لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس میباشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لاسیما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین.
«الفصل السابع: القیاس»
یکی دیگر از اسباب تعدیه حکم من موضوعٍ الی موضوعٍ آخر عند بعض العامه مثل ابوحنیفه و تلامذه او مثل ابوموسی و شیبانی و اتباع اینها؛ حنابله، حنفیون، عبارت است از قیاس، البته اصحاب قیاس در مواردی قیاس را حجت میدانند و به آن عمل میکنند که فقدان نص باشد، از طرف شارع نصی بر حکمی وارد نشده باشد. در این موارد خلأ نص و فقدان نص عدهای از عامه که نام برده شد، اینها عمل به قیاس را جایز میدانند و قیاس را حجت میدانند. فلذا ابحاث طویل و عریضی در کتب عامه میبینیم راجع به بحث قیاس وجود دارد. اما امامیه و اتباع ائمه هدی علیهم السلام حتی در همین مورد فقدان نص قائل به عدم حجیت هستند و عمل به قیاس را جایز و روا نمیدانند و این عدم حجیت قیاس مانند یک امر ضروری در مذهب امامیه هست و سرّ آن هم البته روایات فراوان و کثیری است که از ائمه هدی علیهم السلام در ردع از عمل به قیاس به عناوین مختلف و عبارات مختلف و ادبیاتهای مختلف بیان شده. و نهیهای بسیار شدید و غلیظ در این رابطه وجود دارد. فلذا است که تبعاً للأئمه علیهم السلام و در اثر آن کثرت مخالفت و بیانات آن بزرگواران، عدم حجیت قیاس و عدم جواز عمل به آن مانند یک امر بسیار واضح و ضروری در مسلک و مذهب امامیه تلقی شد که حالا آن تعبیرات ائمه علیهم السلام را هم در هنگام تطبیق با عبارت عرض خواهیم کرد. فلذا است که بحث از قیاس در اصول امامیه بعد از ضرورت بطلان تمسک به آن ضرورتی ندارد که ما ابحاث مختلف آن را بخواهیم در اصول و این کتاب بیان بکنیم. بله آن مقداری که لازم هست این است که بررسی شود که آیا آن قیاس منهیٌ عنه در روایات ائمه علیهم السلام و باطل عند الأمامیة بالضرورة، مراد از آن قیاس چیست؟ و آیا مثلاً آن قیاس شامل تنقیح مناط هم میشود، شامل قیاس اولویت هم میشود، پس از این جهت و به این مقدار بحث از قیاس لازم است تا این که مفاد آن ادله و آن چه که ائمه آن را شدیداً انکار میکردند و میفرمودند حجت نیست روشن بشود. ولی دیگه ابحاث دیگری که در کتب عامه راجع به قیاس هست آنها بعد بطلانش قطعاً دیگه تعرض به آنها و صرف وقت در آنها لغو و بیجاست. و در بعضی روایات مبارکات ائمه علیهم السلام وارد شده که علت این که... مانند ابوحنیفه و اتباعش و بعضی از فقهای دیگر از تلامذه او به قیاس روی آوردند در حقیقت دو امر موجب این جهت شد پیش آنها.
امر اول این بود که خب اینها خودشان را مرجع مردم قرار داده بودند در احکام و خیلی از موارد که مورد سؤال واقع میشدند اثری و مطلبی و نصی از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به آنها نرسیده بود، در کتاب خدا که به حسب ظاهر وجود نداشت، اثری هم از آثار پیامبر عظیم الشأن به آنها نرسیده بود و اینها خجالت میکشیدند و حیا داشتند از این که بگویند جاهل هستیم نمیدانیم. فلذا است که برای خاطر این که نگویند جاهل هستیم و نمیدانیم از راه قیاس یک استنباطی میکردند و پاسخ میدادند. این جهت اول.
جهت دوم این بود که میدیدند اگر بگویند نمیدانیم و جاهل هستیم، قهراً مردم سراغ ائمه علیهم السلام میرفتند و به معدن علم و خزائن علوم الهی به آن جا مراجعه میکردند و اینها کراهت از آن جهت داشتند، نمیخواستند مردم به طرف ائمه علیهم السلام بروند و برای سد باب رجوع به ائمه علیهم السلام خودشان ولو در مواردی که در کتاب و سنت مطلبی وجود نداشت از راه قیاس پاسخ میدادند تا این باب بسته بشود، معاذالله.
