بسمه تعالی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابی القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیما بقیه الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف.
بحث در این بود که بدن کافر و هم چنین اجزایی که لاتحله الحیاة و هم چنین رطوبات متصله به بدن کافر اگر در حال کفر ملاقات با نجاست خارجیه کرده باشد ولی بعد الاسلام آن نجاست خارجیه وجود ندارد و یا اگر وجود دارد شرایط سرایت در آن نیست، مثلا خونی است که در زمان کفر خشک شده و روی بدنش باقی است، آیا در این موارد با اسلام این بدن پاک میشود که نه نجاست ذاتیه باشد و نه نجاست عرضیه و دیگر احتیاجی به تطهیر با ماء نباشد و یا این که نه فقط نجاست ذاتیه از بین میرود ولی نجاست عرضیه باقی است و باید با آب تطهیر بشود.
گفتیم در مسأله چهار قول وجود دارد و اقوال را دیروز بیان کردیم.
بررسی قول اول: (2:19)
قول اول قول به طهارت بدن بود.
ادله قول اول: (2:28)
برای این قول به وجوهی استدلال شده.
دلیل اول: (2:32)
وجه اول وجهی است که مرحوم صاحب جواهر رضوان الله علیه فرموده و آن وجه این است که چون المتنجس لایتنجس ثانیاً حالا إما مطلقا یا لااقل النجس لایتنجس بالنجاسة أخری. یعنی یا کلاً الشیءُ النجس سواء کان نجساً او متنجساً، لایتنجس بنجاسة أخری و یا حداقل عینِ نجس به نجاست دیگر متنجس نمیشود. مثلا اگر دم روی بول بریزد، این جور نیست که بول نجس بشود. آن دیگر خودش ذاتِ نجس است و دوباره به یک نجاست جدیدهای متنجس نمیشود. خب بنابر اینکه لایتنجس ثانیاً، چه نجس چه متنجس و یا چه فقط عین نجس، این بدن کافر درسته در زمان کفرش ملاقات کرده با نجاسات خارجیه ولی نجاست جدیدی برای او پیدا نشده چون لایتنجس ثانیاً و الان هم که اسلام آورده، فرض این است که عامل تنجیس، یعنی آن دم و یا آن بول وجود ندارد. پس این بدن لیس له الا نجاست کفریه ذاتیه. این نجاست کفریه ذاتیه با اسلام از بین رفته و نجاست دیگری هم به وجود نیامده چون اگر بخواهید بگویید نجاستی در آن زمان پدید آمده، خلاف مبناست است که المتنجس لایتنجس ثانیا و اگر بخواهید بگویید نجاستی جدیداً حادث میشود، عاملی وجود ندارد چون فرض این است که آن عاملها از بین رفته. پس بنابراین با اسلام این بدن پاک است و نیازی به تطهیر جدید نیست. پس اسلام مطهِّر این بدن است. البته طبق این استدلال اگر کسی بخواهد بگوید اسلام مطهِّرٌ عن کلتا النجاستین یک عبارت مسامحهآمیزی را گفته چون کلتا النجاستینی وجود ندارد بلکه یک نجاست وجود داشته که همان نجاست کفریه ذاتیه بوده و آن نجاست آخر هم وجود نداشته. سالبه به انتفاء موضوع است ولکن در رساله میشود نوشت که بله این بدن پاک است و احتیاجی به تطهیر به ماء ندارد.
این فرمایش صاحب جواهر قدس سره است. ایشان فرموده:
«أما لو کان بدنه متنجسا بنجاسة خارجیة لم تبق عینها ففی طهارته بالإسلام و عدمها وجهان، أقواهما الأول، بناء على عدم تأثر النجس بالنجس»[1]
اشکالهای دلیل اول: (6:24)
در این جا دو تعلیقه از دو بزرگ هست. تعلیقه اول از مرحوم محقق خویی قدس سره هست در کتاب فقه الشیعه و تعلیقه دوم از تلمیذ بزرگوار ایشان مرحوم شیخنا الاستاد میرزا جواد آقای تبریزی است در کتاب تنقیح مبانی العروه.
اشکال اول: (6:50)
اما تعلیقه أولی.
تعلیقه أولی این است که مرحوم محقق خویی فرموده این استدلال کفایت نمیکند برای آن مقصد نهایی و اصلی ما در این بحث چون مقصد نهایی و اصلی ما در این بحث چیست؟ این است که بعد الاسلام این بدن پاک است و احتیاجی به هیچ تطهیر با ماء ندارد و میخواهیم فتوا بدهیم که به اسلام کار تمام است و تطهیر با ماءی لازم نیست.
