21 مرداد 1402 | 26 محرم 1445
یکی از موارد استجابت دعا: از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمودند:کسى که مایل است خداوند دعایش را مستجاب نماید، و غم و اندوهش را بزداید، پس باید تلاش کندغم و اندوه انسانى را که در مضیقه است، برطرف نماید. نهج الفصاحة، ص   

استصحاب - جلسه 064

دانلود متن:
دانلود صوت:

لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس می‌باشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.

 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی‌الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابی‌القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لاسیما بقیةالله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین.

مرحوم شیخ اعظم قدس‌سره در دوجا استدلال برای این تفصیل بین شک در مقتضی و شک در رافع بیان فرمودند، یکی در همان صفحه‌ی صد و شصت از این طبع کنگره جلد سوم که در جایی است که قول نهم را که مختار خودشان هست بیان می‌فرمایند که در جلسه‌ی قبل آن را قرائت کردیم و خواندیم. یکی هم در صفحه‌ی 78، 79 در آن‌جا بیان فرمودند. در وقتی که مثلاً اقوال را نقل می‌کنند و چه و این‌ها، آن‌جا به تناسب بیان فرمودند و این دو بیان یک مقداری با هم تفاوت دارند. حاصل بیان‌شان در مورد اول که همان صفحه‌ی 78، 79 باشد این هست که کلمه‌ی نقض یک معنای حقیقی دارد که عبارت است از رفع هیأت اتصالیه، البته آن‌‌جا هم این مطلب را بیان کردند که خب بگوییم که ایشان می‌فرمایند انفتح باب این مطلب را مرحوم محقق خوانساری در شرح دروس، مشارق الشموس فی شرح الدروس که از ایشان هم به عنوان محقق تعبیر می‌کنند، چون این القابی که شیخ به‌کار می‌برد خیلی دقیق است. و خب محقق خوانساری هم که معروف به دقت است، مرحوم حاج آقا حسین خوانساری رضوان‌الله علیه که فرزندش هم آقا جمال او هم همین‌طور.

کلمه‌ی نقض می‌فرمایند یک معنای حقیقی دارد که همان رفع هیأت اتصالیه است که مثل حبل، کما فی الحبل که یک هیأت اتصالیه دارد ما بیاییم این را رفع کنیم از بین ببریم این هیأت اتصالیه را. که البته خب یک‌خرده تعبیر شاید مسامحه‌آمیز باشد، مثلاً اگر ما آتش بزنیم این را، این‌که رفع نشده، اما اسم این کار معلوم نیست نقض باشد. نقض این است که این‌ها را منفصل کنیم این اجزاء بهم پیوسته‌ای را که یک حالت اتصالیه پیدا کرده. حالا می‌فرمایند «هو أن حقیقة النقض هو رفع الهیئة الاتصالیة کما فی نقض الحبل» خب این معنای حقیقی.

س: پس سوزاندن فقط هیأت را شما را رفع نمی‌کنید ماده را هم ....

ج: خب بله آن هم رفع می‌شود دیگر ...

س: نه فقط هیأت را باید از بین ببری نه ماده را، رفع الهیأت و ...

ج: حالا اگر کاری کردید هیأت دود شد، ماده باقی ماند هیأت دود شد، آن هم نمی‌گویند، این باید انفصال بشود این اجزائش ...

س: ماده دود بشود خب ...

ج: نه، هیأت دود بشود.

س: شما الان مثلاً می‌گویم سیم را وقتی می‌سوزانند مس آن می‌ماند، ماده‌اش می‌ماند، این‌جا بعید نیست بگویند نقض؛ اما اگر پودر بشود نمی‌گویند نقض. یعنی هیأت فقط از بین برود ماده بماند، مثل آن‌ وقتی که ...

ج: عرض می‌کنم نقض این نیست که رفع کنی، این باید این‌ این‌‌ها را جدا کنی از همدیگر، این بگسلی از همدیگر، نقض، عزلها و امثال این‌ها این است. حالا خدمت شما عرض شود که محقق اصفهانی که متأسفانه این‌جاها خیلی کلمات ایشان مورد توجه واقع نشده در واژه‌ی نقض تحقیقاتی دارد ایشان و حالا اگر نمی‌دانم مردد هست چکار باید کرد، از بس این‌جا کلمات توافر کلمات هست و حرف زیاد است اگر بخواهیم وارد تک‌تک حرف‌ها بشویم و روی آن دقت بکنیم شاید پانزده جلسه‌ای لازم داشته باشیم.

س: این‌جاها به قول لغوی ....

ج: هم قول لغوی باید مراجعه کرد هم جهات دیگر را باید ملاحظه کرد، مجموعه‌ای از امور را باید ملاحظه کرد ...