«یؤدی القیاس من الحج المعتبرة» قیاس شمرده میشود از حجتهای معتبر «و احد اسباب تعدیة الحکم لدی بعض العامة» البته همه عامه قائل نیستند، «لدی بعض العامة کأبی حنیفة و أبی یوسف و الشیبانی و اتباعهم» پیروان آنها. «و مع أنّ اصحاب القیاس لایقولون بإعتباره الا فی موارد فقدان النص» با این که اصحاب قیاس فقط در موارد فقدان نص میگویند اما جایی که نص باشد با قیاس حتی اطلاق را تقیید نمیکنند، عام را تخصیص نمیزنند یا نص را کنار نمیگذارند، فقط در موارد فقدان نص عمل میکنند اما در عین حال در همین موارد هم امامیه «اتفقوا علی رفض العمل بالقیاس» اجماع و اتفاق دارند امامیه بر کنار زدن عمل به قیاس و دور انداختن عمل به قیاس «ولو فی مثل هذه الموارد» حتی «صار بطلان العمل به» یعنی بالقیاس «کالضروریة فی المذهب و قد جاء نهی المغلظ عن هذه الطریقة فی روایاتٍ کثیرة» نهی مغلظ و شدید و غلیظ از این طریقه که طریقه عمل به قیاس باشد، در روایات فراوانی آمده است. «فعدّ القیاس فیها سبب الهلاک» شمرده شده است قیاس در روایات فراوانی، سبب و موجب هلاک انسان. که در ذیل آدرس بعضی از این روایات داده شده. «و محق الدین» قیاس شمرده است در این روایات «و محق الدین» سبب محق دین، این محق الدین عطف به هلاک است. یعنی سبب محق دین، محق به معنای محو و ابطال است. سبب محو شدن دین و ابطال دین و از بین رفتن دین میگردد. باز آدرس این روایات در هامش داده شده.
«و وُصف اصحاب القیاس بأنّهم یلعبون بالدین» وصف شدند اصحاب قیاس به این که آنها با دین خدا بازی میکنند. هر کسی با یک جایی به یک وسیلهای که حالا بعد گفته میشود یک چیز را شبیه یک چیزی میداند، حکم آن جا را این جا سرایت میدهد مثلاً. «و أنّهم» و وصف شده اصحاب قیاس به این که آنها اتباع ابلیس و پیروان ابلیس هستند. چون ابلیس هم «اول من قاس هو الأبلیس» اینها هم تبعیت از او نمودند. در داستان امر به سجده برای آدم او قیاس کرد که حالا از همان استفاده میشود که معنای قیاس بعداً چیست.
«و أنّ» و باز وصف شدهاند اصحاب قیاس، به این که اصحاب قیاس «قرینٌ معه فی النار». «و أنّ اصحاب القیاس قرینٌ معه فی النار» اصحاب قیاس قرین و همنشین با ابلیس هستند در آتش جهنم. که آدرس بعضی از این روایات هم داده شده در هامش.
«و نُقل عن ابی عبدالله علیه السلام أنّ سبب استعمال الرأی و القیاس عند بعض الفقهاء العامة هو کراهة أن ینسبهم الناس الی الجهل فی ما لمیکن عندهم من الأثر» سبب استعمال رأی و قیاس نزد بعضی از فقهای عامه، عبارت است از کراهت داشتن آن بعض فقها عامه از این که نسبت بدهند مردم آنها را به نادانی و جهل «فی ما لمیکن» در مواردی که پیش آنها اثری از روایات و اینها نبود و فقدان نص بود و ناچار میشدند برای این که پاسخگو باشند و به جهل نسبت داده نشوند از راه قیاس مطلب را جواب بدهند.
«فیطلب الناس العلم من معدنه» کراهت داشتند که مردم آنها را به جهل نسبت بدهند و در اثر این که نسبت جهل به آنها میدهند و آنها را نادان میدانند، مردم طلب کنند علم را از معدنش، که این هم در بعض روایات به حسب آن چه این جا آمده نقل شده. البته همان طور که قبل از تطبیق عرض کردم این نحوهای که این جا نگاشته شده به طور کامل مطابق نیست با آن چه که در روایت آمده. حالا من روایت را میخوانم تا معلوم بشود.
