بسمه تعالی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابی القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیما بقیه الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف.
نکاتی به مناسبت شروع ماه رجب:
در آستانه ماه شریف رجب هستیم. در دعایی در کتاب شریف بحار از درگاه خدای متعال این چنین خواسته شده:
«وَ عَرِّفْنِی بَرَکَةَ هَذَا الشَّهْرِ وَ یُمْنَهُ»[1]
پروردگار برکت این شهر و میمون بودن این شهر را به من بشناسان.
یک فرصت بسیار استثنایی در عمر انسان، همین سه ماه شریف هست؛ ماه رجب، ماه شعبان، ماه مبارک رمضان.
حالا یکی از تجلیات برکت این ماه روایتی است که سید بن طاووس رضوان الله علیه در اقبال نقل فرموده است:
«عَنِ النَّبِیِّ صأَنَّهُ قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى نَصَبَ فِی السَّمَاءِ السَّابِعَةِ مَلَکاً یُقَالُ لَهُ الدَّاعِی
خدای متعال در آسمان هفتم ملکی را قرار داده که به او «داعی» گفته میشود چون دعوت کننده عباد هست به آن چه که الان خواهیم گفت.
فَإِذَا دَخَلَ شَهْرُ رَجَبٍ یُنَادِی ذَلِکَ الْمَلَکُ کُلَّ لَیْلَةٍ مِنْهُ إِلَى الصَّبَاحِ
هر شب ماه رجب از اول شامگاه تا صبحگاه این ملک این ندا را فریاد میزند.
طُوبَى لِلذَّاکِرِینَ طُوبَى لِلطَّائِعِینَ
به ترجمه آزاد فارسی یعنی خوشا به حال کسانی که ذاکرند و خوشا به حال کسانی که مطیع پروردگار هستند.
خب از این کلام استفاده میشود که بهترین راه بهرهبرداری از این ماه شریف، همین دو تا جمله است. رمز موفقیت در این ماه شریف این است که غفلت زدایی کنیم. یاد خدای متعال را در دلها زنده نگه بداریم. ذکر قلبی و جوانحی داشته باشیم علاوه بر ذکر جوارحی. ولی مهم همان هست که دل را از غفلت از خدای متعال بیرون بیاوریم و این منافاتی ندارد با درس خواندن و مطالعه کردن و نوشتن و فکر کردن و به وظایف دیگر قیام کردن.
«رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّه»[2]
در عین درس خواندن و مطالعه کردن و نوشتن و فکر کردن و به وظایف دیگر قیام کردن اما میشود دل را با خدای متعال متصل کرد. و در اسلام اموری تعبیه شده برای این که پیوسته انسان ارتباطش را با مبداء و خدای متعال داشته باشد در همه جا و در همه وقت. میخواهی مطالعه کنی، دعا برای شروع در مطالعه هست. میخواهی توالت بروی، میگوید حواست باشد پای چپ را مقدم بدار و میخواهی بیرون بیایی پای راست را مقدم بدار. حمام میروی و آب گرم میبینی، فضای داغ میبینی فوراً به یاد گرمی جهنم بیفت، به یاد آب گرم آن جا بیفت و موارد دیگر یعنی این گونه انسان را تربیت کردند که دائما ذهنش تداعی معنای کند و هر چه میبیند غفلت نداشته باشد.
و مسأله دوم اطاعت خدای متعال است. بنای بر اطاعت خدای متعال داشته باشد.
آدمی که به این دو تا عنصر یعنی یکی ذکر خدای متعال، و دوم طاعت خدای متعال، در همه زمینهها توجه کند و اقدام و اهتمام بورزد، او میتواند بهرهبرداری از این ماه شریف کند. رمز موفقیت این دو تا است.
بعد این ملک که در آسمان هفتم این صدا را بلند کرده. شما نگویید صدای این ملک در آسمان هفتم به چه درد دیگران میخورد؟ این چه کاری است؟ خب اولاً اولیاء اسلام آن ندا را برای ما محجوبین بیان کردند. برای ما که نمیتوانیم مستقیماً آن مطلب را درک کنیم، بیان کردند که آن ملک چه میگوید. اما در عالم هم هستند کسانی که آن صداها را میشنوند. ما محجوبیم و الا هستند کسانی که اصوات ملائکه را میشنوند.
