21 مرداد 1402 | 26 محرم 1445
یکی از موارد استجابت دعا: از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمودند:کسى که مایل است خداوند دعایش را مستجاب نماید، و غم و اندوهش را بزداید، پس باید تلاش کندغم و اندوه انسانى را که در مضیقه است، برطرف نماید. نهج الفصاحة، ص   

استصحاب - جلسه 041

دانلود متن:
دانلود صوت:

لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس می‌باشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.

 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی‌الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابی‌القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لاسیما بقیةالله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین.

بحث در بیان پنجم بود که در این بیان با استعانت از ارتکاز می‌خواهند اثبات کنند که صحیحه‌ی زراره‌ی أولی دلالت می‌کند بر حجیت استصحاب مطلقا. در تقریب این استعانت وجوهی بیان شده که پنج وجه را قبلاً عرض کردیم، وجه ششم از محقق شهید صدر قدس‌سره هست. حاصل بیان ایشان این هست که ما در این‌جا کبرای ارتکازی که خود محتوا امر ارتکازی باشد نداریم و باز ارتکاز هم به آن معنایی که محقق حکیم فرمودند به آن معنا هم نیست، این را من دارم اضافه می‌کنم، بلکه مدعا این است که این محتوای غیر ارتکازی در ارتکاز عقلاء این هست که اگر بنا هست این معتبر باشد دیگر فرقی بین این‌جا و جاهای دیگر نیست، این مرتکز در ذهن است نه خود محتوا. توضیح مطلب این هست که می‌فرمایند توی ارتکاز عقلاء این نیست که طبق حالت سابقه اگر یقین به حالت سابقه داشتیم بعد شک کردیم که واقعاً آن باقی هست یا باقی نیست، بر اساس یک محاسبه‌ی منطقی یا ظن به بقاء یا اطمینان به بقاء بگویند ما در این موارد ظن بقاء داریم، اطمینان به بقاء داریم یا طبق یک محاسبه‌ای بگویند این‌جاها باقی هست، نه چنین چیزی وجود ندارد. ولی انس ذهنیِ با یک شیء این توهم یا این گرایش روانی را در نفس ایجاد می‌کند که بگوید هست و اعتنای به این شک و امثال ذلک نکنیم، بدون این‌که یک محاسبه‌ی عقلانی داشته باشد. ولی گیر نمی‌دهد به این احتمال و این در اموری است که با آن انس دارد، نه اموری که منفرداً جدای از او مورد چنین شکی واقع می‌شود. این مطلب را در مباحث بهتر از بحوث باز کردند و بیان کردند. در مباحث مثال می‌زنند برای این، می‌فرمایند که این میل نفسی به این‌که بگویند باقی است «عند العقلاء إنّما یوجد عند تعیّن الفرد، فمن أنس ذهنه بصدیقٍ له عاش ستّین سنة مثلاً» یک دوستی دارد این با آن مأنوس بوده، با او رفیق بوده و حالا شصت سال عمر کرده تا وقتی خبر از او داشت و این‌ها شصت سال عمر کرده بود «ثمّ لم یره إلى سنة لسفرٍ و نحوه» بعد یک مدتی او را ندید «و لم یکن له أیّ اطّلاع على حاله» خبری هم ندارد که در چه وضعی است «فلو سُئِل عن حیاته یُرى أنّه یمیل إلى فرض حیاته» می‌گوید ان‌شاءالله هست دیگر «و لکن لو ابدل هذا الشخص بشخص آخر مبهم» می‌گویم از کسی بپرسیم آقا این یک نفری بود توی فلان‌جا، این تا پارسال شصت سالش شده بود امسال دیگر نمی‌دانیم فوت شده یا نه؟ آیا این به نظر شما چی؟ می‌گوید: نمی‌دانم، اظهار جهل می‌کند و اصلاً گرایش روانی و نفسی به این‌که بگوید این هست ندارد. «و لکن لو ابدل هذا الشخص بشخص آخر مبهم فقیل له: إنّ شخصاً عاش ستّین سنة ثم مضت علیه سنة لیس لنا اطّلاع على حاله، فهل هو حیّ یرزق أو لا؟ فهنا لا یمیل إلى الحیاة، بل یظهر الجهل المطلق» می‌گوید من چه می‌دانم؟ آن‌جا می‌گوید ان‌شاءالله زنده است، یعنی من نشنیدم فوت شده باشد زنده است ان‌شاءالله، این‌جا می‌گوید نمی‌دانم «فلو کان البناء على البقاء على أساس منطقی» خب «لم یکن یُفَرِّق بین الحالین» یا «یُفَرَّق بین الحالین» اگر این بر اساس یک محاسبه‌ی منطقی بود، بر اساس یک استدلال بود خب فرقی بین آن‌جا و آن‌جا نیست. او شصت سالش بود این هم شصت سالش بود، یک سال است از او اطلاع نداری از این هم اطلاع نداری. چطور آن‌جا حالت نفسانی‌ات این‌جا هست این‌‌جا ؟؟؟. این یک امری است نه بر اساس استدلال و محاسبه، بر اساس یک خاصیت روانی و توهمی و تخیلی که در انسان وجود دارد. خب پس ما قبلاً سیره‌ی عقلاء را قبول نکردیم ولی گفتیم این‌جور چیزی به این معنا هست که این را نمی‌شود انکار کرد. حالا و این به تعبیر مباحث این در ارتکاز وجود دارد، این ارتکاز وجود دارد را بحوث ندارد، این می‌گوید در این ارتکاز وجود دارد. خب بعد شارع می‌بینند آمده فرموده چی؟ فرموده وقتی شما یقین به وضوی خودت داری، یعنی یک چیزی که مأنوس است، معیّن است، همان، بعد آمدی شک در آن کردی بگو باقی است. این‌جا ولو شارع فرموده که «لا تنقض الیقین» به وضویت بالشک، این یقین یقینِ به وضو هست الف و لام آن هم عهد هست، «لا تنقض الیقین» به وضو به شک، اما عرف می‌گوید خب این‌جا پس شارع دارد چکار می‌کند؟ دارد بر همان می‌گوید همان فردی که با او مأنوس بودی، وضوی خودت بوده، می‌دانستی وضو این، این نقض‌اش نکن طبق آن عمل کن. این مطلب که من طبق آن عمل کنم خود این مطلب هم ارتکازی نیست ولی امر ارتکازی این است که خب ببینیم این وضو که من به او انس داشتم و طبق آن حالت روانی‌ام می‌گویم ان‌شاءالله باقی است با چیزهای دیگری که مربوط به من است چه فرقی می‌کند؟ پس حالا که شارع این‌جا فرموده القاء خصوصیت می‌شود، آن‌جا هم همین را می‌گوید. پس آن مفاد تعلیل امر ارتکازی نیست، آن‌که ارتکاز است این است که فرقی بین این‌جا و جای دیگر نیست، اگر این‌جا را می‌گویی باید آن‌جا را هم بگویی دیگر، این ارتکازی است که فرقی بین این موارد نیست. فلذا عبارت‌شان این است می‌فرمایند، این عبارت مباحث خیلی گویاتر از عبارت بحوث است در این باب، خیلی جاها شاید همین‌جور باشد که مباحث روشن‌تر بیان می‌کند که فرمایش شهید چی هست. در صفحه‌ی 44 فرموده.... بعد از این‌که فرمایش آقای خوئی را نقد کردند و این‌ها، آن‌طوری که ایشان فرمود، می‌فرمایند: «یمکن التمسّک بالارتکاز فی مقام التعمیم مع فرض البناء على ما ذکروه من إنکار ارتکازیة الاستصحاب» با این‌که گفتند خود استصحاب امر ارتکازی نیست ولی می‌شود به‌واسطه‌ی ارتکاز تعمیم را اثبات کرد «بدعوى: أنّ المیل إلى البناء على الحالة السابقة و إن لم یکن بدرجة یصبح ارتکازاً عقلائیاً للاستصحاب» او استصحاب درست نمی‌کند فلذا عقلاء به استصحاب سیره‌ی عمل‌شان نشده «و لکنه یکون بدرجة تشکّل ارتکاز عدم الفرق بین مورد و مورد» این را درست می‌کند، می‌گوید ارتکاز فرقی بین موارد یعنی این‌جا را شارع می‌گوید خب دیگر آن‌جا را هم باید بگوید. «فإذا ورد دلیل على الاستصحاب فی مورد» مثل این‌جا که گفته وضو داشتی بعد شک داشتی لا تنقض «الغیت خصوصیة المورد بارتکاز عدم الفرق.» اگر شارع گفت این در بین عقلاء الغاء گردیده می‌شود این خصوصیت مورد، به چی؟ به ارتکاز استصحاب؟ نه، به ارتکاز عدم فرق، که حالا که این‌جا داری می‌‌گویی،‌ یک امری که البته ارتکازی نیست این‌که داری این‌جا می‌گویی ولی دیگر این‌جا با آن‌جا فرقی نمی‌کند، اگر این‌جا گفتی باید آن‌‌جا هم بگویی. پس ارتکاز، ایشان هم از ارتکاز استفاده می‌کند اما این بیان ببیانٍ آخرٍ. آن‌ها می‌رفتند می‌‌گفتند که خود مفاد امر ارتکازی است آن بیانات، ایشان می‌‌گوید نه، آن امر ارتکازی نیست. ارتکاز در این است که این امر غیر ارتکازی اگر شارع به او تسلیم شد و تشریع کرد دیگر لا فرق، اگر این‌جا گفتی باید آن‌جا هم بگویی.

