بسمه تعالی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیما بقیه الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف.
تتمهی فرمایش مرحوم خوئی:
در مقام، روایتی است که محقق خویی رضوان الله علیه به او تمسک فرمودهاند یا مؤید قرار دادهاند که از این روایت استفاده میشود حدیث جَبّ از پیامبر صلی الله علیه و آله صادر نشده و این حدیث جَبّ، روایتی است که عامه نقل میکنند و معلوم نیست که از رسول خدا صلی الله علیه و آله باشد.
و آن روایت، روایتی است که هم مرحوم کلینی در کافی و هم مرحوم صدوق در من لایحضر و هم مرحوم طبرسی در احتجاج و هم مرحوم شیخ طوسی در تهذیب نقل فرمودهاند. ایشان فقط از شیخ طوسی نقل کردند ولی به وسائل الشیعه که نگاه کنید، مشاهده مینمائید که این حدیث، از آن بزرگواران هم نقل شده است.[1]
«ما رواه الشیخ بإسناده عَنْ جَعْفَرِ بْنِ رِزْقِ اللهِ قَالَ: قُدِّمَ إِلَى الْمُتَوَکِّلِ رَجُلٌ نَصْرَانِیٌّ فَجَرَ بِامْرَأَةٍ مُسْلِمَةٍ فَأَرَادَ
آن متوکل
أَنْ یُقِیمَ عَلَیْهِ الْحَدَّ فَأَسْلَمَ
میخواست اجرا حد کند بر او ولی این رجل نصرانی که زنا کرده بود با زن مسلمهای، اسلام آورد.
فَقَالَ یَحْیَى بْنُ أَکْثَمَ قَدْ هَدَمَ إِیمَانُهُ شِرْکَهُ وَ فِعْلَهُ
یحیی بن اکثم گفت: اسلامش هدم کرد و جبّ کرد شرکش را و کارش را. پس هم کفرش از بین رفت و هم آن گناهِ زنایش از بین رفت و دیگر حدی نباید بر او جاری کنی. «الاسلام یجبّ ما قبله». همان مفاد حدیث جبّ را یحیی بن اکثم که از قضات عامه هست گفت: »قَدْ هَدَمَ إِیمَانُهُ شِرْکَهُ وَ فِعْلَهُ»
وَ قَالَ بَعْضُهُمْ یُضْرَبُ ثَلَاثَةَ حُدُودٍ وَ قَالَ بَعْضُهُمْ یُفْعَلُ بِهِ کَذَا وَ کَذَا
این قضات دیگر و فقهای عامهای که آن جا بودند هر کدام یک اظهار نظری کردند.
فَأَمَرَ الْمُتَوَکِّلُ بِالْکِتَابِ إِلَى أَبِی الْحَسَنِ الثَّالِثِ (ع)
دستور داد که خدمت امام هادی علیه السلام نامهای نوشته بشود و سؤال بشود. پس اینها معترف بودند به امامت و علم و عظمت ائمه علیهم السلام.
فَلَمَّا قَدِمَ الْکِتَابَ کَتَبَ یُضْرَبُ حَتَّى یَمُوتَ
حضرت علیه السلام فرمودند به او میزنند تا بمیرد. جواب که آمد
فَأَنْکَرَ یَحْیَى بْنُ أَکْثَمَ وَ أَنْکَرَ فُقَهَاءُ الْعَسْکَرِ ذَلِکَ
گفتند: این چه حرفی است. این جواب، درست نیست نعوذ بالله.
وَ قَالُوا یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ سَلْ عَنْ هَذَا فَإِنَّهُ شَیْءٌ لَمْ یَنْطِقْ بِهِ کِتَابٌ وَ لَمْ تَجِئْ بِهِ سُنَّةٌ
بپرس ایشان این مطلب را از کجا درآورده؟ نه کتاب خدا بر آن دلالت میکند و نه سنت.
فَبَیِّنْ لَنَا بما أَوْجَبْتَ عَلَیْهِ الضَّرْبَ حَتَّى یَمُوتَ
بنویس که برای ما روشن کند ایشان که بما أَوْجَبْتَ عَلَیْهِ الضَّرْبَ حَتَّى یَمُوتَ.
