21 مرداد 1402 | 26 محرم 1445
یکی از موارد استجابت دعا: از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمودند:کسى که مایل است خداوند دعایش را مستجاب نماید، و غم و اندوهش را بزداید، پس باید تلاش کندغم و اندوه انسانى را که در مضیقه است، برطرف نماید. نهج الفصاحة، ص   

استصحاب - جلسه 062

دانلود متن:
دانلود صوت:

لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس می‌باشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.

 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی‌الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابی‌القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لاسیما بقیةالله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین.

در آستانه‌ی میلاد مبارک و مسعود سیده‌ی نساء عالمین فاطمه‌ی زهرا صلوات الله علیها و علی ابیها و بعلها و بنیها هستیم، این میلاد مبارک را خدمت حضرت بقیة الله الاعظم ارواحنا فداه و فاطمه‌ی معصومه علیها السلام و همه‌ی شیعیان و موالیان آن بزرگواران و شما گرامیان تبریک عرض می‌کنم. و امیدواریم که همه‌ی ما مورد عنایات ویژه‌ی آن بزرگوار در دنیا و آخرت ان‌شاءالله بوده باشیم. من خیال می‌کردم که یک‌شنبه که یعنی روز ولادت حضرت باشد تعطیل است مثلاً حوزه، ولی آقایان چیز را نشان من دادند اما دیشب توی شورای عالی گفتند نه حوزه تعطیل نیست آقایان هم گفتند درس ما هست بعضی‌ها؛ بنابراین حوزه تعطیل نیست و آن ....

س: برنامه‌ی آموزشی حوزه ...

ج: گفتند نه چنین چیزی نیست و گفتند در این سالیان متمادی همیشه درس بوده. من یادم نیست خودم، حالا ممکن است درس‌ها سلیقه‌ای بعضی‌ تعطیل می‌کردند، مثلاً درسی که ما می‌رفتیم شاید مثلاً تعطیل می‌کردند، من نمی‌دانم ولی گفتند تعطیل نیست، بنابراین اگر تعطیل نباشد بحث هست و حالا بعض مطالب را ان‌شاءالله فردا عرض می‌کنم. حالا آقایان نمی‌دانم اگر شما می‌خواهید عیدی بدهید و رفت‌وآمد دارید و سادات ممکن است ....

س: آقا شما روز خاص تعطیل می‌کردید، حالا مؤسسه یادم هست.

ج: مؤسسه هم نه، نباید تعطیل باشد ...

س: سال‌‌های سابق تعطیل می‌کردید یادم هست، به‌طور خاص ...

ج: نه، شهادت حضرت هردو چرا ...

س: نه ولادت حضرت ...

س: اگر شما عیدی بدهید حاج آقا ما می‌آییم ...

ج: امور مستحیله را شما چیز نکنید ...

س: نه ایشان برعکس گفت حاج آقا، اگر بیایید باید عیدی بدهید، موضوعش عیدی دادن است ....

ج: یا گرفتن، چون هردو آن مشروط به آمدن است ...

بحث در دو مقام فرمودند هست، مقام اول این‌که مراد مرحوم شیخ اعظم قدس‌سره و کسانی که این تفصیل را دادند بین شک در مقتصی و شک در رافع، مقام اول این است که مراد از مقتضی در این‌جا چیست؟ و مقام دوم این است که بر بعد از روشن شدن مراد آیا این مطلب و این تفصیل دلیل دارد یا نه؟ اما مقام اول فرمودند که سه معنا در عبارات بزرگان نسبت داده شده به شیخ؛ بعضی فرمودند مراد شیخ از مقتضی سبب است، سبب هم به همان معنای فلسفی و عقلی‌اش یعنی علت، که این را قرینه اقامه فرمودند برای این‌که این مراد شیخ نیست.

