اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا أبی القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف.
دلیل ششم بر برائت در شبهات حکمیه (اعم از شبهه تحریمیه و وجوبیه): عقل
بحث در این بود که در شبهات حکمیه بعد الفحص و الیقین بعدم البیان أو الیأس من الظفر علی البیان ماذا یحکم العقل أو یدرکه در قبال وظایف محتمله.
نظر اول: قبیح بودن عقاب
اولین نظریهای که در باب گفتیم مشهور است این که عقل یدرک یا یحکم به قبح العقاب و مدرک این مسأله هم عبارت است از وجدان هر انسانی به این که در این ظرف عقاب را قبیح میبیند که از آن تعبیر میکنند به قبح عقاب بلابیان. و شیخ اعظم هم قدس سره یک شاهدی بر این مسأله اقامه فرمود و آن این که کافه عقلای عالم مولایی را که در این ظرف که بیان واصل به عبدش نشده، او هم وظیفه فحص خودش را انجام داده، عقلای عالم عقاب و مؤاخذه این مولی را قبیح میدانند. این که همه عقلای عالم قبیح میدانند شاهد بر این است که عقلشان هم همین را میگوید و الا اگر عقل عقلاء غیر از این داوری را داشت نمیشد بگوییم تمام عقلاء کافةً هیچ کدام توجه به این ما یدرکه عقلهم نکرده، غافل بودند فلذا قائل به قبح مؤاخذه شدند. پس بنابراین این یک امر مسلّمی است. این امر مسلّم مشهور بین فقهاء، اصولیون و بلکه متکلمین و فلاسفه و اصحاب علوم هست.
بیان فهرست اشکالات:
در مقابل این نظریه و این فرمایش وجوه سته که دیروز گفتیم خمسه، یکی از قلم افتاده بود، وجوه سته وجود دارد بر مناقشه که باید اینها بررسی بشود که پنج تا را دیروز گفتیم،
اشکال ششم: فرمایش مرحوم صاحب منتقی الاصول
وجه ششم که از قلم افتاد عرض بکنیم فرمایش منتقی است که در آخر باید آن را بررسی کنیم که حاصل آن فرمایش هم این میشود که مسأله عقاب اخروی یک مسألهای است که حدود و ثغورش از وقوف عقل خارج است و وقتی از وقوف خارج بود کیف یمکن أن یدرک العقل به نسبه به آن چیزی را یا یحکم به چیزی. باید تصور موضوع را بتواند بکند و حکم بکند یا امری را در باره آن درک بکند. عقاب اخروی خصوصیاتش برای ما مجهول است، عقل ما راهی به آن ندارد تا حالا بگوید قبیح است یا قبیح نیست، ملاکش برای ما روشن نیست. این حاصل کلامی است که توضیح لازم دارد و مقدماتش باید گفته بشود که در نوبت خودش ان شاءالله تعالی بررسی میشود.
وجه سته بود.
بیان اشکال اول: فرمایش مرحوم صاحب عروة الوثقی
وجه اول از مناقشه فرمایش محقق یزدی صاحب عروة الوثقی است که در تقریرات بحثشان که به عنوان حاشیه بر رسائل نگاشته شده و این مقرر هم مقرر فاضل و خوش قلمی است آن جا بیان فرموده.
ایشان فرموده است که وقتی ما به عقلمان مراجعه میکنیم و هر انسانی که ذهن مستقیم داشته باشد و به ارتکاز و ذهن خودش مراجعه کند میبیند این مسأله قبح عقاب بلابیان که مشهور شده بین اهل نظر، این اطلاق ندارد بلکه یک قیودی دارد. در کجاست که عقل یحکم به این که قبیح است مؤاخذه و عقوبت؟ آن جایی است که عبد بداند واقعاً مولی بیانی ندارد. عدم البیانی مولی این مسلّم باشد که هیچ مطلبی نگفته. نه گفته و وظیفه خودش را انجام داده که باید به طرق عادیه این به عبد برسد. انجام داده حالا اخفاء مخفین باعث شده که نرسیده و عمل ظالمین باعث شده که نرسد، کم کاری افراد باعث شده که نرسد. مثلاً اجتهاد وجوب عینی یا کفایی دارد دیگر. بعضی وقتها کفایی است اگر نبود عینی است، همین ایصال اینها، بیان اینها، اینها همه... اینها نکردند. ولی او بیان کرده. نه، آن جایی که قید اول واقعاً از او بیانی سر نزده باشد، یک.