فَکَتَبَ (علیه السلام) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللهِ وَحْدَهُ وَ کَفَرْنا بِما کُنَّا بِهِ مُشْرِکِینَ فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُم إِیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ فِی عِبادِهِ وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْکافِرُونَ. قَالَ فَأَمَرَ بِهِ الْمُتَوَکِّلُ فَضُرِبَ حَتَّى مَات.»[2]
حضرت علیه السلام فرمودند: از این آیه ما این مطلب را استفاده کردیم که این شخص به جهت «لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا» ایمان آورده و آیه میفرماید: «فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُم إِیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا».
مرحوم محقق خویی میفرمایند: خب یحیی بن اکثم در این جا به روایت جبّ تمسک کرد ولی امام علیه السلام اعتنایی به این استدلال نکردند و این استدلال را صحیح ندانستند. اگر این روایت صادر من الرسول صلی الله علیه و آله بود، خب استدلال که تمام بود. پس معلوم میشود این حدیث به قول ایشان این گونه است:
«أن الروایة أنّما هی من طرق العامة لا من طرقنا.»[3]
چون امام علیه السلام اعتنایی به این استدلال نکردند و عامه به این تمسک فرمودند. پس این روایت برای آنهاست و منّا نیست یعنی من المعصوم علیه السلام نیست. مثلاً از موضوعات و مجعولات بر پیامبر صلی الله علیه و آله هست.
جوابهای فرمایش مرحوم خوئی: (7:00)
خب این روایت در دو مقام میشود به آن استدلال کرد.
یکی در مقام همین ضعفِ حجیت سند که آن بیاناتی که ما میآوردیم برای حجیت سند روایت جَبّ، مرحوم خویی میفرماید که نه، از این روایت معلوم میشود این روایت جَبّ از معصوم علیه السلام صادر نشده و برای ما نیست. یکی هم از نظر این است که حالا ولو روایت جَبّ سند هم داشته باشد، این روایت جعفر بن رزق الله معارضه میکند با آن روایت جَبّ. آن روایت جَبّ اگر سند داشته باشد که سند تامی هم داشت، بالاخره دلالت میکند بر صدور این مفاد روایت جَبّ و این روایت جعفر بن رزق الله دلالت میکند بر عدم صدور روایت جَبّ چون اگر صادر شده بود امام علیه السلام استدلال به آن میفرمودند، به خصوص اگر که ما با تجمیع قرائن و تراکم نقل میخواستیم اطمینان به صدور پیدا بکنیم، خب این که امام علیه السلام استدلال نفرمودند و غلط دانستند این استدلال را، سد این اطمینان است.
از این فرمایش مرحوم محقق خویی قدس سره دو گونه جواب ممکن است داده بشود که باید بررسی کنیم.
جواب اول: (8:21)
یک جواب را مقرر معظم در ذیل نوشتند. ایشان فرموده که:
«لعل الوجه فی عدم الاعتناء عدم انطباق مضمون الحدیث علی مورد السؤال لخصوصیةٍ فیه، لا أنّه موضوعٌ من اساسه.»[4]
این که امام علیه السلام به این استدلال اعتنا نکردند، دلیل نیست که این کلام صادر نشده بلکه ممکن است به خاطر این باشد که مورد یک موردی است که مفادِ این حدیث قابل انطباق نیست. از این حدیث بیش از این استفاده نمیشود که امام علیه السلام به این استدلال اعتنا نکردند و عدم اعتنا به استدلال دال بر عدم صدور آن حدیثِ مستدلٌّ بها نیست بلکه دال بر این است که استدلال به آن برای این مطلب تمام نیست. حالا آن چرا تمام نیست؟ خب حالا ما فرضا نمیفهمیم، ما فرضاً نمیدانیم. فرضاً ندانیم وجه اشکال امام علیه السلام چیست اما این کلامِ امام علیه السلام دلالت نمیکند بر عدم صدور آن روایت جَبّ.
سؤال: یعنی امام علیه السلام بر این مورد تطبیق ندادند.
جواب: امام علیه السلام تطبیق ندادند لخصوصیة در این مورد. این یک بیان.
این، یک جواب است که جوابِ متینی است خودش فی حد نفسه.
