بسمه تعالی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیما بقیه الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف.
نکاتی به مناسبت میلاد حضرت فاطمه سلام الله علیها:
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الصِّدِّیقَةِ فَاطِمَةَ الزَّکِیَّةِ حَبِیبَةِ حَبِیبِکَ وَ نَبِیِّکَ وَ أُمِّ أَحِبَّائِکَ وَ أَصْفِیَائِکَ الَّتِی انْتَجَبْتَهَا وَ فَضَّلْتَهَا وَ اخْتَرْتَهَا عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِینَ اللَّهُمَّ کُنِ الطَّالِبَ لَهَا مِمَّنْ ظَلَمَهَا وَ اسْتَخَفَّ بِحَقِّهَا وَ کُنِ الثَّائِرَ اللَّهُمَّ بِدَمِ أَوْلَادِهَا اللَّهُمَّ وَ کَمَا جَعَلْتَهَا أُمَّ أَئِمَّةِ الْهُدَى وَ حَلِیلَةَ صَاحِبِ اللِّوَاءِ وَ الْکَرِیمَةَ عِنْدَ الْمَلَإِ الْأَعْلَى فَصَلِّ عَلَیْهَا وَ عَلَى أُمِّهَا خَدِیجَةَ الْکُبْرَى صَلَاةً تُکْرِمُ بِهَا وَجْهَ أَبِیهَا مُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ تُقِرُّ بِهَا أَعْیُنَ ذُرِّیَّتِهَا وَ أَبْلِغْهُمْ عَنِّی فِی هَذِهِ السَّاعَةِ أَفْضَلَ التَّحِیَّةِ وَ السَّلَامِ.»
میلاد مبارک و مسعود صدیقه طاهره فاطمه زهرا سلام الله علیها را خدمت حضرت بقیة الله ارواحنا فداه و حضرت معصومه علیها السلام و همه شیعیان و موالیان این بزرگواران تبریک عرض میکنیم و امیدواریم که جامعه شیعه مورد عنایات ویژه آن بزرگوار در دنیا و آخرت بوده باشد.
ان شاء الله بحث امروز بعضی روایات در آن هست که مربوط به آن جناب میشود. به همین مناسبت وارد بحث میشویم و این روایت را که به مناسبتِ بحث عرض میکنیم، در عین حال عرض ادبی به خدمت این بانوی والامقام هست. و ان شاء الله جامعه موالیان اهل بیت علیهم السلام این گونه نباشد که فقط ابراز احساسات زبانی یا تشکیل محافل جشن و سرور داشته باشند بلکه در عمل هم به خصوص بانوان و خانمها، زندگی آن بزرگوار را، مَشی آن بزرگوار را سرلوحه زندگی خودشان قرار بدهند. اخیراً عدهای از فضلا و طلاب محترم نامههایی نوشتند و به من هم دادند و در آن به همین نکته مهم اشاره فرمودند که این نکته بسیار درست است که خب قم و شهر مذهبی و پایگاه تشیع و جای علم و عمل سزاوار نیست این گونه بیحجابیها یا کمحجابیها یا بدحجابیهایی که مشاهده میشود، وجود داشته باشد. خب البته بسیاری از اینها برای اهالی محترم قم نیست. شاید برای کسانی است که عبوراً وارد این شهر میشوند. ولکن همانها هم که عبوراً وارد میشوند از دو جهت باید مراعات نمایند. یکی این که بالاخره آنها هم موالی اهلبیت هستند. انسان در هر جای عالم زندگی میکند، باید مراعات احکام الهی را بکند و ثانیاً برای این بُقاع شریفه باید احترام ویژه قائل بود. ما در قم بچه که بودیم، مثلاً کسانی که از تهران میآمدند، بعضیهایشان مراعات این امور را نداشتند ولی قم که میرسیدند، مراعات میکردند. قم این ویژگی را دارد که باید بیشتر مورد عنایت واقع بشود. بنابراین هم مسؤولین این شهر و هم مجاورین این بقعه مبارکه و هم طلاب محترم باید عنایت ویژهای داشته باشند منتها در باب امر به معروف و نهی از منکر باید همه جهاتی که در شرع وارد شده، مورد توجه قرار بگیرد. خدای متعال همه ما را توفیق علم و عمل و اهتمام ورزیدن به این فریضه بزرگ را - امر به معروف و نهی از منکر - عنایت بفرماید. و یکی از عوامل بسیار بسیار مؤثر در تربیت جامعه سلوک خود طلبهها است. ما باید یک مراعات ویژه بکنیم و حتی فقط مرز حلال و حرام برای ما کافی نیست. بلکه یک مقداری بالاتر را مراعات نماید تا بتواند الگو قرار بگیرد. اگر طلبه محترم مثلاً خودش و خانمش مقلد مرجعی است که نپوشاندن تمام قرص صورت را که به اندازه وضو باشد اشکال نمیداند و نپوشاندن دست را هم تا مچ اشکالی نمیداند اما وقتی با طلبه دارد راه میرود در بازار، در مغازه، در این طرف و آن طرف، این گونه پوشش شایسته نیست ولو این که از نظر شرعی وقتی مرجعش این طور میگوید یا فتوای خود شخص این باشد کافی است و اشکالی ندارد اما وقتی کسی میخواهد الگو بشود و میخواهیم مردم بیشتر اهتمام بکنند و در جایی که اختلاف فتوا هست آن هم از بزرگان فقه، و بزرگان مراجع که بیشتر از این را برای پوشش میگویند، باید بیشتر مراعات بکنیم. و خب هم بالای منبرها و هم گفوگوهایمان این مطلب را تذکر بدهیم. البته مرحوم استاد آیت الله حائری بارها این را میفرمودند که ما باید آن چه را که حکم خدای متعال است بیان بکنیم. کم و زیادش نکنیم. خدا خودش حسابش را کرده. شارع خودش حسابش را کرده. ما دیگر اعمال سلیقه نباید بکنیم اما یک جاهایی احتیاط هم فرموده و وقتی ما بخواهیم به مردم یک چیزهایی را بگوییم، اگر خودمان به آن حداقلها اکتفا کنیم، خب آنها دیگر پایینتر را میگیرند و میگویند ما که کاسه از آش داغتر نیستیم. بنابراین ما طلبهها باید خانوادههایمان، دخترهایمان، فرزندانمان، وابستگانمان، عروسهایمان، همه مواظبت کنند بیش از آن چه که به مردم میگوییم. خود این بسیار مهم است.
