22 مرداد 1402 | 27 محرم 1445
یکی از موارد استجابت دعا: از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمودند:کسى که مایل است خداوند دعایش را مستجاب نماید، و غم و اندوهش را بزداید، پس باید تلاش کندغم و اندوه انسانى را که در مضیقه است، برطرف نماید. نهج الفصاحة، ص   

طهارت 92 - جلسه 81

دانلود متن:
دانلود صوت:

بسمه تعالی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابی القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیما بقیه الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف.

اشکال سوم: اشکال دلالی

رسید بحث به اشکال دلالی در استدلال به این روایت مبارکه‌: «کُلُّ مَوْلُودٍ یُولَدُ عَلَى الْفِطْرَة وَ إِنَّمَا أَبَوَاهُ یُهَوِّدَانِهِ و یُنَصِّرَانِه وَ یُمَجِّسَانِه‏‏»

تقاریب اشکال دلالی: (1:10)

قائلین به ضعف دلالی مجموعاً به سه نحو اشکال کردند.

تقریب اول:

عده‌ای فرموده‌اند: این روایت، ما هو الظاهر منه غیر از آن چیزی است که مستدل استظهار کرده و به آن استدلال می‌کند یعنی حدیث یک ظاهری دارد اما آن ظاهر یک امر دیگری است غیر از آن چه مستدل استظهار کرده و به آن استدلال می‌کند. این یک قِسم از اشکالات.

تقریب دوم: (2:01)

قسم دوم کسانی هستند که می‌گویند این روایت مجمل است و ظهورش برای ما معلوم نیست. اجمال دارد. بنابراین مثل مرحوم نراقی در عناوین جلد 2، صفحه 734 فرموده:

«هذه الروایة کالآیة من المتشابهات التی لاینبغی اتباعها فی مقابل المحکمات

این روایت، متشابه است.

و لا نعقل کون ابویه مهِّودین و نحو ذلک

این که فرموده «أَبَوَاهُ یُهَوِّدَانِهِ و یُنَصِّرَانِه وَ یُمَجِّسَانِه‏‏»، ما تعقل نمی‌کنیم یعنی چه.

بل المولود مولودٌ قابلٌ للامرین. إن شاء قَبِلَ الاسلام و إن شاء قَبِلَ الکفر.»

بنابراین یک روایت مجملی است و ما از معنایش سر در نمی‌آوریم. این هم یک جور اشکال است.

پس یا استظهار کرده است معنای دیگری را و می‌گوید روایت مجمل نیست بلکه معنایش مبین است اما آن معنای مبین از آن معانی است که به درد مستدل نمی‌خورد. اشکال دوم این است که نه مفاد روایت مجمل است.

تقریب سوم: (3:46)

و اشکال سوم این هست که ولو ظهور بدوی روایت در همان معنائی است که مستدل استظهار کرده و استدلال می‌کند اما از این ظهور باید رفع ید بشود به خاطر این که خود شارع این روایت را معنا کرده ولی این جور آن را معنا نکرده.

حالا ما از این آخری شروع می‌کنیم که فرضنا مفاد روایت همان باشد که مستدل استظهار کرد. او گفت که مراد از فطرت در عبارت «کل مولودٍ یولد علی الفطرة» به قرینه مقابله‌اش با «فأبواه یهودانه و ینصرانه و یمجسانه»، فطرت اسلام است. هر مولودی بر فطرت اسلام است الا این که بابا و مادرش هستند که آن‌ را یهودی و نصرانی و مجوسی می‌کنند. پس این «علی الفطرة» یعنی علی فطرة الاسلام.

بعد مقدمه ثانیه طبق ترتیبی که گفتیم این بود که این مولود یعنی حتماً فقط همان بچه تازه تولد شده است و یا حداقل این بچه تازه تولد شده، قدر متیقنی است که نمی‌شود رفع ید از آن کرد. پس عبارت «کل مولودٍ یولد علی الفطرة» یعنی هر بچه تازه تولد شده‌ای بر فطرت اسلام است الا این که پدر و مادرش هستند که او را یهودی و نصرانی و مجوسی می‌کنند. این هم مقدمه دوم بود.