س: ؟؟؟ به طول کلی این‌جاهایی که دقت‌هایی این‌چنینی وجود دارد مسأله، غموض این‌چنینی دارد این‌‌ها از عهده‌ی لغوی برمی‌آید چنین چیزهایی بفهمد؟ ...

ج: از تراکم اقوال و حرف‌های‌شان ممکن است و به ضمیمه‌ی استعمالات و متبادرات به ذهن و این‌ها، از مجموع تجمیع امور باید کرد. مگر یک لغوی ثقه‌ای باشد که هم متخصص باشد هم وثاقت در هر کارش داشته باشد لازم نیست عادل باشد، آن هم قولش حجت است در این‌جور چیزهایی که یک مقدار محل کلام است که لغوی تخصص است یا نقل است؟ مرحوم شهید صدر می‌فرمایند که تخصص است و بنابراین قول او می‌تواند حجت باشد ولو این‌که بیّنه هم نباشد. به‌خصوص در مثل ازمنه‌ی‌ ما که دیگر پیچیده شده الان، ممکن در لغت عرب، لغت گذشته. حالا لغت ....

عرض می‌کنم به این‌که خب یک معنای حقیقی دارد که این است، اما اگر جایی این معنای حقیقی قابل اراده نبود قهراً باید معنای مجازی؛ معنای مجازی دوتا است، یکی این‌که اگر یکی آن هیأت اتصالیه را ندارد که بخواهیم رفع کنیم که معنای حقیقی مراد باشد ولی «له شأن الاتصال و الاستمرار»، این یکی است که بله آن را اراده نمی‌شود آن معنای حقیقیه ولی اراده و نقض، ولی نقض نسبت داده می‌شود به یک چیزی که «ثابته له الشأن الاستمرار و الاتصال»، این شأنیت را دارد. مثلاً فرض کنید که همین طهارت، این طهارت خب یک چیزی حادث می‌شود در نفس اما بحسب این‌که در بستر زمان همین‌طور همراه هست کأنّ یک حالت استمرار و یک حالت اتصالی دارد. مثلاً طهارتی که امروز هست همین‌طور کأنّ متصل است به طهارتی که دیروز بود، پریروز بود یا ساعت قبل بود ساعت قبل بود ساعت قبل بود و هکذا. منع سوم و مجاز دوم هم این است که مطلق رفع شیء، حالا چه صلاحیت بقاء و استمرار داشته باشد و چه نداشته باشد و مقتضی داشته باشد برای استمرار و این‌ها یا نداشته باشد که در این صورت قهراً مقصود از نقض دیگر نه آن رفع حالت اتصالیه‌ی واقعی است نه آن حالت اتصالیه‌ی شأنیه‌ی تقدیریه‌ی کذاییه، بلکه دیگر مقصود این است که بناء بر عدم آن گذاشته می‌شود و معامله می‌شود با آن معامله‌ی عدم. پس مجموعاً شد چندتا معنا؟ سه معنا، یک: معنای حقیقی، دو: معنای مجازی‌ای که در آن ولو معنای حقیقی در آن اراده نشده اما تعلق گرفته این نقض به یک چیزی که له شأنیة الاتصال و الاستمرار و سه: آن‌جایی که نه.