(داستان: (7:31)
من یک وقتی در لاهور پاکستان بودم و عروس حضرت امام آن جا آمده بودند و من از ایشان شنیدم. گفت: من وقتی وارد نجف شدم، خب همین چادرهایی که ایرانیها سر میکنند سرم بود. دیدم که خانم یعنی والده مرحوم حاج احمد آقا و زوجهی مرحوم امام کسی را فرستادند بازار و برای من یک چادر عربی خریدند و گفتند بپوش. بعد این طور که به ذهنم هست گفتند مرحوم امام فرموده بود که ایشان الان با این چادر که در این جا مرسوم نیست وقتی بخواهد بازار و حرم برود، مورد توجه واقع میشود. یک چادری که شبیه چادر ... تا شناخته نشود. این گونه ناموس خودشان را در حریم قرار میدادند که معلوم نشود این از خانه مرحوم امام بیرون آمده است. این، زوجه امام است، این، دختر امام است، این، عروس امام است.)
این چیزهایی است که در شرع مقدس به آن اهتمام است و همه ما هم باید به آن اهتمام بورزیم.
شروع بحث: (8:37)
خب بحث در این بود که ولد کافر در صورتی که پدرش مسلم شود, از آن والد تبعیت پیدا میکند و پاک میشود؟ تبعیت در طهارت پیدا میکند؟ گفتیم برای این ادعا به وجوهی کتاباً، سنتاً، اجماعاً، سیرتاً استدلال شده.
و اما الکتاب:
به این آیه مبارکه «وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ» از سوره مبارکه طور استدلال شده بود. مرحوم شیخ طوسی و بزرگان دیگر حتی صاحب جواهر رضوان الله علیه به این آیه تمسک کردهاند.
گفتیم برای تقریب صحیح استدلال و تصمیمگیری این که استدلال تمام است یا تمام نیست، چند جهت تفسیری را که در آیه شریفه وجود دارد، مقدمتاً باید بحث کنیم.
بحث اول: جمله مستأنفه یا عطف به حور العین بودن «وَ الَّذینَ آمَنُوا»؟ (10:03)
بحث اول این بود که این «وَ الَّذینَ آمَنُوا»، جمله مستأنفه است و بریده از قبل است، منقطع از قبل است یا نه عطف به حور العین است؟ «وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عینٍ وَ الَّذینَ آمَنُوا» یعنی «زوجناهم» هم به حور العین و هم به «الذین آمنوا» که بزرگان از اهل تفسیر این گونه استدلال کردند. از خاصه مثل مرحوم طبرسی قدس سره در جامع الجوامع، مرحوم صاحب منهج الصادقین در زبدة التفاسیرش. صاحب منهج الصادقین که ملافتح الله کاشانی باشد، دو تا تفسیر دارد. یک تفسیر فارسی دارد که خب از سابق چاپ شده و الان در دسترس است و یک تفسیر دیگر بسیار متین و خوبی دارد که عربی است به نام زبدة التفاسیر. این تفسیر در کتابخانه مرحوم آیتالله نجفی رضوان الله علیه بود که آنها چند سال پیش این کتاب را چاپ کردند. این کتاب خطی بود و چاپ نشده بود. این تفسیر عربی ایشان بسیار تفسیر متینی است. من به تفسیر فارسی ایشان مراجعه نکردم و شاید در آن هم باشد. اما ایشان هم در این تفسیر عربی زبدة التفاسیر میگوید «و الذین آمنوا» عطف به حور عین است. و هم چنین صاحب کنز الدقائق، عطف گرفتهاند«و الذین آمنوا» را به همان حور عین.