روایت در باب ششم از ابواب صفات قاضی در وسائل، جلد 27، طبق طبع آل البیت صفحه 61، حدیث 49. «عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَام فِی حَدِیثٍ قَالَ: یَظُنُّ هَؤُلَاءِ الَّذِینَ یَدَّعُونَ أَنَّهُمْ فُقَهَاءُ عُلَمَاءُ» گمان میبرند اینهایی که ادعا میکنند که اینها فقیه هستند و عالم هستند، گمان میبرند «أَنَّهُمْ قَدْ أَثْبَتُوا جَمِیعَ الْفِقْهِ وَ الدِّینِ مِمَّا تَحْتَاجُ إِلَیْهِ الْأُمَّةُ» اینها گمان میبرند که همه فقه و آن چه که مردم نیاز به آن دارند و امت اسلامی به آن نیاز دارند، اینها را به دست آوردند و پیش خود دارند و حال این که «وَ لَیْسَ کُلُّ عِلْمِ رَسُولِ اللَّهِ ص عَلِمُوهُ» همه علم پیامبر را اینها به آن آگاهی ندارند «وَ لَا صَارَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص» و از طرف پیام معظم و رسول خدا به آنها همه آن علوم نگردیده، به دست آنها نرسیده. «وَ لَا عَرَفُوهُ» و اینها عرفان و اطلاعی از آن، همه علم رسول الله ندارند «وَ ذَلِکَ أَنَّ الشَّیْءَ مِنَ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ الْأَحْکَامِ یَرِدُ عَلَیْهِمْ» اینها چیزی از حلال و حرام و هم چنین احکام ـ که احکام شاید حدود و دیات و امور مربوط به قضاوت و امثال ذلک هست «فَیُسْأَلُونَ عَنْهُ»... «و ذلک» مشارٌالیه ذلک این است که چرا اینها ادعا میکنند که اینها فقها و علما هستند و جمیع فقه و دین «مما تحتاج الیه الأمة» را دارند؟ علتش این است که.. این ادعا را برای چی میکنند؟ برای این که شیءای از حلال و حرام یا احکام وارد بر آنها میشود، مورد سؤال قرار میگیرند «فَیُسْأَلُونَ عَنْهُ» مورد سؤال قرار میگیرند از آن شیءای از حلال و حرام و احکام «وَ لَا یَکُونُ عِنْدَهُمْ فِیهِ أَثَرٌ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص» ولی پیش آنها اثری از پیامبر نیست، در قرآن که نیست از پیامبر هم چیزی پیش آنها نیست «وَ یَسْتَحْیُونَ أَنْ یَنْسُبَهُمُ النَّاسُ إِلَى الْجَهْلِ» خجالت میکشند که مردم آنها را به جهل نسبت بدهند «وَ یَکْرَهُونَ أَنْ یُسْأَلُوا فَلَا یُجِیبُوا فَیَطْلُبَ النَّاسُ الْعِلْمَ مِنْ مَعْدِنِهِ» و کراهت دارند این که سؤال شوند و جواب ندهند پس در اثر این که جواب نمیدهند مردم علم را از معدنش طلب کنند «فَلِذَلِکَ اسْتَعْمَلُوا الرَّأْیَ وَ الْقِیَاسَ فِی دِینِ اللَّهِ....» تا آخر. خب میبینید در این عبارت دو تا علت ذکر شده؛ یکی این که حیا دارند، خجالت میکشند «أن ینسبهم الناس الی الجهل» دو: «و یکرهون أن یسألوا فلایجیبوا فیطلب الناس العلم من معدنه» برای این که عبارت کامل باشد، عبارت را ما این جور عرض میکنیم؛ «أنّ السبب استعمال الرأی و القیاس عند بعض فقهاء العامه هو استحیاء عن ینسبهم الناس الی الجهل فی ما لم یکن عندهم من الأثر و کراهة أن یسألوا فلایجیبوا فیطلب الناس العلم من معدنه» عبارت این جور اگر تصحیح بشود کاملاً مطابق با روایت خواهد شد.
خب چون مسأله این چنین است «و علیه» بنابراین که اتفاق امامیه بر رفض به عمل به قیاس هست و این مطلب، این رفض صار و هم چنین بطلان عمل به آن «صار کالضروریة من المذهب فلاحاجة الی التفصیل البحث عن القیاس عنهم و عن ادلة حجیته عند العامة» و از ادله حجیت آن قیاس پیش عامه لازم نیست ما اینها را بحث کنیم بعد از آن وضوح و ضرورت. «و إنّما المهم بیان المقصود من القیاس المردوع عنه فی الروایات الکثیرة» آن که مهم است بیان مقصود از قیاسی است که ردع گردیده شده از آن در روایات فراوان از طرف ائمه علیهم السلام. آن قیاسی که مورد ردع واقع شده، نهی غلیظ و شدید از آن شده، آن چه قیاسی است که معلوم بشود ما از آن اجتناب بکنیم و روشن بشود که مواردی که امامیه بعضاً به آن تمسک میکنند مثل تنقیح مناط یا قیاس اولویت یا مقاصد شریعت، بعضاً اینها مشمول این روایات نیست و نهیای که در آن روایات هست شامل آن موارد نمیشود.
«و لیتضح ما وقع الردع عنه فیها» در آن روایات «لابد من الإلتفات الی المطلبین» و برای این که آشکار شود آن قیاسی که ردع از آن واقع شده است در روایات کثیره برای اتضاح آن، «لابد من الإلتفات» به دو مطلب.
