اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا أبی القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف.
میلاد مسعود و مبارک حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام) الذی کان صلب الایمان و نافذ البصیرة و مجاهداً فی سبیل الله و صابراً علی ما ابتلاه الله.
خدمت حضرت بقیة الله الاعظم ارواحنا فداه و حضرت معصومه علیها السلام و همه شیعیان و موالیان خاندان عصمت و طهارت و شما گرامیان تبریک عرض میکنیم و امیدوارم که خدای متعال همه ما را هم متحلی به این صفات پسندیده این مرد بزرگ قرار دهد ان شاء الله.
اشکال دیگر بر جریان استصحاب در شبهات حکمیه (اعم از وجوبیه و تحریمیه): فرمایش مرحوم شیخ اعظم و مرحوم محقق خویی
بحث در این اشکال بود که شیخ اعظم و محقق خویی قدس سرهما فرموده بودند استصحاب در شبهات حکمیه؛ چه تحریمیه چه وجوبیه جاری نمیشود چون بقاء موضوع در این موارد وجود ندارد و این اتحاد قضیه متیقنه و مشکوکه برقرار نیست.
جوابهای اشکال مرحوم شیخ اعظم و مرحوم محقق خویی:
جواب اول:
از این یک جواب دادیم و آن این هست که این موضوعی که شیخ اعظم فرمودند که الصغیر الغیر القابل للتکلیف یا محقق خویی فرمودند که در شیخ اشتباه عرض کردم. «الصغیر الغیر القابل للتکلیف» در محقق خویی هم فرمودند صبی بوده الان میدانیم این صبی نیست در زمانی که ما شک میکنیم، یا صغیر غیر قابل للتکلیف نیست پس موضوع باقی نیست.
از این جواب دادیم به این که درسته در بعض ادله باب عنوان صبی اخذ شده اما این جور نیست که در کل ادله این چنین باشد بلکه قُبیل بلوغ هم که رجل صادق است میدانیم تکلیف نبوده. یعنی از ضروریات است که قُبیل تکلیف هم همین جور است. یک ساعت مانده به تکلیف مثلاً، دو ساعت مانده به تکلیف که نام رجل بر او صادق است، دیگر این جوری نیست که بعد از یک ساعت به او بگویند رجل، ولی تا آن رجل گفته نشود. همان را استصحاب میکنیم که موضوع قهراً باقی است. نمیرویم به حالت صباوت، نمیرویم به حال شیرخوارگی، میگوییم همین چند دقیقه پیش که هنوز بالغ نشده بود، تکلیف بر او نبود یا حلال بود این شی برای او، حالا هم همین جور است و موضوع باقی است.
جواب دوم: فرمایش شهید صدر و بعضی دیگر از محققین
جواب دومی که شهید صدر و بعضی محققین دادند این بود که ما از این صحت اطلاقی که وجداناً درک میکنیم پی میبریم که موضوع باقی است و آن این است که صبی بعد از این که رشد کرد اگر یک چیستزی آن موقع بر او مباح بوده حالا هم مباح است میگوییم این از اول بر ما مباح بوده حالا هم هست. این نشان این است که این اسناد میدهد این اباحه که در حال صباوت بوده به حال فعلی او و این که در حال فعلی او هست میگوید همان است که در حال صباوت بوده و عوض نشده. این دلیل بر این است که موضوع را واحد میبیند. اگر موضوع متعدد بود که معنا نداشت بگوید همان باقی است، آن برای یک موضوع دیگری بود، این برای موضوع جدیدی است، نباید بگوید آن باقی است، این همان است. پس بنابراین از این تعبیری که وجداناً و ارتکازاً ما میبینیم صدق آن را، از این کشف میکنیم که این اتحاد دارد. این هم جوابی است که ایشان دادند، که عبارتش را هم آن روز خواندیم.
