25 مرداد 1402 | 30 محرم 1445
یکی از موارد استجابت دعا: از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمودند:کسى که مایل است خداوند دعایش را مستجاب نماید، و غم و اندوهش را بزداید، پس باید تلاش کندغم و اندوه انسانى را که در مضیقه است، برطرف نماید. نهج الفصاحة، ص   

استصحاب - جلسه 057

دانلود متن:
دانلود صوت:

لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس می‌باشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.

 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی‌الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابی‌القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لاسیما بقیةالله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین.

جواب دیگری که جواب پنجم می‌شود از آن اشکال اجراء استصحاب وضو با این‌که مقام باید اجرای استصحاب عدم نوم بشود چون اصل سببی است و آن اصل مسببی، جواب پنجمی که داده شده و ممکن است داده شود این هست که این‌جا شبهه شبهه‌ی مفهومیه هست به لحاظ نوم و استصحاب در شبهات مفهومیه جاری نمی‌شود، فلذا امام علیه‌السلام استصحاب بقاء وضو را فرموده. توضیح مطلب این‌که گفته می‌شود زراره بعد از این‌که سؤال اول را طرح کرد و امام علیه‌السلام فرمودند که «قد تنام العین، و لا ینام کذا» بعد فرمودند که وقتی نوم ناقض به‌وجود می‌آید که هم اذن و هم قلب این‌ها به حالت نوم بروند. برای زراره کأنّ این شبهه بحسب مفهوم پیش آمد که خب نوم اذن هم ذامراتب است، مرتبه‌ی قویه دارد، مرتبه‌ی ضعیفه دارد. آیا همین مرحله‌ای که اگر یک چیزی هم در کنارش حرکت کند متوجه نشود این باز نوم صادق است یا اگر به اذن هم نزنیم به مجموع هم بزنیم آن هم ذامراتب است، آیا در این مرتبه‌ای که چیزی حرکت کند و متوجه نشود آیا این هم داخل در مفهوم هست این مقدار هم یا نیست؟ پس از این دارد سؤال می‌کند. وقتی از این دارد سؤال می‌کند امام علیه‌السلام در این‌جا می‌فرمایند که خب اگر چنین شکی برایت پیدا شد تو باید استصحاب وضو کنی، چرا؟ چون استصحاب عدم نوم در این‌جا جاری نمی‌شود، چون شبهه‌ی مفمهومیه است. در شبهات مفهومیه که متأسفانه با این‌که مسأله‌ی مهمی هست در بحث استصحاب معمولاً مطرح نکردند فقها و اصولیین. بله در بحث مشتق به تناسب آن بحثی که آن‌جا پیش آمده آن‌جا به تناسب آن‌جا بحث کردند و کلمات اصحاب را بخواهید ببینید معمولاً آن‌جا هست. معمول محققین ظاهراً فیما نعلم آن‌قدر که تفحص کردیم و سابقاً أعلام هم فرمودند، در شبهات مفهومیه می‌گویند استصحاب جاری نمی‌شود ولو نادراً مثل مرحوم آقای طباطبایی مثلاً و بعضی دیگر شاید شیخناالاستاد در تسدید الاصول این‌ها قائل به جریان باشند ولی معمول محققین می‌گویند جاری نمی‌شود. و وجه عدم جریان این است که می‌گویند چیزی می‌تواند مستصحب واقع بشود و استصحاب در آن جاری بشود که اثر شرعی داشته باشد، یا خودش حکم شرعی باشد یا موضوع‌ ذی اثر شرعی باشد. و مفهوم بما انه مفهوم که اثر ندارد، شارع آثار را روی مفهوم ما انه مفهوم که جعل نکرده که. آثار مال مصادیق است، تعیّنات خارجی آن مفهوم است. مثلاً مفهوم وضو اثر ندارد بما انه مفهومٌ، آن وضوی خارجی است که اثر دارد می‌تواند وارد صلاة بشود چه ؟؟؟. یا در باب مثلاً‌ غروب که غروب موضوع حکم شرعی واقع شده غروب بما انه مفهوم غروب که ما نمی‌دانیم غروب آیا مجرد استتار قرص است؟ یا این‌که ذهاب حمره‌ی مشرقیه است که باید استتار بشود آن حمره‌ای هم که دیده می‌شود در آسمان آن هم زایل بشود آن‌وقت می‌شود غروب که یک ده دقیقه‌ای یک ربعی مثلاً بین این دوتا فاصله هست. خب در این‌جا الان کسی شک می‌کند که آیا غروب شده یا نشده؟ چون مفهوم برایش مردد است آیا غروب یعنی آن یا یعنی این؟ حالا استتار قرص شد، قبل از استتار قرص مسلّم غروب نشده، حالا استتار قرص شده الان شک داری که آیا الان غروب حاصل شد یا حاصل نشد؟ آیا این‌جا می‌توانیم استصحاب بکنیم؟ فرمودند که نمی‌شود استصحاب کرد، چون عنوان غروب بما انه مفهومٌ که اثر ندارد، اثر مال واقع غروب است، این واقع غروب را که نگاه به آن می‌کنیم ما شکی در آن نداریم، چون اگر واقع غروب استتار القرص باشد یقین به وجودش داریم، اگر واقع غروب ذهاب حمره‌ی مشرقیه باشد یقین به عدم آن داریم، داریم می‌بینیم. پس چی را استصحاب بکنیم؟ واقع‌الغروب را، واقع‌الغروب اگر این است که... اگر آن است که... پس بنابراین این‌جا استصحاب نمی‌کنیم، جا ندارد.

خب پس در مواردی که ما شبهه‌مان شبهه‌ی مفهومیه هست و شک داریم که حالا آن مصداق آن مفهوم، آن غروب، آن چیزی که به حمل شایع غروب است آیا آن تحقق پیدا کرده یا تحقق پیدا نکرده معروف بین‌المحققین این است که استصحاب در این‌جا جاری نمی‌شود، چون اثر مال مفهوم نیست، اثر مال آن چیزی است که آن تحقق ‌آن مفهوم هست بحمل شایع صناعی و در او ما شکی نداریم، اگر در آن مثال اگر غروب یعنی استتار القرص یقین داریم استتار شده، چی را استصحاب بکنیم؟ اگر یعنی ذهاب حمره‌ی مشرقیه، استتار مع ذهاب حمره‌ی مشرقیه آن را هم می‌دانیم حاصل نشده. پس چیزی را نمی‌توانیم استصحاب بکنیم، شکی در چیزی نداریم. فلذا استصحاب در این‌جا جاری نمی‌شود. و در ما نحن فیه اگر شبهه‌ی مفهمومیه باشد همین است دیگر، پس باز مثل آن‌جا هست استصحاب جاری نمی‌شود. اگر نوم این باشد یقین دارم نیست اگر نوم آن باشد یقین دارم....

س: ؟؟؟ است دیگر ...

ج: نه همین پایین همین ...

س: نه دیگر خفقه را می‌داند ...