ایشان در کنز الدقائق صفحه 450، از طبع ارشاد فرموده است. کنز الدقائق دو تا طبع دارد. طبع ارشاد و طبع جامعه مدرسین. من طبع ارشاد را دارم. در این جا ایشان میفرماید:
«و لذلک عطف وَ الَّذِینَ آمَنُوا: على «حوار»، أی: قرنّاهم بأزواج حور و رفقاء مؤمنین.»[1]
و از عامه، زمخشری در کشاف این طور معنا کرده.
حالا کدام یک از این دو استظهار تمام است؟ ما اگر بگوییم عطف به حور العین است پس بنابراین «وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ» اینها همه نِعَم و خصوصیات و امتیازاتی میشود که خدای متعال برای متقین دارد میشمارد که از آیات قبل شروع شده. اینها همه صفات متقین است و این وسط یک حکم خاصی برای «و الذین آمنوا» ذکر نشده. قهراً اگر استدلال تمام باشد، این آیه دلالت میکند که متقین این ویژگی را دارند که خدای متعال بچههایشان را این جور ملحق کرده. و قهراً اگر بخواهیم حکم را برای غیر متقین ثابت بکنیم، به الغاء خصوصیت یا قول به عدم فصل نیاز داریم.
اشکال عطف بودن: (13:57)
عرض میکنم ظاهر این است که آن قول آخر که «و الذین آمنوا» عطف به «حور العین» نباشد بلکه جمله مستأنفه باشد، به دو دلیل اقوی و اظهر است.
دلیل اول: (14:10)
دلیل اول این است که کلمه «و زوجناهم» عرفاً حداقل انصراف دارد به همین معنای خاص که علقهی خاص زوجیت باشد. اگر چه فرض کنید در اصل لغت به معنای مطلق قرب و تقریب باشد اما در استعمالات عرفیه این لفظ در قرب خاص که در آن علقه زوجیت و ارتباط همسری هست استعمال میشود و انصراف دارد. ایا اصلاً قبل از این که شما این سخن را بشنوید، در ذهنتان میآمد که «و زوجناهم بحور عین و الذین آمنوا» به معنای تقریب باشد؟ این معنا خلاف منصَرف عرفی است. این جمله، در ازمنه ما و ازمنه سابقه تا جایی که ما اطلاع داریم منصَرف است به علقه زوجیت و ارتباط همسری. وقتی این جمله در عرف فعلی و در عرفهای قبل تا جایی که اطلاع داریم انصراف به این معنا دارد، اصالة الثبات فی اللغه یا اصل عدم نقل و یا استصحاب قهقری که در اصول از این عناوین یاد میشود، اقتضا میکند که بگوییم در زمان نزول آیه مبارکه هم به همین معنای عرفی بوده. و وقتی «زوجناهم» به این معنا بود، عطف «و الذین آمنوا» به آن دیگر تناسبی ندارد. و اگر بخواهیم به خاطر آن اصل، بیاییم از آن معنای اصلیاش خارج بکنیم، خب این خلاف ظاهر است و دور هم لازم میآید. چون اگر بخواهیم به آن معنا بگیریم، آن وقت «زوجنا» باید معنایش این معنای عرفی نباشد و اگر بخواهد «زوجنا» معنایش این نباشد، باید آن «زوجنا» عطف به آن جا بشود. و قرینه دیگری که ما برای رفع ید از این معنای عرفی نداریم. بنابراین خود این قالب، خود این لفظ، خود این جمله، خود این اسلوب کلامی، به حسب فهم عرفی معنایش این نیست که این بزرگواران فرمودند. بله قرینهای که برای آنها تراشیدیم و در کلمات آنها نیست و لابد میخواستند به آن تمسک بکنند، همین است که آیات قبل راجع به متقین است و آن نِعَمی هم که در آیات بعد از این آیه ذکر میشود، راجع به متقین است و حالا در این وسط راجع به «و الذین آمنوا» مطلقا اگر مطلبی گفته باشد، این سیاق را به هم میزند. ولکن این مِتُد در مورد آیات مبارکات قرآن شریف هست. در قرآن شریف هست که گاهی مطلبی را در وسط بیان میفرماید چون تنزیلاتشان به یکباره نبوده بلکه به مناسبتها بوده است. خب حالا راجع به متقین دارد مطالبی گفته میشود و بعد یک مسألهای پیش میآید فلذا یک مطلبی درباره غیر متقین وسط آمده و بعد دو مرتبه راجع به متقین مطلب گفته میشود. این مِتُد در قرآن شریف نیست که ما بگوییم حتماً وقتی یک چیزی شروع شد، تا پایان باید همه مطالب راجع به آن باشد. و لذا در جاهای مختلف قرآن شریف میبینید که حتی آیات بسیار بسیار حساس که یک مسأله زیربنایی مهم شریعت را دارد بیان میکند مثل آیه شریف تطهیر یا آیه غنیمت در یک جایی واقع شده و این هم حالا فلسفههایی دارد. شاید به جهت امتحانها و این که بشر بالاخره باید از این چالشها حق را به دست بیاورد بوده است. یک مقدارش واضح است و بقیهاش در چالش قرار دارد. خود مسأله امامت را شما میبینید که مسأله امامت درست است آن روز اول به شکل واضحی گفته شده و لکن این جور نیست که خدای متعال اجازه داده باشد به امیرالمؤمنین علیه السلام که بیاید مثلاً در سقیفه بایستد و به آن کسانی که خلافت را منحرف کردند بگویند «کونوا قردةً خاسعین». ما همه قائل هستیم به این که امیرالمؤمنین علیه السلام چنین توانایی را داشت. همه ائمه علیهم السلام چنین توانایی را داشتند که بیایند یک معجزهای خیلی واضحهی این چنینی را برای مسأله امامت به نمایش بگذارند همین طور که در مسأله اصل نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله معجزات واضحهای را ارائه فرموده مثل شق القمر که برای بشر حیرتآور بود. خب در مسأله امامت هم میشد چنین کاری کرد ولی خدای متعال این جا اجازه نداده که از این راه ائمه علیهم السلام استفاده کنند و میخواسته امتحان کند. این راه، یک راه امتحان و ابتلاء است. با استدلال و با دلیل و با همین ادلهای که هست، برو دقت کن تا حق را پیدا کنی.
