21 مرداد 1402 | 26 محرم 1445
یکی از موارد استجابت دعا: از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمودند:کسى که مایل است خداوند دعایش را مستجاب نماید، و غم و اندوهش را بزداید، پس باید تلاش کندغم و اندوه انسانى را که در مضیقه است، برطرف نماید. نهج الفصاحة، ص   

استصحاب - جلسه 035

دانلود متن:
دانلود صوت:

لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس می‌باشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.

 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی‌الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابی‌القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لاسیما بقیةالله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین.

بحث در وجوهی بود که اقامه شده و بیاناتی بود که فرموده شده برای اثبات این‌که مفاد این «فانه علی یقین من وضوئه و لا ینقض الیقین بالشک ابدا» یک قاعده‌ی کلیه و استصحاب کلی‌ در تمام موارد هست و اختصاص به باب وضو یا طهارت ثلاث ندارد. رسیدیم به بیان دهم.

بیان دهم که از شیخنا الاستاد دام‌ظله العالی در المغنی نقل شده ولو در تقریرات جناب آقای حشمت‌پور من ندیدم که به این بیان باشد این هست که اگر این بیان و این کلام دالّ‌ بر استصحاب به‌طورکلی در تمام موارد نباشد امرش دائر می‌شود بین این‌که یا اختصاص داشته باشد به باب وضو و شک در آن که آن شک از احتمال نوم پدیدار شده باشد و یا این‌که مربوط باشد به باب طهارات من أیّ ناقض کان. پس اگر آن نباشد این است، چیز دیگری که احتمال داده نمی‌شود، اگر کلی و یک قاعده‌ی کلیه‌ی مربوط به کل الابواب و کل الموارد نباشد قهراً یا احتمال این هست که اختصاص به باب وضو آن هم در مورد شک در نوم باشد و یا مربوط به نواقض در باب طهارات ثلاث باشد یا همه‌ی نواقض مثلاً در باب وضو باشد. از این دو احتمال احتمالِ دو باطل، یعنی احتمال اول باطل، احتمال دوم هم باطل فتعین همین که کلی باشد. فان شئت قلت که مجموعاً سه احتمال در این‌جا بیشتر نیست؛ یا کلی است و به همه‌ جایی است یا اختصاص به باب وضو و شک در نوم دارد یا نه مال مطلق موارد است. موارد طهارات ثلاث. این احتمال دو و سه باطل است فتعین الاول. اما چرا احتمال اول از این دو احتمال یا احتمال دوم بنابر آن‌ که بیان فان شئت قلت گفتیم، این چرا باطل است؟ که اختصاص داشته باشد به باب وضو، آن هم شک در نوم؟ می‌فرمایند این به‌خاطر این است که لغویت این کلام لازم می‌آید، چون امام پاسخ این سؤال را دادند «و ان حُرّک فی جنبه شیء» امام فرمودند «لا حتی یستیقن انه قد نام حتی یجیء من ذلک امر بیّن» سؤالش راجع به وضو و شک در نوم بود، حضرت هم فرمودند «لا»، دوباره بفرمایند «و الا فلا یجب الوضوء» بعد این کلام را بفرمایند این تکرار محض و لغو است. «اما علی الاول فیلزم کون جملة الشرط لغوا، لان الامام(ع) قد اجاب عن السؤال بقوله لا حتی یستیقن انه قد نام» تا آخر «فلو کان مراده من جملة الشرط و الجزاء و ما بعدها نفس ما فی الجواب المتقدم لکان لغوا و هو لا یصدر من الحکیم فهذا الاحتمال باطل بالضرورة».

و اما احتمال دوم، آن هم باطلٌ اما نه بالضرورة، بالتأمل. چون آن هم خلاف ظاهر روایت است؛ ظاهر این است که امام علیه‌السلام در این‌جا یک مطلب زائدی را می‌خواهند بفرمایند و می‌خواهند بفرمایند که وقتی آدم یقین به یک چیزی پیدا کرد تا یقین به خلاف آن ثابت نشده که «لکنه ینقضه بیقین آخر» این باید بر اساس همان یقین قبل، بر اساس آن یقین، حالا کلمه‌ی قبل هم نیاوریم چون اگر یادتان باشد شهید صدر فرمودند، بر اساس آن یقین باید مشی بکنیم. آن‌که «ینساق من هذه العبارة الی الذهن و یتبادر الی الذهن و لا ینقض الیقین بالشک و لا ینقضه بیقین آخر» این است، نه «و لا ینقض الیقین فی باب الطهارات الثلاث بالشک فی نواقضه» یک چنین چیزهای از جیب دربیاوریم بگذاریم روی این عبارت، نه «لا ینقض الیقین بالشک».