(داستان: (6:23)
والد معظم دام ظله ـ شفاء الله تعالی ـ نقل میفرمودند که یکی از علمای بزرگ اراک که ظاهراً و احتمالاً مرحوم آقای سید نورالدین بوده که صاحب همین کتاب تفسیری «القرآن و العقل»، است و مرحوم آیتالله اراکی سبب چاپش شدند و خیلی تجلیل کردند از آن. خب اینشان از علمای بزرگ اراک بودند در زمان قبل از آقای حاج شیخ عبدالکریم و از علمای آن جا و معاصر آقای حاج شیخ عبدالکریم بودند. به ایشان خبر میدهند که فلان عالم در نجف اشرف مثلاً از دنیا رفته. خب آن موقعها که تلگراف و تلفن و این جور چیزها نبوده است. ایشان همین طور که پشت کرسی نشسته بوده، این طوری میکنند و بعد از چند لحظهای میفرمایند: نه، ایشان از دنیا نرفته است. میفرماید که هر مؤمنی که از دنیا میرود ملکی است که ندا میدهد مات فلان و من توجه کردم، گوش کردم تا ببینم آن ملک مات فلان را میگوید یا نه، و دیدم نگفت. و معلوم میشود که از دنیا نرفته.)
بنابراین این گونه نیست که کسانی نباشند که مستقیماً آن اصوات را نشنوند، آن صداها را نشنوند. آنهایی که میشنوند که خودشان میشنوند. آنهایی هم که نمیشنوند این روایاتی که إخبار دارد میکند از ندای آن ملک، آن ندا را به گوش ماها میرسانند.
بعد این ملک این گونه میگوید:
یَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى أَنَا جَلِیسُ مَنْ جَالَسَنِی
چقدر خدای متعال این جا رؤوفانه این مطلب را میفرماید. خدا کجا و بنده کجا ولی خدا به آن بیان رؤوفانهاش میفرماید:
أَنَا جَلِیسُ مَنْ جَالَسَنِی وَ مُطِیعُ مَنْ أَطَاعَنِی
و من این جا این داستان را عرض بکنم.
(داستان: (8:51)
مرحوم استاد آیتالله قاروبی تبریزی رضوان الله علیه میفرمودند که در نجف اشرف یک پیرمرد پینهدوزی بود که کفش اصلاح میکرد. من یک بار کفشم را بردم که اصلاح کند. خب حالا یک چیزی راجع به کفش گفت که به آن کار نداریم و بعد گفت که برای شب دوشنبه من یک مجلسی دارم و مرا دعوت کرد که مزلشان بروم. ایشان میفرمودند رسم این آقا این بود که شبهای دوشنبه یک اطعامی به چند تا طلبه میکرد و لابد شاید مجلس توسلی داشت. بعداً دیدم در کلمات بعضی منقولات از مرحوم آیتالله بهجت هم ایشان نقل کردند که بله پیرمردی بود که این کار را میکرد. در بعضی منقولات از مرحوم آقای جعفری هم هست که پیرمردی بود که این کار را میکرد. یعنی اینها هم آن آقا را میشناختند ولی من از حضرت استاد شنیدم. فرمود شب دوشنبه بعد از نماز مغرب و عشا رفتم منزل ایشان و دیدم که مغموم است، هنوز کسی از مدعوین نیامده بود. گفتم چرا؟ فرمود که خب عدهای را دعوت کردم و این آبگوشتی که درست کردیم، مثلاً خانواده غفلت کردند و سوخته. حالا مهمان دعوت کردیم و غذا هم سوخته. به من گفت که شما یک کاری برای من بکن. مقصودش این بود که یک کار معنویِ غیرعادی انجام بدهم. آن موقعها که رستوران نبوده که بروند غذا بگیرند یا این که اهل این که از آن غذاها مصرف کنند نبودند. خب من گفتم که من چه کاری از دستم میآید. گفت نه، من تو را دیدم بعضی جاها و میتوانی. خب ما هم بالاخره امتناع داشتیم. کم فردی بود که بداند مرحوم استاد چه مقامات معنوی دارد. خب ایشان اظهار این که من توانایی دارم نمیکند. استاد فرمود خود پیرمرد به من فرمود که آن کوزه آب را بریز در این قابلمه. ما کوزه آب را ریختیم در قابلمه و این، آبگوشت شد. گوشت دارد، لوبیا دارد، نخود دارد، ادویهجات دارد.