ج: نه نه نه

س: ؟؟؟ خفقه‌ی اذنیه و قلبیه ...

ج: نه آن‌که تمام شد آن‌که جوابش را دادند ...

س: شما فرمودید که  ...

س: سؤال دوم را می‌فرمایید شما؟

ج: بله بله «فان حرّک فی جنبه» یا »علی جنبه شیء» یا «الی جنبه شیء» .....

س: شبهه‌ی مفهومیه‌اش تحت اندراج خفقه هست دیگر، نمی‌داند خفقه‌ی مرتبه‌ی دوم ...

ج: نه، خفقه که جوابش را داد ...

س: فرض‌مان سؤال اول است دیگر ...

س: آقا سؤال ناقضیت وضو را جواب می‌دهد که می‌گوید خفقتان باید حاصل بشود بعد فرمودید که شک می‌کند مثل غروب که ...

س: ؟؟؟ کافی نیست نباید حاصل بشود ...

ج: بله، امام نوم را آن‌جا تعریف کردند بعد ....

س: امام نوم ناقض را می‌گوید به خفقتان باید حاصل بشود درست است؟

ج: صبر کنید که مردم بفهمد چی می‌شود... «و قال: یا زرارة، قد تنام العین و لا ینام القلب و الأذن، فإذا نامت العین و الأذن و القلب وجب الوضوء، قلت: فإن حرّک فی جنبه شی‏ء و لم یعلم، قال: لا، حتى یستیقن» که استصحاب کردند. این‌جا استصحاب وضو را کردند. می‌گویند چرا استصحاب وضو کرده حضرت؟ می‌گویند چون سؤال سائل و زراره در سؤال ثانی، غیر از خفقه و خفقتان، در این سؤال ثانی باز از شبهه‌ی مفهومیه بوده که نمی‌دانیم مفهوم نوم در جایی که این‌جور چیزی بشود حاصل است یا حاصل نیست؟ فلذا امام علیه‌السلام در این‌‌جا چون استصحاب در شبهه‌ی مفهومیه جاری نمی‌شود نرفتند سراغ استصحاب عدم نوم، رفتند سراغ استصحاب وضو. خب این حرفی است که آن‌جا زده می‌شود. که البته آن‌جا آن‌هایی که می‌گویند استصحاب جاری می‌شود آن‌ها هم ‌آن‌جوری می‌‌گویند حالا بحث‌هایش دیگر سر جای خودش هست، آن‌ها می‌گویند که ما نمی‌رویم سر مفهوم، اصلاً مفهوم نمی‌خواهیم بکنیم که اثر ندارد، این‌جوری می‌گوییم، می‌گوییم نمی‌دانیم آن چیزی که مصداق و به حمل شایع نوم است الان در خارج محقق شده یا نه؟ آن را نمی‌دانیم محقق شده یا نه؟ شک داریم این باشد شاید آن نباشد پس شک داریم بالاخره آن شده یا نشده؟ پس استصحاب عدمش را می‌کنیم، می‌گوییم یک‌ وقت دیدی محقق نشده بود الان هم نشده. شما، بله؟

س: توی تنبیهات شما می‌آورید این بحث را دیگر آره؟

ج: حالا اگر ممکن است بیاوریم ولی ما در فقه بحث کردیم و حرف‌ها را ‌آوردیم در فقه.

شما این‌جوری، شما تفکیکی نگاه می‌کنید به این حالت نگاه می‌کنید می‌گویید این ‌آره اگر این باشد که ما شک نداریم، اگر آن حالت باشد که شک نداریم. ولی چرا  تفکیکی نگاه می‌کنید؟ نه، شما نمی‌دانید چی هست دیگر، پس نمی‌دانید الان وجداناً ما هو نومٌ بحمل الشایع یا ما هو غروبٌ بحمل الشایع می‌دانی هست یا نه؟ نه مفهومش همان واقع‌اش ما هو بحمل الشایع، یقین به تحقق آن داری یا نه شک داری؟ اگر کسی بگوید من شک دارم که ما هو غروبٌ بحمل الشایع هست یا نیست؟ دروغ نگفته. خب حالا آن ما هو بحمل الشایع غروبٌ قبلاً که مسبوق به عدم ؟؟؟ نمی‌شد. فلذاست با این وجه، با این بیان می‌شود گفت که استصحاب در شبهات مفهومیه جاری است. حالا این‌جا جوابی که می‌دهند بر اساس این قول معروف است، می‌گوید بنابر قول معروف استصحاب در شبهه‌ی مفهومیه جاری نمی‌شود، این‌جا امام برای همین جاری نکردند، استصحاب بقاء وضوء را جاری فرموده، استصحاب به بقاء. خب این هم یک وجه.

خب این جواب و این راه برای حل اشکال اولاً مبنایی است، خب کسی که قائل است به این‌که استصحاب در شبهات مفهومیه هم قابلیت جریان دارد کما هو الاقوی بر طبق این بیانی که عرض کردم بنابراین این جواب نمی‌تواند جوابی باشد. حالا برفرض که این مسأله هم این‌طور باشد، دوتا اشکال شده که أعلام فرمودند. اشکال اول این است که ظاهر سؤال سائل در بخش دوم شبهه‌ی مصداقیه هست نه مفهومیه؛ یعنی بعد از این‌که امام علیه‌السلام تبیین فرمودند آن‌که ناقض است در سؤال اول حالا سؤالش این است که اگر من در تحقق آن شک کردم، در اثر این‌که یک چنین چیزی پیدا شد، آیا این می‌شود اماره باشد بر او یا نه؟ در مفهوم دیگر شک ندارد، مفهوم را می‌داند، نوم را فهمید یعنی چی، ناقض را فهمید یعنی چی، می‌‌گوید در این صورت من شک می‌کنم که آن ناقضِ محقق شده یا نشده؟ حالا پس این‌که شما می‌گویید شبهه‌ی مفهومیه است دارد از مفهوم سؤال می‌کند این خلاف ظاهر سؤال سائل است که قبلاً هم که در فقه الحدیث بحث کردیم همین بود.  این اولاً، ثانیاً اگر فرض کنیم شبهه‌ی مفهومیه هست خب شأن امام این نیست که استصحاب جاری کند، امام که خب مفهوم را می‌داند، مطلب را می‌داند، حکم واقعی را می‌داند، آن را باید بیان بفرماید. اگر دارد از شبهه‌ی مفهومیه سؤال می‌کند خب امام باید، امام که مبیّن شریعت است و حکم واقعی را عالم است، خب علی‌القاعده باید حکم واقعی را بیان بفرماید. نه، حکم واقعی را بیان نفرماید بگوید استصحاب بکن یا خودش استصحاب بفرماید؛ این با شأن امام سازگار نیست. خب این هم جوابی است که هم بزرگان متعدداً دادند در کلمات‌شان هست.