این نتیجه را نمیتوانیم از این استدلال بگیریم. چرا؟
چون ولو میگوییم «المتنجس لایتنجس ثانیاً» یا «النجس لایتنجس ثانیاً» ولی ادله ماء که گفته «اذا اصاب شیءٌ مع البول اغسله» اطلاق دارد. چه با این اصابه نجس شده باشد چه نجس نشده باشد. موضوعِ لزومِ غَسل، اصابه است، نه نجاست. پس میگوییم این بدنِ کافر حین الکفر ملاقات با بول کرده و الان هم بول وجود ندارد و در آن زمان هم به واسطه ملاقات با بول نجاست جدیدی برای آن پیدا نشده و الان هم عاملی برای تنجیسش نیست اما بالاخره لاقی مع البول أم لا؟ ملاقات کرده و دلیل هم میگوید: «کل ما لاقی مع البول إغسله».
خب این فرمایش مرحوم محقق خویی است فلذا ایشان جمع بین دو مبنا را فرموده. هم فرموده المتنجس لایتنجس ثانیاً در بحث المتنجس هل یتنجس ثانیاً أم لا و هم فرموده است که ادله نجاسات شامل میشود و باید تطهیر جدید را بکنید ولو اگر شیءِ دمی با بول ملاقات کرد. البته جاهایی که با دم بارها ملاقات میکند، خب یک بار که آدم میشورد، این جا تصادق عناوین است و با آن یک بار همه امتثال شده. اگر اثر زائدی ندارد، قهراً امتثال شده. مثلاً ده بار با بول ملاقات کرد و خب دو بار که شستی کافی است و لازم نیست ده بار و در هر بار، دو بار بشوری چون هر کدامش گفته اذا لاقی دو بار بشور و وقتی دو بار شستم همه را امتثال کردم. عناوین همه صادق است پس امتثال میشود. اما اگر آثار مختلفه دارد، هر دلیلی موضوعش هست، مثلا بول با دمی ملاقات کرد، باید دوبار تطهیر با ماء نمود.
جواب اشکال اول: (10:24)
این مسأله جای بحث تفصیلیاش در همان ابواب احکام نجاسات هست که مرحوم ماتن آن جا مطرح کرده که المتنجس هل یتجنس ثانیاً أم لا. بزرگانی هم مثل مرحوم شهید صدر و غیر ایشان در آن جا خدمت محقق خویی این اشکالات را گفتهاند که فهم عرفی از این روایات این نیست که یک تعبدی دارد میشود که چون ملاقات با بول کرده باید دو بار شسته بشود، میخواهد نجس شده باشد و یا میخواهد نجس نشده باشد. میخواهد تأثری از آن پیدا کرده باشد و یا میخواهد نکرده باشد. شیئی که با بول ملاقات کرد، یک مصلحت تعبدیهای این جا ایجاد میشود برای این که باید دوبار شسته بشود. این خارج از فهم عرف است فلذا عرف در این جا یک مطلب طولی را میفهمد. میفهمد که این شیء در اثر این ملاقات یک قضاضتی، یک انفعالی، یک نجاستی، یک قذارتی پیدا شده و حالا با شستن این قذارت از بین میرود. یعنی وقتی مثلاً میگوید «اذا اصاب ثوبک البول إغسله» یا «اذا اصاب بدنک البول إغسله»، مدلولهای ارشادی متفاوتی که حتی بعضیها تا شش مدلول ارشادی رساندهاند، در این جا استفاده میشود که این مدلولها هم طولی هستند. یعنی استفاده میشود که در اثر این ملاقات، یک نجاستی پیدا شد برای این ملاقَی و این ثوب و این بدن. دوم این که برای برون رفت از این امر حادث شده و قذارت حادث شده راه شستن با ماء است. این هم مدلول ارشادی دوم است. اما این گونه نیست که عرف بگوید نه، این به خاطر این چیزها نیست بلکه یک تعبدی است. این ملاقات کرده و تو باید بشوری ولو هیچی هم حادث نشده باشد. این خارج از فهم عرفی است در این روایات.