«المطلب الأول معنی القیاس فی اللغة و الإصطلاح» ببینیم که معنای قیاس در لغت و اصطلاح چیست. در لغت ما دو تا تعبیر داریم از لغویین مهم از کتب لغت مهمه در مورد قیاس. در بعض کتب لغت مثل معجم مقاییس اللغة، آن جا فرموده است که معنای قیاس تقدیر شیء است به شیء. این که یک شیءای را به وسیله یک شیء دیگری ما اندازهگیری کنیم، سنجش کنیم. این تعبیر مال مقاییس است. در صحاح اللغة آن جا فرموده شده است که «قسط الشیء بالشیء قدرته علی مثاله» یعنی این شیء را اندازهگیری کردم و سنجیدم با مثالش، با نمونهاش. این هم تعبیری است که در آن جا گفته شده. پس معنای قیاس به حسب لغت بنابر اخبار این دو لغوی مهم عبارت است این که ما چیزی را به چیزی بسنجیم، اندازهگیری کنیم حالا در آن تعبیر این است که آن چیزی که با آن اندازهگیری میشود باید چیزی باشد که بر مثال آن باشد و نمونه آن باشد، با آن تناسب و تلائم باشد فلذا است هر چیزی را با هر چیزی که نمیشود مقیاس کرد که اصلاً هیچ ربطی به هم ندارند. فلذا است اگر چه این جور دو تعبیر شده در متن این جور فرمودند. فرمودند: «القیاس فی اللغة تقدیر شیءٍ بالشیء أی التقدیر علی مثاله» یعنی آن تعبیر اول را به تعبیر ثانی که در صحاح آمده تفسیر کردند و در متن، و الا خود مثلاً معجم مقاییس این جور تفسیر نکردند. چون معلوم است که او هم نمیخواهد بگوید قیاس عبارت است از این که شیءای را با شیء دیگری که اصلاً بیربط به آن هم ولو باشد، و هیچ ارتباطی بینشان نباشد برای خاطر این ظاهراً آن معنایی که در معجم هست به آن معنایی که در صحاح هست در متن تفسیر کردند. خب این به حسب لغت.
و اما به حسب اصطلاح: تعاریفی که از گذشتگان و از عاملین به این قیاس نقل شده، تعاریف مختلفی است و همین تعاریف مختلف و تطبیقات و مواردی که عاملین به قیاس در فقه استدلال کردند نشان میدهد که این قیاس دارای تغییرات و تطوراتی شده است در طول ازمنه و تاریخ فقه بعض عامه. فلذا است که حالا ما این تعاریف را بخواهیم ذکر کنیم که در هامش از لمع البته یک تعریفی نقل شده که آنها قیاس را تقسیم کردند به سه قسم: قیاس علت، قیاس دلالت، قیاس شَبَه که خود قیاس علت آن است که «ما عُلّق علیه الحکم» از آن فهمیده میشود و معلوم میشود همان «ما علق علیه الحکم» مثلاً علت است که همان هم تقسیم میشود به جلیّ و خفی. قیاس دلالت این است که «ما علق علیه الحکم» این خود آن علت حکم نیست ولی بالاخره علت حکم هم فهمیده میشود به یک نحوی و قیاس شَبَه این است که شیءای شبهات داشته باشد با شیء دیگری، با هرچه شبهات بیشتری دارد حکم آن را به این تسریه بدهیم، اگر با یک چیزی دو شبهات دارد، با یک چیزی سه شباهت دارد، با آن که سه شباهت دارد قیاس کنیم و حکم آن را بیاوریم نه با آن که کمتر شباهت دارد و هکذا که حالا آن را در مطالعه مطلع خواهید شد. فلذا است که چون تطور پیدا کرده و معلوم است که آن چیزی که میتواند مورد نظر روایات ائمه علیهم السلام باشد آن این چیزی نیست که بعدها پیدا شده در تطورات و تغییرات بعد، بلکه آن است که در زمان خود آن بزرگواران مورد عمل به قیاس بوده. و آن عبارات ائمه ناظر به همان قیاسی است که در آن زمانها مورد عمل واقع میشده است فلذا است باید ما برای این که کشف کنیم آن تعریف قیاسی را که در آن زمانها بوده باید سعی کنیم ببینیم که قیاس در آن زمانها، زمان صدور این روایات به چه معنایی بوده است.
میفرماید: مطلب اول «معنی القیاس فی اللغة و الإصطلاح. القیاس فی اللغة تقدیر شیءٍ بشیء أی التقدیر علی مثاله» که مقصود از تقدیر شیء به شیء، تقدیر شیء است بر مثال و نمونه خودش نه چیزی که اصلاً ربطی به آن ندارد که توضیح دادم که این تفسیر در خود کتب لغت نیامده بلکه یک لغوی بزرگی مثل مقاییس تقدیر شیءٍ بشیءٍ معنا کرده. و لغت دیگری که صحاح باشد «تقدیر الشیء علی مثاله» معنا کرده ولی چون معلوم است که آن تعریف اول هم... مقصود این نیست که هر شیء بر شیء ولو این باشد، در متن آمدند آن مطلب دوم را تفسیر مطلب اول و فرمایش لغوی دوم را تفسیر فرمایش لغوی اول قلمداد کردند.