اشکالات جواب دوم:
این جواب محل تأمل و اشکال هست به این ملاحظه که اولاً منقوض است به موارد تبدّل صور نوعیه و باب استحاله. در باب استحاله نطفه میشود انسان، میشود یک حیوان یا یک بذر میشود یک درخت تنومند. این جا همه میگویند این همان است شده این، همان نطفه است که شده انسان و حال این که قطعاً استحاله شده و موضوع عوض شده، صورت نوعیه عوض شده. آن که مقوم است از بین رفته اما این صدق وجود دارد و بر همین اساس هم هست که حتی علمای معقول هیولای أولی یا هیولای ثانیه را اثبات کردند، هیولای أولی به خصوص که بالاخره این جور نیست که آن قبلی معدوم بشود بالمرة یک چیستزی به جای آن خلق بشود من جدید. بلکه یک ارتباطی بین تمام این سلسلهها و حلقاتی که وجود پیدا میکند در نظام خلقت و وجود به اراده خدای متعال و افاضه وجود از ناحیه او یک حلقه اتصال کأنّ دارند که ما به همان میگوییم هیولای أولی. هیولای ثانیه همان جسم است که ممکن است تطوراتی در آن پیدا بشود. اما هیولای أولی اصلاً ماهیت عوض میشود، صورت نوعیه عوض میشود، جنس و فصل و همه عوض میشود نه این که جنس هم باقی است فصلها عوض میشود. همه عوض میشود. در آن جا هم این گفته میشود و حال این که شما میگویید آن جا استصحاب جاری نمیشود چرا؟ چون ملاک در باب استصحاب حداقل این است که بقاء عرفی موضوع است نه بقاء عقلی، حداقل این جور است.
س: ...
ج: نه، آن که ما حالا در باب استصحاب لازم است که محقق خویی هم خودش فرموده است، حالا بعضی از محققن این جا یک مطلبی فرمودهاند که شاید تمام نباشد، اما آن که هست این که موضوع یعنی آن که مرکب حکم است، مرکب حکم باید متحد باشد، چرا؟ برای این که اگر مرکب حکم متحد نباشد صدق نقض نمیکند. اگر گفت «اکرم زیداً» عمرو را اکرام نکردیم، نقض اکرام زید نکردیم چون موضوع دو تا است. یا انسحاب حکم من موضوعٍ إلی موضوعٍ آخر کردیم اگر استصحاب بکنیم و این قیاس است، حکم موضوعی را بدون این که خود مولی گفته باشد به موضوع آخر تسری بدهیم.
س: ...
ج: این اشکال بعد هست که مطرح میکنیم.
پس بنابراین اشکال از ناحیه انتفاء موضوع و عدم وحدت این اشکال وارد نیست و حق در جواب همان جواب اولی است که دادیم.
جواب سوم:
حالا علاوه بر این ما چرا صورت استصحابمان را یک جوری طرح کنیم که قافیه به تنگ بیاید اشکال در آن ایجاد بشود. ما میگوییم آقا این همین آدم بالغ، همین قبلاً همین حکم را داشت، این وجوب را داشت، این حرمت را داشت؟ نداشت دیگر ولو به انتفاء موضوع. نمیآییم حکم آن زمانی که صغیر بود را بخواهیم استصحاب بکنیم تا شما بگویید که آن با این فرق میکند. نه ما همین را میگوییم، میگوییم همین آن موقعی که نبود که قهراً آن موقع که نبود حالا یا مساوق بود با این که اصلاً وجودی نبود یا صغارت بود، صباوت بود، این بالاخره نبود. این موضوع آن موقعی که نبود که کار نداریم نبودن آن در چه چیستزی تجلی داشت، این بالاخره نبود. آن موقع که این نبود این حکم را داشت؟ نه. این تکلیف را داشت؟ نه، حالا هم آن را استصحاب میکنیم بنابراین کسی که استصحاب عدم ازلی را جاری میداند و آن را اشکال نمیکند میتواند به این صورت تقریب بکند و دیگر اصلاً آن اشکال پیش نمیآید. که این هم شاید جواب اخیری باشد که باز شهید صدر هم فرموده و این درست است. این اشکال هم پایان یافت.
اشکال دیگری که در مقام مطرح شده... البته مطرح شده به معنای نه این که حتماً کسی قائل به آن شده، بلکه به عنوان یک توهم و اشکال مطرح میشود.
س: ...
ج: چرا یادم رفت، گفتم منقوض است به آن. و ثانیاً عرض کردیم این شهادت نفسی که گفته میشود براساس یک تسامح است. اما بالحقیقه میگوید نه، این غیر از آن است، این که الان نطفه نیست، این چیستز دیگری است بنابراین، این که در ارتکاز خودمان میبینیم به چه نحو میبینیم، به نحو حقیقت عرفیه میبینیم یا نه به نحو همان امر مسامحی و مجازی میبینیم.
اشکال دیگری که در مقام مطرح است همین است که این آقا اشاره فرمودند....
