لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس میباشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابی القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیّما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف.
دلیل دیگری که برای وجوب موافقت قطعیه در مورد علم اجمالی به متباینیین بیان شده و اقامه شده؛ فرمایش محقق اصفهانی رضوانالله علیه هست. لبّ کلام محقق اصفهانی ولو چند صفحه ایشان مطالب فرمودند و مطالب ارزشمندی هم هست. لبّ فرمایش ایشان این هست که همان وجهی که دالّ است بر حرمت مخالفت قطعیه؛ همان وجه بنفسه دالّ است بر وجوب موافقت قطعیه.
توضیح مطلب این هست که ما چرا میگوییم اطاعت مولا لازم است و مخالفتش جایز نیست و قبیح است؟ سرّش این است که عبد اگر با حرف مولا مخالفت کند؛ این ظلم به مولا است، بیاحترامی به مولا است، خروج از رسم عبودیت و بندگی است. بنابراین چون این خروج از یک حق است و پایمال کردن یک حق است، خب ظلم است. ظلم یعنی همین، یعنی عدم اعطاء حق ذی حق به او، حق مولا این است که انسان از او فرمانبرداری کند، بندگی کند. اگر بندگی نکرد این ظلم به مولا است. حالا این جا را باید خوب دقت بکنیم که این ظلم به چی تحقق پیدا میکند؟ مسلم ظلم به نفس المخالفه تحقق پیدا نمیکند. نفس المخالفه با تکلیف مولا، با خواسته مولا، ولو این که آن تکلیف به شما نرسیده باشد، علم به آن نداشته باشید. بالاخره مثل موارد جهل مرکب یا جهل بسیطی که به دست شما نرسیده، قبح عقاب بلابیان آن جا دارد، آن جا خروج از رسوم عبودیت نیست؛ حالا بنا بر مسلک غیر حقالطاعه، نفس مخالفت این... یا غرض مولا را محقق نساختن و امثال این جور چیزها، اینها باعث نمیشود که ظلم بشود به مولا، قبیح باشد، اینها باعث نیست؛ بلکه مخالفتِ تکلیف واصل، تکلیفی که شما علم به او پیدا کردید این است. پس بنابراین یکی از شروط این که مخالفت ما قبیح بشود و ظلم بشود؛ یعنی ظلم بشود تا قبیح بشود این است که آن تکلیف مولا حجتی بر آن قائم بشود. این یک قید که حجتی بر آن قائم بشود.
مسئله دومی که باید به آن توجه بکنیم این است که آیا واقعاً مخالفت با تکلیف به عنوان مخالفت، تنها میزان برای صدق ظلم است که عقل بگوید این ظلم است، خود انسان بگوید این ظلم است به مولا؟ یا نه، یک چیزی اعم از مخالفت است که مخالفت را هم شامل میشود؟ ایشان میفرمایند که آن چه که باعث ظلم به مولا میشود و خروج از زیّ بندگی و عبدیت است عدم مبالات به خواسته مولا است که آدم مبالاتی نداشته باشد، اهمیتی نداشته باشد. حالاا این عدم مبالات تارةً در لباس مخالفت، ظهور پیدا میکند چون مخالفت میکند؟ گاهی نه، در لباس مخالفت نیست اما در لباس این است که اهمیت نمیدهد حالا حتماً موافقت کرده یا نه؟ یک کاری میکند میگوید إن شاءالله موافقت شد یا نشد. یکی اصلاً نماز نمیخواند، یکی یک جور نماز میخواند میگوییم معلوم نیست آقا به رساله مراجعه ...، میگوید حالا ما میخوانیم إن شاءالله شاید درست باشد. این هم عدم مبالات است. هم مخالفت، عدم مبالات است هم این که آدم موافقت قطعیه نکند؛ این هم مبالات نکردن به امر مولا است
س: مخالفت واقعیه...
ج: ولو مخالفت هم نشده باشد. مخالفت واقعی نشده باشد؛ یعنی یک طرف را بیاورد، یک احتمال را بیاورد، یقین ندارد مخالفت کرده، شاید واقعاً موافقت کرده باشد اما همین که نمیدانی، مبالات به یک چیزی است که احراز کنی، آن را انجام دادی و مخالفت نکردی
س: ...موافق هم در بیاید همان طرف
ج: حتی موافق در بیاید. بله، توی موافقت چون مخالفت و موافقت واقعی ملاک نیست. مخالفت و موافقت با آن چیزی است که شما در وجدان عقلیتان دارید. پس این، این را تمام النکته یا تمام فرمایش محقق اصفهانی همین جا است که این جا را ما ببینیم وجدان چه میگوید؟ همین جا؛ که ایشان میگوید تمام الملاک برای این که ظلم صدق کند، خروج از رسوم بندگی و عبودیت نسبت به مولا جلّ و اعلاء صدق کند این است که مبالات نداشته باشی. به امر او، به نهی او، به خواسته او مبالات نداشته باشی. حالا این عدم مبالاتت در لباس مخالفت قطعیه تجلی پیدا کند یا در لباس این که موافقت قطعیه نکنی، یک طرفی را انجام میدهی.
س: تجری را ظلم میدانید؟
ج: این حالا ربطی به تجری ندارد.
س: ...
ج: نه
س: چرا دیگه؛ چون آن جا بیمبالات بوده ولو مطابق با واقع در میآید
ج: ببینید آن جا بیمبالاتی بما یتخیّله امر المولا است
س: به هر حال بیمبالاتی
ج: حالا، شما حالا بگو، شما ببینید لازمه این حرف نیست. ممکن است شارع...
