لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس میباشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلیالله تعالی علی سیدنا و نبینا ابیالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لاسیما بقیةالله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین.
بحث در بیان پنجم بود برای اثبات دلالت صحیحهی زرارهی أولی بر حجیت استصحاب مطلقا. که بیان پنجم این بود که از قرینهی اینکه استدلال امام میفرمایند و تعلیل میفرمایند و ظاهر تعلیل تعلیلِ به امر ارتکازی است استفاده بشود. در تقریب اینکه اینجا چگونه از آن امر ارتکازی میخواهد استفاده بشود گفتیم بیاناتی است. بعض بیانات در جلسهی قبل بیان شد که بیان محقق خوئی قدسسره بود و نقض و ابرام راجع به او انجام شد و در نهایت پذیرفته نشد. تقریب دوم تقریب محقق اصفهانی قدسسره هست. ایشان دو مقدمه بدواً میفرمایند، مقدمهی أولی این هست که مقصود از تعلیل و علت در این مقامات به معنای فاعلی یا علت غائی نیست، بلکه مقصود این است که این مورد کلام و مورد بحث مندرج در یک کبرای مفروغعنها هست و مولا میخواهد بگوید که وقتی آن کبرای مفروغعنههایی که از قبل اطلاع از آن داری این مورد هم مندرج تحت او هست بنابراین حکمش همان میشود، کأنّ به مقام اثبات مربوط میشود نه به مقام ثبوت. و اینکه علت حدوث آن کی هست؟ علت فاعلیاش چی هست؟ علت غائیاش چی هست؟ و اگر این را اسمش را میگذارند تعلیل، اسمش را میگذارند علت این بنحوٍ من المسامحه مثلاً هست.
مطلب دوم این هست که خب وقتی میگویند علت ارتکازی این ارتکاز و مرتکز بودن یا به این است که این کبرای مورد نظر این از قبل در ذهن انسان جا افتاده، مرتکز شده و اطلاع از او دارد و از او خبر دارد. حالا مطلب جدیدی را میخواهند بگویند همان مطلبی که تو اطلاع از آن داری و مرتکز در ذهنت هست و جاافتادهی در ذهنت هست، مقتضای آن این است که این هم همینجور باشد حکمش، چرا؟ برای اینکه این مندرج تحت موضوع همان کبری هست.
و مقدمهی حالا سوم هم حالا نمیدانم دوتا گفتم حالا سهتا هم به آن اضافه میکنیم. مقدمهی سوم هم این هست که این امر ارتکازی، علت ارتکازی لا فرق که امر شرعی باشد یا عقلائی باشد. ممکن است یک امر شرعی ارتکازی باشد و از قبل در ذهنها هست، آموزش دیدند، اینها را اطلاع دارند، توی ذهنهایشان وجود دارد حالا شارع به او تعلیل میفرماید یعنی تعلیل به همین معنایی که گفتیم. و یا اینکه نه، امر عقلائی یا عقلی باشد. پس حاصل سه مقدمه این شد تعلیل در اینجا مقصود علت غایی و علت فاعلی نیست بلکه یک کبرای کلیِ مفروغعنهی است که میخواهد گفته بشود مورد در موضوع آن کبری مندرج است. دو: بهخاطر اینکه ارتکازی است باید جا افتاده باشد در ذهن و از قبل معلوم باشد تا مرتکز باشد. سه: این ارتکاز فرقی نمیکند که منشأ آن شارع باشد و یک حکم شرعی باشد یا عقلائی باشد یا عقلی باشد. حالا بعد از توجه به این سه مقدمه میفرمایند که: در اینجا خب امام علیهالسلام دارند.... ظاهراً کلام، سیاق کلام این است که امام علیهالسلام دارند استدلال میفرمایند، تعلیل میآورند برای آن لا. یعنی «لا یجب علیه الوضوء» تعلیل دارند میآورند. یعنی میخواهند بگویند مورد به همان معنایی که گفتیم مندرج تحت این نیست که میخواهم بگویم که «انه علی یقین من وضوئه و لا ینقض الیقین بالشک». این «و لا ینقض الیقین بالشک» که یک کبرایی است که میخواهد بفرماید یعنی مندرج تحت او هست این قهراً کبرای شرعی نیست، چرا؟ برای اینکه قبل از این جریان و قبل از این چنین چیزی در ذهن زراره نبوده، این با این دارد مطلب گفته میشود، پس مرکوز شرعی نیست، امر ارتکازیِ شرعی نیست چون «لم یسبق بسابق»، قهراً یک مرکوز عقلائی است. آن مرکوز عقلائی، وقتی مرکوز عقلائی شد و یک امر ارتکازی عقلائی شد آنکه در ارتکاز عقلاء هست این است که یقین را بهخاطر وثاقتی که دارد و استحکام و استواریای که دارد این نباید انسان بهواسطهی شکی که میکند دست از آن بردارد. حالا من اینجوری هم حالا من توضیح میدهم و توجیه میکنیم. ببینید یعنی آدم کشکی که یقین پیدا نمیکند که، ذهن به زودی یقین پیدا نمیکند تا سدّ ثغور نشود، احتمالات منسد نشود پیش او یقین پیدا نمیکند که. پس وقتی یقین پیدا کرده به یک چیزی معلوم میشود این بر یک اساس استوار و مستحکمی پیدا شده که همهی احتمالات را سدِ ثغور کرده آنها را دفع کرده یقین بر او پیدا شده. حالا بعداً اگر شک برای او پیدا شد نباید از آن یقینی که در اثر آن استحکام، باید مثلاً بگوید که حالا بیخود داریم شک میکنیم و الا همان موقع حین، به قول آن روایت که فرمود: «هو حین العمل اذکر» در قاعدهی فراغ و تجاوز آنجا، این حالا دارد شک میکند او آنوقت حواسش بیشتر جمع بوده، حالا شک میکند مانعی بوده یا مانعی نبوده؟ میگوید بابا آنموقع که داشتی وضو میگرفتی که حواست بیشتر از حالا جمع بوده، خب آنوقت احراز کردی دیگر برای چی اعتناء میکنی به این شکت؟ آنموقع معلوم میشود بر یک اساس استواری «هو حین العمل اذکر» کأنّ اینجا هم همینجور گفته میشود. بابا این آن موقعی که یقین پیدا کردی یقین که همینطور پیدا نمیشود که، حسابی همهی جوانب را توجه به آن کردی. الان اگر میآیی میگویی شک میکنی که ادامه دارد یا ادامه ندارد نه، به این اعتنا نکن. حالا این اشکال دارد البته ولی حالا ...
س: یعنی این یک قاعدهی یقین است این دارید توجیهاش ...
ج: مثل یک قاعدهی یقین میشود ...
این وثیق است نباید دست از آن برداری یک امر، این است توی ذهن. اگر اینجور معنا کنیم بگوییم بله توی ذهن عقلاء این است، این یک امر وثیق است مستحکم است نباید دست از آن برداشت؛ این میشود ارتکاز عقلائی. اما اگر بیایی معنا کنی که چی؟ بیایی معنا کنی که دست از یقین بهخصوص وضو نباید برداری، به خصوص وضو توی عقلاء چه هست؟ اصلاً وضو امر عقلائی نیست که برای آنها این باشد، بهخصوص این یک حکمی داشته باشند، یک مرتکزی داشته باشند. پس مسلّم این شرعی نیست، اگر شرعی بود میشد گفت مثلاً شاید اینجوری، ولی شرعی که نیست گفتیم نیست، عقلائی است. عقلائی که شد توی ذهن عقلاء اگر چیزی باشد ارتکازی باشد چی هست؟ وسیع هست نه اختصاص به وضو داشته باشد، چون اصلاً وضو در عقلاء نیست یک امر شرعی است که بیایند روی خصوص این بخواهند یک چیزی داشته باشند. پس بنابراین میگوییم اینجا شارع استدلال نموده تعلیل آورده است، این تعلیل باید به امر ارتکازی باشد به حکم مقدمهای که گفتیم. این ارتکاز در شرع به حسب تعالیم شرع نیست، نبوده که قبلاً آشنا به آن باشند و در ذهنها باشد. پس این ارتکاز لا محاله مال عقلاء هست، عقل هم که چنین حکمی ندارد این مال عقلاء هست. عقلاء هم این امر مرتکزشان اخصاص ندارد به وضو که یقین به وضو را نباید... چون وضو که امر عقلائی نیست پس لا محاله آن چیزی که بین عقلاء هست میشود چی؟ میشود اینکه هیججا نباید شکست. پس از این روایت استفاده میشود که امام علیهالسلام بر این امر عقلائی صحه گذاشته فلذا دارند بر آن استدلال میکنند و بر اساس او استدلال میفرمایند «فثبت حجیة الاستصحاب مطلقا» این بیان محقق اصفهانی قدسسره هست که کسی اگر بخواهد از ارتکاز استفاده بکند ینبغی اینکه اینجوری تقریب بکند. بعد خودشان مناقشه میکنند، میفرمایند: «و التحقیق: إنّ الغرض من التعلیل، إن کان مجرد إدراج المورد تحت عنوان کلی، فلا یجب ثبوت الحکم له قبلاً، أو عقلاً، بل یمکن إثبات الحکم للعنوان الکلی بنفس هذا البیان» میفرمایند که، خب تعلیل گفتیم معنایش این است که این را میخواهد ادراج کند تحت یک کبرای کلی. وقتی معنای تعلیل در اینجا این شد که ادراج تحت یک عنوان کلی، شما از کجا ارتکازش را مسلّم میگیرید که باید قبل معلوم باشد مرتکز باشد؟ وقتی میخواهد تحت عنوان کلی ادراج بکند خب میشود با همین کلام آن کلیِ را هم بیان بکند، با یک تیر دوتا نشان میخواهد بزند، هم بگوید مورد این است چون تحت چنین قاعدهی کلیِ شرعی است که یاد بگیرد از این روایت، بعد دیگر از آن استفاده کن. تعلیل میخواهد بکند یعنی همین، یعنی این را میخواهد تحت یک کبرای کلی ببرد، ادراج تحت او بکند. ادراج تحت او کردن شما میگویید خب تحت آن باید این ارتکازی باشد، ارتکازی بخواهد بشود باید قبلاً معلوم باشد. به چه دلیل باید ارتکازی باشد؟ نه میخواهد تحت این کبرای کلی ببرد که با این کلام علاوه بر اینکه حکم مورد را میفهمی یک کبرای کلی هم یاد بگیری و بدانی این هم بر اساس آن گفته شده جاهای دیگر هم از این کبری بتوانی استفاده کنی خودت...
