیدا کردی، خب پس به این لحاظ است. در عین حال این إسناد کلمه نقض با آن بار لغوی که دارد که باید به یک چیز مستحکم، مبرم تعلّق بگیرد، اگر آن آثار متیقن و جری عملی طبق متیقن دارای استحکام باشد، یعنی آدم یقین پیدا کرده به یک چیزی که او استعداد بقاء دارد، استعداد دوام دارد، در عین حال نیاید طبق آن مشی کند این یقین خودش را نقض کرده، اما اگر یقین به یک چیزی خورد که آن خودش موقت است، محدود است، اصلاً اقتضای اینکه در طول زمان باید طبق آن جری کرد نداشته باشد، اینجا إسناد نقض به آن یقین حتی به این لحاظ هم حُسن استعمال ندارد و درست نیست. بنابراین به این بیان این تفصیل ثابت میشود و شیخ این را میخواهد بفرماید. و این خیلی زمین تا آسمان با آن چیز اولی فرق میکرد. آنجا میگفت کلمه یقین یعنی متیقن، یا که حالا احتمال هم دارد به حذف مضاف باشد مثلاً، به اضمار یک مضافی باشد که بگوییم لا تنقض الیقین یعنی لا تنقض آثار متیقن الیقین، آثار متعلّق الیقین، که دوتا کلمه هم باید ...، خب این فرمایش دو تفسیری که برای کلام شیخ اعظم شد.
یک مطلب سومی هم در اینجا وجود دارد و آن این است که آقای آخوند در حاشیه فرائد فرمودند، در کفایه هم به عنوان إن قلت آن را بیان فرموده و بگوییم لعل این هم تفسیر کلام شیخ بشود. و آن این است که ما نمیگوییم مراد از یقین متیقن است یا حذف مضاف است نه، بله، میگوییم از یقین همان یقین مقصود است. نقض هم به همین یقین إسناد داده شده ولی همانطور که بیان شد خود یقین که معنا ندارد بگویند یقین را نقض نکن، این یقین که نقض شده، حالا اگر تجرید از زمان کردید که ؟؟ تجرید نکردید که خب یقین باقی است و شارع بگوید نقض نکن برای چی؟ خب یقین باقی است تحصیل حاصل، آثار یقین هم، آن هم به لحاظ آثار یقین هم که گفتیم. آثار یقین اینجا آثاری ندارد بهخصوص در مورد روایت، آثار یقین، خود وضو چیز دارد نه یقین به وضو، ولی در عین حال إسناد نقض به یقین یک مبرری میخواهد اینجا، تکویناً که نمیشود، واقعاً که درست نیست، یک مبرر میخواهد. این مبرر در چه صورتی است؟ در صورتی است که آن متیقنِ، آن قابلیت استمرار و دوام داشته باشد. آن در آن صورت است. پس چون إسناد مجازی این مبرر میخواهد، باید یک علاقهای وجود داشته باشد، یک مبرری وجود داشته باشد و این مبرر در جایی است که متعلّق دارای یک استحکام باشد تا ...، چون مراد جدی بالاخره آن است دیگه، باید او استحکام داشته باشد تا بتوانیم إسناد به خود ...
فرموده: «فإن قلت: نعم، و لکنه حیث لا انتقاض للیقین فی باب الاستصحاب حقیقة، فلو لم یکن هناک اقتضاء البقاء فی المتیقن لما صح إسناد الانتقاض إلیه بوجه و لو مجازا، بخلاف ما إذا کان هناک»، یک استحکامی باشد در متعلّق «فإنه و إن لم یکن معه أیضا انتقاض حقیقة» خود یقین باز انتقاض پیدا نمیکند. «إلا أنه صح إسناده إلیه» وقتی آنها را یعنی به آثار متیقن و متیقن توجه نکردی و او را نقض کردی کأنّه یقینت را نقض کردی، میشود إسناد داد. «إلا أنه صح إسناده إلیه مجازا، فإن الیقین معه» یعنی با آن متعلّق اینچنینی «کأنه تعلق بأمر مستمرّ مستحکم (که) قد انحلّ و انفصم بسبب الشک فیه، من جهة الشک فی رافع». خب این هم پس تا حالا ما سه احتمال در عبارت شیخ اعظم آمد. یکی بگوییم یقینش اصلاً یعنی متیقن مجازاً، حالا حذف مضاف را حالا بگذارید کنار چون آن دیگه مجاز در یقین نمیشود و تصرفی در یقین نمیشود. تصرف دو جمله میشود. یا بگوییم یقین یعنی متیقن، یا بگوییم نه، إسناد به خود یقین داده شده بدون تأویل کردن او به متیقن منتها به لحاظ آن اثر قهری، تکوینی که یقین دارد، که مشی بر طبق متیقنش است. آثار متیقن را بار کردن است. و یا اینکه بگوییم باز این إسناد به یقین است ولی چون این إسناد مجازی میشود، إسناد نقض به یقین مجازی میشود مبرر میخواهد، این مبرر در جایی است یقین، آن متعلّق یقین استحکام داشته باشد. آنجا است که میشود. از این باب شخ فرموده، این سهتا احتمالی است که وجود دارد.