جواب دوم: (11:38)
جواب دومی که داده شده این است که این روایت دارد میگوید: «الاسلام یجبّ ما قبله». پس باید اسلامی باشد تا بعد این اسلام، جَبّ ما قبل بکند. امام علیه السلام میفرماید: اصلاً این شخص، اسلامش پذیرفته نیست چون اسلامش کی بوده؟ اسلامش هنگام «فلما رأی بأسنا» بوده است. پس اشکال امام علیه السلام این است که غلط است استدلال به این روایت چون او وقتی اسلام آورد که دید میخواهند حد بر او جاری بکنند. «فلما رأی بأسنا» که بأس در این جا همان حد است، همان کیفر است. تا دید میخواهند کیفرش بکنند گفت من مسلمان شدم. امام علیه السلام میفرماید که نه، این آیه شریفه میگوید: این، اسلام نیست. پس این آیه به لسان اصولی حکومت دارد بر روایت شریفه. نفی موضوع دارد میکند. امام علیه السلام میگوید: روایت گفته است: الاسلام یجبّ ما قبله و آیه میفرماید: این شخص اصلاً اسلام ندارد چون اسلامش حین البأس بوده است. وقتی رأی بأسهم، اسلام آورده است.
سؤال: این بحث حد است. یعنی باید حد بخورد و حد غیر از بحث اسلام است که باید قبول باشد. حتی اسلامش هم قبول باشد این حد را باید بخورد چون با زن مسلمان آمده این کار را کرده. این حد باید انجام میشد هرچند آن اسلام قبول باشد.
جواب: خیلی خب حالا آن یک حرف دیگری است. حالا آن مطلب دیگری است. حالا در این مقامِ احتجاج به عامه و استدلالی که حضرت علیه السلام دارند میکنند این گونه جواب داده شده است.
خب این هم یک مطلب است.
اشکال جواب دوم: (14:32)
عرض میکنم به این که این جواب دوم محل تأمل میشود. این جواب دوم ظاهر خیلی شکیلی دارد مخصوصا به این بیانی هم که ما مطرح کردیم چون ایشان نفرموده حاکم است. عبارتشان این است که:
«فانّ الامام علیه السلام لم ینکر علی فقهاء العامة الاستدلال بهذا الحدیث، بل انکر علیهم قبول الاسلام بعد رؤیة البأس، فلو کان الاسلام مقبولاً یهدم ما قبله.»[5]
اگر اسلام مقبول بود هدم میکرد ولی امام علیه السلام میفرماید: این اسلام مقبول نیست. پس سلب موضوع دارد میکند. میگوید: اسلامی نیست که شما به آن حدیث تمسک میکنید. این شخص اسلامش حین رؤیت بأس است.
اشکال و تأملی که این جا هست این است که کأنّ من الضروریات هست که اسلام آوردن عند رؤیة البأس مقبول است فلذا مرحوم محقق خویی در بحث این که آیا اسلام منافق قبول است یا نه؟ و یا اسلام کسی که ما یقین داریم در قلبش شهادتین را قبول ندارد و فقط به زبان دارد میگوید، قبول است؟ استدلالی که ایشان کردند این است که چون مسلّم است و قطع داریم که بسیاری از افراد در صدر اسلام و بعد از صدر اسلام، وقتی که جنگ بود از ترس کشته شدن اسلام میآوردند و اسلام آنان قبول میشد. دارند کشته میشوند شهادتین میگفتند و قبول میشد. این آیه شریفه که میفرماید: «فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُم إِیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا»، اسلام منجی را دارد میگوید یعنی برای آخرت، این اسلام آوردن فایدهای ندارد. منافق در دنیا وقتی که شهادتین میگوید یا کسی که ما میدانیم شهادتین را قبول ندارد ولی روی جهتی شهادتین را میگوید، اسلام فقهی محقق میشود و یعامل معه معاملة المسلم اما این شخص در آخرت نجات ندارد فلذا اول رساله عملیه دیدید نوشتهاند که ما نسبت به عقاید حقه باید یقین داشته باشیم. آن جا یقین لازم است. کسی نسبت به عقاید اصلی یقین نداشته باشد، اهل نجات نیست.
بنابراین این آیه شریفه مربوط میشود به اسلام منجی و به حسب ظاهر اسلام وی قبول است فلذا است یکی از شرایط تحقق اسلام را که ما قبلاً ذکر میکردیم، هیچ فقیهی ذکر نکرده که باید از ترس نباشد. آن جا چنین شرطی را ذکر نکردیم. خب این آدم ولو از ترس این که حدّ میخواهد بر او جاری بشود، آمده شهادتین را گفته ولی اسلام فقهی محقق شده است.