قید دوم؛ عدم سر زدن بیان در اثر این نباشد که مانعی وجود داشته، اگر نه میدانست حرفی نزده ولی احتمال میدهند یا میدانند این حرف نزدن او برای این بوده که یک تقیه شدیده بوده، یک مانعی وجود داشته. پس دو تا امر عدم اگر ضمیمه شده عقل حکم میکند که مؤاخذه غلط است. دو امر عدمی. یک؛ عدم البیان از ناحیه او، دو؛ عدم وجود المانع. اگر این دو تا بود بله عقل میگوید مؤاخذه قبیح است. و شاید هم حالا این دیگر در کلام ایشان نیست، در پرانتز میگوییم؛ شاید هم برای این است که در این ظرف که بیانی نکرده، مانعی هم نیست ممکن است اصلاً بگوییم که وجه این که عقلاء و عقل در این صورت میگوید عقاب قبیح است این است که خواستهای پس ندارد، تکلیفی پس ندارد. چون اگر هیچ مانعی نیست پس چرا نگفته؟ فرض داریم میکنیم مانعی نیست دیگر. اگر میخواهد، خواسته داشت، مانعی هم نیست پس چرا بیان نکرده؟ این همین عدم بیان در ظرف عدم مانع کأنّ کاشف است از این که خواستهای ندارد. حالا اگر این را هم نگوییم که این کشف میشود، عقل درک میکند که این جا که خودت قصور کردی، خودت نگفتی، مانعی هم که نبود، پس دیگر حق مؤاخذه نداری. اما جایی که واقعاً عبد احتمال میدهد که بیان کرده یا میداند بیان کرده و به دست او نرسیده... البته میداند به نحو یک حکم الزامی است، حالا تحریم است، وجوب است، هر چه هست. حکم بالاخره از او صادر شده. یا احتمال مانع میدهد در این جا عقل لایحکم. مثلاً الان عبدی است که مولای او.... احتمال قوی میدهد که این مولی الان تشنه است اما نمیتواند این تشنگیاش را اظهار کند چون یک مانعی وجود دارد برای گفتن. مثلاً مانعش این هست که فرض کنید لال شده، یا ترس از این دارد که اگر اظهار بکند الان یک جایی مخفی شده این میداند کجاست، صدای او شنیده میشود میفهمند جایگاه او کجاست، مانع دارد ولی ما احتمال قوی میدهیم که این مولای ما الان تشنه است. این جا عقل به ما اجازه میدهد که ما همین جور بگوییم حالا که به ما نگفته، قبح عقاب بلابیان دارد، به ما چه، یا میگوید نه احتیاط کن این جا؟ به حیث که اگر احتیاط نکرد فردا مولی به او میگوید تو احتمال میدادی که من تشنه هستم و میدانستی مانع هم وجود داشت از گفتن من، این رسم عبودیت بود که آب نیاوری، ما را همین طور تشنه بگذاری تا هلاک بشویم.
سید قدس سره میفرماید این جاها نمیتوانیم بگوییم، فالانصاف أنّ العقل لایحکم حیئذٍ بقبح العقاب علی الواقع المجهول، آن واقع مجهول در این ظرف منجز است اگر باشد. و این در حقیقت قائل شدن به حق الطاعه در این ظرف است. یعنی در این ظرف که مولی مانع داشته یا ما احتمال میدهیم مانع داشته باشد برای اظهار تکالیفش و ایصال تکالیفش، حق مولویت و حق اطاعت دارد. حالا این واژه حق الطاعه اخیراً در لسان مثل شهید صدر یک ادبیاتی است که به این بیان گفته میشود. این جان مطلب و لبّ مطلب سید هم همین است. که این حق طاعت مولی در این جا هست، عقل درک میکند که او حق طاعت نسبت به آن تکلیف مجهول در این ظرفی که احتمال میدهیم مانعی بوده است. یا نه، یقین به عدم بیان نداریم، لعل بیان کرده به خاطر اخفاء مخفین و اخفاء ظالمین به دست ما نرسیده.
س: ؟؟
ج: اوسع گفته میشود.