خب حالا قرائن این مطلب، دیگر مربوط میشود به آن بحث و در این جا به عنوان یک اصل موضوعی این مطلب گفته میشود خدمت مرحوم محقق خویی و ما هم در آن جا موافقت کردیم با مرحوم محقق شهید صدر و امثال این بزرگانی که اشکال کردند و گفتیم فهم عرفی از آن روایات این نیست که مرحوم محقق خویی میفرماید.
این تعلیق اول است که در فقه الشیعه، جلد ششم، صفحه 16 بیان شده بود.
این فرمایش در تنقیح مبانی العروة ظاهراً وجود نداشته باشد.
اشکال دوم: (14:55)
و اما تعلیق دوم.
تعلیق دوم که مرحوم محقق تبریزی قدس سره فرمودند و در حقیقت اشکال مبنایی است این میباشد که المتنجس لایتنجس ثانیاً تمام نیست. این در جایی درسته که اثر واحدی داشته باشد. خون به خون برخورد بکند لایتنجس ثانیاً. بول به بول برخورد بکند لایتنجس ثانیاً. اما اگر خون به بول ملاقات بکند، میگویند قوز بالا قوز شد چون آن بول اشد است و این خون اخف است. در این جا عرف میپذیرد شدت را و تأثر را و تنجس جدید را و میگوید این، قذراتش در این حدّ بود و حالا که با بول ملاقات کرده، قذارتش چند برابر شد. بنابراین این لایتنجس ثانیاً تمام نیست. اگر اثر زائدی داشته باشد، اثر آخری بر آن بار باشد، آن جاها تنجس هست و در بدن کافر این چنینی است. بدن کافر نجاستِ خودش که نجاست عینیه ذاتیه باشد، یک اثر دارد و آن این است که با اسلام فقط از بین میرود و هزار بار هم در دریا برود از بین نمیرود. آن اثر نجاستِ بولیه با آب باید از بین میرود و با غَسل به ماء باید از بین برود. پس دو سنخ است.
سؤال: ...
جواب: باشد. اما دو سنخ است. ممکن است آن شدیدتر باشد اما دو سنخ است. دو اثر مختلف دارد. پس اشکالی ندارد. مثل این که مثلاً یک میکروب وبا است که خیلی شدید است و کشنده است. یک میکروب دیگر هم هست که کشندگی ندارد ولی سنخش با آن فرق میکند. حالا آن دارویی که برای وبا میزنند، این طوری نیست که آن ویروس دیگر را که به شدت وبا نیست، از بین ببرد. آن ممکن است سر جای خودش باشد. پس بنابراین این اشکال در حقیقت اشکال مبنایی میشود. مرحوم صاحب جواهر براساس آن میفرماید اشکالی ندارد و حالا مرحوم استاد در این جا در حقیقت به مبنا اشکال میکنند که نه آن جایی که اختلاف در اثر باشد، ما قائلیم به این که تنجس حاصل میشود و خب در این جا حاصل شده و ما دلیل نداریم که با اسلام آن از بین خواهد رفت بلکه آن چه دلیل داریم این است که اسلام نجاست کفریه را از بین میبرد اما سایر نجاسات را هم از بین میبرد یا نه؟ برای این دلیل نداریم. پس چه میکنیم؟ تمسک میکنیم به آن اطلاقاتی که میگفت هرچه با دم، با بول، با سایر نجاسات ملاقات کند، نجس است تا شسته نشود. خب این هم که تا حالا شسته نشده و فقط فرض این است که اسلام آورده، پس آن اطلاقات میگوید که این همین طور نجس است. این هم فرمایش ایشان.
جواب اشکال دوم: (19:02)
خب همان طور که عرض کردیم این فرمایش هم بجاست اما مبنایی است. اشکال بنایی نیست. خب مبنای مرحوم صاحب جواهر این جا مقبول نیست و ما البته سابقاً تفصیلاً بحث کردیم و گفتیم که در المتنجس یتنجس ثانیاً أم لا، هشت مبنا یا نه مبنا وجود دارد. اقوالش را و مطالبش را قبلاً عرض کردیم.
اشکال سوم: (19:30)
این جا یک نکتهای است و این آن است که خب مرحوم صاحب جواهر فرمود بنابر این که المتنجس لایتنجس ثانیاً باید گفت این بدن پاک است چون غیر از نجاست عینیه به نجاست دیگری که متنجس نشده بود و بعد از این که اسلام میآورد، عاملی برای تنجیس نیست پس این پاک است.