س: یعنی میگویی شرعی اگر بخواهد باشد باید قبلاً بیان شده باشد ...
ج: بله؟ نه همین شرعی هم بخواهد بشود قبلاً نباید لازم نیست ...
س: لازم نیست بیان بشود ...
ج: بله، مرتکز لازم نیست، آخر میگوید علت این علت باید مرتکز باشد، آخر برای چی باید مرتکز باشد؟ تا بیایی این حرفها را بزنی مرتکز باشد باید قبلاً مسبوق به سابقه باشد. نه، میخواهد علت این را چیز کند با همین هم یاد بدهید، پر است روایت از اینکه علت قبلاً نبوده حالا، الان میگوید تا اینکه یاد بگیری ...
س: یعن با این میخواهد عقلی بودنشان را، شرعی بودنشان ...
ج: آره، میخواهد بگوید که چی؟ میخواهد بگوید برای این است پس بنابراین ممکن است یک قانون کلی باشد بر باب وضو و الان اینجا از نوم سؤال کردی، میخواهم بگویم آقا «لا تنقض الیقین بالوضوء بالشک» حالا هر شکی میخواهد پیدا بشود، تو یک قاعده یاد میگیری الان سؤال نوم از من کردی که من شک دارم این ناقض پیدا شده یا نه؟ اینجا را جوابت میدهم یک ضابطه هم دستت میدهم که بعداً اگر شک کردی که مثلاً «بُلتَ ام لا؟» بگوید خب نه، نمیدانم چیز دیگر ناقض دیگر همینجور، ناقض دیگر ...
س: این توسعه از توی آن درنمیآید ...
ج: نه، میشود اختصاص به باب وضو داشته باشد. بعد مثال میزنند برای آنجایی که اصلاً قبل معلوم نبوده یا الان بخواهد، مثلاً ایشان میفرمایند که: «کما إذا أُرید إیجاب إکرام العالم» مثلاً مولا میخواهد به عبدش بفهماند که واجب است اکرام عالم، خب میآید چی میگوید؟ «فیفید بقوله أکرم زیداً لأنه عالم» الان زید هم اینجا ایستاده میگوییم ما الان هم حرفی میزنیم که همین الان این را اکرام بکند هم یاد بگیرد که عالم را باید اکرام بکند همیشه. میگوید «اکرم زیداً لأنه عالم». خب این لازم نیست که قبلاً بداند «العالم یجب اکرامه» آن کبرای کلی را؛ با همین بیان میخواهد یادش بدهد.