تفسیر دوم این بود که مراد از مقتضی موضوع است، این هم روشن شد که نیست، چون همان‌طور که فرمودند که موضوع همگان می‌گویند ما در باب استصحاب باید شک در موضوع نداشته باشیم و الا تمسک به دلیل در شبهه‌ی مصداقیه خواهد شد، بقاء موضوع لازم است، پس این هم مراد نیست.

احتمال سوم این بود که ملاک مقصود باشد، این هم اقامه‌ی بعض قرائن فرمودند که این هم مراد شیخ اعظم نیست. بلکه مراد یک معنای چهارمی است و می‌فرمایند این‌که برای عده‌ای امر مشتبه شده و آن‌جور معنا کردند یکی از این تفاسیر ثلاثه، این است که خیال کردند شیخ مقتضیِ‌ متقین را مقصودشان هست که متیقن یعنی خود یقین نه، متیقن به این یقین حالا مقتضی آن متیقنِ؛ مثلاً فرض کنید که یقین به طهارت دارد، یقین به وضو دارد بعد حالا شک می‌کند، این‌جا وضو می‌شود متیقن، آن طهارت می‌شود متقین، حالا شیخ می‌خواهد بفرماید اگر شک در مقتضی این طهارت داری که مقتضی این طهارت آن‌وقت به این امور ثلاثه تفسیر فرمودند. اما ایشان می‌فرمایند ظاهراً مقصود شیخ متیقن نیست، یعنی مقتضی متیقن نیست بلکه  مقصودشان از مقتضی خود متیقن است که خود متیقن دو حالت دارد، تارةً این مقتضی اقتضای جری عملی دارد بر طبق خودش لو خلی و طبعه، مگر رافعی... تارةً نه، چنین اقتضای عملی ندارد که پیوسته باید طبق آن مشی کرد. بنابراین شک ما در مقتضی نیست شک ما در آن جری عملی است که آیا به لحاظ این مقتضی که خود  متیقن باشد جری عملی طبق او لازم است یا نه؟ بنابراین تعبیر صحیح این است که بگوییم که شک از جهت مقتضی؛ یعنی شک ما در جری عملی است از ناحیه‌ی او که خصوصیت او برای ما روشن نیست، او یعنی همان متیقن، نه شک ما در مقتضی است که مقتضی این چی‌چی هست؟ ملاک است یا سبب است یا موضوع است یا یک چیز دیگری است؟ اگر فرموده بودند... این تعبیر یک مقداری تعبیر مسامحه‌آمیزی است فلذاست که افراد را، بزرگان را در اشتباه انداخته و آن‌جور تفسیر فرمودند ولی حقیقت مطلب این است که این مقصود مرحوم شیخ اعظم هست. حالا توضیح مطلب می‌فرمایند به این‌که آن متیقن ما تارةً به شکلی هست، به امری هست که خودش اقتضاء بقاء در عمود زمان و طول دهر دارد، اگر رافعی نیاید خودبه‌خود این باقی است. مثل مثلاً طهارت، یک چیزی پاک است، این پاکی یک امری است که خودبه‌خود اقتضاء دارد به «لو خلی و طبعه» این‌که استمرار داشته باشد در عمود زمان، مگر یک نجاستی، متنجسی، نجسی بیاید با او ملاقات کند با شرایط و الا بطبعه این‌جور است. نجاست هم همین‌جور است اگر یک چیزی نجس شد همین‌طور در طول زمان این اقتضاء بقاء دارد. زوجیت هم همین‌جور است وقتی دو نفر بین‌شان عقد زوجیت محقق شد این در طول زمان استمرار دارد مگر طلاقی یا موارد فسخی چیزی پیش بیاید و الا همین‌جور است، ملکیت همین‌جور است و هکذا. این یک‌سری از امورات است که این‌جاها اگر ما شک کنیم درحقیقت که آیا هست یا نیست؟ قهراً شک ما از ناحیه‌ی رافع است، چون خودش که قابلیت بقاء دارد، استعداد بقاء دارد. ولی یک مواردی هست که نه اصلاً خودش اقتضای این‌که برای همیشه مستمر باشد در طول زمان ندارد، محدود است استعداد بقاء او و حالا شک که ما می‌‌کنیم از جهت این است که آیا سر آمده آن صلاحیتی که داشت یا سرنیامده آن صلاحیتی که داشت، نه چون رافعی آمده، طارئی پیدا شده که بخواهد او را از بین ببرد. مثل این‌که مثلاً عقد موقت بین زوجین عقد موقت است، خب عقد موقت خودش استعداد بقاء ندارد، موقت است دیگر، حالا یک سال، دو سال هرچی یا مثلاً خیار قبل که آیا خیار غبن همان در اول زمانی است که مغبون متوجه می‌شود و زمان إعمالش همان موقع است یا این‌که نه این‌چنین نیست؟ خب اگر گفتیم فقط وضع شده برای زمان اول، البته اول عرفی دیگر، حالا یعنی این‌که فیکس است، لحظه‌ای نه. خب این قهراً بعداً اگر شک کردیم که این خیار باقی است یا باقی نیست شک ما در مقتضی می‌شود. پس مقتضی یعنی آن استعداد، آن قابلیت برای بقاء فی نفسه. شک در رافع یعنی فارغ هستیم از این‌که خودش قابلیت بقاء فی نفسه دارد، استعداد بقاء فی نفسه دارد، اما شک ما از این‌جا ناشی می‌شود که شاید یک قاطعی، یک رافعی، یک امری آمده و قصراً آن‌ چیزی که خودش «لو خلی و طبعه» قابلیت بقاء و استمرار داشت آن را قطع کرده، بریده. ظاهراً می‌فرمایند مقصود شیخ اعظم قدس‌سره همین معنا باشد. بعد می‌فرمایند که بر اساس این معنا شیخ در مورد معاطات بعد از این‌که أحد المتعاملین مثلاً برگشت و پشیمان شد خب آن‌جا شک می‌کنیم که آیا ملکیت باقی هست یا باقی نیست؟ آن‌جا شیخ استصحاب بقاء ملکیت فرموده. چرا؟ چون همین‌طور که توضیح دادیم این‌جا ملکیت یک امری است که «لو خلی و طبعه» بعد از این‌که حاصل شد اقتضای دوام و استمرار دارد، همین‌جوری ملکیت یک کسی راجع به یک چیزی از بین نمی‌رود. پس بنابراین شیخ می‌فرماید ملکیت که می‌دانیم حاصل شده با این معاطات، با برگشت یکی نمی‌دانیم از بین می‌رود یا نه، استصحاب بقاء‌ می‌کنیم. این فلذا روی مسلک خودش این استصحاب درست است ولی در مورد خیار غبن فرموده استصحاب نمی‌شود کرد. چرا؟ چون آن‌جا اصلاً نمی‌دانیم آن مجعول ما که خیار غبن باشد چه‌جوری جعل شده؟ مثل ملکیت جعل شده یا مثل یک چیز موقت که برای زمان محدود است. فلذا است که اشکال مرحوم سید طباطبایی قدس‌سره به شیخ اعظم در این مورد ملکیت این تمام نیست، چون بدجور تفسیر کردند مقتضی را و علی مسلک شیخ به شیخ اشکال کردند که شما که استصحاب در شک در مقتضی را جاری نمی‌دانید، پس چرا در این‌جا جاری می‌دانید؟ اعترض علی الشیخ. جواب این است که این اعتراض شما مبنی بر این تفسیر ناتمامی است که فرمودید که ایشان تفسیر به موضوع کردند ظاهراً یا ملاک؟ ملاک کرده بودند. ولی شیخ مقصودش از مقتضی این نیست همان‌طور که توضیح دادیم این است پس بنابراین در این موارد نه، می‌فرماید ملکیت از اموری است که خودش قابلیت بقاء و استمرار دارد، بعد که ما شک کردیم که یک کسی از آن‌ها برگشته قهراً استصحاب جاری است چون شک در رافع است نه شک در مقتضی.

