لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس میباشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلیالله تعالی علی سیدنا و نبینا ابیالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لاسیما بقیةالله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین.
اشکال دیگری که بر استفادهی از ارتکاز برای اثبات تعمیم شده فرمایش محقق سیستانی دامظله هست که حالا بر اساس برداشت بنده از این تقریرات به این شکل میتوان بیان کرد که ما اصل وجود این امر ارتکازی را قبول داریم که در ارتکاز عقلاء هست که از امر مبرم و مستحکم لا یرفع الید به یک امر غیر محکم و مستحکم. این مقبول است اما تطبیق این مسأله بر مقام متوقف است بر یک پیشفرض و آن این است که شارع مفروض بگیرد یا جعل کند یا تعبد کند به اینکه شاکّی که قبلاً یقین داشته الان یقین دارد، چون اگر چنین پیشفرضی را فرض نکنیم خب چه یقینی است که بفرماید که با شک نقض نکن یا از آن امر مبرم به یک امر غیر مبرم دست برندار؟ نیست، فلذاست آقای خوئی هم بهخاطر همین میفرمود تطبیق تعبدی است. ایشان نمیفرمایند تطبیق تعبدی است، میفرمایند وقتی که شارع دارد میگوید که «لا تنقض الیقین بالشک» پس باید فرض کند که الان ان شاء یقین دارد، در حوزهی تشریع، در حوزهی قانون، در حوزهی شرع تو یقین داری «و لا تنقض الیقین بالشک» یقین امر مبرم است، مستحکم است ولو این یقین ادعایی، این یقینی که ما فرض کردیم برای تو هست. خب فرض کردیم کأنّ دیگر آن را محقق شده میبینیم دیگر. تو یقین داری در دیدگاه قانون و شرع و وقتی یقین داری «لا تنقض الیقین بالشک». خب پس ما اینجا نیاز داریم به اینکه مسبقاً شارع شاک را متیقن و صاحب یقین فرض کند و وجود یقین را در زمان شک مفروض بگیرد. خب مفروض گرفتن یقین در زمان شک یک نحو استعاره هست و یک نحو اعطاء حکم یک شیء به شیء آخر است. مثل اینکه به یک کسی که عالم نیست میگوییم «انت عالمٌ» یا در باب حکومتها میگوییم مثلاً «اَلطَّوَافُ بِالْبَیْتِ صَلاَةٌ» یعنی حد صلاتیت را میدهیم به طواف. یا میگوییم «هذا اسدٌ» یک رجل شجاع متهوری میگوییم اسدٌ، حد اسدیت را که آن شجاعت و بیباکی است این را میدهیم به این رجل درحقیقت. باب استعارات توسعه است و این توسعه دادن هم به قول ایشان بهخاطر اثرگذاری بر مشاعر شخص است، مخاطب است. اثرگذاری بر عواطف و مشاعر و روان آن مخاطب است. وقتی مثلاً میگوییم «جاء اسدٌ» یعنی حواست را جمع بکن این آدم معمولی نیست که متهور است، شجاع است، اگر بخواهی بر خلاف منویات او مثلاً حرفی بزنی عمل کنی او شیر است. این برای تأثیرگذاری بر عواطف افراد و مشاعر افراد اینجا میآیند حد شیء را به شیء آخری میدهند. میگوید مثلاً «ابن العالم عالم» میخواهد بگوید همان احترامی که برای پدرش میکنی که عالم است مثلاً این ابن العالم هم عالمٌ، برای اینکه این اثر بگذارد در مشاعر او، تحریک کند عواطف او را، احساسات او را، برای اینکه احترام کند او را. خب پس تا حالا دوتا مقدمه گفتیم یک: اینکه این امر ارتکاز مقبول بخواهد در مقام استفاده از آن بشود و پیاده بشود و تطبیق بشود یحتاج، برای اینکه مسبقاً شارع تعبد کند و مفروض بگیرد که این آدم شاک یقین دارد تا بعد بتواند به او بفرماید لا تنقض این یقینی که داری بالشک و الا اگر یقین نداری چهجور بگویی «لا تنقض الیقین بالشک»؟ مقدمهی دوم این است که اینکه بخواهد مفروض بگیرد این نیاز دارد به یک استعاره تو اینکه اعطاء کند حد شیئی را به شیء آخری. یقین به حدوثش را و یقینی که قبل داشته است که آن یقین واقعی بوده آن یقین را به این حالت هم اعطاء کند، بگوید تو الان هم یقین داری. مطلب سوم این است که استعارات و اعطاء حق شیءٌ بشیءٍ در عقلاء و عرف با شارع تفاوت دارد. در بین عقلاء و عرف این دائر مدار اذواق و اهواء اشخاص است. فلذا ایشان میفرمایند که «اعطاء حد شیء لشیء فی العرف یکون دائراً مدار الاهواء فمثلاً تری» یا «نری انه قد یشبه معشوقه بالشمس و قد یشبهه بشیء آخر» یک کسی که خیلی مورد علاقهاش هست مثلاً مرأهای که مورد علاقهاش است یکوقت میگوید تو خورشید هستی، یکوقت میگوید تو گل یاس هستی، یکوقت میگوید تو گل رز هستی. هرجوری هرکسی به یک سلیقهای به یک چیزی تشبیهاش میکند ...
س: مؤنث مجازی باید باشد ...
ج: بله؟
س: این مؤنث مجازی باید باشد وجه ...
