22 مرداد 1402 | 27 محرم 1445
یکی از موارد استجابت دعا: از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمودند:کسى که مایل است خداوند دعایش را مستجاب نماید، و غم و اندوهش را بزداید، پس باید تلاش کندغم و اندوه انسانى را که در مضیقه است، برطرف نماید. نهج الفصاحة، ص   

استصحاب - جلسه 044

دانلود متن:
دانلود صوت:

لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس می‌باشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.

 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابا القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف و اللعنة الدائمه علی اعدائهم اجمعین.

از باب این‌که «ما لا یدرک کله لا یترک کله و من ادرک من الوقت رکعةً فقد ادرک الوقت» گاهی یک چیزهایی پیش می‌آید آدم ناچار ...

س: برای حجیت قیاس هم حاج آقای باید باشد.

ج: بله؟

س: برای حجیت قیاس هم باید باشد این فرمایش شما.

ج: نه، این تشبیه و تنظیر است نه استدلال. بله ...

س: ظاهراً ایشان به بسم الله هم اشکال می‌کنند.

ج: ان شاءالله بعد از بحث یک داستانی نقل می‌کنم از آیت‌الله مرعشی نجفی ...

س: ما همین الان درس؟؟ سراغ فقه برویم؟؟

ج: بله؟

س: می‌گویم همین الان داستان نقل بفرمایید بعد فقه را بفرمایید.

ج: نه، آن ...

رسیدیم به بیان ششم. یعنی قرینه ششم در بیان ششم. بیان ششم این بود که وجود قرائن متعدده در مقام دلالت می‌کند بر این‌که مراد از لاتنقض الیقین بالشک عموم است چه در باب وضو چه در غیر باب وضو، حالا این قرائن یا کل واحد منها به استقلاله دلالت می‌کند و یا این‌که مجموع‌شان من حیث المجموع و یا این‌که بنحو تلفیق است بعضی‌اش مستقلاً و بعضی به‌طور مجموع است. مجموع قرائنی که بزرگان اقامه فرمودند هشت قرینه بود که پنج تای آن بیان شد.