می‌فرمایند حالا که این سه معنا روشن شد «إذا عرفت هذا، فنقول: إنّ الأمر یدور بین أن یراد بالنقض: مطلق ترک العمل و ترتیب الأثر و هو المعنى الثالث، و یبقى المنقوض عامّا لکلّ یقین» بگوییم در این روایات که فرموده «لا تنقض الیقین بالشک» خب آن معنای حقیقی که قابل اراده نیست، پس مقصود چی هست؟ مقصود این است که دست برندار از آن چیزهایی که به آن یقین داری، از آن چیزهایی که یقین داری دست برندار، معامله‌ی عدم با آن‌ها نکن که اگر این‌جور معنا کردیم خب قهراً منقوض یک امر عامی می‌شود، هم شبهاتی می‌گیرد که شک در مقتضی است هم شبهاتی را می‌گیرد که شک در رافع است. ولی احتمال دارد که بگوییم، این یکی، مردد است به این‌که این مراد باشد یا این‌که نه، مراد این باشد که نقض نکن معنای ثانی مقصود باشد، یعنی آن چیزهایی که قابلیت بقاء و استمرار دارد به یک نحوی می‌شود گفت مستمر است، باقی است ثابت است در اثر این‌که یک مقتضی‌ای دارد برای این‌که این همین‌طور باقی باشد در بستر زمان این را می‌گویم نقض نکن، که اگر این را گفتیم قهراً اختصاص پیدا می‌کند به موارد شک در رافع نه شک در مقتضی. حالا بین این دوتا، اولی که نمی‌شود معنای حقیقی که نمی‌شود اراده بشود، بین این دوتا، معنای دوم و سوم کدام ارجح است؟ می‌فرمایند معنی دوم، چرا؟ می‌فرمایند که چون دومی ارجح است یا راجح است، برای خاطر این‌که یک قاعده‌ای ما داریم و آن این است که فعلِ خاص این موجب تخصیص متعلقش می‌شود. مثلاً «لا تضرب احداً»، لا تضرب احداً، ظاهر لا تضرب احداً ضرب مؤلم است دیگر و فلسفه‌ی این‌که می‌‌گوید نزن برای این‌که دردش می‌آید، اذیت می‌شود. خب «لا تضرب احداً» ولو کلمه‌ی احد عام است، هم حیّ را شامل می‌شود هم میت را شامل می‌شود هم جمادات را شامل می‌شود سایر جمادات غیر از میت همه را شامل می‌شود، حالا هرچی می‌شود به آن گفت احد، حالا هرچی می‌شود به آن گفت احد، «لا تضرب احداً» این فعل که ضرب باشد قرینه می‌شود که مقصود از احد حیّ است، ضرب مؤلم است و عکس آن نیست که بگوییم به قرینه‌ی این‌که احد یک واژه‌ی عامی است هم بر حیّ صادق است هم بر میت صادق است پس از این ضرب مطلق ضرب مقصود است چه مؤلمه باشد چه نباشد، چه آزاردهنده باشد چه نباشد. نه، فعل قرینه‌ی بر این است که متعلق چیست نه متعلق قرینه باشد که فعل چیست؟ این‌جا هم بر اساس همین مطلب که فرموده «لا تنقض الیقین بالشک» چون واژه‌ی نقض است و این نقض معنای حقیقی‌اش مراد نمی‌شود اما از این دوتا معنای مجازی باز آن معنای اولِ نزدیک‌تر است به آن معنای حقیقیه تا آن معنای دومیِ. پس بنابراین این قرینه می‌شود خود کلمه‌ی نقض «لا تنقض» قرینه می‌شود برای این‌که متعلق آن یک چیزی است که قابلیت استمرار و بقاء و شأنیت بقاء و استمرار دارد و آن چیزی است که مقتضی‌اش تمام باشد و رافع فقط می‌تواند بیاید آن را بردارد.