مقدمه سوم این هست که استخدام خلاف ظاهر است. پس «یهودانه، یمجسانه، ینصرانه» ضمیرش برمی‌گردد به همان مولود تازه تولد یافته. پدر و مادرش همان مولود تازه تولد یافته را مجوسی می‌کنند، نصرانی می‌کنند، یهودی می‌کنند، نه این که آن را در زمان تمییز و بزرگسالی و در اثر تبلیغات و امثال این‌ها به یهودیت و نصرانیت و مجوسیت می‌کشانند تا کسی بیاید معنا بکند که بله معنی روایت این است که هر مولودی بر فطرت اسلام است اما پدر و مادرش بعد از این که این ممیز شد و به رشد رسید، در اثر تبلیغات و امثال این‌ها آن را به یهودیت و نصرانیت و مجوسیت می‌کشانند. نه، این جور نمی‌شود معنا کرد. این، استخدام لازم می‌آید چون آن وقتی که مولود را گفتی، تازه تولد یافته اراده کردی و حالا که ضمیر به آن برمی‌گردانی، جوان و ممیز و نوجوان داری معنا می‌کنی و این خلاف ظاهر است. این مقدمه سوم بود.

مقدمه چهارم این بود که خب حالا تصویر این که بچه تازه تولد یافته را یهودی و نصرانی و مجوسی می‌کند یعنی چه؟ چه جوری بچه تازه تولد یافته را یهودی و نصرانی و مجوسی می‌کند؟ این بچه که عقل ندارد، شعور ندارد، نمی‌شود با تبلیغ او را یهودی و نصرانی و مجوسی کرد. پس چون این چنینی است، نتیجه می‌گیریم که مقصود از یهودی کردن و نصرانی کردن این است که این‌ها باعث می‌شوند که شارع حکم تعبدی به یهودیت‌شان بکند، نصرانیت‌شان بکند. چون این‌ها باعث این می‌شوند که شارع حکم به یهودیت‌شان بکند فلذا به آن‌‌ها نسبت داده شده که یهِّودانه، ینصِّرانه. چون یک دخالتی دارند در تحقق موضوعِ حکم تعبدی شارع به یهودیت و نصرانیت و مجوسیت آن‌ها، از این جهت اسناد داده شده به این که یهِّودانه، نه این‌ که واقعاً آن‌ها بچه تازه تولد یافته را یهودی می‌کنند چون این جا قابلیت موضوع برای این نیست که آن‌ها او را واقعاً یهودی بکنند. شارع دارد حکم به یهودیتش می‌کند اما این حکم شارع در اثر این است که آن‌ها یهودی هستند، آن‌ها نصرانی هستند، آن‌ها مجوسی هستند. پس یک دخالتی دارند و از این جهت اسناد به آ‌ن‌ها داده شده. این مقدمه چهارم بود.

مقدمه بعدی چه بود؟ این بود که خب از روایت استفاده می‌شود که تنها امر دخیل در این که شارع چنین حکمی می‌کند، این ابوان هستند. چون «إنّما» داشت. آن هم که «إنّما» نداشت گفتیم به سیاق فهمیده می‌شود که تنها علت این که شارع حکم می‌کند که این بچه یهودی است، نصرانی است، مجوسی است، این است که پدر و مادرش یهودی یا نصرانی یا مجوسی هستند.

وقتی که از این مقدمه هم استفاده کردیم که علت تامه و منحصره برای این حکم شارع این است، پس نتیجه این می‌شود که هر جا این علت منتفی شد، مفهوم برقرار می‌شود. هر دو پدر و مادرها یهودی نبودند، یعنی یکی‌شان مسلمان شد، یکی‌شان از نصرانیت دست برداشت، یکی‌شان از مجوسیت دست برداشت، پس دیگر علت حکم شارع به یهودیت، نصرانیت، مجوسیت از بین می‌رود چون تنها علت آن حکم شارع، «ابواه» بودند. حالا اگر «ابواه» دست از یهودیت برداشتند به این که ان شاء الله هر دو دست از یهودیت برداشتند یا یکی‌شان لااقل دست از یهودیت برداشت، علت حکم شارع به یهودیت و نصرانیت نیز از بین می‌رود. وقتی از بین رفت، این، مولود علی الفطره و علی الاسلام بوده پس برمی‌گردد به همان فطرتش.