س: اشکال حلی نشد، جواب اشکال نقضی شد...
ج: نه، آن جواب را نقض میکنیم به آن، دو؛ این که نه، آن که در وجدان هست تسامح است، نمیگوید این همان است.
س: ... چهارده ساله، پانزده ساله واقعاً یکی است.
ج: بله، آن که جواب اول بود که خودمان دادیم.
س: ...
ج: بله، حتی ... حقیقی دارد. یک ساعت قبل و چند دقیقه قبل با بعدش. آن جواب اول بود که عرض کردیم.
اشکال دیگر بر جریان استصحاب در شبهات حکمیه (اعم از تحریمیه و وجوبیه):
اشکال دیگری که در مقام مطرح میشود این است که استصحاب در این موارد از قبیل استصحاب کلی قسم ثالث است که استصحاب کلی قسم ثالث جاری نیست و باطل است.
استصحاب کلی میدانید که دارای سه قسم و محقق خویی هم یک قسمی اضافه کردند؛ چهار قسم.
حالا آن سه قسم معروف این است که تارةً یک یقینی داریم در حالت سابقه، یک فرد مشخص معینی را یقین داریم موجود بوده و کلی هم در ضمن آن موجود بوده مثل این که حالا مثال معروفش میدانیم در دار زید بوده و برای وجود کلی انسان در دار یک اثری بار است. حالا بعد این زید را شک کردیم که آیا هست تا این که کلی انسان هم باشد و آن اثر شرعی بار بشود یا نیست؟ این جا همان طور که استصحاب فرد جاری است استصحاب کلی را هم میتوانید جاری کنید. این قسم اول.
قسم ثانی؛ این هست که میدانیم این کلی در ضمن یک فردی که یا طویل البقاء است یا قصیر البقاء است که الان حتماً از بین رفته، این محقق شده. پس میدانیم کلی در ضمن یک فردی که آن فرد امرش مردد است بین این که یک فردی بود که دارای عمر طولانی بود که الان هم اگر آن باشد الان باقی است یا نه، مثل فیل و ... که مثال میزنند. میدانیم حیوان در این دار بود، این را میدانیم اما نمیدانیم این حیوان که در این دار تحقق داشت در ضمن بغ بود که بیش از یک سال عمر نمیکند یا در ضمن فیل بود که سالیان متمادی عمر میکند که الان هم اگر فیل بوده الان هست. یا مثال واقعیتر این هست که میدانیم ما محدث بودیم اما نمیدانیم که این محدث بودن برای حدث اصغر بود یا اکبر بود، برای کدام بود؟ اگر برای حدث اصغر بود الان وضو گرفتیم یا بگیریم میدانیم از بین رفته، اگر برای حدث اکبر بوده نه، تا غسل نکند از بین نمیرود و وضوی او از بین نرفته.
پس اصل تحقق کلی را علم داریم اما این که این کلی در ضمن آن فرد قصیر بود یا آن فرد طویل؟ این را شک داریم، این را نمیدانیم. این جا هم گفتند استصحاب کلی را میتوانیم جاری بکنیم و اشکالی ندارد این هم قسم ثانی است.
قسم ثالث؛ این است که میدانیم این کلی محقق بود در ضمن یک فردی. یعنی آن که منشأ علم ما به تحقق کلی است این است که بله میدانیم این فرد موجود بوده، این کلی هم در ضمن آن موجود بود، این را یقین داریم. در زمان بعد میدانیم آن منشأ علم ما حتماً از بین رفته. آن فردی که باعث شده بود وجودش که ما به واسطه آن علم پیدا کنیم کلی هست آن حتماً از بین رفته. اما باز احتمال میدهیم لعل کلی باقی باشد، چرا؟ برای خاطر این که یا در کنار آن فرد قبلی یک فرد دیگری هم وجود داشته احتمالاً شاید، یا حین زوال آن یک فرد جدیدی احداث شده. مثلاً میدانستیم که در این خانه انسان بود چون زید بود، این را میدانیم، یقین داریم زید از خانه رفت بیرون اما حالا آیا خانه بیآدم است، انسان در آن نیست؟ میگوییم نمیدانیم شاید باشد چون ما یقین داشتیم زید است، شاید عمرو هم آن جا بوده عمرو بیرون نرفت، ما از در نگاه میکردیم، زید فقط رفت، لعل عمرو باشد و با عمرو انسان باقی باشد، انسان کلی. یا لعل زید رفته بیرون شاید عمرو از آن در آمده که ما ندیدیم که عین زوال این و خروج این عمرو از یک در دیگر داخل شده که ما ندیدیم. پس احتمال بقاء انسان را این جا میدهیم.