این، همین است که خدا فرموده:
أنا مطیع من عطائنی
یک بندهای که اطاعت خدا را کرده، حالا آبگوشت در خطر است و میگوید خدایا این آب را بکن آبگوشت. خدا نمیتواند آب را آبگوشت کند؟ «اذا اراد شیئاً یقول له کن فیکون»
حالا این جا خدای متعال میفرماید:
مُطِیعُ مَنْ أَطَاعَنِی وَ غَافِرُ مَنِ اسْتَغْفَرَنِی، الشَّهْرُ شَهْرِی وَ الْعَبْدُ عَبْدِی وَ الرَّحْمَةُ رَحْمَتِی فَمَنْ دَعَانِی فِی هَذَا الشَّهْرِ أَجَبْتُهُ وَ مَنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ وَ مَنِ اسْتَهْدَانِی هَدَیْتُهُ وَ جَعَلْتُ هَذَا الشَّهْرَ حَبْلًا بَیْنِی وَ بَیْنَ عِبَادِی
یک ریسمانی است بین من و بندگانم. این ماه، خود این ماه خصوصیت دارد.
فَمَنِ اعْتَصَمَ بِهِ وَصَلَ إِلَیّ.»[3]
دیگر انسان چی میخواهد. بنابراین، این یک فرصتی است خدای متعال وعده فرموده به حسب این نقل و راه باز است. ان شاء الله این فرصتهای استثنایی اندکی که در اختیار عمر ما گذاشته شده برای ابدیت ما، همه ما بتوانیم از آن بهرهبرداری بهینه بکنیم و به آثار و نتایج عظیمش نائل بشویم.
شروع بحث: (13:12)
خب بحث ما در استدلال به روایت شریفه « الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَى عَلَیْه» بود برای اثبات تبعیت ولد نسبت به والد کافرش اذا اسلم والده.
تقریب استدلال را گفتیم و در مقام مناقشه بودیم. مناقشه اول سندی بود که از آن تخلص جستیم.
توضیحی پیرامون اشکال دوم: (13:40)
مناقشه دوم، مناقشه دلالی بود و در مناقشه دلالی گفتیم حدیث شریف دو احتمال کلی در آن هست. یکی این که جمله إخباریه باشد و یکی این که جمله انشائیه باشد.
اما اگر جمله إخباریه باشد، مردد است بین عدة معانی که بعضیهایش قابلیت استدلال دارد ولی بعضیهاش ندارد. و چون مردد است بین ما یصح الاستدلال به و ما لایصح الاستدلال به فلذا استدلال عقیم است. و اگر هم در مقام استظهار برآییم و بگوییم نه، این گونه نیست که اجمال داشته باشد، میگوئیم که استظهار میشود از آن همان معنای اول که خود اسلام یعلو و لایعلی علیه. صیغه هم مضارع و مستقبل است و پیامبر صلی الله علیه و آله دارد خبر از آینده میدهد. دلگرمی به مسلمانها میدهد که این اسلام علو پیدا خواهد کرد و هیچ چیز دیگری بر این اسلام علو نخواهد پیدا نمود. بنابراین ربطی به این ابحاث فقهی ندارد. میگوید این دین و این آیینی که من آوردم در آینده این چنین خواهد شد. ظاهر روایت شریفه این است، نه آن معانی دیگر.
بنابراین، اگر این را استظهار کردیم که معلوم است استدلال عقیم است و اگر این را در کنار بقیه قرار دادیم، خب بقیه پنج تا بود، شش تا بود و یکی قابل استدلال بود و بقیه هم قابل استدلال نبود پس یتردد.