بنابراین این گونه نمیتوانیم توجیه بکنیم که امام علیه السلام میخواهند بفرمایند که چون اسلامش قبول نیست پس مشمول حدیث جبّ نمیشود چون آن جا دارد الاسلام یجبّ ما قبله و در این شخص اصلاً اسلامی نیست. آن اسلامِ حدیث جبّ، اسلام فقهی است نه اسلامِ منجی آخرت باشد.
سؤال: ...
جواب: نه آن هم برای آخرتی است. فلذا است این جا ببینید اسلام فقهی اطلاقات ادله میگوید حالا فرض کن یک کسی در حال احتضار است و یک مرتبه پردهها که عقب میرود، دید که اوضاع خیلی خراب است و شهادتین را گفت. این شهادتین در این جا ممکن است در آخرت به دردش نخورد اما در این جا وظیفه ما این است که دیگر او را در مقبره مسلمین دفنش کنیم و از نظر ارث و امور دیگر احکام اسلام را بر او بار کنیم چون شهادتین را گفته است.
سؤال: ...
جواب: بله، ظاهر همین است. آخرتش حسابش جداست. این سخن مشکل نیست. دستور اسلام این است. اطلاقات روایات این را فرموده که «من شهد الشهادتین یجری علیه ما یجری علی المسلمین.» و این عبارت اطلاق دارد فلذا ولو حین الاحتضار، ولو عند رویة العذاب را شامل میشود. همه اینها را اطلاقات ادله میگیرد.
سؤال: ...
جواب: حالا آن را هم اگر گفتیم آن هم همین گونه است. به حسب ادله ظاهراً در اسلام هم نه شهادتین، همین گونه است یعنی در اسلام هم اگر کسی یقین نداشته و دارد میمیرد و پردهها عقب برود، خب دیگر چه چیزی را انکار بکند؟ ملائکه را دارد میبیند، قابضِ روحش را دارد میبیند، خب یقین پیدا میکند. این دیگر فایدهای ندارد چون این، ایمان به غیب نیست و ما مأمور به ایمان به غیب هستیم و الا اگر به شهود تبدیل بشود، این دیگر ایمان به غیب نیست بلکه ناچاریم بپذیریم. مگر میتوانیم بپذیریم که الان روز نیست. خب آن وقتی که همه چیز عقب میرود، دیگر آدم نمیتواند انکار بکند. دیگر آن ایمان اضطرار است فلذا در بعضی آیات هست که وقتی میگفتند که چرا خدای متعال ملائکه نمیفرستد برای هدایت بشر. خدا فرموده که اگر من ملائکه را میخواستم رسول خودم قرار بدهم، به شکل آدم قرار میدادم. چرا؟ برای این که اگر به شکل آدم نشوند، آن وقت این غیب تبدیل به شهود میشود و در این صورت دیگر انسان به قبول مضطر است. ارزش برای این است که با استدلال، ایمان به غیب پیدا بکند البته اگر آدم گام برداشت و ایمان به غیب پیدا کرد و جلو رفت، خدای متعال برای مراتب بعدی ممکن است با مکاشفات و با رؤیتها همه ایمانها را قوی بکند اما اولِ کارش باید ایمانش بالغیب باشد.
سؤال: ....
جواب: نه، در جواب اول این گونه میگوییم که لعل یک خصوصیتی است که امام علیه السلام میخواهد بگوید شامل نمیشود و ما نمیدانیم آن خصوصیت چیست و حالا من عرض میکنم آن خصوصیت ممکن است چه چیزی باشد. آن خصوصیت ممکن است تخصیص باشد. الاسلام یجبّ ماقبله قابل تخصیص است فلذا همین جا فتوای فقها چیست؟ فتوای فقها این است که اگر نصرانی و کافری با مسلمهای نعوذ بالله زنا کند، اسلام بیاورد یا نیاورد حدّ بر او جاری میشود و این حکم، تخصیص میزند. الاسلام یجبّ ما قبله یک عام است که قابل تخصیص است کما این که نسبت به بعضی از امور حتماً تخصیص خورده است. الاسلام یجبّ ما قبله نسبت به مواردی که بعد خواهیم گفت تخصیص خورده است اگر تخصص نباشد. مثلاً این که در قبل الاسلام جنب شده. خب اگر قبل الاسلام جنب شد الاسلام یجبّ ما قبله فلذا دیگر لازم نیست غسل جنابت به جا بیاورد؟ خب تخصیص خورده اگر گفتیم تخصص نیست که حالا بحثش بعداً خواهد آمد.