می‌فرمایند «و اما الثانی فباطل بالتأمل فان ظهور الروایة یقتضی بان الامام علیه‌السلام فی صدد الغاء کبری و هو یرید بالبیان الزائد» غیر از آن است که لا فقط فرموده، یک چیز اضافه‌ای می‌خواهند بفرمایند تا لغو نشود «فهو یرید بالبیان الزائد بیان مطلب زائد و هو التنبیه علی انه اذا حصل یقین بشیء فلا ینقض بالشک فیه. أو فقل ان عدم نقض الیقین السابق بالشک لاحق فی ایّ متیقن کان سواء أ کان متیقن هو مشکوک موضوعاً للحکم أم کان حکما و هذا القضیه غیر مختصة بباب الوضوء بل بیان لقاعدة کلیة». خب این هم بیان عاشر بود، البته ما فعلاً در صدد بررسی این بیانات نیستیم فقط گفتیم فهرست بیانات را فعلاً عرض می‌کنیم.

و بیان یازدهم بیانی است که در بحوث، شهید صدر نقل فرموده و آن این است که فرموده خود تعلیل «و مقام التعلیل» این «ظاهرٌ فی التعمیم و الغاء خصوصیة عرفاً» همین، چیزهای دیگر هم کار نداریم، همین که در مقام تعلیل، این ظاهرش این است که خصوصیت ندارد و الغاء می‌شود. می‌فرمایند مثلاً «اذا قال المولی لا تشرب الخمر لانه مسکر»، لا تشرب الخمر لانّ آن خمر مسکر است، آیا این مسکرٌ‌ می‌شود معنا کنیم و بگوییم مراد این است که لان این خمر مسکر است به اسکاری که از خمر برمی‌خیزد؟ و این اسکار ویژه و خاص که عامل آن خمر است؟ خب اگر این باشد که تعدیه نمی‌شود کرد. ولی این خلاف ظاهر است وقتی در مقام تعلیل است. یا بفرماید «لا تشرب الخمر، انما حرّم الخمر لإسکاره»، که این یک‌خرده چیزتر از قبل هم، آن بیان قبل هست که کسی بگوید لإسکاره، به‌خاطر اسکار خود این؛ ولی در عین حال چون در مقام تعلیل است کسی این‌جا عرف حمل بر خصوصیت نمی‌کند، الغاء خصوصیت می‌کند، می‌گوید اسکار است دیگر، نه اسکار برخاسته‌ی از این، نه اسکار خود این، اسکار، فلذا اگر جای دیگر هم اسکاری دید می‌گوید آن هم اشکال دارد. البته مجازی نباشد در سکر الشباب، سکر الریاسة، سکر... خدمت شما عرض کنم، سکرهای متعددی در بعضی روایات بیان شده که از آن سکرها بدتر است که از سکر الخمر بدتر است.

خب این هم بیانی است که شهید صدر نقل فرموده. این عمده‌ی بیاناتی است که وقفنا علیه در کلمات اعاظم فرموده شده. دنبال این بودیم که اقلاً‌ دوازده‌تا بشود که ...

س: یک بیانی خودتان ایراد بفرمایید دوازدهم ...

ج: می‌شود، می‌شود ساخت ...

س: دوازدهم می‌شود مجموع این‌ها را ....

ج: آن هم آخر تجمیع قرائن بود ...

س: نه با لحاظ بقیه‌ی این‌ها ...

ج: چون توی کلمات گفت بعضی‌ها هم به بعض خاص این‌ها تمسک کردند، یعنی مثلاً شیخنا الاستاد قدس‌سره در تسدید الاصول ایشان می‌فرمایند: همین‌که ما می‌بینیم این جمله در روایاتی دیگر برای موارد آخر به آن استدلال شده، آورده شده و به‌خصوص که در بعضی‌اش هست که لا ینبغی، این قرینةٌ قطعیةٌ بر این‌که این جمله ولو در این روایت ما این مقصودش، مفادش هم عام است، کلی است و حالا این‌جا هم از آن استفاده شده به قرینه‌ی این‌که می‌بینیم همین سیاق عبارت، همین عبارت یا شبیه همین عبارت در موارد دیگر غیر از شک در وضو و امثال این‌ها امام علیه‌السلام از آن استفاده کردند، بیان فرمودند و بعضی جاها هم دارد لا ینبغی که این کار را بکنیم، معلوم می‌شود یک امر کلی است.

س: آن جمع قراین غیر از مجموع بیانات نیست؟ یک موقع می‌گوییم جمع قراین ...

ج: نه نه، آن فرق می‌کند، مجموع بیانات چون بعضی از این بیانات یک بیاناتی است که خودش بتمامه یک قرینه نیست، این‌که می‌گوید الف و لام وضع شده برای جنس مثلاً؛ قرینه نیست دیگر، آن اصلاً ...

س: ولی کسی ممکن است بگوید از مجموع این بیانات ...