جواب ششم، جواب ششم جوابی است که شیخناالاستاد دام‌ظله بعد از این‌که ایشان چند وجه را از این وجوه که نقل کردیم نه کل این وجوه را نقل نمی‌فرمایند، بعضی از این وجوه را نقل می‌فرمایند و آن‌ها را جواب می‌دهند می‌فرمایند حق در جواب این است که این‌جوری بگویی؛ می‌فرمایند که از نظر علمی جایی که اصل سببی یا مسببی متوافقاً نتیجه‌شان یکی هست از نظر علمی جاری نیست اصل مسببی با جریان اصل سببی. چرا؟ برای خاطر این‌که اصل سببی که رتبه‌اش مقدم است وقتی در او جاری شد موضوع برای اصل در مسبب باقی نمی‌ماند. یا معنا ندارد اصل بلاموضوع جاری بشود، موضوع ندارد اصل جاری بشود معنا ندارد، خب اصل موضوع ندارد. فلذاست این تفصیلی که آمدند عده‌ای دادند گفتند در اصل سببی مسببی اگر اختلاف در نتیجه باشد اصل سببی مقدم است، اگر اختلاف در نتیجه نباشد مقدم نیست هرکدام را می‌شود جاری کرد، این از نظر علمی و در واقع هم درست نیست. ولی از نظر عملی چون اثری ندارد به او تمسک کنی یا آن تمسک نکنی نتیجه‌ی عملی یکی می‌شود و بالاخره شما آن وظیفه‌ی شرعی را انجام دادی و تخلف دیگر نکردی عملاً، از این جهت لا بأس به این‌که به او، او را جاری بکن.

س: الکی یعنی؟ یعنی الکی دیگر ..

ج: یعنی علمیاً آن نمی‌شود جاری نیست ولی چون اثری ندارد، فرقی نمی‌کند ...

س: مسامحةً بگوییم آن مثلاً آره؟

ج: می‌شود او را جاری بکنی.

و شاهد بر این مسأله که در شرع کأن این‌جور اجازه‌ای داده شده و خود شارع هم در این موارد این کار را می‌کند روایت معتبره‌ی روایت مسعدة بن صدقه است که این روایت را قبلاً در باب برائت خواندیم. که این روایت در کافی شریف هست در غیر کافی هست ظاهراً «بأن علىّ بن إبراهیم عن هارون بن مسلم عن مسعدة بن صدقة عن أبى عبداللّه علیه السلام قال سمعته یقول کلّ شى‏ء هو لک حلال حتّى تعلم انّه حرام بعینه فتدعه من قبل نفسک و ذلک مثل الثوب یکون علیک قد اشتریته و هو سرقة أو المملوک عندک و لعلّه حرّ قد باع نفسه أو خدع فبیع قهراً» یک حری کلاه سرش گذاشتند یک‌‌جوری آمدند او را فروختند. «أو امرأة تحتک و هى اختک أو رضیعتک» خب همسری دارد ولی احتمال می‌دهد این خواهرش باشد، زلزله‌ای آمده بوده توی بم این‌ها شاید خواهر و برادر، پدر و مادرها مثلاً مردند شاید ما خواهر و برادر بودیم این‌ها را آوردند و کسی خبر ندارد این احتمال می‌دهد مثلاً یا این‌که نه، خواهر رضاعی‌اش هست که سابقاً این خیلی مورد ابتلاء بود دیگر، علماء هم خیلی کتاب رضاعیه و رسائل رضاعیه، برای همین که واقعاً مورد ابتلاء‌ بود دیگر، این شیرخشک و فلان و این‌ها نبود، این خانم‌ها چی می‌کردند یا مرضعه می‌گرفتند آن موقع‌‌ها ....

س: یا ابوی‌شان کثیرالسفر بودند یک‌وقت جاهای مختلف ...

ج: رضیعتک؟

س: نه برای اختک

ج: اختک بله. به یک آقایی گفته بود شما از این طرف که می‌روی دیگر چیز نکن.

 «و الأشیاء کلّها على هذا حتّى یستبین لک غیر ذلک أو تقوم به البیّنة» خب اما در تمام این موارد که مثال زدند حسب این نقل، چی فرمودند؟ قاعده‌ی حلیت را جاری کردند «کل شیء لک حلال حتی تعلم انه حرام بعینه». مثال‌‌هایی که زدند برای این‌که این «کل شیء لک حلال» را تطبیق کنند توی همه‌ی این مثال‌‌ها چی هست؟ توی همه‌ی این مثال‌ها درواقع جاری نیست، جای جریان اصل نیست، اصل حلیت نیست. مثلاً این‌که «و ذلک مثل الثوب یکون علیک قد اشتریته و هو سرقة» خب احتمال سرقت می‌دهی ولی اشتریته، او ید دارد، آن بایع که از او خریدی ید دارد دیگر، ید علامت ملکیت است، خب این‌جا اماره‌ای بر ملکیت وجود دارد، با وجود اماره که اصل جاری نمی‌شود. اما در عین حال چون فرقی این‌جا نمی‌کند بخواهی به ید تمسک کنی، بخواهی به اصل هم تمسک کنی نتیجه‌اش یکی است. فلذا امام علیه‌السلام آن را جاری کردند. ولو علمیاً نمی‌شود، چون «حتی تعلم انه قذر» یا «حتی حتی تعلم انه حرامٌ» این ید و این‌ها آن موضوع را از بین می‌برند، این غایت حاصل شده حتی تعلم شده یا علم دارد مال زمان شک است وقتی اماره وجود دارد که شک ندارد. یا مثال بعدی «أو المملوک عندک و لعلّه حرّ و قد باع نفسه أو خدع فبیع قهراً» خب همه‌ی این‌ها بر خلاف است اگر کسی خریدی یا چی هست این هم باز ید دارد. «أو امرأةٌ تحتک و هى اختک أو رضیعتک» خب این‌جا هم استصحاب عدم اختیت دارد بنابر جریان استصحاب عدم ازلی‏ یا «او رضیعتک» که نمی‌داند آن ده‌بار مثلاً یا چندباری که شرایطی که برای رضاء شرعی هست انجام شده یا نه؟ مسبوق به عدم است، استصحاب عدم ازلی هم نمی‌خواهد. خب استصحاب می‌کند که آن شرایط رضا محقق نشده یا اصل رضا اصلاً محقق نشده.

س: آن توی قبلی هم می‌شود استصحاب عدم نکاح قبلی‌اش را بکند؟

ج: بله؟

س: آن اخت، یا مثبت می‌شود آن؟

ج: نه آن‌که نکاح که کرده ...

س: نه نسبت به این‌که اگر بخواهد اخت‌اش باشد باید مسبوق به نکاح اب خودش باشد تا او اخت‌اش باشد دیگر ...

ج:  خب آن لازم مثبت می‌شود.

خب این‌ها به خدمت شما عرض شود که ایشان می‌فرمایند که پس این روایت شاهد بر این است که ولو ما می‌بینیم بحسب واقع و علمیاً موضوع برای آن اصل نیست ولی امام می‌بینید همین‌جا به همان در جایی که نتیجه واحد است چون منجر به تخلف عملی و عصیان عملی نمی‌شود شارع آن را هم یاری می‌کند یا....