خب این جا سؤال این است که آیا همین بیان کفایت میکند یا ما باید در این جا قاعده طهارت یا الاشیاء کلها منقمرة فی بحار الطهاره یا یک چیزی از اینها را اضافه کنیم.
لقائلٍ أن یقول که ما ممکن است این گونه بگوییم که احتمال میدهیم که اگر با آب شسته نشود، آن ملاقات قبلی زمینه فراهم بکند برای این که وقتی نجاست ذاتیه از بین رفت، آن تأثیر کند و آن بدن نجس شود. این احتمال رافع میخواهد. یعنی در آن حینی که ملاقات کرده چون نجاست عینهای وجود داشت، آن جا مانع از تأثر وجود داشت فلذا متأثر نشد اما آن ملاقات یک چیزی را در این شیء ایجاد میکند، یک حالتی را ایجاد میکند که وقتی نجاست عینیه از بین رفت، آن تأثیر میگذارد و حالا یتنجس. این یک امری است که محتمل است. برهانی ما برعلیه این نداریم. اگر شارع بیاید این گونه بفرماید که نجس وقتی با بول مثلاً ملاقات میکند، آن موقعی که نجاست ذاتیه دارد نجاست جدیدی برای آن پدیدار نمیشود ولی یک حالتی درست میشود برای آن که وقتی نجاست ذاتیه زائل شد، آن مانع برطرف میشود و آن حالت باعث تنجس میشود. این احتمال است فلذا اگر ما دلیلی بر این مطلب داشته باشیم نمیگوییم این دلیل معقول نیست.
پس بنابراین بعد که این اسلام آورد، به نحو شبهه حکمیه شک میکنیم که آیا این بدن حالا پاک بالفعل است یا پاک نیست. این بدنی که قبلاً ملاقات کرده در حین کفر الان پاک بالفعل هست من کل النجاسات - هم ذاتیه و هم عرضیه - یا نه؟ فلذا است که باید با یک دلیلی اثبات بکنیم که الان پاک است و الا همین که بگوییم آن وقت که نجاست ذاتیهای بود، این نجاست پدیدار نشده بود و الان هم که عاملی برای تنجس نیست، کافی نیست چون درسته که الان عاملی نیست ولی احتمال میدهیم آن عامل قبلی، آن ملاقات قبلی حالتی را ایجاد کرده باشد در این شیء که آن موقع نجاست جدیدی پیدا نمیشد در اثر وجود مانع اما آن حالت باعث میشود که بقائاً وقتی که آن نجاست ذاتیه از بین رفت، این نجاست عرضیه محقق بشود.
سؤال: ...
جواب: خیلی خب احسنتم. پس شما یک اضافهای میفرماید باید باشد. شما میفرمایید بالتبعیه پاک بشود. پس یعنی یک نجاست عرضیهای ایجاد بشود بنابراین ناصر ما شدید.
سؤال: نه.
جواب: چرا، چون میگویید تبعیت. همین که میگوئید بالتبعیه پاک میشود پس یک چیزی اضافه کردید. فرمایش مرحوم صاحب جواهر یک حلقه مفقوده دارد. این مقدار بیان نمیتواند اثبات طهارت فعلیه را بکند. باید یک چیزی به آن اضافه بکنیم. حالا شما میگویید تبعیت و ما عرض میکنیم مثلاً قاعده طهارت یا یک چیز دیگر. گفتیم یکی از آن چیزها. خب تبعیت البته دلیل میخواهد که بگوییم به تبعیت پاک میشود. شما مفروض میگیرید نجاست را و بعد میگویید به تبعیت دارد پاک میشود. ما نجاست را هم نمیتوانیم مفروض بگیریم بلکه برای ما مشکوک است. به نحو شبهه حکمیه نمیدانیم این پاک است یا نجس است.
سؤال: این قطعاً نجس است. ملاقات با بول کرده. بول نجس قطعی است.
جواب: بول که نجس است. این بدن نجس است یا نجس نیست؟
سؤال: بدن هم نجس است.
جواب: چرا؟
سؤال: چون بول که نجس است
جواب: آن که از بین رفت.
سؤال: نه استصحاب جاری میشود.
جواب: استصحاب چی جاری میشود؟
سؤال: ...
جواب: استصحاب آن نجاست کفریه که نمیتوانید بکنید.
سؤال: نه کفریه نیست.