پس بنابراین چون این روش که وقتی یک مطلبی گفته شد، تا پایان آن مطلب را ادامه دهند و وقتی آن مطلب تمام بشود بروند سراغ مطلب دیگر، در قرآن شریف مراعات نمیشود، پس این مطلب، قرینیت نمیتواند داشته باشد و نمیتواند جلوی آن قرینهای که عرض کردیم بگیرد. هذا اولاً.
دلیل دوم: (19:49)
و ثانیاً در روایات متعدده و متظافره که ائمه علیهم السلام این آیه را به مناسبتهای مختلف برای اثبات مطالب مختلف تلاوت فرمودند، میبینیم از «و الذین آمنوا» تلاوت فرمودند و حال این که اگر این «و الذین آمنوا»، عطف به قبل بود، نباید منفصل از قبل تلاوت میشد. چرا؟ به خاطر این که لا اشکال در این که اگر این آیه را منفصل از قبل بخوانیم یعنی بگوییم: «وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ»، فهم همه چیست؟ همه میگویند: «و الذین آمنوا» مبتدا است. چه کسی در ذهنش میآید که این «و الذین آمنوا»، عطف به قبل است و مبتدا این«و الذین آمنوا» نیست. اگر این«و الذین آمنوا» منفصل از قبل خوانده بشود، آن چه که این کلام دلالت میکند این است که میگوید این «و الذین آمنوا»، مبتدا است و معنای این جمله، این است. آن وقت این «و الذین آمنوا» را منفصل از قبل خواندن، موجب اقراء ائمه علیهم السلام به خلاف واقع میشود.
سؤال: استاد این موارد زیاد است مثل « مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمیعاً» که اهل بیت علیهم السلام از وسط آیه شروع میکردند.
جواب: نه، در آن جا إقرائی به خلاف واقع نیست اما در این جا اقراء به خلاف واقع وجود دارد. یک وقت هست خودش یک مضمونی است که اگر از قبل هم جدا نمیکردیم همین مضمون را داشت و حالا هم که جدا کردیم همین مضمون را دارد، در این جا جدا کردن اشکال ندارد اما در جایی که اگر جدای از قبل بکنیم، مضمون دیگری پیدا میکند، جدا کردن اشکال دارد چون موجب اقراء ائمه علیهم السلام به خلاف واقع میشود. و در ما نحن فیه اگر کسی منفصل از قبل بخواند، در ذهن چه کسی میآید که این «و الذین آمنوا» عطف به یک جایی باشد و مبتدا نباشد؟ مگر کسی که قرآن را حفظ باشد و آیا همه حفظ بودند که به آن چه در ذهن مردم بوده، اتکا بشود.
بنابراین، این که ائمه علیهم السلام این آیه را از همین جا قرائت میفرمودند و از قبل قرائت نمیفرمودند با این که این منفصل از قبل قرائت کردن، ظاهرش این است که این «و الذین آمنوا»، مبتدا است و آن بعدیها خبرش است و این، یک مفادی است غیر از آن مفاد. و وقتی که واقعاً قرآنِ نازل شده این نیست، این مفاد را ندارد بلکه این «و الذین آمنوا» عطف به حور العین است، این إقراء به خلاف واقع میشود. آوردن یک معنایی در ذهن مخاطبین میشد که خلاف واقع است و هرگز ائمه معصومین علیهم السلام این کار را نمیکنند.