این قسم جاری هست یا جاری نیست؟ معروف این است که این قسم جاری نیست حالا ابحالش و چرائیت مسأله در مسأله استصحاب که گفته شده است؛ مرحوم آقای حائری قدس سره از والد معظمشان نقل میکردند که این مسلک شیخ این بود که این جا ظاهراً در قسم ثالث هم. فاضل اردکانی که در کربلا و از بزرگ علمای اسلام هست، هم علماً هم عملاً. ایشان یک سفری شیخ انصاری با میرزای شیرازی که آن موقع میرزای شیرازی از فضلای درس مرحوم شیخ بود برای زیارت مشرف میشود کربلا، کربلا درسها برقرار بوده. میرزای شیرازی میرود درس فاضل اردکانی میبیند فاضل اردکانی این قسم سوم را مطرح کرد که آقای خونساری؛ آقای آسید محمدتقی خوانساری کردند که این همین بحث بوده و بهتر از شیخ هم بین کرد، بعد مناقشه کرد در آن. میرزای شیرازی هرچه فکر دید مناقشه مثل این که درست است. وقتی برمیگشتند به نجف به شیخ در طراده که نشسته بودند آبی برمیگشتند. گفت این فاضل اردکانی چنین اشکالی کرد به این، میگوید شیخ تا نجف در فکر فرو رفت و بالاخره پذیرفت که این اشکال وارد است و دست از جریان استصحاب در قسم ثالث برداشت. و این جهت معنوی را هم عرض بکنم حالا که این اواخر مرحوم فاضل اردکانی مبتلا شده بود به استسقاء و آب برای او مضر بود، پزشکان گفته بودند نباید آب بخورد. آن ساعتهای آخر خودش به فرزندش گفت که یک آب بیاور، آب خنکی خورد، گفت آب گوارایی نوشیدیم مرگ خوبی هم بکنیم، خوابید و به رحمت خدا رفت.
حالا این مستشکل میخواهد بگوید این جا اتفاقاً از همین قسم سوم است چرا؟ چون ما دو جور اباحه داریم؛ یکی اباحه اقتضائیه برای طفل داریم که مصلحت طفل این است که مادامی که صبی است، طفل است اباحه داشته باشد. یکی هم اباحه لااقتضائی داریم که به خاطر مصلحت طفل نیست، به خاطر این که این کار اصلاً مصلحت ندارد نه برای بزرگان نه برای صبیها نه برای هیچ چیستز.
ما میدانیم که آن وقتی که این صبی بوده آن مصلحت اقتضائیه، آن اباحه اقتضائیه وجود داشته و اباحه، اصل الاباحه، کلی اباحه در لباس آن اباحه اقتضائی محقق بوده. آن را که حتماً میدانیم از بین رفته چون آن برای زمان صباوت است، برای صغارت است، آن که حتماً از بین رفته. نمیدانیم در کنار آن اباحه اباحه لااقتضایی بوده یا عند زوال ان اباحه اباحه لااقتضایی وجود پیدا کرده تا این که اباحه کلی ادامه داشته باشد یا نه؟ این میشود همان قسم دیگر. پس بنابراین به خاطر این جهت این استصحاب در شبهات حکمیه محل اشکال است.