حالا عبارت شیخ را بخوانیم که شیخ اعظم چی فرموده، خودمان ببینیم از عبارت کدام از اینها را میفهمیم یا چیز آخری میفهمیم اصلاً.
فرموده: والأولی، این و الأولی ایشان در اینجا مثل «اُلوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى» (انفال/75) است. یعنی متعیَّن این است چون اول فرمایش معارج و محقق را نقل میکنند، آن استدلال را مناقشه میکنند که استدلال تمامی نیست. «و الأولى: الاستدلال له بما استظهرناه من الروایات السابقة بعد نقلها من أنّ النقض: رفع الأمر المستمر فی نفسه، و قطع الشیء المتصل کذلک»، که این دوتا میبینی این دوتا مفهوم که عطف به هم شده یک تفاوتی به هم دارد چون رفع الامر المستمر فی نفسه؛ خب به این هم میشود یک امر مستمر است شما کلاً آن را بر میداری، قطعش نمیکنی، کلاً آن را برمیداری. مثلاً یک طنابی از اینجا تا آنجا بسته شده میروی طناب را جمع میکنی، ولی قطع میکنی یعنی میآیی قیچی قیچی میکنی، اینها را منفصل میکنی از همدیگه، این عطف این دوتا به همدیگه یعنی هر دوی آن است؟ «أنّ النقض: رفع الأمر المستمر فی نفسه، و قطع الشیء المتصل کذلک»، یعنی فی نفسه، که ظاهراً مقصود همان دومی است ولی استمرار یعنی توی آن یعنی استمرار ولو قطعش هم نکنی، همینطور برداری آن را «کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْکاثاً» (نحل/92) آنجا هم همین است که اینها را گسسته، قطع کرده، اجزاءش را از هم جدا کرده، خب میفرمایند که معنای نقض یعنی این، «فلا بد» حالا براساس اینکه معنای نقض این شد «فلا بد أن یکون متعلّقه ما یکون له استمرارٌ و اتصال» که از این جمله هم در میآید که آنجا با هم میخواهد حساب بکند نه دوتا مفهوم جدا باشد. «له استمرارٌ و اتصال و لیس ذلک نفس الیقین، لانتقاضه بغیر اختیار المکلّف»، او بدون اختیار مکلّف، شک برایش پیدا شده «فلا یقع فی حیّز التحریم» که شارع بگوید اینکار را نکن، شده دیگه، بدون اختیار او «و لا أحکام الیقین من حیث هو وصفٌ من الأوصاف، لارتفاعها بارتفاعه قطعاً». آنها هم که خب، یقین که از بین رفت آن هم از بین رفته «بل المراد به بدلالة الاقتضاء» یعنی صوناً لکلام الحکیم عن اللغویه و اینکه چیزی مراد از آن نباشد، یک حرفی باشد معنا نداشته باشد. آن دوتا که نشد. پس به دلالت اقتضاء باید بگوییم چی؟ مراد به این نقض «الأحکام الثابتة للمتیقن بواسطة الیقین» آنها را میخواهد بگوید. «لأن نقض الیقین بعد ارتفاعه لا یعقل له معنىً سوى هذا» میگویند یقین را نقض کن ؟؟ خود یقین نیست، غیر این که دیگه معنای دیگری نمیشود اراده بشود «فحینئذ لا بد أن یکون أحکام المتیقن کنفسه مما یکون مستمراً لولا الناقض» حالا که آن مقصود است باید همانطور که خود یقین یک چیز محکم و مستمری است که اگر ناقض پیش نیاید خودش قابلیت بقاء دارد آن چیزِ هم که حالا میخواهد مراد باشد باید همینجور باشد. این عبارت شیخ اعظم است. کجای این عبارت هست که ما میگوییم مراد از یقین متیقن است مجازاً؟ یعنی کلمه یقین در متیقن استعمال شده، توی عبارت شیخ نبود. این یک برداشتی است که در ذهن شریف آقای آخوند کأنّه خودشان یک چنین تقریری میشود کرد. بعد إسناد، حالا توی کفایه هم إسناد به شیخ ندادند. در شیخ، حالا آقای خوئی میفرمایند که اینجور فهمیده، یعنی کلام شیخ را اینجور تفسیر ...، ولی خب در حاشیه فرائد شاید اینطوری باشد. البته من توفیق پیدا نکردم به حاشیه فرائد نگاه کنم ولی ممکن است به لحاظ آنجا اینجوری فرموده باشد. چون ...