س: این‌جا بهتر نیست یک محمل دیگر پیدا کنیم؟ چون برای روایتی که می‌خواهد خود آن قاعده را پیدا بکند ما طوری توضیح بدهیم که مثال‌های دیگر را آورده که خیلی این استبعاد دارد. بله حالا یک جای دیگر ؟؟؟ خود این اصالة الحل را می‌خواهد توضیح بدهد بعد تطبیق می‌کند بر جایی که تطبیق نمی‌شود؟ خب یک‌جور دیگر توضیح بدهد ...

ج: نه می‌گویند این‌جا ببینید. این جا همین‌ جور است مثل... این‌جا چه‌جور است؟ این شاهد می‌شود، حالا ایشان می‌خواهند شاهد بگیرند، می‌فرمایند این شاهد می‌شود برای این‌که این‌جور جاها لا بأس به. حالا عبارت را هم بخوانم...

س: یعنی حتی جایی که خود قاعده را می‌خواهد توضیح بدهد؟

ج: نه قاعده را نه، دارند این ....

س: حالا اصالة الحل را نه، توی این روایت اصالة الحل دارم می‌گویم؛ امام هم در مقام بیان اصاالة الحل است بعد در همان مقام که می‌خواهد قاعده را بیان بکند مثال‌هایی می‌زند که تطبیق نمی‌شود؟

ج: خب بله.

س: این خیلی استبعاد دارد ...

ج: چرا؟

س: ما وقتی قاعده را می‌خواهیم توضیح بدهیم که ..

ج: قاعده را نمی‌خواهند... مثال دارند، موارد تطبیق را دارند می‌فرمایند ...

س: موارد تطبیق را می‌گویند ولی تطبیق نمی‌شود. بله یک جایی ...

ج: چرا تطبیق که می‌شود بحسب ظاهر ...

س: تطبیق نمی‌شود شما دارید می‌گویید مسامحه است دیگر، این آقا یعنی دارند می‌فرمایند مسامحه است ...

ج: نه، استناد دارند می‌فرمایند دیگر ...

س: ظهور قاعده را خراب نمی‌کند؟

ج: «فالحق فی الجواب ان للاصل الحاکم المحکوم نتیجتین علمیة و العملیة، الأولی هی التی قلناها مثلاً الفقیه عندما یرید الفتوی بالطهارة فعندما یجری الاستصحاب الطهارة لا تجری قاعدة الطهارة، لعدم وصول ؟؟؟و لهذا» چون استصحاب مقدم بر قاعده‌ی طهارت است. این‌جا وقتی می‌خواهد استدلال کند بحث بکند به استصحاب تمسک می‌کند، نمی‌آید به قاعده‌ی طهارت تمسک ‌کند، اگر به قاعده‌ی طهارت تمسک کند می‌گوید این «لا تحصیل له» هست یا «ممن لا تحصیل له» است. «و اما الاثر العملی»  که حالا بالاخره این پاک است می‌شود با آن وضو گرفت، نمی‌شود با آن وضو گرفت، می‌شود خورد، می‌شود فلان. «فاذا کان المورد مورد الشک فی الطهارة فاثر الاستصحاب الطهارة و قاعدتها واحد و فی الاصل الحاکم و المحکوم اذا کانا متخالفین یلزم من التمسک بالمحکوم عدم العمل بالوظیفة الشرعیة اذا کانا متخالفین» اگر شما به محکوم اخذ بکنی و به حاکم اخذ نکنی آن‌جا «یلزم» چی؟ «من التمسک بالمحکوم عدم العمل بالوظیفة الشرعیة» و نقض غرض شرعیه عملاً. «بخلاف ما  اذا کانا متخالفین فان التمسک بالاصل المحکوم مع وجود الاصل الحاکم لا یلزم من نفس الغرض الشرعی عملاً لان اثرهما واحد. و یشهد لهذا روایة مسعدة بن صدقة. فان مما لا تردید فیه ان مع قاعدة الید لا تصل النوبة الی الاصل العملی و مع الاستصحاب لا تصل الی قاعدة الحل و مع ذلک فقد اجری الامام علیه‌السلام قاعدة الحل مع وجود قاعدة الید فی مورد و وجود الاستصحاب فی مورد آخر فالمرجع فی الثوب المشکوک» که «یشتری الثوب و له سرقة أو خیانه هی قاعدة الید بلا اشکال. و مع ذلک اجری الامام علیه السلام قاعدة الحلّ» که فرمود «کلّ شیء لک حلال» «و فی المرأة التی یُشک أنّها اخته اجری قاعدة الحلّ مع أنّه موردٌ لاصالة عدم تحقق الانتساب أزلاً» قبلاً که خواهرش نبوده، خواهرم نبوده حالا هم نیست. «و کذلک فی المشکوک أنها اخت من الرضاعة فإنّه مجری لأصل تحقق الرضا و اجری الامام علیه السلام قاعدة الحلّ و الحَل فی کل ذلک بما فیه محل البحث و هی صحیحة الزراره، فی کل ذلک» که یکی‌اش هم مورد بحث ما است. «و یصح الوضوء من التمثل بالاصل مسببی مع وجود اصل عدم النوم و هو اصل ٌسببی هو أنه و إن وُجد الاصل السببی و لکن بما أنه من حیث الاثر یتحد مع اصل المسببی اجری الامام علیه السلام الاصل المسببی».

مقرر محترم در هامش نوشتند که خب ما به ذهن‌مان آمد همان اشکالی که ایشان به کسانی فرمودند که آمدند گفتند عند اتفاق الاثر؛ هر دو اصل‌ها حجیت دارد و جاری می‌شود، اشکال کردند ایشان. توی ذهن ما آمد که این‌جا هم همان اشکال هست بالاخره، این‌جا هم بالاخره موضوع ندارد که. «خطر فی ذهنه ما حاصله أنه لا یخفی أن هذا الجواب یرجع الی الجواب السابق فیرد علیه ما ورد علی السابق بعینه فإنه مع انتفاء موضوع اصل المسببی حتی لو کان موافقاً للاصل السببی من حیث الاثر العملی لا معنا لتمسک به» موضوع ندارد. «و بعد الاستبصار کان الجواب» این دیپلماسی هم نوشته. می‌گوید «و بعد کان الجواب» جوابی که دادند این بود. حالا قبول کردند یا نکردند از آن در نمی‌آید. «و أن المقصود ان عمل المکلف فى مثل هذه الموارد لیس بلا حجة فإن التمسک بالاصل المسببی مع کونه الاصل الجاری هو السببی لا یلزم منه مخالفة العملیه فلا بأس به کما یشهد علیه روایة مسعدة بن صدقه».

س: تکرار است کأنه، حرف جدیدی در جواب استبصار...

ج: حالا این‌جا دارد که این حجت دارد. این یک چیزی است که حجت چه جور حالا ...

دوتا مطلب در این‌جا وجود دارد.