بنابراین از این روایت استفاده می‌شود، همین که پدر یا مادر مسلمان شدند، این بچه تابع او می‌شود، او هم مسلمان می‌شود و دیگر شارع حکم به یهودیت و نصرانیت و مجوسیت نمی‌کند بلکه حکم به اسلام می‌کند.

سؤال: این هم اسلام حکمی است؟

جواب: قهراً اسلام، اسلام حکمی است چون اسلام حقیقی آن است که از انتخاب باشد و از استدلال باشد.

خب مقدمات استدلال این بود.

بنابراین مقدمه أولایِ استدلال این بود که در این «کل مولودٌ یولد علی الفطرة»، این فطرت را معنا کردیم به فطرت اسلام به قرینه مقابله با یهِّودانه، ینصِّرانه و یمجِّسانه. حالا مستشکل می‌گوید امام صادق علیه السلام فطرت در کلام رسول خدا صلی الله علیه و اله را به غیر اسلام معنا فرموده. آن که شما استظهار می‌کنید، امام صادق علیه السلام معنای دیگری فرموده.

در کتاب شریف کافی، جلد 2، صفحه 12، باب فطرة الخلق علی التوحید، حدیث سوم آمده است:

«عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَیْنَةَ[1] عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ(ع)

سند، سند عالی است. تمام من وقع فی السند غیر از ابراهیم بن هاشم که پدر علی بن هاشم است، قطعی الوثاقه هستند. ابراهیم بن هاشم هم که پدر علی بن ابراهیم باشد، قبلاً صحبت کردیم که وثاقت ایشان هم بحمدالله ثابت است. این سند از آن سندهای بسیار خوب و عالی است.

زاره عن ابی‌جعفر امام باقر علیه السلام نقل می‌کند که:

قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- حُنَفاءَ لِلَّهِ غَیْرَ مُشْرِکِینَ بِهِ

تا این که می‌رسد به این جا:

و قَالَ

یعنی قال ابوجعفرعلیه السلام

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) کُلُّ مَوْلُودٍ یُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ

که آن روز گفتیم در کافی هم هست، آن که در ذهن‌مان بوده همین بوده.

یَعْنِی الْمَعْرِفَةَ بِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَالِقُهُ

پس امام باقر علیه السلام می‌فرماید این که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند «کُلُّ مَوْلُودٍ یُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ»، این فطرت، فطرت چیست؟ این فطرت یعنی معرفت این که خدای متعال خالق اوست. حتی توحید هم نه، اسلام نه، عبودیت نه، فطرت انسانی که با برهان چیزها را قبول می‌کند و فطرت انسان بر این است که هر چیزی باید دلیل داشته باشد، این‌ها نه. مقصود از فطرت، این‌ها نیست. می‌فرماید: فطرت یَعْنِی الْمَعْرِفَةَ بِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَالِقُهُ.

سؤال: «یعنی» کلام چه بزرگی است؟

جواب: کلام امام باقر علیه السلام است.

یعنی زراره از امام باقر علیه السلام دارد نقل می‌کند که امام باقر علیه السلام بعد از این که من سؤالاتم را کردم راجع به آیه فطرت، فرمودند:

قال رسول الله (ص) کُلُّ مَوْلُودٍ یُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ یَعْنِی الْمَعْرِفَةَ بِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَالِقُهُ کَذَلِکَ قَوْلُهُ وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللهُ»[2]

خب مستشکل پس می‌گوید که این مقدمه أولای کلام شما و این ظاهری که شما گفتید درست است که لولا تفسیر امام علیه السلام همین بود به قرینه مقابله با این «إِنَّمَا أَبَوَاه‏ یُهَوِّدَانِهِ وَ یُنَصِّرَانِهِ وَ یُمَجِّسَانِه‏» اما با توجه به تفسیر حضرت علیه السلام، دیگر ما باید رفع بد بکنیم از آن ظهور بدوی.

