لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس میباشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلیالله تعالی علی سیدنا و نبینا ابیالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لاسیما بقیةالله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین.
میلاد مبارک و مسعود امام همام مولایمان حضرت ابا محمد حسن بن علی الزکی العسکری صلوات الله علیه و علی آبائه الطاهرین و علی ابنه الطاهر المطهر بقیةالله فی الارضین صلواتالله علیه و علی آبائه الطاهرین.
خدمت حضرت بقیةالله الاعظم ارواحنا فداه و عمه بزرگوارشان فاطمه معصومه علیها السلام و همه شیعیان و موالیان آن بزرگواران و شما گرامیان تبریک عرض میکنیم و امیدواریم که همه ما جزء شیعیان و موالیان آن بزرگوار و آباء گرام و فرزند بزرگوارش حضرت بقیةالله ارواحنا فداه باشیم و در دنیا و آخرت دستمان از دامان پرمهر و محبتشان محروم نماند ان شاءالله. و ان شاءالله عنایات ویژهشان شامل حال این مملکت و انقلاب اسلامی و ان شاءالله رهبری معظم، حوزههای علمیه شیعه در سراسر عالم بشود که بوده است بحمدالله تا بهحال و ان شاءالله بشود بیشتر و با عنایات آنها ان شاءالله این مشکلاتی که وجود دارد از جهات مختلف هم از جهت اقتصادی هم از جهت فرهنگی که انصافاً یک مقداری باعث نگرانی شده بعضی از اموری که حالا نقل میشود. از نظر مراعات حجاب و سائر مسائل شرعی و دینی شنیده شده در قم خیلی جاها افرادی سگ همراه دارند. این فرهنگ نادرست یا حجاب مراعات نمیشود یا کم مراعات میشود. بدحجابی است یا گاهی عدم حجاب هست. خیلی موجب نگرانی است که حالا نمیخواهم بعضی از مصادیق را عرض کنم اینجا. ان شاءالله با عنایات ویژه آن بزرگوار و عمل کردن مسئولان و همگان، مسئولان و غیرمسئولان ان شاءالله به وظائف شرعیشان ان شاءالله آن آمال و آرزوهایی که انقلاب اسلامی به خاطر آنها محقق شد و همه فداکاریها و رهبریهای امام، فداکاریهای مردم، شهادت شهدای عزیز همه در راستای آن بوده است ان شاءالله به منصه ظهور برسد.
این صلوات خاصه آن وجود مبارک را خدمتشان تقدیم میکنیم.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرِّ التَّقِیِّ الصَّادِقِ الْوَفِیِّ النُّورِ الْمُضِی ءِ خَازِنِ عِلْمِکَ وَ الْمُذَکِّرِ بِتَوْحِیدِکَ وَ وَلِیِّ أَمْرِکَ وَ خَلَفِ أَئِمَّةِ الدِّینِ الْهُدَاةِ الرَّاشِدِینَ وَ الْحُجَّةِ عَلَى أَهْلِ الدُّنْیَا فَصَلِّ عَلَیْهِ یَا رَبِّ أَفْضَلَ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَصْفِیَائِکَ وَ حُجَجِکَ وَ أَوْلادِ رُسُلِکَ یَا إِلَهَ الْعَالَمِینَ» الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد.
بحث در فراز اول از صحیحه أولی زراره رضوان الله علیه بود که «الرّجل ینام و هو على وضوء أ یوجب الخفقة و الخفقتان علیه الوضوء»؟ که گفته شد پنج احتمال در حقیقت سؤال زراره وجود دارد.
سؤال اول؛ این بود که او میداند که بحسب عرف و لغت مفهوم نوم شامل خفقه و خفقتان میشود اما سؤالش این است که آیا مشمول هست در آن نومی که شارع او را ناقض وضوء قرار داده؟ عرفاً شامل است ولی آیا شارع اطلاق مرادش بوده در اینکه فرموده نوم ناقض است یا حتی این مرتبه را هم میگیرد یا نه؟
احتمال دوم این است که اصلاً برایش روشن نیست که مفهوم نوم لغتاً و عرفاً خفقه و خفقتان را میگیرد یا نمیگیرید؟ فلذا از مفهوم سؤال میکند از امام علیه السلام تا بتواند به اطلاق تمسک کند.
سوم این است که از اماریّت خفقه و خفقتان سؤال میکند. میداند نوم نیست لغتاً و عرفاً و میداند جزو نواقض وضو هم نیست. اما احتمال میدهد این اماره شرعیه باشد بر نوم، چون از اموری است که قبل النوم متصلاً بالنوم یا قبلش برای انسان پیش میآید و ممکن است این اماره باشد.