بعد ایشان می‌فرمایند که... برای توضیح مطلب می‌فرمایند مثالی بزنیم که اگر ایشان این مثال را نزده بودند و این توضیحی که در این مثال می‌دهند که توضیح خوبی است نسبت به آن توضیح قبل یک مناقشه‌ای بود و با این توضیحی که بعد می‌دهند آن مناقشه برطرف می‌شود. کسی که اول مطالعه می‌کند قبل از آن مثال‌ها به ذهنش این اشکال ممکن است بیاید. چون اولش این‌جوری فرمودند «أن الأشیاء تارةً: تکون لها قابلیة البقاء فی عمود الزمان إلى الأبد لو لم یطرأ رافعٌ لها، کالملکیة و الزوجیة الدائمة و الطهارة و النجاسة، فإنها باقیة ببقاء الدهر ما لم یطرأ رافعٌ لها» که آن رافع «مثل بیع، مثل هبه و موت المالک فی الملکیة و الطلاق فی الزوجیة» ببینید فرمودند که این «فی عمود الزمان» باقی می‌ماند، پس شک در مقتضی، شک در رافع در جایی است که آن چیزی است که در عمود زمان همین‌جور باقی می‌ماند. خب آن‌جا این ذهن آدم این اشکال می‌آید که ما در چیزهایی هم که این‌جوری نیست که تا عمود زمان باقی بماند یک جاهایی داریم که شک در رافع می‌شود. مثلاً کسی عقد موقت کرده که خب این‌جا می‌گویید در عمود زمان باقی نمی‌ماند، اما قبل از این‌که آن تاریخ بیاید شک می‌کند که من نکند این مدت را به او بخشیدم، چون یکی از رافع‌هایش این است که این مدت را ببخشد؛ خب این‌جا هم شک در رافع هست دیگر، با این‌که  این چیزی نیست که در عمود زمان هم بخواهد باقی بماند. ولی آن تعبیر  ابتدایی که در اول مطلب یا اواسط مطلب باز فرمودند این تسامح در آن وجود دارد این تعبیر؛ ولی با توضیحی که حالا می‌دهند این‌جا خودشان این برطرف می‌شود. می‌فرمانید که: ما سه قسم حکم داریم.

قسم اول این است که معلوم الدوام است، روشن است که این حکم معلوم الدوام است «لولا رافع و طارئی» مثل مثال‌هایی که گذشت، ملکیت، زوجیت، طهارت، نجاست، امثال ذلک. خب این‌جا که روشن است و شک هم اگر بشود قهراً شک در رافع است.

قسم دوم این است که حکم ما مغیای به یک غایت باشد الی کذا.

قسم سوم این است که مشکوک است که دائم یعنی مغیایِ به غایتی هست یا غایتی نیست؟ مثل این‌که عقدی و زوجیتی بین دو نفر را می‌دانیم اما نمی‌دانیم این به عقد دائم بوده یا به عقد انقطاعی بوده؟ این‌ها هم پیش می‌آید خیلی توی موارد ارث و فلان و این‌ها هم گاهی مراجعه می‌کنند مسائل‌شان پیش می‌آید که... ما می‌دانیم حالا یک کسی زوجه‌ی ثانیه هم داشته اما نمی‌دانیم عقدش موقت بوده یا دائم بوده مثلاً؟