جواب از تقریب سوم: (14:36)

خب آیا این اشکال وارد هست یا جواب می‌توانیم بدهیم؟

یمکن الجواب از این اشکال به این که این جا آن روایتی را که حضرت علیه السلام دارد تفسیر می‌فرماید مذیل به ذیلِ «وَ إِنَّمَا أَبَوَاه‏ یُهَوِّدَانِهِ وَ یُنَصِّرَانِهِ وَ یُمَجِّسَانِه» نیست. ممکن است این کلام به طور مکرر از رسول خدا صلی الله علیه و آله صادر شده باشد. آن جایی که فرموده «کُلُّ مَوْلُودٍ یُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ وَ إِنَّمَا أَبَوَاه‏ یُهَوِّدَانِهِ وَ یُنَصِّرَانِهِ وَ یُمَجِّسَانِه‏»، ظهورش در همان است که مستدل می‌گوید و این کلامی که مذیل به این ذیل نیست، ظهورش در این است که امام باقر علیه السلام می‌فرمایند و اشکالی ندارد که هر مولودی هم بر این فطرت باشد، یعنی معرفت این که خالقش خدای متعال است و هم هر مولودی بر فطرت اسلام باشد. این‌ها که مانعة الجمع نیستند. خب رسول خدا صلی الله علیه و آله هم آن مطلب را فرموده باشد و هم این مطلب را فرموده باشد. این روایت دلالت نمی‌کند که الا و لابد کلام حضرت صلی الله علیه و آله همین بوده و مذیل به ذیل نبوده و معنا هم این است. هذا اولاً.

و ثانیاً در همین روایات باب شما می‌بینید روایتی است که فطرت را فطرت اسلام معنا کرده. حدیث دوم همین باب.

«عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ یُونُسَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ

افرادی که در سند هستند از ثقات هستند. البته یک بحثی راجع به نقل محمد بن عیسی از یونس هست که قبلاً گفتیم که استثنا کرده ابن ولید از رجال نوادر الحکمة و گفته آن جایی که محمد بن عیسی عن یونس نقل کند، آن جا را من استثناء می‌کنم. خب ایشان شبهه‌ای داشتند، نه این که تضعیف این‌ها مقصودشان بوده. مثلاً شرط می‌دانسته که راوی از مروی‌ عنه باید در زمان بلوغ و بعد البلوغ تحمل حدیث کرده باشد. اگر قبل از بلوغ تحمل حدیث کرده و در زمان بلوغ هم آن حدیث را نقل کند، این حدیث حجت نیست. خب براساس این مبنا ایشان استثناء می‌فرموده اما این مبنا تمام نیست علی ما بُیّن فی الاصول. بنابراین مشکلی نداریم. محمد بن عیسی ثقه است، یونس هم ثقه است، عبدالله بن سنان هم که از اجلای اصحاب است. آن جا می‌گوید:

قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها مَا تِلْکَ الْفِطْرَةُ قَالَ هِیَ الْإِسْلَامُ فَطَرَهُمُ اللَّهُ حِینَ أَخَذَ مِیثَاقَهُمْ عَلَى التَّوْحِیدِ قَالَ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ وَ فِیهِ الْمُؤْمِنُ وَ الْکَافِرُ.»

سؤال: ...

جواب: نه می‌گوید آن موقعی که اخذ میثاق بر توحید کرد، همان موقع فَطَرَهم علی الاسلام.

روایات دیگری هم هست که معنا کرده «فطرة الله التی فطر الناس علیها فَطَرَهُم جمیعاً علی التوحید»

پس بنابراین‌، این‌ها که با هم مانعة الجمع نیستند. این فطرت، هم فطرت توحید است و هم فطرت اعتراف به خالقیت خدای متعال است و هم فطرت اسلام ممکن است باشد.