بنابراین همین طور که «الاسلام یجبّ ما قبله» نسبت به آن غسل تخصیص خورده، نسبت به این مورد هم تخصیص خورده است. حضرت علیه السلام به آن استدلال توجه نمیفرمایند و بعد شما ممکن است بگویید که چرا امام علیه السلام در جواب نفرمودند که تخصیص خورده؟ این جواب، ممکن است جواب جدلی باشد. برای این که حضرت علیه السلام به چه چیزی بفرماید تخصیص خورده. بفرمایند چون من دارم میگویم تخصیص خورده است. آنها که انکار میکنند و میگویند سخن شما در کتاب که نیست و از پیامبر برای ما چنین حدیثی نقل نشده فلذا حضرت علیه السلام را ممکن است تکذیب میکردند. حضرت علیه السلام یک جوابی جدلی دادند که من از این آیه شریفه این مطلب را درآوردم. ممکن است از بطن همین آیه هم درآورده باشند یعنی نه از ظاهرش بلکه از بطنش چون آنها بطون آیات را میدانند و احکام را از همین بطون در میآورند. هفتاد بطن، هفت بطن. همین آیه مستند است منتها هم یک چیز ظاهری دارد که آنها را ساکت میکند و نمیتوانند حرف بزنند و همین که همان تخصیص را ممکن است از بطن این آیه حضرت علیه السلام استفاده فرمودند که علوم بطون آیات در خدمت ائمه علیهم السلام هست.
بنابراین این روایت نمیتواند جلوی حجیت سندی و صدوری این حدیث شریف را بگیرد.
سؤال: آن آیهای که امام علیه السلام به آن استدلال فرمودند، دارد اسلام واقعی را میگوید.
جواب: به آن قرینه عرض کردیم بله. آن وقت امام علیه السلام چرا این جا به آن آیه استدلال میفرمایند؟ جدلی استدلال میفرمایند و ممکن است همین آیه علاوه بر این که با آن جدل میشود کرد، واقعاً دلیل بر آن تخصیص هم باشد که آن بطنش باشد و بطنش عند الائمه علیهم السلام هست.
سؤال: ....
جواب: نمیدانیم شاید باشد. بعضی موارد هست. در مورد مرتد هست که حضرت علیه السلام حتی به اصحاب فرمودند که پایمالش کنید تا بمیرد. در بعضی روایات بعضی اقسام مرتد حکمش این است.
وجه یؤید فرمودن مرحوم محقق خوئی: (25:32)
حالا این جا مرحوم محقق خویی هم فرمود:
«و یؤیّد ما ذکرناه»[6]
چرا فرموده است: «یؤید ما ذکرناه»؟ ایشان ظاهراً به خاطر ضعف سند فرموده: «یؤید ما ذکرناه»، چون این «جعفر بن رزق الله» در کتب رجال لا توثیق له و لا جرح و از نظر مرحوم محقق خویی از این جهت روایت حجتی نیست فلذا میفرماید که شاید از این جهت فرموده «یؤید ما ذکرناه»، نه این که از نظر دلالت میخواهد اشکال بکند و شاهدش هم همین است که مقرِّر هم همین طور فرموده که ناقلِ این کلام است.
اشکال این وجه: (26:12)
منتها درست است جعفر بن رزق الله توثیقی ندارد الا این که در بعضی از طرق ایشان مرویٌّ عنه «محمد بن یحیی العطار» است و لم یستثنی ابن ولید و تبعهی ابن ولید جعفر بن رزق الله را از رجال نوادر الحکمهی «محمد بن یحیی العطار».
توضیح مطلب این است که میدانید محمد بن حسن بن ولید که استاد مرحوم شیخ صدوق باشد، هیجده نفر از مرویٌّ عنههای «محمد بن یحیی العطار» را استثناء کرده و گفته که من حدیث این هیجده نفر را روایت نمی کنم. بعضی از آقایان استفاده کردهاند که استثناء این هیجدهتا دلالت میکند بر این که مَنْ بَقِیَ و لم یستثنی از ثقات هستند و الا چرا بقیه را استثناء نکرده است و این جعفر بن رزق الله در کلام ابن ولید استثناء نشده است. پس معلوم میشود جزو باقیماندههایی است که ثقه هستند. این وجهی است برای این که ما بگوییم که جعفر بن رزق الله معتبر است.