قرینه ششم؛ این قرینه ششم أفاده المحقق الخوئی قدس سره و این‌که ایشان می‌فرمایند که یقین و شک «لا تنقض الیقین بالشک»، یقین و شک از صفات ذات اضافه هستند. بدون متعلق وجود پیدا نمی‌کند. من یقین دارم به چی؟ به هیچی؛ نمی‌شود. شک دارد، شک در چی؟ به هیچی، نمی‌شود. یقین به یک امری، شک در یک امری است و مثل سایر امور ذات اضافه مثل حبّ مثل بغض و رجاء، امید، این‌ها، پس بنابراین وزان این صفات ذات اضافه وزان اعراض است. همین‌طور که اعراض بدون وجود یک جوهر که تعلق به او بگیرند قابل تحقق نیست صفات ذات اضافه هم همین‌جور است. مضافاً به یک امر آخری که در اعراض خارجیه نیست اما در صفات ذات اضافه هست. و آن این است که اعراض فقط نیاز به موضوع دارند که وجوده فی نفسه عین وجوده لغیره؛ اما صفات ذات اضافه علاوه بر این‌که یک متعلق می‌خواهند یک شخصی هم می‌خواهند که؛ یک نفسی هم می‌خواهند که این صفت قائم به او باشد. یقین به وضو یک متیقن هم می‌خواهد. از یک طرف کأنّه پس یک امری است بین المتیقن و المتعلق الیقین و نمی‌َشود فرض کرد وجود یقین در خارج بدون این دوتا که نه متیقن وجود داشته باشد و نه متعلق. شک هم همین‌جور است. شاکی می‌خواهیم، یک امر مشکوک‌فیه‌ می‌خواهیم که این شک از یک طرف قائم به شاک است، از یک طرف قائم به مشکوک. از این جهت ایشان می‌فرمایند که هر وقت همین‌طور که در خارج و در عالم تحقق و عین یقین و شک بدون این دوتا تحقق پیدا نمی‌کند؛ هر وقت ما نام یقین را می‌خواهیم ببریم در یک کلامی نمی‌شود الا این‌که متعلق آن را ذکر کنیم. «فکلما ذکر الیقین فی کلام لابد من ذکر متعلقه و الا لم یتم الکلام فی الافاده» بعد از این‌که این مقدمه روشن شد می‌فرمایند حالا در این روایت مبارکه که حضرت فرمود بحسب نقل «فإنّه علی یقین من وضوئه» این ذکر من وضوئه از باب این است که یقین بدون متعلق نمی‌َشود. و وقتی این‌طور شد پس آوردن آن در کلام به خاطر این جهت است که یقین بدون متعلق نمی‌شود ذکر بشود از این جهت است. و وقتی از این جهت شد پس این کلام دلالت بر خصوصیت نمی‌کند که این من وضوئه خصوصیت داشته باشد. بلکه از همان باب ناچاری و لابد منه‌ای است که آورده شده و این‌که کلام بدون او تمام نیست. یصح السکوت نیست. مثل مبتدایی می‌ماند که خبر نداشته باشد. خب گفته میش‌َود خب حالا که بله، متعلق باید ذکر بشود. حالا چرا امام علیه السلام از بین متعلق‌ها آمدند وضو را انتخاب کردند اگر خصوصیت ندارد؟ می‌گویند خب برای این‌که این مورد سؤال همین بوده، مورد نیاز سائل فعلاً همین بوده، این فرمایش این بزرگوار هست که تفرد در این اعلامی که گفتیم آقاضیاء نفرمودند، شیخنا الاستاد هم نفرمودند و ایشان فرمودند این را. خب این فرمایش از این بزرگوار محل تأمل جدی است برای خاطر این‌که لوجوهٍ، بله در عالم تحقق یقین به وجوده الخارجی این لایمکن أن یتحقق الا به این‌که متعلقی داشته باشد و متعلق و متیقن داشته باشد. متعلق داشته باشد؛ هر دو درست! ولی این‌که اگر ما بخواهیم نام ببریم از یقین، باید حتماً متعلقش را ذکر کنیم؛ این دلیلی ندارد. که «لایتم الکلام الا بذکر متعلَق»، خب اگر می‌خواهند یک احکامی بیاورند روی یقین؛ به هر چیزی تعلق گرفته باشد، خب چه‌کار کنند؟ باید حتماً بگویند الیقین بکل شیء؟ این را می‌گویند الیقین کذا، به اطلاقش خب می‌داند دیگه، آن‌ها معلوم است. این اولاً. و شاهد بر این مسئله هم این است که اگر ما بگوییم «العالم یجب اکرامه»، العالم که نمی‌َشود. علم بدون متعلق که نمی‌شود که، عالم به چی؟ آن‌وقت اگر گفت که العالم بالفقه مثلاً یجب؛ شما می‌توانید فتوا بدهید به این‌که ...؛ این بالفقه که از باب ناچاری آورده شده ...

س: چون متعلق می‌خواهد.

ج: چون متعلق می‌خواستیم. پس بنابراین موضوع العالم است، مطلق عالم به هر چی می‌خواهد باشد.

س: حرف عجیبی است ؟؟

س: ممکن است ادعا بشود این موارد قرینه داریم.

ج: کجا؟

س: چون مثلاً العالم یجب اکرامه؛ قرینه داریم که متعلقش چیه ...

ج: چیه؟

س: ؟؟

ج: فقه است؟ تفسیر است؟ فلسفه هست؟

س: مثلاً به تناسب حکم و موضوع یا ...

ج: نیست، همین‌که الان چیه، این‌جا هم خب به تناسب حکم و موضوع معلوم است.

س: فرق نمی‌کند.