س: ...
ج: بله بله. آن اوسع میداند، یعنی اسم این هم که ایشان دارد میگوید حق الطاعه است در این جهت. عرضی که میخواستم بکنم این بود، این هم همان حق الطاعه است منتها در این محدوده، ایشان قائل است.
بعد ایشان میفرمایند که بحث ما هم که الان در فقه داریم بحث میکنیم که اگر در شبهات حکمیه باید چه کار بکنیم، برای همین جور ظرفی است یعنی الان فقیه در هر جایی که به نحو شبهه حکمیه شک میکند این واجب هست یا نه، حرام است یا نه، واقعاً محرز آن دو تا عدمها است؟ یعنی میداند بیان نکرده است اصلاً، بیان از او صادر نشده است؟ و میداند مانعی وجود نداشته است؟ کجا علم به این دو عدمها برای فقیه وجود دارد؟ مع این که میدانیم بسیاری از روایات و ادله اینها از دست ما رفته، هذا کتاب مدینة العلم صدوق که کتب اصول ما خمسه بوده دیگر، حالا اربعه است. خمسه بوده یکی هم مدینة العلم صدوق بوده که تا زمان والد شیخ بهایی وجود داشته، برای این که والد شیخ بهایی در کتبش از این کتاب نقل میکند. ابن طاووس از این کتاب نقل میکند. حالا این کتاب چه شده، مخفی شده، البته مرحوم آیتالله نجفی قدس سره جایی دارند که مرحوم آقا سید نورالدین که ظاهراً آسید نورالدین باشد از اصفهان تبعید شده بودند قم و من با ایشان مذاکره کردم. ایشان گفت بیا اصفهان به شما نشان میدهم. یعنی این مدینة العلم را. و لکن همین جا ایشان سکته کرد و قبل از این که مراجعت بکند و این حالا کجاست؟ این از عجایب است، اگر آقا سید نورالدین میداند یک چنین مدینة العلمی در اصفهان یک جا وجود دارد چرا این را چه نکرده؟ یک عالم برجسته، اقلاً بگوید به این، به آن که این کتاب آن جا وجود دارد. خود من هم یک وقتی صدوق را خواب دیدم رضوان الله علیه، گمان میکنم در فیضیه کنار یکی از حجرهها به او گفتم آقا این مدینة العلم شما کجاست؟ لباس او لباس طلبگی معمولی نبود، یک لباس خاصی داشت برای آن زمانها. جوابی که داد متأسفانه یادم نیست که چه جواب داد. فقط سؤال را میدانم از او کردم که این کجاست.
این کتاب کتابی بزرگتر از من لایحضره الفقیه هم بوده بنابراین احتمال میدهیم همین که ما الان در آن شک داریم شاید روایتی در آن کتاب بوده. یا کتب دیگری که وجود داشته و الان نام و نشانی از آنها نیست، شما رجال نجاشی را ورق بزنید ببینید چقدر کتابها برای افراد ذکر کردند. فهرست شیخ طوسی همین طور، اینها الان نیست، وجود ندارد اینها، فقط ده پانزده از اصول قدیمی الان باقی مانده، الاصول ستة عشر و حالا یک چهار پنج تا هم که جزو آنها نیست. یک مقدار مختصری مانده یا مثل محاسن برقی مثلاً مانده. پس بنابراین سید میفرماید این جور نیست که ما بگوییم حتماً نگفته است، بیان نداشته است. با توجه به این خصوصیتی که الان وجود دارد پس ما علم به عدم البیان نداریم.