چهارم این است که نه، میداند که عرفاً و لغتاً این نوم بر آن صادق نیست و میداند هم از مراتب نوم نیست. پس ادله ناقضیت نوم حتماً این را نمیگیرد. اما سؤالش این است که آیا شارع خفقه و خفقتان را مستقلاً ناقض قرار داده در قبال نوم و اینها که این هم باشد یک ناقض آخری غیر از نوم و غیر از بول، غیر از کذا و غیر از کذا.
و احتمال پنجم تردد بین این احتمالات است که حالا خودش قهراً صوری پیدا میکند این تردد. گفتیم عدهای از بزرگان منهم محقق خراسانی و تلامذه ایشان و بعض بزرگان دیگر آن اولی را انتخاب کردند گفتند ظاهر در آن معنا است. و به دو شکل استدلال شده برایش.
یکی اینکه احتمالات همین خمسه است. ما احتمال مازادی برا این نداریم. اگر معنایی این جمله داشته باشد یکی از همینها است. غیر از معنای اول سایر معانی باطل است. خلاف ظاهر است به بیاناتی که گذشت بنابراین یتعین فی الاول که این منهجی است که محقق اصفهانی بیان فرمودند و از بعض کلمات دیگران هم میشود همین مطلب را استفاده کرد.
و قرینه دومی که خود آقای آخوند در تعلیقه أنیقه خودشان به قول آقای آشیخ محمد حسین واقعاً تعلیقه ایشان خب أنیقه هم هست و عمیقه است. بیان فرمودند این است که آقای آخوند فرموده که دو قرینه داخلی در روایت وجود دارد که این معنا را متعین میکند و ظهور میدهد که این معنا مراد است.
یکی این است که فرمایش خود امام که تفصیل دادند مراتب نوم را، پس معلوم میشود سؤال راجع به نوم است که امام تناسبش این است که مال نوم است.
دو اینکه؛ خودش گفته «الرجل ینام» کلام خود زراره «الرجل ینام» که ظاهرینام مجاز و اینها نیست. ظاهرش حقیقت است یعنی واقعاً خوابیده، این هم قرینه دیگری که همین مقصود است چون این با بقیه جور در نمیآید.
خب بر این مطلب مناقشاتی است که باید مورد بررسی قرار بگیرد قد یقال که همانطور که آنها اشکال داشت این هم اشکال دارد و نمیشود به آن ملتزم شد فلذا مردد میشود. بله خب بالاخره یک معنایی دارد دیگه؛ مردد میشود و آن اشکال این است که خود آقای آخوند کأنّه به این اشکال به نحو دفع دخل مقدر اشاره به آن کردند. و آن این است که اگر بخواهیم بگوییم میدانسته زراره که معنای نوم چیه و میدانسته که شامل خفقه و خفقتان هم میشود که فرض سؤال اول این است، معنای اول این است و حقیقت سؤال این است. اگر اینها را میدانسته و احتمال هم میداده که این مرتبه هم ناقض باشد این چهطور میتواند بگوید «و هو علی وضوء»؟ «الرّجل ینام و هو على وضوء أ یوجب الخفقة و الخفقتان علیه الوضوء»؟ با اینکه جمله حالیه را وقتی میتوانیم بیاوریم که بدانیم که اتحاد زمانی دارد با عامل ذوالحال که أدباء و نحوییون و اینها بیان فرمودند. خب اگر احتمال میدهد که خفقه و خفقتانی که مشمول مفهوم نوم هست؛ این ناقض باشد چهطور میتواند بگوید «نامَ و هو علی وضوء»؟ که این نامَ هم معلوم است مقصودش دیگه در این صورت همان خفقه و خفقتان است. ینام خب شرط حالیّت را احراز نکرده که این را حال قرار بدهد که، چهجور میدهد؟
خب از این مناقشه به وجوهی ممکن است جواب داده بشود.
یک جواب جوابی است که خود أدباء دادند و گفتند که این مواردی که بحسب ظاهر گاهی جور در نمیآید اینها تأویل دارد و حال در حقیقت آن مأوّل است. مثلاً «فَادْخُلُوها خالِدینَ» (زمر/73) که این خالدین حال است برای فاعل أدخلوها؛ عامل در این فاعل دخول در جنت است. خب خلود با دخول، حدوث دخول همزمان نیستند. پس با آن شرط چه جور جور در میآید؟ أدباء آمدند اینجا گفتند یعنی «أدخلوها مقدراً لهم الخلود» معنا این است. یعنی در حالی که تقدیر شده از پیشگاه خدای متعال برای آنها خلود.