جواب: استصحاب نجاست کفریه نمیتوانید بکنید. منتها فقط یک استصحاب میتوانید بکنید. استصحاب کلی نجاست بکنید آن هم قسم ثالث که بگویید وقتی آن نجاست ذاتیه از بین رفت، احتمال میدهیم یک نجاست حدثیه دیگری پیدا شده باشد عند زوال آن. مثل این که میدانستیم زید داخل دار است پس انسان داخل دار است. میدانیم زید خارج شد ولی احتمال میدهیم با خروج زید، عمرو داخل شده باشد فلذا انسان در ضمن عمرو باقی باشد. در این جا این احتمال را میدهیم ولی خب استصحاب کلی قسم ثالث هم محل اشکال است. پس بنابراین استصحاب جاری نمیشود.
ما به نحو شبهه حکمیه در این جا شک میکنیم که این پاک است یا پاک نیست. خب اگر شما استصحابی هستید و استصحاب را در شبهات حکمیه را جاری میدانید و در قسم ثالث هم جاری میدانید، خب استصحاب باید بکنید و بگویید باید تطهیر بکند اما اگر استصحاب را جاری نمیدانید إما برای خاطر این که در شبهات حکمیه است و إما برای خاطر این که قسم ثالث هست، بنابراین باید به قاعده طهارت یا الاشیاء کلها منقمره و امثال آن حرفهایی که قبلاً داشتیم استدلال بکنیم.
سؤال: استصحاب عدم تأثر را میشود جاری کرد.
جواب: آن مثبت است.
سؤال: قبلاً متنجس نکرده بود و الان شک میکنیم که آن نجسی که قبلاً متنجس نکرده بود الان متنجس کرده یا نه، استصحاب میکنیم عدم تنجس را
جواب: استصحاب بکنیم عدم چه چیزی را؟
سؤال: عدم تنجس را. آن نجس که قبلی بود، در حالی که آن شخص کافر بود تنجس جدیدی اضافه نکرده و حالا بعد از مسلم شدن شک میکنیم ...
جواب: اما ما علت شکمان این نبود. یقین داشتیم که ایجاد نکرده.
سؤال: حالا بالاخره شک داریم. در هر حال شک داریم.
جواب: نه، احتمال میدهیم او یک حالت تکوینی ایجاد کرده باشد که وقتی مانع برطرف میشود، مفسدهای یا قذارتی ایجاد بشود. این احتمال که با استصحاب درست نمیشود. در تکوینی که ما در احکام شرعی نمیتوانیم با استصحاب درست بکنیم.
سؤال: ...
جواب: نه نه. آن وقت یقین داشتیم تنجسی نبود و شک داریم الان تنجسی حادث شده یا نه.
سؤال: خب این که این احتمال از کجا آمده باشد در استصحاب که دخلی ندارد. از هر کجا این احتمال و این شک در تنجس بیاید، استصحاب عدم تنجس باز جاری میشود.
جواب: استصحاب عدم تنجس. اولاً عرض کردیم این جا شبهه حکمیه است. اگر بخواهید بگوئید طاهر است ...
سؤال: نه، در مورد طهارت جاری نمیشود. قبلاً تنجس نکرده بود و الان هم ما شک میکنیم که تنجس ایجاد میکند یا نه. با استصحاب عدم تنجس میگوئیم همان که در حالت کفر تنجس ایجاد نکرد، در حالت اسلام هم تنجس ایجاد نکرده.
جواب: خب میگویید تنجس ایجاد نشده. شبهه حکمیه مگر نیست؟ خیلی خب ما گفتیم یک چیزی لازم داریم. کلٌّ علی مسلکه. پس یک اضافهای به حرف مرحوم صاحب جواهر باید بکنیم. کلٌ علی مسلکه. هر که این جا گفت که جای چیست، جاری میشود. یکی از آن چیزهایی که قبلاً گفتیم. استصحاب عدم نجاست بکنیم یا استصحاب قاعده طهارت را جاری بکنیم. الاشیاء کلها را بگوییم یا آن روایت وارده در باب شمس را بگوییم که کل ما طلعت یا ما اشرقت علیه الشمس فهو طاهر. بالاخره یک اضافهای لازم است. حرف ما این است که به فرمایش مرحوم صاحب جواهر باید اضافه بکنیم و آن مقدار بیان ایشان کافی برای اثبات مدعا نیست اگر چه زمینه را آماده میکند.