ج: بله حالا غیر از آن‌ها، آن است که قرینه است، شاهد است، استشهاد است آن‌ها بله، می‌گوید آقا پس تک‌تک این‌ها برای ما  اطمینان نمی‌آورد ولی مجموع‌اش؛ کما این‌که این بیان حالا به نظرم می‌آید این مقداری که من نگاه کردم البته نمی‌توانم داوری حالا قاطع تمام بر معنا داشته باشم ولی نوشته‌ی آقای حشمت‌پور خیلی دقیق است، آن دقت نمی‌دانم در این إعمال شده یا نه، در المغنی؟ اگر چه این را آقا تقریظ زدند. آن‌جا دو سه‌تا قرینه از همین قرائنی که گفته شد، آخرین بیان استاد آن‌جا این است که این چندتا برای انسان اطمینان می‌آورد به عموم. همین که در روایات دیگر این‌جوری است، کلمه‌ی نقض هم استفاده شده چه، این برای انسان اطمینان می‌آورد. و بعضی از چیزهایی که این‌جا آورده شده توی آن نیست که مثلاً یک استغراب که امام هی تأکید کردند آن‌جوری گفتند، آن‌جور که ‌آن روز نقل کردیم نه، این‌ها را هم ندارد؛ آن همان سه امری که «له شأن القرینیة» را آوردند فرمودند از مجموع این چندتا که وجود دارد در این‌جا برای ما اطمینان حاصل می‌شود.

خب حالا برای این‌که دوازدهم بشود حالا این‌جوری بیان بکنیم که این خالی از، ببینید یک وقت که از همین بیان و تعبیر استاد استفاده کنیم، یک وقت ما می‌گوییم این قرائن «یوجب الظهور»، این همانی بود که قبل می‌گفتیم، «یوجب الظهور»، خب ظهور که اطمینان نیست ظهور ولو ظن به خلاف آن هم داشته باشیم حجت است. یکی این است که نه نمی‌گوییم، می‌گوییم «یوجب الاطمینان» برای انسان، این هم می‌شود البیان الثانی عشر که این‌جوری می‌گوییم. خب الحمدلله بیانات ....

این فهرست بیاناتی است که اعاظم شکر الله مساعیهم بیان فرمودند در این‌جا. خب حالا در مقام بررسی و داوری این‌که آیا برای ما هم می‌تواند این‌ها حجت باشد بیننا و بین ربنا جل و علا باید برگردیم و یکی‌یکی محاسبه کنیم و توجه هم داریم که تمام این‌‌ها فعلاً بنابر آن معنا هست از آن معانی گذشته که بگوییم جزاء محذوف است و این جمله علت است و قام مقام الجزاء، فلذاست صُدّر به فاء جزائیه «فانه علی یقین» یا «فهو علی یقین» که گفتیم نسخه‌ی تهذیب است و رسائل که ما داریم این است «فان»، «ان» ندارد. که همان بیانی است که، استظهاری است که شیخ اعظم و آخوند خراسانی قدس‌سرهما فرموده بودند و خیلی از اعاظم.

خب بیان اول از این دوازده بیان این بود که آقای آخوند فرمودند «ان الاصل فی الالف و اللام الجنس» که در کفایه فرموده «ان الاصل فی الالف و اللام الجنس» یا فرموده‌اند، عبارت کفایه‌شان این است که «انّ ظاهر انه للجنس کما هو الاصل فیه». خب در این‌‌جا سؤال این است که این کلام یک مقداری اجمال دارد، این‌که می‌فرماید «هو الاصل فیه» یا می‌فرمایند ظاهر است «کما هو الاصل فیه» مقصود از این اصل چیست؟ آیا مقصود اصالة الحقیقه هست؟ که اصل، یعنی الف و لام وضع شده در لغت و عرف برای دلالت بر جنس، اراده‌ی جنس از مدخول آن، برای این وضع شده؟ وقتی که قرینه برخلاف نباشد اصالة الحقیقه می‌گوید خب در  همان معنی حقیقی استعمال شده. این یک احتمال.