پس از این روایات هم که مرحوم محمد الرضا القمی المشهدی رضوان الله علیه در تفسیر کنز الدقائق جمع آوری نموده که ایشان معاصر با مرحوم مجلسی رضوان الله علیه بوده و تفسیر بسیار خوبی است از نظر این که استیعاب کرده روایات وارده در ذیل آیات را علاوه بر این که خود تفسیرش هم تفسیر خوبی است اگرچه خیلی خیلی زیاد تحت تأثیر بیضاوی است و معمولاً همان مطالب تفسیر بیضاوی را میفرماید با اضافاتی که دارد. کما این که تفسیر صافی هم همین طور است. تفسیر صافی هم تقریباً میشود گفت که اقتباس از تفسیر بیضاوی است و گاهی مطالبی را، روایاتی را اضافه دارد اما عبارات، عین عبارات بیضاوی است. اصلاً نفسِ عبارات است نه این که معنا را برساند. همان عبارات است تفسیر صافی. صاحب تفسیر کنز الدقدائق هم در این تفسیر معمولاً خیلی تحت تأثیر تفسیر بیضاوی هست. حالا در این جا صاحب تفسیر کنز الدقدائق روایات را آورده که من بعضی روایات را عرض میکنم.
در من لایحضره الفقیه آمده است:
«و فی من لا یحضره الفقیه وَ فِی رِوَایَةِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنِ الْحَلَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى کَفَّلَ إِبْرَاهِیمَ وَ سَارَةَ أَطْفَالَ الْمُؤْمِنِینَ یَغْذُوَانِهِمْ بِشَجَرَةٍ فِی الْجَنَّةِ لَهَا أَخْلَافٌ کَأَخْلَافِ الْبَقَرِ فِی قَصْرٍ مِنْ دُرَّةٍ فَإِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ أُلْبِسُوا وَ طُیِّبُوا وَ أُهْدُوا إِلَى آبَائِهِمْ فَهُمْ مُلُوکٌ فِی الْجَنَّةِ مَعَ آبَائِهِمْ وَ هذا قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإِیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ.[2]
این میبینید که میفرماید این دو بزرگوار این بچهها را تربیتشان میکنند و خدای متعال در روز قیامت بر اینها «أُلْبِسُوا وَ طُیِّبُوا وَ أُهْدُوا إِلَى آبَائِهِمْ ...» و بعد این آیه شریفه را خواندند.
و فی مجمع البیان: «وَ رَوَى زَاذَانُ عَنْ عَلِیٍّ (ع) قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) إِنَّ الْمُؤْمِنِینَ وَ أَوْلَادَهُمْ فِی الْجَنَّةِ ثُمَّ قَرَأَ هَذِهِ الْآیَة.»[3]
این آیه را خواندند یعنی همین «والذین آمنوا ...» را خواندند. این تعبیرِ «المؤمنین» نشان میدهد که باز مطلب برای مؤمنین است نه برای المتقین. یعنی این هم لااقل باز اشعار دارد اگر نگوییم دلالت دارد.
روایت دیگر در امالی مرحوم شیخ الطائفه است:
«فی امالی الشیخ الطائفه
البته بنابر این که این امالی برای مرحوم شیخ الطائفه باشد نه برای فرزند ایشان. چون دو تا قول است. یکی این که برای مرحوم شیخ است و قول دیگر این است که برای پسر مرحوم شیخ طوسی است. حالا ایشان میفرماید: «امالی الشیخ الطائفه»
بإسناده الی مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ(ع) وَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ(ع) یَقُولَانِ: إِنَّ اللَّهَ (تَعَالَى) عَوَّضَ الْحُسَیْنَ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) مِنْ قَتْلِهِ أَنْ جَعَلَ الْإِمَامَةَ فِی ذُرِّیَّتِهِ، وَ الشِّفَاءَ فِی تُرْبَتِهِ، وَ إِجَابَةَ الدُّعَاءِ عِنْدَ قَبْرِهِ، وَ لَا تُعَدُّ أَیَّامُ زَیارته جَائِیاً وَ رَاجِعاً مِنْ عُمُرِهِ
لابد این عبارت اخیری یعنی «لَا تُعَدُّ أَیَّامُ زَیارته جَائِیاً وَ رَاجِعاً مِنْ عُمُرِهِ»، برای کسانی است که متعارف، زیارت میروند اما یک کسی بگوید که من برای این که نمیرم میخواهم این حیله را به کار ببرم که تماما در زیارت حضرت علیه السلام باشم، این حدیث شاملش نمیشود.
قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ: فَقُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ (عَلَیْهِ السَّلَامُ): هَذَا الْجَلَالُ یُنَالُ بِالْحُسَیْنِ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) فَمَا لَهُ فِی نَفْسِهِ
این امتیازاتی که شما فرمودید گیر دیگران میآید به برکت سید الشهداء علیه السلام. خود سید الشهداء علیه السلام چه مرتبه و مقامی دارد در اثر این شهادت.
قَالَ: إِنَّ اللَّهَ (تَعَالَى) أَلْحَقَهُ بِالنَّبِیِّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) فَکَانَ مَعَهُ فِی دَرَجَتِهِ وَ مَنْزِلَتِهِ، ثُمَّ تَلَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ «وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإِیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّاتَهُمْ».»[4]
که به این آیه تمسک فرمودند و از این آیه میفهمیم که امام حسین سلام الله علیه ملحق به رسول الله صلی الله علیه و آله هستند. یادتان باشد کسانی که میگویند این آیه برای غیربالغین است و بزرگسالان را شامل نمیشود، ناتمام است چون این روایت دارد میگوید که حضرت سید الشهداء علیه السلام در قیامت ملحق به رسول الله صلی الله علیه و آله هستند و ایشان در صبابت از دنیا نرفتهاند. بنابراین این آیه شامل بزرگسالان هم میشود.