ج: بله دیگر، به بیوجه که همینطور نمیشود گفت که ...
س: دیوار هستی تو ...
ج: بگویند مثلاً تو، بگویی گل خرزهرهای ...
خب در عرف و ادبیات عرف اینکه حد شیءای را به ؟؟؟، تو شمس هستی، یعنی حد شمس را میدهد به این، حد گل رز را میدهد به این، حد گل یاس را میدهد به این؛ آنجا اساس خاصی ندارد هرکسی چه ذوقی دارد، هرکسی ببینی چهجوری است؟ اما در شرع که دنبال این چیزها نیست، شرع دائر مدار مصالح و مفاسد است، ملاکات است. اگر میآید حد یک شیئی را به یک شیء دیگر میدهد این بر اساس یک مصلحت است. وقتی بر اساس مصلحت شد ما از کجا میدانیم، نتیجه، ما از کجا میدانیم که مصلحت در این است که اعطاء کند یقین سابق را به هر شاکی و بگوید در هر موردی چه وضو باشد چه غیر وضو باشد بگوید تو یقین داری؛ ممکن است مصلحت در این باب است که یقین به وضو را، کسی که یقین به وضو دارد در زمان شک به او بگویند تو حالا یقین داری باز هم به یک وضو ....
س: یعنی این نتیجهی مقدماتی است حالا؟
ج: بله؟
س: این مطلب اصلی نتیجهی مقدمات است ...
ج: نتیجه این شد که پس در شارع باید بگوییم که آن دائر مدار مصالح است. دائر مدار مصالح که شد پس بنابراین این نتیجه را میگیریم ...
س: توسعه نمیتوانیم بدهیم ...
ج: چهجور ما میتوانیم توسعه بدهیم؟ مگر علم غیب داریم؟ از کجا میدانیم؟
که شارع آمده فرموده که تو یقین داری؟ چون گفتیم این مقدمهی اول یادمان نرود، چون این تطبیق «لا تنقض الیقین بالشک» مقدمهی أولی این بود که یک پیشفرض لازم دارد تا به این بگوییم لا تنقض الیقین بالشک. وقتی یقین نداری چهجوری بگوییم «لا تنقض الیقین بالشک»؟ این همانی بود که میگفتیم برخلاف مقصود نتیجه میدهد یا آقای خوئی ناچار شد بگوید تطبیق آن تعبد است ولو یقینی الان نیست. ایشان میگویند نه، ایشان این راه را رفته، میگوید حالا که شارع فرموده کأنّ این به دلالت اقتضاء برای اینکه این بتواند تطبیق بشود به آن که به او بگویند «لا تنقض الیقین بالشک» به دلالت اقتضاء کأنّ باید بگوییم شارع مسبقاً مفروض میگیرد که این آدم شاک یقین دارد، نه یقین داشته؛ خب داشته که الان نیست که نمیشود گفت آن را نشکن، خب شکسته خودش. پس باید قبلاً بگوییم که مفروض بگیرد شارع که تو الان یقین داری. بعد که حالا یقین داشتی سزاوار نیست که آدم یقین را به یک امر شک و تردید و اینها دست از آن بردارد. تو یقین داری ولو این یقینِ یقینِ تعبدی و مفروضی و نه تکونی و واقعی ....
س: دیگر تطبیق حقیقی است ...
ج: بله؟ دیگر تطبیق حقیقی است. بله بعد از آن دیگر.
تطبیق تعبدی نیست، در رتبهی قبل یک تعبدی به خرج داده میشود، یک استعارهای به خرج داده میشود میگوید تو یقین داری. حالا که توی یقین داری و من عرض میکنم الان که میتوانیم این را هم به این تأیید کنیم «فانک علی یقین من وضوئه» این ظاهرش بالفعل است، همینجا با همین «فانک علی یقین من وضوئه»، «فانه علی یقین من وضوئه» با همین جمله دارد آن استعاره را و آن زمنیهی قبلی را و آن پیشفرض را دارد درست میکند «فانک علی یقین». فلذا بعداً خواهیم گفت بعضی از بزرگان اینجا «فانه علی یقین من وضوئه» آمده معنایش همین کردند اصلاً، گفتند جزاء همین است نه جزاء محفوظ این دلیل بر آن است، نه، دارد میگوید تو الان یقین، آن مرد یقین به وضو دارد یعنی بالفعل نه کان؛ کان که نگفته «کان علی یقین من وضوئه». تو الان یقین، آن مرد الان الان یقین به وضو دارد. خب حالا ایشان روی این نکته نرفتند که ما میگوییم «فانه علی یقین من وضوئه»، اینجا همین را گفتند، گفتند این بخواهد تطبیق بشود باید یک پیشفرض اینچنینی داشته باشد.
س: آخر ایشان «لا ینقض» را مثل آقای خوئی معنا میکنند «لا ینقض» را به معنای اینکه دست از ....
ج: یقین برندار ...
س: آهان، یعنی رفع ید نکن ...
ج: یقین به شک ...
س: ؟؟؟ به شک یعنی اینکه کار یقینی را برو، کار شکدار را نزن، کار یقینی را بگذاری کنار کار شکدار را دنبال کنی، یعنی حرف آقای خوئی را قبول میکند ...
ج: نه حرف آقای خوئی را هم نمیزند ایشان ...