س: این ارتکاز را درون مأنوسات قبول کرد آخر یا نه؟

ج: نه، به این معنا ...

س: آخر یک چیزی گفت ...

ج: نه گفت در این حد نیست که ارتکاز بشود که سیره‌ی عملی بر او باشد اما میل نفسانی ...

س: آخر یک بل گفت دیگر بل به این معنا ارتکاز را قبول کرد ایشان دیگر، بل ‌آورد دیگر، گفت ارتکاز به آن معنا نیست بل ارتکاز به معنای میل در مأنوسات هست ...

ج: نه هست، نه آن ارتکازِ باز این به خدمت شما آن ارتکاز که این‌جا بود این بود ...

س: آخر شما خودتان توی بیان‌تان فرمودید، فرمودید در چیزهای خارجی مبهم و این‌ها نداریم این را بلکه این میل را در ....

ج: نه آن میلِ، اما این به درجه‌ی ارتکاز چیزی نرسیده ...

س: میلِ در مأنوسات است فقط ...

ج: آن میلِ در مأنوسات است ...

س: ؟؟؟

س: یعنی در غیر مأنوسات اصلاً‌ میل هم وجود ندارد، در مأنوسات میل وجود دارد ولی ارتکازی نیست.

ج: آره. این بیان ایشان در بیان مباحث است. در بحوث عبارت‌شان این است که «علی ضوء مباحث» خب می‌شود مثلاً گفت همان‌جور مرادشان است اما ظاهرش یک‌جوری دیگر ممکن است به ذهن بیاوریم. فرموده «یمکن ان یقال» صفحه‌ی 29 بحوث «یمکن ان یقال فی المقام بان الاستصحاب و ان لم نحرز انعقاد السیرة على العمل به کدلیل» نمی‌توانیم بگوییم سیره هست و او را به همانند یک دلیل با این سیره عمل کنیم و بگوییم خب سیره‌ای است در مرئی و منظر معصوم رد نکرده، پس مثلاً حجت است. این را نمی‌توانیم بگوییم، قبلاً گفتیم. «إلاّ انه لا إشکال فی ان المیل النفسیّ إلى البناء على الحالة السابقة و لو لم یبلغ مرتبة العمل الفعلی» اما «لا یفرق فی بین کون الیقین متعلقاً بالوضوء أو بغیره» این میل نفسی فرق نمی‌کند وضو و غیر وضو در آن، هرچی یقین پیدا کردی، این‌جا هم دیگر آن تأثیرِ‌ را هم ندارد آن میل نفسی که مربوط به خودت باشد، متعین باشد آن خصوصیتی که در کلام مباحث. «و الصحیحة» صحیحه‌ی أولی «و الصحیحة على کل حال ترید إثبات اعتبار ذلک فیکون ظاهرها التعمیم و جعل الیقین السابق حجة»، «و الصحیحة على کل حال ترید إثبات ذلک فیکون ظاهرها التعمیم و جعل الیقین السابق حجة.» خب این بیان به آن روشنی‌ای که مباحث می‌گفت نیست ولی می‌شود گفت حالا ایشان هم دارد همان را می‌گوید مثلاً با یک اجمالی که دارد. خب این هم یک فرمایشی است که ایشان فرموده. عرض می‌کنم به این‌که اگر به کلام بحوث بخواهیم توجه بکنیم این‌که «و الصحیحة على کل حال ترید إثبات ذلک» ما الدلیل برای این‌که صحیحه‌ اثبات این را می‌خواهد بکند، یعنی اثبات این‌که شما طبق یک انس ذهنی‌ات به یقین سابق عمل کن. بر اساس این انس ذهنی عمل کن طبق سابق و آن‌وقت بگوییم خب حالا این انس ذهنیِ‌ این‌جا با جای دیگر چه فرقی می‌کند؟ پس مقصودش همه‌جا هست دیگر. این‌جا ممکن است بگوییم که نه این را نمی‌خواهد آن را اثبات بکند بلکه این‌جا چی هست؟ اتفاق افتاده که یک قاعده‌ی خاصه‌ای دارد در یک‌جایی جعل می‌کند اتفاقاً قضاقورتکی به قول قمی‌ها با آن یک چیز ذهنیِ‌ توافق دارند اما نه این‌که او را بخواهد اثبات بکند تا بگویی فرق با جای دیگر نمی‌کند.

س: در نتیجه یعنی منطبق است؟

ج: یعنی یک‌جا که آمده خب بله، انس ذهنی هم در این‌جا اتفاقاً انس ذهنی هم همین‌جور است که من بگویم وضویم هست. اما آیا شارع بر اساس همین گفته تا بگویی با جای دیگر فرقی نمی‌کند؟ اگر بله ثابت بشود که «یرید اثبات ذلک» یعنی بگوید همین یعنی بر اساس همین زیربنا، بر اساس همین انس ذهنی دارد شارع می‌فرماید خب می‌گوییم حالا این انس ذهنی‌اش چه فرقی می‌کند این‌جا باشد؟ آن‌جا هم من انس ذهنی دارم این‌جا هم انس ذهنی دارم. اما کجای صحیحه هست که بر این اساس است؟ بله یک حکمی است که اتفاقاً در این موردی که هست با آن انس ذهنی عقلائی که استدلال هم ندارد و حتی به جوری است که خودشان هم سیره‌شان را بر او قرار ندادند و به او استدلال نمی‌کنند و اگر کسی عمل نکرد طبق حالت سابقه مواخذه‌اش نمی‌کنند چون سیره‌شان نشده، سیره‌ی عمل‌شان هم نشده، یک انسی است که این‌ جوری است، آن‌وقت خودشان چیزی که این‌جوری نیست شارع آن را دارد تثبیت می‌کند که خودشان به آن اعتنا نکردند، خودشان بر اساس آن سیره قرار ندادند، به او احتجاج نمی‌کنند، کسی را مؤاخذه نمی‌کنند فقط یک انس است. از کجا؟ خب شارع یک چیزی فرموده این یک تصادف قهری‌ای حالا با او شده پس او را دارد تثبیت می‌کند؟ این از کجا؟ پس این بیانی که در بحوث هست که «صحیحة على کل حال ترید إثبات اعتبار ذلک» این «ترید اعتبار اثبات ذلک» این ذلک مشارٌالیه آن کجاست؟ یعنی آن انس ذهنی مطلقا یا انس ذهنی در مورد؟ اگر بگوییم‌ «ترید اثبات ذلک» یعنی این انس را مطلقا، از کجا؟

س: ؟؟؟

ج: حالا دارم این را تشقیق شقوق می‌کنم دیگر.

اگر مقصود این است که «ترید اثبات ذلک مطلقا» که این انس را دارد درست می‌کند ما الدلیل برای این‌که این انس را دارد درست می‌کند مطلقا. اگر بگویید نه، انس در مورد خاص را دارد اثبات می‌کند که بالاخره این‌جا می‌گوید به این انس اعتنا کن، طبق آن عمل کن بعد آن‌وقت بگوییم که خب این با جورهای دیگر فرق نمی‌کند. می‌گوییم باز این‌جا به چه دلیل دارد اثبات این به عنوان انسِ را دارد می‌گوید؟ این انطباق قهریِ آن چیزی است که جعل کرده با این حالت نفسانی ما و الا به چه دلیل؟ مثل این‌که شارع یک‌وقت می‌آید احکامی را جعل می‌کند اتفاقاً توی عقلاء هم هست اما منشأ آن، آن نشده....

س: ولی شما در آن چیزهایی که شبه ارتکازی و مثلاً ارتکاز ؟؟؟ که قطعاً این حرف را می‌زنید، می‌گویید وقتی که حکم شارع در مورد سیره و مرتکز هست مرتکز و سیره به آن حدود و ثغور خودش می‌آید ...

ج: نه اگر ارشاد باشد، آن مال جایی است که ارشاد باشد ...

س: این امر هم یک امری است که ...

ج: و این‌جا هم عرض کردم ....

س: ؟؟؟

س: حاج آقا این مورد چه فرقی ...