خب اگر شما مراجعه بفرمایید همین گونه روایات هست و من به مناسبت امروز این روایت دیگر را هم بخوانم که در این روایت راجع به حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها است.
«و قال ایضاً
یعنی در کتاب شرح الایات الباهره. در کتاب شرح الایات الباهره چند حدیثی هست که ایشان آنها را در تفسیر خود ذکر میکند و از جمله آن احادیث، این حدیث است:
و قال
أی قال صاحب الآیات الباهرة.
و ایضاً حدثنا أبو عبدالله جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْحُسَیْنِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ حُمَیْدِ بْنِ وَالِقٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَى الْمَازِنِیِّ عَنِ الْکَلْبِیِّ عَنْ الامام جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ علیهم السلام قَالَ: إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ نَادَى مُنَادٍ مِنْ لَدُنِ الْعَرْشِ یَا مَعْشَرَ الْخَلَائِقِ غُضُّوا أَبْصَارَکُمْ حَتَّى تَمُرَّ فَاطِمَةُ علیها السلام بِنْتُ مُحَمَّدٍ (ص) فَتَکُونُ أَوَّلَ مَنْ تَکْسَی[5]
اول کسی که در قیامت لباس به او پوشانده میشود یا لباس میپوشد، آن بزرگوار است.
وَ یَسْتَقْبِلُهَا مِنَ الْفِرْدَوْسِ اثْنَتا عَشَرَة أَلْفَ حَوْرَاءَ مَعَهُنَّ خَمْسُونَ أَلْفَ مَلَکٍ عَلَى نَجَائِبَ مِنْ یَاقُوتٍ أَجْنِحَتُهَا وَ أَزِمَّتُهَا اللُّؤْلُؤِ الرَّطْبِ و الزَبَرْجَدٍ عَلَیْهَا کذا
خلاصه خیلی باشکوه و با عظمت حضرت سلام الله علیها وارد بهشت میشوند که حالا ذکر میکند آن جا چه جور و چه جور وارد بهشت میشوند.
فیقول لها إنّ
یکی از ملکهایی که به حسب حالا آن چه که در این روایت هست، آن ملک تا آن روز هم شناخته نشده، کسی او را ندیده. یک ملک خاصی هم در بین اینها هست.
فیقول لها
آن ملک خاص خدمت صدیقه طاهره سلام الله علیها عرض میکند:
إِنَّ رَبَّکَ عزوجل یَقْرَأُ عَلَیْکَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ لَکَ سَلِینِی أُعْطِکِ
از من بخواه هر چه را بخواهی تا من به تو بدهم.
فَتَقُولُ قَدْ أَتَمَّ عَلَیَّ نِعْمَتَهُ وَ أَبَاحَنِی جَنَّتَهُ وَ هَنَّأَنِی کَرَامَتَهُ وَ فَضَّلَنِی عَلَى نِسَاءِ خَلْقِهِ
خدا نعمتش را بر شخص من تمام فرموده.
أَسْأَلُهُ أَنْ یُشَفِّعَنِی فِی وُلْدِی وَ ذُرِّیَّتِی وَ مَنْ وَدَّهُمْ بَعْدِی وَ حَفِظَهُمْ بَعْدِی
بر خودم نعمت را تمام کرده. از خدای متعال این درخواست را دارم که من را شفیع قرار بدهد در باره فرزندان و ذریهام و کسانی که دوستدار آنها هستند و آنها را بعد از من حفظ کردند.
قَالَ فَیُوحِی اللَّهُ إِلَى ذَلِکَ الْمَلَکِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَتَحَوَّلَ عَنْ مَکَانِهِ أَنْ خَبِّرْهَا أَنِّی قَدْ شَفَّعْتُهَا فِی وُلْدِهَا وَ ذُرِّیَّتِهَا وَ مَنْ وَدَّهُمْ وَ أَحَبَّهُمْ وَ حَفِظَهُمْ بَعْدَهَا قَالَ فَتَقُولُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنِّی الْحَزَنَ وَ أَقَرَّ عَیْنِی
صدیقه طاهره سلام الله علیها در درگاه خدای متعال عرض میکند: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنِّی الْحَزَنَ وَ أَقَرَّ عَیْنِی»
خب این مطلب را امام صادق سلام الله علیه نقل فرموده.
ثُمَّ قَالَ جَعْفَرٌ(ع) کَانَ أَبِی[6] إِذَا ذَکَرَ هَذَا الْحَدِیثَ تَلَا هَذِهِ الْآیَةَ «وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ....» الایة الی قوله: «...بِما کَسَبَ رَهِین»
معلوم میشود این حدیث در مناسبتهای مختلف ذکر میشده، گفته میشده و میفرماید که هر وقت امام باقر علیه السلام این حدیث را ذکر میفرمودند، این آیه شریفه را میخواندند که: «وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ....» تا آخر.