س: ؟؟؟ آخر ایشان میگوید قبول میکنیم این ارتکاز را، ارتکاز را بنابر نظر مشهور قبول میکند که «لا ینقض» یعنی همین، امر مبرم و مستحکم را که یقین باشد با شک نقض نشدنی است یا نه، به معنای استطراق امر مطمئنٌبه ....
ج: نه اینها را نگفته، چون ایشان به آقای خوئی اشکال میکند. ایشان میفرماید حرف آقای خوئی درست نیست ...
س: آهان، پس رفع ید مراد نیست، مراد همان عدم نقض خود یقین بالشک است ...
ج: بله بله خود عدم نقض یقین بالشک.
خب پس بنابراین بعد از اینکه ما به آن پیشفرض نیاز داریم، این پیشفرض در عرف دائر مدار اهواء و سلائق است ولی در شرع دائر مدار مصالح است. وقتی دائر مدار مصالح شد آنوقت ما چهمیدانیم که اینجا چه مقدار مصلحت هست که شارع بر اساس او آمده باشد این پیشفرض را درست کرده باشد، شاید فقط در باب وضو این پیشفرض در نظر شارع مصلحت دارد که کسی که قبلاً یقین به وضو داشته بعد شک میکند اینجا مصلحت هست که او را در زمان شک یقیندار به وضو بپنداریم و بعد به او بگوییم حالا که یقین به وضو دارد لا تنقض، این یا اینکه نه مصلحت عام است، همهجایی است و چه در باب وضو چه در یقین امور اُخر؟ این را ما خبر نداریم که. پس بنابراین اگر روایت شریفه این است که «فانه علی یقین من وضوئه و لا ینقض الیقین بالشک ابدا» ممکن است الف و لام عهد باشد معنایش هم همینی باشد که او یقین به وضو دارد و یقین به وضو را نشکند نه اینکه یقین به هرچیزی را نشکند. فلذا ایشان میفرمایند این روایت صحیحهی أولی نمیتواند دلالت کند بر یک قاعدهی کلیه، فقط مال باب وضو ...
س: باب ارتکاز ...
ج: بله؟ از هیچ راهی اصلاً ...
س: نه شما دارید الان ارتکاز را....
ج: بله بله از ایشان آخر کلامش میگوید این چیزهای دیگر را هم که قبول ندارد دیگر فلذا میگوید که ...
بله «و اما الاستعاراة التی یستخدمه الشارع فتدور مدار المصالح و المفاسد فاذا اقتصد المصلحة ان یعتبر الشاک فی الطهارة متطهرا و متیقنا فیستخدم الشارع الاستعارة فی هذا المورد فقط و اذ اقتصد المصلحة ان یعتبر المتیقن بالحدوث متیقناً بالبقاء فی جمیع الموارد فیتعبر الیقین مطلقا امراً مبرماً و الشک غیر مبرم. و علیه اذا کان اعطاء حد شیء لشیء دائراً مدار المصالح و المفاسد فی لسان الشارع و لم یکن ذاتیا للشیء فبالمقدار الذی اعتبر الشارع الیقین بالحدوث یقیناً بالبقاء نلتزم به» که این «یقینا بالحدوث» هم خیلی چیز نیست، حالا ممکن است چون مدتی هم ادامه داشته وضو، یقین به حدوث نیست، به حدوث و مقداری، خلاصه یقین به شیء، به وجود شیء باید گفت، اعم از اینکه آن وجودِ حدوث باشد یا بقاء باشد. «فبالمقدار الذی اعتبر الشارع الیقین بالحدوث یقینا بالبقاء نلتزم به و فی المقام اعتبر الشارع الیقین بالطهارة یقیناً بالبقاء» خب «و قد ظهر من جمیع ما ذکرنا انها هذا السیئة لیست من الحجج التعبدیة علی جمیع المسالک» چون مسالک دیگر را هم رد کردیم.
س: ایشان با ارتکاز چی را درست میکنند حاج آقا؟
ج: هیچی
س: به ارتکاز اصلاً ...
ج: چرا، نه، آره، چی؟
س: توی بیان خودشان برای اینکه مختص به باب وضو بشود به آن ارتکازی که ...
ج: آره آره، چون میگوید کلمهی نقض بهکار برده ....
س: قابل نقض با امر شل و ول نیست، این را چون اول فرمایشتان فرمودید که ایشان میگویند میپذیریم ...
ج: بله میپذیرد ...
س: بله، یعنی ارتکازِ را قبول دارید؟
ج: بله ارتکاز را قبول داریم که ما چنین چیزی داریم که از امر مبرم به امر غیر مبرم نباید رفع ید کرد، این توی ارتکاز عقلاء هست و نمیخواهیم هم نفی کنیم که اینجا از این استفاده نشده، بهخاطر همین که کلمهی نقض بهکار برده شده، کلمهی نقض خودش یعنی «نقضت غزلهم من بعد قوة» یعنی یک چیز محکمی، مستحکمی است، نقض یعنی شکستن که احتیاج دارد به یک قوهی قاهره و اینکه آن را بشکند. پس آن منقوض باید یک امر مستحکمی باشد. این را انکار نمیکنیم که بر این اساس است. ولی اشکالمان این است، اشکال ایشان این است که این تطبیقاش به مقام باید مسبقاً شارع یک کاری بکند تا تطبیق کند و الا خب موضوع نیست که تطبیق بکند.