«و اما بحسب الإصطلاح فالتعاریف الموروثة» تعاریفی که از گذشتگان به ما به ارث رسیده است، از گذشتگان عاملین به آن، و همچنین تطبیقات قیاس در مختلف ابواب فقه آنها «تشهد بعروض التطور و التغییر له» آن تعاریف موروثه و هم چنین تطبیقاتشان در موارد مختلف، تطبیقات آن قیاس را در موارد مختلف فقه و استنباط بر ضوء آن، شهادت میدهد به عروض تطور و تبدل و تغییر برای قیاس. «بإمتداد الزمان» به امتداد زمان این تطور و تغییر پیدا کرده.
«و بملاحظة أنّ المعنی المتأخر عن عصر المعصومین علیهم السلام لایمکن أن یعتبر مصداقاً للقیاس الذی نهوا عنه» روشن است که... و معنای متأخر از عصر معصومین این ممکن نیست که حساب بشود مصداقی برای قیاسی که آن بزرگواران نهی از آن کردهاند و به ملاحظه این مطلب «لابد أن نسعی الی کشف المراد من هذا النوع من الإستدلال و الإستنباط» این نوع از استدلال و استنباط قیاسی در آن عصر «بتحقیق معنی القیاس عند اصحابه» به این که تحقیق کنیم که قیاس عند اصحاب القیاس در آن عصر به چه معنا بوده «و فی الروایات الخاصة الناظرة الیه» و این که معنای قیاس در روایات خاصهای که ناظر به آن هستند، این قیاس به چه معنایی بوده است. که این خاصه هم ظاهراً مقصود یعنی روایات امامیه، روایات خاصه یعنی شاید این طور باشد، شاید هم نه، روایات ویژهای که در این باب وارد شده.
«المطلب الثانی». این مطلب اول بود. «المطلب الثانی القیاس عند اصحاب القیاس المتقدم» پس در مطلب اول در باره قیاس، تعریف قیاس گفته شد که این باید تعاریفی که برای متأخرین و بعدها هست و اینها، این به درد ما نمیخورد آن که به درد ما میخورد آن است که اصحاب قیاس که همان ابوحنیفه و شیبانی و ابویوسف و اتباع آنها در آن زمانها بوده، آنها را باید ببینیم به چه معناست. و لذا مطلب اول به این توجه داد در مطلب اول که همه تعاریف و اینها به درد ما نمیخورد، آن تعاریفی به درد ما میخورد و تعریفی به درد ما میخورد که پیش آنها بوده که روایات ناظر به آن است. حالا در مطلب ثانی میخواهیم ببینیم که پیش آنها به چه معنایی بوده است.
«المطلب الثانی: القیاس عند اصحاب القیاس المتقدمین، القیاس الذی اصبح احد طرق الإستنباط منذ زمان ابیحنیفه» این قیاسی که گردیده است یکی از طرق استنباط از ابتدای زمان ابوحنیفه «قد اتسع استعماله من قِبل تلامذته» این استعمالش گسترش پیدا کرده از قِبل تلامذه و شاگردان او، امثال أبی یوسف و شیبانی و هو إن کان احیاناً یستعمل فی بعض الکتب منسوبة الی ابی حنیفه بمعنی التنظیر و التمثیل لفهم الحکم دو اثباته لکن فی کثیرٍ من الموارد یستعمل القیاس فی التعدی عن الحکم المنصوص لموضوعٍ الی غیر المنصوص لمحض المشابهة أو أشبهیته بالموضوع فی الأصل»
خب در بعض کتبی که منسوب به ابوحنیفه است وقتی مراجعه میکنیم میبینیم که قیاس در بعض موارد مقصود از آن استنباط نبوده بلکه تشبیه و تنظیر بوده برای این که یک حکمی در اذهان جا بیفتد و فهمیده بشود. مثلاً یک حکمی در شریعت هست. ممکن است کسی استبعاد کند، میگوید آقا استبعاد نکن، در یک جای دیگر هم شارع خودش که نظیر این است چنین حکمی را دارد. پس اگر شارع این جا یک حکمی دارد استبعاد نکند، چون نظیر این را هم در آن جا دارد. مثلاً یک جایی حکم میفرماید که یک مجازات شدیدی را مثل مثلاً پرتاب کردن از کوه، یا رجم یا به یک نحو خاصی بریدن دست و پا، در یک جایی وارد شده، این را تشبیه میکند میگوید استبعاد