إنما الکلام یک مطلبی است و آن این است که این اسلام واقعاً یعنی همین اسلام علنی که اسم است و عَلَم است برای این دینی که جاء به الرسول صلی الله علیه و آله و پیامبرش هم ایشان است؟ یا این اسلام که در قرآن شریف هم هست «إنّ الدین عند الله الاسلام»، به معنای علنی نیست بلکه این اسلام یعنی دخول فی السلم، مثل إنجاد که یعنی دخول فی النَّجد. إنْجَدَ فلانٌ أی دَخَلَ فی النَّجد. الإسلام یعنی الدخول فی السِّلم. کسی که داخل بشود در حیطه عدم مبارزه با خدای متعال، عدم محاربه با خدای متعال و پذیرش هرچه او قرار داده، این اسلام است فلذا «ما کان ابراهیم یهودیاً و لا نصرانیاً و لکن کان حنیفاً مسلماً». یهودی نیست، نصرانی نیست، بلکه مسلم است، یعنی تابع آن است که خدا می‌گوید. در زمان او که یهودیت و نصرانیت نبوده. این‌ها متأخرند. دین پیش خدا اسلام است. دینداری پیش خدا این است که آدم در مقابل خدای متعال حالت پذیرش و سلم داشته باشد، نه حالت درگیری. چرا این جور می‌فرمایی؟ چرا آن جور گفتی؟ برخلاف این روشنفکران که خیال می‌کنند چیز می‌فهمند که برای خدا حقی قائل نیستند و کأن حقوق خدا را قائل نیستند. حقوق بشر را قائلند ولی حقوق برای خدای متعال قائل نیستند. خب این اسلام یعنی این که در مقابل خدای متعال تسلیم باشد، حالت پذیرش داشته باشد. این خدا همه آدم‌ها را بر این فطرت خلق کرده که حالت پذیرش دارند، در هر زمانی هر چی خدا می‌خواهد می پذیرند. آن زمان دین عیسی را می‌خواهستید، بله و آن زمان دین موسی را می‌خواستید، بله. حالا دین محمد صلی الله علیه و آله را می‌خواهید، بله.

سؤال: ...

جواب: این جا بله. این جا ظهور بعید نیست که همین طور باشد.

خب پس بنابراین، این اشکال که بگوییم در روایات معتبره صحیحه امام علیه السلام کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله را به معنای دیگری غیر از این که مستدل می‌گوید گرفته‌اند و بنابراین استدلال مستدل درست نیست، تخلصنا منه که آن روایت برای کل مولود یولد علی الفطره‌ای است که مذیل به این ذیل نیست اما این روایتِ مورد استدلال مذیل به این ذیل است و هیچ منعی نیست که بگوییم پیامبر صلی الله علیه و آله تارةً آن جور کلام‌شان را فرمودند و تارةً آن جور فرمودند و هر دو هم درسته و مانعة الجمع هم نیست. بنابراین مقدمه أولی را می‌توانیم بپذیریم.

سؤال: خود این معنا که مولود معرفت دارد، مولودی که تازه به دنیا آمده، اصلا عقل ندارد لذا یعنی چه معرفت دارد که خدا خالقش می باشد؟

جواب: در این فطرت هست یعنی این، معرفتِ اجمالی است که در فطرت او نهفته شده. این، علم تفصیلی به آن ندارد، توجه تفصیلی به آن ندارد اما این معرفت اجمالی در نفس او موجود است و این‌ها حالا یک بحث‌های عمیقی دارد، همان بحث‌هایی که در فلسفه صدرا هم ایشان به آن توجه فرموده و می‌فرماید کل عالم حتی جمادات هم عالمند به خالق خودشان اما توجه به علم ممکن است الان نداشته باشند. یک حالتی پیدا می‌شود که این توجه هم برای آن‌ها پیدا می‌شود. یک ولی خدایی اگر تصرفی در آن بکند آن غفلتش را بزداید، آن وقت آن می‌گوید بله. خواهد گفت. هر معلولی به علت خودش ایشان می‌گوید عالم است طبق آن حرف‌ها و استدلال‌هایی که در فلسفه ایشان هست. آن‌ها خودش می‌تواند گوشه‌ای از معنای این روایات را برای ما تبیین بکند. فلسفه‌های ملاصدرا و ابن‌سینا یک نکات درست و خوبی هم دارند اگرچه خب بشر هستند و معصوم نیستند. حرف‌های ناتمامی هم ممکن است در کلمات‌شان باشد. این‌ها اهل می‌خواهد که این‌ها را بتواند از هم تمییز بدهد که کجایش درسته و کجایش نادرسته.