س: چرا، لازمه اش هست...
ج: نه آقای عزیز
س: چون اگر، اگر واقعاً بیمبالاتی نفسانی باشد که کرده، اگر واقع باشد، شما الان میفرمایید واقع مد نظر نیست. اگر واقع مد نظر باشد که این جا جواب نمیدهد این نقل... اما اگر واقع مد نظر، بیمبالاتی...
ج: آقای عزیز! بیمبالاتی به امر مولا، دستور مولا، یعنی دستوری هست. از
س: ... آن چه که تخیل کردید
ج: نه، چون علم به آن دستورِ رسیده به این، ببینید بی...، کسی ممکن است منکر بشود در باب تجری ولی این جا را قائل بشود. لازمه حرف این جا این است که آن جا بگوید. ممکن است شما بگویید مناط من این جوری میگویم من این جوری میفهمم مناط یکی است. ولی هر کی این حرف را زد نمیشود بگویی باید آن جا را هم بگویی، چون ممکن است نه، ایشان نگوید آن جا را، ببینید میگوید اگر مولا یک خواستهای داشت؛ نه من خیال میکنم خواسته دارد
س: نه، من میخواهم بگویم ملاک بیمبالاتی چیه؟ نزد مکذب است یا واقع
ج: نه، بیمبالاتی به امرش، پس امرش باید باشد، نهیاش باید باشد. اما اگر بیمبالاتی کرد ، بعد معلوم شد ذمّ نداشته، الحمدلله راحت شدم، ظلمی نکردم به او،
س: اگر حاج آقا ... بالا، تمام العله برای صدق ظلم نسبت به مولا بدانی، اگر عدم مبالات را، فرمودید عدم مبالات امر مولا نیست؛ عدم مبالات وجدان شما نسبت ...
ج: نه، نه، نگفتیم...
س: اگر این تمام العله است، تجری هم مناط کامل است
ج: نه، ببینید مخالفت و ...، مخالفت با تکلیف واقعی که حضور در ذهن شما پیدا نکرده، این اصلاً ظلم نیست
س: عدم مبالات است
ج: نه عدم مبالات است، نه ظلم است نه مخالفت ...، اینها این، مخالفت ممکن است باشد، یعنی مخالفت را ما انجام دادیم، آن تکلیف واقعی مولا وقتی آمد در نفس قرار گرفت؛ یعنی علم به آن پیدا شد یا حجتی بر او قائم شد در نفس، وقتی این جوری شد حالا مخالفت با این ملاک است یا عدم مبالات با این؟ توی لسانها میگویند آقا مخالفت با این، مخالفت با این تکلیفی که الان شما علم به آن پیدا کردید یا حجت بر شما قائم شده در نفست، مخالفت با این، ایشان حرفش این است که نه، ملاک، مخالفت نیست. کل الملاک چیه؟ عدم المبالات است. حالا این عدم المبالاتِ با تکلیف مولا؛ یعنی تکلیفی که شما هم به او اطلاع پیدا کردید نه تکلیفی که اطلاع نداری از آن، تکلیفی که اطلاع نسبت به او پیدا کردی علماً أو علمیاً؛ این تکلیف را اگر مبالات به آن نداشتی، اهمیتی به نمیدهی، حالا یا اهمیتی به آن نمیدهی یا مخالفت میکنی یا موافقت مسلم با آن نمیکنی، یک کاری میکنی میگوییم إن شاءالله هست. حالا نبود هم نبود. چه مخالفت بکنی و چه مخالفت نکرده باشی، حتی یک طرف را انجام دادی و واقعاً هم همان طرف بوده که انجام دادی، مثلاً نمیدانی نماز قصر واجب است یا نماز تمام است؟ میگوییم ما حالش را نداریم هم قصر بخوانیم هم تمام بخوانیم، حالا یکیاش را میخوانیم. یکی اصلاً هیچ کدامش را نمیخواند که مخالفت کرده، یکی میگوید ما حالش را نداریم حالا هر دو را بخوانیم، یکیاش را میخوانیم. خب یکیاش را میخواند و واقعاً هم همانی که خوانده اتفاقاً واقع بوده ولی حالا میگوید این چه آدم بیمبالاتی است به حرف مولا.
س: الان آن قصرِ پس دیگر امر نداشته واقعاً دیگه، تخیل بوده مگر این که آن بحث جامع را مطرح
ج: کدام؟
ج: الان توی آن فرضی که میفرمایید که قصر است یا تمام؟ درست است؟ این قصر را به جا میآورد، موافقت قطعیه نمیکند. بعداً معلوم میشود همان قصر بوده،
ج: بله، بله،
س: پس تمام تخیل بوده دیگه؟ ولو مبالات نداشته، نسبت به تمام که اصلاً امری نبوده واقعاً
ج: نه
س: باز هم مثل همان میشود
ج: حالا
س: مگر این که آن بحث جامع باشد
ج: نه، نه، اینها نیست، اینها نیست. اینها ...، حالا اینها کمکم باید جهاتش روشن بشود.
س: این با هتک حرمت مولا تفاوتش چیه این وسط؟
ج: هیچی، فرق نمیکند. هتک حرمت مولا است و ظلم است. عدم مبالات هتک مولا است. درست؟ هتک مولا همین عدم مبالات هتک مولا بر آن صادق است.