پس این مطلب را هم ولو در عبارت‌شان به این عنوان به آن اشاره کردند «و الأقرب الیه على تقدیر مجازیته هو رفع الأمر الثابت» پس آن اقرب المجازاتی که توی عبارت مرحوم آقای آخوند بود که از این‌جا مثل این‌که استفاده کردند آن که اقرب مجازات است. پس بنابراین خلاصه‌ی حرف این شد ما سه‌تا معنا داریم، معنای حقیقی، دوتا معنای مجازی. از این دوتا معنای مجازی معنای اولی اقرب المجازات است، معنای دومی مجازی است که اقربیت ندارد، حالا بعد از آن‌که معنای اول قابل اراده نیست یک امر دائر می‌شود بین یکی از این دوتا و اول رجحان دارد چون فعل متعلق خودش را روشن می‌کند، آشکار می‌کند و این‌جا پس متعلق می‌شود چی؟ می‌شود آن چیزهایی که قابلیت بقاء و استمرار دارد. بعد می‌فرمایند که «ثم لا یتوهّم الاحتیاج حینئذ إلى تصرفٍ فی الیقین بارادة المتیقّن منه‏» می‌گویند که این توهم پیش نیاید که ما نیاز داریم اگر بخواهیم معنای اول را اراده کنیم از این دو معنای مجاز، باید مرادمان از یقین متیقن باشد و در واژه‌ی یقین تصرف کنیم. ایشان می‌فرمایند که: این تصرف لازم است علی کل تقدیر، شما چه معنای دوم را بخواهید چه معنای اول را بخواهید از این دو معنای مجازی باید تصرف بکنید. این‌جور نیست که بگویید بله اما اگر ما معنای دوم را اراده کنیم یقین را لازم نیست دستکاری کنیم، معنی اول را بخواهیم اراده کنیم باید یقین را در آن تصرف بکنیم، دستکاری کنیم، پس این دوران... آن اقرب المجازات است خود یقین، آن یکی باعث می‌شود در آن تصرف کنیم پس یا مجمل می‌شود یا بالاخره دومی بهتر است. می‌فرماید نه، این‌طور نیست «لأنّ التصرّف لازم على کل تقدیر» چون می‌فرماید نقض اختیاری که بتوانیم قابلیت برای تعلق نهی داشته باشد و مولا بتواند بگوید «لا تنقض» نقض خودبه‌خودی، تکوینی یا غیر اختیاری که نمی‌تواند متعلق نهی واقع بشود، نقضی که اختیاری مکلف خودش می‌تواند محقق‌اش کند، می‌تواند نه انجامش ندهد و محقق‌اش نکند این است که می‌تواند نهی به آن تعلق بگیرد. خب این آیا به نفس یقین حالا چه معنای اول را برای آن بکنی از این دوتا معنای مجازی چه معنای دوم را بخواهی برایش بکنی، خود نفس یقین که در اختیار شما نیست که بتوانی آن را از بین ببری یا نگهش داری؛ شک کردی بالاخره، الان شک برای شما پیدا شده، این‌که در اختیار شما نیست که شارع بگوید نقض نکن. بلکه مراد چی هست؟ «نقض ما کان علی یقین منه فانه علی یقین من وضوئه» نقض آن چیزی که «علی یقین منه» بوده، آن متعلق یا نه، احکام الیقین. پس مراد واقعی در این‌جا که آن‌جا فرمود به دلالت اقتضاء، مراد واقعی در این‌جا خود یقین نیست معلوم است هرکی می‌فهمد، بلکه مراد چیست؟ یا «ما تیقن» است یعنی متیقن است «و ما تعلق به الیقین» است یا احکام الیقین است، یکی از این دوتا هست. آن‌وقت آن «ما تیقن» اگر باشد یعنی آن‌هایی که آن ما تیقن‌هایی که چون فعل روشن می‌کند متعلق را یعنی آن ما تیقن‌هایی که قابلیت دوام و استمرار دارد شأنیت این را دارد. یا احکام الیقین است. منتها احکام الیقین هم باز می‌فرماید اگر مقصود باشد نه آن احکام الیقینی است که روی خود یقین رفته مثل این‌که کسی نذر کرده مادامی که من یقین دارم به سلامت فرزندم صدقه می‌دهم. صدقه بدهم. این هم خب تا یقین هست که موضوع، وقتی هم یقین نبود دیگه معنا ندارد. «و المراد بأحکام الیقین لیس أحکام نفس وصف الیقین، إذ لو فرضنا حکما شرعیا محمولا على نفس صفة الیقین ارتفع بالشک قطعاً، کمن نذر فعلاً فی مدّة الیقین بحیاة زید» مثل یک کسی که کاری را نذر کرده، حالا روزه بگیرد یا فلان مثلاً صدقه بدهد «فی مدة الیقین بحیاة زید» خب وقتی یقین از بین رفت موضوع نذر از بین رفته دیگه، «بل المراد احکام المتیقّن» باز هم یعنی احکام متیقن یا خود متیقن یا احکام الیقین که می‌گوییم یعنی احکام متیقن، منتها چرا می‌گویی احکام الیقین؟ یقین به آن نسبت می‌دهی؟ خب صاف بگو احکام المتیقن. می‌فرماید به خاطر این‌که (حالا من این‌جوری معنا می‌کنم) ثبوت آن‌ها برای آن متیقن به واسطه یقین شما بوده، ثبوتش برای شما نه برای او، ثبوتش برای آن این است که فی نفسه باشد، کاری به شما ندارد. شما عالم باشی، جاهل باشی، آن احکام برای آن متعلّق هست. اما ثبوتش برای شما، یعنی شما بدانی که الان آن این حکم را دارد. این به برکت چیه؟ به برکت یقین است. فلذا می‌گوییم این‌ها احکام الیقین است چون به توسط یقین است که این می‌دانی برای او ثابت است. «بل المراد احکام المتیقّن المثبتة له من جهة الیقین» یعنی این «المثبتة له من جهة الیقین»، یعنی جهت، در مقام اثبات، در مقام علم شما نه در مقام واقع «و هذه الاحکام کنفس المتیقّن ایضا لها استمرار شأنى لا یرتفع الا بالرّافع» پس یا خود متیقن یا احکام متیقنی که این‌ها شأنیت بقاء و استمرار دارند. مثلاً می‌گویند وقتی کسی وضو دارد این جواز، خود وضو، خود طهارت اگر مقصود باشد خب قابلیت استمرار و بقاء دارد به همان معنایی که گفتیم شأنیت این جهت را دارد. اگر احکام طهارت مقصود باشد، یکی از احکام طهارت چیه؟ جواز دخول فی الصلاة است. جواز ارتکاب ما یشترط فیه الطهاره هست و این تا ناقض نیاید این احکام‌ها هم استمرار دارد. پس ناقض است که می‌آید این‌ها را برمی‌دارد، جلوی این‌ها را می‌گیرد. این هم بیان دومی از شیخ اعظم قدس سره هست که در این بیان دوم ما به‌الامتیازش از آن بیانی که بعد می‌فرمایند این جهت است که این‌جا از این عنصر استفاد کردند، از این قاعده که فعل خاص متعلّق خودش را تخصیص می‌زند، وضعیت او را روشن می‌کند. این مطلب در آن 160 نیست و در این‌جا این مطلب را اضافه فرمودند. و شاید باز این جهت هم در 160 نبود که این مطلبی که آن‌جا گفتیم که توی عبارت ایشان نیست. اقرب المجازات و این‌ها گفتیم در عبارت ایشان نیست. این‌جا بود که فرمود در این بحث، این‌جا فرمود که «و الأقرب الیه على تقدیر مجازیّته هو رفع الأمر الثابت»، بعد شیخ اعظم قدس سره یک مطلبی را طرح می‌فرمایند این‌جا که باز آن‌جا این مطلب را ندارند، دارند که درست است که این معنای اول از این دو معنای مجازی اقرب است اما ما یک قرائنی داریم، یک اماراتی داریم که کأنّه آن‌ها دلالت می‌کند به معنی دوم از این دو معنی مجازی مراد است. «و یمکن أن یستفاد من بعض الأمارات إرادة المعنى الثالث، مثل قوله: بل ینقض الشک بالیقین»، خب بالیقین چی را نقض کند؟ شک، خب شک که یک امر مستحکم و مبرمی نیست که. این یک مورد که بل، توی همین روایات داریم دیگه، همین توی بعضی روایات داریم که «بل الینقض الشک بالیقین»، یا «و قوله علیه السّلام: و لا یعتد بالشک فی حال من الحالات» یا در جمله دیگری «الیقین لا یدخله الشک، صم للرؤیة و أفطر للرؤیة» ایشان می‌فرمایند مثلاً این‌جا «الیقین لا یدخله الشک، صم للرؤیة و أفطر للرؤیة»، مورد این روایت می‌فرمایند استصحاب بقاء رمضان است. خب شک در این‌که رمضان باقی است یا باقی نیست شک در رافع که نیست، شک در مقتضی است که نمی‌دانیم ماه رمضان سی روزه است یا بیست و نه روزه است. یک چیزی که نمی‌آید ماه رمضان را...، ماه رمضان خودش نمی‌دانیم، قابلیت بقائش چقدر است؟ 29 روزه است یا 30 روزه است؟