پس بنابراین اگر مقصود این است که میگویید آقا تعلیل یعنی اینکه این مندرج تحت کبری باشد خب این دیگر پس این کلام دلالت نمیکند، امام علیهالسلام در اینجا اگر بگوییم این جمله «فانه علی یقین من وضوئه و لا ینقض الیقین» الف و لام آن را الف و لام عهد بگیریم یعنی «و لا ینقض الیقین بالوضوء بالشک» مانعی ندارد با همین دارد یادش میدهد؛ قبلاً هم بلد نبود مرتکز نبوده نباشد، مگر تعلیل باید مرتکز باشد حتماً؟ تعلیل برای این جهت هم درست است و صحیح است. ولی اگر بگویید که بله اگر بگویید اینجا امام علیهالسلام میخواسته این مطلب را به عنوان یک امر ارتکازی عقلائی به ذهن بیندازد و بعبارة أخری تعلیل دعاوی بر تعلیل مختلف است، انگیزهی اینکه تعلیل میآورند مختلف است. گاهی همین است که میخواهند یک ضابطه یک قاعدهی کلی یاد بدهند و این لازم نیست مسبوق به سابقه باشد. تارةً نه میخواهند یک مطلب مستبعد عن الذهن را جا بیندازند به اینکه، اقناع کنند که این بابا این بر اساس همان امر عقلائیتان هست، تسهیل کنند فهمش را، هضمش را. اینجا بله باید به یک امر عقلائی باشد نه یک امری که آن هم خودش یک ضابطهی تعبدی است. این قبول است که اگر این شد البته قبول داریم که آنوقت آن چیز عقلائیِ اختصاص به باب وضو دیگر ندارد و باید بگوییم بهخاطر این است که «بما ارتکز فی اذهان العقلاء من وثاقة الیقین المقتضیة للتمسک به من دون دخالة متعلقه فی وثاقته» یقین وثاقت دارد حالا به هرچی میخواهد تعلق بگیرد، آن متعلقاش دخالتی در وثاقت یقین ندارد. یقین به وضو بخورد وثاقت دارد، یقین به حیات زید بخورد وثاقت دارد، یقین به عدالت زید بخورد وثاقت دارد، یقین به فلان وجود فلان حکم بخورد و بعد شک میکنیم باقی است آن حکم یا باقی نیست وثاقت دارد و هرچیز دیگر. ولی اشکال ما چی هست؟
س: چنین ظهوری وجود ندارد ....
ج: آره، به چه دلیل این دومی هست داعی؟ شاید اولی باشد. پس میپذیریم اگر فهمیدیم به یک دلیلی که داعی از این تعلیل تسهیل فهم و هضم شدن و امثال ذلک است بله ...
س: نه فقط هم این باشد، یعنی بهطورکلی اگر فهمیدیم میخواهد به امر عقلائی استناد کند ولی تسهیل نباشد مثلاً ...
ج: دیگر قهراً برای این است دیگر ؟؟؟ از کجا بفهمیم؟
س: نه، مثلاً فرض کنید یک موقع با ادبیات استحباب؟؟ اینکار ...
ج: بله دیگه، آنکه روشن است دیگه، فرمایش شما مثل ؟؟ به شرط ؟؟؟است.
س: نه، نه، نه، با ادبیات ...
ج: یعنی اگر فهمیدیم برای ...
س: نه، الان عرض میکنم ؟؟ را، مثلاً با ادبیات استفهام انکاری میپرسد. این دیگه نمیشود بگویی ...
ج: حالا فهمیدیم دیگه درست است. بالاخره هر چه قرینه باید باشد. و الا دواعی بر تعلیل مختلف است و الان اینجا ما دلیلی نداریم که تعلیل بر یک امر ارتکازی عقلایی میخواهد بکند یا یک امر ارتکازی حتی بخواهد بکند نه، تعلیل میخواهد بکند.
س: آن قرینهای که میگفتند، میگفتند به جای لاینقض الیقین لاینبغی است. از آن لاینبغی است. از آن لاینبغی میشود این را فهمید؟
ج: آهان! بله، حالا آن هم اولاً ممکن است ایشان حالا چون حاشیه بر کفایه است. توی کفایه شاید این نمیدانم هست توی کفایه هم هست مثل اینکه در آن روایتهای دیگه لاینبغی گفته ...
س: بله، این تأیید هست.
ج: ظاهراً توی کفایه هست. بله، مگر اینکه آقای آخوند همان مطلب را بیاید تکرار کند بگوید آقا؛ درست است ما اگر به این روایت تنها نظر میکردیم و دیگه حرف دیگری نداشتیم بله؛ نمیفهمیدیم، مردد بود. اما با توجه به اینکه همین مطلب را در روایات دیگر فرموده ...
س: کلامهم واحد است و اینها ...
ج: مثلاً کلامهم واحد است و اینها و اینجا اگر بخواهی به وضوء بخواهی تقییدش بکنی خب یک جای دیگر برای طهارت ایشان فرموده، یک جای دیگر برای صوم فرموده مثلاً، پس معلوم میشود اینجا هم مقید نیست چون یک کلام واحد است. آن هم من الامام الواحد بجملة واحده و قریب به هم؛ و یا لاینبغی هم فرموده، یعنی سزاوار نیست. این سزاوار نیست یعنی خودت میفهمی که سزاوار نیست مثلاً، یا اگر اینجا این...، ولی مثلاً ...
س: نفس لاینبغی چنین دلالتی ندارد فقط در حد تأیید ممکن است باشد. و الا مثلاً می گوید لاینبغی اذا اغتسلت مثلاً أن ؟؟ این ممکن است ؟؟
ج: یعنی لاینبغی شرعاً ...
س: بله دیگه؛ لاینبغی شرعا ممکن است.
ج: حالا یک خرده دور از ذهن است.