بنابراین این لبّ کلام ایشان است که این جایش را باید... همهی مقدمات واینها و به این جا برسد که این جزء اخیر آن برهان ایشان میشود و اینها، این را من عبارتشان را به خدمت ...، «قلت»؛ این قلت که ایشان فرموده؛ حالا حرفهای قبلی کسی خواسته این جا در حقیقت بگوید که موافقت قطعیه لازم نیست. «قلت: لا ینحصر الظلم فی مخالفة التکلیف المعلوم بالإجمال» در صفحه 94 «لا ینحصر الظلم فی مخالفة التکلیف المعلوم بالإجمال لیقال: بعدم إحراز المخالفة و عدم الأثر لمخالفة التکلیف الواقعی» مخالفت فقط نیست با تکلیف معلوم بالاجمال تا این که شما بگویید اگر کسی موافقت قطغیه نکرد، یک طرف را انجام داد یک طرف را رها کرد، شما بگویید این جا مشکلی ندارد. چرا؟ «لعدم إحراز المخالفة» چون این آدم با این کارش احراز المخالفه که نمیکند که، لعلّ مخالفت کرده باشد و آن که هتک است، ظلم است، بد است مخالفت محرزه است نه واقع المخالفه... مخالفت که گفتیم اشکال ندارد. مخالفتی است که شما بدانی مخالفت است. چنین چیزی که این جا وجود ندارد «و عدم الأثر لمخالفة التکلیف الواقعی» و اگر این طرفی که انجام داده تکلیف در آن طرف باشد، خب تکلیف واقعی هم که مخالفتش گفتیم اشکالی ندارد. مخالفتی که علم به آن پیدا نکنی که اشکال ندارد. مخالفتی هم که علم به آن پیدا کنی که این جا حاصل نشده؛ مخالفت واقعی که علم به آن نداشته باشی که گفتیم لا اثر له، عیبی ندارد؛ مثل موارد جهل، مخالفتی که علم به آن داشته باشی که این جا وجود ندارد. ایشان میفرماید که «لا ینحصر الظلم فی مخالفة التکلیف» تا شما چنین حرفی را بزنید و در اثر این حرف بخواهید بگویید موافقت قطعیه لازم نیست؛ «بل نفس عدم المبالاة بالتکلیف اللزومی و عدم الانبعاث ببعثه و عدم الانزجار بزجره» واجب است انبعاث به بعث پیدا نکنی، حرام است انزجار به زجرش پیدا نکنی. این «عدم الانبعاث یا عدم الانزجار فی وجدان العقل ظلم على المولى»، چرا ظلم است؟ «لخروجه» یعنی لخروج عبد «عن زی الرقیّة و رسم العبودیّة، و هذا» این عدم مبالاتی که ما میگوییم ملاک است «و هذا جامعٌ بین المخالفة القطعیّة و ترک الموافقة القطعیة»، جامع است. فقط پس مخالفت قطعیه ...، جامع است. مبالات نکردن که هم با مخالفت قطعیه سازگار است؛ یعنی درست میشود این عدم و هم با ترک موافقت قطعیه، همین که موافقت قطعیه را ترک کنی، یک طرف را انجام بدهی یک طرف را رها کنی، باز این جا هم این عدم مبالات رخ مینماید «إذ کما أن مخالفته فی وجدان العقل ظلمٌ» مخالفت ظلم است. مخالفت در وجدان عقل، مخالفت در وجدان عقل یعنی چه؟ یعنی مخالفتی که عقلت میفهمد داری مخالفت میکنی، یعنی مخالفت معلومه، «إذ کما أنّ مخالفته فی وجدان العقل ظلم کذلک ترک موافقته فی وجدان العقل» ترک موافقت هم در وجدان العقل همین جور است. «إذا کان» البته کی؟ «إذا کان لزومیاً» و بله «کذلک ترک موافقته فی وجدان العقل إذا کان لزومیاً ظلمٌ» این هم ظلم است، «فإن کلیهما من عدم المبالاة عملاً بالتکلیف المعلوم» «کلیهما» هم مخالفت، آن مخالفتی که میدانی داری مخالفت میکنی؛ هم عدم موافقت؛ یعنی عدم موافقت قطعیه، این هم این جور؛ «و من المعلوم أن المبالاة بالوجوب المتعلق بما لا یخرج عن الطرفین فی وجدان العقل لیست إلا بالانبعاث عنه، و الانبعاث عن المعلوم لا عن الواقع لا یکون إلا بفعلهما معاً» این جایش هم باز مهم است که به آن توجه بکنی، خب حالا شما در باب علم اجمالی به چی علم پیدا کردید؟ در وجدان عقلتان به چی علم پیدا کردی؟ ایشان در اثناء کلامش میفرماید که ما در باب علم اجمالی هیچ فرقی با علم تفصیلی نمیبینیم. این حرفی که زده میشود در کلمات بعضی مثل شیخنا الاستاذ آقای آخوند قدس سره که علم اجمالی با علم تفصیلی اصلاً دو تا حقیقت دارد. علم اجمالی میخورد به یک امر مردد، متعلق علم اجمالی امر مردد است ولی علم تفصیلی میخورد به یک امر معیّن، این حرف غلط است، این جور نیست؛ چون مردد، چیزی که اصلاً مردد است، تعیّن ندارد، تشخّص ندارد، این اصلاً وجود ندارد، نمیتواند وجود پیدا کند تا متعلق علم واقع بشود. هر چیزی که تحقق دارد تعیّن دارد. زید داریم، عمرو داریم، یک چیزی هم داریم لا زید و لا عمرو، مردد بین این دو تا است. معقول نیست. مردد معقول نیست. پس بنابراین متعلق علم اجمالی هیچ وقت چی نیست؟ امر مردد نیست. پس آن نظریه نادرست است که میگوید آقا علم اجمالی با علم تفصیلی فرقش این است که علم اجمالی متعلقش امر مردد است، علم تفصیلی امر معیّن است. این درست نیست کما این که آن که میگوید آقا علم اجمالی میخورد به واقع «ما له الخصوصیه» به آن؛ ولو... مثل چی؟ مثل این که شما از دور یک شبحی را میبینید، نمیدانید زید است یا عمرو است، آن که شما دارید میبینید خب همان زید را دارید ..، همان خصوصیاتش برایتان مجمل است. این دید شما خورده به همان واقعی که ذا خصوصیت است. این را هم میگوید ایشان درست نیست که حالا بعداً توی بیان آقاضیاء میآید که ایشان همین را اختیار کرده، ایشان میگوید این هم درست نیست، چرا؟ چون وعاء علم، نفس است. فرض این است که آن شیء با خصوصیتش در نفس من حاضر نیست تا متعلق علم من باشد. آن خصوصیات توی نفس من نیست. آن خصوصیات خارج است. وقتی آن خصوصیات خارج است چه طور علم من به او تعلق گرفته؟ علم من به خارج که تعلق نمیگیرد؛ علم من به صورت ذهنیت است اصلاً و به آن چه که در وعاء نفس خود من پیش خود من هست تعلق میگیرد. بنابراین در علم اجمالی علم میخورد به چی؟ علم میخورد به یک امر معیّن مشخص، منتها متعلق متعلق روشن نیست برای ما چیه؟ مثلاً من علم پیدا میکنم به این که در این سفر کذایی وجوب نماز هست؟ وجوب را یقین دارم. اما این وجوبِ خورده به صلاة القصر یا به صلاة تمام؟ علم من نسبت به وجوبِ علم تفصیلی است. هیچ فرقی نمیکند با علم به چیزهای دیگر که معیّن است، که اجمالی نیست. صد در صد این وجوب منکشف است کما این که در علم تفصیلی هم ...، آن که برایمان این جا مشخص نیست چیه؟ متعلق المتعلق که حالا این وجوبی که من علم تفصیلی به آن پیدا کردم متعلق این چیه؟ این وجوبِ متعلقش چیه؟ پس فرق کسی که میداند؛ میگوید الان صلاة القصر واجبةٌ؛ علم به این پیدا کرده؛ وجوب صلاة القصر، با کسی که مردد است. میگوید صلاة میدانم واجب است اما نمیدانم قصر یا تمام، فرقش این است که او علم دارد به وجوب، متعلق الوجوب را هم میداند. کأنّه دو تا علم دارد. این آدم وجوب را میداند؛ متلق الوجوب را نمیداند و چون همین را نمیداند به آن گفتند علم اجمالی، علم اجمالی برای تمایز بین این است، و الا هیچ فرقی با همدیگر نمیکنند. علم، علم است. منکشف دوتایش هم یکی است، مقدار انکشاف هم یک جور است. اینهایش فرقی نمیکند. خب حالا بعد از این که این روشن شد که این هم یکی از مقدماتی است که ایشان فرموده حالا اینجا استفاده از آن میکنیم و آن این است که الان نفس این وجوب در نفس من چی شد؟ پیدا شد، نقش بست، من اطلاع به آن پیدا کردم. این وجوبی که من اطلاع به آن پیدا کردم چون متعلقش را نمیدانم اهتمام به این به چه میشود؟ به اینکه یکجوری آن را بیاورم که هرچه متعلقش هست آورده شده باشد. پس اینکه شما میگویید نمیدانم شاید آن فلان است نه، عقل میگوید چی؟ عقل میگوید الان این وجوب که برای تو روشن شد، تو باید مبالات نسبت به این داشته باشی، مبالات به این یعنی چی؟ یعنی اینکه الان همین وجوبِ که توی نفس تو آمده یک کاری بکنی که بدانی از عهدهی این برآمدی، چه اینور باشد چه آنور باشد، مبالات به این به این است. پس اگر برود فقط قصر را بخواند تمام را نخواند ولو درواقع هم چی باشد؟ همان قصر واجب باشد و تمام واجب نباشد اما این آدم نسبت به این وجوبی که در ذهنش بود و نمیداند متعلقش آن بوده یا آن بوده چهکار کرده؟ مبالات نکرده. فلذا خود ایشان فرموده است که این مطلب «نعم لازم هذا المبنى استحقاق العقاب على عدم المبالاة بالبعث المعلوم و لو مع فعل أحدهما المصادف مع الواجب الواقعی» اگر یکیاش را انجام بدهد که مصادف به واجب واقعی بشود باز هم مولا میتواند یقهاش را بگیرد عقابش کند، چرا؟ میگوید: تو به من ظلم کردی، اینجا اهتمام نداشتی، تو مبالات نداشتی، غذا قورتکی آنکه من خواستم اتفاقاً انجام شده ولی تو مبالات نداشتی به حرف من، این غذا قورتکی درست شده. فلذا ایشان میفرماید: «فلا بأس» ایشان میگوید اشکال ندارد که بگوییم الان همین صورت هم عقاب میشود. «و لا بأس به بعد الالتزام بأنّ ملاک استحقاق العقاب تحقّق الظّلم القبیح عقلاً سواء صادف الواقع أم لا». پس بنابراین هیچ فرقی بین حرمت مخالفت قطعیه و وجوب موافقت قطعیه از نظر دلیل نیست، یک دلیل هردو را دارد اثبات میکند، یک دلیل، آن دلیل چیست؟ آن دلیل این است که مبالات ننمودن ظلم است؛ حالا این مبالات ننمودن تارةً با مخالفت قطعیه تحقق پیدا میکند، تارةً با عدم موافقت قطعیه تحقق پیدا میکند. یک ذره احدهما بر دیگری از این دوتا اینجوری نیست که شما بگویید که آن معلوم است، مخالفت قطعیه دلیل دیگری دارد، آن مسلّم است ما در این شک میکنیم، نه دلیلش یک چیز است، دلیلش تحقق ظلم است، تحقق ظلم هم در جایی است که مبالات نباشد؛ جامع بین مخالفت و ترک مخالفت قطعیه که همان عدم المبالات باشد این ملاک است. خب باز اینجا یک مطلب دیگری هم برای ما روشن شد، یک حرفی توی اصول میزنند آیا علم اجمالی مقتضی وجوب و موافقت قطعیه هست یا علت تامه است؟ هم برای مخالفت قطعیه این حرف زده میشود هم برای موافقت قطعیه. بعضیها قائلند به اینکه مقتضی است، بعضیها میگویند علت تامه است و علت است، از این حرفها زده میشود و اینها خب از همینها هم استنتاج میکنند که اگر علت است پس بنابراین مرخصات شرعیه نمیتواند اطراف علم اجمالی را بگیرد چون شارع که نمیتواند بین علت و معلول تفرقه بیندازد که. معلوم شد از بیاناتی که گفتیم که علم اجمالی همانند علم تفصیلی است در اینکه چیست؟ علت تامهای است برای حرمت مخالفت قطعیه و وجوب موافقت قطعیه. چرا علت تامه است؟ چون ظلم علت تامهی برای چیست؟ حکم به قبح است، نه مقتضی است، هرجا ظلم بود قبح است؛ علت تامه است، مثل کذب نیست که میتواند تخلف پیدا کند، مثل چیزهای دیگر نیست که به تواری عناوین است، نه، همینطور که ما دوتا عنوان داریم که علت تامه هستند؛ یکی ظلم است یکی عدل است؛ ظلم علت تامه برای قبح است و عدل علت تامه برای حُسن است بلا شرطٍ، بلا انتظارٍ به اینکه یک عنوان دیگری بیاید تاری بشود، هرچی هم قبیح میشود برای خاطر اینکه زیرمجموعهی ظلم است، هرچی هم حَسَن میشود بهخاطر این است که زیرمجموعهی عدل است. خب ما چی گفتیم؟ گفتیم وقتی مولا امری دارد و این امر رخ برافروخته و در ذهن ما بالاخره یک جوری تجلی پیدا کرده یا به علم یا به علمی؛ این اگر مبالات به آن نکنی ظلم است، ظلم هم که علت تامه برای قبح است. پس بنابراین هرجا شما علم اجمالی دارید مثل این است که علم تفصیلی داشته باشید، همانجور که در علم تفصیلی مخالفت ظلم است و علت تامه است همینجور مخالفت قطعیه کردن یا موافقت قطعیه نکردن ظلم است و علت تامهی برای این.
س: ...
ج: میخواهدی که البته گفتیم چی؟ نه میخواهدی که در لوح واقع میخواهد، میخواهدی که برای شما هم علم یا علمی به آن پیدا شده ...
س: معلوم بالاجمال موضوعش وقتی محقق... میشود در ... که مرخصات در احد اطراف نتواند جاری کند، یعنی شما عدم المبالات وقتی میشود حکم منجزهی عقلیه که ما نگوییم خود مولا گفته شما در احد اطراف علم اجمالی میتوانیم مثلاً «رفع ما لا یعلمون» را جاری کنیم. فلذا اینکه میفرمایید با این مبنا این حرف کامل میشود که در اطراف علم اجمالی علت تامهی برای موافقت قطعیه هست ... اشکال پیدا میکند.