س: یعنی بدو خلود و بدو دخول با هم همزمان نیستند؟
ج: بله؟
س: بدو دخول؟
ج: خلود آخه چیز است. خلود یک امری است که ...
س: خب یک امر مستمری است دیگه، بدوش هم ...
ج: حالا آن یک جوابی ممکن است کسی بدهد، ولی خلود این است. الان که خلود نیست. الان آن اول است. خلود این دوام و استمرار وجود است. استمرار وجود که با دخول همراه نیست که. اینجوری آمدند توجیه کردند فلذا شما میبینید که مثلاً در صمدیه فرموده است که «السابع الحال ـ سابع از منصوبات ـ و هی الصّفة المبیّنة للهیئة غیر نعت»، صفت نیست ولی مبیّن هیئت و خصوصیاتی است «و یشترط تنکیرها، و الأغلب کونها منتقلة مشتقّة مقارنة لعاملها، و قد تکون ثابتة و جامدة و مقدّرة». این مقدّره اشاره به همین مطلب است که یک جاهایی مقدر است یعنی تقدیر شده، اینجور جواب دادند بعضی جاها، که آقای اصفهانی قدس سره حالا در این تعلیقه مبارکه این را ردع میکنند میگویند این حرف درست نیست. که حالا ...
س: یعنی باید در مقام چه بگوییم؟ در «الرّجل ینام و هو على وضوء» چه بگوییم؟ تأویل چیه؟
ج: بگوییم، مثلاً در اینجا بگوییم «الرّجل ینام» و مثلاً بگوییم «مفروضاً أنّه علی» فرض میکنیم علی وضوء باشد. فرض که اشکال...، فرض محال که محال نیست که، مفروضاً ...
س: با فرضش همزمان است یعنی؟
ج: بله.
س: حاج آقا؛ نمیتوانیم اینجا چیز دیگر در تقدیر بگیریم؟ مثلاً بگوییم «و هو کان علی وضوء» بوده نه «یکون الان علی وضوء» که باشد. یک کان در تقدیر بگیرید کما اینکه ...
ج: کان که چه فایدهای دارد؟ ناقضش نمیشود. اگر قبلاً بوده بوده الان نباشد ناقض نمیشود.
س: نه، جان؟
ج: اگر قبلاً بوده حالا نباشد که ناقض نمیشود.
ج: همین! واقعاً همین! این همان معنای الصاقی است که دیروز میفرمودید. یعنی قبل از اینکه بخواهد ینام باشد کان، مثل اینکه من میگویم آمد فلانی؟ در حالیکه در زمان بچگیاش پسر خوبی بود؟؟
س: آن موقع ؟؟ شد یا نشد؟
س: زمان خوبی بود. من میگویم پسر خوبی بود. خب ممکن است کسی اشکال بکند اینکه الان آمد الان باید دید ...
ج: اگر کان باشد که مقصودش نباشد که الان استمرار دارد سؤال؟؟ ناقضیه؟؟ غلط است.
س: حالا یعنی باطل شد وضوءِ؟
ج: حالا دیگه اجازه بفرمایید. الان این خیلی کلام گسسته میشود. من اجازه میخواهم امروز شما یک مقداری تحمل بفرمایید که من این چون نمیفهمند افراد چی شد مسئله، این را بگوییم تا بعد اشکالاتتان را بفرمایید.
یا جواب دیگری که ممکن است، همین عبارت صمدیه هم روشن شد گفتند اغلب اینجوری است نه اینکه دائماً باید اینجور باشد. این شرط همیشگی نیست، شرط دائمی نیست. شرط غالبی است. یا حتی غالب هم نه، اغلب؛ اغلب غیر از غالب است. مثل أشهر و مشهور، اغلب یعنی وقتی این را با آن میسنجیم این بیشتر است. اما غالب این است که نه، آن نادر است اما اغلب که شد یعنی اینطور نیست که آن هم نادر باشد. اغلب این است. خب بله، حالا یکجا هم اینجور نیست. مرحوم آقای آخوند؛ این جواب اولی که أدباء دادند که حالا درست است یا نادرست است این مسئله که ظاهراً همان؛ این جواب دوم که مرحوم شیخ بهائی قدس سره اغلب فرموده اصلاً در بعضی کتابها اصلاً این شرط ذکر نشده گمان میکنم در ألفیه ابن مالک و شرح آن مال سیوطی نه، من آنجا هم نگاه کردم نبود. و البته اینجا هست مثلاً و بعضی از متون ادبی دیگر.