این احتمال خب اولاً توقف دارد بر این‌که ما بپذیریم که در لغت و یا در عرف برای جنس وضع شده، فلذا در مواردی که در جنس وضع نمی‌شود، استعمال نمی‌شود بگویید مجاز است مگر بگویید مشترک لفظی است، اگر بگویید مشترک لفظی است سؤال می‌کند خب پس چرا این‌جا آوردید، قرینه‌ی معینه‌تان چی هست؟ این بیان با این نمی‌سازد که مشترک لفظی بخواهم بگویم هست، چون اگر مشترک لفظی است قرینه‌ی معینه برایش بیاورند. پس بنابراین اگر مقصود این است که فقط وضع شده برای جنس و استعمال آن در موارد عهد یا زینت مجاز است «ان الحسن و الحسین علیهما السلام سیدا شباب اهل الجنة» در جایی که الف و لام بر أعلام وارد می‌شود، خب الف و لام می‌گویند زینت است دیگر، آن‌جا که تعریف و، جنس هم که آن‌جا معنا ندارد، باید بگوییم این مجاز است. یا جاهایی که واقعاً‌ برای عهد است، حالا مثل این آیه‌ی شریفه که در، این آیه‌ی شریفه که معمولاً عده‌ای مثال زدند به این آیه برای این‌که حتماً عهد است «أَرْسَلْنا إِلى‌ فِرْعَوْنَ رَسُولًا * فَعَصى‌ فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ» (مزمل/15_16) خب ظاهرش چی هست؟ یعنی همان رسولی که فرستادیم دیگر نه جنس رسول؛ این‌جا مجاز است؟ با این‌که ما وجداناً رائحه‌ی مجازیتی را حس نمی‌کنیم که این مثلاً مثل زیدٌ اسدٌ و امثال ذالک که آدم بالوجدان لغوی و ادبی‌اش می‌فهمد که این هم مجاز است، استعاره است، یک‌ چیزی است، اما این‌جا؛ پس این‌که می‌خواهیم بگوییم وضع شده برای این، این مشکل است و یعنی قبول نیست. و اگر مراد این است که اصل این است یعنی یک بناء عقلائی است بر این‌که شما تا خلاف ثابت نشود الف و لام را حمل کنید بر جنس. مثل بنائی که خود این آقای آخوند قدس‌سره ادعا فرموده در مورد در مقام بیان بودن متکلم که اذا شککت در این‌که متکلم در مقام بیان هست یا نه مطلقا یا از این حیث، اصل این است که بگوید در مقام بیان است، بگوید «بناء عقلائیة» در کلمات که امام خالفه و بعضی دیگر که نه، در موقع شک ما چنین بنائی نداریم، این‌ها ظهور حال است، هرجا ظهور حال محقق نشد خب هیچی. حکم نمی‌کنند به این‌که در مقام بیان را اطلاق بگیرند. خب این هم اگر آقای آخوند می‌خواهد اصل مرادشان این باشد این هم چنین اصلی ثابت نیست «إن لم نقل بثابة العدم» هست، چون در بین عقلاء تعبد و چنین بناء‌‌های این‌جوری و اگر این‌که بخواهید بگویید اصل این است یعنی اصل تعبدی و شرعی این است که این هم که روشن است. یعنی مثلاً‌ شارع بفرماید که من هروقت الف و لام آوردم بدانید این را باید حمل بر جنس بکنید الا این‌که خلاف آن برای شما ظاهر بشود، خب این مثل یک حقیقت شرعیه‌واری می‌ماند دیگر، یک نوع حقیقت شرعیه می‌شود که شارع بفرماید الف و لام‌های من در جنس استعمال شده، اگر خلاف آن اراده کردم قرینه می‌آورم، اقامه‌ی قرینه می‌کنم. چنین چیزی هم که نیست. بنابراین هذا اولاً این و اگر مقصود این است که نه، از این اصل همان ظهور مقصود است که این «کما هو الاصل» یعنی کما این‌که ظهور غالبی است، متعارف‌ترش همین است و همان ظهور مقصود است. جواب این است که، کما این‌که این جوابی که حالا می‌خواهیم بدهیم روی اصالة الحقیقه هم می‌آید. جواب این است که این در جایی است که کلام محفوف ما یحتمل القرینه حداقل نباشد، ظهور که همین‌جوری نیست، ظهور در اثر یک روندی پیش می‌آید و وقتی است که قرینه‌ای برخلاف آن معنای مثلاً حقیقی نباشد و تناسبات حکم موضوع، جهات دیگر، این‌ها مجموعاً به‌طور خودکار در ذهن باعث می‌شود که یک ظهوری منقدح بشود در فهم انسان و ذهن انسان. ولی وقتی که محفوف به ما یحتمل القرینیه هست مثل همین آیه‌ی شریفه‌ای که خواندیم خب «أَرْسَلْنا إِلى‌ فِرْعَوْنَ رَسُولًا * فَعَصى‌ فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ» بگوییم این رسول این‌جا جنس است، ظهور در این‌جا، هیچ‌وقت ظهور ندارد با این‌که قبلش رسول خاصی را فرموده است ظهور پیدا نمی‌کند. اگر الف و لام را هم بپذیریم برای جنس وضع شده، خب اصالة الحقیقه جایش کجاست؟ اصالة الحقیقه جایش جایی است که محفوف به قرینه نباشد یا محتمل القرینیة ...

س: الان بیان چهارم چی شد؟

ج: بله؟

س:  الان بیان چهارم چی شد برای اصل؟ سه‌تای آن که گذشت، این چهارمی می‌گوید چی؟

ج: چهارم این است که اصل یعنی ظهور غالبی بیشتر موارد ...

س: یعنی ناشی از الف و لام است این ظهور؟

ج: این‌جور بگوییم، بگوییم الف و لام ظهور غالبی‌اش در این است ...

س: یعنی حقیقتش این نیست؟

ج: نباشد، ظهور غالبی‌اش در این است ...

س: بالانصراف است.

ج: بله؟

س: انصراف است.

ج: بله مثل ظهور ...

س: اگر معنای حقیقی‌اش این نیست چه‌جوری ظهور غالبی‌اش داریم؟

ج: یعنی مثلاً‌ برای جامع وضع شده باشد، جامع بین جنس و ...

س: یعنی یک انصراف کلی پیدا کرده؟

ج: بله یک انصرافی دارد، مثل کلمه‌ی حیوان،‌ کلمه‌ی حیوان که وضع نشده برای حیوانات غیر انسانی ...

س: یک انصراف کلی دارد ...