ج: خب این حرف خوبی است، حالا این را بله، حالا فعلاً ما در مقام توضیح حرف آقای اصفهانی هستیم که ایشان چی فرموده؛ چون به خدمت شما عرض شود که حرفهای بزرگان گاهی نمیدانم با سرعت از آن رد میشوند و آن چیزی که او فرموده است او در بیان بزرگان بعد نمیآید، اشکال میکنند. الان من در این کلماتی که به آقای اصفهانی نسبت داده شده که ایشان چی میفرمایند و منهم شهید صدر که اینجا فرموده؛ اصلاً آنکه شهید صدر فرموده است آدم وقتی نگاه میکند میبیند که نه این توافقی ندارد یعنی با آنچه که الان در کلمات خود محقق اصفهانی است. این یک مسألهای هست که انسان حرف دیگران را باید درست... مرحوم شیخ ما قدسسره میفرمود که هر چیزی را تا آخرش مطالعه کن، مثلاً در باب اجتماع امر و نهی شاید صحبتمان بود، میگفت حرف آقای نائینی اگر میخواهی توی اجتماع امر و نهی اینجور نیست که حالا این فصل را که گفته نگاه کنیم، شما تمام مبحث اجتماع امر و نهی را باید نگاه کنید تا لبّ اینکه ایشان روی هم رفته بالاخره چه میخواهد بگوید؟ تمام اجتماع امر و نهی مثلاً آقاضیا را مطالعه کنیم تا بفهمیم چه میخواهد بفرماید؟
پس بنابراین این نتیجه را هم ایشان گرفته که پس بنابراین علم اجمالی علت تامه است برای حرمت مخالفت قطعیه و وجوب موافقت قطعیه. پس این دلیل است این دلیلٌ عقلیٌ از طرف این محقق بزرگ بر اینکه موافقت قطعیه هم لازم است. این حالا خلاصه و لبّ فرمایش ایشان با حذف چون از صفحهی هشتادوهشت تقریباً شروع میشود تا اینجا، مطالب مختلفی بعضی اینها را هم قبلاً هی گفتیم اینها، مثلاً یکی در حقیقت علم است، حکم حقیقتش چیست؟ که اینها مفروض است اینجاها دیگر، حکم را میدانیم چی هست دیگر حالا، این را میدانیم. و باز علم اجمالی حقیقتش چیست که گفتیم، اینکه منشأ اینکه عقل میگوید باید اطاعت بکنی چیست؟ این است که اگر نکنی هتک مولا هست، خروج از رسوم عبودیت است و اینها ظلم است از باب ظلم دارد میگوید و اینکه باز عنوان ظلم نسبت به قبح علت تامه هست، پس بنابراین اینجا هم چون علت تامه است اینها مقدماتی است که ایشان قبلاً فرموده؛ از اینها این استنتاج را که گفتیم لبّ استنتاج که فرموده این است. حالا بفرمایید.
س: آقا حدود و ثغور حکم عقل معلوم است دیگر؛ الان اینکه میفرماید قبح بیمبالات حالا، قبح مخالفت هیچی؟ قبح بیمبالاتی این ریشهاش چی هست؟ آیا ریشهاش این است که نزد عبد به آنچه که خیال کرده عوام الناس میخواهد ....
ج: خیال نفرمایید.
س: نه ریشهی بیمبالاتی چی هست؟ یعنی ...
ج: ریشهی بیمبالاتی ...
س: نه ریشهی اینکه بیمبالاتی را عقل قبیح میداند، حکم عقل موضوعش معلوم است دیگر...
ج: ریشهی اینکه میگوید مخالفت قبیح است چیست؟
س: مخالفت قبیح است خب امر واقعی مولا مخالفت شده، اینکه حسابش جدا هست ...
ج: بیمبالاتی به امر واقعی مولا هم همین است ...
س: نه، بیمبالاتی شما فرض میکنید که بیمبالاتی در فرضی که مصادفت با واقع...
ج: نه بیمبالاتی به امر، نه ببینید ...
س: ولو مصادفت نکند دیگر ...
ج: بله، مصادفت نکند، بیمبالاتی به امر ...
س: خب همین ریشهاش همین که فرمودید ریشهاش چی هست؟
ج: نه اینکه آن را محقَق نساختی ولو محقَق ساختی اما بیمبالات بودی، میگوید مولای حقیقی نسبت به گفته او نباید بیمبالات باشی، خود ...
س: ... ریشهی این را میخواهیم بدانیم ....
ج: ریشهاش همین وجدان عقلی انسان است ...
س: وجدان عقلی انسان چی در بیمبالاتی میبیند که ...
ج: هیچی، همین بیمبالاتی میبیند.
س: ولو اینکه مخالفت با واقع هم نکرده باز هم ....
ج: بله همین بله همین ...
س: ریشهاش چی هست؟
ج: ریشه هیچی ندارد، همین که، پس احترام درست مولا را نگه نداشتی، احترام درست مولا نگه داشتن به این است که بدانی آنچه که گفته انجام دادی. همین که نمیدانی انجام دادی یا نه، این بیمبالات هستی.
س: خب در بیاحترامی به مولا...
ج: یکفی، یکفی، بله یکفی، همین یکفی که بیاحترامی کردی؛ وقتی او چیزی را خواست و گفت، باید بدانی که انجامش دادی، اگر نمیدانی انجامش دادی یا ندادی و همینجوری آقا انشاءالله انجام دادم حالا نشد هم نشد، همین حالتی که داری میگویی نشد هم نشد این همین یعنی بیمبالاتی، همین یکفی ....
س: خب همین را عرض میکنم، اگر ... این بیاحترامی و بیتوجهی که قبیح است اینجا توی همان تجری هم همین است، چون درواقع اینکه ....
ج: بگوید، مگر ما ترس داریم؟ ولی میگوییم بابا ...
س: میخواهم یک امری که قابل التزام خودش ملتزم نشده.
ج: یعنی چی ملتزم؟
س: که بیایی بگویی آقا صرف اینکه شما در نظر خود، چون ریشهاش ....
ج: ای آقا آنجا ملتزم است، میگوییم متجری عقاب میشود، فعل متجریبه حرام نیست.
س: نه نه
ج: آنجا هم میگوییم، بله میگوییم فعل متجریبه حرام نیست ولی این آدم آدمِ مستحق عقاب است، بله اینکه مشکلی نیست ولی ما حرفمان این بود که این کلام اینجا مستلزم این نیست که حتماً، چرا؟ چون در باب تجری فرض این است که مولا امری واقعاً ندارد که بیمبالاتی به امر کرده باشی ...
س: خب میگوییم ریشهاش ...
ج: بابا آنجا قبح فاعلی داریم، اما این فعل بیمبالاتی نیست، خب همین.
س: درست است بله ولی ریشهاش ...