جواب اشکال: (27:34)
منتها این مبنا محل اشکال است و مرحوم محقق خویی هم قبول ندارند که این عدم استثناء دلالت بر وثاقت بکند و آنهایی را هم که استثناء فرموده، معنایش این نیست که آنها ثقه نیستند. در نظر شریف محمد بن حسن بن ولید بعضیهایشان ممکن است به خاطر عدم وثاقت باشد و بعضیهایشان به جهت اشکالات دیگری بوده باشد. مثلاً از باب نمونه ایشان نقل محمد بن عیسی عن یونس را استثناء کرده است و تبعه مرحوم صدوق و حال این که مرحوم صدوق مراراً و کراراً از یونس در جایی که محمد بن عیسی از یونس نقل نکرده و از محمد بن عیسی در جایی که محمد بن عیسی از یونس نقل نکرده، نقل حدیث میکند و اعتماد میکند. پس معلوم میشود اشکالش در چی بوده؟ در نقل محمد بن عیسی از یونس بوده است نه در خودشان. مثلاً اشکالش این بوده که محمد بن عیسی در عصر مثلاً جوانیاش یا نوجوانیاش یا قبل از بلوغش تلقّی حدیث و تحمّل حدیث از یونس کرده است فلذا عدهای هستند و در کتب درایه و در کتب اصول هم مطرح است که میگویند راوی باید حین البلوغ تحمل حدیث کرده باشد و اگر قبل البلوغ تحمل حدیث کند ولو بعد البلوغ نقل کند، حجت نیست و ممکن است محمد بن حسن بن ولید از این جهت اشکال میکرده است و یا این که نقلش بالوجاده بوده، نه اینکه به سماع و قرائت بوده و از این جهت اشکال میکردهع نه اینکه در خود شخص مشکلی بوده و لذا شهادش این است که یونس را در جاهای دیگری که غیر محمد بن عیسی از او نقل میکند معتبر میداند و محمد بن عیسی را در جاهایی که از غیر یونس نقل میکند معتبر میداند.
بنابراین این استثناء معنایش این نیست که اینها ثقه نیستند و بقیه ثقه هستند بلکه یعنی در این هیجده نفر من اشکال دارم إما لجهة عدم وثاقة یا جهات دیگر و در بقیه چنین اشکالهایی وجود ندارد اما حالا در بقیه اشکال وجود ندارد، آیا ثقه هستند یا وجهش یک چیز دیگری است؟ این، اعم است.
سؤال: ...
جواب: ... چون اگر یادتان باشد مثلاً مرحوم صدوق وقتی روایت میثمی را نقل میکند، میگوید این روایت را از میثمی یک شخصی نقل میکند که راجع به این آدم کان شیخنا محمد بن الحسن سییء الرأی ولکن این روایت در کتاب الرحمة بود و من این کتاب را خدمت ایشان میخواندم و ایشان لم یستثنی. با این که سییء الرأی بود استثناء نکرد. پس معلوم میشود گاهی ممکن است محمد بن حسن بن ولید یک کسی را ثقه نداند اما روی جهت دیگری استثناء هم نمیکند. فلذا مرحوم صدوق روایت میثمی را که روایت تقریباً دو یا سه صفحهای و در باب تعادل و تراجیح است، در عیون اخبار الرضا نقل میکند و بعد در پایان روایت اعتذار میجوید که نگویید من چرا چنین روایتی را نقل کردم با این که چنین آدمی در سند آن است چون این روایت در کتاب الرحمة بود و درست است استاد راجع به این فرد هم سییء الرأی بود اما وقتی من این روایت را نزد ایشان خواندم، این جا فرمایشی نفرمود، استثناء نکرد و من از این جهت نقل میکنم. پس معلوم میشود کل الملاکش ضعف نبوده و جهات دیگری هم در نظر بوده. یعنی گاهی یک راوی ضعیف بوده ولی یک جابری داشته فلذا استثناء نمیکرده.
سؤال: ...
جواب: میگوید استثناء میکنم یعنی روایت اینها را نقل نمیکنم. استثناء در آن کتب یعنی این که روایت اینها را من نقل نمیکنم.
سؤال: ...