س: یعنی میخواهم بگویم که ؟؟
ج: الایهام؛ ببینید؛ این بله، ممکن است بفرمایند که بله، در عرض دلالت اشاره است نه ظهور کافی برای استدلال که ما فتوا بدهیم تمام فقه، آخه این استصحاب یک چیزی است که همه جا داریم از آن استفاده میکنیم دیگه، آنوقت بر یک اساس اینجوری واقعاً اگر اینقدر باشد حالا ان شاءالله روایات ...، ولی بر این اساس خیلی دیگه ...، دست به ریشی است خیلی ...
س: حاج آقا؛ تقریر؟؟ اصفهانی که فرمودند تعلیل نباید ارتکازی باشد؛ استشهاد کردند به اکرم زیداً ؟؟ عالم ...
ج: لزومی ندارد این ارتکازی ...
س: میخواهم یک چیز دیگر عرض کنم. فرمایش ایشان در نتیجه با ایشان موافق هستیم ها! که ما نمیتوانیم استفاده امر عقلایی را بکنیم. اما اصل اینکه ما وقتی یک حکمی داریم به نام أکرم که وجوب است، وجوب اکرام هست یا در مانحن فیه عدم وجوب است و عدم نقض؟؟ بقاء باقی بگذار برائت وضو؟؟ این فعل من را شارع میخواهد برایش تعلیل بیاورد. یعنی وجوب اکرام را میخواهد در لأن ما له التعلیل بیاورد اینجا ینتهی به امر ارتکازی به این بیان که من که مولای توی عبد هستم میگویم چون این عالم است و وجوب متابعت عبد از عالم امر ارتکازی است و این صغرای یک امر مولا شده که مولا به این بیان خودش میآید میگوید به من عالم وجوب اکرام دارد و این دوباره یک کبرای دیگر دارد که منِ مولا هر چی به تو گفتم تو باید آن را بپذیری و باید من واجب الاتباع هستم. پس حرف لأنّه عالم به کبرای وجوب متابعت عبد از مولا یا در مانحن فیه مولای حقیقی بر عبد و؟؟ مکلفین؛ این هر چه هم که شرعی هست ارتکاز در آن لحاظ شده...
ج: چه ارتکازی؟
س: و لذا اگر لولا ارتکاز، آن حرف اول ایشان تمام است. ایشان میگوید وقتی من میخواهم تعلیل بیاورم، علت یک حکمی را میخواهم بیاورم باید طرف بفهمد. اگر اصلاً فهمی نداشته باشد؛ ارتکاز به این معنا، نه اینکه خودش مستقیماً مرتکز باشد مثل امر عقلاییِ نه، ینتهی الی امرٍ عقلاییٍ ...
ج: بله.
س: اینجا که ینتهی ...
ج: در راستای ...
س: عرض کردم نتیجتاً ...
ج: بله، باید عالم به لغت باشد، بداند این ماده معنایش چیه، ؟؟ یعنی چی،
س: نه، اصلاً همه چیز ینتهی به اوامر وضوء است؟؟
س: بله، ...
س: همین را عرض کردم.
ج: خب آنها ربطی به این ندارد. یعنی ...
س: حاج آقا؛ حرف من از اول این بود. گفتم آن تقریر فرمایش آقای اصفهانی را بخواهیم همان نتیجه را بگیریم ؟؟ تقریر اثر، نیاییم ارتکاز را بزنیم. بگوییم ارتکاز در ...
ج: ارتکاز در این مطلب...
س: اجازه بدهید. ارتکاز در شرعیاتاً لتوضیح منّا که عرض کردیم موجود است پس شما نمیتوانی بگویی در شرعیات اندراج تحت مرتکز مفقود است و موجود نیست پس عقلایی است. به این دلیل ...
س: توی شرعیات خودش عقلایی نمیکند. خود آن ؟؟ را عقلایی نمیکند.
س: اینطور ؟؟ گیریم که مدلول حرف ایشان به کبریا کلی وجوب اتباع حرف مولا ارتکازی میشود و لذا اقناع میکند.
س: نه، نه ...
س: فلذا اکرم العالم، اکرم زیدا لأنّه عالم؛ ذات تعلیل برای وجوب این است که باید یک ارتکازی تا اقناع بشوند، قبول کنند ولو اینکه اصالتاً مرتکز نباشد و بالعرض ؟؟
ج: نه آقای عزیز! ببینید؛ اجازه بدهید. ببینید؛ دوتا مطلب اینجا هست. یک مطلب این است که این گوینده میخواهد بگوید این واجب است، اطاعتش لازم است یا نه؟ کار ندارم. مفاد کلامش میفهمم.
س: این میشود تعلیل؟
ج: حالا صبر کن، این ...
س: اگر لولا ...
ج: لولا آن حرف حرف آخری است که ...
س: تعلیل نیست. من مشکلم این است حاج آقا ...