س: ... از بحث عدم قدرت که من قدرتی در انجام این تکلیف دارم زمانی که هم حکم را بدانم که اول اینکه اسمش را میگذارم وجوب، این وجوب اینجاها نیست، وجوب آنجا هست که حکم را بدانم متعلق حکم هم بدانم، وجوب بعد از اینکه قبح هست و متعلق حکم را من میدانم تحقق وجوب احیا میشود ...
ج: عجب! حالا پس شما منکر علم اجمالیها هستید ...
س: خب زمانی که من متعلق حکم را نمیدانم یعنی وجوب ...
ج: شک است، این دیگر خلاف الضروره و الوجدان است که شما بله، من اصلاً علم به وجوب نماز ندارم، نماز قصر است یا تمام، چون متعلقش که نمیدانم، آدم متعلقش هم که نمیداند علم ندارد، خب این انکار ضروریات است. خب میدانم وجوب هست اما نمیدانم این وجوب رفته روی این یا رفته روی این.
س: وجوب بعد از این است که حکم را متعلقش را پیدا کنیم، این چه وجوبی است که نه، حکم توی ....
ج: بابا من دارم وجوب را میبینم اما نمیفهمم اینجا رفت یا آنجا رفت...
س: این الان عدم وجوب است ...
ج: مثل اینکه مولا گفت یجب علیک اینها را شنیدم اما نمیدانم گفت یجب علیک الصوم یا گفت یجب علیک الصلاة، سروصدا شد نفهمیدم این صلاة یا صوم؛ میگویم یجب علیک را نفهمیدم؟ چون متعلقش را نفهمیدم؟ این چه حرفی است؟
پس بنابراین اینجا این است که من... یک نکتهی دیگر هم که اینجا باید خوب به آن توجه کنید که حالا بعد، هی میگویند جامع جامع، این جامعی که ایشان اینجا میگوید چیست؟ این جامعِ آن صلاةِ نیست که بگویید این صلاة یک فردش قصر است یک فردش تمام است ...
س: جامع ...
ج: جامع وجوب را دارد میگوید، این وجوب من علم تفصیلی به آن دارم، به قول ایشان فرموده است که: «نعم متعلق طرف العلم مجهولٌ أی غیر معلوم»، «متعلق طرف العلم» علم داریم یک طرف العلمی داریم که آن وجوب باشد، متعلق طرف علم که وجوب باشد «مجهول أی غیر معلوم» بعد میفرمایند که: «بل ضم الجهر الی العلم صار سبباً لهذا الاسم و الا» به اینجایش کار داریم «و الا فالعلم علمٌ دائماً و متعلقه بحده منکشفٌ» به این علم «تفصیلاً من غیر تردیدٍ فی نفس ما هو طرف العلم» آنکه طرف علم است که آن وجوب باشد تردیدی در آن نیست، اگر تردید هست این است که نمیدانم. این طرف العلم من که آن وجوب باشد مرکبش قصر است، صلاة قصر است یا صلاة تمام است. پس بنابراین شما این وجوب را که داری میبینی، در نفس شما حاضر است این علم به این وجوب، این وجوب را باید بیمبالات به آن نباشی، بیمبالات نباشی یعنی چی؟ یعنی نه مخالفت قطعیه بکنی نه مخالفت احتمالیه بکنی، بلکه موافقت قطعیه با آن بکنی، اگر این کارها را نکردی میگویند تو به حرف مولا مبالات نداری، چه مخالفت بکنی قطعاً، چه مخالفت احتمالی بکنی یا به عبارتی دیگر موافقت قطعیه نکنی، میگویند تو به حرف مولا مبالات نداری. کسی که به حرف مولا مبالات نداشته باشد این آدم ظالم به مولایش هست ....
س: اگر نداشت همان بیطرف را هم انجام نمیداد...
ج: مبالات ندارد، حالا یک کسی به سیم آخر میزند اینقدر مبالات ندارد که مخالفت قطعیه میکند، یک کسی حالا نه به سیم آخر نمیزند ولی باز هم مبالات ندارد، اینها درجات مبالات، عدم مبالات درجاتش مختلف است همهاش عدم مبالات است. اما آن عدم مبالات صددرصد است که مخالفت قطعیه میکند، این هم عدم مبالات است اما درجهی عدم مبالاتی یکخرده پایینتر است ولی مبالات ندارد بالاخره.
س: استاد اتفاقاً ما تو شرع چیزی کلی به نام واجبات نداریم، یعنی بعد از اینکه احصاء کردیم متعلقات این چنین احکامی را که متعلقش روشن بوده یک چیزی انتزاع کردیم بهنام وجوب. یعنی اینطور نبوده که کلی بهنام ...
ج: بابا ما کلمهی وجوب که میگوییم شما هر مبنایی میخواهی داشته باش، بالاخره یک چیزی از مولا امر است، وجوب است، بالاخره یک چیزی از مولا صادر شده، حالا شما اسمش را هرچی میخواهی بگذارد ما به اینها دعوا نداریم؛ ما اگر میگوییم وجوب الان روی آن تعبییر رایج است، شما اسمش دلت میخواهد، بگو امر ...
س: اگر یک دلیل مثلاً میآمد در فرض این میگفت که یجب علیکم، دیگر هیچی نمیگفت. شما باید هرچی افعال از اول عمرت تا آخر عمرت باید انجام میدادی، از باب اینکه تو باید به علم اجمالی انجام میدادی.