جواب: آن جایی که استثناء کرد یعنی ضعیفی است که جابر ندارد یا نه، ضعیف نیست بلکه مناقشات دیگری وجود دارد. اما اگر استثناء نکرد دلیل بر این نیست که عادل است بلکه شاید ضعف دارد مثل همان آقایی که سییء الرأی بود اما یک جابری برای او وجود دارد. پس از عدم استثناء نمیفهمیم که ثقه هست بلکه ممکن است باز هم ثقه نبوده ولی یک جابری در نظر ایشان بوده برای آن، مثل همان روایت میثمی.
معتبر بودن روایت جعفر بن رزق الله در نزد ما: (32:31)
بنابراین ما برای جعفر بن رزق الله وثاقت خودش را نمیتوانیم اثبات بکنیم اما عندنا این روایت معتبره میشود ولو اسم این روایت از نظر درایهای موثقه نیست چون وثاقت این شخص اثبات نشده اما معتبره است به خاطر وجود روایت در کتاب شریف کافی که یعاضده نقلش در کتاب من لا یحضره الفقیه که مرحوم صدوق فرموده: من روایاتی را در من لایحضره الفقیه نقل میکنم که اُفتی به، و بین من و خدای متعال حجت است و أحکم بصحته.
ما تنها به این عبارت مرحوم صدوق اکتفا نمیکنیم یعنی فرق میگذاریم بین فرمایش مرحوم کلینی در کافی و فرمایش مرحوم صدوق در من لایحضره الفقیه. روایات من لایحضره الفقیه را اگر سندش تمام نباشد، نمیگوییم به خاطر این کلام ایشان حجت است، چون میگوید: أحکم بصحته، اُفتی به. خب مجتهدی است که فتوا دارد میدهد نسبت به سندی و آن فتوی برای ما حجت نیست. آن نقل نمیکند به این که این روایات صادر شده بلکه میگوید: اُفتی به و ممکن است به خاطر قرائن و به خاطر چیزهای دیگر میگوید: اُفتی به و أحتج به.
سؤال: ...
جواب: چرا اجتهاد بوده. کَلاّ و حاشا، منتها اجتهادهایشان راحتتر از ماها بوده و الا آن وقت هم اجتهاد بوده.
ولی وجود روایت در من لا یحضره الفقیه معاضدت میکند به این صورت که مرحوم کلینی میگوید این روایت صحیح است یعنی صدَرَ من المعصوم علیه السلام و مرحوم صدوق هم میگوید: اُفتی به، حجت بین من و خدا هست و أحکم بصحته و مرحوم شیخ هم که در تهذیب نقل فرموده و مرحوم طبرسی هم در آنجا نقل فرموده.
بنابراین این روایت خالی از قوت نیست و معتبر است ان شاء الله.
نتیجه اشکال اول سندی بر حدیث جبّ: (34:31)
پس این اشکال را که مرحوم محقق خویی اعتناء به آن کرد و مهم بوده در نظر مبارک ایشان، میشود از آن جواب داد.
این اشکال تمام شد.
اشکال دوم: اشکال دلالی بر حدیث جبّ (34:41)
اما آیا به این روایت میتوانیم باز استدلال کنیم یا نه؟ اشکالات متعددهای در استدلال به این روایت ولو فرغنا عن سنده و او را معتبر بدانیم، وجود دارد.
اشکال اول: (34:54)
اشکال اول این است که این روایت در مجمع البحرین و در مستمسک مذیل به یک ذیل نقل شده است.
«الْإِسْلَامُ یَجُبُّ مَا قَبْلَهُ، وَ التَّوْبَةُ تَجُبُّ مَا قَبْلَهَا مِنَ الْکُفْرِ وَ الْمَعَاصِی وَ الذُّنُوبِ.»[7]
فرمودهاند: تذیّل به این ذیل موجب اشکال استدلال به این روایت میشود. چرا؟ به دو بیان:
بیان اول: (35:43)
بیان اول این است که اگر «من الکفر و المعاصی و الذنوب» متعلق به توبه باشد نه به قبل، یعنی عبارت این گونه است: «التوبة تجبّ ما قبل التوبة من الکفر و المعاصی و الذنوب»، وحدت سیاق باعث میشود که یا آن جملهی اول هم که «الاسلام یجبّ ماقبله» باشد، ظهور در همین پیدا کند که آن اسلام هم یجبّ من الکفر و المعاصی و الذنوب و یا لااقل مانع از انعقاد اطلاق میشود چون کلام محفوف به ما یحتمل القرینیه است.