فانظر
حالا بعد این، کلامِ آیات باهره است یا کلامِ این محدث بزرگوار است یا کسی دیگر است. در ذیل حدیث میفرماید:
فانظر أیها الناظر إلى شأن قدر سیدة نساء العالمین و ما أعد الله لها من الکرامة یوم الدین و لذریتها المؤمنین و لشیعتها المحبین الموالین صلى الله علیها و على أبیها و بعلها و بنیها الطیبین صلاة دائمة فی کل حین.»[7]
خب پس بنابراین، از این روایات متظافره هم که من بخشی از آنها را خواندم و بقیهاش را هم مراجعه میفرمایید، استفاده میشود.
و اگر شما مجموع امرین را با هم حساب بکنید که ظهور اولی بعید نیست این مستأنفه بودن باشد و این روایات هم این طور دلالت میکند، پس مطمئن میشوید که این تفسر و این مطلب صحیح است که «و الذین آمنوا» عطف به آن «حور العین» نیست بلکه خودش جمله مستأنفه است و مربوط به سابق نباشد.
سؤال: نقش و اتبعهم طبق این تعریفی که شما میفرمایید چیست؟
جواب: بله؟
سؤال: و الذین آمنوا مبتدا و اتبعهم عطف به کیست؟
جواب: به همان و الذین آمنوا.
سؤال: جمله عطف به اسم میشود.
جواب: این جمله است.
سؤال: ...
جواب: و الذین آمنوا و اتبعهم. و الذین آمنوا صله و موصول یک جمله است. و اتبعهم ذریتهم عطف به این است یا به قول بعضی مفسرین گفتند جمله معترضه است تعلیلاً برای آن بعدی است.
سؤال: عطف به صلهی الذین میشود.
جواب: بله، الذین آمنوا و اتبعهم.
خب به خدمت شما عرض شود که این، نکته اول تفسیری بود.
بحث دوم: متعلق به ما سبق یا به ما لحق بودن «بایمانٍ» (35:48)
نکته دوم تفسیری که در این جا مهم بود، این بود که این «بایمانٍ» متعلق به کجاست؟ متعلق به ما سبق است یا متعلق به ما لحق است؟ «و اتبعتهم ذریتهم بایمانٍ ألحقنا بهم ذریتهم». «بایمانٍ» متعلق به کجاست؟ به ماسبق است یعنی «و اتبعتهم ذریتهم بایمان». این «بایمان» نقشش این است که «ما یتّبع» را روشن میکند که آنها در چه چیزی اتباع کردند؟ در ایمان اتباع کردند یا به سبب ایمان اتباع کردند. یا اینکه «بایمانٍ» مربوط به ما لحق است. یعنی بله، در «و الذین آمنوا و اتبعتهم ذریتهم» ذکر نشده فعلاً بالصراحه که در چه چیزی اتباع کردند. بایمانٍ یعنی به سبب ایمان که حالا این تنوین هم برای تعظیم است یا نه در محل کلام واقع شده است. «بایمانٍ الحقنا بهم ذریاتهم».
پس دو احتمال وجود دارد. «بایمانٍ» به ما سبق متعلق باشد یا به ما لحق متعلق باشد.
علی تقدیر این که «بایمانٍ» متعلق به ما سبق باشد، باز سه احتمال در آن هست.
یکی این که بایمانٍ حقیقی که نَشَأ من الاختیار را میخواهد بگوید. «و اتبعتهم ذریتهم بایمان» یعنی خدا میفرماید: این گونه بچهها را که خودشان به اختیار ایمان آوردند، ما به مؤمنین ملحق میکنیم. تبعیت از آبائشان کردند به این که ایمان را اختیار کردند. خب اگر این گونه معنا کنیم، دیگر استدلال برای بحث ما تمام نیست چون میگوید کسانی که خودشان ایمان آوردند، ما اینها را ملحق کردیم. پس تبعیت از داخل آن در نمیآید.
یا نه، «و اتبعتهم بایمانٍ» خصوصِ ایمان حکمی را دارد میگوید. چون مثلاً استظهار بشود که ذریه یعنی بچههای غیرممیز. قهراً در «و اتبعتهم بایمانٍ»، ایمان آنها میشود ایمان حکمی. بچه شیرخوار ایمانش میشود ایمان حکمی و این روایات هم که دارد میگوید این بچهها را حضرت ابراهیم یا در آن روایات کسان دیگر هم بودند یا در بعضی روایات هم هست که صدیقه طاهره سلام الله علیها اینها را سرپرستی میکنند، همان بچههای شیرخوار هستند که سرپرستی میکنند وقتی آبائشان ؟؟؟ بود به آنها تحویل میدهند. خب اینها، بچههای شیرخوار هستند و نسبت به بچههای شیرخوار مقصود از «بایمانٍ» در عبارت «و اتبعتهم بایمانٍ» چه ایمانی میشود؟ قهراً این ایمان، ایمان حکمی میشود، نه ایمان حقیقی که از روی اختیار و استدلال باشد.
یا مقصود از «بایمانٍ» اعم است یعنی اعم است از ایمان حقیقی و اختیاری و ایمان حکمی.
پس در صورتی که «بایمانٍ» متعلق به ما سبق باشد، سه احتمال در آن هست. خصوص ایمان حقیقی، خصوص ایمان حکمی، جامع بینهما و اعم منهما. این سه احتمال.
اگر «بایمانٍ» متعلق به ما لحق باشد یعنی «بایمانٍ الحقنا بهم ذریتهم»، باز مقصود از «بایمانٍ»، ایمانِ چه کسی است؟ به ایمانِ چه کسی الحقنا بهم ذریاتهم؟ دو احتمال در آن هست.
یک احتمال این که «بایمانٍ» یعنی به همان ایمان آبائشان. به همان ایمان آبائشان، ما اینها را به آنها ملحق کردیم برای این که قرة العین آنها باشند و باعث خوشحالیشان بشوند. و اگر این جور گفتیم، خب میشود این تنکیرِ «بایمانٍ» برای تعظیم باشد یعنی به خاطر آن ایمان عظیم الشأنی که اینها دارند، الحقانا بهم ذریاتهم. اگر مقصود از ایمان، ایمان آباء باشد، این ایمان قهراً ایمان حقیقی است.
محتمل هم هست که این «بایمانٍ» یعنی به ایمان همین بچهها. به برکت ایمان همین بچهها الحقناهم بآبائهم که آباء آنها مؤمن هستند. خب وقتی مقصود از«بایمانٍ»، ایمان بچهها شد، همان احتمالات ثلاثه در این جا هم میآید. به ایمانِ بچهها که خصوص ایمان حقیقی یا خصوص ایمان حکمی یا اعم باشد، الحقنا بهم ذریاتهم. به ایمانی که این بچهها دارند - حالا ایمان حقیقی یا ایمان حکمی - الحقنا بهم ذریاتهم.
خب این محتملات در این جا وجود دارد.
باز باید ببینیم که کدام را میتوان به حسب تفسیر و استظهار میشود انتخاب و اختیار کرد.
خب ظاهر مطلب این است که این اسلوب کلامی که یک فعلی گفته شده و در کنارش یک جار و مجروری گفته شده که این جار و مجرور میتواند متعلق به این فعل باشد و میخواهد زوایایی از آن فعل را روشن بکند که اگر این جار و مجرور متعلق به آن فعل نباشد، آن فعل مبهم میشود، ظاهر مطلب این است که این «بایمانٍ» متعلق به «و اتبعتهم» باشد. پس«بایمانٍ» ملحق به ما لحق نیست بلکه به ما سبق هست. چون اگر متعلق به ما لحق بگیریم، اولاً خلاف این گونه اسلوب کلامی در زبان عرب است که معمولاً وقتی یک فعلی قبل از یک جار و مجرور ذکر میشود که این جار و مجرور صلاحیت دارد متعلق به آن فعل باشد و اگر آن جار و مجرور هم متعلق به آن فعل نباشد، یک نقصانی در آن فعل ایجاد میشود یک ابهامی در آن فعل ایجاد میشود که در چه چیزی «و اتبعتهم»؟ در مردن یا در ایمان یا در کارهای خیر. آدمهای مهم کارهای خیر انجام میدهند و این هم ولو ایمان نیاورده اما در کارهای خیر، خدمت به مردم، دستگیری از بیچارگان «و اتبعتهم». خب این اتباع، ابهام دارد. این جور کلامی که یک فعلی است و بعدش یک جار و مجروی است. این فعل صلاحیت دارد که این جار و مجرور متعلق به آن باشد. این فعل هم نیاز دارد به یک مبیِّن که اگر این مبیِّن را نگویم و این، متعلق به آن نباشد، یک ابهام و اجمال پیش میآید، خب ظاهر مطلب و آن چه به ذهن میآید و تبادر میکند عند سِماع این گونه کلامی، این است که جار و مجرور متعلق به ما سبق باشد.
خب بنابراین آن که ظاهر از آیه مبارکه هست، این است که این «بایمانٍ» متعلق به قبل باشد. و بنابراین معنای آیه شریفه این گونه میشود: کسانی که ایمان آوردند و بچههایشان تبعیت آنها را کردند در این ایمانآوری، الحقنا بهم ذریتهم. حالا ظاهر مطلب این است منتها در مقام بعضی روایات هست که لایخلو عن اعتبار و از آنها استفاده میشود که امام علیه السلام این «بایمانٍ» را مربوط به ما لحق گرفتند.
وصلی الله علی محمد وآل محمد.
[1]. تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، ج12، ص: 450
[2]. من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 490.
[3]. تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، ج12، ص: 452؛ مجمع البیان فى تفسیر القرآن، ج9، ص: 251
[4]. تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، ج12، ص: 452؛ الأمالی (للطوسی)، النص، ص: 317
[5]. «مَنْ تَکْسَی» خوانده میشود یا «مَنْ تُکْسَى».
[6]. یعنی امام باقر علیه السلام
[7]. تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، ج12، ص: 455 – 456؛ تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، ص: 599 - 600