سؤال: ...

جواب: نه اشعار به این جهت ندارد. چون یهودی‌ها و نصرانی‌ها به خصوص در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله یهودیهای درست و حسابی هم بودند که هنوز عقاید باطله نداشتند اگرچه هنوز اعترافی به رسالت ایشان هم نکرده بودند. در قرآن شریف هم از آن‌ها یاد شده.

خب به خدمت شما عرض شود که نتیجه این شد که پس این اشکال وارد نیست.

سؤال: ...

جواب: نه این جا اسلام یعنی اسلام علنی چون در مقابل یهود و نصرانیت قرار داده.

اما تقریب دوم: (24:44)

اشکال دوم این است که این چیزی که استظهرتم أنتم از این روایت و آن را پایه استدلال قرار دادید، درست نیست. شما به حکم بعضی مقدمات چه گفتید؟ گفتید ضمیرِ «یهودانه و ینصرانه» برمی‌گردد به همان مولود یعنی همان پدر و مادر، همان بچه تازه تولد یافته را یهودی می‌کنند، نصرانی می‌کنند. چون اگر بخواهیم به بچه‌های ممیز برگردانیم یا بزرگسال شده برگردانیم چه لازم می‌آید؟ استخدام لازم می‌آید و استخدام خلاف ظاهر است. آیا این مقدمه تمام است یا تمام نیست؟

ببینید این که استخدام خلاف ظاهر است و لایسار الیه، یک امر تعبدی که نیست. این، وابسته به ظهور کلام است. اگر در یک کلامی قرائنی و شواهدی بود که باید مرتکب استخدام شد، خب این خلاف ظاهر نیست و باید مرتکب شد. مثلاً اگر گفتند هر بچه‌ای که به دنیا می‌آید صلاحیت تعلیم و تعلم دارد و این اساتید و معلم‌ها هستند که زحمت می‌کشند و آن‌ها را دانشمند می‌کنند. یک کسی بگوید خب این جا استخدام لازم می‌آید. یعنی همان بچه‌های تازه تولد یافته را این‌ها زحمت می‌کشند و همان‌ها را در همان سنین دانشمند می‌کنند. پس دانشمند حقیقی هم که نمی‌شود و دانشمند حکمی مقصود است در این جا. می‌شود این کلام را این جوری معنا کرد؟

خب معلوم است که این غلط است. این جا باید قائل به استخدام شد. یعنی هر مولودی، هر بچه تازه تولد یافته‌ شده این صلاحیت را دارد الا این که این معلم‌‌ها و اساتید هستند که زحمت می‌کشند در بزرگسالی و حالت تمییز و آن‌ها را دانشمند می‌کنند. این جا قرینه وجود دارد و باید مرتکب استخدام بشویم. حالا در این جا هم همین طور است. «و إنما ابواه یهودانه و ینصرانه و یمجسانه» در کدام ذهن کدام عرف می‌آید که یعنی در همان زمان. همان زمان که ممکن نیست و شعور ندارد و نمی‌شود. خب قهراً عرف به صراحت نفس خودش چی معنا می‌کند؟ یعنی در اثر تبلیغ، در اثر گفتن، در اثر اقامه ادله و شواهد و فلان در زمان مناسب که زمان تمییزشان باشد، زمان جوانی‌شان باشد، بزرگتر شدن‌شان باشد. عرف این را می‌فهمد. چون اسناد تهوید و تنصیر و تمجیس در آن زمان را غیرممکن می‌بیند و این که شارع حکم این چنینی بکند، بیاید تعبد بکند و بعد اسنادش به من در اثر این که من یک دخالتٌ مایی دارم، این ها یک اموری خارج از ذهن عرف است. اگر تصریح بشود خب بله. اما این که به من دارد می‌گوید یهودانه و ینصرانه در اثر این است که وقتی من باشم او حکم می‌کند پس من یک دخالت این چنینی در این حکم پیدا می‌کنم و از این جهت به من نسبت داده شده، این‌ها یک امر خلاف ظاهری است. در ذهن عرف نمی‌آید. یهوِّد و ینصِّر و یمجِّس ظاهرش این است که واقعاً تهوید است، واقعاً تمجیس است، واقعاً نصرانی کردن و تنصیر است. بنابراین چون این ظهور ذیل یک ظهور قوی و اقوایی است در این مطلب تا آن که آن مستدل می‌گوید، این قرینه می‌شود که باید چه کار کرد؟ این به نحو استخدام برگردد.