می‌فرمایند که خب قسم اول که گفتیم حکمش چی هست و روشن است و اما قسم الثانی که غایت دارد، این‌جا را می‌فرمایند توضیح می‌دهند که با این توضیح این‌جای‌شان آن اشکالی که گفتیم برطرف می‌شود و اما القسم الثانی که غایت دارد این یک‌وقت هست که شک در بقاء می‌کنیم قبل حصول الغایة، خب این‌جا شک‌مان می‌شود شک در رافع مثل مثالی که زدیم. بنابراین روی مسلک شیخ این‌جا هم جای استصحاب هست در این قسم ثانی که قبل حصول الغایة ما شک کردیم و شک ما قهراً این‌جا در اثر رافع است دیگر، چون می‌دانیم اقتضاء بقاء را دارد تا آن غایت. بعد تحقق الغایة هم که این‌جا دیگه شکی نداریم، مثلاً یک ساله بوده این عقد، یک سالش که شد دیگر خب می‌دانیم برطرف شده. اما اگر شک در تحقق غایت کردیم نه از جهت رافع، شک در تحقق غایت کردیم که‌ آن غایتی که قرار داده شده بود الان پیدا شده یا پیدا نشده آن غایت؟ این‌جاهایی که شک در تحقق غایت می‌کنیم خودش سه قسم است، تارةً از جهت شبهه‌ی حکمیه است و أخری از جهت شبهه‌ی مفهومیه است و ثالثةً از جهت شبهه‌ی موضوعیه است. مثلاً اما اول که از جهت شبهه‌ی حکمیه باشد، مثلاً در باب نماز مغرب و نماز عشاء، یک بحثی هست بین آقایان که اگر کسی غفلتاً نماز را تأخیر انداخت این غایتش کی هست؟ غایتش نیمه شب است یا غایت آن این است که طلوع فجر بشود؟ اگر بگوییم نیمه شب است که بعد طلوع فجر که قضاء شده دیگر حالا هروقت خواست قضاء می‌کنید؛ اما اگر بگوییم نه تا آن موقع هست  وقتی از غفلت درآمد این باید بخواند چون غایتش هم هست ولو دو بعد از نصف شب است باید نماز مغرب و عشایش را بخواند. البته این مال زمان غفلت است، کسی که تعمداً جایز نیست تأخیر بیندازد از نیمه شب، غفلت کرده. حالا البته اگر تعمد هم کرد آن هم جای یک بحثی خودش دارد که حالا تعمد کرد یعنی گناه کردی ولی بالاخره هنوز هم چی هست؟ هنوز هم اگر انجام بدهد مثلاً اداء هست حالا، ولی این‌جا حالا این‌جوری بیان کردند حالا «و إن کان عدم جواز التأخیر من نصف» یا «عن نصف اللیل مع العمد و الالتفات مسلّماً» این عدم جواز تأخیر تکلیفی است، اما اگر وضعی‌اش چه‌جور می‌شود آن... خب این‌جا این یک قسم است که قهراً‌ شک ما در این‌که آن غایت  حاصل شده یا نه از جهت شبهه‌ی حکمیه است، می‌دانیم نماز مغرب غایت دارد، نماز عشاء غایت دارد این را می‌دانیم؛ اما بنحو شبهه‌ی حکمیه نمی‌دانیم غایت را شارع چی قرار داده؟ او یا او؟ این مال جایی که شبهه‌ی حکمیه باشد. مفهوم را هم می‌دانیم یعنی چی؟ یعنی شک در مفهوم نداریم، نیمه شب را می‌دانیم یعنی چه، فجر را هم می‌دانیم یعنی چه. أخری این است که نه گفتیم شبهه‌ مفهومیه است، مثل این‌که غایت حکم به وجوب صلاة ظهر یا عصر چیست؟ غروب است، اما نمی‌دایم غروب معنایش چیست؟ استتار القرص است یا ذهاب حمره‌ی مشرقیه است؟ پس بنابراین این‌جا هم این هم یک قسم است که می‌دانیم این‌ها غایت دارد اما غایتش کجاست نمی‌دانیم، مفهوم این غایت چی هست نمی‌دانیم. قسم سوم این است که نه، شبهه‌ی حکمیه نداریم، مفهومیه هم نداریم، همه‌ی این‌‌ها را می‌شناسیم، حکم را بلد هستیم، مفهوم را هم بلد هستیم، تحقق خارجی را شک داریم. مثلاً می‌دانیم پایان نماز صبح طلوع شمس است، اما یک جا هستیم الان شک می‌کنیم طلوع شمس شده یا نه؟ هوا ابر است یا جایی هستیم تاریک است در فلان. خب این سه قسم.