س: ؟؟؟ سیرهی عقلاء هم نیست دیگر درست است؟
ج: مثل اینکه شب مثلاً یک کسی به، مولایی به عبدش بگوید روزه بگیر شب، خب باید فرض کند این الان روز است چون مسلّم است که شب که نمیشود روزه گرفت. باید مسبقاً، وقتی میگوید روزه بگیر یعنی من الان فرض میکنم حالا شب است بعد بگوید روزه بگیر. اینجا هم باید بگوید «لا تنقض الیقین بالشک» با اینکه این شاک است یقین الان توی صفحهی نفساش نیست، باید شارع مسبقاً فرض کند که این یقین دارد و اعطاء یقین قبل را به شاک بفرماید و بعد بگوید بگوید «لا تنقض الیقین بالشک». که گفتیم اصلاً نصرتاً لِ این محقق بزرگوار گفتیم اصلاً «فانه علی یقین» شاید همین شأن را دارد ایفاء میکند، همین نقش را دارد ایفاء میکند. و این مقدمه است برای اینکه او حرف را بزند، میگوید تو یقین داری، او یقین دارد، من میگویم یقین دارد به وضو الان، بعد آن جمله را میگوید «لا تنقض الیقین بالشک» ...
س: لذا وقتی ایشان این قاعدهی ارتکازی را میپذیرند که امر مبرم و مستحکم را نمیتوان با امر ...
ج: اما کجا میشود تطبیقاش کرد؟ هرجا یقین باشد ولی همهجا، من کجا گفتم همهجا من میگویم یقین هست؟
س: تطبیقاش هم عرض ما این است که مبرم و مستحکم را میّبرد روی یقین شک نه خود وضو و ...
ج: نه بله یقین و شک ...
س: یقین و شک؛ من میخواهم بگویم عرف اینجا الغاء خصوصیت نمیکند؟ یعنی میگوید آقا ؟؟؟ امر ارتکازی را دارم و مصداق ..
ج: نه آن امر ارتکازیِ ....
س: ؟؟؟ بعد الان یعنی در اینجا تطبیقاش شده یقین به وضو هست، شک به وضو هست، اما مبرم و غیر مبرم من یقین و شک است ...
ج: بله بله
س: و وضو و نوم با آن ارتکاز دیگر الغاء خصوصیت عرفی ظاهراً بشود ....
ج: نه، آخه این
س: ؟؟
ج: نه، شما حرف ...
س: ؟؟ شک است نه متعلَّق یقین و شک است. هر چند این احتمال را بدهیم ولی احتمال را عرف تالی؟؟ نمیگیرد.
س: نه، اعتبار مترتب بر مصالح بود دیگه، اینجا از کجا میدانی مصلحت در عموم است یا در خصوص؟
س: احسن!
ج: ببینید؛ به اینجا که ...، شما باید یک، آن اشکالی که میخواهید بکنید ببینید بر کجا میخواهید اشکال کنید؟ ببینید؛ ایشان اینها را قبول کردی، مقدمات را قبول کردی یا نه؟
س: بله.
ج: مقدمه أولی را که نمیشود. شما باید قبول کنی؛ اگر نخواهید بگویید تطبیق تعبدی است باید قبول کنید که پس شارع باید بگوید تو یقین داری، فرضش این باشد که تو الان یقین به وضوء داری کما اینکه جمله «فإنّه علی یقین من وضوئه» که کان علی یقین نفرموده؛ «فإنّه علی یقین من وضوئه» دال بر همین است. یعنی الان بالفعل تو، آن شخص که شک در نوم دارد علی یقین من وضوئه هست. خب این فإنّه علی من وضوئه استعاره است دیگه، حالا چه این جمله دلالت کند چه بگوید مفروض مولا باید این باشد. این یک استعاره، میگوید استعاره عرفی دائر مدار اذواق و اینها است. اینجا باید مصلحت باشد. اگر واقعاً شارع در غیر یقین به وضوء مصلحت نمیبیند که اعتبار بشود که او یقین دارد. خب اعتبار نمیکند. پس نکرده، نمیدانیم کرده یا نکرده، این روایت دلالت نمیشود. اینجا را ما میدانیم اعتبار کرده ...
س: خب به خاک پای شارع عرض میکنیم که ما چرا این ارتکاز ما و یقین و وضوء و اینها را میآوری دخیل میکنی، یک قاعده تعبدی در مورد وضوء و یقین، در مورد وضو و شک در وضو به ما بگو و تمام! دیگه به ارتکاز و یعنی واقعاً اگر بگذاریم جلوی عرف و آن ارتکاز هم بخواهیم بگذاریم عرف میگوید آقا؛ من مصلحت را خبر ندارم ولی این بیان که آقا؛ به اضافه آن استصحاب،
ج: حالا میگویم، بله، میگویم، میگویم.