آقای آخوند قدس سره فرمودند که اینکه باید متحد باشد این همه جا نیست، بعضی جاها هم اتصال کفایت میکند. درست است یا باید زمانشان متحد باشد یا متصل باشد. و اینجا اتصال که وجود دارد. حالا اگر آن ناقض است و ما میگوییم در مواردی که عامل ذوالحال و حال متناقضین باشند یا متضادین باشند که یکی رافع دیگر است در اینجا اتصال کفایت میکند. اتصال زمانی، فلذا فرموده است که آقای آخوند در حاشیه فرموده: «الرّجل ینام إذ الظّاهر منه تحقّق النّوم» حقیقت نوم نه اینکه حالا اراده نوم یا اشراف نوم، نوم، اصالة الحقیقه اقتضاء میکند که در من حقیقی استعمال شود. «بناءً علی الاکتفاء فی المقارنة المعتبره بین الحال و العامل فی ذیالحال بالاتصال بحسب زمان عدم اعتبار الاتحاد»، اینجا اتحاد اصلاً لازم نیست. إما مطلقا، میگوییم همه جا اتحاد ما نمیخواهیم. کی گفته اتحاد زمانی میخواهیم؟ آنکه ما میخواهیم اتصال است. «أو فی خصوص المقام ممّا کان أحدهما سبباً لإرتفاع الآخر و علّة لانتفائه»، این هم جواب آقای خراسانی قدس سره.
این جواب محل مناقشه تلمیذ محقق ایشان قرار گرفته و فرموده است که نه آن اتحادی که أدباء گفتند درست است و نه این اتصالی که آقای آخوند میفرمایند. اتصال هم درست نیست. دلیل اینکه اتصال درست نیست که آقای آخوند فرمودند این است که اگر این درست باشد ما باید بتوانیم احدالضدّین را حال قرار بدهیم برای ضد آخر، برای ذوالحالی که ضد آخر را داشته و دارد. مثلاً مثال زدند؛ بتوانیم بگوییم «قَعَد زیدٌ قائماً»، قعد زید در حالی که قائم بود. این بشاعت دارد. «قعد زید قائما» خب اتصال زمانی که دارد. ایستاده بود نشست. حالا میتوانیم بگوییم «قعد زید قائماً» در حالیکه ایستاده بود، در حالیکه ایستاده بود نشست. میگوید آقا؟ میگوید خب بله، اتصال دارد دیگه، یا بگوییم «تحرک زید ساکناً»، خب اتصال زمانی که وجود دارد. و حال اینکه روشن است که اینها به مذاق عرف و لغت و چیز نمیآید اینجور حرف زدن، پس اینکه بگوییم همه جا؛ آخه آقای آخوند فرمود بگوییم همه جا اتصال کفایت میکند یا لااقل این جاهایی که یکی نافی دیگری است و رافع دیگری است. ما اتفاقاً همانجایی که ایشان میگویند مثال زدیم. این درست نیست.
پس این فرمایش آقای آخوند درست نیست. آن حرف نُهاد هم که میگویند مقارنه زمانیه لازم است این هم صحیح نیست. به دو دلیل.
یک؛ اینکه این جمله قطعاً از نظر محاوره عرفیه جمله صحیحی است که گفته بشود «أ تضربنی الیوم و قد أکرمتک بالأمس». آیا امروز من را کتک میزنی و حال اینکه دیروز اکرمتک؟ یا مثلاً پدر، مادری به فرزندش میگوید اینجور با من رفتار میکنی و حال اینکه در کوچکی، جوانی چقدر به تو خدمت کردم؟ خب اینها زمانش اتصال ندارد که، مقارنت، اتحاد که ندارد و اتصال هم ندارد. دیروز با امروز خب شب بین آن واسطه است. این یک.
دلیل دومی که ایشان اقامه میکنند این است که آیا حال را برای ذوالحالی که خارج از افق زمان است، مجردات و چیزهایی که خارج از افق زمان هستند، زمانی نیستند اصلاً، نمیشود استعمال کرد؟ «بداهة صحّة الحالیّة فی الخارج عن افق الزمان»، پس بنابراین اینها درست نیست، اصلاً نه مقارنت زمانیه و نه اتصال اینها نیست، بله نمیشود حال و عامل فی ذوالحال اجنبی بالمرّه باشد، یکجوری باید با هم به وجه من الوجوه اقترانی داشته باشد. حالا تارةً به زمان است، اینها دیگر از عوامل خارجی و جابهجا و بحسب موارد است. باید یک نکتهی ادبی خودش، یک قانون ادبی که حال و عامل ذیالحال یک تقارنی به یک وجهی باید داشته باشد. بعد ایشان میفرمایند که مثلاً تارةً تقارنشان به این است که اینها در عالم وجود هردوی آنها هستند و همین کفایت میکند «و الاقتران تارة فی الوجود بلحاظ متن الواقع». مثل همین مثالی که زدیم «أ تضربنی الیوم و قد اکرمتک بالامس» امروز میزنی و حال اینکه قبلاً اکرامت کرده بودم، دیروز اکرامت کرده بودم. میخواهد بگوید که هدفش این است میگوید این کار را میکنی و حال اینکه، یعنی این دوتا نباید توی عالم واقع بشود، توی عالم وجود نباید، این کار را میکند و حال اینکه اینطوری است، هدفش این است که این دوتا نباید تقارن، این مقرونیت این دوتا در عالم وجود و در متن هستی این ناسازگار است، این درست نیست که آن از تو سر بزند و حال اینکه این از من سرزده و هردو در عالم وجود تحقق دارند ...