ج: روایت هم همین‌جور است. علاوه بر این‌که قبلاً گذشت. ما من وضوئه را گذشت، هم محقق اصفهانی فرمودند هم محقق اصفهانی آخر یعنی آسید ابوالحسن فرمودند، هم شهید صدر فرمودند، هم دیگران بودند که یقین با مِن تعدیه نمی‌َشود. یقین با باء تعدیه می‌َشود. و این نمی‌شود به یقین متعلق باشد. همان‌که آقای آخوند فرمودند که این ظرف متعلق است. یعنی از ناحیه وضو علی یقین است. علاوه بر این‌که خود این واژه یقین در جاهای مختلف بدون متعلق ذکر شده، همین روایاتی که بعداً خود شما به آن استدلال می‌فرمایید. صحیحه ثانیه زراره، ثالثه زراره، روایات دیگر ...

س: «من کان علی یقین فشک»، پس باید یک احتمال ؟؟

ج: خب می‌گویم دیگه؛ روایت‌های بعد همین‌ها است دیگه، روایت بعد همین‌ها است. آن‌جا کجا متعلق ذکر شده؟ پس این نمی‌َشود قرینه قرار ...، بله، این فرمایش برای این خوب بود که بفرمایند که این‌جور نیست اگر ذکر متعلق شد ممکن است کسی این‌جور بگوید. مثل «رَبائِبُکُمُ اللاَّتی‏ فی‏ حُجُورِکُم‏» (نساء/23) است که ایشان همان جا هم می‌فرمایند. یعنی تقیید؛ این‌که ما بگوییم تقیید حتماً دارد. اگر یک روایتی دیگر من وضوئه نداشت بگوییم این روایت مثلاً آن را تقیید می‌کند این‌جوری نیست. ممکن است از باب این‌که این متعلق است ذکر شده، ممکن است هم قید باشد. یعنی ظهور ندارد در این‌که حتماً قید است.

س: مثل قید غالبی است یعنی؟

ج: مثل آن است. یعنی ظهور ندارد که حتماً قید است. ولی اطلاق هم درست نمی‌شود چون ممکن است قید باشد. ممکن است مولا می‌خواهد یقین به وضوء یک حکمی روی آن بیاورد. ولی چون این چنینی است ما احراز قیدیّت نمی‌کنیم چون ممکن است از این باب گفته شده باشد. ولی ممکن هم هست که نه، پس بنابراین این وجه که وجه ششم بود که محقق خوئی فرمودند این تمام نیست و این فرمایش اشکالاتی هم که قبلاً عرض کردیم وجود دارد که این ظهور نمی‌سازد و آن‌که معتبر است ظهور است. پس چندین اشکال در مقام وجود داشت.

س: یعنی این‌جا را به‌طور اختصاصی می‌فرمایید؟ و الا توی آن العالم بالفقه که ما نمی‌گویم مثل قید غالبی می‌ماند. می‌گوییم العالم بالفقه متعلقش است ولو متعلقش است ولی ظهورش در قیدیّت است. این هم به عنوان یک احتمال مردودی شاید بخواهید بفرمایید. درست است؟

ج: بله؟

س: می‌گویم به عنوان یک احتمال مردود و الا ...

ج: نه، نمی‌خواهم بگویم، نه، درست است فرمایش شما، می‌خواهم بگویم اگر هم بخواهد کسی بگوید باید آن‌جوری بگوید نه این‌که این‌جوری بگوید.

س: آن هم رد می‌شود.

ج: قرینه هفتم؛ ما أفاده الاستاد دام ظله العالی است. که ایشان فرمودند آن علی ما نقله فی المغنی، ایشان فرمودند که ظاهر کلام این است که امام دارند به یک امر ارتکازی تعلیل می‌فرمایند. و در کبریات ارتکازیه ما باید به آن امر مرتکز توجه کنیم که ببینیم سعه و ضیقش چه مقدار است و براساس او مراد مولا را احراز کنیم. آن چیزی که، ارتکازی که در مقام هست لا تنقض الیقین بالشک همین مطلب است که یقین یک امر مبرم، مستحکم و کذا است. این با شکی که یک امر غیر محکم و مستحکمی است حالت تحیّر و این‌ها است دست برنمی‌دارد. از آن یقین به واسطه این دست برنمی‌دارد. و این دیگه فرقی نمی‌کند. حالا پس مناط این شد دیگه امر ارتکازی است، آن ارتکاز هم این است. این هم که فرقی بین این که تعلق به یقین داشته باشد یا غیر یقین داشته باشد ندارد.