بنابراین آن چه که عرف در ذهنش می‌آید این است که هر بچه‌ای که به دنیا می‌آید، بر فطرت اسلام است الا این که پدر و مادرش هستند که با تبلیغات در زمان تمییز، آن‌ها را نصرانی و یهودی و فلان می‌کنند. پس آن چه که در ظاهر روایت شریفه هست و انسان با فهم عرفی از روایت می‌فهمد این معناست و این معنای عرفی البته مستلزم استخدام هم هست و لکن این استخدام در این جا چون قرینه بر آن وجود دارد، یسار الیه. قرینه‌اش هم همین است.

سؤال: ...

سؤال: ظاهراً اشکال اجمال نبود؟

جواب: نه این، اشکال اجمال نبود. نمی‌گوییم اجمال دارد. می‌گوییم ظهور در این دارد. ظهور در این معنا دارد. بله شما که از آخر که آمدید می‌‌گویید باید اجمال می‌گفتیم. نه حالا این را می‌گوییم. پس بنابراین روایت، ظهور در این دارد و این، غیر از آن چیزی است که مستدل می‌گوید. پس مستدل دیگر نمی‌تواند از این مطلب بهره‌ای ببرد. معنای روایت این است.

اما تقریب اول: (30:14)

و اما اشکال سوم که کسانی که گفتند اجمال دارد، این طور می‌گویند. می‌گویند که بالاخره این روایت محتمل است مراد از فطرت همین باشد که شما می‌گویید ولی احتمال هم دارد مراد از این فطرت توحید باشد کما این که آن روایات هم فطرت را به معنای توحید گرفته و ممکن است این فطرت به معنای معرفت به خالق باشد کما این که در آن روایت بود. ممکن است معنای این فطرت هیچ کدام از این‌ها نباشد بلکه معنایی باشد که احتمله شیخنا الاستاد قدس سره آقای حائری. یعنی بر فطرت انسانیت که دنبال دلیل است و هر چیزی که دلیل اقتضاء کند می‌پذیرد و همین جوری چیزی را نمی‌پذیرد. هر کسی بر فطرتِ منطق و استدلال و این که باید هر مطلبی را با منطق و استدلال بپذیرد، خدا خلقش کرده و قهراً طبق این باید در هر زمانی آن دین حق را بپذیرد چون استدلال و منطق او را اقتضاء می‌کند الا این پدر و مادرهایش هستند که او را یهودی می‌کنند، نصرانی می‌کنند و از راه بدرش می‌کنند. این هم محتمل است. معیِّنی برای یکی از این احتمالات وجود ندارد. وقتی معیِّنی وجود نداشته باشد پس روایت مردد می‌شود بین ما یصح الاستدلال به و ما لایصح الاستدلال به.

جواب از تقریب اول: (32:00)

جواب این فرمایش این است که اگر آن قرینه مقابله بین اسلام و یهودانه و ینصرانه نبود، خب این مردد بودن یک حرفی بود اما با توجه به آن قرینه، ظاهر این است که آن اسلام در مقابل آن یهودیت و نصرانیت و مجوسیت است و همان اسلامی که علنی هست به ذهن می‌آید. ظهورش در آن است. بنابراین این اشکالِ به اجمال تمام نیست و این مجمل نیست بلکه ظاهر همان معنایی است که عرض کردیم و آن معنا آن وقت قابل استدلال نیست.