دو؛ علم به این که مانعی هم نبوده نداریم. خدای متعال که خودش برای افراد هی جبرائیل را نازل نمیکند، وحی نمیفرماید که، به واسطه چیست؟ به واسطه پیامبر(صلی الله علیه و آله) و ائمه هدی علیهم السلام بیان میکند. پیامبر که میدانیم مصلحت در این نمیدیدند و نبوده که همه احکام را یک مرتبه بیان کنند به خاطر این تدریجیت... مصلحت لزومیه تدریجیتِ بیان برای ایشان و این که اگر همه را یک مرتبه بیان میکردند اصلاً اسلام نمیآوردند. این نمازش خودش یک چهار پنج هزار مسأله دارد، روزهاش چقدر مسأله دارد. حج، امام صادق (علیه السلام) ظاهراً هست که فرموده به حسب نقل اگر چهل سال مسأله راجع به حج سؤال کنید مسأله دارد. بنابراین ائمه هدای بعد علیهم السلام هم که میدانیم مبتلای به تقیه بودند خیلی از آنها و مشکلات داشتند. پس بنابراین ایشان میفرماید این دو قید را که ما نمیتوانیم احراز کنیم بنابراین آن جایی که عقل میگوید قبیح است عقاب که آن جایی است که این دو عدم را احراز کرده باشیم ما الان در فقهمان نمیتوانیم احراز کنیم. آن جایی هم که احراز نکردیم عقل حکم به قبح عقاب نمیکند. بنابراین الان فقیه نمیتواند به این حکم عقلی که مشهور قائل به آن هست تمسک کند. بعد ایشان... سؤال: آن شاهدی که شیخ اعظم اقامه کرد را چه میکنید که کافة العقلاء میگویند در جایی که... جواب آن را هم میفرمایند که روشن است، میفرماید «و ما استشهد فی المتن به» یعنی ما استشهد شیخ المرتضی. «فی المتن به من حکم العقلاء بقبح مؤاخذة المولی عبده علی ما اعترف بعدم اعلامه اصلاً بتحریمه مسلمٌ» این که به تحریمه گفته به خاطر این که شیخ فعلاً این جا را شبهات حکمیه تحریمیهای که فقدان نص دارد چون آنها را هی تفکیک کرده. «مسلّمٌ» این درست است «اما فی ما اذا علم العبد عدم الاعلام بالیقین مع علمه بأنّه لم یکن مانعٌ للمولی بالاعلام من تقیةٍ و نحوها و الا نمنع قبح المؤاخذة» بله آن کافه عقلاء هم شما بگویید در هر دو صورت، من قبول ندارم، کافه عقلاء در هر دو صورت نمیگویند. کافه عقلاء کجا را میگویند؟ جایی که این دو تا عدمها معلوم باشد برای آنها. اما اگر این دو تا عدمها برای آنها معلوم نیست مثل مثالی که زدم، چون احتمال میدهد مولی تشنه است و الان که نمیتواند بگوید به خاطر یک مانع است.
س: ...
ج: بیان نکرده، اما چرا نکرده؟ برای این که در دلش هی میخواهد بگوید...
س: هنوز که نگفته.
ج: نگفته، شما هم... میگوید عقلاء چنین حرفی را نمیگویند، میگویند بله باید تو احتیاط کنی این جا. همین طور بگذاری مولی بمیرد از تشنگی.
س: وقتی بیان نکرده....
ج: شما همان حرف مشهور را دارید تکرار میکنید. ایشان میگوید این جور نیست، اذهان مستقیمه... اگر شما این جور بگویید سید میگوید شما اذهان مستقیمه ندارید. میگوید ایشان اذهان مستقیمه در این صورت این حرف را نمیزنند. من نمیگویم سید است. ایشان میفرماید:
«و الا نمنع قبح المؤاخذة کما اذا احتمل العبد أنّ عدم البیان من المولی لعله من خوفه من عدوه الفلانی الحاضر عنده و کما لو فرض...» حالا یک مثال دیگر هم ایشان میزنند برای این که منبه باشد وجدان ما را بیدار کنند که این فرمایش ایشان را بپذیریم. «کما لو فرض أنّ المولی کتب طوماراً مشتملاً علی جمیع ما یرد من العبد فعلاً و ترکاً» همه وظایف ما را در این طورمان، وظایف عبد را نگاشته. چه آنهایی که باید انجام بدهد، چه آنهایی که باید ترک کند. «ثم ضاع بعض اوراق ذلک الطومار بسببٍ من الاسباب» مولی کار خودش را انجام داد، طومار را نوشت داد دست رسولی که بیاورد بدهد به عبد. یکی قاپید مثلاً دو تا از این کاغذها را، یک ظالمی که «ضاع بعض اوراق ذلک الطومار بسبب من الاسباب و لو بغیر تقصیر العبد» او تقصیری ندارد، این که دارد میآورد. مثل... چون فرض ما این است، ما الان در این زمان زندگی میکنیم آنهایی که هزار سال پیش، پانصد سال پیش باعث اخفاء اینها شدند که ما چه تقصیری نسبت به او داریم از این جهت که ایشان دارد اضافه میکند ولو بغیر تقصیرٍ. «فلو عاقب المولی عبده فی الفرضین علی ما لم یصل الی العبد من حکمه لم نقطع بقبحه» به قبح این عقاب «کما یشهید به وجدان اصحاب الاذهان المستقیمة» این علم را ندارد. این مسلک محقق طباطبایی، سید یزدی قدس سره صاحب عروه.