س: همان شک در غایتی است که ایشان گفت. گفت وقتی که مغیی به غایت یک وقت شک می‌کنیم شک در مقتضی است. غایت رمضان را ما ...

ج: بله، بله، و هم‌چنین در روایت اربع‌مائه می‌فرمایند: «من کان على یقین فشکّ فلیمض على یقینه، فإنّ الیقین لا یدفع بالشک‏». یا در روایتی دیگر داریم «إذا شککت فابن على الیقین» ایشان می‌فرماید از مجموع این‌ها، از این روایات؛ خب بعضی‌هایش که اصلاً چی بود، از مجموع این‌ها استفاده می‌شود که نه، این تعبیرات دیگر توی کلمه نقض که در این‌ها به‌کار نرفته که، مقصود این است که می‌خواهد بگوید از این یقین‌ات به واسطه شک دست برندار؛ آن یقین هم که خود یقین نمی‌شود که، خب قهراً کنایه است. از آن متیقن یا احکام متیقن، حالا شما زوم کردید توی بعضی روایات نقض است؛ این وجهی ندارد. خب حالا این شامل نشود فرض کن. اما توی بعضی، خود نقض که توی بعضی جاها به چیز نسبت داده شده، این‌جور بود، «بل ینقض الشک بالیقین»، پس خود این یک خرده با حرف شما چیز ندارد. بعد هم روایات دیگری داریم که خواندیم که این‌ها اصلاً نقض در آن أخذ نشده. این اشکال قوی‌ای است فلذا است که توی بعضی کلمات متأخرین هم می‌بینی مثلاً می‌گویند خب حالا فرض کن فرمایش مرحوم شیخ در نقض درست باشد. مگر ما روایات‌ما مخصوص به این روایاتی است که نقض توی آن هست؟ حالا آدم آن‌ها را که نگاه می‌کند قبل از این‌که به کلام شیخ اگر توجه نداشته باشد خیال می‌کند این حرف جدیدی است این‌ها در مقابل شیخ، شیخ خودش توجه دارد. همین دارد چه‌کار می‌کند این‌جا؟ دارد این‌ها را بیان می‌کند. «و یمکن أن یستفاد من بعض الأمارات إرادة المعنى الثالث مثل» همه این‌ها را بیان فرموده: «فإنّ المستفاد من هذه و أمثالها: أنّ المراد بعدم النقض: عدم الاعتناء بالاحتمال المخالف للیقین السابق». یقین سابق که داشتی، احتمال مخالف که دادی اعتنا به آن نکن. «نظیر قوله علیه السّلام: إذا خرجت من شی‏ء و دخلت فی غیره»، در باب قاعده فراغ و تجاوز «فشکّک لیس بشی‏ء»، چه‌طور آن وقتی یک کاری را انجام دادی، آمدی در یک کار دیگر وارد شدی دیگه شک نسبت به آن «لیس بشیء»، بگو آن درست بوده، حالا این‌جا هم همین را دارد می‌گوید. می‌گوید وقتی یقین داشتی، بعداً شک می‌کنی آن یقینِ، آن متیقنِ باقی است یا باقی نیست بگو باقی است. به این شکِ اعتنا نکن. خب این اشکال خیلی مهم است و کلیدی است واقعاً.