س: ؟؟

ج: بله؟

س: تعلق به وضوء

ج: بله، به وضو یا غیر وضو ندارد. و تخصیص در امور عقلیه و عقلائیه هم که معقول نیست. «و لا معنا لتخصیص الامور العقلیه و الارتکازیه، خب این هم که داستان ارتکاز مفصلاً بحث کردیم دیگه و عرض شد که به چه دلیل مولا این‌جا می‌خواهد به امر ...، اولاً به چه دلیل می‌خواهد به امر ارتکازی تعلیل کند؟ دواعی بر تعالیل در کلام شارع و مقننین مختلف است. گاهی داعی اعطاء ضابطه است ولو آن ضابطه ضابطه قانونی شرعی خودش باشد. یک موردی سؤال کردیم. جواب می‌دهد بعد می‌گوید برای این جهت دارم می‌گویم. آن قانون دستت بدهد، ضابطه دستت باشد هر جا می‌خواهی اعمال کنی، چه لزومی دارد که یک امر ارتکازی عقلائی کذا، این هم یکی از دواعی درست و عقلاء ممشای خودشان هم همین است که گاهی تعلیل این‌جوری می‌کنند.

دو این‌که گفتیم؛ و غرض دوم گاهی البته این است که مطلب را از آن تعبدیتش خارج کنند، قابل فهم‌تر کنند، قابل هضمش کنند، تسهیل کنند راه قبولش را به یک امر ارتکازی که بابا همان چیزی که در ارتکاز خودت هم هست؛ خودت هم می‌فهمی، همین را اقتضاء می‌کنی، گاهی هم برای این است. و این‌جا مردد معلوم نیست؛ همان حرفی که آقای اصفهانی قدس سره داشتند. علاوه بر این گفتیم که اصلاً این‌جا چه ارتکازی وجود دارد که بخواهیم تطبیق یکنیم؟ موضوع ندارد این حرف، درست است. از امر محکم نباید به یک امر شُل و ول دست برداشت. از یک امر یقینی نباید به یک امر شُل و ول دست برداشت. این درست! اما کجا الان یقین ما داریم؟ سابق یقین داریم. الان که نیست. یقینی نداریم الان که بگوییم دست از یقین برندار، تکویناً این یقینِ نقض شده، فلذا محقق خوئی قدس سره ناچار شد بفرماید که چی؟ بفرماید که تطبیقش تعبدی است که گفتیم تطبیق تعبدی کار را بدتر می‌کند که، یعنی تسهیل نمی‌کند فهم را  می‌‌گوید چی آقا؟ چه ربطی دارد آخر؟ و سایر اموری که فرمایش محقق آقای سیستانی و این‌ها را هم عرض کردیم در آن باب. بنابراین این امر نمی‌تواند قرینه بشود و اگر بنا هست این قرینه باشد خب دیگر خودش امر مستقلی بود قبلاً گذشت دیگر حالا کنار قرائن دیگر هم ذکر بکنیم برای.

و آخرین قرینه، و آخرین قرینه که قرینه‌ی خارجیه است به تعبیر محقق خوئی این است هم آقاضیا فرموده، هم محقق خوئی فرموده، هم شیخنا الاستاد فرموده و هم در کلمات بعض بزرگان دیگر هم ظاهراً وجود دارد. و‌ آن این است که ما می‌بینیم همین تعبیر در روایات دیگر در موارد دیگر بیان شده که حالا این‌جا....

س: شیخ انصاری هم ظاهراً می‌فرمایند ...

ج: ظاهراً بله، یعنی علی ما ببالی ظناً، چون جدیداً‌ نگاه نکردم کلام شیخ را، سابقاً.

 هم این در روایت ما در طهارت حدثیه استعمال می‌شود، در مورد طهارت حدثیه است. در صحیحه زراره‌ی ثانیه دو‌بار در طهارت خبثیه هست. باز در صحیحه‌ی ثالثه‌ی زراره باز همین‌طور در خبثیه هست. در صلاة باز هست، در صوم هست، که این‌ها....

س: صلاه باشد به شرطی که ثابت بشود دیگر؟

ج: بله آقا؟

س: به شرطی که آن صلاة و صوم ....

ج: حالا این‌ها بله حالا... مثلاً در صحیحه‌ی زراره‌ی ثانیه این است «قلت فإن ظننت أنه قد أصابه» دم رعاف یا غیر رعاف یا منی «فإن ظننت أنه قد أصابه» یعنی به ثوبم «و لم أتیقن ذلک فنظرت فلم أر شیئا فصلیت فرأیت فیه قال تغسله و لا تعید الصّلاة قلت لم ذلک» خواسته چیزی یاد بگیرد نه این‌که، این وجه‌اش را یاد بگیرد خب جاهای دیگر هم استفاده بکند «قال علیه‌السلام لأنک کنت على یقین من طهارتک فشککت» این طهارت چه طهارتی است؟ خبثی است دیگر «لأنک کنت على یقین من طهارتک فشککت  فلیس ینبغی لک أن تنقض الیقین بالشک ابدا» باز در همین صحیحه‌ی زراره دوبار این تکرار شده و مورد دیگر در همین صحیحه «و إن لم تشکّ ثمّ رأیته رطباً» آن قبلی‌اش این بود که شک کردم و گشتم و ندیدم و دوم این است که اصلاً قبلاً شک نکردی یهو توی نماز دیدی یک خون رطب هست «ثم رأیته طبا قطعت الصلاة و غسلته ثمّ بنیت على الصلاة» اگر به دل‌تان بچسبد فرض کنید، معمولاً ما به دل‌مان نمی‌چسبد این چیز، حالا این‌جا، لابد آقایان حمل کردند به این‌که خروج از قبله و فعل کثیر و این‌ها، حالا کنار یک جوبی هست کنار یک چیزی ایستاده فوراً همان‌جا اگر وسواس نباشد که یک خون شستن گاهی می‌بینی یک ساعت طول می‌کشد، این‌جوری نباشد. آدم‌های معمولی که، خدا رحمت کند مرحوم آقا را می‌فرمودند همان روز، همان روز شاید که می‌فرمودند ما از شیراز آمده بودیم قم مدرسه‌ی حجتیه وارد شدیم ظاهراً، تا وارد شدیم یک آقایی شروع کرد بد و بیراه گفتن. و گفتند به ما که شما مثلاً ناراحت نشوید این آقا معاذ الله معاذ الله نماز می‌بندد شک می‌کند خب می‌خواهد از این نماز چیز بشود یک نماز دیگر بخواند یعنی یک نماز را می‌خواهد بهم بزند به این‌که پشت قبله کند این‌ها یقین نمی‌کند آن نماز بهم خورد باید بیاید حتماً به یک کسی بد و بیراه بگوید فحشی چیزی بدهد تا یقین کند.

س: پس باید حسابی هم قاعدتاً می‌گفته که ...

ج: حالا دیگر ظاهراً ....

«ثمّ بنیت على الصلاة لأنّک لا تدری لعلّه شیء أوقع علیک» این رطب است دیگر لعلّ همین الان یک پرنده مثلاً رد می‌شده منقارش چیزی کرده بود آن خون از آن افتاده «لعله شیء أوقع علیک فلیس ینبغی لک أن تنقض الیقین بالشکّ» یعنی تا حالا تا این مقدار که نماز خواندی که بدون نجاست بوده، این شاید همین الان افتاده، این هم که الان می‌روی می‌شوری. پس «فلیس ینبغی لک أن تنقض الیقین بالشکّ». این روایت صحیحه‌ی ثانیه‌ی زراره بود که می‌بینید این‌جا در طهارت خبثیه استعمال شده.

در صحیحه‌ی ثالثه‌ی زراره آن‌جا هم هست که «و إذا لم یدر فی ثلاث هو أو أربع و قد أحرز الثلاث قام فأضاف إلیها أُخرى، و لا شیء علیه» یعنی ؟؟؟ «و لا ینقض الیقین بالشکّ، و لا یُدخِل الشکّ فی الیقین» یا «و لا یَدخُل الشک فی الیقین و لا یَخلُط أحدهما بالآخر» یا «و لا یُخلِط احدهما بالآخر و لکنّه ینقض الشکّ بالیقین، و یتمّ على الیقین فیبنی علیه، و لا یعتدّ بالشکّ فی حال من الحالات» که این در باب صلاة است.

باز موثقه‌ی عمار که آن‌جا هم خدمت شما عرض شود که این‌طور فرموده: «إذا شککت» از «عن ابی الحسن علیه‌السلام موسی بن جعفر سلام الله علیه» ظاهراً «قال علیه‌السلام اذا شککت فابن على الیقین، قلت هذا أصل» این یک قاعده است؟ «قال علیه‌السلام: نعم». باز روایت خصال که آن‌جا هم فرمود که: «عن امیر المؤمنین علیه‌السلام قال: من کان على یقین فشک فلیمض على یقینه فان الشک لا ینقض الیقین». و آخرین روایت که باز داریم روایت مکاتبه‌ی علی بن محمد القاسانی است که «کتبت إلیه و أنا بالمدینة عن الیوم الذی یشک فیه من رمضان هل یصام ام لا؟ فکتب علیه‌السلام الیقین لا یدخله الشک صم للرؤیة و افطر للرؤیة». حالا این بزرگان این‌جوری فرمودند، فرمودند که پس ببینید ما در باب طهارت خبثی به همین مطلب داریم، در باب صلاة داریم، در باب صوم هم داریم. وقتی همه‌ی این‌جاها داریم خب این قرینه می‌شود که این‌جا هم که حضرت فرمودند که «لا ینقض الیقین بالشک» یقین به خصوص وضو مقصود نیست که الف و لام آن عهد باشد، یقین یقینِ به‌خصوص این وضو، نه، «لا ینقض الیقین بالشک بأی شیء تعلق» آن یقین شما و اثر شرعی قهراً به تناسب حکم موضوع یعنی اثر شرعی هم داشته باشد و این‌ها دیگر و الا چه ربطی به شارع دارد که بفرماید «لا تنقض الیقین بالشک». این هم آخرین قرینه‌ای است که خب این قرینه به دل خیلی‌‌ها چسبیده که آره این باید گفت. ولکن انصاف این است که این هم قرینیت ندارد. اگر در روایات دیگر، آخر ما دو حال داریم، در آن‌‌جا یک‌وقت مسلّم می‌شود که آن‌‌جاها هم یک قرائنی یک خصوصیتی دارد که آن‌جا این اشکالاتی که این‌جا هست که لعل عهد باشد لعل کذا باشد آن‌جا نباشد و قطعی باشد یعنی ظهور مسلّم باشد یا نص باشد در این‌که آن‌جا تعمیم مراد است، عموم مراد است، اختصاص ندارد، این‌جور است؟ یا نه، آن‌جاها هم ممکن است اختصاص داشته باشد هرچی به مورد خودش. اگر اولی باشد که آن‌ها مسلّم است این قرینه نمی‌شود که این‌جا هم امام، عام اراده فرموده بلکه بر اساس همان کلیه این‌جا در مورد دارند تطبیق می‌فرمایند «فانه علی یقین من وضوئه و لا ینقض الیقین»‌اش به وضو، از باب این‌که خب آن کبرای کلی که در شرع بود این‌‌جا الان قابل تطبیق است، مثلاً‌ می‌خواهد تطبیق کند؛ نمی‌فهمیم که این‌جا حضرت مطلق مقصودشان باشد. و اگر آن‌جاها نه خاصِ خاص است خب چه قرینه‌ای می‌شود؟ می‌توانیم بگوییم آقا شاید این قاعدة که وضعه الشارع در چند مورد بالطهارة الحدثیه کما این‌که در این روایت آمد، فی الخبثیه که در آن چندتا فی الصلاة فی الصوم، آن هم نه همه چیزهای صوم  ....

س: ؟؟؟

ج: بله... اما شک کردی که نمی‌دانم فلان، اذان گفتند یا نگفتند الان آن‌جا هم نه ...

س: آن هم شک در رکعات است ...

ج: بله آن هم ... این اشکال دارد در چهارجا شبیه هم یک قاعده‌ای شارع وضع کرده باشد؟ خب مثل باب وضو و غسل و نمی‌دانم صلاة، قاعده‌ی تجاوز در صلاة هست در آن مثلاً نیست، قاعده‌ی فراغ در همه‌اش هست. قاعده‌های مختلف، چه اشکالی دارد ما چه نصی داریم از کجا بگوییم؟ این همان شبیه مثل قیاس و استحسان و این‌ها می‌شود. خب چهار مورد بیشتر دلیل نداریم. بله اگر عرض کردم حالا آن‌جا آن‌ها را باید یکی‌یکی بررسی کنیم ببینیم واقعاً آن‌ها خودشان دلیل عام هستند یا همان اشکال‌هایی که این‌جا هست آن‌جا هم می‌آید؟ خب در این صحیحه‌ی زراره «لانک کنت علی یقین من طهارتک» که خب این‌جا گفته «من طهارتک»، این‌جا گفته «من وضوئک» آن‌جا گفته «من طهارتک» که این طهارت هم طهارت خبثی است دیگر، یعنی چون مال ثوبتش بوده که اصاب الثوب دم رعاف، خب بعد فرمود چی؟ «فشککت فلیس ینبغی لک ان تنض الیقین» خب همان‌جور که آن‌جا می‌گفت یقین الف و لام آن عهد است این‌جا هم  الف و لام آن عهد است «لا ینبغی لک ان تنقض  الیقین بطهارتک بالشک» یعنی به شک در این طهارتت اخذ کن. خب چه اشکالی دارد؟ همان حرف‌های آن‌جا این‌‌جا هم هست، در این روایتِ. این معنایش این است که ما باید این را قانون کلی بگیریم چون در این‌جا هم هست.

س: مضافاً به این‌که اصل جزئیت آن هم مشکوک است ...

ج: بله؟

س: اصل الغاء یک قاعده‌ی خاصه در همان ابواب هم محل اشکال است ...

ج: بله دیگر داریم ...

س: نه نه نه این غیر از فرمایش شما هست. من گفتم اگر کلی برداشت بکنیم که آن کافی است دیگر نیاز به این نداریم، دیگر این‌جا تطبیق آمده امام کرده ...

ج: آهان تطبیق بر دلالت نمی‌کند که این‌جا مرادم عام است ...

س: ؟؟؟ این‌جا هم کلی امام اراده کرده و فرموده. اگر هم جزئی باشد لا دلیل بر این‌که در چهار‌جا جزئی فرموده مثل همه‌ی ابواب فقه است. ما می‌‌گوییم اضف به این‌‌که آن‌جایی که جزئی هم امام اراده کرده باز محل کلام است، همان‌جا هم فرمودند دیگر این‌‌که صوموا، آخوند فرموده و صوم را هم نمی‌خواهد بگوید....

ج:‌ آهان، آن بله آن حرف آخری است، تازه این‌ها، بله این حرف درست است ...

س: ؟؟؟ یعنی خود آن‌جا هم یقینی نیست، صلاة هم یقینی نیست ...

ج: بله بله

س: فقط دوتا طهارت حدثی و خبثی یقینی است.

ج: آن الان تقریر این‌که بپذیریم آن‌جاها مراد استصحاب است، اما در بعضی‌ها این‌ها محل کلام است که استصحاب است و علاوه بر این‌که بعضی‌ها این‌ها سندش درست نیست، قبول نیست، مثل روایت خصال مثلاً. خب آن‌ها اگر سندهای بعضی‌هایش هم درست نباشد حالا دو مورد و دو سه مورد می‌شود مثلاً، خب ممکن است در همین جاها فقط استصحاب را شارع حجت کرده باشد. بیاییم پایه‌ی فقه را ...