و اگر گفتیم این جمله، انشائیه است یعنی جمله اسمیهای است که در مقام انشاء است و میفرماید که شما اسلام را بالا ببرید و نگذارید چیز دیگری بر اسلام چیره بشود. بالا ببرید با کارهایی که میکنید، با تبلیغی که میکنید، با انتشار قرآن، با انتشار مطالب ائمه علیهم السلام، با سلوک شخصیتان که خودتان جوری بشوید که هر کس میآید زندگی شما را، رفتار شما را، کردار شما را میبیند جلب به اسلام بشود، اسلام را بالا ببرید. خب اگر این هم باشد باز چه ربطی دارد به بحث ما؟ یک وظیفهای را دارد به عهده ما میگذارد. نمیگوید خدا این را تابع قرار داده یا تابع قرار نداده است. ما که حق جعل احکام نداریم. ما بالا ببریم، ما این را تابع آن بدانیم. خب ما باید تابع این باشیم که خدا این را تابع او قرار داده یا نداده. این در اختیار ما نیست. بنابراین یک وظیفهای دارد به گردن ما میگذارد که ربطی به این بحث ندارد. بنابراین علی الانشائیه هم لاربط له بالبحث علاوه بر این که حمل جمله اسمیه بر انشائیه خیلی مستبعد است، نه این که نیست ولی نادر است که در لغت عرب و زبان عرب با جمله اسمیه، اراده انشاء بشود. با جمله فعلیه، اراده انشاء متداول است ولی با جمله اسمیه تداولی ندارد. قرینهی ناصّهای میخواهد و ما در این جا چنین قرینهای نداریم.
این، حاصل اشکال است.
جواب اشکال دوم: (17:11)
قد یقال که این حرفها خوب است ولی ما قرینه داخلیه داریم بر این که این جمله یا انشایی است که مربوط به احکام میشود و یا اگر أخباریه هم هست، همان معنای قابل استدلال مراد است. آن قرینه داخلیه چیست؟ آن قرینه این است که در یکی از نقلهای این روایت شریفه این گونه آمده:
«عن النبی(ص) قال: الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَى عَلَیْهِ نَحْنُ نَرِثُهُمْ وَ لَا یَرِثُونَّا»[4]
نتیجه این مطلب این است که ما ارث میبریم از کفار ولی کفار از ما ارث نمیبرند. چون اسلام یعلو پس ما از آنها ارث میبریم. و چون لایعلی علیه پس آنها از ما ارث نمیبرند. پس این تفریعِ ذیل دلالت میکند که صدر یک مطلبی را دارد افاده میکند که از آن احکام فرعیه فقهیه استنباط میشود که همان معنای قابل استدلال است، نه این که دارد خبر میدهد از این که در آیندهی تاریخ، اسلام بر سایر ادیان تفوق پیدا میکند و معانی دیگر. و لذا تفریع کرده یک امر فقهی را بر آن که ما ارث میبریم و آنها ارث نمیبرند.
حالا در این جا هم همین جور گفته میشود که میگوییم الاسلام یعلو و لایعلی علیه. امر این فرزندی که پدرش مسلمان شده و مادرش به کفر باقی مانده اگر این باشد که فرزند تابعِ مادر باشد علو کفر است بر اسلام پدر و اگر تابع پدر باشد علو اسلام است بر کفر مادر. همان جور که ارث بردن و ارث نبردن متفرع بر این میشد، تابع پدر بودن و تابع مادر نبودن هم متفرع بر همین میشود.
این حدیث را به این شکلی که گفتیم مستدرک از عوالی اللئالی نقل فرموده.
یا در من لایحضره الفقیه، جلد چهارم، صفحه 243 که مدرک مهم ما برای حجیت این روایت، کتاب من لایحضره الفقیه بود که اسناد جزمی داده بود، مرحوم صدوق این طور فرموده است:
«لَا یَتَوَارَثُ أَهْلُ مِلَّتَیْنِ
مثلاً یهودی از نصرانی و نصرانی از یهودی. ارث نمی برد.
وَ الْمُسْلِمُ یَرِثُ الْکَافِرَ
ولی مسلم از کافر ارث میبرد.
وَ الْکَافِرُ لَا یَرِثُ الْمُسْلِم وَ ذَلِکَ
دلیل این است که:
أَنَّ أَصْلَ الْحُکْمِ فِی أَمْوَالِ الْمُشْرِکِینَ أَنَّهَا فَیْءٌ لِلْمُسْلِمِینَ وَ أَنَّ الْمُسْلِمِینَ أَحَقُّ بِهَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ
مسلمین نسبت به اموال مشرکین، از خود مشرکین احق هستند.
وَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَى الْکُفَّارِ الْمِیرَاثَ عُقُوبَةً لَهُمْ بِکُفْرِهِمْ کَمَا حَرَّمَ عَلَى الْقَاتِلِ عُقُوبَةً لِقَتْلِهِ
یکی از موانع ارث قتل است. چرا قاتل را محروم کردهاند از ارث؟ عقوبةً. کفار را هم محروم کرده از ارث بردن از مسلمین به خاطر عقوبةً.
فَأَمَّا الْمُسْلِمُ فَلِأَیِّ جُرْمٍ وَ عُقُوبَةٍ یُحْرَمُ الْمِیرَاثَ
مسلم چرا محروم از میراث بشود؟
وَ کَیْفَ صَارَ الْإِسْلَامُ یَزِیدُهُ شَرّاً
چون مسلمان است، اسلام شرّی را بر او هموار کند و بگوید تو ارث نمیبری.
مَعَ قَوْلِ النَّبِیِّ(ص): الْإِسْلَامُ یَزِیدُ وَ لَا یَنْقُص. وَ مَعَ قَوْلِهِ(ع): لَا ضَرَرَ وَ لَا إِضْرَارَ فِی الْإِسْلَام[5] فَالْإِسْلَامُ یَزِیدُ الْمُسْلِمَ خَیْراً وَ لَا یَزِیدُهُ شَرّاً. وَ مَعَ قَوْلِهِ(ع): الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَى عَلَیْهِ وَ الْکُفَّارُ بِمَنْزِلَةِ الْمَوْتَى لَا یَحْجُبُونَ
حاجب نمیشوند در باب ارث
وَ لَا یُوَرِثُونَ.»[6]
ارث برای آنها گذاشته نمیشود.
اشکال جواب: (22:54)
آیا این اشکال وارد است یا نه؟
عرض میکنیم به این که جواب این است که أما آن چه که از عوالی اللئالی نقل کردیم، سندش معتبر نیست. چون اگر بپذیریم اسناد جزمی صاحب عوالی اللئالی هم کافی است، اسناد جزمی نداده بلکه فرموده: «عن النبی صلی الله علیه و آله» یعنی رُوی عن النبی صلی الله علیه و اله. این کلام از پیامبر صلی الله علیه و اله روایت شده. پس خودش اسناد جزمی نمیدهد. میگوید روایت شده. چه کسی روایت کرده؟ آدم ثقه بوده یا غیر ثقه بوده. معلوم نیست. هذا اولاً.
و ثانیاً حدس زده میشود که این خلط شده و این از جایی که روایت را برداشتند و آوردند در عوالی اللئالی خلط بین مطالب شده. چون درهمین بابی که الان از من لایحضره الفقیه خواندم این جملهی «نَحْنُ نَرِثُهُمْ وَ لَا یَرِثُونَّا» در روایات اهلبیت علیهم السلام به حسب نقل آمده.
«رَوَى مُحَمَّدُ بْنُ سِنَانٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَعْیَنَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ(ع) فِی النَّصْرَانِیِّ یَمُوتُ وَ لَهُ ابْنٌ مُسْلِمٌ
یک نصرانی میمیرد و یک پسر مسلم دارد.
قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یَزِدْنَا بِالْإِسْلَامِ إِلا عِزّاً فَنَحْنُ نَرِثُهُمْ وَ لَا یَرِثُونَّا.»[7]
پس این پسرِ مسلم ارث میبرد ولی آن بابا از این بچه ارث نمیبرد.
یا در روایت دیگر باز به همین مضمون است که ما ارث میبریم.
«عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَعْیَنَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ لَا یَتَوَارَثُ أَهْلُ مِلَّتَیْنِ نَحْنُ نَرِثُهُمْ وَ لَا یَرِثُونَّا فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یَزِدْنَا بِالْإِسْلَامِ إِلَّا عِزّاً.»[8]
در این دو روایت مرجع ضمیر برای «نحن نرثهم و لایرثونا» وجود دارد چون سؤال شد از نصرانی و مثلا از یهودی اما در روایت عوالی اللئالی پیامبر صلی الله علیه و آله همین جوری فرموده باشد: «الاسلام یعلو و لایعلی علیه نحن نرثهم و لایرثونا»، ضمیر در کلام به کجا برمیگردد؟ خیلی مستبعد است که این جمله ابتدایی باشد، مسبوق به سؤال نباشد، در کلام مرجعی نباشد و همین طور فرموده شده باشد که نحن نرثهم و لایرثونا.
سؤال: ...
جواب: خب همین، خیلی بعید است چون صدرش را نقل نکرده باشد و در هیچ نقلی این صدر نقل نشده. بعید نیست که این، خلط شده در مقام نقل در کتاب عوالی اللئالی.
حالا مهم همان اشکال اول است. اما اشکال دوم هم یک امر حدسی است که بعید نمیشماریم که این، جور خلط شده در مقام نقل در کتاب عوالی اللئالی.
سؤال: ...
جواب: بله. اگر جوری باشد که حدس قوی بزند که این روایت، این جوری نیست که دارد نقل میشود چون مرجع ضمیری در این جا نیست. به کجا برمیگردد؟
سؤال: .
جواب: نه، اطمینان به خلاف هم لازم نیست. مثل مواردی است که کاشفیت نوعی متزلزل میشود. هر جا کاشفیت نوعی از خبر متزلزل بشود، آن خبر حجت نیست چون حجیت خبر براساس طریقیت نوعی و کاشفیت نوعی است.
خب این راجع به نقل عوالی اللئالی.
اما نقل مرحوم صدوق:
مرحوم صدوق مطلبی که فرموده، نه تفریعی در آن هست، نه چیزی در آن هست. این، تتمه بیان مرحوم صدوق است، نه ذیل روایت.
میفرماید:
و الکفار بمنزلة الموتی.
کفار مثل مردگان هستند. مرده ارث میبرد؟ یا ارث به او میرسد؟ یا ارث برای کسی میگذارد؟ مرده که دیگر برای کسی ارث نمیگذارد، ارث هم از کسی نمیبرد. آن زنده است که ارث میگذارد. اما دیگر مرده بعد از مردنش نه ارثی برای کسی میگذارد و نه ارث از کسی میبرد. کفار هم به منزله موتی هستند. این یک مطلب جدیدی است برای خودش. اگر این، میخواست تفریع بر الاسلام یعلو و لایعلی علیه بشود، دیگر این پیش زمینه را نمیخواست که بگوید آنها به منزله کفار هستند. این خودش یک دلیل آخری است. یک بیان آخری است که میگوید آنها مثل مردهها هستند. بنابراین خود این نشان میدهد که این، تفریع نیست. این، تتمه آن بیان اول است. از آن اول که شروع فرمود، فرمود اسلام به ما عزت میدهد، اسلام بالاتر است. این، یک دلیل است برای این که ما از آنها ارث میبریم و آنها از ما ارث نمیبرند. حرف دیگر و دلیل دیگر این است که اینها به منزله موتی هستند. پس این یک مطلب آخری است که مرحوم صدوق فرموده. این، تتمه حدیث نیست و تفریع بر حدیث هم نیست. یعنی خود ایشان هم تفریع بر حدیث نکرده بلکه آن استدلال جداست و این هم یک استدلال دیگری است که بله این کفار در نظر شارع به منزله میت هستند. از کجا میفهمیم؟ یک شواهد و قرائنی در روایات هست که یکی از آنها این است که در باب مرتد فرموده که زوجهی مرتد عده وفات باید نگه دارد. گفتند از این میفهمیم که اینها ولو زندهاند اما اینها را مثل میت حساب کرده و گفته عده وفات باید نگه بدارد.
خب پس این بحث هم تمام شد.
نتیجه: (29:15)
نتیجه این شد که ما به روایت الاسلام یعلو و لایعلی علیه نمیتوانیم برای اثبات این مطلب استدلال کنیم.
حدیث دیگر: روایت حفص بن ریاض (30:03)
روایت بعدی روایت حفص بن ریاض هست که صاحب وسایل در باب 43 از ابواب جهاد عدو، طبع آل البیت، جلد پانزدهم، صفحه 116 نقل فرموده:
«مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنالصَّفَّارُ
صفار یعنی محمد بن حسن صفار که از اجلای اصحاب است.
عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِیِّ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَصْفَهَانِیِّ
کلمه «الاصفهانی» در وسائل نیامده اما در خود تهذیب کلمه «الاصفهانی» وجود دارد. فلذا شما اختصار نفرمایید بر خود وسائل حتی گاهی وسائل تلخیص میکند و یک قیدی را حذف میکند و آدم در مقام این که این چه شخصی است باید خیلی کار بکند تا بفهمد این شخص کیست اما وقتی به خود تهذیب میروی نگاه میکنی میبینی خب گفته قاسم بن محمد الاصفهانی. دیگر آدم نمیگوید این، مردد بین جوهری و اصفهانی است و حالا ببینم ممیزی این جا وجود دارد یا ندارد. این از جاهایی است که صاحب وسائل برای این که خیلی برای خودش روشن بوده، تلخیص کرده ولی دیگران را که مثل خودش تسلط نداشته باشند، در زحمت میاندازند. مراجعه کنید که این قرائن را به دست بیاورید که دیگر زحمت زیادی بر شما هموار نشود.
عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ دَاوُدَ الْمِنْقَرِیِّ عَنْ حَفْصِ بْنِ غِیَاثٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(ع) عَنِ الرَّجُلِ مِنْ أَهْلِ الْحَرْب إِذَا أَسْلَمَ فِی دَارِ الْحَرْبِ فَظَهَرَ عَلَیْهِمُ الْمُسْلِمُونَ بَعْدَ ذَلِکَ
یک کافر حربی در دارالحرب مسلمان شد قبل از آن که مسلمین چیره بشوند بر آن دارالحرب و غلبه کنند.
فَقَالَ
امام علیه السلام به حسب این نقل فرمود.
إِسْلَامُهُ إِسْلَامٌ لِنَفْسِهِ وَ لِوُلْدِهِ الصِّغَارِ
اسلام او، اسلام خودش است و اسلامِ فرزندانِ صغارش هست.
وَ هُمْ أَحْرَارٌ
خودش و فرزندانش همه حرّ هستند
وَ وُلْدُهُ وَ مَتَاعُهُ وَ رَقِیقُهُ لَهُ
اولادش برای خودش هستند. اگر نوکران و بندههایی داشته برای خودش هستند. امتعه و کالاهایی هم که دارد مال خودش هستند.
فَأَمَّا الْوُلْدُ الْکِبَارُ فَهُمْ فَیْءٌ لِلْمُسْلِمِینَ
فرزندان بزرگسالش یعنی بالغش، آنها فیء مسلمین هستند.
إِلَّا أَنْ یَکُونُوا أَسْلَمُوا قَبْلَ ذَلِکَ»
مگر قبل از غلبه مسلمین، اسلام آورده باشند که آنها هم چون بالغ هستند مثل بابایشان هستند. خب اسلام آوردند و دیگر احرار هستند و هرچه دارند مال خودشان است.
خب این روایت شریفه دلالت جلیه و واضحه دارد بر این که اسلامِ عبد موجب اسلام فرزندان غیربالغش هم میشود. « إِسْلَامُهُ إِسْلَامٌ لِنَفْسِهِ وَ لِوُلْدِهِ الصِّغَارِ» اسلامِ عبد، اسلام آنها هم هست. حتی این روایت خوبیاش این است که تبعیت را هم دلالت میکند. یعنی میگوید اسلام این، اسلام آنها هم هست. خب قهراً معلوم است یعنی حکماً و الا معنا ندارد اسلام آنها باشد حقیقتاً. یعنی بالتبع اسلام آنها هم هست حکماً.
خب این روایت مبارکه از نظر دلالت نِقاشی در آن نیست و دلالتش واضح است بر این مدعا.