مطلب اول راجع به خود این مسئله است که دیگه من حالا وقت نشد که بروم روایتش را بیاورم و این‌ها، این مسئله در باب دو نفر از روات مناظره کننده است. یکی هشام است و یکی کس دیگری است شاید مؤمن طاق باشد یا چی باشد. آن جا امام علیه السلام، امام صادق سلام الله حسب نقل ظاهراً روایتش هم معتبر باشد و این‌ها، به او گفتند که تو مباحثه نکن چون تو مباحثه که می‌کنی درست است آن‌ها را ساکت می‌کنی ولی به غیرحق مباحثه می‌کنی، استدلال‌هایی که می‌کنی، اقامه برهانی که می‌کنی این‌ها مقدماتش اشکال دارد ولو او نمی‌فهمد و در نتیجه قبول می‌کند یا ساکت می‌شود یا قبول می‌کند. ولی او نه؛ هشام این‌جور نیست. به حق و با استدلال صحیح مناظره می‌کند و لذا می‌فرماید تو دیگه مناظره نکن چون تو این قدرت را نداری، فقط قدرت اسکات داری ولی به مغالطه، به خلاف واقع، اما او نه. خب با توجه به این‌که مشی شارع بر این اگر باشد خب چه‌طور خودش می‌آید بر چیزی که واقعیت ندارد، وجود ندارد، معنای علمی یعنی همین دیگه، یعنی موضوع ندارد تا باشد، خب به چی؟ اگر این فرمایش شما درست باشد که می‌فرمایید که اصل سببی بر اصل مسببی باعث می‌شود موضوع را زائل می‌کند و موضوع نیست ...

س: الکی که نمی‌شود جاری بشود.

ج: خب چه جور جاری بکند؟ این همان می‌شود که مثل مغالطه‌ آمیزی است. این ...

س: این یکی را روایت داریم این را؟

ج: بله، بله.

س: این یک امر عقلی است؛ اصلاً نیاز به روات هم ندارد که ...

ج: روات هم که یعنی شارع راضی نیست به این‌که شما کلاه سر فرد بگذارید ولو برای حق ها! مثلاً بخواهی به یک دلیل نادرست بگویی اسلام حق است. به یک دلیل نادرست بخواهی یکی از عقائد را برای کسی...، این درست نیست.

س: کأنه برای مستقلات عقلیه است می‌خواهم عرض بکنم.

ج: این درست نیست. این درست...، از افتخارات تشیع است.

س: از مستقلات عقلیه است کأنه می‌خواهم عرض بکنم.

س: روایت فرمودند: «تکسر باطلاً بالباطل».

ج: آهان! تکسر یعنی می‌شکنی؟ از کسر است.

س: جدل است دیگه؟؟

س: نه، خب باطل قبیح است اصلاً، ذاتاً قبیح است.

س: ؟؟ جدل است منتها ؟؟ هر جدلی را من قبول ندارم.

ج: نه، جدل این است که حرف مورد قبول او را استدلالش بکنیم. این‌جا این است که نه حرف قبول او را؛ یعنی ...، این اولاً.

ثانیاً: در خود این روایت اگر حالا مراجعه به آن‌جا بشود یکی از مشکلات این روایت همین است که نه این‌که یک امر مسلّمی گرفته، یکی از مشکلات این روایت مسعده بن صدقه همین است. منتها آن‌جا یک جوابی که آن‌جا داده شد (علی ما ببالی) این است؛ این تمسک به اصل شده آیا در این‌جا؟ یا نه، این نظیر این است که یک فقیهی مثلاً یک اموری این‌جا هست، یک عده‌ای‌اش را علم دارد و اماره دارد و حجت دارد که این‌ها حلال است خوردنش، یک مقدار هم چیزهایی هم هست که این‌ها را از نظر مدرک چی دلیل و اماره ندارد با اصل برایش اثبات شده که اشکال ندارد. حالا می‌گوید آقا همه این‌ها حلال است. این حلالِ، این عنوان جامعی است که مستند بخشی از آن یک سلسله ادله است، مستند بخشی از آن یک سلسله ادله دیگر است. مثلاً توی رساله عملیه‌شان همه این‌ها اشکال ندارد. وقتی می‌گوید همه این‌ها اشکال ندارد ولی مستند بعضی‌اش پیش خودش در این‌که الان دارد این عبارت اشکال ندارد را می‌گوید مستند بخشی‌اش مثلاً امارات است، مستند بخشی‌اش اصول است.

س: همه را یک کاسه می‌گوید.

ج: همه را در مقام این‌که به مخاطب می‌خواهد بگوید تو آزادی، تو اشکال ندارد انجام بدهی با یک عبارت واحده می‌گوید و این جامع است. این‌جا هم امام علیه السلام چه می‌گوید؟ به مردم دارد می‌گوید شما نگران نباشید. همه این موارد حلال است تا بفهمید حرام است. اما همه این موارد حلال است چرا؟ چون یک سری مواردش قاعده ید دارد، استصحاب دارد، یک مواردی‌اش هم قاعده حلّ دارد، از این جهت همه این‌ها برای شما حلال است.

س: نه، اگر این را قاعده ترجمه می‌کنید باید مصداق را ...

ج: نه دیگه این قاعده، نه این ...

س: پس دیگه قاعده نمی‌شود دیگه ...

ج: بله، این درحقیقت چی می‌شود؟

س: یک إخبار کلی ...

ج: بله، روایت مسعدة بن صدقه را این‌جوری معنا می‌کند، قرینه همین، که این نمی‌شود. پس بنابراین حضرت در آن‌جا می‌خواهند چه بفرمایند؟ می‌خواهند بفرمایند شما در این موارد آزاد هستید، مشکلی ندارید تا یقین پیدا کنید. حالا چرا؟ چرای آن که آن مستندش باشد. آن را که در مقام بیانش نیستند.

س: این می‌فرمایید تحفظ بر معنای روایت که مفید فائده قاعده بودن هست می‌کند، می‌خواهید این را بفرمایید؟

ج: می‌گوید یعنی یک ضابطه ...

س: اما ...

ج: اما این ضابطه اصل نیست. این ضابطه؛ یعنی می‌خواهد بگوید در این‌جور موارد شمای مردم، چون حالا به مردم بخواهی هم قاعده چی را یادش بدهی هم چی یادش بدهی هم چی یادش بدهی؛ خب مشکل است برای آن‌ها دیگه، تفکیک این‌ها هم یک مجتهدی می‌خواهد. می‌گوید آقا؛ همه این جاهایی که شک می‌کنید شماها ...

س: یک راهی برای درست شدن داشتید.

ج: همه این جاها مشکل نیست، حلال است برای شما، تا علم پیدا کنید که همه این‌جاها حلال است برای شما. اما مستندش چیه که همه این‌جاها حلال است؟ مختلف است. نخواسته امام علیه السلام در موردی که قاعده ید وجود دارد مستند را قاعده حلّ قرار بدهد یا در موردی که استصحاب هست آن‌جا هم قاعد حلّ قرار بدهد. آن‌ها مستند است. این برآورد همه‌ی آن‌ها است که بالاخره حلال است.