فرموده: «فنقول: الوجه فی هذا التفصیل على ما یستفاد من ظاهر کلام الشیخ قدس سره کما فهمه صاحب الکفایة و غیره أنّ المراد من الیقین فی قوله علیه السلام: لا تنقض الیقین بالشک، هو المتیقن»، و بعد حالا اشکال میکنند. «و یرد علیه ما فی الکفایه». حالا خودشان میفرمایند ظاهر بدویاش همین است دیگه، ما میگوییم نه، ظاهر بدویاش هم حتی این نیست. کجایش؟ «بل المراد به بدلالة الاقتضاء الأحکام الثابتة للمتیقّن بواسطة الیقین»؛ خب پس آنکه در کفایه و ابتداءً میفرمایند که مراد نیست. آیا این معنایی که خودشان کردند میشود بگوییم مراد است؟ ممکن است بگوییم که فرموده با ظاهر عبارت شیخ خیلی سازگار نیست این باشد که فرموده مراد «الأحکام الثابتة للمتیقّن بواسطة الیقین» احکام ثابته برای متیقن را دارد میگوید نه آن چیزی که لازمه یقین میگفتیم در بحث قطع هست که جری عملی بر طبق متیقن است. اینجا هم باید گفت که اگر دقت کنیم در عبارت شیخ بعید نیست همین مقصودش باشد و عبارت قصور ندارد از إفاده این با تأمّل، چرا؟ چون احکام ثابته بر متیقن که به واسطه یقین نیست. برای اینکه یقین که در آن مأخوذ نیست.
س: مال خودش است.
ج: مال خودش است. مال ذات خودش است. «الخمر نجسٌ» به یقینی که من خمر، الیقین، و الا حرف صاحب حدائق میشود که اگر خمری که میدانید خمر است او نجس است یا خمری که میدانی نجس گردید شده است خمر است؟ یعنی یقین به حکمش هم در آن هست، اینکه را نمیخواهد شیخ بفرماید. شیخ که مخالف این حرفها است. توی بحث قطع و اینها که اینها را همه را پنبهاش را زده و فرموده اینها نیست. پس آنها به واسطه یقین میشود چی؟ یعنی شما وقتی یقین پیدا کردی به یک حکمی، به یک موضوع ذی حکمی یا به خود حکم یقین پیدا کردی باید آنها را جری کنی طبق آنها، عمل کنی به واسطه این یقینِای که پیدا کردی، این یقینِ تو را هُل میدهد که اینکار را بکنی، این همان میشود که محقق خوئی میفرماید. و الا اگر شما اینجوری معنا نکنی این به واسطة یقین نمیشود معنا کرد. مگر بر مبنایی که شیخ قبول ندارد و درست نیست. بنابراین آن فرمایش مصباحالاصول با عبارت شیخ هم هماهنگ است منتها به آن وضوحی که حالا باید بیان میشد حالا به آن وضوح بیان نشده، با کلمه بواسطة الیقین کأنّه میخواهند همان مطلب را بفرمایند. حالا اگر شما برای بواسطة الیقین یک تفسیر آخری نیاورید . میگوییم این فرمایش محقق خوئی قدس سره با عبارات شیخ هم قابل تطبیق است و میشود اینجوری معنا کرد عبارت را و خلاف ظاهرش هم نیست این معنا.
و اما آن معنایی که آقای آخوند فرمود. اگرچه آقای آخوند هم نفرمود عبارت، معنای عبارت شیخ است. حالا یک کسی بخواهد بگوید این وجهی است که ایشان برای تقریر کلام شیخ بیان فرموده باشد آن بله، آن ظاهر کلام این نیست که به إسناد به این داده شد از این جهت، به دلالة الاقتضاء ایشان فرموده مراد اصلاً احکام ثابته برای متیقن است به واسطه یقین. این سه تقریر و سه بیان برای اینکه این تفسیر را بخواهیم بگوییم از روایات استفاده میشود. حالا یا شما میگویید سه تقریر برای کلام شیخ یا حالا به کلام شیخ اعظم نه، میگوییم این سه تقریر است. این سه تقریر است. حالا عبارت شیخ را هم فلو اجمال داشته باشد ما نفهمیم کدامش را دارد میفرماید. این سه تقریر است.
تقریر اول که همانجور که فرمودند و اینها؛ تمام نیست.
و اما التقریر الثانی و الثالث ان شاءالله برای جلسهای دیگر.
و صلیالله علی محمد و آله الطاهرین.