می‌فرمایند قسم اول از این سه قسم که شبهه‌ی حکمیه باشد آن‌جا قهراً این شک در مقتضی است استصحاب نمی‌تواند جاری بشود، یعنی کسی مثلاً ساعت یک از غفلت درآمد، می‌تواند استصحاب وجوب نماز مغرب و عشاء را بکند؟ توی مسلک شیخ نه، چون نمی‌داند این اقتضای بقاء را دارد یا ندارد؟ اگر تا نیمه شب باشد دیگر اقتضاء ندارد بعدش باشد خب دارد، پس شک در مقتضی است. در شبهه‌ی مفهومی هم که قسم دوم باشد باز همین‌جور است، استتار قرص شده ولی هنوز ذهاب حمره‌ی مشرقیه نشده، می‌توانیم استصحاب بقاء وجوب نماز ظهر و عصر بکنیم؟ نه، چون شک در مقتضی است بنابر مسلک شیخ. اما قسم ثالث، در قسم ثالث نمی‌دانیم الان طلوع شمس شده یا نشده؟ این‌‌جا می‌توانیم استصحاب بقاء وجوب صلاة صبح بکنیم؟ خب این‌جا قهراً می‌فرمایند شک در مقتضی که نداریم، اما آیا شک در رافع داریم یا نداریم؟ ممکن است کسی بگوید شک در رافع هم این‌جا نیست، چرا؟ برای این‌که رافع یک امر زمانی است که می‌آید یک چیزی را قطع می‌کند برمی‌دارد از بین می‌برد، خود زمان که دیگر این کار را نمی‌کند که، زمان یک تاریخی است که متصلاً به قبل حادث می‌شود حادث می‌شود حادث می‌شود. این رافع قبل نیست، آن می‌گذرد این حادث می‌شود حادث می‌شود، رافع این است که یک چیزی بر سر یک کسی وارد می‌شود آن را رفع می‌کند برمی‌دارد از بین می‌برد. می‌فرمایند که بالدقة العقلیة, همین‌جور است، این‌جا شک در رافع هم نیست اما عرف توجه به این دقت ندارد و آن را شک در رافع می‌بیند. و چون از ادله‌ی استحصاب می‌فهمد که هرجا شک در رافع باشد استصحاب جاری است تطبیق می‌کند و قهراً اگر شارع این‌جا مقصودش نباشد باید تنبیه بفرماید و الا اطلاق مقامی ولو بالدقة حرفیاً به قول آقایان منطبق نیست آن چیزی که شارع جعل کرده، ولی عرف چون این‌جا را رافع می‌بیند می‌گوید طلوع شمس رافع وجوب است؛ صلاة است از این جهت.

می‌فرمایند «و ثالثةً‌ یکون الشک من جهة الشبهة الموضوعیة، کما إذا شک فی طلوع الشمس الذی جعل غایة لوجوب صلاة الصبح. ففی الأوّلین یکون الشک من موارد الشک فی المقتضی» که گفتیم «فلا یجری الاستصحاب فیهما، و الثالث» که این اخیری باشد که ثالثة باشد «و إن لم یکن من الشک فی الرافع حقیقةً‌ لأنّ‌ الرافع لا یکون نفس الزمان بل لا بدّ من أن یکون زمانیاً و لیس فی المقام إلّا الزمان» که این زمان طلوع فجر رسیده یا نه؟ «لکنّه فی حکم الشک فی الرافع، فیجری فیه الاستصحاب.» خب این توضیحی که حالا ایشان دادند این توضیحی است که مفید بود به‌خصوص که هم توجه به اقسام را در آن بود و هم آن تعبیر مسامحه‌آمیز قبل را هم حل کردند که خیال نشود که شک در رافع همه‌جایی است که آن امر باید استعداد دوام و پیوستگی و استمرار «فی طول الزمان الی آخر الآباد» داشته باشد که اول فرمودند. نه یا آن‌جور باید باشد یا اگر آن‌جوری نیست غایتی دارد قبل از حصول غایت که شخص می‌داند غایت حاصل نشده شک کند که قهراً این‌جا هم شکش به‌واسطه‌ی رافع می‌شود.