ج: اگر گفت یجب، الان خدمت شما، اگر گفت یجب علیکم، حالا یک ربع هم گذشته از یازده، اگر گفت یجب علیکم، یجب علیکم بی متعلق که نمیشود ...
س: خب بحث ما ....
ج: حالا صبر کن، حالا شما یکییکی، بی متعلق میشود؟
س: نمیشود نه.
ج: نمیشود، پس یک متعلقی دارد، پس علم اجمالی پیدا میکنیم که یک متعلقی دارد، این علم اجمالی تارةً محصور است، تارةً غیر محصور است درست؟
س: آمده دیگر، باید ....
ج: خیلی خب صبر کن دارم میگویم بابا.
س: و الا من بیمبالاتم.
ج: الله اکبر دارم میگویم، خب حالا اگر اینجا که گفت یجب علیکم که میدانم متعلق دارد این متعلق تارة محصور است تارة غیر محصور است؛ اگر غیر محصور باشد خواهیم بعداً گفت که علم اجمالی اگر متعلق این غیر محصور بود آنجا اطراف علم اجمالی غیر محصور بود به بیاناتی که خواهد آمد عقل آنجا نمیگوید اما آنجا که محصور باشد میگوید؛ خب همین. مثلاً میگوید گفته یجب علیک یا گفته ...
س: طبق ادعای ایشان این جامع هست ...
ج: خب بله ملتزم است بله ...
س: پس بیمبالاتی است.
ج: اگر نیاورد بیمبالاتی است، تما اطرافش را باید بیاورد. نمیداند گفته یجب علیک حج، صوم، نماز، چی، اجتهاد، امربه معروف؟ نمیداند، همه را باید بیاورد و الا اگر نیاورد بیمبالاتی کرده، چندتایش را بیاورد بقیه را ترک کند بیمبالاتی کرده. حالا بفرمایید.
س: ...به عنوان حق الطاعه چنین تفاوتی میکند.
ج: نه حق الطاعه این است که میگوید جایی که احتمال هم میدهی ولو علم نداشته باشی ظلم به مولا است....
س: عدم مبالات ....
ج: نه عدم مبالات میگوید موضوعش جایی است که علم یا علمی داریم، نفس احتمال آنجا حکم عقل نیست، عقل نمیآید بگوید این ظلم به مولا است، کجا میگوید ظلم به مولا است؟ وقتی آن تکلیف مولا برای شما معلوم شده باشد، آنجا میگوید ظلم به مولا هست. اما اگر اصلاً تکلیف معلوم نشده برای شما، آنجا ظلم نیست که بگوید عدم مبالات ظلم است، مخالفت ظلم است؛ موضوعش آنجا هست. پس بنابراین این کلام محقق اصفهانی است و خود این کلام، کلامٌ قویٌ متینٌ منتها، بفرمایید.
س: برای معترض است که میگوید الاسلام شریعة سهلة سمحة اینها کجا مورد پیدا میکند...؟
ج: خب پس طبق شریعة سهلة سمحة باید آنجاهایی هم که علم تفصیلی داریم بگذاریم کنار دیگر!
س: نه آخر آنجاها که ...
ج: عجب! چرا؟ آنجا هم که علم تفصیلی داریم سمحهی سهله باید باشد دیگر.
س: کجا مورد پیدا میکنیم؟
ج: بابا یک وقت هست که علم اجمالی شما اطرافش به حدی فراوان است که اینجا اگر بخواهی مبالات نکنی حرج لازم میآید، خب این دلیل میشود بر ....
س: اطرافش باید معلوم باشد که اصلا نمیتواند...
ج: اگر حرج لازم میآید خود مولا گفته نه؛ اما اگر حرج لازم نمیآید دوتا کاسه است، سهلهی سمحه میگوید اگر دوتایش این است که اگر از هر دوتای آن اجتناب بکنی این طوری میشود؟ نه نماز قصر و تمام است نمیداند هردو آن را میخواند دیگر، اینها چه اینی دارد؟
س: آنجایی که اطرافش زیاد است غیر محصور این است که ...
ج: آقا اگر غیر محصور بود بحث غیر محصور خواهد آمد.
س: ولی جای که محصور است آن آسانگیریهای دین منوط به همینجایی میشود که محصور است ....
ج: پس یعنی شما میخواهید بگویید هرجا علم اجمالی است دست از تکلیف بردارد مولا.
س: مثل خیلی از مواردی که ...
ج: بابا اگر برداشت که برداشت اینجا حرف سر این است فلذا ببینید ...
س: ...
ج: چی؟
س: مثلاً شک داری که دو روز روزهی قضا داری یا سه روز میگوید مورد اقل، طرف اقل را بگیر...
ج: آقا آنجا که ربطی به اینجا ندارد، آنجا بهخاطر اقل و اکثر که بعدش خواهد آمد برائت دارد آن ربطی به اینجا ندارد، آنجا انحلال پیدا میکند علم اجمالی شما؛ ببینید آنجا منحل میشود علم اجمالی، توجه کردید؟ بحثهایش خواهد آمد اینها. خب ولی اینجا که منحل نشده که لا حقیقتاً و لا حکماً؛ وقتی انحلال نشد علم اجمالی، علم اجمالی شد حرفهای ایشان میآید تا حرفهای ایشان درست است.
خب انشاءالله این را کلام محقق اصفهانی این شد تا حالا تعلیقهای بر فرمایش ایشان فردا و ببینیم حرف شهید صدر به ایشان وارد میشود یا نه؟
و صلی الله علی محمد و آل محمد.