بعد ایشان می‌فرمایند که «هذا، و لکنّ الانصاف: أنّ شیئا من ذلک لا یصلح لصرف لفظ النقض عن ظاهره»، آن ‌چه که آدم می‌بیند از شیخ اعظم باز مردد می‌شود آدم، چی می‌خواهد بفرماید؟می‌خواهد بفرماید که این باعث نمی‌شود که کلمه نقض از ظاهرش رفع ید بکنیم. پس آن معنایی که ما گفتیم برایش پابرجا است. خب می‌گوییم باشه، پابرجا باشد. یعنی آدم توی ذهنش می‌آید، خدمت شیخ عرض می‌کند خب پابرجا باشد ولی آن‌ها را چه‌کارش می‌کنی؟ ما می‌گوییم مثل یک روایت خاص داریم مربوط به یک جایی است، یک روایت عام هم داریم. خب ...

س: یعنی مثبتین می‌خواهید بفرمایید شما؟

ج: بله؟

س: چون مثبتین هستند؟

ج: آره، مثلاً بگوید خب چه ربطی دارد؟ خب آن در این محدود گفته ولی در جاهای دیگر عام‌تر گفته ...

س: اگر علم به وحدت مجعول داشته باشیم؟

ج: مگر این‌که، همین، حالا داریم می‌گوییم، می‌خواهیم همین‌ها را توضیح بدهیم. مگر این‌که بگوییم ما جازم هستیم که یک قاعده بیشتر نیست و حدود و ثغورش یکی چیز بیشتر نیست. فلذا وقتی آن‌جا این‌جوری شد باید بگوییم از بقیه هم همین مقصود است. خب حالا اگر این‌جوری است، اگر کسی عکس می‌گوید. می‌گوید آن‌ها که عام است، آن هم معلوم می‌شود مجاز دوم مقصود است. حالت دوم هم که گفتید استعمال می‌شود. گفتید آن أقرب است. خب این همه موارد دیگه، این همه روایات دیگه که خیلی بود. و امثالها خودتان فرمودید. چندتای آن را ذکر کردید و فرمودید امثالها، خب این می‌شود آن را قرینه قرار بدهیم برای این‌که این معنای دوم این‌جا مقصود است. و این‌ها که منفصل هم هستند. بعد هم ما چنین جزمی نداریم که حالا این مفاد حتماً باید به یک‌جور ...، نه، توی ادله شرعیه ما این‌جور چیزها را داریم. خب حالا این فلذا فهم کلمات شیخ واقعاً یک مقداری گاهی مشکل است برای خاطر همین خصوصیاتی است که این‌ها هم فکر اول شیخ اعظم، فکر اول به معنای این‌که شیخ خیلی جولان فکر داشتند و هنوز و این‌ها را بالاخره فکرهای اولی است یعنی که حال شیخ به میدان آورده، هنوز تثبیت نشده، هنوز خیلی که حالا، فلذا است که خب هی بالا پایین می‌روند، هی این‌طرف آن‌طرف می‌کنند. فلذا یکی از وجه‌هایی که این کتاب تدریسی نیست و برای تمرین که حالا می‌خواهد به راه بیفتد آدم گیج می‌شود. این برای محققین و بله، این‌ها هست که حالا هی دقت کنند مثلاً. برای طلبه‌ای که الان حالا تازه می‌خواهد بخواند این نمی‌شود این‌قدر ...، بعد باید ...

خب می‌فرمایند که «لأنّ قوله» حالا یکی یکی این‌ها را جواب می‌دهد. می‌گویند «لأنّ قوله بل ینقض الشک بالیقین معناه: رفع الشک، لأنّ الشک ممّا إذا حصل لا یرتفع إلّا برافع». جواب این است که می‌فرمایند که شما شک را کم گرفتید؟ شک مبرم نیست، محکم نیست یعنی چه؟ شک وقتی می‌آید بر یک چیزی مگر از بین می‌رود تا یک دلیل و برهانی برخلافش نیاید؟ یک رافعی برایش نیاید؟ شک هم همین‌جور است. اقتضای دوام دارد. پس این جمله قرینه نمی‌شود که «بل ینقض الشک بالیقین» بگوییم نه، این‌جا نقض را به شک نسبت داده شده.

س: و دوام غیر از إبرام است. درست است؟

ج: بله؟

س: و حد وسط دوام بخواهیم استفاده کنیم غیر از حد وسط استحکام است. یعنی اشکال فهم اول‌مان را اشکال وارد نمی‌کنید. یعنی قبول دارید که ینقض الیقین بالشک جهتش این است که شک مبرم نیست اما دوام دارد. استحکام ...