دلیل دوم: سیره (31:28)
و اما دلیل دوم که مرحوم صاحب جواهر فرموده:
«و علی غیره للسیرة»[2]
آن دلیل اولشان بنائاً علی عدم تأثر النجس بالنجس بود و حالا میفرماید «و علی غیر این مبنا» یعنی بگوییم یتأثر النجس بالنجس. حتی با مبنای کسی که میگوید یتأثر النجس بالنجس، میگوییم الان بعد الاسلام این پاک است و احتیاج به شستن بالماء ندارد. چرا؟ للسیره. دلیلش سیره است. خب بله این حین کفر ملاقات کرده با دم یا با بول و نجس شده بنابر این مبنا که نجس شده باشد، اما همین که مسلمان شد دیگر احتیاجی به شستن جدید نیست. چرا؟ للسیره.
تقاریب سیره: (32:29)
این سیره دو تقریب ممکن است داشته باشد.
تقریب اول:
یکی للسیرة المتشرعه و أهل الاسلام که با این آدم همین که اسلام آورد، دیگر معامله طاهر میکردند. معانقه میکردند و او را مسجد میبردند. برو وضویت را بگیر و بیا نماز بخوان و فلان و فلان با این که میدانستند آن موقعی که این کافر بوده، خوک میخورده، شراب میخورده، چون آنها را در مذهب خودشان جایز میدانستند و میدانند این کارها را میکرده اما حالا که مسلمان شد، دیگر یعاملون معه معاملة الطاهر بدون این که به او بگویند برو دستت را بشور یا خودشان بعد از معانقه بروند شستشو کنند. این یک تقریب.
قریب دوم: (33:27)
تقریب دوم این است که سیره خود این مسلمان شدهها این است که با این که با اسلام هم آشنا میشدند و احکام اسلام را هم فرا میگرفتند، اینها دیگر ملتزم نبودند به تطهیر بدنشان یا اجتناب از آن چیزهایی که قبل التطهیر با بدنشان ملاقات کرده باشد.[3] این هم نشان میدهد اگر سیره تمام اینها هم بعد از این که ساروا مسلمین، متبرعین، متقین، همین است. پس معلوم میشود اینها هم اخذوا من الشرع که لازم نیست.
اشکالات دلیل دوم: (34:19)
اشکال اول:
به این دلیل هم اشکال شده است. از جمله کسانی که به این دلیل اشکال فرموده مرحوم طبرسی در وسیلة المعاد، جلد یک، صفحه 374. فرموده است:
«و أما السیرة فغیر معلومة لنا، لندرة وقوعه فی هذه الازمنة و عدم الاطلاع بالکیفیة فی الازمنة السابقة»
فرموده این سیرهای که شما ادعا میکنید، در زمانهای ماها این امور خیلی قلیلاً واقع میشود. سیره متشرعه فعلی را ما خبر نداریم. سیرههای گذشته و زمان ائمه علیهم السلام که به درد میخورد، آنها را هم ما اطلاع از آن نداریم تا به آن استدلال بکنیم. سیره چه بوده را ما خبر نداریم. بنابراین صغرای سیره محل اشکال است. این اشکالی است که در این جا به این استدلال شده.
جواب اشکال اول: (35:21)
آیا میتوانیم از این اشکال تخلص پیدا بکنیم؟ خب قد یقال که این اشکال نمیتواند حرف مرحوم صاحب جواهر و کسانی را که به سیره استدلال میکنند دفع کند. چرا؟ چون آنها دارند إخبار میکنند از وجود این سیره و ایشان میگویند من نمیدانم. نمیدانم لااقتضاء است لذا با مقتضِی که نمیجنگد. شما نمیدانید. «نمیدانم» معارضه نمیکند با خبر دادن دیگری به دانست. ما از بکر میپرسیم زید عادل است یا نه و او میگوید بله عادل است. از عمرو میپرسیم و او میگوید من خبر ندارم. خب خبر ندارم که معارضه نمیکند با شهادت بکر. بنابراین ما میگوییم مرحوم صاحب جواهر و امثال مرحوم صاحب جواهر دارند شهادت میدهند که چنین سیرهای در ازمنه ائمه علیهم السلام وجود داشته و امثال مرحوم محقق طبرسی هم میگویند ما خبر نداریم. ما نأخذ برای اثبات صغرای سیره به شهادت آن بزرگان مثل مرحوم صاحب جواهر.
اشکال جواب: (36:53)
إن قلت که این شهادت، حدسی است. این إخبار، إخبار حدسی است و چنین خبری برای ما حجت نیست.