س: اصلش هم مهم نیست لذا.
ج: بله، این است مقصود.
میفرماید: «کما فی المثال، فان الغرض أنّ الضرب فی الیوم، مع الإکرام فی الأمس مما ینبغی أن لا یقعا معاً فی دار الوجود، بلحاظ متن الواقع و مطلق الوجود». نه وجود کنار هم، مطلق الوجود، نه وجود متحد نه وجود متصل زماناً یا متحد زماناً نه، مطلق الوجود. اینکه آن در صفحهی هستی تحقق پیدا کند، این هم در صفحهی اصلی تحقق پیدا کند.
س: شما ضرب امروز را گفتید با اکرام امس ...
ج: بله دیگر ...
س: آخر فرمایشتان را فرمودید آن فرمایش شما ...
ج: که اینها اتصال ندارد دیگر، با قیدش، الان چون مثالمان این است، این چون مثال است این است، این مثال است که این بود که ضرب امروز تو و اکرام دیروز من، این مثال که قید کرده ما قیدش را که نمیتوانیم حذف بکنیم ...
س: نه میخواستم بگویم قیدِ موضوعیت ندارد ...
ج: نه نه ندارد ولی این مثال که فعلاً ما مثال زدیم توی این مثالِ اینجوری است، همینکه میخواهد بگوید اینها در دار وجود.... این یک صورت.
گاهی هم تقارنشان به این است که به لحاظ امتداد یکی است تا زمان وجود و حدوث دیگری مثل «قعد زید و قد کان قائماً منذ یوم» نشست و حال اینکه این از زمان ممتدی همینطور قائم بوده است که آن قیامی که ضد قعود است این استمرار داشته داشته داشته تا زمان حدوث قعود که اینجا مقصود اقتران خود قیام به قعود نیست که آقایان میگویند، مقصود اقتران استمرار یکی با دیگری است.
س: اتصال و الصاق است یا اقتران است؟
ج: استمرار، استمرار قیام این مقترن است با قعود، استمرار تا اینجا بوده دیگر ...
س: تا اینکه ان حدث القعود.
ج: بله حدوث قعود، تا حدوث قعود استمرار داشته، همین کفایت میکند ...
س: چی را اقتران شده ...
ج: اقتران آن با حدوث این ...
ج: این بله، آنکه لازم است این هم یکی از، گفتیم اجنبی نباید باشد یک اقتران به یک وجهی داشته باشد حالا ولو اینکه استمرار او که از صفات و خصوصیات او هست این اقتران داشته باشد با اینکه حال شده الان برای ذوالحال ...
س: یعنی اگر عقلی نگاه کنیم با حدوث یکی استمرار دیگری از بین میرود و آناً ما با هم تقارن ندارند ولی عرف این دوتا را استمرار یکی با حدوث دیگری مقترن...
ج: نه، اتصال دارند.
س: اتصال، اقتران نه.
ج: بله.
خب بعد ایشان میفرماید که... بعد یک مباحثهای اینجا میکند با حرفهای ادبا، میگوید آنکه حق است همین است که ما گفتیم، این حرفهایی که آنها درآوردند یکجا توی آن گیر کردند گفتند مقدراً باید بگوییم، باز گیر کردند ابن هشام در مغنی هم فرموده بعضی جاها هم محکیاً یا حاکیاً یعنی آنجور بود در حالی که من حکایت، این حکایت من نه خود آن محکی...
س: که همزمان است حکایتِ ...