س: ...
ج: داریم.
س: ... چون باید یقین داشته باشیم مولی...
ج: در شرعیات فی زماننا بله. همین را میخواهد بگوید. فلذا میفرماید فاتضح که این دعوا هیچ جا ما نمیتوانیم به این تمسک کنیم. اگر ما برائت شرعیه دلیل برای آن نداشتیم، روایت «رفع ما لایعلمون» نبود، بقیه ادله نبود که برائت شرعیه اثبات شد، اگر اینها نبودند نه، ما نمیتوانستیم، باید احتیاط میکردیم.
این فرمایش سید قدس سره. و حاصل فرمایش ایشان دیگر همین شد که روح و لبّ فرمایش ایشان این است که این حق طاعت مولی که بر گردن عبد هست این در تکالیف محتمله هم وجود دارد، فقط در تکالیف معلومه نیست. یا تکالیفی که قامت الحجة علیها فقط برای آن جاها نیست. جایی که احتمال هم میدهی که این تکلیف داشته باشد به شرطین که این جور نباشد که بیان نکرده باشد بدانی، بدانی بیان نکرده و بدانی مانعی وجود داشته. این جا این نظریه ایشان هست که دلیلی بر این اقامه نکرده ایشان، همان جور که مشهور آن احاله به وجدان کرده بودند ایشان هم احاله به وجدان کرده. آن میگوید وجدان ما یقضی مثل وجدان ایشان که نه، همه جاها، هر جا بیان هم نکرده، واقعاً هم بیان نکرده و مانع هم نبوده آن جا هم حق عقاب ندارد ولو شما احتمال میدهید. این هم همین. حالا اینها را فعلاً، حالا دو تا وجدان است ما ببینیم حرفهای بعدی کی زده میشود، ببینیم برای ما راه را باز میکند یا راه را باز نمیکند. این فرمایش سید. این اشکال اول بود.
بیان اشکال دوم: فرمایش مرحوم داماد
اشکال دوم فرمایش محقق داماد قدس سره هست که محقق داماد ..... حاصل فرمایش ایشان که دیروز عرض کردم حالا توضیحش را عرض میکنم این است که ایشان میفرماید ما در عقلا یک مطلبی را بالوجدان میبینیم و آن این است که هر وقت یک مصلحت الزامیه مهمهای در کار باشد مثلاً این آدم تشنه است و اگر آب نیاشامد میداند تلف میشود. این وقتی احتمال بدهد در این نقطه آب هست میگوییم نمیدانیم شاید هم نباشد ولی شاید هم باشد. این چه کار میکند؟ در این جا توقف میکند میگوید ما نمیدانیم هست. بله اگر یک جا ببیند آب هست حتماً میرود. حالا یک جا نمیداند آب هست یا نیست، ایا در اغراض عقلائیه که محتمل است در این جا آن غرض عقلایی مهم انجام بشود در آن جا توقف میکند میگوید ما که نمیدانیم؟ یا نه میرود سراغ آن تفتیش میکند میگوید لعل باشد؟ تشنهاش است، این تشنگی فشار دارد به او میآورد، یا ممکن است به هلاکت یا ممکن است کور بشود مثلاً، حالا نمیرد این تشنگی باعث کوری او بشود احتمال هم میدهد در آن ظرف یا در آن یک فرسخی جایی که خلاصه برای او امکان دارد، یک وقت امکان ندارد، نه، جایی که امکان دارد و احتمال میدهد آب باشد توقف میکند یا میرود سراغ آن؟ به نفس احتمال میرود سراغ آن. یا احتمال مضرت میدهد، احتمال میدهد مثلاً این جا که خوابیده یک مار باشد، افعی که... این جا اگر خانمها باشند که سوسک هم باشد دو فرسخ میپرند آن طرف، حالا آقایان ممکن است به این زودی از مار که دیگر... این جا چه کار میکنند؟ میگوید ما که نمیدانیم، شبهه موضوعیه است چرا فحص بکنیم، این جور میگویند؟ یا وقتی یک امر اهمی است، این چنینی است، احتمال این جور نیست که واکنشی نشان ندهند، فحصی نکنند یا احتیاط نکنند، یا فحص میکنند مطمئن بشوند نیست، یا احتیاط میکند و از آن جا میرود. ما میبینیم عقلاء در اغراض شخصیه خودشان که محتمل است، این چنین عمل میکنند. آیا اغراض مولی برای عبید و حالا اغراض خدای متعال برای ما بندگانش، اغراض شارع برای ما بندگانش، اینها کمتر است از اغراض شخصیه ما یا مساوی است یا بالاتر است؟ عقل ما اگر در آن جا جایز نمیشمرد یا درک نمیکرد جواز تهاون را در اغراض شخصیهمان، آیا در اغراض الهیه و مولویه خدای متعال برای عبادش که یا حداقل با بیانصافی بگوییم مساوی است یا بالتحقیق و انصاف بگوییم مسلّم اهم است اغراض او. به خصوص باتوجه به این که اغراض الهیه به خدا برنمیگردد که، به خود عبد برمیگردد. هو الغنی الحمید، اختیارش را ... این برای خود عباد است، در حقیقت پس روح اغراض الهیه باز میشود همان اغراض مهمه خود انسان منتها برای کسی که توحید را قبول داشته باشد و این مطلب را مورد توجه قرار بدهد. پس بنابراین همان طور که در آن جا این چنین است این جا هم همین طور است. پس بنابراین عقل میگوید... این فرمایش محقق داماد قدس سره در مقام هست.
س: حرف عقل یا عقلاء؟
ج: حرف عقلاء، عقلش لایجوّز.
س: اغراض شخصیه در همه امور این جوری هست یا در امور مهمه است که ...
ج: در امور مهمه.
س: آن وقت خداوند متعال هم ...
ج: نه، اغراض او تابع اغراض ما نمیشود، برای ما است.
س: برای ما میشود، آن وقت اگر برای ما شد ما تعیین میکنیم ؟؟
ج: اغراض الهیه مهم است، همه اغراض الهی برای ما مهم است. همین که احتمال میدهیم یک....
س: اگر قرار است به ما برگردد ما نمیدانیم که کدام از این اغراض ....
ج: فرض این است که داریم احتمال وجوب میدهیم یا احتمال حرمت داریم میدهیم، یک چنین احتمالی را داریم میدهیم.
س: همان وجوب و حرمت هم باز ...
ج: حالا مثال بزنم برای شما، همان جا هم همین طور است. مثلاً کسی اگر احتمال میدهد که شاید فلان ویروس در بدنش وارد شده، احتمال میدهد، یقین ندارد، درست، مثلاً احتمال میدهد انفولانزای مرغی گرفته باشد. و اگر آنفولانزی مرغی گرفته باشد باید سه روز دو روز مثلاً فلان دارو را بخورد که این رشد نکند یا موجب زحمت او نشود. عقل چه میگوید؟
س: این اغراض مهمه است.
ج: میدانم، احتمال ولی میدهد. ما هم احتمال میدهیم این جا واجب باشد یعنی اغراض مهمه است. احتمال میدهیم حرام است یعنی اغراض مهمه است.
س: صرف واجب بودن میشود اغراض مهمه؟
ج: بله بله وجوب ناشی از مصلحت ملزمه است دیگر.
س: حاج آقا در شبهات موضوعیه که مثال میزنید ...
ج: این جا محتمل الغرض است، این مثالها هم محتمل الغرض است.
س: ...
ج: میگویم این جاها هم محتمل الغرض است.
س: ...
ج: بله این جا هم اصلش ممکن است نباشد. احتمال دارد اصلاً ...
س: نه، اصل چه؟ اصل وجودش یا غرضش؟
ج: اصل وجود آن غرض، غرض دفع شاید نباشد. حالا این خودش ضرر محتمل بلکه مقطوع است. ان شاء الله بقیهاش فردا.
وصلی الله علی محمد وآل محمد.