ج: حالا که؛ آن ارتکاز آخری است که موضوعش میشود ارتکاز ...
س: آقا؛ من مشکلم این است. تعلیل اصلاً معنایش این است. من ...
ج: نه، تعلیل معنایش این نیست.
س: این ؟؟ شما حاج آقا مطلب را ارتکازیاش میکند. ؟؟
ج: تعلیل معنایش این نیست. تعلیل معنایش این است. منِ گوینده بر این اساس دارم این حرف را میزنم. حالا حرف من به درد شما میخورد؟ نمیخورد؟ اطاعت میکنی؟ نمیکنی؟
س: ولو واجب الاطاعه هم نباشم اصلاً ...
س: مفروض است که این دارد ایجاب میکند.
ج: نه آقای عزیز!
س: دلیل ایجاب است. دلیل ایجاب ؟؟ این باشد؟
ج: نه، نه، دلیل ایجاب نیست.
س: دلیل اکرم است
ج: نه، دقت
س: اکرم زیداً لأنّه عالم ؟؟
س: حاج آقا؛ باعث نمیشود که آن مطلب ارتکازی بشود توجیه شما، مطلب را که ...
ج: دارد نوعی دارد میگوید چیزی ولی البته میداند که شما براساس
س: تعلیل ارتکازی میشود مطلب ارتکازی نمیشود. تعلیل ارتکازی میشود
ج: براساس حکم عقلتان که میگویی وقتی این آقا این حرف را زد ؟؟ و الا آن ایجاب نمیکند.
س: چی ایجاب نمیکند حاج آقا؟ تعلیل ارتکازی میشود یا نمیشود؟ من مشکلم این است. میگویم آقا؛ تعلیل ارتکازی است. معلول آن تعلیل بله، ارتکازی نیست اشتباه نشود.
س: این به چه درد ما میخورد؟ ما مدلول ؟؟
س: بابا من نمیگویم به درد ما میخورد که
ج: کفایت مذاکرات است الان، خب کفایت مذاکرات است چون ...
خب این فرمایش محقق اصفهانی است. فرمایشی کمال الدقة و المتانه هست.
س: یک مناقشه ...
ج: بله؟
س: مناقشه در ؟؟
ج: بله دیگه؛ یعنی تقریر خوبی کردند و بعد هم مناقشه خوبی فرمودند درحقیقت. و عدم مراجعه به کلمات محقق اصفهانی برای غیر از اعلام واقعاً از فوائدی که در مطالب ایشان هست یعنی همان ذهنیتی که بعضیها دارند که ایشان به هر حال فلسفی حرف میزند فلان؛ این باعث میشود از مطالب ایشان انسان محروم بماند.
و اما تقریر دیگر؛ تقریر سوم تقریر محقق حکیم قدس سره بود که ایشان اصلاً آمدند ارتکاز را این جوری معنا کردند. گفتند مقصود از این که ما میگوییم امر ارتکازی؛ این نیست که یعنی سیره عقلاء است، بناء عقلاء است، تا با حرف قبل ما منافات داشته باشد که گفتیم سیرهای در کار نیست. عقلاء سیره ندارند که طبق یقین سابق عمل کنند؛ نه، این مقصود ما نیست. بلکه مقصودمان از اینکه میگوییم سیره، تعلیل به امر ارتکازی است یعنی به یک چیزی است که عقلاء یحکم به اینکه این مرتبط هست. چون ارتکاز عقلاء یعنی تعلیل باید به یک امر مرتبط باشد نه یک امر غیرمرتبط و بیربط به آن معلل فلذا مثال زدند. گفتند مثلاً اگر بگوییم «أکرم زیداً لأنّه عالم» خب عقلاء میگویند این مرتبط است. یک حرف دور از آبادیای نیست. میتواند اینجا به لزوم اکرام بشود. اما اگر بگوییم که «أکرم زیداً لأنّه طویل القامة»، خب این چه ربطی دارد؟ این را نمیپسندد. پس این تعلیل لأنّه طویل القامة؛ این تعلیل ارتکازی نیست. یعنی به این معنا که یک ربطی بین معلل و علت در این موجود نیست که عقلاء بگویند خب یصلح که این آقا تعلیل بکند. اما در لأنّه عالم این هست. اینجا هم میخواهیم همین را بگوییم. میخواهیم بگوییم که باید یک تعلیلی بشود که عقلاء بگویند...، ولو خودشان قبول نداشته باشند. یعنی این علت را بگویند ما قبول نداریم چنین حرفی را؛ ولی اگر کسی استدلال بکند نمیگوییم استدلال بیربط است، دور از آبادی است. نه، و اینجا میفرمایند که امام علیهالسلام که آمده فرموده لأنّه علی یقین من وضوئه و لاینقض الیقین بالشک؛ اگر معنایش این باشد که و لاینقض الیقین بالوضوء بالشک؛ آن هم بالشک بهخصوص بگوییم بالشک فیالنوم؛ همین که اینجا بود، یا اینکه نه، لاینقض الیقین بالشک یعنی یقین را نباید که اگر لاینقض هم بود خیلی بهتر بود دیگه ولی اینجا چون به قرینه بعدش و لکن ینقضه بیقین آخر و الا اگر لاینقض الیقین بالشک بود اصلاً خودش....