ج: حالا عرض می‌کنم، توضیح دادم همان در اثناء کلام. یک وقت هست یک سیره‌ای دارند آن سیره را حجت می‌دانند بر اساس آن  اعتبار قائل هستند، احتجاج می‌کنند، مؤاخذه می‌کنند، شارع یک حرفی دارد می‌زند که می‌گوید یعنی همان حرف خودمان است. اما یک چیزی که نه، فقط یک توهم نفسانی و انس ذهنی است ولی خودشان هم سیره‌شان را بر آن قرار ندادند، می‌گوییم بر این حد نرسیده که آن‌ را سیره‌ی عملیِ‌ خودشان قرار بدهند. احتجاج نمی‌کنند، مؤاخذه نمی‌کنند، یک انس این‌جوری دارند. آن‌وقت بگوییم شارع این را اعتبار کرده؟ بر اساس این است؟ خب به چه دلیل؟ آن هم ممکن است مثل خودتان که اعتبار نمی‌کنید، حجت نمی‌دانید حجت نمی‌داند ولی در مقام یک مصلحت آخری باعث شده ...

س: نه، وقتی موردش ظاهر لفظ عین آن است این را چه جوری توجیه می‌کنید؟ ببینید؛ ظاهر ...

ج: ظاهر نیست؟

س: نه، همین! انس ذهنی که آن‌ها دارند چیه؟ این است که با یک چیزی که قبلاً مأنوس بودیم توی آن موارد این انس ذهنی است که باقی است. این‌جا هم

ج: ولی، ولی چیه؟ ولی گفتیم، تصریح کردید، گفتید بناء عقلایی نشده ...

س: به آن کاری نداریم به آن حیثیتش را ...

ج: خب نشده هیچی پس ...

س: نه، نه، نه،

ج: پس منافاتی با آن ندارد که می‌گوییم سیره محدد است.

س: می‌دانم، آن‌ها را قبول دارم. می‌خواهم بگویم ظاهر روایت

س: ؟؟ محدد است.

س: آیا چیزی جز این است که می‌خواهد بگوید؟ ظاهر روایت چیزی جز این است که می‌خواهد بگوید آن یقین سابقی که داشتی را ادامه بده؟ خب باید یک مراحل دیگری داشته باشد روایت، چه مراحل دیگری دارد؟

ج: چه می‌دانی؟ قاعده تعبدیت هیچ اموری؟؟ ندارد.

س: آقا مگر ظاهر این نیست؟؟ می‌گویی یقینی که قبلاً بوده را ادامه می‌دهیم؟

ج: چرا، ولی این‌که منشأش این باشد که آن‌چه؟؟ ذهن‌شان داری ...

س: نه، کار که به منشأش نداریم ...

ج: خب ؟؟

س: آن‌که متعلَّقش هست که حاج آقا، آن‌ها دارند می‌گویند توی این متعلَّق ما انس داریم. شارع هم همین متعلَّق را دارد می‌آید می‌گوید.

ج: می‌دانم همین را می‌گوید اما برای همین اساس می‌گوید تا این‌که تعدی کند به جای دیگر؟

س: نه، می‌خواهم بگویم فرض این است که عقلاء این را این‌طوری می‌فهمند. یعنی این‌طور با آن انس دارند. خب شما چه چیز دیگری دارید؟ مثلاً چه چیز دیگری  مطابق با ظاهر درست می‌شود؟

ج: بابا ضمیرخوانی که نمی‌کنیم که، شارع تعبد کرده ...

س: ؟؟ مطابق با ظاهر درست می‌شود.

ج: شارع تعبد کرده اما منشأش این است تا ما بگوییم عدول کنیم به جای دیگر، این دارد شارع علی ای حال یرید اعتبار ذلک یا نه؟ در این‌جایی که آن حرف ذهنی ما، انس ذهنی ما هست یک قانونی جعل کرده...

س: نه، ؟؟ خود به خود معتبر می‌شود. لازم نیست اعتبار ...، وقتی این موردی که این‌گونه هستد و انس ذهنی من دارم و شارع دارد معتبر می‌کند خود به خود آن موارد انسی معتبر می‌شود ...

ج: نمی‌شود. همین را داریم می‌گوییم. می‌گوییم ما الملازم بینهما؟

س: ؟؟تصریح می‌کنیم. عدمش همین است دیگه ...

ج: ما الملازم بینهما؟ شارع که ...

س: لازم نیست جهتش هم بگوید.

س: حاج آقا قبول ندارد این را دیگه ...

ج: لا اله الا الله!

س: اتفاق‌ها در جهت لازم نیست داشته باشد، اتفاق در مورد داشته باشد کافی است.

ج: نه، کافی نیست.

س: وقتی اتفاقِ در مورد باشد عقلاء می‌گویند چی؟ می‌گویند این مورد ...

ج: کافی نیست. نه، چون، آخه دقت نمی‌کنید.

س: من متوجه فرمایش شما هستم. وجه دیگری که توی روایت گفته نشده ...

ج: همین! نگفته دیگه، می‌گوییم از این روایت نمی‌فهمیم این مطلب را، چرا؟ برای خاطر این‌که امام فرموده وضو که داشتی بعد شک کردی بگو وضو باقی است. آثارش را بار کن، این چه‌طور شده؟ این مصادف است این با این‌که میل نفسانی مردم هم این هست ولو این میل نفسانی‌شان را حجت نمی‌دانند. سیره بر آن نیست.

س: ؟؟

ج: آن‌وقت می‌گویند شارع براساس این گفته تا بعد بیاید الغاء خصوصیت بکند ؟؟

س: می‌دانم، آن احتمال عقلیه است ولی عقلاء صرف ؟؟ نمی‌بیند مثل شبیه ؟؟

ج: نه، چرا؟

س: این موارد دیگه همان را دارد می‌گوید.

ج: نه،

س: درست است احتمال عقلی‌اش وجود دارد ...

ج: می‌گوید خودمان قبول نداریم این دارد قبول می‌کند؟

س: نه، خودمان قبول نداریم ؟؟

ج: خب ما خودمان قبول نداریم این را به عنوان، ما خودمان قبول نداریم این را، سیره را بر آن قرار نگرفته...

س: دیگه همان چیزی که به ذهن‌ خودمان خطور می‌کند را دارد می‌گوید.

ج: مؤاخذه نمی‌کنیم. اگر عبد ما، اگر بنده ما انجام نداد مؤاخذه‌اش نمی‌کنیم. آن‌وقت بیاییم بگوییم که شارع براساس این گفته؟ این فقط یک إشعار است نه که یک دلالت ظهور باشد. اصلاً این چنین نیست.