ج: نه، مبرم هم هست. یعنی حالت تحیّری، یک حالت تحیّری؛ چون از یک مبدأیی درست شده دیگه ...

س: تا بیاید از بین برود؟

ج: بله.

س: شما غیر از فرمایش خودتان که می‌فرمودید که ما دوامی برایش استفاده نمی‌کنیم و این ارتکاز که یک امر مستحکم با یک امر غیرمستحکم منقوض نمی‌شود تطبیق چطور می‌شود، آن اشکال خودتان است. اشکال شما است. مشهور این را نمی‌گفت. مشهور استحکام را برای شک فرض نمی‌کرد بحسب عدم انکشافش و این‌که شرح انکشافی ندارد چون کشف ندارد امر مستحکمی نیست.

ج: چرا نیست؟ مگر مستحکم بودن به این است که کشف ...

س: آخه نیاز ندارید. آخه شما نیاز ندارید. در حد وسط این‌جا می‌گفت رفع الحل و الاتصالیه، اتصال دوام، اقتضاء، شأن اقتضاء و دوام. لازمه شأن دوام داشتن استحکام که نیست. ممکن است یک امری اصلاً مردد باشد، مستحکم نباشد اما دائمی باشد، دوام داشته باشد. حالت تردد دائمی است.

ج: استحکام یعنی چی؟

س: تا حد وسط هم تام است. حرف شیخ ...

ج: ؟؟ استحکام یعنی چی؟

س: استحکام هر چی که می‌خواهند آقایان بگویند این یقین، شک در مقابل یقین غیرمستحکم است، هر چی که می‌خواهند بگویند.

ج: خب هر چی می‌خواند بگویند. می‌گوییم توی شک هم هست. همین که می‌گویی توی شک هم هست.

س: شما قبول کنید یا نکنید. آقا، ما حرف‌مان ...

ج: استحکام ببینید آقا؛ استحکام ذات تشکیک است. امر مشکک است. این‌جور نیست که استحکام همه چیزها مثل هم باشد که ...

س: شیخنا؛ ایشان می‌گوید دوام دارد، نمی‌گوید استحکام ...

ج: هم دوام هم دارد.

س: خب شما دارید اضافه می‌کنید. می‌خواهم حرف شیخ ببینم، شیخ نمی‌گوید استحکام، شیخ می‌گوید دوام، بر هیأت اتصالیه هم یا شأنیة الاتصال، ؟؟دوام حد وسط است.

ج: دوام هم دارد. تا رافع نیاید دوام ...، حالا خودش دارد می‌فرماید دیگه ...

س: بله دیگه، من هم همین را دارم، شما استحکام هم بغلش می‌زنید اضافه می‌کنید، می‌گویید کی گفت شک استحکام ندارد؟ آقا، بحث عدم استحکام نیست؟؟

ج: نه، آن را دارم اضافه می‌کنم می‌گویم هم دوام دارد هم استحکام دارد، همه چیز را دارد پس رافع باید بیاید، رافع بیاید بردارد آن را، پس شک در رافع است.

س: بله، ایشان می‌گوید مراد شیخ حد وسط اتصال و دوام است نه حد وسط استحکام، فلذا نقض حرف قبلی‌ها نمی‌کند. خلافا لحضرت عالی، شما اصلاً قبلی‌ها را نقض می‌کردید.

ج: قبلی‌ها یعنی کی؟

س: قبلاً می‌گفتید این ارتکاز که یقین به واسطه شکی که مبرم و مستحکم نیست اصلاً تطبیق ندارد در روایت، اشکال می‌فرمویدد دیگه، می‌فرمودید که اتفاقاً نه، کی گفته؟ شک خیلی وقت‌ها مستحکم است. سریع ؟؟ را از بین می‌برد. از دستش می‌گیرد، درست است؟ خلافاً لمشهور، این حرف را می‌زدید دیگه، می‌فرمودید ما نمی‌فهمیم که یعنی چه یقینی که استحکام دارد، شک استحکام ندارد نه، که اتفاقاً استحکام داد، سوراخ هم می کند یین را، به واسطه ایراد شبهه ...

س: این توی باب ارتکاز درست می‌گویند. می‌فرمودید توی باب ارتکاز، می‌فرمودید این‌که مشهور دارند می‌گویند که آقا، یقین امر مستحکم و مبرم است ولی شک این‌جور نیست را ما قبول نداریم. رُبَّ شکٍ که مستحکم ؟؟ یقین باشد.

ج: اشکال ندارد.

س: این یک فرمایش است. یک فرمایش هم در رابطه با این استمرار است که یک فرمایش دیگه غیر از آن استحکام ...

ج: خیلی خب، استمرار، خیلی خب، همین شیخ که در ...