س: تسری پیدا میکند اینجا؟؟ میگوید ما الفرق بین یقین ؟؟ و یقین به چیز دیگر؟
ج: بله، حالا فعلاً در مقام انتصار هستیم. ببینید؛ چرا گفته؟ چلرا فرموده؟ شما میگویی خب این حرفها چیه دیگه میزنی؟ برای اینکه جلوی آدمهایی که وسوسه دارند و دو دل و میگویند به دلم نمیچسبد بگیرد. میگوید من میگویم تو یقین داری، خب امر مولا را که دست از آن برنمیداری، این چه حرفی است که میزنید به دلم نمیچسبد؟ بعضیها هستند آخه بعضی در مقابل دستورات میگویند به دلمان نمیچسبد.. میگوید یعنی چه به دلت نمیچسبد؟ میگوید مثلاً نماز با تیمم به دلم نمیچسبد میخواهم همهاش را قضا کنم. بعضیها هستند اینجوری، با اینکه تیممش را درست انجام داده طبق آنچه که هست. این هم که این مورد مورد تیمم بوده مثلاً بیماری بوده که آب برایش ضرر دارد؛ بعد میآید میگوید به دل من نمیچسبد. میخواهم همهی نمازهایم را قضا کنم فلان، یعنی چه به دلم نمیچسبد؟ یکفیک ؟؟ در آن روایت، حضرت برای خاطر همین ه چنین حرفی پیش نیاید حضرت فرمود یکفیک ؟؟ ده سال هم اینجور باشد یکفیک، یا به کثیرالشک یا وسواس میگویند آقا؛ اعتنا نکن؛ میگوید ده سال است اعتنا نکردم، هنوز هم ...، میگوید باشد، صد سال باشد. تو تا مادامی که موضوع هست که حالت کثرت شک داری یا حالت وسوسه داری باید بگویم اعتنا نکن، اینجا هم میگوید آقا؛ تو یقین داری لا تنقض الیقین بالشک، امر مبرم است. به دلم نمیچسبد یعنی چه؟ لسید السیستانی دام ظله این است که بیاید اینجوری جواب بدهد بگوید که بله، این ؟؟ فلذا بعضی آقایانی که گفتند «فإنّه علی یقین من وضوء»؛ خودش جزاء است. یعنی شارع دارد میگوید من میگویم تو یقین داری، خب دیگه بعدش چرا میگوید لا تنقض...، خب وقتی میگوید یقین داری خب دیگه مطلب روشن است دیگه، این میگوید برای تأکید گفته. بعد میخواهد تأکید کند که خب حالا که اینجوری شد لا تنقض الیقین بالشک، خب این فرمایش ایشان است.
شاید جناب آقای حسینی بخواهند این اشکال را بکنند و اینطور جواب بدهند به محقق سیستانی که یک وقت ما برهانی میخواهیم مطلب را بررسی کنیم؛ بله، برهان اینجا نمیشود اقامه کرد. خب براساس مصالح و مفاسد الان شاید شارع در این خصوص مصالح و مفاسد دیده فلذا این پیشفرض را در این مورد خاص که یقین به وضو باشد فرموده، و این پیش فرض را ما دلیل نداریم. دلیل برهانی نداریم جای دیگر هم هست. ولی اگر بگوییم درست است احکام شارع دائر مدار مصالح و مفاسد است. ولی مقام اثبات و گفتارش براساس ذهنیات مخاطب است که چی میفهمد و نمیتواند شارع وقتی با عرف دارد حرف میزند ذهنیات آنها و فهم آنها را ملاحظه نکند چون آنها اینجور میفهمند. اگر غیر این که آنها میفهمند مقصود باشد اغراء به جهل میشود. همان که آنها میفهمند باید اراده بکند. اگر اراده نکرد باید اقامه قرینه برخلاف بکند ولو آنها اینجوری میفهمند. در اینجا به همان وجوهی که حالا در بیان ششم خواهیم گفت که اقامه قرائن کردند علماء؛ میخواهند آنها همین را بگویند. میخواهند بگویند ما با آن قرائن؛ عرف میفهمد که اینجا خصوصیتی برای یقین که شارع بگوید این یقین استحکام دارد نیست و یعنی برای اینکه بیاید ادعا کند تو الان یقین داری نیست. چون قبلاً یقین به وضو داشتی حالا یقین به وضو داری. حالا اگر قبلاً یقین به یک چیز دیگر داشتی؛ یعنی خصوصیتی نمیفهمد کأنّه «فإنّه علی یقین من وضوئه» نه از باب اینکه من یک مصلحتی ...، در نفس الامر ممکن است ولی از این باب دارد میفرماید. به عبارةٍ أخری الغاء خصوصیت میکند. نمیخواهد بگوید مصالح و مفاسد را من فهمیدم. آن مصالح و مفاسدِ آنجا هم هست. بله، این محاسبه برای نفسالامر درست است. برای مقام ثبوت درست است که شارع ممکن است مصالح و مفاسد در اینجا میبیند در جای دیگر نمیبیند. خب اگر اینجوری شد باید همینجا را بیاید بفرماید تو یقین داری و لا تنقض الیقین بالشک؛ ولی اگر اینجوری شد باید یک قرینه، یک جوری کلام را بگوید که عرف الغاء خصوصیت نکند. مثلاً اگر گفت که «اذا اصاب ثوبک الدم فاغسله»، اگر واقعاً اینجوری است که ثوب فقط این است که باید شست. چیز دیگر اگر بود نه، خب اینجا باید چه جوری ...؟ نباید بگوید «اذا اصاب ثوبک فاغسله» باید بگوید «اذا اصاب ثوبک الدم فقط لا شیء آخر» و الا اگر اینجوری بگوید عرف میگوید خب ثوب چه خصوصیتی دارد؟
س: حاج آقا؛ درواقع این اشکال حضرتعالی به ذیل فرمایش ایشان است که میآید تمامی وجوهی که منتج به نتیجه استصحاب میشود از این روایت را نفی میکند اشکالتان وارد است. اما اگر فرمایش شما در مقام که به ارتکاز میخواستند استدلال بکنند؛ در مقام بیان پنجم غیر از بیان ششم که جمع قرائن؟؟ میکنیم میخواهی به ترتیب علمی پیش برویم؟ بیان ایشان بنابر اشکال به ارتکاز و استدلال به ارتکاز؛ اشکالشان وارد است. فرمایش شما به ذیل فرمایش ایشان است که میگویید ایشان ...، آخرش نتیجه گرفت پس الان ما از هیچ طریقی نمیتوانیم این انتاج را بکنیم از روایت، بله فرمایش شما درست است. که کی گفته هیچ بیانی نمیشود؟ این عرف بیان را وقتی ملقی الی العرف میشود عرف الغاء خصوصیت میکند. این فرمایش درست است. اما اشکال ایشان این است؛ میگوید میخواهی از باب ارتکاز بروی؟ من قبول میکنم. میخواهی بگویی شارع هم از همین ارتکاز آمده لا ینقض را استفاده کرده، من هم قبول میکنم اما اینجا بایستی قبلاً مسبقاً این را متیقن و دارای یقین بدانند. برای دارای یقین بدانند استعاره و اعطاء حد شیء به غیر شیء، این اعطاء حد شیء به غیر ...، ؟؟ تابع مصالح و مفاسد است ...