ج: ولی واژه‌ی حیوان انصراف دارد فلذا اگر به یک کسی بگویند حیوان، بدش می‌آید، چون انصراف به او دارد و الا وقتی که می‌‌گویند جنس او حیوان است، حیوانٌ ناطق چه عیبی دارد؟

س: پس شما در ردّش پس همین را باید می‌فرمودید نه می‌فرمودید که ما لو فرض که قبول بکنیم ....

ج: نه دوتا مطلب دارد این، دوتا مطلب این‌جا هست. یکی این‌که می‌گوید ظهور در این دارد، یکی این‌که اصل را حالا این‌جوری معنا بکنیم ...

س: می‌دانم حالا که اصل را این‌جور معنا کردید در ردّ آن باید بفرمایید که ما چنین ظهوری نداریم اولاً، ثانیاً‌ اگر داشته باشیم این‌جا یک قرینه برخلاف آن داریم ...

ج: می‌آورد دیگر، بله خب همین را داریم می‌گوییم ...

س: دوتا مطلب می‌شود دیگر، اولاً چنین ظهوری نداریم، ثانیاً اگر چنین ظهور غالبی هم باشد در مواردی که...

ج: حالا نمی‌‌دانیم حالا آن را من ادعا نکردم که ظهور غالبی‌اش در جنس نیست. ممکن است کسی بگوید ظهور غالبی‌اش در جنس است، ولی این در کجاست؟ در جایی است که قرینه‌ی محفوف به قرینه نباشد و خب این‌جا محفوف به قرینه است چون فرموده قبلش مگر شما آن را یک‌ کاری‌اش بکنید، اگر آن را کاری نکنی بخواهی روی الف و لام حساب بکنی، آن «من وضوئه» را اگر کاری نکردی و بخواهی از راه الف و لام یک ظهور در جنس را و عموم را استظهار بکنید خب به این بیان این اشکالش این است که این‌جا محفوف به قرینه است و نمی‌شود.

این عرضی است که می‌کنیم، علاوه بر این بعضی بزرگان این‌جور جواب دادند گفتند اجماع اهل ادب و جمهور عربیت و اصول بر این است که اگر الف و لام مسبوق به ذکر یک امری باشد و او هم نکره باشد علی یقینٍ، علی الیقین نگفته، علی یقینٍ، اجماع اهل عربیت تو جمهور اهل عربیت و اصولی بر این است که این الف و لام عهد است. حالا اگر به ظهور هم نخواهی بچسبی که ظهور خودش یک روند است از عواملی پدیدار می‌شود و بخواهید نه محاسبه‌ی یک امر تعبدی کأنّ‌ بر آن بکنی خب جمهور اهل عربیت، اجماع اهل عربیت بر این است و بنابراین نمی‌توانیم این حرف را از شما قبول کنیم و به این جهت با توجه به آن اجماع بیاییم بگوییم این‌جا جنس مقصود است.

مرحوم سید یزدی قدس‌سره ایشان فرموده است که ما این اجماع را قبول نداریم «أنا نمنع ذلک، و قول أهل العربیة و الاصول بل اتّفاقهم کما قیل لا یکون حجّة علینا لو لم یساعد علیه دلیل آخر» خب بگوید، همه‌شان اشتباه کردند. بعد حتی ایشان فرموده همین آیه هم که این‌ها مثال می‌زنند، خیلی‌ها مثال می‌زنند برای این‌که این‌جا الف و لام آن عهد است این هم درست نیست. چرا؟ برای این‌که چه اشکالی دارد که خدا بخواهد بفرماید این آدم اصلاً با جنس رسول عصیان دارد «لم لا یجوز أن یکون المراد إفادة عصیان فرعون جنس الرسول و طغیانه و تمرّده عن طاعة اللّه و إن کان الجنس منطبقا فی الواقع على خصوص موسى علی نبینا و آله و علیه السلام و هکذا فی باقی الموارد» که شما ادعای عهدی می‌کنید آن‌‌ها همه‌اش همین‌جور است. درست است می‌دانیم که مصداق آن الان در این مورد این است ...

س: ولی آن رسول ترجمه نمی‌کنیم ...

ج: آره، رسول. ولو می‌دانیم در این مورد این است، پس باز جنس است دیگر ...

س: از ایشان بعید است ...

ج: بله؟

س: از ایشان بعید است این‌جور ...

ج: فرموده دیگر حالا این ...

س: این‌جا حاج آقا می‌شود خیلی جاها نمی‌شود، این‌جا حالا بله به این‌که ...

س: خلاف ظاهر است، می‌شود که آخر ...

س: نه نه این‌جا خلاف ظاهر هم واقعاً‌ نیست، اتفاقاً عصیان فرعون با کل رسالت است، با اصل رسالت است...

ج: نه رسالت غیر از رسول است ...

س: عیب ندارد، عصیانی که فرعون کرد که خدا دارد ماوقع را شرح می‌کند چه عیب دارد که اتفاقاً به آن اصل قضیه ...

ج: اصلاً فرعون شاید اصلاً رسول دیگر را خبر ندارد ...

س: دوتا را که حداقل خبر دارد، چون موسی و هارون با هم هستند ...

ج: بله ..

س: یک رسول نیست دوتا ...

ج: نه حالا آن‌که، حالا این به خدمت شما عرض شود که شاید همه‌جا که با هم معلوم نیست می‌آمدند پهلوی فرعون، شاید اول خودش آمده ...

س: خلاف ظاهر است آن، چون ممکن است بشناسد ...

س: اصلاً‌ واقعاً هم ظهور ندارد «فَعَصى‌ فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ» ولی مثلاً شما می‌گویید که آقا یک بابایی با بچه‌اش داشته می‌رفته، آن بابا بچهِ زده توی گوشش، بعد بگوییم بچهِ زده توی جنس گوش بابا؟ یک بابایی با بچه‌اش می‌رفته، بابایی با بچه‌اش، بعد بچهِ‌ زده توی گوش بابا، هم البابا بگوییم، بعد بگوییم این‌جا با زده توی گوش بابا، آخر نمی‌شود، خیلی جاها نمی‌شود ...

س: ؟؟؟

س: عیب ندارد، چون وقتی نمی‌توانی به جنس حمل کنید این‌که می‌‌گوییم همه‌جا می‌شود به جنس حمل بکنیم، ؟؟؟ خیلی جاها این‌جور نیست.

ج: مقرر معظم در هامش این‌جا فرموده «أقول: الإنصاف أنّ المنع المذکور فی غیر محلّه، و تخطئة جمهور أهل العربیة و الاصول مع أنّهم من أهل العرف أیضا کما ترى، مع أنّا نجد الظهور العرفی فی العهد فی مثل قوله رأیت رجلاً و أکرمت الرجل» این‌جا بگویند که جنس است. جنس است ولی خب می‌دانیم که به همین منطبق می‌شود. این‌ها هم ...

س: سید عند القرینه را اشکال می‌کند یا نه؟

ج: بله؟

س: فرمایش سید می‌گوید عند القرینه اشکال دارد یا ندارد؟

ج: می‌گوید همه‌ جاها، حالا نه عند القرینه حالا توی کلامش نیست که حالا یک‌جا قرینه کسی بیاورد و آن  انکار کند ..

س: می‌گوید همه‌جا قابل انطباق بر جنس هست؟

ج: بله و فرموده هکذا فی باقی الموارد.

توضیحاً که ایشان فرمود تخطئه‌ی اهل عربیت و کذا نمی‌شود که مع انه من اهل العرف، ممکن است این را به این‌جور تأیید کنیم فرمایش ایشان را حالا اگر مع الغض از حالا امور دیگر، این‌که خب یکی از علائم حقیقت و مجاز چی هست؟ یکی از علائم حقیقت و مجاز تبادر است، انسباق است عند اهل اللسان. خب وقتی همه دارند می‌گویند این‌جوری است یعنی اخبار از تبادر می‌دهند دیگر ...

س: این‌جا اطرادی نمی‌توانند ...

ج: اطراد را ما باید صغرای آن را، اما این نه، این این است که اهل عربی، اگر اجماع باشد. یک وقت شما می‌گویید اجماع نیست، اتفاق نیست، مخالف هم دارد؛ اما اگر اتفاق اهل عربیت بر این باشد چطور سید این‌جا بفرماید که حجت نیست بر ما؟ این‌جا که نمی‌خواهیم کشف قول معصوم بکنیم، ما این‌جا می‌خواهیم بگوییم چی؟ می‌خواهیم بگوییم در لغت این است، خب شما تبادر را که حجت می‌دانید، خب از باب تبادر است دیگر، پس معلوم می‌شود توی ذهن این‌‌ها متبادر این است. این می‌شود تبادر عند اهل اللغة. آن هم ما اهل لغت را چی قرار می‌دهیم این‌جا؟ توی این وقتی اجماع هست مسلّم عرب هستند عده‌ای‌شان. نگو سیبویه و فلان و این‌ها را نمی‌گوییم که این‌ها فارس هستند ولی اهل لسان آن‌ها وقتی دارند می‌گویند خب این می‌شود چی؟ و علاوه بر این اگر مخالف در مسأله نباشد خب یکی از موجبات، یعنی مثبتات لغت قول چیز است، لغویین بنابر این‌که ما قول لغویین را حجت بدانیم، چون محل کلام است قول لغویین حجت است یا نه؟ که رسائل شیخ بحث کردند، در اصول بحث می‌شود، علی قول این‌که قول لغویین حجت باشد یا از باب این‌که، قول لغویین حجت است چون اهل خبره هستند، چون در این‌که آیا معنای واژه‌ها خبرویت می‌خواهد تا بگوییم اهل خبره هست یا نه خبرویت نمی‌خواهد که، ربطی به اهل خبره ندارد، این محل کلام است. ولی مرحوم شهید صدر می‌فرماید که بله وقتی که ازمنه‌ی کثیره گذشته برای دیگرانی که اهل آن لسان نیستند الان دیگر ابهام و اجمالی پیدا کرده که می‌شود جزء مباحث تخصصی و اهل خبره می‌خواهد. فلذا مشمول همان سیره‌ی عقلاء و رجوع به اهل خبره می‌شود که اگر این را گفتیم خب آن‌ها اهل خبره هستند، منتها اگر معارض داشته باشد خب اهل خبره‌ی دیگری می‌گوید نه؛ آن‌وقت  این‌جا باز آن بحث‌ها پیش می‌آید که این معارض‌ها چقدر هستند و در سیره‌ی عقلاء در مراجعه‌ی به اهل خبره اگر اکثر اهل خبره یک چیزی می‌گویند و اندکی از اهل خبره مخالفت می‌کنند این‌جا بزرگانی می‌فرمایند که عقلاء ترجیح می‌دهند آن را. مثلاً صدتا اهل خبره دارند می‌گویند این‌جوری است، پنج‌تا اهل خبره می‌گویند این‌جوری نیست، یک بیستم آن‌ها. مردم حالا مثلاً توی همین کرونا، توی همین کرونا اکثر اهل خبره دارند می‌گویند مثلاً واکسن لازم است این حالا پنج‌تا اهل خبره هم، آن‌ها هم اهل خبره هستند مثلاً‌ می‌گویند نه، خب تعارض این‌جا می‌گویند نمی‌کند، چون ‌آن‌جا غالب است، آن هم غالب نه یک غالبِ، یک غالبِ‌ خیلی بالا که فاصله خیلی بین‌شان هست. این‌ها دیگر بر این مبانی استوار است و این آیه‌ی شریفه هم انصاف این است که خیلی خلاف ظاهر است که ما آن‌طور که سید فرموده بخواهیم معنا کنیم. منتها این‌جا یک کلمه هم بگوییم که دیگر این را نخواهیم تکرار کنیم قد یقال که شاید مذهب سید هم همین باشد که خیلی جنس، الف و لام وضع نشده برای دلالت بر جنس، الف و لام برای اشاره‌ی به مدخولش هست، ان کان جنساً‌ فجنساً، ان کان شخصاً فشخصاً. نه در ما نحن فیه آن‌وقت فرموده الیقین، یقین جنس است دیگر یقین، الحسین جزئی است، جنس نیست، اشاره به همان مدخول خودش است. فلذا الف و لام همه‌جا برای چی هست؟ برای اشاره‌ی به مدخولش هست همه‌جا. اگر مدخول شخص باشد به آن است، اگر جنس باشد جنس است ...

س: این استظهار شما است ولی در همه‌جا درست از آب درمی‌آید، یعنی این استظهار است واقعاً‌ یا یک حرف خوبی است که می‌بینیم همه‌جا هم درست از آب درمی‌آید، کدام‌شان هستند؟

س: ؟؟؟

س: حالا فرضاً ...

ج: کجا درست درنمی‌آید؟

س: همین‌جا «فَعَصى‌ فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ» جنس نداریم ...

ج: خب نه دیگر، این‌جا رسول استعمال شده در چی؟ معلوم است این‌جا راجع به کل رسول که نمی‌خواهد حرف بزند ...

س: مفعول جنس است دیگر ...

ج: نه

س: کی دارد می‌گوید؟ آن رسول ال دارد می‌گوید.

ج: نه،‌ ببینید استعمال یعنی چی؟ استعمال این‌جا رسول را در حضرت موسی دارد خدا استعمال می‌کند یا نه تطبیق می‌کند؟ مراد از او، مراد از او الان همین شخص خاص است الف و لام هم می‌‌خواهد همین را بگوید...

س: همین را بگوید یعنی چی؟ تأکید ...

ج: یعنی همان مرادش را اشاره به همان مراد شما هست ....

س: یعنی چی؟ تأکیدش کند؟

ج: بله؟

س: تأکید کند همان مراد را ...

س: اشاره است او او، او مفعول است ...

س: می‌دانم آقا، تأکید کند یعنی مراد را؟

ج: نه تأکید نمی‌‌خواهد بکند ...

س: ‌آخر مراد معلوم است که ...

ج: نه این‌جا ...

س: اگر مراد معلوم است پس ایشان چی را می‌خواهد بگوید؟

ج: خب این اشاره به همان است دیگر، یعنی این‌جا از صدر و ذیل معلوم است ...

س: پس یعنی تأکید است دیگر ...

ج: ولی چون تناسب ندارد که شما بگویی بله «أرْسَلْنا إِلى‌ فِرْعَوْنَ رَسُولًا» بعد بگویید که این آدمی هست که با جنس....

س: نه می‌‌دانم، نه ماحصل فرمایش شما را می‌خواهم بدانم چی هست که می‌خواهید بگویید آن، آن یعنی چی؟ تأکید است چون خودمان می‌دانیم آن معنایش چی هست؟ ....

ج: نه، این‌جا به تناسب حکم موضوع روشن است که مقصود جنس الرسول نیست تطبیق یه یکی کرده ...

س: نه این مثال را عرض نمی‌کنم کلی می‌گویم. می‌گویم این‌‌که می‌فرمایید او اشاره هست وقتی ما معنا را می‌دانیم یعنی تأکید آن هست؟ ماحصلش این می‌شود؟

ج: بله، حالا یا تأکید می‌شود یا توجه می‌دهد ...

س: اشاره کجایش تأکید است؟ ما نمی‌دانیم ...

ج: یا توجه می‌خواهد بدهد، نه داعیِ بر توجه دادن مختلف است.

که ایشان می‌فرماید که ...

س: پس نفرمایید مدخول نفی بگویید «ما یراد من النفی».

ج: بله دیگر ...

س: مراد جدی‌اش هست ...

س: خب همان هم اختلافی که بین آخوند و ؟؟؟ عموم هم هست این است که مدخول است یا ما یراد و دوباره باید برویم مقدمات حکمت یا این‌که ....

ج: نه نه، بله بله

س: خب ما یراد من المدخول نیاز به مقدمات حکمت ندارد مثلاً اگر قرار است استیعاب فهمیده بشود همان  اختلاف بین آخوند و آقای نائینی این‌ها دیگر.

ج: این‌جا فرموده است که سید ایشان از او نقل می‌‌کند «اما ظهور اللام فالجنس فمسلّم بناءا علی ما هو التحقیق من کون اللام موضوعاً للاشاره الی مدلول مدخوله» ...

س: مدلول ...

ج: حالا صبر کنید این‌جا که می‌‌گوید «اما ظهور اللام فالجنس مسلّم» یعنی در کلام ما، در روایت ما، چرا؟ «علی ما هو التحقیق من کون اللام موضوعاً للاشارة إلى مدلول مدخوله، و المفروض أنّ مدلول لفظ الیقین هو الجنس و حمله على العهد خلاف الظاهر کحمله على الاستغراق». خب این هم حالا. عرض می‌کنم که حالا این نکله الی بحث چون در جلد اول یعنی در مباحث الفاظ، آن‌جا این‌که آخر الان یکی این‌که الف و لام برای استغراق است، یکی الف و لام اصلاً کلاً برای زینت است همه‌‌جا، یکی نه برای اشاره‌ی به مدخول است ما یراد، ما یراد من المدخول نه ما وُضع له المدخول، ما یراد من المدخول ...

س: که این‌جا فرمودید مدلول البته ...

ج: مدلول، مدلول بله، مدلول مدخوله ....

س: بله نه مراد از مدلول ...

ج: مدلول یعنی آن، چرا ...

س: این‌جا دلالت تابع اراده هست دیگر ...

س: آقا تصدیقی است دیگر اصلاً ...

ج: ولی جامع و آن‌که ما عرض می‌کنیم این‌جا به اندازه‌ی این‌جا همین است که این قول که بگوییم الف و لام وضع شده برای جنس و استعمالش در غیر این مورد مجاز است این مقبول نیست، یعنی الف و لام زینت مَجاز باشد، الف و لام عهد در موارد عهد مجاز باشد و فقط برای این وضع شده باشد این مقبول نیست. این‌که بخواهیم بگوییم برای جامع بین این‌ها وضع شده و انصراف دارد اگر قرینه‌ای بر خلاف نباشد انصراف به جنس دارد باز این هم مقبول نیست، این هم لا دلیل علیه ...

س: اصلاً جامع دارد عهد و جنس؟

ج: جامع ذاتی که لازم نیست و بگوید یکی از این‌ها ...

س: باید عرفیت داشته باشد ...

ج: عرفیت دارد چرا ...

س: جامع عقلی که ....

ج: نه این‌که عقلی نیست که، احد  این‌ها که جامع عقلی نیست ...

س: زینت که مرحوم اصفهانی فرمود چی؟

ج: بله؟

س: یعنی برای زینت وضع شده ...

ج: نه بگوییم برای زینت فقط وضع شده این نیست، چون ....

س: پس چی را قبول دارید برای عرف؟

ج: بله؟

س: مختار حضرتعالی چی هست؟

ج: از این نیست، ما می‌توانیم بگوییم که برای جامع است، یعنی این را آوردند گاهی برای آن استفاده می‌شود گاهی برای آن استفاده می‌شود گاهی برای استفاده می‌شود و کل مقامٍ باید از خصوصیات مقام می‌فهمیم که این برای چی؟ و الا آن‌جا که می‌گوید الحسن و الحسین ....

س: چرا مشترک لفظی نباشد حاج آقا؟ مثل مِن ابتدائیت و ...

ج: حالا بله این اشکالی ندارد شما بگویید مگر آن حرف‌هایی که زدند که اذا دار الامر بین مشترک لفظی و مشترک معنوی گفتند مشترک معنوی ؟؟؟ حالا این‌ها دیگر استحسانات است دیگر حالا این....

س: پس نتیجه شد که حرف به قرائن را مراجعه کنیم ...

ج: بله با قرائن باید مراجعه کرد.

و صلی الله علی محمد و ‌آله الطاهرین

Parameter:18830!model&29580 -LayoutId:29580 LayoutNameالگوی متنی مشاهده دروس

اوقات شرعی

تعداد بازدید آنلاین : 10
تعداد بازدید روز : 637
تعداد بازدید دیروز :133
تعداد بازدید ماه جاری : 3471
تعداد کل بازدید کنندگان : 791772