اشکال به تتمه فرمایش مرحوم نراقی: (32:39)

و اما این تتمه‌ای که مرحوم نراقی داشت که ما لانعقل معنای تهوید و تنصیر و تمجیس را. این لانعقل یعنی چی؟ اگر معنا می‌خواهید بکنید این تهوید و تنصیر و تمجیس را به معنای این که واقعاً‌ به انتخاب و به تبلیغ، خب بله این نسبت به بچه تازه تولد شده تعقل ندارد اما اگر معنا کنیم نه آن موقع بلکه یعنی در زمان تمییز و نوجوانی و جوانی مثل آن مثالی که عرض کردم، خب چرا لا نتعقل؟ و اما اگر نسبت به همان تازه تولد یافته هم بخواهیم حساب بکنیم تعقل می‌کنیم به همان نحوی که مستدل توضیح داد که مقصود تهوید و تنصیر حکمی است و چون دخالت داشتند نسبت داده شده. خب تعقل که می‌شود منتها خلاف ظاهر است و دلیل می‌خواهد.

بنابراین، این فرمایش مرحوم نراقی یک مقداری مبالغه‌آمیز است که لانتعقل بلکه معنای قابل تعقل را دارد. بنابراین بیان ایشان قبول نیست.

نتیجه: (33:56)

فتحصل مما ذکرنا که این حدیث شریف حدیث تام السندی است و حتماً صادر از شارع شده است به حسب سند تامی که دارد و تراکم نقلی که دارد. یک مدلول واضحی هم دارد که عرض کردیم و این مدلول واضح ربطی به تبعیت ولد کافر اذا اسلم ابوه ندارد. این مطلب را اثبات نمی‌کند.

تقریب دوم از اشکال سندی: فرمایش مرحوم مجلسی و مرحوم ملاصالح مازندرانی (34:28 )

و اما آن مناقشاتی که أعلام داشتند. گفتند این معنا با ضرورت فقه نمی‌سازد که دو تا را دیروز عرض کردیم و یکی امر سومی هم که دیروز عرض نکردیم در کلام مرحوم مجلسی و مرحوم ملاصالح مازندرانی است که اگر ما حکم کنیم بچه کافری که تولد یافته، مسلم است، تالی فاسدش این است که پس بنابراین ارث نمی‌برند کفار از هم دیگر وقتی یک بچه‌ کوچک داشته باشند چون وقتی وارث مسلمی وجود داشته باشد، کافر از کافر ارث نمی‌برد. همه ارث می‌شود مال آن مسلمین. خب اگر اسلام حکم می‌کند که هر بچه متولد شده از کافر، مسلم است و آن‌ها هستند که او را یهِّودانه و ینصِّرانه، مشکله‌اش این است که پس باید کفار از هم ارث نبرند مادامی که هنوز بچه تهوید و تنصیر نشده.

جواب: (35:32)

این فرمایش مرحوم مجلسی و مرحوم ملاصالح مازندرانی قدس سرهما جوابش چیست؟ جواب این است که به حسب روایات باب ارث آن اسلامی موجب می‌شود برای عدم ارث بردن که طبق آن ضوابط باشد، نه این اسلام فطری که همراه تولد هست. این اسلام فطری که همراه تولد هست موجب حاجب از ارث بردن کفار نمی‌شود. آن اسلامِ تبعی است، نه اسلام ذاتی فطری که به حسب ادله موجب حاجب از ارث بردن کفار می‌شود.

پس این تالی فاسد هم این جا وجود ندارد.

این تمام بحث ما فعلاً، نه تمام الکلام بلکه تمام بحث ما در این حدیث شریف شد. پس این استدلال به این حدیث ناتمام است.

حدیث دومی که عنوانش می‌کنیم و بحثش فردا است، تمسک به حدیث شریف «الاسلام یعلو و لایعلی علیه» است. به این روایت هم تمسک شده برای تبعیت. ببنیم تمام است یا نه.

و صلی الله علی محمد وآل محمد.

 

 


[1]. یعنی عمر بن أذینة

[2]. الکافی (ط - الإسلامیة)، ج‏2، ص: 13

Parameter:18313!model&29580 -LayoutId:29580 LayoutNameالگوی متنی مشاهده دروس

اوقات شرعی

تعداد بازدید آنلاین : 2
تعداد بازدید روز : 724
تعداد بازدید دیروز :920
تعداد بازدید ماه جاری : 4478
تعداد کل بازدید کنندگان : 792779