س: این هم برهان است دیگه ...
س: تمسک به عام در شبهه است. نمیتوانی، این اشکال ارتکاز وارد است. اما فرمایش شما چیز دیگری است و متین هم هست. میفرماید این روایت از باب اینکه یک ظهور دیگری دارد و آن الغاء خصوصیت عرفیه است این انتاج را میتوانیم بکنیم از استصحاب.
ج: نه ببینید؛ نه، ببینید؛ اینجور عرض میکنیم. میگوییم که پس این روایت به دلالت اقتضاء یا به نص خودش که حالا ایشان ظاهر کلامش به دلالت اقتضاء است. تصریح نکردند به دلالت اقتضاء ولی چون نگفتند خود «فإنّه علی یقین من وضوئه» دال است. یا به دلالت اقتضاء یا به دلالت «فإنّه علی یقین من وضوئه» فهمیدیم یک استعارهای شارع بهکار برده، عرف که فرموده این آدمی که قبلاً وضو داشته من الان یقیندارش میدانم. عرف میگوید خب پس فرقی نمیکند لابد کسی دیگر که یک چیزی را یقین داشته یقیندارش میداند. اینجا را الغاء خصوصیت یعنی همان مسبقه را، عرف میگوید همان مسبقه را؛ شارع چیه؟ عرف اینجوری میفرماید میگوید همان امر مسبق را اختصاص به وضو ندارد. اگر شارع بناست حد شیء را به شاک بدهد، حد یقین قبل را با شاک بدهد و بگوید تو هم یقین داری الان؛ فرق بین یقین به وضو، یقین به طهارت آب، یقین کریّت این آب، یقین به عدالت زید، یقین به اجتهاد این مجتهد، یقین به حیات زید برای اینکه کذا؛ همین جور ...
س: این از ارتکاز در میآید؟
ج: چی؟
س: نه، از ارتکاز در نمیآید. میگوید اگر کسی بنا است؛ چون خصوصیت نمیفهمد که، میگوید کسی که یقین به وضو داشته الان شاک است ...
س: به نفس هذا البیان را شما دارید میگویید ؟؟
ج: بله، بله، پس این مسبق را یعنی آن مدلول اقتضائی را، آن مدلول اقتضائی وقتی از شارع دریافت کرد الغاء خصوصیت میکند. میگوید مثل اینکه ...
س: ؟؟ از ارتکاز باز در نیامد.
ج: نه بابا! ارتکاز ...
س: خب به هر حال دیگه درست است دیگه... به هر حال شما دارید به من میگویید آقا؛ این یک اشکال شما به ارتکاز وارد است ...
ج: ما ارتکاز نمیگوییم آقا، ارتکاز ...
س: ؟؟ پس بیان علمی ایشان ایراد وارد نکردید. فرمود بله، بیان ایشان فی حد ذاته درست است ...
ج: آدم گاهی اوقات یقه خودش را پاره کند جا دارد واقعاً ...
س: نه حاج آقا، به نظرم حرفشان درست است ایشان هم، میخواهد بگویم آقا؛ ذیل کلام آقای سیستانی که میفرماید ؟؟
ج: بابا؛ ارتکاز روی چشم ما؛ تمام! مقدمات ارتکاز ...
س: پس این حرف ایشان را قبول کن که به ذیل کلامش دارید اشکال میکنید نه به صدر کلامش ...
ج: نه ...
س: نه دیگه، به صدر اشکال نمیشود دیگه، صدر این است که ما از ذات ارتکاز در نمیآوریم. شما هم نمیفرمایید از ذات ارتکاز است. شما میگویید به بیان آخر؟؟
ج: به این مناقشه داریم اشکال میکنیم. به مناقشه داریم اشکال میکنیم. به مناقشه ...
س: مناقشه فی حد ذاته تمام است اما چون شما با بیانات أخر میآیید قرائن درست میکنید ...
ج: نه، قرائن هم نه ...
س: ؟؟ درست کنید.
ج: نه، ببینید؛ آن از باب ...
س: اگر امر مخفی است ؟؟ این چیزهایی که فرمودید بفرمایید ولی این چیزی که فرمودید اشکالش این است.
س: ولی حاج آقا انصافاً اگر قرائن دیگر را بگذار فعلاً کنار، فقط شارع میخواهد از این ارتکازی که اینها هم قبول کنید، با آقای سیستانی مماشات کنید ها! از این ارتکازی که میخواهد شارع استعارةً تطبیق بدهد به متیقن به وضو و مورد سؤال هم همین است و گفته «فإنّه علی یقین من وضوئه»، این استعاره که اعطاء حدش غیر این متیقن به متیقن، اطاعت متیقن به غیر متیقن کرد در مورد وضو، بعد هم فرمود و لا ینقض الیقین بالشک ابدا، این ارتکاز را در اینجا فقط آمد چون مسبقاً لازم است تطبیق کرد صرف نظر از قرائن دیگری که در جاهای دیگر شارع آمده لا سیما من متکلم واحد؛ حرفهای دیگری که آقایان جمع قرائن میکنند آنها را هم نزنیم؛ بیایید از صرف این استدلال اقناعی به امر مرتکز به استعاره من الشارع بخواهیم متسمک بشویم انصافاً این حرف ایشان که تام است.
س: درست است حاج آقا، ما هم حرفمان ...
س: شما جمع قرائنی که میکنید از جای دیگری جمعآوری میکنید ...
س: الغاء خصوصیت بیانٌ آخر، اینها را نباید با همدیگه یکی بکنیم.
س: اشکالی ندارد یکی بکنید ولی ...
س: ؟؟ اصلاً یک چیزی، من ؟؟ میخواهید بفرمایید ما این کلامی که استدلال به ارتکاز میکنیم دوباره منظم؟؟ ملزم؟؟ میکنیم به آن قرائن، با آن قرائن به امر ارتکازی هم استدلال میکنیم. هم از قرائن هم ارتکاز را تعمیم میدهیم.
س: ؟؟ ارتکاز بدون الغاء خصوصیت اشکالی ؟؟
س: اکر اینجا میخواهید بگویید با قرائن ما ارتکاز را تمیم میدهیم ...
ج: نه، اینها را نمیگوییم.
س: اگر این هم ؟؟ چی دیگه؟؟
س: نه، این انصافاً به کار نمیآید.
ج: نه، دقت بفرنمایید. اینجور میگوییم. اگر یک کسی آمد خدمت اما عرض کرد آقا؛ من قبلاً یک وضو داشتم حالا شک دارم. فرمود من تو را یقیندار به وضو میدانم.
س: آهان! خب وقتی که یقین دارد به وضو؟؟
ج: خب حالا صبر کن؛ من تو را یقیندار به وضو میدانم. حرف این است که اینجا عرف میگوید چون من یقین به وضو داشتم حضرت دارد به من می گوید من تو را یقیندار به وضو میدانم؟
س: صددرصد. اگر بأیّ بیانٍ؟
ج: یک خرده صبر کنید. یا اینکه نه، میگوید پس این آقا این مقنن، این شارع، این آقا نظرش این است که کسی که قبلاً یقین داشته شک دارد حالا هم او را یقیندار میداند.
س: خب از کجا؟
س: بأیّ بیانٍ؟
س: از کجا؟ از قرائن؟
س: بأیّ بیانٍ؟ حالا بالارتکاز ...
ج: میگوید الغاء خصوصیت، این میگوید الغاء خصوصیت ندارد که یک آدم ؟؟
س: الغاء خصوصیت به بیانٍ آخر دیگه آخه ...
ج: میگوید یقین به وضو خصوصیت ندارد ...
س: الغاء خصوصیت بیان آخر دیگه آخه، الغاء خصوصیت بیان آخر غیر الارتکاز ...
ج: با اینکه من شاکم واقعا چون یقین به وضو بوده من را یقیندار میکند.
س: از ؟؟ ارتکاز در نیاورده دیگه، این حرف بدی نیست که، کفر که نیست که ما بخواهیم بگوییم معاذ الله ...
ج: کفر است. کفر در این باب است.
س: از حاقّ است؟؟ شما هم قبول دارید آخه، ؟؟ مطلقاً لکم اتفاقاً داریم میگوییم. میگوییم اشکالتان به آقای سیستانی وارد است ولی به بیان ایشان که میخواهد فقط از ارتکاز در بیاورد وارد ؟؟ به ذیلش وارد است.
ج: بابا! خدایا چه کنم؟! ما یک کبرایی داریم که آن کبری براساس ارتکاز است. یک صغرایی دارد میسازد امام بر آن کبری ...
س: بله، درست فرمودید.
ج: امام یک صغرایی دارد میسازد بر آن کبری که آن کبری بتواند تطبیق بشود. اگر ما گفتیم این صغریسازی که دارد مولا میکند عرف به الغاء خصوصیت تعمیم میدهد. عرف به الغاء خصوصیت دارد تعمیم میدهد. بعد چه میشود؟ بعد اشکال ایشان دیگه وارد میشود که این روایت فقط مال باب وضوء است؟
س: نه، وارد نمیشود.
ج: خیلی خب؛ همین را داریم میگوییم. میگوییم آقا؛ حضرتعالی از این بیانتان استفاده فرمودید که این صغرایی که شارع اینجا درست کرده این منحصراً مال باب وضوء است. چون مال مصالح و مفاسد است. ما هم نمیدانیم مصالح و مفاسد جای دیگر هست یا نه؟ میگوییم فقط مال باب وضو دارد صغری درست میکند.
س: ما مطلب شما را متوجه شدیم. نحوه بیان ...
ج: پس ما آن را بر این تطبیق میکنیم. حالا نمیگوییم که چی؟
س: نحوه بیان را عرض میکنم.
ج: اما حالا ما میگوییم نه، کسی میآید میگوید همین صغرایی که تو درست میکنی و به دلالت اقتضاء میفهمیم یک صغرایی درست میکنی این صغری به فهم عرفی ممکن است به برهان الواقعی اینجور ؟؟ به فهم العرفی اختصاص به باب وضوء ندارد. پس غیر وضو را هم تو یقیندار میدانی ...
س: کلام متینی است. بله ...
ج: غیر وضوء را هم تو یقیندار میدانی، گفته یؤید ذلک؛ اینکه بعداً به قرائن هم آقایان فرمودند ما میفهمیم که این تأمین دارد. آن تأیید میکنیم نه اینکه ما میخواهیم به آنها استناد کنیم برای جواب ایشان ...
س: به چی پس استناد میکنید دقیقاً؟
ج: به فهم عرف که همینطور که میگوید وقتی «اذا اصاب ثوبک الدم فاغسله» میفرماید که ثوب خصوصیت ندارد و هر چیزی مصاب به دم واقع بشود میگوید فاغسله، اینجا هم وقتی دارد میگوید که تو که قبلاً وضو داشتی من الان تو را یقیندار میدانم؛ میگوید خب چه فرقی میکند؟ قبلاً به کریّت این آب یقین داشتم پس حالا هم یقیندار میداند من را ...
س: ما فرمایش شما را کاملاً میگوییم متین است فقط نحوه بیانش را چون میگوییم الغاء خصوصیت بیان امام بود دیگه، یک بیان جداگانهای بود از امام، این بیانات را اگر بخواهیم از هم جدا بکنیم اگر، درواقع نمیتوانیم از هم جدا کنیم چون به هر حال درواقع همهشان هستند. اما اگر بخواهیم از هم جدا کنیم الغاء خصوصیت یک بیان برای امام باشد، ارتکاز یک بیان دیگری باشد، اگر بخواهیم جدا بکنیم این بیان ناتمام است. و الا در نهایت فرمایشتان درست است. نحوه بیانش را میخواهیم عرض بکنیم.
ج: نحوه بیان چه جوری؟
س: یعنی اینطور است که اگر الغاء خصوصیت یک بیان آخری است از کسی مثل حضرت امام و ما فقط میخواهیم به ارتکاز تمسک بکنیم، نمیخواهیم جهت دیگری را دخیل کنیم ؟؟
ج: نه، آن الغاء خصوصیتِ ...
س: حالا نه، هر الغاء خصوصیت، یکی را امام گفته، هر الغاء خصوصیت، فقط به ارتکاز، چشممان ببنیدم فقط ارتکاز را ببینیم. اگر باشد کلام ایشان به صورت یک قضیه تعلیقیه درست است. فرمایش شما متین است در جمعبندی نهایی ولی فرمایش ایشان بنحو قضیه تعلیقیه؛ اگر فقط و فقط به ارتکاز نگاه بکنیم میگوییم درست است. و الا جمعبندی نهایی شما درست است.
س: ولی شما میگویید فقط فقط نگاه نکن ...
ج: نه، فقط و فقط نگاه کن.
س: نه، نه، ما نگاه میکنیم فقط و فقط هم ها! یعنی کبرای ارتکاز پاشنه حدوسط ما است برای استدلال استصحاب کلی، این هم قبول میکنیم. نه بیان الغاء خصوصیت، به ارتکاز هم استدلال میکنیم بله، اما در صغری وقتی ملقی الی العرف است الغاء خصوصیت در صغرای این ارتکاز میکند ...
س: بله، این که معلوم است صغری است دیگه ...
س: من هم را دارم ؟؟ میکنم. شما هم همین را میخواهید بگویید؟؟ دیگه، یعنی وقتی این الغاء را انجام میدهند همان حرف شما میشود. ما قبول داریم.
س: حرف شما فرمودید؟؟ متین است حاج آقا، ما موافقیم با شما، نحوه بیانش را گفتیم.
س: خسته نباشید ...
ج: خب این تتمهای که راجع به بیان خامس بود. اما آره دیگه؛ فقط عنوانش را بگوییم. البیان السادس این است که تجمع عدةُ من القرا ئن یا عدةٍ من القرائن در مقام؛ این موجب میشود که بگوییم اختصاص ندارد و تعمیم را دلالت میکند این صحیحه، حالا آن قرائن؛ محقق عراقی در مقالات چهار قرینه اقامه فرموده، محقق خوئی قدس سره؛ ایشان هم چهار قرینه اقامه فرموده منتها یک تقسیمبندی فرموده، فرموده یکیاش قرینه خارجیه است سهتای آن قرینه داخلیه است. شیخنا لاستاد دام ظله هم پنجتا یا ششتا قرینه اقامه فرموده ولی عدهای از این قرائن که این بزرگان بیان فرمودند مشترک است. فلذا آنکه از آن در میآید مجموعاً هشت قرینه است که اقامه شده برای اینکه گفته بشود هشت یا هفت قرینه است اقامه شده برای اینکه گفته شود که این تعمیم دارد. که خب بنا داشتیم امروز آنها را هم عرض کنیم که دیگه حالا وقت گذشت.
و صلیالله علی محمد و آلهالطاهرین.