س: حاج آقا اگر سند مشکل داشته باشد و ما شک در صدور کنیم و احتمال جعل بدهیم ولی دلالت درست باشد این خودش یک‌جوری دلیل محکم‌تری می‌شود. چراکه آن جاعل که از عرب است فهم‌اش از قاعده‌ی «لا تنقض» همین عمومیت است و آمده در جای دیگری این را جعل کرده. این به فهم آن جاعل می‌شود استناد کرد ....

ج: مگر آن جاعل این روایات‌ها به دست رسیده بود که جعل کند؟ شاید ....

س: پس بالاخره فهم او از این گزاره ....

ج: نه فهم او ...

س: ملازم با جعل ...

س: ؟؟؟ این اتقن الدلیل می‌شود بر عمومیت ...

ج: نه

س: یا صادر شده یا نشده، اگر صادر شده باشد ؟؟؟ اگر صادر نشده باشد جعل به فهم عرب است ؟؟؟ استناد می‌شود ...

ج: اولاً یک عربی حالا یک چیزی از یک روایتی فهمید ...

س: چون جاعل باید یک چیزی جعل کند که بقیه باورشان بشود ...

ج: حالا می‌گویم، الان توجه بفرمایید، مگر بزرگانی از این روایت عموم نفهمیدند که عرفی هم هستند و چیز، پس شما بگویی کافی است؟

س: نه فاصله داشتند ...

ج: حالا دارم می‌گویم، خب زمان اهل‌ّبیت هم همین‌جور، از یک کلامی یک کسی حالا فرض کن یک آقایی این‌جوری فهمیده. بعد هم این آن‌جا دلیل بر جعل که نداریم، این دارد می‌گوید «کتبت الی حضرت» حضرت این‌جوری جواب داده ...

س: نه می‌گویم اگر دلالت بر عمومیت ...

ج: بکند، ولو این‌که آن کلام ....

س: ؟؟؟ یا صادر هست یا صادر نیست، صادر باشد که فذا و نعم صادر هم نباشد به فهم آن بنده خدا ...

ج: به فهمش از کجا؟

س: فهمش از این عبارت، هرکسی می‌خواهد گفته باشد ...

س: خب ممکن است که طرف بخواهد فقط در این موضوع جعل کند، شما از کجا می‌گویی ...

س: آن جعل کلی ...

س: نه نه دلالت برعمومیت درست است یعنی او از این گزاره عام فهمیده و بر این‌جا هم تطبیق کرده ...

ج: دارم عرض می‌‌کنم این‌که دلیل نمی‌شود، آن یک نفری‌اش اجماع است، یک نفری، شما فهم یک نفر را یک آدم ...

س: نه آن‌ور ناقلان و راویان و ...

ج: آقا شما دقت بفرمایید چی دارم عرض می‌کنم، می‌گویم فهم یک آدم از یک عبارت این دلیل می‌شود که این عرفی است عند الکل؟ آن ممکن است اشتباه کرده باشد کما این‌که در همین روایت خب اختلاف انظار است دیگر، خب یک نفر حالا فرض کنید اشتباه کرده ....

س: ما فهم یکی از علماء را هم قبول نداریم می‌گوید ....

ج: خب فتحصل مماذکرنا که این اجتماع این امور نه منفرداً نه مجتمعاً نه ملفّقاً این‌ها، این هم نمی‌تواند ما را قانع کند به این‌که این روایت دالّ بر عموم است و همه‌جا را دلالت می‌‌کند تا الی هنا این‌ها نتوانست اثبات بکند. خب این هم بیان سادس بود و اما البیان السابع ان‌شاءالله لجلسة اخری.

Parameter:18846!model&29580 -LayoutId:29580 LayoutNameالگوی متنی مشاهده دروس

اوقات شرعی

تعداد بازدید آنلاین : 3
تعداد بازدید روز : 641
تعداد بازدید دیروز :920
تعداد بازدید ماه جاری : 4395
تعداد کل بازدید کنندگان : 792696