ج: حکایت من، اخبار من این مقرون است، آن کار، اینها را ایشان میگوید اینها حرفهای نادرستی است و قبول نمیکند ایشان و در آخر کار هم میفرماید، این هم یک نکتهای هست که خب حالا ما سابقاً هم میگفتیم فرموده که «و لا یضرنا بعد وضوح الأمر عدم مساعدة کلمات أهل الأدبیة، فانها غیر مبتنیة على أساس متین». این تعلیلات و حرفهایی که ادبا خیلی جاها میزنند و اینها، اینها علی اساس متین نیست، این ما نباید گرفتار اینها بشویم. خب بعد میفرمایند که پس نتیجهی حرف ما چی شد؟ این شد که «و التحقیق: إن المقارنة الزمانیة غیر مقومة للحالیة، و إنما یعلم الاجتماع بحسب الزمان من الخارج» پس حقیقت حالیه چی هست که میگوییم این حال برای آن است؟ این هم یک نکته باز مربوط به ادب میشود که ایشان اینجا فرمودند «و لیست حقیقة الحالیة إلاّ جعل أحد المضمونین قیداً للآخر بحسب فرض المتکلم، فقولک جاء زید و هو راکب، أی: و المفروض أنه راکب» حال است یعنی آن آمد، آن رفت یا آن کذا آن کذا آن کذا در حالی که مفروض این است که اینجور مطلبی، اینجور حرفی، اینجور واقعهای محقق است یا محقق نیست. آن را، آن ذوالحال را مقید میکند نه توصیف میکند، نعت قرار نمیدهد برایش، مقید میکند به فرض یک حال دیگری، یک امر آخری. همین. پس «ینام و هو علی وضوء» که زراره گفته یعنی چی؟ «أی و المفروض أنه على وضوء، من دون دخل للاتحاد الزمانی بین المضمونین»....
س: مفروض یعنی چی حاج آقا؟
ج: یعنی فرض ما این است دیگر ...
س: یعنی چی؟ یعنی فرض ما حکایت و اخبار ما از واقع دیگر؟ جاء الفلانی زید و هو راکب یعنی من میخواهم از واقع در فرض و قصد و ارادهی خودم، فرض یعنی منظورتان اراده است؟ منظورتان قصد است؟ ضمیر است .....
ج: خب حالا تمام بشود فرمایش، مفروض که دیگر یعنی مفروض دیگر ...
س: مفروض را نه، خب یعنی چی مفروض؟ میگوید مفروض ما این است یعنی اینکه آن چیزی که معهود است عند نفس ما این است؟ ما مفروض را این میفهمیم دیگر، چیزی غیر از اینکه نمیفهمیم، منظورتان این است که این باز هم خلاف است که میگوید کسی که شبههی حکمیه دارد و سؤال دارد نمیتواند جازماً بگوید مفروض من این است که در نون، شک من در نوم است خفقه و خفقتان ندارم علی وضوء در حالی که شاک هستم، اینکه دوباره اشکال را دوباره تقویت کرد، این مفروض اینجوری کجا حل کرد مسأله را؟
س: بله دیگر در فرض اینکه وجود دارد معنی ندارد ...
س: چهجور میتواند جازماً این حرف را بزند؟
س: اگر شک دارد که آن نوم ناقض است....
س: مگر اینکه عرض کردم بگویید هو کان علی وضوء، یعنی اینکه وضو داشته الان نمیدانم دارد یا نه؟
س: نه ...
س: حالا نه اجازه بدهید، اثبات شیء نفرمایید باطل است، اثبات شیء نفی ماعدا نمیکند، من میگویم «کان علی وضوء» حال را نمیدانم نفی هم نکردم «کان علی وضوء» یعنی من مقتضی وضو را داشتم نمیدانم نومام ناقض است یا نه؟ اخبار هم میدهم از غیر حالتی که نمیدانم که حالت قبل بوده که ...
ج: یک ذره صبر نمیکنید که من میخواستم عرض من این بود که بگذارید کلام صاحب کلام تمام بشود بعد اشکالاتتان را شروع بفرمایید. الان دارد توضیح میدهد، اما به حدی این علم جولان میکند که نمیگذارد بماند میخواهد همینطور منتشر بشود.
خب فلذا ایشان میفرماید یعنی مفروض، مفروض معنایش این نیست که آن تحقق دارد، تحققش با آن نمیسازد، تحقق آن مفروض بحمل شایع یعنی آن متعلق آن چیزی که موصوف مفروض است، او قابل جمع با آن نیست در زمان یا اتصال ندارد یا متحد زمانی نیست اما مفروض بودن؛ فلذا ایشان میفرماید آیهی شریفه هم همین است «ادْخُلُوهَا خَالِدِینَ» (زمر/73) این دخول که خلود ندارد، دخول یک امر آنی الحدوث است، وارد بهشت میشوند، دخول به معنی حدوث الدخول که خالد نیست. این حال است برای ذوالحال است یعنی آن افراد داخل بشوید در حالی که شما مفروض است برایتان دخول.
س: این مقدراً اینجا ...
ج: نه تقدیر است یعنی این فرض شده برای شما ...
س: ؟؟؟ واجب شده یعنی چی؟
ج: «فالحالیة عین الفرض و التقدیر لا أن التقدیر بنفسه حال» که ادبا میگفتند یعنی مقدراً... نه ...
س: یکبار دیگر بفرمایید متن را ...
ج: «فالحالیة عین الفرض و التقدیر» اصل حال خود فرض و تقدیر است نه اینکه «لا أن التقدیر بنفسه حال» که بگویی کلمهی مقدراً که آن را ادبا میگفتند «حتى یقال: إن معنى «ادْخُلُوها خالِدِینَ» ادخلوها مقدراً لکم الخلود، لیکون قولهم مقدراً حالاً عن الدخول لا الخلود حالاً بمعنى الفرض و التقدیر، فاذا انسلخت الحالیة عن الزمانیة و الوقتیة، فلا موجب لإتحاد المضمونین زماناً أو الالتزام بکفایة الاتصال الزمانی» که آقای آخوند میفرمایند این را نمیخواهد بلکه همین است که اینجا هم یعنی «ینام و هو علی وضوء أی و المفروض انه علی وضوء» مفروض این است «من دون دخل للاتّحاد الزمانی بین المضمونین».
خب حالا کلام محقق اصفهانی رحمةالله علیه درحقیقت دو مطلب در آن هست، یکی حیث نفیای است، یکی حیث اثباتی که فرمایش خود ایشان است. حیث نفیای فرمایش ایشان این است که میگوید این اتحادی که ادبا گفتند درست نیست استدلال قویای داشت هم به جملهای که عرف و لغت آن را میداند با اینکه هم به آن استدلال، برهانی که فرمود اگر این باشد ما باید آن را خارج از افق زماناً حال بگوییم برای آنها معنا ندارد آوردن. و هم فرمایش آقای آخوند را مناقشه کردند استدلال آوردند که اتصال هم کفایت نمیکند و مبرر نمیشود برای حال قرار دادن. این یک بخشی از کلام ایشان است که این نفی، این فی غایة المتانة و متین است و مورد قبول است. بعد از این نفی حالا یک حرف دیگری میزنند، آن حرف دیگر، حالا در مقام حرف ایجابی ایشان هم دوتا حرف است، یک: اینکه میگویند اجنبی نباید باشد معلوم است حال و ذوالحال اجنبی باشد معنا ندارد، یک ارتباطی باید داشته باشد به یک نحوی، حالا ولو اینکه فی عالم الوجود، فی عالم التحقق، فی دار التحقق، فی دار الوجود تقارنی داشته باشند ولو زمانی نباشد ولو اتصال نباشد و به همان دو نحوی که مثلاً یا ممکن است بیشتر هم کسی تصویر بکند این هم یک حرف است.
حرف سوم ایشان این است که مفاد حال که حالا میخواهیم بگوییم مقارنت داشته باشد به یک نحوی در عالم وجود، این حرف سوم ایشان است، که یعنی آن ذوالحال وجد یا و انعدم حالا هرکدام بحسب موارد دیگر، یا فلانطور یا فلانطور هر فعلی حالا به آن نسبت میدهند در حالی که این مطلب مفروض است در حق او. نه اینکه مقدراً میگوییم آن حال است، نه همین حال است، مفروضیت این آن دَخَل یا نمیدانم نَامَ یا چی یا چی در حالی که این مفروض است برایش.
این مطلب بعدی که مطلب سوم باشد اولاً آیا انسباق به ذهن این است؟ اگر این مفاد حال است باید منسبق به اذهان این باشد دیگر. و ثانیاً این مفروضیت مهمل است؛ یا مطلق است یا مقید است، سه حالت که بیشتر نمیتواند داشته باشد، یعنی نام و حال اینکه مفروض دارد حرف مبهم و حرف... مطلق و مقید و مهمل، مهملاً یعنی نمیدانم، مهمل است یعنی نمیدانم دیگر، اینکه بگوید «نام و هو علی وضوء» یعنی نمیدانم الا چهجوری، اهمال اینجا معنا ندارد. مطلق هم معنا ندارد که بگویید که مطلق یعنی چه باشد چه نباشد. قهراً مقید است دیگر ...
س: مجمل بفرمایید بهتر نیست؟
ج: نه یعنی شخص چون در مقام ثبوت، همان فرمایشی است که همان که آقای خوئی در موارد متعدد فرموده است که در مقام ثبوت وقتی کسی حکمی دارد میکند، مطلبی دارد میگوید از سه حال خارج نیست یا مهمل است یا مطلق است یا مقید است درست؟ حالا اینجا هم وقتی دارد میگوید «نام و هو علی وضوء» نسبت بر وضو بودن یا مهمل است یا مقید است یا مطلق است، این مجمل که اینجا معنا ندارد، این مقام اثبات است، اجمال برای مقام اثبات است، مال مقام ثبوت یعنی قید میزنم یا نمیزنم یا هیچ کاری ندارم، قید نمیزنم، قید میزنم یا هیچ کاری ندارم ...
س: نه اینکه عدم القید و تردد بین اطلاق و تقیید یا بهخاطر اجمال است ...
س: ؟؟؟ ثبوت ثبوت ...
ج: عالم ثبوت دیگر ...
س: ثبوت وضو داشتن برای من عبد که نمیدانم که ارادهی، اهمال اراده هست ...
ج: نه نه نیست اصلاً اهمال است ...
س: اهمال نیست عدم علم من است این اجمال است ...
ج: اهمال است، یعنی مال عالم داریم میگوییم که شخص متوجه، شخص ملتفت و متوجه نمیشود اهمال کند یا مطلق است یا مقید است، شخص متوجه. اینکه دارد میگوید «و هو علی وضوء» که توجه دارد، این حالت را به آن توجه دارد آنوقت این چکار دارد میکند؟
س: فرمودید اهمال چی هست الان اخیراً؟
ج: اهمال این است که نه تقیید میکند نه مطلق میگذارد ...
س: اصلاً توی لحاظاتش نیست ...
ج: توی لحاظ واقعیاش، این نمیشود ...
س: مثلاً کأنّه غافل است از این ...
ج: آره، یعنی حکم را دارد میآورد روی این موضوع، میگوییم که مثلاً میگوید اکرم زیداً، عالم فاسق را نگاه میکند، خب اکرم زیداً در حالی که عالم باشد، در حالی که فاسق باشد یا مطلق یا مقید، میگوید هیچکدام، نمیدانم، نمیشود حکم که داری میآوری نمیشود.
خب این مطلب سوم آقای اصفهانی قدسسره که با این میخواهد تصویر کنند این مطلب را این لا نفهمه این فرمایش ایشان. ولی حق مطلب این است که در این مقام اینجوری بگوییم، بگوییم که ...
س: شما مفروض را فهمیدید چی هست مراد ایشان؟
ج: آره مفروض ...
س: مفروض یعنی چی؟
ج: یعنی فرض شده ...
س: فرض به معنای وجوب است، فرض به معنای یک عهد و ؟؟؟ وجود ذهنی است، فرض یعنی چی اینجا؟ فرض یعنی وجود ذهنی؟ وجود ذهنی که قطعاً دارد اشعار به حکایت از خارج دارد میکند، مثل جاء رجل و هو راکب، اگر این است مراد اشکالش را ...
ج: یعنی نام و حال اینکه هو علی وضوء مورد فرض من است، مورد فرض است نه اینکه میگویند تحقق کرده ...
س: ؟؟؟ اشکال همین است ...
ج: خوب دقت کنید نه، ایشان خیالش این است حالا آن اشکال... یعنی این مورد فرض من است نمیگویم تحقق دارد که با آن بگویید نمیسازد، مورد فرض من است، فرض محال که محال نیست ...
س: نامَ با این فرض ...
ج: آهان، این مورد فرض من است، نام و حال اینکه کونه علی وضوء مورد فرض من است، نه اینکه واقعاً واقعیت دارد، مورد فرض من است. الان من میتوانم شما را مورد فرض قرار بدهم که امروز یک سور حسابی میخواهید به همه بهخاطر این بدهید، این ؟؟؟ امر محالی را دارم فرض میکنم مثلاً، خب اشکالی دارد مگر؟
س: ؟؟؟ این همانی است که میخواستید از این اشکال جواب بدهید ؟؟؟ از آن فرار میکردید ...
ج: نه.
س: فرض یعنی چی؟ فرض یعنی اینکه آقا من در ذهنم میخواهم این را بگویم نمیتوان شبهه شبههی حکمیه باشد و تو شاک نسبت به این امر باشی اما یقینی بیایی بگویی، اینکه کرّ ما فرّ است ...
س: نه دیگر فرض است ...
ج: فرض است فرض محال که اشکال ندارد که ...
س: ؟؟؟ ما اگر میگوییم ....
ج: بله بحث حالا تمام شد دیگر حالا با ایشان مباحثه میکنیم
و صلی الله علی محمد و آل محمد