21 مرداد 1402 | 26 محرم 1445
یکی از موارد استجابت دعا: از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمودند:کسى که مایل است خداوند دعایش را مستجاب نماید، و غم و اندوهش را بزداید، پس باید تلاش کندغم و اندوه انسانى را که در مضیقه است، برطرف نماید. نهج الفصاحة، ص   

استصحاب - جلسه 015

دانلود متن:
دانلود صوت:

لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس می‌باشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.

 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی‌الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابی‌القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لاسیما بقیةالله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین.

بحث در دلیل ثانی بود بحسب ترتیب مصباح الاصول بر حجیت استصحاب که حاصل فرمایش ایشان این بود که این‌جور تقریر شده استدلال که ثبوت شیءای در سابق موجب ظن به بقاء است و عمل به این ظن هم واجب و لازم است یا این ظن حجت است بنابراین استصحاب حجت می‌شود. و بعد فرمودند این مطلب صغریً و کبریً ناتمام است این استدلال. اما صغری برای خاطر این‌که مقصود از این که می‌فرمایید ثبوت شیء در سابق موجب ظن به بقاء است مقصود از این ظن چه ظنی است؟ آیا ظن شخصی است یا ظن نوعی؟ اگر ظن شخصی باشد این واضح البطلان است که در همه‌ی موارد بگوییم ظن شخصی پیدا می‌شود. ظاهر عبارت این است یعنی این عموم واضح البطلان است که بگوییم همه جا ظن حاصل می‌شود نه این‌که این مطلب همه جا باطل است یعنی هیچ جا ظن حاصل نمی‌شود. و اگر مقصودتان ظن نوعی است که مراد از ظن نوعی هم بحسب معنایی که حالا ایشان مقصودشان است این است که یعنی در نوع موارد انسان ظن به این پیدا می‌کند نه در تمام موارد، در نوع موارد، غالب موارد ظن به بقاء پیدا می‌شود. اگر این مقصودتان است این هم فکذلک، این هم درست نیست که شما بگویید در غالب موارد در همه‌ی اشیاء و همه‌ی امور؛ انسان ظن به بقاء پیدا می‌کند، نه، اشیاء عالم این‌ها به دسته‌های مختلف تقسیم می‌شوند. هر کدام یک اقتضائی برای بقاء دارند؛ بعضی‌ها طویل، یعضی‌ها قصیر، بعضی‌ها متوسط، یک ملاک واحد و جامعی نیست که او علت بقاء باشد بگوییم در همه هست پس این مقدار بقاء را اقتضاء می‌کند. هر کدام یک چیز خاصی دارد. انسان مثلاً تا شصت سال است، بعضی حیوانات خیلی ببشتر از این است، بعضی‌هایش خیلی کم‌تر است و همین‌طور اشیاء دیگر هم همین‌جور. پس این مطلب هم ناتمام است. و اما کبریً برای این‌که ما آن‌چه که این‌جا تحصیل می‌شود برای ما؛ حالا فوقش ظن است. اگر صغرویاً اشکال نکردیم ظن به بقاء است و ما دلیلی و ظن هم در شرع حجت نیست و ادله ناهیه‌ی عمل بالظن الا ما خرج بالدلیل؛ و ما دلیلی در این‌جا نداریم که این را خارج کرده باشد. پس مشمول همان ادله عام است. مُخرجی هم ندارد بنابراین عمل به آن حرام است بغیر حجته، این تمام کلام مصباح الاصول.

خب، در حول این فرمایش چند تعلیقه وجود دارد.

تعلیقه اول این است که تقریر این استدلال علی ما ینبغی نشده و کاستی‌هایی دارد که بعضی از آن‌ها را دیروز اشاره کردیم که اولاً ثبوت ماسبق موجب می‌شود؛ این‌جور نیست. خود ثبوت بلکه علم به او، التفات به او، توجه به او موجب می‌شود اگر بنا باشد موجب بشود. و بعد هم باز انحائی دارد، تقاریبی دارد که اشاره کردیم دیروز که آیا غلبه را دخیل می‌کنیم در استدلال یا غلبه را دخیل نمی‌کنیم؟ و وقتی هم غلبه را دخیل می‌کنیم غلبه چی؟ غلبه کل موجودات عالم یا غلبه موجوداتی که با این چیزی که الان ما در سابق می‌دانیم یا غلبه مشکوک‌ها؟ و باز از این غلبه چه می‌خواهیم در بیاوریم؟ با این غلبه می‌خواهیم برسیم به ظن شخصی یا به ظن نوعی؟ و باز این‌که این غلبه بحسب تقریرات مختلف که حالا بعداً شاید باز تقریر کنیم مختلف می‌شود. بنابراین اولاً این دلیل یک تقریر ندارد، تقاریر متعدده دارد. ثانیاً همان‌طور که گفتیم نباید بگوییم خود ظن سابق بدون التفات این چیز را دارد. این تعلیقه اول.

تعلیقه ثانی این است که در مقام اشکال صغروی منحصر فرمودند امر را در دو احتمال که ظن شخصی مقصود است یا ظن نوعی مقصود است؟ و ظن نوعی را هم «علی ما یظهر من کلامه» همان نوع افراد.

ظن نوعی در کلمات بزرگان به سه معنا استعمال می‌شود. یکی همین معنا است. یعنی شخصی بودن و ظنی بودن را به مورد می‌سنجند یعنی مظنون نه ظانّ، یعنی یک وقت انسان ظن به این پیدا می‌کند که این امر خارجی مشخص هذا این‌جور است. تارةً نه، ظنش به این نیست که این بشخصه این‌جور است؛ نوع و غالب افراد این‌چنین هستند. پس مظنون ما نوع است نه کل شخصٍ شخصٍ، که این یک معنا که ایشان این معنا را فعلاً این‌جا ...

دوم این است که نوع را می‌زنند به ظانّ؛ یعنی برای نوع مردم ظن می‌آورد. ممکن است برای من ظنی حاصل نشود ولی نوع مردم ظن برای‌شان حاصل می‌شود. حالا آن نوع مردم در خصوص یک مورد یا در غالب که خیلی وقت‌ها که می‌گویند ظن نوعی، اطمینان نوعی این مقصود است.

و سوم این است که ظن، ظن نوعی یعنی این واقعه، این شیء یا این انسان‌ها؛ این‌ها لو خلّی و طبعه یا افراد لو خلّی و طبعه عارض نشود، مانعی پیدا نشود لو خلّی و طبعه یقتضی این مظنه را، پس شما ممکن است بگویید چهار و پنج، حالا سه، چهار، دوتا بود. سه و چهار. یعنی ظن نوعی باز راجع به مظنون اما مظنون لو خلّی و طبعه، یا ظانّ؛ ظانّ هم لو خلّی و طبعه این‌طور است. شیخ اعظم قدس سره ...

س: آن‌وقت شخصی مقابل این چه می‌شود؟

ج: بله؟

س: آن‌وقت شخصی مقابل این چه می‌شود؟ ؟؟ شخصی مقابل این لو خلّی و طبعه؟

ج: در نوعی این است.

س: قهری چی؟؟

ج: قهراً حالا اگر شخصی در مقابل این هم قرار بگیرد؛ به آن بگویند شخصی یعنی علی کل حال.

س: یعنی بالفعل، فکر کنم شخصی می‌شود بالفعلی که ؟؟

ج: علی کل حال. آن هم بالفعل است. خب این مسئله را مرحوم شیخ اعظم قدس سره، ایشان حاشیه خب مفصل و خوبی شیخ دارند بر استصحاب و قوانین که کنگره شیخ اعظم که می‌خواست برگزار بشود که ما به خاطر همین هم جناب آقای اراکی، این‌ها دنبال این‌کار بودند و آقای انصاری خلیفه، ما تابستانی به خاطر همین آماده کردن کتاب‌های شیخ رفتیم خوانسار تابستان که دیگه به دو سال ماندن منجر شد؛ آن‌جا همین اولین‌بار این تعلیقه شیخ، حاشیه شیخ بر قوانین که جناب آقای اسلامیان متصدی آن بودند و خلل که بنده تصحیح کردم و چاپ شد. این‌جا شیخ در صفحه 29 که یکی از خصوصیات این حاشیه هم این است که آخرش استصحاب قوانین هم هست دیگه؛ خود متن قوانین.

این‌جا فرموده: «ثم علی التقدیرین هل اعتباره (یعنی به اعتبار الاستصحاب) مشروط بحصول الظن منه فی اشخاص الوقایع أو یکفی فیه کونه مفیداً ظل الظن من حیث الطبیعه (یعنی) أنه لو خلّی و طبعه یفید الظن. فلا یقدح فی ذلک التخلف لأمر خارجیٍ کما فی الخبر الصحیح» آن‌جا هم بگوییم که خبر موجب ظن است و از باب ظن حجت است مقصود آن‌جا هم همین است. یعنی لو خلّی و طبعه، «فانّه قد لایفید الظن کما اذا عارضه قیاسٌ» یک خبر واحد ثقه‌ای آمده اما در مقابل آن یک قیاس است. آن قیاس مانع می‌شود از این‌که الان مظنه برای انسان پیدا بشود. ولی این کلام این است که لو خلّی و طبعه؛ یعنی اگر این موانع نبود خودش بود و خودش؛ برای ما مظنه می‌آورد. «و بعبارةٍ أخری هل یکون حجیته من باب الظن الشخصی کالشهره و الإستقراء و الإولویه الاعتباریه علی القول باعتبارها أو من باب الظن الطبعی کالخبر الصحیح و تظهر الثمر فیما اذا عارضه قیاسٌ أو غیره من الظنون الغیر المعتبره» بعد ایشان می‌فرماید که «الظاهر من کلمات، الاول...» که شخصی است پس بنابراین این‌که بگوییم مرادتان یا شخصی است یا نوعی، نوعی را هم یک معنا بکنیم این نیست. این هم یک کاستی است در مقام تحقیق مسئله؛ این هم ممکن است مثل شیخ بفرمایید طبعی است مقصود مثلاً؛ یا یکی بگوید مثلاً ظن نوعی یعنی برای نوع افراد این‌جور می‌آورد نه این را می‌گویند و هکذا.

مسئله سوم این است. حالا فرض همین دوتا باشد یا ما می‌خواهیم در این صورتی که مقصود شخصی و نوعی به این معنا باشد می‌خواهیم داوری کنیم بگوییم حالا این درست است یا نه؟ اشکال چی بود؟ اشکال فرمودند هر دو واضح البطلان است. چون چنین چیزی وجود ندارد که ما شخصاً برای‌مان پیدا بشود همه جا، خیلی جاها ظن بر انسان پیدا نمی‌شود چون یعارضه یک امور دیگر، یا همه جا ظن نوعی به بقاء به این معنا که غالب موارد می‌دانیم باقی است همین‌جور، هی شک می‌کنیم می‌گوییم باقی است؛ این‌جور نیست. خب این هم چه اشکالی است؟ خب این‌که معنایش این نیست که این دلیل باطل است پس استصحاب باطل است. بلکه باید گفت یدور مدار الظن، این دلیل را بگذاری کنار یعنی چه؟ خب اگر دلیلی بر حجیت این مظنه داریم خب بله، هر جا پیدا شد حجت است. بله، اگر کسی بخواهد این‌جور اشکال کند بگویید اگر شما می‌خواهید با این دلیل بگویید همه‌ی استصحابات حتی آن‌جایی که مظنه نیست حجت است خب بله، معلوم است غلط است. این اخص از مدعا است. ولی بگویید اصلاً این دلیل به درد نمی‌خورد؛ نه؛ به درد می‌خورد. خب اگر اشکال کبروی نداشته باشد خب آن‌جاهایی که هست. فلذا قائلین به حجیت استصحاب از روی این دلیل ملتزم به همین حرف هستند. مثلاً شیخ بهائی قدس سره که این‌جا هم مرحوم شیخ کلامش را در حبل المتین نقل می‌کند. «و ممن صرح بذلک» که شخصی مقصودش هست و ملتزم به همین است که حالا بعداً؟؟ این‌جور می‌آورد. شیخنا البهائی طاب ثراه فی الحبل المتین فقال فی مسئلة من تیقن الطهارة و شک فی الحدث بعد کلام له فی تقریر الاستصحاب ما هذا لفظه ثم لا یخفی» خوب دقت کنید عبارتش را، «ثم لا یخفی أن الظن الحاصل بالاستصحاب فی من تیقن الطهارة و شک فی الحدث لا یبقى على نهجٍ واحد» این ظنی که با استصحاب حاصل می‌شود «لا یبقی علی نهج واحد» از اول تا آخرش «بل یضعف بطول المدة شیئاً فشیئاً» کم‌کم ضعیف می‌شود. مثلاً صبح وضو گرفته؛ ساعت 8 صبح شک می‌کند. خب یک ظن قوی دارد که باقی است. سه چهار ساعت می‌گذرد هی ضعیف می‌شود. تا جایی می‌رسد که اصلاً گمانی نیست یا برعکس آن است. فرموده «بل یضعف بطول المدة شیئاً فشیئاً بل قد یزول الرجحان و یتساوى الطرفان» پنجاه پنجاه می‌شود. «بل ربما یصیر طرف الراجح مرجوحاً، کما إذا توضّأ عند الصبح مثلاً و ذهل عن التحفّظ»، مشغول کارها شده «ذهل عن التحفّظ» که حواسش باشد «ثمّ شکّ عند الغروب فی صدور الحدث منه، و لم یکن من عادته البقاء على الطهارة إلى ذلک الوقت». معمولاً رسمش این نبوده، می‌خوابیده، چیزی ...، حالا این‌جایش را «و الحاصل: أنّ المدار على الظنّ، فما دام باقیاً فالعمل علیه و إن ضعف». پس کسانی که به این دلیل استدلال می‌کنند ملتزم به همین مسئله هستند. می‌گویند هر جا بود آن هم تا مادامی که هست، ما بیاییم اشکال کنیم بگوییم صغرای این استدلال باطل است چون همه جا که ما پیدا نمی‌کنیم. می‌گوییم ما هم که نگفتیم همه جا، ما می‌گوییم بابا استصحاب؛ این دلیل بر حجیت استصحاب در شرع هست. هر جا ظن به بقاء دارید. هر جا هم نداری خب هیچی، هر جا داشتی و از بین هم رفت فلذا است هم ظن شخصی مقصود باشد هم این است؛ ظن نوعی هم بگویند باز آن هم می‌گوید همه جا نیست یعنی چه؟ خب هر جا هر مقداری هست، تا هست. گروه‌ها را دسته‌بندی باید بکنیم. مثلاً یک جوانی است هی شک می‌کنی باقی است، یک آثار شرعیه دارد. خوب این را هی می‌توانی حالا سی چهل پنجاه سال، شصت سال هی شک داری استصحاب بکن، یک وقتی نه، یک پیرمردی بوده حالا یک وظیفه شرعی برایت پیدا شده حالا این مثلاً چقدر؟ بیست سال دیگه مثلاً زندگی می‌تواند ...، خب تا بیست سال، بعد از بیست سال که ظن غالب نداری؛ هیچی. خب ملتزم هستند. و باز مرحوم محقق قمی رضوان الله علیه در صفحه (اگر داشته باشم) صفحه274 «ثمّ إنّ کلّ نوع من أنواع الممکنات یلاحظ فیه زمان الحکم ببقائه بحسب ما غلب فیه أفراد ذلک النوع. فالاستعداد الحاصل للجدران القویمة» دیوارهایی که خیلی با مصالح قوی ساخته شده یقتضی مقداراً من البقاء بحسب العادة، آقای مکارم حفظه‌الله می‌فرمودند این مدرسه امام کاظم؛ می‌گفتند ما برای پانصد سال چیز کردیم. جوری ساختیم که پانصد سال حداقل مثلاً بتواند باقی باشد. «و الاستعداد الحاصل للإنسان یقتضی مقداراً منه، و للفرس مقداراً آخر، و للحشرات مقداراً آخر، و لدود القزّ، و البقّ، و الذّباب مقدارا آخر، و کذا للرطوبة فی الصیف و الشتاء»، خب تفاوت می‌کند. «و هکذا. فهنا مرحلتان: الاولى: إثبات الاستمرار فی الجملة، الثانیة: إثبات مقدار الاستمرار»، تا آخر، پس این‌ها خودشان توجه دارند. این‌هایی که به این استدلال به ظن کردند و نمی‌گویند ما با این دلیل می‌خواهیم همه جا را در مثلاً رطوبت تا الی آخر الآباد هی بیاییم استصحاب بقاء رطوبت مثلاً بکنیم بگوییم پس ملاقات کرده رطوبت مسریه بوده؛ حالا صرف نظر مثبتیتش هم. این را نمی‌گویند آن‌ها، پس بنابراین ما با این اشکال صغروی نمی‌توانیم بگوییم این استدلال باطل است. بلکه باید گفت که یدور مداره. حالا این سه مطلبی که راجع به ایشان...، و این سه مطلبی که عرض کردیم تقریباً این مثلاً اواخری‌ها یک مقداری چون مثلاً این دلیل اشکال کبروی؟؟ خلاصه می‌خواستند زود از آن بگذرند کأنّه دقت در آن نشده و مطالبی که فرموده شده. البته جای دقت این‌جا بخواهد بشود جای حرف فراوان دارد و یک مطلبی هم این‌جا هست که صرف نظر از مسئله استصحاب و آن این است که خود عنصر غلبه که حالا کاری به استصحاب نداریم. مثلاً غلبه خودش می‌توانیم بگوییم چون موجب ظن می‌شود یا موجب الحاق شیء بالاعم الاغلب می‌شود حجت باشد یا نه؟ که یک جایی هم که از آن

س: آن‌که محقق است، محقق که هست؟؟

ج: بله؟

س: غلبه وجب ظن می‌شود یا آن ظنش حجت است یا نه؟

ج: حالا؛ موجب ظن می‌شود یا خودش اماره عقلائیه از غلبه افراد بر این‌که، اماره است بر این‌که مطلب همین‌جور است. مثلاً فرض کنید غالب مثلاً آذربایجانی‌ها زبان‌شان آذری است. غالب مثلاً فرض کنید که قمی‌ها زبان‌شان فارسی است. حالا یک نفر می‌دانیم قمی است، یک نفر می‌دانیم آذربایجانی است. شخصاً نمی‌دانیم؛ حالا احتمال آدم می‌دهد این شاید درست است آذربایجانی است ولی شاید یک‌جا بزرگ شده، فلان شده، زبانش آذری نباشد. این‌جا می‌گویند چون غلبه آذربایجان این است که زبان‌شان آذری است، این اماره است برای این‌که این هم همین‌جور است. یا آن قمی هم فارسی است زبانش. یا مثلاً فلان استانی‌ها غالباً فلان رسم را دارند. حالا در چیزهای مختلف‌شان، می‌گویند این آقا محله فلان‌جا است . خب «الظن یلحق شیء بالأعم الاغلب» بگویند لابد همین هم رسمش همین است. یا مردم می‌گویند خب سابقاً که این‌جور بود ان شاءالله حالا هم همین‌جور است. طلاب، علماء، این‌ها غالباً بحسب تجربه برای‌شان ‌ثابت شده بود که این‌ها غالباً بحسب تجربه‌ای که برای‌شان ثابت شده بود این‌ها مراعات می‌کنند جهات اخلاقی را، بنابراین وقتی یک طلبه‌ای مراجعه می‌کرد، حالا این شخصاً که نمی‌دانستند، تجربه را به‌خصوص این نکرده بودند. وقتی غالب علماء می‌بینند همین‌جور است این هم طلبه است می‌گویند این هم همین‌جور است.

س: یعنی فراتر از استصحاب است این دیگه؟

ج: نه، اصلاً این ربطی به ...، حالت سابقه را نمی‌دانند. کار به حالت سابقه ندارند.

س: این یک قاعده کلی ؟؟

ج: غلبه، ما از غلبه داریم برای حال سابقه‌ها هم که غالباً چون باقی هستند استفاده ...، یعنی صغرایی است از این.

س: بله، یعنی این فراتر از استصحاب است؟

ج: بله، فراتر است. اصلاً خود غلبه چه‌طوری است که یعنی بحثٌ اصولیٌ خودش، غلبه می‌تواند حجت باشد بر اثبات این‌که مشکوک که این حالت را دارد یا نه؟ به حالت سابقه‌هاش هم کاری ...، ملحق به غالب بشود یا نه؟ این خودش یک بحث مهمی است که این‌جا بعضی‌ها به آن پرداختند به خاطر همین جهت، که حالا ما بگوییم غلبه در بحث ما؛ بگوییم غلبه در راستای ظن شخصی است.

س: ؟؟

ج: آره، آره، یعنی ظن است برای شخص. به این بیان که وقتی ...، حالا این غلبه را هم؛ غلبه چی؟ غلبه افراد، همین مثل مثال‌هایی که زدم. وقتی غالب طلاب مراعات می‌کنند شئون اخلاقی را و دینی را؛ غالبِ و این برایش ثابت است این غالب، «یلحق الظن الشیء بالاعم الاغلب» یعنی این ظن یعنی ظن شخصی، یعنی گمانش برای شخص پیدا می‌شود که پس این هم همین‌جور است. یا نه، در این صورت ظن نوعی یعنی برای غالب ناس پیدا می‌شود این ظن که این هم همین‌جور است. یا نه، غالب این مواردی که آدم شک می‌کند بعد التفحص معلوم می‌شود آن‌جور است. یا نه، هیچ کدام از این‌ها، این امارةٌ عقلائیه که فلسفه‌اش هم این است که بالتبع این‌جوری است. اقتضای تبعی این جهت را دارد. این‌ها همه چیزهایی است که قابل بحث است که بخواهیم جدا کنیم و ...

س: یعنی باید بگوییم مردم هم نیست و این سیره عقلاء حجت است؟ این‌طور بگوییم؟

ج: بله؟

س: بگوییم سیره عقلاء بر این است که چه در استصحاب چه در غیر استصحاب «الظن یلحق الشیء بالاعم الاغلب» این سیره هم مردمی نیست پس حجت است.

ج: مثلاً بگوییم.

س: به تبعش استصحاب؟؟

ج: آره، و خب خیلی جاها هم این‌ها یعنی آثار شرعی دارد این‌ها، یعنی الان می‌گوییم حجت است این به‌خصوص در موضوعات؛ این‌ها بگوییم حجت است. مثلاً غالب افراد یک جایی فرض کنید مسلمان هستند. حالا یک نفر نمی‌دانیم یُحمل علی الغالب که این هم مسلمان است. غالب یک جایی سادات هستند؛ حالا این شخص هم بگوییم غلبه موجب می‌شود که این هم ملحق بر بقیه باشد. پس احکام سیادت بار کنیم یا برعکس؛ غالب یک جایی، منطقه‌ای غیر سادات هستند، حالا یک شخصی مردد است سید است یا ...، غالب حمل بشود مثلاً و هکذا و هکذا، این خودش یک نکته‌ای است و بحثی است که خوب است روی آن ترکیز کنیم. ما این‌جا برای این‌که این دلیل بخواهیم دنبال آن از نظر استصحابی‌اش بخواهیم دنبال این راه برویم خیلی ضرورتی نمی‌بینیم که خیلی معطل زیاد بشویم. برای این‌که بالاخره الحمدلله روایات هست و دیگه مهمش آن روایات است. همین اشاراتی که کردیم که این‌جا توجه اذهان باشد به این جهت که تقریرهای مختلف می‌شود کرد، حرف‌های مختلفی هست به همین بسنده می‌کنیم اما یک جلسه راجع به خود این حجیت غلبه که حالا هم می‌شود در این‌جا از آن استفاده کرد هم در جاهای دیگر می‌شود استفاده کرد. یک جلسه راجع به حجیت غلبه ان شاءالله که جلسه بعد باشد این‌جا این بحث را خواهیم کرد که هم به درد بحث استصحاب روی این تقریر می‌خورد هم به جاهای دیگر.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.

Parameter:18790!model&29580 -LayoutId:29580 LayoutNameالگوی متنی مشاهده دروس

اوقات شرعی

تعداد بازدید آنلاین : 2
تعداد بازدید روز : 529
تعداد بازدید دیروز :133
تعداد بازدید ماه جاری : 3363
تعداد کل بازدید کنندگان : 791664