س: فقط بدی‌اش این است که این روایت را از قاعده حلّ می‌آید بیرون.

ج: بله، اشکال ندارد. فلذا اشکال ندارد و این توجیهی است که آن‌جا برای این روایت شد.

حالا یک جواب هم همان است؛ البته کسانی هم که مثل آقای صدر همان جواب خودشان را دارند. می‌گوییم آقا؛ آن‌جاهایی که اصل  اماره و این‌ها نتیجه‌اش یکی است نه، مقدم هم نیست.

س: بلاموضوع را چی جواب می‌دهند؟

ج: بله؟

س: بلاموضوع را؟

ج: نه، موضوع هست. موضوع که وجداناً از بین نرفته که، بلکه تعبد می‌گیرد. چون واقعاً که شک از بین نمی‌رود که در این موارد ...

س: یعنی می‌گوید موضوع شک...

ج: بله، شک هست. شما می‌خواهید بگویید شک از بین رفته است یعنی تعبدی، و الا شک که وجود دارد. ید که واقعاً شک را از بین نمی‌برد که، اماره که واقعاً شک را از بین نمی‌برد که، شک وجود دارد. حالا ان شاءالله خواهد آمد بحثش ان شاءالله و این مسلک قوی‌ای است و پاسخ می‌دهند از این شبهه.

بنابراین ما نمی‌توانیم به آن روایت استشهاد کنیم چون آن روایت اگر صریح بود، راه حلی نداشت باز حرفی بود. ولی آن روایت صریح که نیست. یا آن روایت مثل روایت ما اشکال توی آن هست و هر دو مشکل دارد. یا این‌که او قابل توجیه است به آن معنا که گفته شد و آن‌جوری توجیه کنیم که اگر توجیه کردیم باز شاهد بر این‌جا نمی‌تواند باشد. خب پس بنابراین این أجوبه‌ای که داده شد این بود. و أحسن الأجوبه مبناءً همان جوابی است که ما می‌گوییم در موارد توافق نتیجه اصل سببی بر مسببی مقدم نیست. این أحسن الأجوبه هست که حالا اتمام مبنای آن بر آینده موکول می‌شود.

خب حالا اگر نتوانستیم حل کنیم آیا در این‌جا اشکالی پیدا می‌شود؟ محقق عراقی قدس سره در صحیحه زراره ثانیه که بعد می‌آید ان شاءالله. آن‌جا هم نظیر این‌جا مشکلات این چنینی دارد. مشکل این‌چنینی دارد در صحیحه ثانیه زراره. محقق عراقی آن‌جا جواب‌ها را نقل می‌کنند، مناقشه می‌کنند تا خودشان به یک جوابی می‌رسند بعد می‌فرمایند «فالأولى فی التفصی عن الإشکال هو الجواب عنه بما ذکرناه، و مع الغض عنه» اگر از این جوابِ چشم بپوشیم «فالإنصاف هو الاعتراف بالعجز عن الجواب عنه» نمی‌توانیم جواب بدهیم. «و لکن لا یضر ذلک بما نحن بصدده من عموم الکبرى، فان دلالتها على حجیة الاستصحاب فی غایة الوضوح فهمنا کیفیة تطبیق الکبرى على المورد أو لم نفهمه». این را در صحیحه زراره ثانیه ایشان فرمودند. در پایان بحث آن‌جا صفحه 52 از نهایة الافکار. عین این حرف را این‌جا می‌توانیم بزنیم و بگوییم که ما نمی‌فهمیم این‌جا چرا... این که دلالت بر استصحابش که روشن است که بالاخره امام علیه السلام دارد استصحاب وضو می‌فرمایند و حالا بنابراین‌که ما عموم هم از آن بفهمیم «فإنّه على یقین من وضوئه، و لا ینقض الیقین بالشک و لکنه ینقضه بیقین آخر» خب ما که در این‌که این جمله دلالت بر استصحاب می‌کند علی الفرض شک نداریم. حالا چرا این‌جا به این استصحاب تمسک شده دون آن استصحاب؟ عاجزیم از حل آن ...

س: اگر مانع باشد مانع با ...

ج: حالا صبر کنید! مانع، حالا عاجز شدیم از حل، خیلی خب؛ این منافاتی ندارد که، این جمله که حجت است، این که بالاخره معنایش معلوم است. اما این‌که چه جوری در این‌جا امام به این استناد کردند نه به او؛ این را نمی‌توانیم بفهمیم خب نمی‌فهمیم. این مضرّ به حجیت نمی‌شود و ما أخذ به این می‌کنیم. إن قلت، چیزی که قبلاً می‌گفتیم. إن قلت که نه، ما این‌جا وقتی این اشتباه کرده ما در صدور این کلام شک می‌کنیم که لعل پس برای روای این‌جا اشتباهی پیدا شده و این درست نقل نکرده. جواب این است که خبر ثقه حجت است ولو شما ظن به خلاف داشته باشید. این‌جا که ما علم نداریم که این اشتباه کرده، ما به خاطر این‌که می‌گوییم اگر برای کسی؛ تازه کسی هم ممکن است ظن به خلاف هم پیدا نکند.

س: اگر حجت بر خلافش باشد؟

ج: چه حجتی برخلاف دارید؟

س: اگر شما قبول کردید مانع وجود دارد یعنی حجت ...

ج: چه مانعی؟

س: همان مانعی که گفته شد که استصحاب باید در آن‌جا جاری بشود ...

س: اگر سببی جاری بشود دیگه مسببی جاری نمی‌شود.

س: آره، اگر این مانع را شما قبول کردید و حجت دانستید باید جوابش را بدهید.

س: نه، دقت نمی‌فرمایید. ببینید؛ تطبیق بر مقام را نمی‌فهمیم. اما این‌که این دارد نقل می‌کند امام فرمود «فإنه على یقین من وضوئه، و لا ینقض الیقین بالشک أبداً، بل ینقضوا ...»، همه این‌ها، این‌ها را که دارد این ثقه نقل می‌کند. امام این‌جا این حرف را زدند. حالا این امام علیه السلام که این حرف را زدند این چه جور تطبیق می‌شود به مورد؟ این را نمی‌فهمیم.

س: نه، مشروط مگر بر این نیست که حجت بر خلافش نداشته باشیم؟ حجیت مگر مشروط ؟؟ نیست؟

ج: نه، حجیت بر خلاف که نداریم.

س: خب همین دیگه، اگر ما واقعاً این مانع را قبول بکنیم ...

ج: نه، مانع مانع تطبیق است نه مانع صدور این کلام ...

س: چرا دیگه؛ مانع صدور کلام هم می‌شود دیگه ...

ج: مانع از تطبیق است نه مانع از صدور این کلام. زراره آدم ثقه‌ای است دارد إخبار می‌کند. می‌گوید امام این‌جا این‌جور کلامی فرمودند. ما مانعی بر این‌که این کلام را امام فرمودند که نداریم.