خب پس می‌فرمایند که این مقصود شیخ اعظم است و روشن شد که مقصود ایشان چیست. مقصود خلاصه این شد که مقتضی یعنی آن متیقن اگر جوری است که بحسب امور تکوینیه یا جعلیه چه تکوینی تأصلی چه باز تکوینی‌ای که اعتباریات تکوینش به نفس اعتبار است مثل ملکیت، مثل زوجیت و امثال ذلک، بحسب تکوین تأصلی یا تکوین اعتباری‌ای که پیدا کرده اگر استعداد بقاء دارد در طول زمان و شما حالا شک کردی قهراً این می‌شود شک در رافع، و هرجا نه از نظر استعداد بقاء در طول زمان نمی‌دانید چه‌جوری است می‌شود شک در مقتضی.

خب یک مثال دیگری هم بزنیم برای این‌‌که این یک مقداری وقتی رسائل می‌خواندیم یا فکر کنم همان‌ موقع استاد اینجور مثال زدند آن‌موقع‌‌ها که مثلاً یک چراغی روشن است، آن‌موقع‌ها خب معمولاً چراغ‌های آشپزی و فلان و این‌ها والر بود و نمی‌دانم چی بود و این چیزها. مخزن نفتش را می‌دانید که این مخزن من مثلاً وقتی مرتب روشن باشد تا بیست و چهار ساعت این روشنایی دارد، پر کرده بودید این مخزن را، می‌‌دانید تا بیست و چهار ساعت، حالا هفت هشت ساعت گذشت شک می‌کنید، این‌جا این می‌دانید استعداد روشن بودن تا بیست و چهار ساعت را  دارد، الان که شک می‌کنید نمی‌دانید بادی آمد وزید که او را خاموش کرده باشد، کسی مثلاً پف کرده یا کسی کاری کرده که، یک‌وقت هست که اصلاً نمی‌دانید چقدر نفت توی آن ریختید، اصلاً نمی‌دانید نفت چقدر است که آیا این استعداد یک ساعت روشن بودن دارد؟ ده ساعت دارد؟ بیست ساعت دارد؟ بیست و چهار ساعت دارد؟ این مجهول است اصلاً، خب این می‌شود شک در مقتضی.

این فرمایش ایشان، خب حالا عرض می‌کنم به این‌که ‌آدم وقتی به رسائل به مراجعه می‌کند به کلام خود شیخ مراجعه می‌کند می‌بیند خیلی شیخ اعظم به‌خصوص در آن اول که انقسامات را بیان می‌فرمایند خیلی روشن این مطلب را بیان کردند، حالا این همه پیچ و خم دادن و یک کسی این‌جوری تفسیر کرده سبب یکی تفسیر آمده کرده موضوع، یکی آمده تفسیر کرده ملاک، این‌‌ها را یکی یکی قرائنی بخواهیم اقامه بکنیم، خب راست، آقا این شیخ که نمی‌گوید چنین حرفی را. چون بعضی قرائن را گفتیم که اشکال دارد آن‌ها یعنی قرینیت ندارد و حالا ما کشف کردیم کأنّ شیخ می‌خواهد این را بفرماید مثلاً از این چیزهایی.