نکن در فلان جا هم که مسلّم است همین حکم وجود دارد پس برای این که قابل فهم بشود، از استبعاد بیرون بیاید تنظیر میشود، تشبیه میشود، نه این که مدرک استنباط باشد و طریق استنباط باشد. بله در بعض کتب منسوب به ابوحنیفه قیاس به این معنا آمده، و این معنا هم حالا بعداً خواهیم گفت، به این معنا پیش امامیه هم اشکالی ندارد و مطلب باطلی نیست و ائمه هم این را رد نفرمودند که ما برای قابل فهم بودن یک حکمی اشباه و انظار آن را که آنها هم از شارع است، نه این که ما به واسطه قیاس استنباط کردیم، نه، آنها هم از شارع است، در تعریف بعضی فقهای گذشته و مراجع گذشته در تعریف فقه آنها و امتیاز آنها آمده است که یکی از امتیازاتشان این بود که... بعضی از فقها که وقتی طهارت را بحث میکردند توجه به ابواب دیگر هم داشتند و میفرمودند که مثلاً ببینید حکم این جا در حدود هم این جوری است، در شهادات هم این جوری است، در قضا هم این جوری است، در مثلاً شبهه هم این جوری است، در فلان جای فقه هم این جوری است، اشباه و انظار آن را میآوردند و بعضی فقهاء مثل یحیی بن سعید «الأشباه و الانظار» کتابی ظاهراً به این نام نوشتند که احکامی که شباهت به هم دارند برای این که... این توی بعضی از کتب ابوحنیفه هست ولی مواردی هم وجود دارد که اینها برای استنباط از قیاس استفاده کردند و آن جوری که از تعاریفشان و تطبیقاتشان و اینها استفاده میشود مقصودشان از قیاسی که با آن استنباط میکردند، نه تنظیر برای تفهیم بلکه برای استنباط این بود که میگویند این شبیه به آن است یا اشبه به آن است و به خاطر شبیه بودن و اشبه بودن حکم آن جا را در... حکم مشبهٌبه را در شبیه هم میآوردند.
میفرمایند که: «و إن کان احیاناً» اگرچه این قیاس احیاناً استعمال گردیده شده در بعض کتب منسوب به ابوحنیفه به معنای تنظیر و تمثیل و مثال زدن برای فهم حکم «دون اثباته» نه برای اثبات حکم و استنباط حکم، نه حکم مسلمی وجود دارد، روایت دارد برای این که این قابل فهم بشود، تنظیر میکنند به یک جای دیگر. «لکن» اگر چه گاهاً به این معنا استعمال شده «لکن فی کثیرٍ من الموارد یستعمل القیاس» در تعدی از حکم منصوص برای یک موضوعی «الی غیر المنصوص» به حکم غیرمنصوص یک موضوع آخری «لمحض المشابهة» برای خاطر صرف مشابهت بین آن غیرمنصوص با آن منصوص. «أو اشبهیته بالموضوع فی الاصل» یا به خاطر اشبهیت موضوع غیرمنصوص به موضوعی که در اصل وجود دارد. آن موضوعی که در فرع است و غیرمنصوص است اشبه است به آن موضوعی که در ابتدای مسائل عرض کردیم که در این جاها ما به آن متعدیمنه میگوییم اصل، به متعدی الیه میگوییم فرع. در همه موارد دیگر، اصل آن بود که حکمش معلوم است که متعدیمنه است، متعدی الیه آن است که حکمش معلوم نیست.
و لذا «درجّ علی السنتهم کثیراً مثل قولهم إنّما ینبغی أن یقاس ما لم یأت فیه اثرٌ بما یشبهه مما جاء فیه اثر» فلذا میبینیم این عبارت دارج شده بر السنه این بعض فقهای عامهای که عامل به قیاس هستند دارج شده بر السنه آنها به طور فراوان، نمونه این گفتار که میگویند «إنّما ینبغی أن یقاس ما لم یأت فیه اثرٌ» سزاوار است که قیاس گردیده شود موضوعی که «لم یأت فیه اثرٌ» اثری و روایتی و فرمایشی در باره آن از پیامبر مثلاً وارد نشده است، این را قیاس کنیم به چی؟ «بما یشبهه» به آن موضوعی که شباهت به این دارد «مما جاء فیه اثر» از آن موضوعاتی که در آن یک اثری از شارع وارد شده است.
«و حیث إنّ الموضوع فی الفرع یتشابه مع موضوعاتٍ عدیدةٍ یعرف حکمها یقع اختلافٌ شدیدة بین القائلین بالقیاس فی أی حکمٍ من احکام هذه الموضوعات أولی بالتعدیته الی الفرع من بین الموضوعات المشابهة له» و چون از رهگذر همین تشابه و شباهت بین موضوعی که نصی در آن نیست با موضوعی که نص در آن وارد شده است اینها قیاس میکردند و یکی از معانی قیاس غیر از تنظیر پیش آنها به این معنا بوده است میبینیم که خب ممکن است یک موضوعی با چند موضوعی که دارای حکمهای مختلف هستند شباهت داشته باشد. خب حالا حکم کدام موضوع را ما با این موضوعی که نصی در آن وارد نشده و حکم آن معلوم نیست با کدام یک از این موضوعاتی که این با آنها شبیه است و هر کدامشان نصی در آن وارد شده، اثری در آن وارد شده است قیاس کنیم و حکم آن را این جا بیاوریم؟ این جا است که بین قائلین به قیاس اختلاف شدیدی است. یکی میبینید این را با آن موضوع قیاس میکند میگوید حکمش این است. یک فقیه دیگر از عاملین به قیاس آن را با آن موضوع قیاس میکند میگوید حکمش این است. سومی با یک موضوع دیگری قیاس میکند میگوید حکمش این است. اختلاف شدیدی بین اینها پیدا شده است.
«و حیث إنّ الموضوع فی الفرع» فی الفرع یعنی همان که حکمش را نمیدانیم و اثری و نصی در باره آن وارد نشده است. چون موضوع در فرع «یتشابه مع موضوعاتٍ عدیده» با موضوعات متعددی که البته آن موضوعات متعدده «یعرف حکمها» حکم آنها در اثر نص دانسته شده. این چون «یتشابه مع موضوعاتٍ عدیدة یقع اختلافاتٌ شدیدة بین القائلین بالقیاس» در چی اختلاف بین قائلین به قیاس در این موضوعات پیدا شده «فی أی حکمٍ عن احکام هذه الموضوعات» در این که ـ یک أنّ اگر این جا باشد بهتر است ـ «فی أنّ أیّ حکمٍ من احکام هذه الموضوعات أولی بتعدیته الی الفرع من بین الموضوعات المتشابهة له» در این که کدام یک از احکام این موضوعات أولویت دارد به سرایت دادن آن به فرعی که حالا مورد نظر ما است از بین موضوعاتی که مشابه با این فرع هست و موضوع این فرع هست.
«و لعله من هنا وردَ عن الإمام الصادق علیه السلام قوله: لَا تَحْمِلُوا عَلَیَّ الْقِیَاسَ، فَلَیْسَ مِنْ شَیْءٍ یَعْدِلُهُ الْقِیَاسُ إِلَّا وَ الْقِیَاسُ یَکْسِرُه» شما بر دوش قیاس سوار نشوید چون هیچ قیاسی نیست که قیاس دیگری در کنار آن قرار نگیرد و قیاس دیگری آن را نشکند. خب شما این را با این قیاس کردید، با این تشابه آن را در نظر گرفتید و گفتید حکمش این است. خب کنار این، همین موضوع با یک جای دیگر هم ممکن است، با یک موضوع دیگری که حکمش یک جور دیگری است تشابه داشته باشد و آن میگوید نه، حکم این موضوع باید این طور باشد، پس آن قیاس بعدی قیاس قبلی را میشکند و آن قیاس قبلی، قیاس بعدی را میشکند و هکذا و هکذا. شاید حضرت که این کلام را فرمودند ناظر به همین جهت باشد که وقتی از باب تشابه و قیاس به معنای تشابه بود و از این راه بخواهیم احکام را استنباط بکنیم این به جایی نمیرسد و فرجامی نخواهد داشت به خاطر این که، این قیاس آن قیاس را میشکند و آن قیاس آن قیاس را میشکند و هکذا.
«و هذا المطلب یستفاد من الروایات الناهیة عن العمل بالقیاس» و این مطلب که مقصود از قیاس پیش عاملین بالقیاس در زمان ائمه علیهم السلام عبارت بوده است از تکیه بر تشابه و قیاس این است که این موضوعی که «لم یرد فیه اثرٌ و نصٌ» شباهت دارد از جهاتی با آن امر آخر فلذا حکمش را این جا میآوردند که این مثالهایی که در هامش آمده خب مثالهای خوبی است که میتواند روشن بکند که موارد از کتب عامه نقل کردند که تشبیه کردند چیزی را به چیزی و حکم مشبهٌبه را در شبیه میآوردند و سرایت میدادند. توی عبارت هامش آن رقم 2 «و لم یجوز» این غلط است یا باید بشود «لم یجز» یا «لایجوز» حالا باید به آن کتابی که «الحجة علی اهل المدینة» مراجعه بشود ببینیم عبارت آن چیست.
خب این مطلب گفتیم «یستفاد من الروایات الناهیه عن العمل بالقیاس و الیک روایتین منها» دو تا روایت از آن روایات را حالا نقل میفرمایند.
«الروایة الأولی ما فی المحاسن عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْر» در محاسن برقی است از محمد بن أبی عمیر «عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَکِیمٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ علیهما السلام جُعِلْتُ فِدَاکَ فُقِّهْنَا فِی الدِّینِ» ما فقیه در دین گردیده شدهایم «وَ أَغْنَانَا اللَّهُ بِکُمْ عَنِ النَّاسِ» و خدای متعال، ما را به واسطه شما از ناس که اشاره به فقهای عامه است، بینیاز فرموده «حَتَّى إِنَّ الْجَمَاعَةَ مِنَّا لَتَکُونُ فِی الْمَجْلِسِ مَا یَسْأَلُ رَجُلٌ صَاحِبَهُ یَحْضُرُهُ الْمَسْأَلَةُ وَ یَحْضُرُهُ جَوَابُهَا مَنّاً مِنَ اللَّهِ عَلَیْنَا بِکُمْ» تا جایی که جماعتی از ما در یک مجلسی حضور دارند که در آن مجلس سؤال میکند مردی از صاحبش و او هم مسأله را میداند که به خاطر منتی که خدای متعال بر ما گذاشته به شما که از ناحیه شما جواب آن مسأله برای ما واضح است و میدانیم و پاسخ میدهیم. ولی «فَرُبَّمَا وَرَدَ عَلَیْنَا الشَّیْءُ لَمْ یَأْتِنَا فِیهِ عَنْکَ وَ لَا عَنْ آبَائِکَ شَیْءٌ» اما گاهی یک مسألهای بر ما وارد میشود، یک چیزی بر ما وارد میشود که از ناحیه شما که موسی بن جعفر سلام الله علیه باشید و نه از ناحیه پدران بزرگوار شما، چیزی به دست ما نرسیده. آن وقت در این صورت ما چه میکنیم؟ «فَنَنْظُرُ إِلَى أَحْسَنِ مَا یَحْضُرُنَا وَ أَوْفَقِ الْأَشْیَاءِ لِمَا جَاءَنَا عَنْکُمْ فَنَأْخُذُ بِهِ» ما در این صورت میآییم چه کار میکنیم؟ نظر میکنیم به نیکوترین چیزی که پیش ما حاضر است، از معلوماتی که از شما دریافت کردیم. و نظر میکنیم به ملائمترین و مناسبترین و موافقترین اشیائی که از ناحیه شما به دست ما رسیده، پس به آن اخذ میکنیم و طبق آن حالا جواب این یک مسأله دیگری را که حالا از ما سؤال کردند و در خصوص آن از ناحیه شما و آباء شما چیزی به دست ما نرسیده، از راه این که این اوفق به فلان مسأله است و ملائمتر با فلان مسأله است و انسب با فلان مسأله است، حکم آن را این جا میگوییم.
«فَقَالَ هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ فِی ذَلِکَ وَ اللَّهِ هَلَکَ مَنْ هَلَکَ یَا ابْنَ حَکِیمٍ» حضرت این جا فرمودند با هیهات هیهات، یعنی تحذیر، تحذیر، برحذر برحذر باش «و الله هلک من هلک یا ابن حکیم» کسانی که هلاک شدند و گرفتار شدند به خاطر همین کار بوده، بعد فرمود.... حالا از این کلام حضرت فهمیده میشود که کاری که ابوحنیفه و امثال ابوحنیفه میکردند این بوده «ثُمَّ قَالَ لَعَنَ اللَّهُ أَبَا حَنِیفَةَ یَقُولُ قَالَ عَلِیٌّ وَ قُلْتُ» ابوحنیفه میگفت علی علیه السلام فلان مطلب را فرموده و من هم در مقابل ایشان این مطلب را میگویم. «وَ قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ حَکِیمٍ لِهِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ» محمد بن حکیم به هشام بن حکم گفت «وَ اللَّهِ مَا أَرَدْتُ إِلَّا أَنْ یُرَخِّصَ لِی فِی الْقِیَاسِ.» از این بیانی که من خدمت موسی بن جعفر عرض کردم اراده نداشتم به این که حضرت اذن بدهند و مرخص بفرمایند من را در قیاس کردن. پس معلوم میشود قیاس در آن زمانها به همین معنا بوده، که نگاه کنیم به اوفق اشیاء و به بهترین و نیکوترین چیزهایی که نص در آن وارد شده و اثری از شارع در آن وارد شده، ما آن را که حکمش را نمیدانیم آن را با آن اوفق اشیاء و احسن اشیاء مقایسه کنیم و حکم آن جا را به این جا سرایت بدهیم. پس ببینید در ذهن محمد بن حکیم این بوده که ابوحنیفه و امثال او، این جور عمل میکنند. حضرت هم در همین مقام که او این مطلب را گفت میبینید که لعن ابوحنیفه کردند یعنی همین کار را کار ابوحنیفه دانستند و بعد برداشت خود محمد بن حکیم هم همین بود که قیاس معنایش این است، کاری که آنها انجام میدهند همین است و امام همین را ردع فرمودند. این روایت اول.
«الروایة الثانیة» خب این روایت ثانیه را میگذاریم برای جلسه بعد، طولانی شد.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.