جوابهای اشکال: (37:04)
از این اشکال و این قلت، دو نحو میشود جواب داد.
جواب اول:
جواب اول این است که این، حدسی محض نیست که ما بدانیم حتماً حدسی است بلکه محتمل الحدس و الحس است. اگر مرحوم صاحب جواهر از تواریخ و تطبع در روایات و شواهد و قرائن تاریخی و امثال اینها به دست آورده باشد که حدس نیست بلکه حس است یا حدس قریب به حس است. بنابراین إخبار مرحوم صاحب جواهر میشود إخبار محتمل الحس و الحدس. و إخبار محتمل الحس و الحدس را گفتیم حجت است.
جواب دوم: (38:31)
و اما اگر که نه، بنابراین که بگوییم حتماً این خبر حدسی است و حسی نیست، آیا راه تخلصی وجود دارد؟ قد یقال که نه چون این مقام، مثل قول لغوییون است. در باب شهادت لغوییون اشکال شده که اگر لغوی بیاید شهادت بدهد به این که این واژه در عرب به این معناست، این شهادت مقبول نیست. چرا؟ برای خاطر این که گفتند این که معنای این واژه در فلان لغت، در فلان زبان به چه معناست، ماهیتش ماهیت حدسی نیست بلکه یک امر حسی است لذا باید رفت دید که در این معنا وضع شده یا نشده. در این معنا، استعمال میکنند یا نمیکنند. اموری که ماهیتش حسی است، کسی به حدس از آن خبر بدهد، قولش حجت نیست. امور حدسی است که با حدس حجت است اما امور حسیه یا باید به حسِ مسلّم از آن إخبار داده بشود یا محتمل الحس و الحدس باشد. فلذا شهادت لغوییون حجت نیست.
در آن بحث مرحوم شهید صدر قدس سره فرموده است که امور لغوی هم گاهی در یک ابهام و حیطهای از إغلاق واقع میشود که دیگر لباس حدسیت به خودش میپوشد. مثلاً اگر ما بخواهیم ببینیم هزار سال پیش فلان واژه به چه معنا بوده، این دیگر امر حسی نیست. این، تجمیع قرائن و شواهد میخواهد. یک کار تخصصی میشود. هر چه زمان بگذرد، بیشتر تخصصی میشود. اگر محجور باشد، تخصصی بودنش بالاتر میشود فلذا الان یک رشتهای مثلاً باستانشناسی وجود دارد که زبانهای باستانی را بررسی میکنند. این که این واژه در باستان به چه معنایی بوده، الان واقعاً یک امر تخصصی است.
همین مطلب را در باب سیر میشود گفت. ما میخواهیم ببینیم در هزار سال پیش چه سیرهای بوده. خب این که الان بخواهیم بفهمیم که فرهنگ مردم و سیره مردم در آن ازمنه چه بوده، ماهیتش میشود یک ماهیت حدسی. بنابراین خُبَرای در آن فن قولشان حجت میشود. رجوع به اهل خبره میشود. بنابراین اگر هم مرحوم صاحب جواهر و امثال این بزرگان إخبار حدسی میکنند، دارند از یک امری خبر میکنند که الان ذاتش حدسی شده بر اثر گذشتن بیشتر از هزار سال و امثال مرحوم صاحب جواهر هم متخصص این فنون هستند.
سؤال: ...
جواب: بله قول اهل خبره برای ما حجت است.
پس بنابراین اگر این خبر، محتمل الحس و الحدس است بنابراین که بگوییم این هنوز حسی است و این ماهیتش حسی است، آن جور جواب بدهیم و اگر هم بگوییم ماهیتش حدسی شده در اثر این گذشت زمان و پنهان شدن خصوصیات و قرائن و شواهد حسیه، خب قول خُبَرا در آن حجت است.
آیا میتوانیم این را بگوییم؟ این باب اگر انفتاح پیدا بکند برای خیلی جاها در فقه به درد میخورد. حالا این دارای یک إن قلت و قلتهایی است که ان شاء الله فردا تحقیق میکنیم.
وصلی الله علی محمد و آل محمد.
[1]. جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج6، ص: 299
[2]. جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج6، ص: 299
[3]. مثلا لباسی که در زمان کفر پوشیده بودند در اثر عرق کردن نجس شده بود و بعد از اسلام از آن لباس اجتناب نمیکردند، مثلابا دست خیس به آن دست میزدند.