فرمایش شیخ در این چاپ کنگره صفحه‌ی 46 «الثالث من حیث ان الشک فى بقاء المستصحب» تقسیماتی که می‌فرمودند برای استصحاب، تقسیم سوم این است که «من حیث ان الشک فی بقاء المستصحب قد یکون من جهة المقتضى و المراد به الشک من حیث استعداده و قابلیته فى ذاته للبقاء» خب صریح است دیگر، آن‌هایی که آن‌جور ‌آمدند تفسیر کردند آدم نمی‌داند چرا آن‌جور تفسیر کردند «کالشک فى بقاء اللیل و النهار و خیار الغبن بعد الزمان الاول» که نمی‌داند، مثلاً یک شب دوازده ساعته هست، یازده ساعته هست، اصلاً خودش چه مقدار است؟ چقدر می‌تواند باقی باشد یا خیار غبن بعد از آن «و قد یکون من جهة طرو الرافع مع القطع باستعداده للبقاء» آن‌وقت بعد فرموده این هم خودش علی اقسامٍ؛ آن‌جا که از جهت طرو الرافع است «و هذا على اقسام لانّ الشک اما من وجود الرافع» اصلاً رافعی وجود پیدا کرده یا نه؟ «کالشک فى حدوث البول» طهارت دارد شک در اصل حدوث بول می‌کند «و اما ان یکون فى رافعیة الموجود» که یک چیز موجود است نمی‌داند این رافع است یا رافع نیست. مثلاً یک چراغی روشن بود یک بادی وزید، نمی‌داند این باد در حدی بود، باد موجود است رافعیت آن را نمی‌داند که در حدی بود که حالا این چراغ را خاموش کند یا یک نسیمی بود که چراغ را خاموش نمی‌کند؟ خب این در صفحه‌ی 47 است که تقسیمات استصحاب را در این‌جا بیان می‌فرمایند.

در صفحه‌ی 159 «حجة القول التاسع» که قول خودشان است که تفصیل است «و هو التفصیل بین ما ثبت استمرار المستصحب و احتیاجه فى الارتفاع الى الرافع» خودش می‌تواند فقط «و بین غیره ما یظهر من آخر کلام المحقق فى المعارج کما تقدم فى نقل الاقوال حیث قال» که ایشان می‌خواهد بگوید که محقق هم در معارج این تفصیل را قائل بوده «و الذى نختاره ان ننظر فى دلیل ذلک الحکم فان کان یقتضیه مطلقاً وجب الحکم باستمرار الحکم کعقد النکاح فانه یوجب حل الوطى مطلقاً فاذا وجد الخلاف فى الالفاظ التى یقع بها الطلاق» که شک در رافع است، طلاق رافع آن هست، حالا شک می‌کند که این‌جوری اگر طلاق دادند مثلاً «هی الطالق» به جای آن گفت «هی مطلقة»، این هم باشد، رفع می‌شود آن زوجیت یا نه؟ «فالمستدل على ان الطلاق لا یقع بها لو قال حل الوطى ثابتٌ قبل النطق بها فکذا بعده کان صحیحا فان المقتضى للتحلیل» و آن‌وقت این‌جا چون شک در رافع است. تا آخر کلام‌شان که خیلی روشن است که مرحوم شیخ اعظم مقصودشان چیست آن‌جا که تصریح کردند به آن، این‌جا هم که تا آخر که مطالعه بشود همین‌جور است. بعد این راجع به مقام اول که مراد معلوم شد که مراد مرحوم شیخ چی هست.

اما المقام الثانی که خب ان‌شاءالله برای سر مطلب باشد ...

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.

Parameter:18881!model&29580 -LayoutId:29580 LayoutNameالگوی متنی مشاهده دروس

اوقات شرعی

تعداد بازدید آنلاین : 30
تعداد بازدید روز : 175
تعداد بازدید دیروز :133
تعداد بازدید ماه جاری : 3009
تعداد کل بازدید کنندگان : 791310