س: می‌دانیم یا نمی‌دانیم؟

س: باید یک وجهی بتراشیم برای این‌که این ؟؟

ج: نمی‌تراشیم. اصلاً عاجزیم. نمی‌توانیم وجهی بتراشیم.

س: خب اگر این‌جوری است که شما فرض بفرمایید آقا یکی ...

ج: عجب است واقعا!

س: الان من از شما سؤال می‌کنم. یک روایتی، یک مانعی در آن وجود داشته باشد ...

ج: چه مانعی؟

س: عرض می‌کنم دیگه، مثلاً با مسلّمات مخالف باشد؛ شما می‌گویی چی؟

ج: تطبیقش، آقا ...

س: خب با تطبیقش هم مخالف باشد فرقی نمی‌کند.

ج: نه، دقت بفرمایید! اگر مفادش با مسلّمات مخالف است ...

س: تطبیق هم باید شما یک راه دیگه باز بکنی و الا تطبیق منحصر می‌شود.

ج: نه، یک وقت مفاد با مسلّمات نمی‌خواند بله، اما یک وقت این مفادِ که اشکال ندارد اما تطبیقش بر مقام محل اشکال است. نمی‌فهمیم چه جور تطبیق شده ...

س: پس شما لاجرم من حیث لا یشعر دارید می‌فرمایید که یک راهی باید برای تطبیق غیر از این پیدا کنیم، خود این می‌شود جواب ...

ج: ممکن است باشد. ممکن است ...

س: اکر نباشد که تطبیق منحصر بشود که اشکال برمی‌گردد.

ج: نه، برنمی‌گردد.

س: اگر تطبیق منحصر باشد.

ج: یعنی به این معنا که اگر، به معنایی که ما نمی‌فهمیم، ما نمی‌فهمیم ...

س: اشکال موجود، تطبیق هم منحصر، چی را ما نمی‌فهمیم ما آخه؟ آخه ما چی را نمی‌فهمیم آخه؟ ما نمی‌فهمیم ندارد دیگه، اگر ...

ج: خب نمی‌فهمیم ...

س: اگر اشکال موجود است، تطبیقش هم منحصر است مگر این‌که شما یک راهی برای تطبیق در غیر این پیدا کنی؛ آن‌موقع درست است. پس به صِرف این نمی‌توانید اکتفا کنید.

س: یعنی شما می‌فرمایید در روایت دوتا مقام داریم. بیان القاعده، تطبیق القاعده ...

ج: بله.

س: آن‌که مانع دارد تطبیق‌القاعده است. شما تطبیق‌القاعده را ظهور از آن نگیرید، بین‌القاعده مانع ؟؟ ظهور از آن نگیرید؟؟

ج: این‌که دارد می‌گوید امام این جمله را گفتند. زراره ثقه است دارد می‌گوید امام این جمله را فرمودند که یقین دارد، نقض نکند یقینش را به وضو، خب این همان استصحاب است دیکه؛ و لکن ینقضه بیقین آخر، این را که زراره دارد نقل می‌کند ثقه هست می‌پذیریم از او، این‌که و این‌که نمی‌شود تطبیق کرد قرینه نمی‌شود، برای ما یقین نمی‌آورد که این را امام نفرموده، فوقش ظن به خلاف بیاورد که...، اما یقین به خلاف که نمی‌آورد که امام این را نفرموده که ...

س: حاج آقا؛ اگر یک کسی را بگوید الانسان حیوان ناطق، بعد بیاید این را بر فأره تطبیق کند، بعد بگوید والفأرة انسانٌ، این آیا ...

ج: نه، آن مفاد غلط است. عجب است واقعا!

س: ما نمی‌فهمیم که کجا را دارد می‌گوید فأره انسان است، این را نمی‌فهمیم ...

ج: نه، آن مفاد غلط است. نه، نه، نه ...

س: ؟؟ برمی‌گردد که خب پس این انسان را چی تعریف می‌کند؟

ج: اگر گفت الفأرة انسانٌ مفاد غلط است. اما اگر یک چیزی باشد مفاد درست است؛ نمی‌دانم چه‌طور بر این تطبیق کرده؟ مثلاً یک حیوانی است آن‌جا؛ فرموده که أکرمه لأنّه یجب علی الانسان اکرام الانسان، خب می‌گوییم یجب علی الانسان اکرام الانسان معنایش درست است خلاف نیست. ولی حالا چه طور به این تطبیق دارد می‌کند؟

س: حالا اگر بدانیم بر این تطبیق نمی‌شود چی؟

ج: خب بدانیم تطبیق نمی‌شود.

س: مستشکل همین را دارد می‌گوید ...

س: ای بابا! اگر بدانیم پس معلوم است تطبیق غلط هم از امام صادر نمی‌شود آخه، تطبیق غلط از امام صادر نمی‌شود. شما پس یک راه دیگر باید باز بکنید. راه دیگر باز کردن یعنی به صرف این کلام نمی‌توانید اکتفا کنید.

س: یعنی در روایت دیگر به این فرمایش، جواب حضرت که «لا حتی یستیقن أنه قد نام و الا فإنه على یقین من وضوئه»، این تطبیقش بر شخصی که «حرّک فی جنبه شیء و هو لا یعلم»، این مفاد جواب در شخصی که «حرّک فی جنبه شیء و هو لایعلم» غلط است و این دخل به این ندارد که خود مفاد این‌که «فإنه على یقین من وضوئه»، اصل این مفاد مفاد صحیح باشد. اگر خب کسی اشکال کند بگوید حاج آقا؛ اگر ما این شخصی این‌طور بیاید به ما نقل کند ما در وثاقت خود روات به خاطر هم‌چین نقل و تطبیق اشتباهی در وثاقت‌شان شک می‌کنیم نه این‌که بگوییم ثقه هست. اگر بگوییم ...

س: صدور ...

س: نه، نه، صدورش هم با مانع محقق نمی‌شود فی جانب مفاد که جانب؟؟ مشکل دارد. اما بگوییم این تطبیق دادن که، چیزی که ربطی به هم ندارد این نقل طرف را برای ما از وثاقت می‌اندازد.

س: توی همین کلام؟

س: بله، توی همین کلام.

س: خب این درست یا همان ...

س: نه، اشکال شما، جواب شما حضرت‌عالی خوب است. می‌فرمایید که ما دوتا مقام داریم. یک مقام «فإنه على یقین من وضوئه»، که این مفاد فی حد نفسه مشکله‌ای ندارد از هیچ ناحیه‌ای. تطبیقش به شخصی که «حرّک فی جنبه و هو لا یعلم» غلط است که این تطبیق را ما می‌گوییم آقا؛ ممکن است اصلاً سائل یک چیز دیگر پرسیده نقل نکرده مثلاً یا هر چی جواب دیگری که می‌دانید و ما نمی‌دانیم چیه جوابش، اما اگر بگوییم این‌که در مقام بیان است سؤال و جواب حضرت بوده و چیزی را نقل نکرده است و وجه را نگفته است و ما داریم به غلط می‌افتیم این ممکن است که اصلاً این طرف را از ثقه بودن بیندازد نه این‌که ثقه هست پس خبرش، مفادش حجت است ولو ما ظن به خلاف در تطبیق داریم.