پس یا این جمله دوم که «و التوبة تجبّ ما قبلها من الکفر و المعاصی و الذنوب» باشد، باعث میشود که به وحدت سیاق مراد از «ماقبله» در آن «الاسلام یجبّ ما قبله» هم، همینها باشد که این جا بیان شده است یعنی کفر و معاصی و ذنوب و یا لااقل جلوی اطلاق «ماقبله» را میگیرد و محتمل است که مراد از آن «ماقبله» هم همین کفر و معاصی و ذنوب باشد. وقتی این گونه شد پس ربطی ندارد به نجاست و جنابت و سایر مطالب. آن چه را میگوید اسلام، از او جبّ میکند، خود کفر و معاصی و ذنوب است، نه نجاست و امثال این امور. پس استدلال عقیم است.
إن قلت که خب این روایتِ مذیّل به این ذیل حالش این گونه میشود اما آن روایاتی که مذیل به ذیل نیستند، چرا حالشان باید این گونه باشد؟
جواب این است که ما سند این روایت را به تراکم و اطمینان درست کردیم یعنی این مجموعه به ما اطمینان میدهد. خب اگر مجموعه به ما اطمینان میدهد، لعل آن ما صدر واقعی همین مذیّل به ذیل باشد. پس بنابراین برای ما بیش از این اثبات نمیشود.
این یک بیان از اشکال.
بیان دوم: (38:17)
بیان دوم از اشکال این است که این ذیل که عبارت «من الکفر و المعاصی و الذنوب» باشد، اصلاً فقط متعلق به دومی نیست. این کلمهی «من» هم بیان از کلمه «ما» در جمله اول میکند و هم بیان از کلمه «ما» در جمله دوم میکند به نحو لف و نشر مرتب. در عبارت «الاسلام یجبّ ما قبله و التوبة یجبّ ما قبلها»، عبارت «من الکفر» به جمله اولی میخورد و عبارت «و المعاصی و الذنوب» به جمله دومی میخورد چون قرینه هم دارد. توبه، کفر را از بین نمیبرد. کسی استغفرالله بگوید، کفر را از بین نمیبرد بلکه باید شهادتین بگوید ولی توبه، معاصی و ذنوب را از بین میبرد.
بنابراین این «مِن» در عبارت «من الکفر و المعاصی و الذنوب» بیانیه است هم برای «ما» از «ما قبله» در «الاسلام یجبّ ماقبله» و هم برای «ما» از «ما قبله» در «التوبة تجبّ ما قبلها» منتها به نحو لف و نشر مرتب. آن «من الکفرش» به آن جمله قبلی میخورد و این «و المعاصی و الذنوبش» به جمله بعدی میخورد.
خب اگر این را گفتیم، دیگر خیلی واضحتر میشود که اصلاً روایت برای استدلال فائده ندارد زیرا عبارت این است: «الاسلام یجبّ ما قبله من الکفر» و از این رو چیزهای دیگر را شامل نمیشود.
سؤال: ایمان قلبی کفایت میکند.
جواب: حالا اگر جزم به این ظهور برای شما وجود نداشته باشد، لااقل محتمل است که این گونه باشد. پس باز استدلال به این روایت تمام نیست.
آن إن قلت گفته شده در بیان اول، در این جا هم میآید و همچنین جواب گفته شده در بیان اول، در اینجا جاری است که بالاخره ما از راه اطمینان و تراکم درست کردیم و محتمل است روایتِ صادره همین باشد. پس استدلال ناتمام است.
آیا این اشکال وارد است یا وارد نیست؟ فردا ان شاء الله.
وصلی الله علی محمد و آل محمد.
[1]. وسائل الشیعة، ج28، ص: 141- 142
[2]. موسوعة الإمام الخوئی، ج23، ص: 129
[3]. موسوعة الإمام الخوئی، ج23، ص: 129
[4]. موسوعة الإمام الخوئی، ج23، ص: 130
[5]. أنوار الفقاهة - کتاب الحدود و التعزیرات (لمکارم)، ص: 273
[6]. موسوعة الإمام الخوئی، ج23، ص: 129
[7]. مجمع البحرین، ج2، ص: 21؛ مستمسک العروة الوثقى، ج7، ص: 50