س: نقض نشدنی است.
ج: بله، میخواهیم این را بگوییم. پس تفسیر ارتکاز را این کردند. نه مفاد کبری و علت یک امری است که در ذهن عقلاء خود آن وجود دارد و قبولش دارند نه، بلکه به این معنا که این تعلیل براساس ارتکاز است که تعلیل براساس ارتکاز این است که بین علت و معلل تناسب باشد. نگویند اصلاً ربط ندارد آقا این حرفهایی که میزنید بخندند. یک وقت ممکن است اشکال بکنند بگویند آقا این چه علتی است؟ این درست نیست، این علتِ درست نیست اما بر تعلیل نمیخندند. میگویند ربط دارد. اینکه می گوییم ارتکاز است یعنی این، بعد آن وقت ایشان میفرمایند این هدف بخواهد تأمین بشود که عقلاء بگویند ربط دارد به چی تأمین میشود؟
س: عدم اختصاص به این ...
ج: به اینکه بگوییم به آن امر مرکوز در اذهان ولو عمل نمیکنند طبق این و آنکه بابا! یقین یک امر وثیقی است، یک امر قویای است همینجور نباید دست از آن برداشت به ضمیمه اینکه استظهار میشود اینجا که امام علیه السلام میخواهند این مطلب را جا بیندازند. یعنی این را مفروض میگیرند کأنّه، وقتی صدر وذیل کلام آقای حکیم را ...
س: یعنی همزمان عن التکرار یک غرض دیگری هم دارید که میخواهید جا بیندازید.
ج: بله، میفرمایند که بعد از اینکه آن کلام را فرمودند که آن را قبلاً هم خواندیم میفرمایند که «انّ القضیّة الارتکازیّة لا تختصّ بباب دون باب بل تعم جمیع الابواب فلابدّ حینئذ من تعمیم الحکم إذ لو بنی على تخصیصه بباب الوضوء کان التعلیل تعبدیا لا ارتکازیا و هو خلاف الأصل فی التعلیل لأن الغرض من التعلیل التنبیه على وجه الحکم بحسب ما عند المخاطب فلو کان تعبدیا لم یترتب علیه الغرض المذکور» یعنی چیزی که ظاهر تعلیل و اصل در تعلیل کأنّه ایشان این را میگیرد که این است که یک مطلبی پیش مخاطب معلوم است برای خودش، خودش قبول دارد آن را، حالا میخواهیم تعلیل کنیم تا اینکه جا بیفتد و بگوییم براساس همان چیزی است که خودت قبول داری، مثل جدل مثلاً، جدل دیگه براساس همانی است که شخص قبول دارد. ظاهر تعلیل برای این است. این استظهار را میکنیم که ظاهر تعلیل برای این است که آقای اصفهانی گفت ما چنین استظهاری نمیکنیم. میخواست بگوید نمیکنیم. مردد است. ایشان میگوید نه، ظاهر تعلیل، اصل در تعلیل برای این میآورند مگر قرینه بر خلافش پیدا بکنیم. وقتی برای این جهت میآورند خب چه چیزی است که مناسبت دارد با معلل؟ آن که در ذهن عقلاء هست. آنکه در ذهن عقلاء هست چیه؟ این است که مطلق یقین را نباید دست از آن برداشت اگر بنا باشد حکم چنین چیزی باشد. نه اینکه یقین به وضوء بهخصوص؛ مطلق است. ولو عقلاء گفتیم این را قبول ندارند توی عمل، ولو گفتیم این را قبول ندارند، با حرفمان منافات ندارد ها! نگفتیم این کبری را قبول ندارند ولی یک چیزی است که توهم میشود، توی ذهنها هم میآید و حالا براساس اگر استدلال بکنی استدلال تو خلاف ارتکاز نیست که ربطی بین علت و معلل نیست.
س: این بیربط را شما بحسب متکلم ؟؟ ایشان بحسب مخاطب زد. شما داشتی میفرمودی آقا؛ وقتی میگوید متکلم نباید بیربط باشد ولی آن مخاطب ممکن است تخطئهاش کند بگوید آقا؛ خیلی هم تامّ و تمام نیست ولی الان ایشان بحسب مخاطب گفت.
ج: نه، نه، نه، نه، نه، مخاطب گفتم من هم ...