س: نه، ذاتاً که از وثاقت نمی‌اندازد.

ج: نه، ما چون می‌دانیم ایشان ثقه هست. دیگه این‌جا ...، خب حالا ببینید؛ این‌جا دوتا مطلب است. یکی این‌که می‌گوییم یک وقت می‌گوییم ما عاجز از جواب هستیم؛ به‌خصوص این‌جا یکی از جواب‌ها جواب اول چی بود؟ این بود که کنایه باشد.

س: می‌گویم؛ یک راهی باز کنید.

ج: من وضوئه کنایه باشد. خب می‌گفتیم خلاف ظاهر است. خب یک کسی می‌گوید لعل نه، به قرینه این ممکن است این‌جور ولو خلاف ظاهر اولی است ولی ممکن است. می‌گوییم یک راهی وجود دارد بالاخره، ممکن است این باشد. خب این آسان است. این یعنی می‌گوییم خب ...

س: یعنی خلاف ظهور ظن بر خلاف صدور می‌سازد و و ظن خلاف صدور...

ج: یا حتی ظن هم نمی‌سازد. خب خلاف ظاهر حالا این قرینه ممکن است باشد.

س: خلاف ظاهر ظن می‌سازد دیگه، وقتی ظاهر این است یعنی ...

ج: ما یقین، بله یعنی نمی‌توانیم بگوییم حتماً این تطبیق نادرست است ...

س: چون یک احتمالی پیدا کردیم. ما عرض‌مان همین بود دیگه ...

ج: یکی این است. این‌جور بگوییم که آقای عراقی هم می‌فرماید که ما عاجزیم از فهم اما نه این‌که می‌دانیم درست نیست. عاجز از فهم هستیم. این یک مطلب است. مثل این‌که می‌گوید من عاجزم از این‌که این کلام را بفهمم. کلام انسان را عاجزم از فهمش نه این‌که آن کلام درست نیست. من عاجزم از فهمش، خب ولی ممکن است درست باشد. یعنی احتمال چیز هم دارد. پس این‌جا این یکی. یک حرف این است که نه، حتی می‌دانیم نمی‌شود تطبیق بشود. می‌دانیم تطبیق نمی‌شود. هیچ راهی وجود ندارد. عجز از فهم به خاطر این است که وجود ندارد راهی، خب آیا در این‌جا که می‌دانیم راهی وجود ندارد باز هم می‌توانیم بگوییم تطبیق را؟ خب باز این‌جا دوتا مطلب است. یکی این‌که تطبیق بر این چیزی که مورد سؤال در ظاهر روایت آمده نمی‌شود. پس لعل سؤال یک جور دیگر بوده، بنابراین این باز هم اشکال ندارد. می‌گوییم این کلام را که زراره دارد نقل می‌کند که امام این‌جوری فرمودند.

س: در «فإنه على یقین» ...

ج: بله؛ «فإنه على یقین من وضوئه»، این بخشی که دلالت بر استصحاب دارد می‌کند. منتها این بر آن تطبیق نمی‌شود لعل در نقل آن‌جا اشکال داشته باشد.

س: آن‌وقت آن‌جا قرینه سؤال و جواب خرابش می‌کند. این را آقای شبیری فرموده دیگه در امثالش ...

ج: بله؟

س: اگر ما احتمال بدهیم که سؤال یک چیز دیگری بوده باشد آن‌موقع ما یحتمل القرینیه می‌آید وسط ...

ج: نه، نه، نمی‌آید. نمی‌آید، نه، نه، چون روشن است که این یعنی چه، چون «فإنه على یقین من وضوئه، و لا ینقض الیقین بالشک»، که مشکلی پیدا نمی‌کند. مگر شما بگویید من علم اجمالی پیدا می‌کنم. یا آن کلامش که دارد نقل می‌کند اشکال دارد یا این کلامش اشکال دارد.

س: که به هیچ کدام نمی‌شود...

ج: که اشتباه یا در سؤال است یا در این جوابی که از امام دارد نقل می‌کند علم اجمالی برای‌مان پیدا بشود. و اما اگر نه، این را هم می‌دانیم؛ سؤال همین است ولی در عین حال ...

س: این‌جا عجز از فهم را نمی‌گوید ...

ج: بله؟

س: این جا اصلاً عجز از فهم اطلاق نمی‌شود. این‌جا یعنی می‌دانیم باطل است. چرا؟ چون تطبیق، چون کبری را که می‌دانیم باطل است، تطبیق هم که راه دیگری فرض این است که باز نکردیم چون شد جواب قبلی، تطبیقش هم همین است. به این عجز از فهم دیگه نمی‌گویند. این را می‌دانیم باطل است. چون کبری را که می‌دانیم؛ مصداقش هم منحصراً همین است. یعنی مصداق همان کبرای باطل است پس، پس دیگه عجز ار فهم نمی‌شود که، من می‌گویم شما چه جوری دارید می‌فرمایید این‌جا عجز از فهم است؟ اصلاً به این عجز از فهم...

ج: ما عجز از فهم که ما نمی‌خواهیم به کار ببریم. حالا عبارت ایشان بوده.

س: ؟؟

ج: نه، آخه داریم این‌جوری مطرح می‌کنم. اصلاً می‌دانیم تطبیقش درست نیست. اگر می‌دانیم تطبیق درست نیست از حجیت می‌افتد آن کلام؟ که کلامی است که مفهومش روشن است، مفادش روشن است و ثقه هم دارد نقل می‌کند او را...

س: آن حالت دومش را چی جواب می‌دهید حاج آقا؟ که ممکن است ما علم اجمالی پیدا کنیم که خود این جمله است فقط ...

ج: اگر علم اجمالی پیدا کنیم اشکال پیدا می‌شود.

س: خب علم اجمالی پیدا می‌کنیم.

ج: که یا این اشتباه کرده باشد...

س: بله، بله، بله،

ج: ولی اگر این‌جوری گفت ...

س: ممکن است سؤال را درست حضرت نقل کرده، جواب را این غلط دارد نقل می‌کند.

ج: بله، ولی ...

س: این حرف خوبی است. اشکال اصلاً همین است دیگه؛ یعنی این اشکال کامل کامل شده فرمایش خودتان قبلاً این است.

ج: خب، و صلی‌الله علی محمد و آله‌الطاهرین.

Parameter:18874!model&29580 -LayoutId:29580 LayoutNameالگوی متنی مشاهده دروس

اوقات شرعی

تعداد بازدید آنلاین : 12
تعداد بازدید روز : 70
تعداد بازدید دیروز :521
تعداد بازدید ماه جاری : 5293
تعداد کل بازدید کنندگان : 793594