س: ما دوتا بحث داریم یکی استحکام یکی استمرار.

ج: باشه، بله، بله، حالا شیخ دارند می‌فرمایند که ما خودمان الان گفت، خود شیخ می‌فرماید. آن‌جا چی گفتیم؟

س: شیخ استحکام هم می‌گوید یا فقط استمرار را می‌گوید؟

ج: حالا این‌جا این‌جوری فرموده، فرموده: «هو رفع الهیئة الاتّصالیّة، کما فی نقض الحبل».

س: بله، منظور توی این جوابِ، توی این جوابِ الان ؟؟

ج: حالا این جوابِ را دارد چه می‌فرماید؟ می‌فرماید در این‌جا هم، در مورد شک هم یک حالت کأنّه اتصال دارد و رافع می‌خواهد.

س: آهان! پس آن فرمایش شما را نمی‌گوید؟؟

ج: پس مقتضی، بل مقتضی دوام را دارد کأنّه، رافع می‌خواهد. مقتضی دوام را دارد ...

س: توی این تفصیل خودشان یعنی درست می‌شود ولی آن بحث دیگری است که استحکام ...

ج: بله، آن ربطی به این ندارد.

س: استحکام دارد یا ندارد، یعنی فرمایش شیخ با مشهور؟؟ موافق خلاف حضرت‌عالی است درست است؟ توی آن بحث استحکام؟

ج: که ما می‌گوییم خودش استحکام هم دارد آن اشکالی ندارد. آن یک امر آخری است بله. شیخ می‌فرماید که این روایت منافی با حرف ما نیست که ما چی می‌گفتیم؟ ما می‌گفتیم نقض معنای حقیقی‌اش رفع اتصال است. این دوتا معنای مجازی‌ها هم که وجود دارد آن أقربش آن است که شأنیّت اتصال و استمرار را دارد. و شأنیّت بقاء را دارد. بعد شما آمدیدی به رخ ما کشیدید گفتید نه، این حرف شما درست نیست چرا؟ چون «بل ینقض الشک بالیقین» خب شک این حالت را ندارد که، این‌جا نقض به شک نسبت داده شده، شک مگر استمرار دارد؟ مگر دوام دارد؟ له شأنیة الدوام و الاستمرار است مگر؟ حالا جواب می‌دهد می‌گوید آره، می‌گوید شک هم همین‌جور است. چون رافع می‌خواهد و الا خودش مقتضی دوام است. شک خودش یک اقتضای دوام دارد. چون این شک از یک منشأیی پیدا شده دیگه، مدام و المنشأ این را می‌تواند دوام پیدا کند. مثل این‌که شعله این، مثل چیزهای دیگر که دوام دارد چرا دوام دارد؟ چرا پیوستگی دارد؟ چون خودش اقتضای این را دارد که همین‌طور در بستر زمان باشد الا این‌که یک ناقضی، یک رافعی بیاید او را بردارد. خب شک هم همین‌جور است. پس بنابراین آن روایت دلیل نمی‌شود.

س: فارغ از کلام شیخ این‌که عبارتی که درواقع جای ناقض و منقوض را عوض کرده گفته شک را نقض نکن؛ این تأیید آن فرمایش حضرت‌عالی در باب استحکام می‌تواند باشد. درست است؟

ج: اگر گفتیم توی واژه‌اش افتاده از نظر لغت ...

س: که نقض امر محکم است....

ج: بله، می‌گوییم این هم محکم است. البته استعمال دلیل نمی‌شود ها! ممکن است یک جا مجاز باشد. استعمال اعم از حقیقت است.

س: نقض آن حرف هم نمی‌شود چرا؟ چون آن‌جا می‌گفت ارتکاز عدم نقض امر مستحکم به واسطه امر سست است. این‌جا برعکس است. اتفاقاً مؤید است می‌گوید نقض کن امر سست را به واسطه امر مستحکم؛ یعنی حکم عدم نقض ارتکازی امر مستحکم به واسطه امر سست دفع نمی‌شود به واسطه حکم عقلاء به ارتکاز این‌که نقض کن، ما ؟؟ نقض نمی‌خواهیم بکنیم. ؟؟ ارتکاز به امر ...

س: بله، این یک بحث دیگری است. اگر از نقض باشد ؟؟

ج: بله، حالا بقیه را هم جواب می‌دهند که دیگه حالا وقت گذشته ان شاءالله ...

و صلی‌الله علی محمد و آله الطاهرین.

Parameter:18887!model&29580 -LayoutId:29580 LayoutNameالگوی متنی مشاهده دروس

اوقات شرعی

تعداد بازدید آنلاین : 6
تعداد بازدید روز : 695
تعداد بازدید دیروز :133
تعداد بازدید ماه جاری : 3529
تعداد کل بازدید کنندگان : 791830