س: نه، نه، شما اینطور توضیح دادید. گفتید آقا؛ ؟؟ فرمودید که آقا؛ مثلاً دارد میگوید آقا؛ أکرم لأنّه عالم، اینجا تعلیل درست کردیم. حالا این چه جوری درست است؟ از حیث اینکه بیربط نیست ولو اینکه مخاطب قبول نداشته باشد ها! و فرمودید این جمله هم اگر تخطئهاش بکند تخطئه میکند که آقا؛ این حرف حرف تمامی نیست ولی بیربط هم نیست اشکال ندارد. این جمله را فرمودید.
ج: بله، مخاطب ...
س: نه، میدانم مخاطب چه کسی را تخطئه میکند؟ متکلم را دیگه ..
ج: نه ...
س: چرا دیگه، متکلم را عقوبت ؟؟ میکند.
ج: نه، نه آقای عزیز! نه، مفاد را ...
س: ؟؟
ج: بابا هنوز متکلم زنده است دارد حرف میزند. بابا مقصودمان ...
س: میخواهم بگویم این جمله را پس نباید ...
ج: چرا ...
س: ما باید اینطور بخواهیم تام بگوییم باید اینطور بگوییم که آقا؛ نقض مخاطب نباید بیربط باشد.
ج: نه آقای عزیز!
س: اینطور باید باشد.
ج: بله، تعلیل نباید بیربط باشد عند المخاطب ولو اینکه علت را مفاد و محتوی علت را غلط بداند.
س: بله، درست است.
ج: این را داریم میگفتیم دیگه ...
س: بله.
ج: اینجا هم آقای حکیم همین را میخواهد بگوید الان، میگوید که ولو اینکه مخاطب گفتیم قبلاً چنین چیزی را قبول ندارد که باید طبق حالت سابقه عمل کرد. این را قبول ندارد.
س: فرمایش ایشان که درست است ؟؟
ج: درست؟ ولی اگر این مقصود باشد و به این تعلیل بکند امام که توی اذهانی میآید ولو عقلاء عمل نمیکنند، طبقش را قبول ندارند، نمیگویند تعلیل تو با معلل تو نامناسب است.
س: درست است. برای تعلیل من عرضم بود.
ج: بله، پس بنابراین این فرمایش ایشان است که خب جوابی که به ایشان داده میشود همین است که به چه دلیل ظاهر تعالیل در کلام شارع برای این است؟ نه، تعالیل دواعی مختلفی بر آن هست. یکجا همانطور که آقای اصفهانی توضیح دادیم در کلام آقای اصفهانی؛ برای این است که چهکار کند؟ برای اینکه ضابطه بدهد و بخواهد این را مندرج کند تحت او و از شارع بما أنّه شارع که توقع نیست. همه جا بیاید برای ما اقناع کند. خب من مولا هستم؛ تو را دستور میدهد. خب میخواهد بگوید که آقا این تحت آن است. میگوید این بیع غروی است و البیع الغروی باطلٌ
س: دوتا مطلب القاء میکند.
ج: خب چه اشکال دارد؟ بنابراین ما یک ظهوری که اعتنا بر آن بکنیم و بتوانیم بگوییم یک قاعده عامّه ساریّه فی الموضوعات الخارجیه و الاحکام الالهیه من الطهارة الی الدیات بیایند به یک چنین چیزهایی نمیشود آدم، این مستند به این باشد. این تا اینجا راجع به ارتکاز.
یک بیان اخیری هم دارند که مرحوم شهید صدر فرمودند و آن این است که ما یک چیزی گفتیم. ایشان میفرمایند قبلاً، که ولو ارتکاز عقلایی نیست که طبق حالت سابقه عمل بکند ولی یک میل نفسانی هست که همان باشد. این تغییر حالت و اینها باشد، همانجوری کالسابق باشد.
س: که همینجور عمل میکنند.
ج: آره، یک میل نفسانیای وجود دارد. بعد ایشان میفرمایند که ظاهر این است که امام علیه اسلام در اینجا میخواهند همین را ترکیز کنند و تثبیت کنند.
س: حاج آقا؛ انصافاً اواخر ماه ماه مبارک در بین عوام این میل وجود ندارد.
ج: بله؟
س: انصافاً اواخر ماه ماه مبارک این میل در بین عوام این میل وجود ندارد. همهاش دنبال این هستند ببینند عید شد یا نه؟ دیگه بابا این همه گرفتی حالا این یک روز هم روی آنها.
س: ربطی به استصحاب ندارد.
س: از روز بیست و هفتم، از بیستم به بعد دیگه ؟؟
س: اگر عوام همان روز اول میل دارند که روزه نگیرند.
ج: ؟؟ عبارت ایشان را میخواستم بخوانم که نیاوردم.
س: پس شد چهارتا ...
ج: طلبتان باشد.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین