20 مرداد 1402 | 25 محرم 1445
یکی از موارد استجابت دعا: از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمودند:کسى که مایل است خداوند دعایش را مستجاب نماید، و غم و اندوهش را بزداید، پس باید تلاش کندغم و اندوه انسانى را که در مضیقه است، برطرف نماید. نهج الفصاحة، ص   

استصحاب - جلسه 031

دانلود متن:
دانلود صوت:

لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس می‌باشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.

 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی‌الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابی‌القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لاسیما بقیةالله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین.

بحث در تفسیر فراز دوم از صحیحه‌ی أولای زراره بود در باب استصحاب که این فراز، این قسمت از فراز دوم که «لا یجب حتی یستیقن و یجیء من ذلک امر بیّن و الا فانه علی یقین من وضوء و لا ینقض الیقین بالشک» تا آخر، که عرض شد مجموعاً شش تفسیر بدواً، تفسیر اساسی و رئیسی، ممکن است بعضی‌هایش زیرمجموعه داشته باشد؛ بدواً شش تفسیر به  ذهن می‌آید یا فرموده شده است. تفسیر اول خلاصه‌اش این بود که تفسیر اول این است که «فانّه علی یقین» این تعلیل است برای جزای مستتر یا محذوف، «و الا» الا نیست الای استثناء، این ان لا هست، یعنی یک حرف شرط است با یک لا، فعل حذف شده مدخول لا، که حالا آن چی هست خودش محل کلام است که بعد عرض می‌کنیم. «و الا» یعنی حالا معروف شاید این باشد «و ان لا یستیقن انه قد نام و لم یجئ من ذلک امر بیّن» خب حالا «لا یجب علیه الوضوء» چرا؟ چون «فانه» آن جزاء حذف شده «و قام العلة مقامه» که در آیات و این‌ها فراوان است این مسأله که این ذهب الیه مرحوم شیخ، البته شیخ فرموده و قوت دارد پیش او، اما این‌جور نیست که استظهار تا آخر بر سر آن ایستاده باشد، چون بعد احتمال بعضی احتمال بعد را هم می‌‌گوید فلذا ایشان دلالت صحیحه‌ی أولی را در نهایت قبول نمی‌کند، در دلالت بر استصحاب گفتند. آقای آخوند رضوان‌الله علیه و بسیاری از بزرگان و منهم الامام علی ما ببالی همین است مسلک‌شان، این است این احتمال.

احتمال ثانی این است که این «فإنه» تعلیل است برای همان «لا یجب»ی باشد که امام اول فرمودند و کأنّ گفتیم توضیحش این است که این «و الا» جزایی که حذف شده این است که «و ان لم یستیقین و لم یجئ من ذلک امرٌ بیّن فما عرفت» همانی که شناختید، ما عرفت که گفتیم «لا یجب» یا «ما قلنا» و امثال این و جملات و ما شابه ذلک. آن‌وقت این «فان» باز تعلیل برای همان «لا یجب» است که عرض کردیم این فقط در کلام محقق عراقی آن هم در مقالات که از آن استفاده می‌شود با این توضیحی که دادیم.

سوم این هست که جزاء درحقیقت، حالا ترتیب هم شاید همانی باشد که قبلاً گفتیم، جزاء همان «و لا تنقض الیقین» است و الا یعنی «و ان لم یستیقن أو لم یجئ من ذلک امر بین لا ینقض الیقین بالشک» این «فانه» تمهید است برای او. مثل این‌که می‌‌گویند «ان جاءک زید فحیث انه عالم اکرمه» جواب إن اکرمه هست، این وسط بنحو جمله‌ی معترضه کأنّ زمینه را آماده می‌کنند برای این‌که آن جزاء به دل شخص بنشیند، یک تعلیل‌گونه‌ای یک چیزی می‌آورند به دل او بنشیند. تمهید است یا حالا تتمه‌ی شرط هم ممکن است باشد، خود شیخ هم فرموده إما تتمیم برای شرط است و إما در بعضی کلمات‌شان هست. این هم احتمال سوم که جزاء می‌شود آن و این تمهید است.

احتمال چهارم این است که خود «فانه» جزاء هست، جزاء محذوف نیست، خود «فانه علی یقین من وضوئه» این جزاء هست خبراً، یعنی یک جمله‌ی خبریه می‌گیریم و در عین حال می‌گوییم جزاء همین است.

پنجم این است که جزاء باز همین «فانه» هست اما انشاءاً. خود این جمله جزاء است اما مأوّل به انشاء است و یک حکم تکلیفی هم از آن کأنّ درمی‌آید که آن‌ها حالا عبارات اصحاب هم در این‌جا مختلف است که چه‌جوری تعبیر بکنند. بله آقای نائینی فرموده است، مرحوم شیخ، مرحوم آخوند خراسانی قدس‌سره فرموده: «بأن یجعل مع کونه جملة خبریّة بمعنى الأمر بالمضیّ على الیقین و البناء علیه بحسب العمل فی حال الشّکّ»، «فانه علی یقین من وضوئه» این درحقیقت جمله‌ی اسمیه هست ولی مفاد آن این است که «امض علی الیقین و ابنِ علی الیقین بحسب العمل و فی مقام العمل فی حال الشک».

محقق یزدی قدس‌سره صاحب عروه فرموده است که این می‌شود معنایش «فلیکن علی یقین من وضوئه». مرحوم آقای حائری بزرگ، آقای آشیخ عبدالکریم صاحب دُرر فرموده که: «فانه یجری علی یقینه من وضوئه» و امثال این‌ها دیگر حالا این‌‌ها خیلی تفاوت... ممکن است البته اگر کسی بخواهد ریزبینی بکند یک تفاوت‌هایی در آن باشد.

خب این بزرگان این‌جوری معنا کردند، عرض کردیم یک احتمال دیگر هم در این‌جا هست و آن این است که «فانه علی یقین من وضوئه» یعنی دارد تعبّد می‌کند به این‌که تو یقین به وضو، تو متیقن به وضو هستی، تو یقین به وضو داری ولو الان شاکّ هستی تکویناً اما در دیدگاه شرع و بحسب قانون شرع «فانک علی یقین من وضوئه»، تو الان واجد یقین به وضو هستی؛ کنایتاً از این‌که خب الا واجد یقین که بودی خب اگر یقین داشتی چکار می‌کردی؟ خب باید همان کار را بکنی. تعبّد به این‌که تو الان یقین داری و آن یقین‌ات مستمر است کأنّ، پابرجاست که صاحب منتقی فرموده که این است معنا و فرموده من تعجب می‌کنم که از این‌که قوم چرا غافل از این بودند، همه آمدند آن‌جور معنا کردند. انشاء به معنای تکلیف و امر؛ این‌جا نه، این‌جا انشاء هست اما انشاء به تعبّد به وجود یقین است در ظرف شک که تو یقین داری و بعید نیست شاید محتمل است عبارت سید در درس که در تقریرات‌شان آمده «فلیکن علی یقین من وضوئه» قریب به همین است «فلیکن علی یقین من وضوئه» یعنی آن یقینِ‌ را داشته باش ولو به این لحاظ گفته یعنی آن یقینِ پابرجاست کأنّه.

احتمال ششم این است که مجموع یعنی «فانه علی یقین من وضوء و لا ینقض الیقین بالشک ابدا» تمام این جزاء هست و الا اگر اسیقان پیدا نکردی و این هستی قضیه این است که تو یقین داری و فلان تا آخر، نه فقط «فانه علی یقین» را ما بگوییم و بگوییم آن «و لا ینقض الیقین» مثلاً بگوییم آن چی هست؟ آن تأکید است یا کذا است، نه مجموع، مجموع این جزاء هست. این احتمالاتی است که عرض کردیم احتمالات رئیسیه که در مقام است.

خب این‌ها راجع به این بود که جزاء را چی قرار بدهیم، که شش احتمال بود و در تمام این‌ها ما می‌گفتیم جزاء محذوف است یا این جزاء هست. بعضی احتمالاتش بر اساس این بود که جزاء محذوف بشود که آن احتمال اول بود که شیخ فرموده بود و عده‌ای فرموده بودند. اگر بنا گذاشتیم بر این‌که جزاء محذوف است سه احتمال وجود دارد در آن جزای محذوف یا مستتر. یکی همین است که خب تا حالا عرض شده و معمولاً در کلمات هست «و الا» یعنی «و ان لم یستیقن» که درحقیقت این «لا» مدخولش آن غایت مذکوره و قبلش هست، چون این‌ جوری بود «لا یجب حتی یستیقن أو یجیء من ذلک امر بین و الا» یعنی اگر این غایت وجود نداشت کذا. احتمال دوم این است که این به مغیا برگردد نه به غایت. یعنی «و الا لا یجب» چون فرموده بود «لا یجب»، «و الا» یعنی «ان لا لا یجب» آن‌وقت این چیزها پیش می‌آید «و الا لا یجب». خب آن‌وقت جزاء چی هست؟ جزاء این است که «و الا لا یجب لزم نقض الیقین بالشک»، فإنّ آن‌وقت تعدیل آن جزای محذوف است که این احتمله شیخنا الاستاد قدس‌سره در مبانی الاحکام، مرحوم آقای حائری که «و الا» یعنی «و الا لا یجب لزم نقض الیقین بالشک» چرا؟ «فان». پس بنابراین شرط محذوف می‌شود چی؟ آن لا یجبِ، مغیا، «و الا لا یجب» چی لازم می‌آید از آن؟ جزایش چی هست؟ «لزم نقض الیقین بالشک» چرا لزم نقض الیقین بالشک؟ چون فانه آن رجل علی یقین من وضوئه و لا ینقض الیقین بالشک.

و احتمال دیگر این است که بگوییم «و الا» یعنی «و ان لم یکن ما ذکرنا ما ذُکر و أشباه ذلک». اگر آن حرفی که زدیم نباشد «لزم خلاف الاصل أو خلاف القاعده» اگر «لا یجب».. آن ما ذکرنا که آن ما ذکرنا  لا یجب، اگر آن نباشد چه تالی فاسدی دارد؟ «لزم خلاف الاصل، لزم خلاف القاعده»؛ حالا چرا خلاف اصل و خلاف قاعده لازم می‌آید؟ چون یقین داریم و باید یقین را به شک نشکست. این هم احتمال دیگری است که در این‌جا داده می‌شود. پس در شرط محذوف سه احتمال وجود دارد؛ شرط محذوف عبارت باشد از عدم غایت که معروف است، شرط محذوف عبارت باشد از مغیا بلفظه و به همان کلامی که بود یعنی لا یجب که لا بشود و ان لا یعنی «و الا لا یجب» کاحتمله الاستاد قدس‌سره. احتمال سوم این است که شرط محذوف عدم ما ذکر باشد که احتمال می‌دهیم که این‌جور باشد. اگر اولی باشد یعنی ناظر به عدم غایت باشد جزایش می‌شود همان لا یجب، جزاء را می‌شود لا یجب قرار داد و بعد جزاء حذف شده فانه قام مقامه که شیخ فرموده و آقایان فرمودند. اگر شرط عدم مغیا باشد یعنی «و ان لا لا یجب» باشد، آقای حائری جزاء را در این صورت «لزم نقض الیقین بالشک» قرار داده، اگر این واجب نباشد «لزم نقض الیقین بالشک» به‌خاطر این دلیل، به‌خاطر فانه فلان. و اگر جزاء را، شرط را ما ذکر قرار بدهیم یعنی آ‌ن‌چه که گفتیم که مجموع غایت و مغیا می‌شود، اگر آن‌چه گفتیم نباشد «لزم خلاف الاصل، خلاف القاعده» چرا؟ به‌خاطر این جهت. جامع بین این همه‌ی این احتمالات که این است که جزاء محذوف است و این فانه قام مقام الجزاء، فلذا آن فائی که باید بر جزاء باشد بر سرش ‌آمده، این قام مقامه و حالا آن جزای محذوف یا «لا یجب» است یا «لزم نقض الیقین بالشک» است که آقای حائری فرمود یا «لزم خلاف الاصل و القاعده» است که عرض کردیم.

حال باید ببینیم این فرض درست است؟ چون ما در هر یک از این تفسیرها در دو مقام باید بحث کنیم، یکی این‌که آیا اصلاً این تفسیر قابل پذیرش است؟ با ظهور کلام سازگار است؟ و بعبارةٍ أخری کلام ظاهر در او هست تا حجت باشد این تفسیر؟ یا یک احتمالی است ولی کلام ظاهر در او نیست؟ احتمالی که کلام در آن ظاهر نباشد که فایده‌ای ندارد، مگر این‌که احتمالات محصور باشد یعنی ولو ظهور نمی‌دانیم کدام است اما احتمالاتی باشد که می‌دانیم لایخرج الکلام ظهور واقعی‌اش از یکی از این‌ها؛ و آن‌وقت همه‌ی آن‌ها بر مطلوب ما دلالت داشته باشد، آن‌جا هم به درد ما می‌خورد.

اشکالی که بر این شده حالا، اما آن‌که شیخ افاده و بزرگان زیادی افادوه و منهم المحقق الخوئی در مصباح الاصول بحث کردیم این رائج بین عده‌ای از أعلام و بزرگان ...

س: نه فرمودید در دو مرحله، مرحله‌ی اول این‌که ...

ج: بله، نگفتم آن را؟

بله یکی این‌که ‌آیا این کلام ظاهر است در آن یا نه و این تفسیر درست است یا نه؟ و مطلب دوم این است که علی تقدیر ظهور کلام آیا دلالت بر حجیت استصحاب می‌کند أم لا؟ البته حجیت استصحاب در باب وضویش مسلّم است، آیا دلالت بر حجیت استصحاب بنحو عام یا در خصوص باب طهارات یا در کل موارد حتی غیر باب طهارت و این‌ها که ما این اخیر را دنبال آن هستیم در باب  استصحاب که آیا دلالت می‌کند یا نمی‌کند؟

و این بحث خیلی بحث عمیق و معرکة الآراء و خیلی طویل الجانب است این بحث. حالا آدم می‌تواند مثلاً یکی را انتخاب کند همان را بگوید تمام بشود ولی خیلی طویل الجانب است، از این جهت از جهت آموزشی و ایجاد دقت در اذهان که یک روایت را ببینید چقدر تفسیرش، احتمالاتش، این‌که آدم از آب بخواهد دربیاورد و هی زمان که می‌گذرد هی ذهن‌ها هم یک چیزی به آن اضافه می‌کند دیگر، حالا آقای حائری مثلاً یک چیزی گفته که اصلاً فی ماسبق نیست که ما بگوییم مثلاً «و الا» یعنی «لزم نقض الیقین بالشک» این جزاء هست، نه «لا یجب» نه لا فلان. این کلمات ائمه(علیهم‌السلام) بسیاری‌اش همین‌جور است یعنی آدم اگر ژرف‌نگری داشته باشد در آن دقت بکند خیلی مطلب غایتش استفاده می‌شود و این شنیدن این‌ها و بحث کردن در یک مدتی قاعده‌اش همین است که ذهن را آماده می‌کند برای این‌که انسان در مراجعه‌اش به نصوص دقت بیشتری داشته باشد و توجه داشته باشد که چه معانی‌ای ممکن است استفاده بشود.

خب بعد، این احتمال که ما بگوییم یعنی احتمال اول این زیرمجموعه‌اش بگوییم «و الا» یعنی «و ان لا یستیقن و لم یجب من ذلک امر بین لا یجب الوضوء» به چه دلیل؟ به این دلیل که آن «لا یجب الوضوء» حذف شده این هست؛ چندین اشکال شده این‌جا. من محقق الاصفهانی قدس‌سره، محقق نائینی قدس‌سره و بزرگان دیگر حتی بعض المعاصرین مثل محقق سیستانی دام‌ظله، این‌ها گفتند که این احتمال هست فی نفسه اما مجرد این‌که آیات فراوانی، موارد فراوانی شما می‌آورید که آن‌جا جزاء حذف شده و علت قام مقام الجزاء این دلیل نمی‌شود که این‌جا هم این‌جوری معنا کنیم. چون فارقی است بین آن موارد و مقام. فارق این است که در آن‌جا در جمله چیزی که قابلیت این‌که جزاء باشد وجود ندارد فلذاست که این می‌تواند علت، می‌گوییم جزاء حذف شده این مذکور در کلام قام مقامه. «وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعَالَمِینَ» (آل‌عمران/97) خب «فان الله غنی عن العالمین» که نمی‌تواند جزاء باشد، چون ترتبی بر «کَفَرَ» ندارد که، باید بین جزاء و شرط ارتباط باشد این‌ها چون «وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعَالَمِینَ» چه ترتبی است؟ چه ارتباطی است؟ فلذا باید بگوییم که جزاء محذوف است «و من کفر لا یضر الله» چرا؟ چون «ان الله غنی عن العالمین». آن‌جا به غیر از این نمی‌شود معنا کرد و سایر آیاتی که شیخ رضوان‌الله علیه به آن تمسک کرده ...

س: درواقع یک چیزی آمده که نمی‌تواند جزاء باشد ....

ج: یعنی آن علت نمی‌تواند قائم مقام جزاء باشد، معنا ندارد آن‌جا. چون ترتب یعنی خودش نمی‌تواند، ببخشید این‌جوری، خود آن چیزی که «فان الله» آن خودش که نمی‌تواند جزاء باشد چون ترتب ندارد بر شرط، پس ناچار هستیم آن‌جا بگوییم جزاء محذوف است و این قام مقام الجزاء. اما در ما نحن فیه خود «فانه» قابلیت این را دارد که جزاء باشد. خودش قابلیت دارد حالا به بیاناتی که می‌گوییم در احتمال سه و چهار گفته شد که یا جمله‌ی خبریه باشد جزاء هست یا جمله‌ی انشائیه باشد جزاء هست.

س: یعنی آن‌‌جا دلالت اقتضاء هست...

ج: بله؟

س: آن‌جا به دلالت اقتضاء می‌گوییم، چون اگر بخواهد خود این هم جزاء باشد لازم می‌آید کلام صحیح نباشد ...

ج: آن‌جا بله، آن آیات بله ...

س: به دلالت اقتضاء می‌‌گوییم جزاء محذوف است.

ج: محذوف است. ولی این‌جا که چنین چیزی نیست، این‌جا همین مذکور قابلیت این را دارد که جزاء باشد یا این مذکور یعنی خود ببخشید «فان» یا اگر شما این را قبول ندارید «فان» آن بعدی‌اش این هم توطئه باشد بر آن که شیخ گفت. اتفاقاً خود شیخ هم که فرموده، فرموده ممکن است این‌جور باشد و به‌خاطر همین ایشان می‌فرماید آن معنایی که کردیم خیلی دلبند آن نیستیم فلذا در دلالت صحیحه بر استصحاب ایشان مناقشه دارد در نهایت امر. پس این یک اشکال.

خب این اشکال را ما بپیذیریم یا نپذیریم؟ این الان نمی‌توانیم داوری درستی داشته باشیم الا این‌که همه‌ی این‌ها را بحث کنیم اگر واقعاً دیدیم آن‌ها امکان ظهور دارد کلام در آن‌‌ها، خب بله این درست نیست ولی اگر آن‌ها اشکالات اساسیِ داشت آن احتمالات واقعاً اشکالات اساسی داشت که نمی‌شود بگوییم کلام ظهور در او دارد، خب این دیگر اشکالی پیدا نمی‌کند. یعنی مقام هم می‌شود مثل همان آیات که نیست در کلام چیزی که بتواند جزاء باشد، پس به همان دلالت اقتضاء باید بگویم جزاء محذوف است. حالا آن جزای محذوف چی هست؟ حالا این قائل دارد می‌گوید آن جزای محذوف «لا یجب» است، حالا این قابل بحث است.

اشکال دومی که این اعاظم کردند ...

س: پس شما کبری را از آن‌ها می‌پذیرید، در کبری ...

ج: بله روشن است این، یعنی چیز واضحی است که اگر این‌که شما می‌گویید این محذوف است، این جزاء محذوف است در صورتی که این‌که موجود است ‌این‌ها نتواند جزاء باشد و کلام ظهور در این نداشته باشد که این‌ها جزاء هست و الا محذوف دلالت اقتضائی به قول شما محقق نمی‌شود، حذف هم که خلاف اصل است، محذوف بودن هم خلاف اصل است ...

س: اگر تناسب بیشتری باشد چی؟ خود این نمی‌تواند قرینه باشد؟

ج: بله؟

س: تناسب بیشتر یعنی ...

ج: نه، حالا لازم نیست متکلم مناسب‌تر حرف بزند در مقام فصاحت و بلاغت که نیست. بله، ممکن است تردد ایجاد بکند که این است یا آن است؟

س: پس شما حرف ایشان را قبول نکردید ؟؟

ج: کی را؟

س: اگر تردد ؟؟ کند، ایجاب کند این حالا احتمال عن سویه؛ پس تعیُّن در این‌که تا امکان داشته باشد موجود جزا باشد، ما موجود را متعیناً جزا می‌دانیم؛ این تعیُّن با این حرف شما مخالف است.

ج: نه، نه، اگر موجود واقعاً تناسب داشته باشد ...

س: نه، ولو محذوف ؟؟ فرمودید تردد ..

ج: آره؛ ولی نه دیگه، این جا بناء عقلاء معلوم نیست بر این باشد که، اگر موجود مناسب است. یا می‌گویند نه، حذف شده او ...

س: ؟؟ محذوف است. تردد ایجاد می‌شود یا نمی‌شود؟

ج: باشه، باشه، ولی لم یتنطق به، تنطق به این، می‌گویند خب می‌خواستی آن‌جوری بگویی چرا این‌جوری گفتی؟ آن‌که بهتر بود. اما نه این‌که حالا بگویند نه، مقصودش آن است.

س: آیا تردد را قبول کردید؟

ج: عرض کردم ممکن است.

س: یعنی چی؟ ؟؟

ج: یعنی ممکن است کسی بگوید بله، تردد ایجاد می‌شود برای من،

س: پس قضاوتی ندارید در این حرف ایشان؟ نسبت به این‌که آن تعیناً محذوف جزا نیست می‌گویید بله، این اشکال درست است. اما این‌که متعیِّن در این‌که موجود جزا است یا او یا تردد است این هم نظر نمی‌دهید.

ج: تقویت می‌کنیم این‌که در این صورت باید گفت موجود جزا است.

س: حاج آقا، توی ؟؟ کافی است؟

ج: بله؟

س: ؟؟ فتوی کافی است؟

ج: آره، الاقوی، این‌قدر توی رساله ...، الاقوی که می‌گویند یعنی فتوا است دیگه، لایبعد هم می‌گویند فتوی ...

س: فتوی است این؟

ج: بله، لایبعد و اقوی و اظهر ...

س: نمی‌دانیم جاهایی که مثلاً آدم از جهت ادبی نمی‌داند. بعضی جاها یک تردد أمایی دارد ولی به قول شما حالا اقوی می‌گوید آن نیست؟؟ این‌جا چه‌کار کنیم؟ یعنی می‌تواند آدم نظر بدهد؟

ج: بله؛ ولی خب جای این است که این‌جور جاهایی که یک دغدغه‌ای وجود دارد آقایان اصلاً نوشتند دیگه آن را که اصلاً این چرا درست شده؟ الاقوی و الاشبه و الاظهر و ...، هر کدام یک نکته‌ای توی آن هست برای اهل فن، این‌که می‌گوید الاقوی این است معلوم می‌شود آن‌ور هم یک حرف‌هایی هست.

س: درست است. الاقوی هم تفسیر دارد. الاقوی چه؟؟ شما می‌فرمایید اقوی این است. ؟؟ آخر نظر می‌دهی یا نمی‌دهی؟

ج: آره، بعضی ...

س: این حجت می‌شود برای ما؟ حرف ما این است. حجت ؟؟ کدام می‌شود؟

ج: باید ظهور باشد. ببینید؛ باید در حد ظهور باشد. یعنی اقوی پیش من یعنی اطمینان پیدا می‌کند. به این‌که نیست. حالا یک احتمال خلافی هم می‌دهد ولی آن احتمال خلاف مانع از اطمینانش نیست، مانع از قطعش هست.

س: و این گاهی برمی‌گردد به اطمینان ...

ج: اشکال دومی که کردند این اعاظم این است که بابا! این مستلزم تکرار است. خب امام که فرمود لایجب، دوباره بفرماید «و ان لم یستیقن و لم یجئ من ذلک امر بین لا یجب» خب این همان لایجب است. دیگه تکرار همان لا وجه له، هم آقای نائینی فرموده این را هم آقای اصفهانی فرموده، و هم دیگران فرمودند در...، فرموده، آقای نائینی اعتراضاتی کرده دومی‌اش این است که قبول می‌کند. ایشان مناقشه نمی‌کنند، آقای سیستانی «الثانی: ان الالتزام بذلک موجب للتکرار اذ الامام قد قال فی جواب و إن حرّک الی جنبه شیء و هو لایعلم لا أی لایجب الوضوء، فإن قلنا و إن لم یستیقن فلا یجب الوضوء یلزم التکرار»  این هم اشکال دومی است که کردند و آقایان قبول کردند.

دو نفر از تلامذه نائینی رضوان الله علیهم جواب دادند. یکی مرحوم آمیرزا باقر زنجانی رضوان الله علیه است که ظاهراً آقای سیستانی درس ایشان هم شرکت می‌کردند. یکی از اساتید ایشان همین بوده فلذا در استصحاب زیاد از ایشان نقل می‌کنند. البته از کتاب تحریر الاصول نقل می‌کنند مطالب آمیرزا باقر زنجانی را، یک کتاب تحریرالاصولی داریم که آقای نمی‌دانم چی شاهرودی نوشته نوشتنه، (اسم کوچکش را یادم رفته) من سابقاً خیلی شاید حدود چهل سال پیش توی کتاب، علاقه من داشتم توی کتاب‌ها می‌دیدم می‌خریدم آن را اگر برایم امکان داشت. این را من آن‌موقع‌ها خریدم. این تقریرات بحث آمیرزا باقر زنجانی است. استصحاب آمیرزا باقر زنجانی را دو نفر الان در دسترس هست که نوشتند. یکی آن آقای شاهرودی که أسبق است، سابق است، یکی هم مرحوم آقای نجومی که کرمانشاه بودند. ایشان هم نجف درس ایشان بوده، ایشان هم تقریرات استصحاب را نوشته چاپ شده، البته این مقداری که من مراجعه کردم مال این آقا بهتر است. او جواب داده که آقا این‌که تکرار نیست، امام که نگفته که که بگویی تکرار لازم می‌آید. مستتر است، مقدر است. تکرار چی لازم می‌آید؟ او که نگفته که، و الا؛ آن‌وقت فرموده فإنّه، این چه تکراری است؟ بعد ایشان می‌گوید «و ما ذُکر فی تحریر الاصول من عدم لزوم التکرار اذ الجزاء محذوفٌ، ایشان می‌گوید این حرف غیرصحیح است. این جواب این تلمیذ به آقای نائینی غیرصحیح است. چرا؟ «إذ المحذوف فی قوة المذکور و الذکر و الحذف فی هذا الجهة سیّان فان المراد من التکرار تکرر بیان المطلب لا تکرر اللفظ» یعنی این‌که، این را گفته بودی؛ دوباره همین را می‌خواهی توی ذهن مخاطب بیاوری، مرور بدهی، به ذهن مخاطب مرور بدهی دوباره، برای چی؟ این را که گفته بودی؛ حالا لفظ هم نگویید.

س: حتی اگر بخواهی جهت تعلیلش را بگویی؟

ج: بله؟

س: حتی اگر بخواهی ...

ج: جهت تعلیل هم لازم ندارد که دوباره مرورش را گفتی دیگه؛ الان تعلیلش را بگو

س: نه دیگه، اتفاقاً ...

ج: تعلیلش را بگو.

س: ببینید؛ من یک وقت هست تعلیل واضح است یا نمی‌خواهم تعلیل را بگویم یا مبهم می‌خواهم بگذارم یا واضح، می‌گویم اگر ...، یکی از من سؤال می‌پرسد می‌گوید آقا؛ این‌طور شد چه‌کار کنم؟ می‌گویم اگر این‌طور بود این‌طور بکن، دیگه بد است این‌جا بگویم اگر نشد نکن، این حرف درست است. اما اگر بخواهم دلیل اگر نشد نکن را با او بگویم ...

ج: فإنّه، هم صاف بگو فإنّه ...

س: این‌جوری می‌گویم. می‌گویم و الا خب این‌جوری است.

ج: لانّه، همین را بگو لانّه ...

س: نه آقا؛ نه ...

ج: همین‌جا لانّه ...

س: عرض این است. این‌که این حرف که می‌گویند ...

ج: و الا اصلاً نمی‌خواهد بگویی ...

س: ؟؟ زائد است، وقتی که ...

ج: اصلاً و الا نمی‌خواهد بگویی؛ بگو «لا یجب علیه ...حتی یستیقن لانه کذا، لانه علی یقین من وضوء»

س: و الا هم می‌تواند بگوید.

ج: و الا می‌خواهی چه‌کار کنی که این تکرار بشود؟ پس این الا که گفته؛ باید یک چیز دیگری می‌خواهد بگوید که آن چیز دیگر قبل نبوده و الا؛ لزومی ندارد و الا فلان بیایی بگویی، خب بگو لانّه، این چیز دیگری می‌خواهد بگوید.

یک جواب دیگری که تلمیذ آخر ایشان داده آقای حلی است. در این اصول الفقهی که نُه جلد است و اخیراً چاپ شد. ایشان فرموده که تکرار در جواب لازم نمی‌آید. جواب سائل آن است که گفته شد. لا یجب که تنطق به الامام علیه السلام مثلاً، این جواب شرط است. بالاخره شرط این‌جا هست یا نیست؟ خب جواب می‌خواهد شرط، جزاء می‌خواهد.

فرموده که... آقای حلی در جلد 9 صفحه 48 «و أنّ فیه تأمل لانّ الجواب و هو قوله علیه السلام لا حتی یستیقن انّه قد نام هو الذی کان جواباً للسؤال السائل»؟؟ آن «لا»یی که اول فرمود؛ آن «هو الذی کان جواباً لسؤال السائل، و اما هذا المقدر فلیس هو جواباً لسؤال» این دیگه جواب سؤال نیست. «فإنّما هو جواب للشرط الذی فرضه علیه السلام، و هو قوله علیه السلام و الا یعنی و الا یکون قد استیقن أنّه قد نام فلا یجب علیه الوضوء لأنّه علی یقین من وضوئه».

خب این فرمایش هم همان اشکالی که آقای سیستانی بر آقای زنجانی کردند بر آقای حلی هم وارد می‌شود که این حرف سر این نیست که این هم جواب سؤال سائل دادی این هم جواب سؤال سائل باشد. مطلب را؛ یعنی چیز با این تکرار؛ این را برای چی دوباره به ذهن مخاطبت مرور می‌دهی و توجه می‌دهی ذهنش را به آن؟ چون می‌بینیم این تکرار است پس می‌فهمیم امام نمی‌خواهد ذهن سائل را و مخاطب را دوباره به آن مرور بدهد. به یک چیز جدیدی می‌خواهد مرور بدهد. و آن این است که مثلاً بگوییم لَزِمَ مثلاً گفتیم. لَزِمَ نقض الیقین بالشک، خب یک چیز جدیدی است. و الا یعنی اگر این‌که گفت لایجب درست نباشد، همین‌که توی ذهنت، این لزم نقض الیقین بالشک، یا این‌که به تو گفتم اگر درست نباشد لزم خلاف اصل، خلاف قاعده، که در شریعت ضبط شده، قرار داده شده، خب پس بنابراین این هم اشکال دومی است که فرمودند بزرگان.

اشکال سومی که این‌جا شده است اشکال محقق اصفهانی رضوان الله علیه است و آن این است که شما می‌فرمایید این جزا آنِ است، حذف شده، این فإنّه علی یقین من وضوئه علة قائم مقام الجزاء، ایشان می‌فرماید سیجیء ان شاءالله. که این ترکیب اصلاً در محاورات عرب علت نیست، ظهور در علیت ندارد. این ترکیب، این شکل کلام، این سنخ کلام، این سیاقت در محاورات عرب ظهور در علیت ندارد که شما بگویید علةٌ قام مقام آن محذوف، پس این‌که شما بگویید آن محذوف است. این قام مقام... علت قام مقامه؛ این درست نیست. حالا سیجیء چون دیگه آن حرف‌ها را نمی‌خواهیم تکرار کنیم خواهد آمد در آن ابحاث بعدی یعنی احتمالات بعدی، فرمایشات آقای اصفهانی می‌آید آن‌جا، این هم البته پذیرشش بر این است که حرف‌های آن‌جا درست باشد و بتوانیم بپذیریم. تا حالا سه‌تا اشکال عرض کردیم دیگه. اشکال چهارم:

اشکال چهارم بر این مطلب فرمایش محقق سیستانی است که الثالث ما نذکره، هو ما نذکره، و آن این است که فرمایش شیخ، ایشان می‌فرماید مبتنی است بر این‌که «لا یجب فإنّه علی یقین من وضوئه» اگر بخواهد استصحاب باشد و این تعلیل باشد باید بشود «فإنّه کان علی یقین من وضوئه»، چون در استصحاب یقین سابق شک لاحق است. «فانه کان على یقین من وضوئه» و حال این‌که عبارت این‌جور نیست. ظاهرش این است که «فإنّها علی یقین من وضوئه» یعنی الان بالفعل بر یقین به وضوءش هست. می‌فرماید: «أنّ کلام الشیخ کما ذکره بنفس مبتنٍ علی أن یکون فإنّه علی یقین من وضوئه علی یقین من وضوئه بالسابق»؟ حالا شاید من بدجور گفتم. «علی یقین من وضوئه فی السابق» سابق بر یقین به وضوئش بود. الان که شک دارد. «والحال أنّ ظاهرا العباره یقتضی الفعلیه بمعنی أنّه علی یقین من وضوئه الآن و فعلاً فإنّ الاضافه و المشتق ظاهران فی الفعلیه و تلبس حال النسبة». این اشکال اگر وارد باشد بر مجموع حرف شیخ می‌شود نه بر این‌که جزا محذوف است و جزا لایجب است. (ببخشید) و أن لم یستیقن» لایجب است بله، لایجب است و آن شرط محذوف هم «و إن لم یستیقن» است. لایجب؛ حالا چرا؟ خب این علت است قام مقامه، لایجب، چرا؟ چون الان تو یقین داری، در دید ما تو الان بالفعل صاحب یقین هستی. این‌که منافاتی ندارد با این، با استصحاب هم منافات ندارد. چون موضوع کیست؟ یعنی این آدمی که مفروض این بود که وضو داشته حالا شک دارد ما در زمان شک به او می‌گوییم تو یقین داری، خب این یکی از محتوای استصحاب، مجعول در باب استصحاب چیه؟ اختلافی است یکی‌اش هم این است. که ما این‌جور؛ شارع آن چیزی که در باب استصحاب جعل کرده و مجعولش در باب استصحاب این است که أنت علی یقین، ای کسی که...، مثل این‌که این‌جور دارد می‌گوید. چون موضوع که معلوم است چیه، موضوع همین است که یقین به وضوء داشته بعد حُرِّک فی جنبه شیء یا الی جنبه شیء نفهمیده؛ شاک است. حالا حضرت می‌فرماید تو که قبلاً یقین داشتی؛ الان که شاک هستی أنت علی یقین، تو بر یقین هستی و لا ینقض الیقین بالشک، این درحقیقت اشکال به شیخ نمی‌شود. چون شما با این مطلب‌تان که نمی‌خواهید بگویید که جزاء لایجب نیست. جزا لایجب است. حالا در تفسیر این مسئله که محتوا و مجعول در استصحاب چه می‌شود حالا باشد ممکن است نظرها فرق بکند. این هم اشکال چهارم.

اشکال پنجم: که با ...

س: یعنی شما استصحاب را این می‌دانید؟

ج: مثلاً، کسی ممکن است این بگوید دیگه ...

س: نه، کسی ممکن است نه، می‌دانید یا نمی‌دانید؟

ج: نه، نه، کار ندارم می‌دانیم یا نمی‌دانیم ...

س: قبول! فرمایش شما درست است که ؟؟لایجب را ؟؟نمی‌دانید.

ج: حالا نه، آن بحثش بعد، این‌ها خب این‌جا الان وقتش نیست که بگوییم ...

س: اما تمام مدلول حرف شیخ ؟؟ دیگه ...

ج: بله، بله، نه، نیست. خب باشد. شیخ دارد می‌فرماید یعنی استصحاب است.

س: به چه معنا؟

ج: حالا به هر معنا، شما آن‌جوری ...، ببینید؛ آن باز در آن محتوای استصحاب بحث کردن است که البته حرف‌ها آن‌جا زیاد است. خدا رحمت کند آقای تبریزی را در درس می‌گفت شارع ـ حالا نمی‌دانم عدول کردند یا نه؟ چون ایشان بعضی از حرف‌هایی که ما وقتی بودیم توی درس می‌فرمودند عدول کردند از آن ـ فرمودند شارع دارد استمرار یقین می‌دهد. تو را الان (یعنی به این معنا) تو را الان او واجد یقین می‌داند. این‌ها چون یک جاهایی اثر دارد دیگه ...

س: همان دیگه ...

ج: آثاری بر این مترتب است.

س: ظاهراً حاج آقا؛ حرف مستشکل ...

ج: فإنّه علی یقین، ظاهر فإنّه علی یقین همین جور است.

س: نه، ببین؛ مستشکل این را می‌خواهد بگوید. می‌خواهد بگوید که اگر این باشد، ظاهرش این باشد این هیچ وقت ربطی به استصحاب ندارد. ولی شما می‌خواهید بگویید نه، ؟؟ داشته باشد.

ج: نه، نه، نه، نه، نمی‌گوید ربطی به استصحاب ندارد.

س: مستشکل وقتی می‌خواهد به حرف شیخ برای استصحاب و استصحابش را اجرا کند اگر این را نگوید اصلاً ؟؟

ج: نه، این را نمی‌گوید. نه، می‌گوید استصحاب همین است. یعنی استصحاب.. آن محتوایی که در باب استصحاب جعل می‌شود این است که کسی که یقین سابق دارد و برایش شک پیدا شد ...

س: بگوییم کان علی یقین، در حالی که نگفته ...

ج: نه، کان نه، نه، الان علی یقین هستی، علی‌رغم این‌که شک داری علی یقین هستید. یعنی بحسب قانون، بحسب تعبد تو علی یقین هستی. حالا این محتوا کدام هست و این‌ها، این‌ها خودش بحث دارد بعداً می‌آید ان شاءالله.

س: با توجه به این‌که الان هم طرف اگر یقینش را حساب کنیم نسبت به متیقن سابق علی یقین است.

ج: نه، الان نه، نه ...

س: شیخ هم که توی عبارتش می‌فرماید «علی یقین من وضوئه السابق»، نمی‌فرماید کان علی یقین؛ مگر این‌که آقای سیستانی بفرمایند همین انتساب وضوئه به ایشان هم باز این هم ظهور در تلبس بالفعل یعنی الان دارد.

ج: بله، ولی تو الان که ...

س: چون متیقن سابق است.

ج: نه، نمی‌گوید کان، همین دیگه، کان ندارد که

س: بله؟

ج: آن‌که یقین داشته کان علی یقین است. الان که علی یقین نیست. بله، الان یک چیز دیگر است که می‌داند سابقاً یقین داشته است.

س: همین را می‌خواهد بگوید.

ج: این‌که نیست توی عبارت شیخ و توی عبارت روایت؛ چون من وضوئه هست.

س: وضوئش کی بوده؟

ج: نه کان علی یقین من الیقین بالوضوء، کان علی یقین بوضوء ...

س: ؟؟ یقین علی الیقین بالوضوء بگوید. الان یقین دارد که وضوء داشته، وضوئه، وضوئه کی بوده؟ قبلاً بوده دیگه، همان وضوئه الان یقین دارد.

ج: الان یقین دارد که قبلاً ...

س: مگر این‌که به قول سید بگویید که وضوئه یعنی متلبس به وضوء است الان، ؟؟ ضمیمه کنید.

ج: یعنی در زمان اسناد باید یقین ...، الان که یقین ندارد که ...

س: حاج آقا؛ عبارت ...

س: یقین دارد ولی متعلق را که ؟؟ باز هم خلاف ظاهر است دیگه، این را می‌فرماید ...

س: این هم خلاف ظاهر است ...

س: این هم که متعلقش ؟؟

ج: اشکال آخری که (حالا دیگه آخرین اشکال ایشان را خواستیم بگوییم که تمام بشود این اشکالاتی که بر این شده) فرموده: «ان هذا المعنی الذی ذکره الشیخ متوقف علی تقدیر شیء هنا و الا لم یتم المعنی و التقدیر هکذا فإنه علی یقین من وضوئه السابق فشک و لا ینقض الیقین بالشک و بدون الذکر الشک لا یتم المعنا».

خب «فانه علی یقین من وضوئه» بعد «و لا ینقض الیقین بالشک»؟ مگر شکی فرض شده؟ پس یک شک باید این‌جا تقدیر بگیریم. «فانه علی یقین من وضوئه فشک و لا ینقض الیقین بالشک» پس یک چیزی را در تقدیر باید بگیری، پس معنایی که شما دارید می‌کنید یحتاج الی تقدیر، و این خلاف ظاهر است.

این اشکال هم ظاهراً وارد نباشد یعنی، چرا؟

س: و الا عدم العلم ...

ج: نه، چون فانه ضمیر به کی برمی‌گردد؟ به همین رجلی که گفت آقا من شک دارم. حالا به این آدمی که شک ؟؟ دوباره لازم نیست به او بگویید شک داری که، به او می‌گویند تو یقین داشتی سابق، و لا تنقض الیقین بالشک ...

س: می‌گوید دوباره لازم نیست ؟؟

ج: آره، و لا تنقض الیقین بالشک ...

س: نیاز به اضافه ندارد دیگه ...

ج: بنابراین چیزی در تقدیر بخواهیم بگوییم خلاف ظاهر می‌شود این‌جوری نیست. خلاف ظاهر این‌جا لازم ؟؟فقط چیزی که هستد یکی آن تکرار است که ...

س: آن کبرایش هم قبول داشتید شما؟

ج: که چی؟

س: که ولو در الفاظ هم نباشد همین که یک معنا را در ضمن یک معنای دیگه هم دوباره ابلاغ بکند باز هم ؟؟

ج: در جایی که ببینید؛ یک وقت فاصله شده، تکرار می‌کنند؛ برای این‌که می‌خواهند استدلال کنند. این عیب ندارد. برای این‌که غیابت از ذهن ممکن است پیدا کرده، یک حرف‌هایی وسط آمده تکرارش می‌کنند و الان چون امام می‌خواهد استدلال بفرمایند.

س: ولی وقتی همین الان ...

ج: همین الان، جمله قبل است. این‌جا دیگه تکرار، می‌گوید و الا لا یجب با فلان، خب ظاهر این است که یک چیز جدیدی می‌خواهد بفرماید.

یکی هم همین مسئله که این‌جور معنا کردند. متوقف از آن برای این‌که خود فانه و این‌ها کلام ظهور نداشته باشد که این‌ها جزاء هستند. و این‌که ظهور ندارد که این‌ها جزاء هستند این متوقف است بر ابحاث آتیه، این فعلاً تا این‌جا.

و اما این‌که جزاء عبارت باشد از ما ذکر یا جزاء عبارت باشد از (ببخشید) شرط، ما ذکر و ان لا یعنی و لم یستقم ما ذکرنا مثلاً یا لایکون ما ذکرنا، آن‌وقت جزاء فرمایش آقای حائری بخواهد باشد خود ایشان سه‌تا چهارتا اشکال کرده که حالا دیگه وقت نیست عرض بکنم. و اگر آن باشد که ما عرض کردیم ببینیم که آن درست می‌شود یا نه؟ و صلی‌الله علی محمد و آله‌الطاهرین.

Parameter:18822!model&29580 -LayoutId:29580 LayoutNameالگوی متنی مشاهده دروس

اوقات شرعی

تعداد بازدید آنلاین : 2
تعداد بازدید روز : 193
تعداد بازدید دیروز :1239
تعداد بازدید ماه جاری : 2655
تعداد کل بازدید کنندگان : 790956