اشکال استدلال به این روایت: (34:42)
خب فقط اشکالی که در این جا هست از نظر سند است. چون اسناد مرحوم شیخ به صفار تمام است. آن مشکلی ندارد. حالا صفار از چه کسی نقل میکند؟ از علی بن محمد القاسانی نقل میکند. مرحوم شیخ درباره این علی بن محمد قاسانی فرموده ضعیفٌ. یا نجاشی فرموده ظاهراً غمض علیه احمد بن محمد بن عیسی. پس شیخ تضعیف کرده و احمد بن محمد بن عیسی اشعری قمی غمض فیه و توثیقی هم ندارد الا این که محمد بن احمد بن یحیی اشعری قمی از ایشان نقل حدیث کرده در بعضی اسناد. در برخی از أسناد محمد بن احمد بن یحیی الاشعری عن علی بن محمد القاسانی داریم. بعضیها گفتند چون ابن ولید استثناء نکرده از مروی عنههای محمد بن احمد بن یحیی، ایشان را پس معلوم میشود که ابن ولید اعتماد داشته بر علی بن محمد قاسانی.
مستحضر هستید که ابن ولید حدود هیجده نفر را از کسانی که محمد بن احمد بن یحیی از آنها روایت کرده استثناء کرده. فرموده من اینها را استثناء میکنم و بقیهاش را قبول دارم و روایت میکنم. آقایان گفتند پس معلوم میشود غیر آن هفده یا هیجده موردی که استثناء کرده، بقیه را قبول دارد. و چون ثابت است که محمد بن یحیی العطار از علی بن محمد قاسانی نقل حدیث کرده و ابن ولید هم که او را جزء آن هفده تا استثناء نکرده پس معلوم میشو ابن ولید ایشان را ثقه میدانسته و توثیق کرده.
خب اشکالی که این جا هست این است که اولاً باید ثابت باشد که جناب ابن ولید خبر داشته که محمد بن احمد بن یحیی از علی بن محمد قاسانی هم نقل روایت کرده و ما چنین اطلاعی نداریم که چنین وقوفی داشته. بله آنچه که در کتاب نوادر الحکمه بوده آن جا را وقوف داشته اما کلُّ مَنْ روی عنه را ایشان وقوف داشته از کجا میدانیم؟ این، ثابت نیست. فلذا چون نیست که اینشان وقوف داشته نمیتوانیم بگوییم عدم استثناء ایشان دلیل بر وثاقت علی بن محمد قاسانی هست. شاید اگر اطلاع داشت این را هم استثناء میکرد. ممکن است در کتاب نوادر الحکمه نبوده. حالا این مطلب را که مطلب مهمی است بررسی بفرمایید که این گونه هست یا نیست.
علاوه بر اینکه حالا اگر هم باشد، خب ابن ولید توثیق کرده باشد، مرحوم شیخ تضعیف کرده. این توثیق با آن تضعیف تعارض میکند و نتیجه این میشود که حال ایشان مجهول است.
محقق خویی رضوان الله علیه برای اثبات عدم وثاقت ایشان، هم به کلام مرحوم شیخ تمسک فرموده، هم به کلام احمد بن محمد بن عیسی که غمض علیه. این دومی محل اشکال است چون غمض اعم از عدم وثاقت است. ممکن است غمضی که ایشان داشته در اثر این است که بعضیها گفتند ما آراء مُنکَره از ایشان سراغ داریم و امثال اینها. یعنی یک فتاوای خیلی شاذ و فتاوای نادر داشته باشد. این غمض ممکن است در اثر آن باشد، نه این که دروغگو و جاعل است. فلذا آن غمض علیه اعم است و ما به آن استناد نمیکنیم. ما استنادمان به حرف مرحوم شیخ است و این که مرحوم شیخ وی را تضعیف کرده.
پس وقتی علی بن محمد قاسانی موثق نشد، این روایت از حجیت میافتد ولو بقیه سند را ما درست کنیم. البته نسبت به بقیه سند هم حرف در آن هست اما به خاطر این که وقت ضیق هست از آنها صرف نظر میکنیم.
فتحصل که استدلال به این روایت هم عقیم شد به خاطر ضعف سند الا این که در مقام کلامی است که بعداً عرض میکنیم.
و صلی الله علی محمد وآل محمد.
[1]. بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج95، ص: 384
[3]. إقبال الأعمال (ط - القدیمة)، ج2، ص: 628
[4]. عوالی اللئالی، ج 3، ص 496.
[5]. یا به حسب نسخهی دیگر « لاضرار فی الاسلام».
[6]. یا به حسب نسخهی دیگر «لایَرِثُون» یعنی ارث نمیبرند.
[7]. من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 334 - 335.
[8]. من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 335