س: حاج آقا؛ قبلاً یک مطلبی را در فقه ظاهراً از مرحوم حاج آقا رضای همدانی نقل می‌کردید که اگر یک اطلاقی داشته باشی در کنار یک مطلبی که مغروس در ذهن عقلاء هست، آن‌جا ممکن است که آن اطلاق به اطلاقش مثلاً أخذ نشود به خاطر آن مغروس عقلاء بیایند آن اطلاق را حمل کنند بر همان چیزی که مغروس در ذهن خودشان است. این‌جا این میل نفسانی نمی‌تواند جای همان مطلب مغروسه‌ی در ذهن عقلاء باشد؟ جدای از سیره و ...

س: می‌گوید چون به حد اعتقاد نرسیده ...

ج: دوتا مطلب بود. یکی آن‌که در آن موارد انقاد اطلاق نمی‌شود. نه تقیید هم می‌شود. یعنی به اطلاق اعتماد پیدا نمی‌کنیم. اما آن این حرف غیر از این است که شما دارید توسعه می‌دهید، آن‌جا تضییق بود. چون اطلاق به اصالة العدم القرینه است، قرینه‌ای بر خلاف نباشد. ایشان می‌گفت در چنین مواردی که یک امری محتمل است که یصح الاعتماد علیه؛ متکلم می‌تواند بر آن اعتماد بکند این‌جا جای اصل عدم قرینه نیست. پس بنابراین نمی‌توانید بگویید که اطلاق منعقد شد. این‌جا که این حرف را نمی‌خواهیم بگوییم که بگویید با آن‌جا تنافی دارد. با آن حرف. دو: این‌که این‌جا یک وقت هست که احتمال یک سیره می‌دهیم. این‌جا داریم می‌گوییم که ما می‌دانیم سیره‌ای نیست ...

س: ارتکازی نیست ...

ج: می‌دانیم ارتکازی نیست، می‌دانیم خودشان به آن احتجاج نمی‌کنند، می‌دانیم خودشان مسئول نمی‌دانند کسی را که برخلاف او عمل بکند. یک میل نفسانی است. فلذا است که حتی شاید جاهایی که واقعاً هم مهم باشد یا عکسش باشد. آخه این میل نفسانی در کجا است که ان شاءالله باشد؟ در چیزهایی که آدم دوست دارد، خوشش می‌آید. اما آیا

س: ملاعم است با هم ...

ج: بله، اما این‌که همه جا این‌جوری است یکی دلش می‌خواهد که نه، ان شاءالله باشد. مثلاً یک ضرری، یک چیزی ...

س: ؟؟ وضو دوباره بگیرد سخت است ...

ج: بنابراین حالا اصلش هم خیلی ...، حالا اگر این را بپذیریم یک چنین انس نفسانی ایشان می‌فرمایند هست. خب این انس نفسانی؛ امام در این صحیحه به تعبیر بحوث دارد اعتبار می‌دهد به این انس نفسانی در مورد؟ یا نه، در مورد خودش یک قاعده‌ای دارد خودش در باب وضو جعل می‌کند؟ اتفاقاً مفاد این با آن انس نفسانی ما هم جور در می‌آید. مثلاً یک وقت یک حکمی می‌کند با سلیقه انسان هم جور در می‌آید. آن چیزی که آدم سلیقه‌اش هست، می‌پسندد، خب جور در می‌آید. مثلاً شارع می‌فرماید چی؟ مثلاً فرض کنید که میوه‌های شیرین را می‌گوید حلال است. خب آدم می‌بیند باز آخرش هم جور در می‌آید که حلال باشد یا نه؟ اما این‌که آیا حالا براساس این است که این ذائقه ما را قبول کرده تا بعد ما بگوییم فرق بین این و آن دیگری نیست...

س: حاج آقا؛ تازه با آن چیزی که میل، آن مدلولی که میل نفسانی به آن هست مفادش نقض یقین به شک نیست. مفادش این است که آقا تطیرنکن، فال بد نزن، خودت را الکی مشکل نینداز، بدگمان نباش، این‌جور چیزها است که ما در مأنوسات و آن چیزهایی که دوست داریم باشند تا ملائم طبع‌مان باشد این‌جور مدلول‌هایی است. این مدلول نقض یقین به شک نیست. یعنی اشکالی که اصلاً می‌شود به آقای صدر کرد این است.

س: غیر حرف شهید صدر است این ...

س: که اصلاً نقض یقین به شک نیست آن‌که در چیز است. اصلاً ...

ج: خب بابا آن‌ها که حالا اشکال‌های دیگری است. آن‌که گفته شد. آن‌ها اشکال‌های دیگری است ...

س: این که حرف یگری است؟؟

س: اما مصداقاً تصادف دارد ها!

ج: حالا ما این داریم ...، آن یک بیان آخری بود گفته شد.

س: همین بیان ...

ج: گفتیم این‌جا نقض یقین به شک نیست. آقای خوئی هم گفت نقض یقین به شک نیست، تطبیق تعبدی است.

س: اشکال این است که شما می‌گویید میل نفسانی در مورد وجود دارد. من می‌گویم سلّمنا که وجود دارد. عبارت مقتضی این حرف نیست که بخواهد در مورد ؟؟ قبول کند.

ج: آن هم باشد، آن هم قبلاً گذشت. گفتیم این عبارت غالب این نیست. این هم گذشت.

س: حتی فال بد نقض؟؟

س: نه، من الان می‌گویم میل نفسانی بحث تطیر است. بحث نقض یقین نیست. کسی که مثلاً یک چیزی انس داشته، رفیقش عاش ستین سنه؛ الان شک دارد می گوید ان شاءالله که هست می‌گویم آقا؛ بدگمانی نکن ...

س: این غیر شهید صدر است. شما داری می‌گویی ...

س: می‌دانم غیر حرف شهید صدر است چون غیر حرف شهید صدر ...

ج: نه، حالا شما ...

س: حاج آقا براساس حرف شهید صدر ؟؟

ج: حالا شما در این‌جا که مرده می‌گویید تطیر، بیچاره خوشی باشد. از آن‌ور چی؟

س: خوشی دیگه، می‌گوید آقا فال بد نزن!

ج: نه، نه، آن‌جایی ‌که فال خوب است. آن‌جایی که فال خوب است. حالا این مثال این‌جا، و اما این بیانی که در مباحث بود که بگوییم این‌جا را شارع فرموده؛ این هم ارتکازی نیست. اما ارتکاز این است که اگر این‌جا را گفتی آن‌جا را هم باید بگویی. فلذا الغاء خصوصیت می‌شود. این هم در چه صورتی است؟ این در صورتی است که حدس بزنیم که وجه این‌که این‌جا گفته همین انسِ است. می‌گوییم حالا که این‌جا گفتی جاهای دیگر هم بگو.

س: همان مشکل قبلی است این‌جا؟؟

ج: نه، نه، این ...

س: به همین، به این بیانی که ...

ج: بله، آن‌جا خودش می‌گفت اعتبار کرده این را، او اشکال می‌کرد. این‌جا نگفته اعتبار کرده، این‌جا می گوید که، یک حکمی آورده این‌جا؛ ارتکاز ما این است که فرقی بین این‌جا و آن‌جا نیست لهذا، این است که ما می‌گوییم این‌که شما می‌گویید؛ عبارت این بود دیگه، می‌فرمایند که «فإذا ورد دلیل على الاستصحاب فی مورد الغیت خصوصیة المورد بارتکاز عدم الفرق». که عدم فرق بین چی؟ بین میل نفسانی و این، می‌گوییم پس این که می‌خواهد الغاء خصوصیت بکند الغاء خصوصیت گفتیم براساس یک پیش زمینه‌ای است که الغاء خصوصیت می‌کند. پس شما باید آن پیش زمینه را حدس بزنی، در عبارت بحوث آن پیش زمینه را در تقریر آورده که اعتبار ذلک، ایشان نیاورده این، گفته نه، حکم را آورده در این‌جا ولی ما چون چنین چیزی داریم و این‌جا این چنینی است پس الغاء خصوصیت می‌کنیم. می‌گوییم این الغاء خصوصیت براساس این باید باشد که قبلاً این را حدس بزنیم و آن وقت این حدس را نمی‌زنیم و دلیل بر این نداریم ...

س: ؟؟ همین جهت اشکال مشترک است دیگه، شما ؟؟

ج: بله ولی به دو بیان، ولی به دو بیان، ولی به دو بیان، یعنی می‌خواهند بگویند تقریر بحوث با تقریر مباحث تفاوت می‌کند.

ج: آن‌جا باید بگوییم که همان که گفته اعتبار کرده می‌گوییم بماذا؟ بأیّ دلیل؟ که می‌گویید شما اعتبار کرده او را؟ این‌جا نفرموده اعتبار کرده او را، فرموده نه، حکمی است در ظاهر روی این آورده ...

س: و ارتکاز دیگه چه فرقی دارد؟

ج: بله، حتی اگر تعلیل هم نبود. یعنی مستقیماً کسی می‌گفت «ایها الناس اذا تیقنتم بالوضوء ثمَّ شککتم فیه لا تنقض الوضوء را» این حرف ایشان باز می‌پذیریم اصلاً به تعلیل کار نداریم. حیث تعلیل بودنش، می‌گوییم الغاء خصوصیت می‌کند. مثل این‌که وقتی فرموده است مثلاً «اذا اصاب ثوبک الدم فاغسله» می‌گوییم فرقی بین ثوب و چیزهای دیگر نیست؛ الغاء خصوصیت می‌کنیم. این‌جا هم بیاییم الغاء خصوصیت بکنیم. خب این فرمایش شهید صدر قدس سره. فتلخصت الی هنا که استفاده از ارتکاز برای اثبات تأمین؛ این محل اشکال است. اولاً به خاطر این‌که گفتیم دواعی بر تعلیل مختلف است. یک قانون‌گذار، یک مقنن، یک شارع وقتی تعلیل می‌کند گاهی داعی‌اش اعطاء ضابطه است نه تسهیل در فهم و جا انداختن در ذهن؛ نه، اعطاء ضابطه می‌خواهد بدهد که حکم این‌جا روشن بشود آن مورد، ضابطه هم دستش بیاید جاهای دیگر هم بتواند. مثلاً می‌گویم لباسم نجس شده؛ می‌گوید «اغسله بالماء فإن الماء مطهر للنجاسات» مثلاً، تو همه جا بروی از آن بتوانی استفاده کنی، گاهی هم البته مقصود از تعلیل عبارت است از این‌که مطلب را تسهیل کند، فهمش را جا بیندازد و از تعبدیت بیرون بیاورد. دواعی مختلف است و ما در این‌جا قرینه‌ای نداریم بر این‌که داعی مولا آن باشد. این هم که بگویید اصل در تعالیل این است این هم یک ادعایی است که لا بیِّن و لا مبیِّن که اصل در تعالیل، تعالیل شارع کجا اصلش بر این است؟ و حال این‌که می‌بینیم گاهی ؟؟ تعالیلی که کرده این‌طوری است. این اولاً.

ثانیاً بپذیریم که اصل در تعالیل بگوییم این است. اما در مقام ما یک تعلیل حالا قبل از، غیر از حرف شهید صدر ما یک تعلیل ارتکازی عقلایی که تطبیق آن هم حقیقی باشد و درست باشد نداریم. چرا؟ برای این‌که شما آن امر ارتکازی را چی قرار دادید؟ گفتید یقین مبرم است، استوار است، وثیق است، یا این‌جور گفتید که خود یقین این‌چنین است، وثیق است، مبرم است که امام گفتند، آقای نائینی گفتند، آقای اصفهانی فرمودند این‌ها، یا بگویید که نه، یعنی دو طریق داریم. یکی یقین است یکی شک است. طریق یقینی را مأمون است و می‌دانیم، آن طریق نه، کسی ارتکاز عقلاء این است که آن طریق یقینی که موصل به مقصود است و مأمون از خطر است آن را رها نمی‌کند بیاید آن طریقی که مشکوک است که آیا موصل هست یا موصل نیست و مخطور هست یا مخطور نیست بیاید آن راه را برود. خب همه این‌ها تطبیقش در مقام چه حرف آقای خوئی را بزنی چه حرف آن‌ها را بزنی تطبیقش به مقام حقیقی نمی‌شود باشد چون الان من یقین ندارم. فرض این است که شک دارم. خب یقین وثیق باشد ولی این وثیق رفت از بین، چه‌کارش کنم؟ تکویناً از بین رفت. پس بنابراین چیز ارتکازی مات این‌جا نداریم. یعنی که تطبیقش هم بشود. حالا فرض کنیم آن حرف‌ها درست، اما چنین چیزی را نداریم تا بگوییم ظهور در این درست می‌شود. بلکه همین طور که قبلاً هم عرض کردم این‌جاها تعلیل اگر مقصود این باشد این تعلیل خلاف مقصود را نتیجه می‌دهد. برای این‌که می‌گوید چه ربطی دارد تعلیل می‌کنی؟ چه ربطی به این‌جا دارد؟ مثل این‌که کسی بگوید آقا؛ این‌ها چهارتا است، به چه دلیل؟ این پنج‌تا است به دلیل این‌که دو دوتا چهارتا است. خب می‌گوید چه ربطی دارد؟ دو دوتا چهارتا را قبول دارم ولی این چه ربطی به این‌جا دارد؟

س: همین دیگه، بی‌ربط است؟؟ این را ما قبلاً شاید خدمت‌تان ...، این‌قدر هم بی‌ربط نیست این تطبیق تعبدی که آقای خوئی می‌خواهد بگوید. شما این‌طور رد می‌فرمایید این‌قدر بی‌ربط نیست. درست است که بله، در استصحاب یقین من نقض شده، از بین رفته، ولی عرف با مسامحه که در ذهنش هست کأنّه آن را یک امر مستمری می‌بیند مسامحةً، این‌طور نیست مثل دودوتا چهارتا و پنج‌تا، ؟؟ اصلاً بعید نیست.

ج: خودش فرمود. بله، شما کاسه از داغ‌تر شدید؟ خودش فرمود تعبدی ...خودش فرمود که ...

س: می‌گویم تعبدی ...

ج: خودش فرمود که این‌جا مصداق ندارد. شارع تعبد به تطبیق دارد.

س: حالا ما ؟؟ را داریم تکمیل می‌کنیم.

ج: خب حالا آن برای شما ...، یعنی چه؟

س: می‌خواهم بگویم این‌طور تعبدی است.

ج: نه، کجا می‌گوید یقین، کدام ؟؟ یقین است؟ با این‌که شک کرده می‌گوید یقین دارم؟ کأنه می‌گوید یقین دارم؟

س: خب یقین را یک امر مستمر می‌بیند مساحةً ...

ج: کجا می‌بیند؟

س: مسامحةً مستمر می‌بیند.

ج: مسامحه کیلویی چند؟ مسامحه هم نمی‌داند.

س: مسامحةً مستمر می‌بیند. ؟؟ چهارتتا و پنج‌تا ...

ج: کدام مسامحه؟ شما خودت توی زندگی‌ات چیزهایی که یقین داشتی الان شک کردی  مسامحة می‌گویی یقین دارم؟

س: نه، نه، می‌گوید یقین را اصلاً نقض نکن، بله دیگه چون یقین را ...

ج: کجا می‌گوید؟

س: بحسب آثارش مسامحه می‌کند دیگه ...

ج: نه، نه، نه ...

س: حاج آقا؛ انصافاً مثل دوتا چهارتا پنج‌تا نیست. این‌قدر بی‌ربط، می‌خواهم بگویم وقتی مرتبط باشد دیگه آن ربط حاج آقا ...

ج: نه، وقتی شک کردی کجا می‌گویند؟

س: یزید و اشکالاً دیگه نمی‌آید.

ج: کجا می‌گویند یقین موجود است؟ کجا چنین حرفی را می‌زنند؟

س: مسامحةً وقتی یک چیزی را یقین داری یزید اشکالاً دیگه نمی‌شود چون شما اشکال پیدا کردی؟؟

ج: دین خدا را بر این چیزهای سست این‌جوری که نمی‌شود ...

س: ؟؟

ج: چرا دیگه؛ می‌خواهید با این بگویید استصحاب حجت است مطلقا. این خب پس امام علیه السلام در این روایت می‌فرمایند که یقین به وضوء اگر الف و لام عهد باشد یقین به وضوء را و لا تنقض الیقین بالشک، این یقین این هم یقین به وضوئت را، و معنای این نقض نکنم. آن‌روز عرض کردیم. معنایش این‌جا هست یعنی آثارش را بار کن نه این‌که ...، نقضِ که تکویناً از بین رفته، این کنایه از این است که این آثار را بار کن. خب این تا این‌جا.

محقق سیستانی دام ظله العالی در ...

س: حاج آقا تطبیقش بر خود وضوء چه‌طور می‌شود؟

ج: چی را؟

س: این تعلیل، تطبیقش بر خود وضوء، اصلاً نمی‌خواهیم هم تأمین بدهیم.

ج: تعلیلش بر وضوء که اشکال ندارد چون لا تنقض الیقین بالشک گفتیم یقین که مسلم از بین رفته باشد تکویناً، پس این یعنی کنایه از این‌که چیزی که یقین به آن داشتی، یقین به چیزی که داشتی این نقض نکن، آثارش را مترتب کن در زمان شرع؟؟

س: این با بیان شما این بیان باید غیر عرفی باشد.

س: خب تناسبش چه می‌شود؟

ج: تناسب چی؟

س: تناسب بین این‌که آقا؛ من نباید دوباره وضو بگیرم و این که یقین به وضوء را نباید با شک در نقض بشکنم. بلکه باید با یقین به ناقض بشکنم.

ج: بله.

س: خب این تناسب چه تناسبی است؟

ج: یعنی چه؟ من نمی‌فهمم تناسب یعنی ...

س: می‌خواهد بگوید ؟؟ بیان شما که غیر عرفی است پس چه‌طور این بیان را به‌کار می‌برند؟

س: وجه جمع است ...

س: این ؟؟ این تطبیق این تعلیل بر علت چه‌طور می‌شود؟ تناسب عقلایی‌اش چیه؟

س: تناسب گفتیم نمی‌خواهیم دیگه ...

ج: تناسب نمی‌خواهیم دیگه، خود همین مفاد کلام همین است.

س: اعطاء ضابطه دارد ...

س: نه، شما اگر می‌گویی یقین از بین رفته و غیر عرفی است و این‌ها؛ پس چه‌طور دارد تطبیق می‌کند بر ...

ج: خب رفته می‌گوید آثار آن است دیگه، گفتیم یعنی ...

س: خب نه، اگر غیر عرفی باشد این کنایه غیر عرفی است؟؟

ج: این غیر عرفی نیست. این کنایه غیر عرفی نیست. این کنایه که غیر عرفی نیست که، می‌گوید آثار یقین را بار کن، اصلاً معنای این است.

س: شما ؟؟ کنایه از پنج‌تا قرار بدهید؟ نمی‌توانید.

ج: عجب است! این‌که ربطی ندارد آقای عزیز، مثل این‌که می‌گوید زید ...

س: معلوم اتس یک شباهت عرفی به هم دارند که کنایه زده ...

ج: می‌گوید زید کثیر الرماد؛ این کنایه است. این‌جا هم وقتی می‌گوید که لا تنقض الیقین بالشک؛ این یعنی آن یقینی که داشتی و درست که الان شک کردی؛ آثار او را بار کن ...

س: خب اگر می‌رویم سر آثار، این در جای دیگر هم می‌شد؛ یعنی آثاری که قطعی بوده و به صورت ...

ج: آثار یقین به وضوء را ...

س: خب نه، عرضم این است آخه ...

ج: شما که می‌خواهید بگویید؛ باید بگویید همه جا؛ باید از آن راه‌ها بروید. می‌گوییم نه، می‌گوید یقین له وضوء را نقض نکن با شک ...

س: اشکال شما ؟؟ ارتکازی این بود که تکویناً از بین رفته، خب توی وضوء هم تکویناً از بین رفته، در وضوء می‌روی سراغ آثار؛ خب توی قاعده عامّه هم برویم سراغ آثار چه اشکالی دارد؟

ج: شما آن بیان، آن که می‌خواهید استفاده کنید می‌فرمایید که چرا دارد می‌گوید لا تنقض الیقین بالشک؟ چون یقین یک امر مبرم است ...

س: نه آثارش ...

ج: نه آثارش، خود یقین ...

س: قدر متیقن اصلاً ...

ج: متیقن ...

س: ؟؟ بالیقن ...

ج: لا اله الا الله! آن راه‌های دیگری است. شما بیایید بگویید اصلاً یقین یعنی متیقن ...

س: کما این که توی وضوء هم می‌خواهیم همین را بگوییم.

ج: نمی‌خواهیم این را بگوییم.

س: پس چی ؟؟

ج: این یین طریقی است. یقین؛ ببینید ...

ج: جمع بندی نمی‌کردید حاج آقا؛ رد شده بودیم. در مقام جمع بندی، جمع بندی نمی‌کردی ...

س: ؟؟ گذشت، دوباره داریم از همان اول داریم بحث می‌کنیم.

س: نه.

س: نه که بحثش گذشت دیگه، هر جلسه یکی از این‌ها را توضیح دادند حاج آقا ...

ج: بله، ببینید؛ لا تنقض الیقین بالشک، یک وقت می‌خواهید بگویید که این یقین چون مبرم است، چون مستحکم است خودش، یا یقین به یک چیزی است، شک به یک چیز دیگری، این‌جوری می‌خواهید درست کنید می‌گویید پس بنابراین ...

س: ارتکازی است

ج: وقتی یقین مستحکم شد این‌جا و آن‌جا ندارد. پس این دیگه لا تنقض الیقین بالشک به خاطر استحکام است وقتی استحکام شد اختصاص به وضوء و غیر وضوء ندارد. همه جا یقین به هر چیزی مستحکم است. پس بنابراین یک قاعده عامّه درست می‌شود. جواب این بود که آن امر یقین مستحکم است و شما می‌گویید که ...

س: امر مستحکمِ نقض نمی‌شود.

ج: آن قاعده ارتکازیه در ذهن‌ها هم این است که همه این‌ها مستحکم است و نباید دست از آن‌ها برداشت. می‌گوییم کو امر مستحکم در این‌جا که آن قاعده را می‌خواهید به این‌جا تطبیق بکنی؟ یقینت که از بین رفته، پس بنابراین بر آن اساس اگر بخواهد باشد می‌گوییم مبرری ندارد چون آن قاعده درست است، آن ارتکازی هست ولی تطبیقش به مقام درست نیست چون الان شما یقینی ندارید. اما اگر این‌جوری بگوییم. بگوییم لا تنقض الیقین بالوضوء بالشک، کاری به ابرام و استحکام و فلان و این‌‌هایش ندارد. این یک بیان کنایی است می‌خواهد بگوید آثار یقین به وضوء تا الان هم داشته باش. کاری به این حرف‌ها ندارد که بگوید استحکام دارد او را بخواهد تطبیق کند این حرف‌ها، خب این دیگه اشکالی ندارد. می‌خواستم این‌جا یک بیان حالا ظریفی آیت‌الله سیستانی دام ظله دارند که می‌خواستم بیان کنم که دیگه وقت گذشت.

و صلی‌الله علی محمد و آله‌الطاهرین.

Parameter:18842!model&29580 -LayoutId:29580 LayoutNameالگوی متنی مشاهده دروس

اوقات شرعی

تعداد بازدید آنلاین : 2
تعداد بازدید روز : 495
تعداد بازدید دیروز :133
تعداد بازدید ماه جاری : 3329
تعداد کل بازدید کنندگان : 791630