جواب اشکال دیگر:
جواب این سخن هم روشن است، این یک مغالطهای در آن هست، همین جور فکرها را منحرف کردن با عبارتپردازی و الا چرا میگویید این در ضمن اباحه اقتضایی وجود داشته؟ علم غیب دارید شما؟ در صورتی این بیان درست که بگویید بله میدانیم مثلاً شرب تتن در زمان صباوت اباحه اقتضایی داشته، این را میدانیم حتماً از بین رفته حالا نمیدانیم همان وقتی که اباحه اقتضایی برای صبی داشته اباحه لااقتضایی هم مثلاً این جا وجود داشته یا نه، عند زوال اباحه اقتضایی، اباحه لا اقتضایی هم وجود یافته یا نه؟ از کجا شما میگویید آن موقع که این صبی بوده شرب تتن برای او اباحه اقتضایی داشته؟ نه، واقع امر این است که ما میدانیم برای این یک اباحهای بوده إما در لباس آن و إما در لباس این. نه این که آن مسلّم بوده از بین رفته، این یکی را شک داریم. ما میدانیم وقتی که بچه بود یک اباحهای برای او بود، حالا این اباحه که برای او بود نمیدانیم اباحه اقتضایی برای خودش بود، یعنی این شرب تتن برای او مصلحت داشت یعنی اباحهاش مصلحت داشت به عنوان این که صبی است، ولی برای بزرگها حرام بوده و یا این که نه، همان موقع برای همه حلال بود، برای این هم حلال بوده، برای بزرگها هم حلال بوده. پس بنابراین این جا مثل این است که نمیدانیم این حیوانی که در دار بود از اول در ضمن بغ بود یا در ضمن فیل بود. این جا نمیدانیم آن اباحهای که از اول برای این صبی بود یک اباحه خاصه مربوط به صبی و اقتضایی بود که برای آن باشد فقط و آن اباحه کلی در ضمن این بود یا نه، آن زمان یک اباحه همگانی داشت، لا اقتضایی بود و آن اباحه کلی در ضمن آن بوده. پس میشود قسم ثانی نه قسم ثالث. قسم ثالث به این است که آن که منشأ علم تو شده است این باشد که آن اباحه حتماً در ضمن فرد صغیر بود، یعنی فرد اباحه اقتضایی و حالا بدانی آن از بین رفته حالا احتمال میدهی با زوال آن، عند زوال آن یک اباحه دیگری پیدا شده باشد یا در کنار آن یک اباحه آن جوری باشد. و این که این جا ما احتمال هم بخواهیم بدهیم، چون این فردش هم احتمالش دیگر خیلی غیرمعقول است، بگوییم در کنار اباحه اقتضایی، اباحه لا اقتضایی هم برای همین بوده، چون اصلاً این دو تا با هم ناسازگار است، اباحه لا اقتضایی یعنی برای هیچ کس مصلحت نیست و فرقی نمیکند. بنابراین اگر بخواهد این جا باشد فقط احتمالش این است که وقتی آن اباحه از بین رفت یک اباحه لا اقتضایی به وجود آمد، عند زوال آن این به وجود آمده باشد.
س: ...
ج: اباحه اقتضایی؟ به چه دلیل؟
س: ...
ج: اباحه اقتضایی یعنی اباحهاش اقتضاء دارد، یعنی مصلحت دارد، ممکن است نه، برای او لامصلحت بود نه اقتضایی.
س: ...
ج: از ادله «رفع القلم عن الصبی» استفاده نمیشود. این است که آن احکامی که برای بزرگها هست برای این نیست، حالا چرا نیست؟
س: به دلیل اقتضاء دیگر.
ج: نه، معلوم نیست اقتضاء، چون لا اقتضاء است. یعنی چون احکام دائر مصالح و ... آن مصلحت آن جا این جا نیست، نه مصلحت اباحه این جا هست.
س: ...
ج: نه، مختلف است، ببینید لا اقتضایی... این اشتباه نشود، ممکن است در بعضی فکرها این باشد که در اباحه اقتضائیه این است آن که آن هست این جا نباشد. نه، اباحه اقتضایی این است که خود این مرخی العنان باشد، آزاد باشد مصلحت دارد. حتی ممکن است مفسدهها هم باشد اما در تزاحم میگوید فعلاً در این سنین نباید خیلی به پای او پیچیستد ولو این که مفسدهای دارد، همان مفسدهای که برای بزرگسالان دارد، اما در بزرگسالان چون عقلشان بالاتر رفته، ظرفیت وجودیشان بیشتر شده اگر به او بگویی ضرر دارد نخور تحمل دارد، این یکی نه، همان ضرر را دارد اما در کنارش این جوری است که اگر به او بخواهی بگویی از اول ضیق برای او ایجاد بکنی آن مفاسد دیگری دارد، شارع میبیند تزاحم میکند این دو تا و میچربد مصلحت آزادی. این میشود اباحه اقتضایی، اما اباحه لا اقتضایی این است که اصلاً هیچیست، هیچیست نیست مثل لا حرجیت عقلی، این جوری است.
این اشکال هم مندفع است.
اشکال دیگر بر جریان استصحاب در شبهات حکمیه (اعم از تحریمیه و وجوبیه):
آخرین اشکالی که میخواهیم طرح کنیم عمده اشکالات را طرح کردیم، دیگر آخرین اشکال را هم طرح کنیم، اشکالات دیگری هم البته هست که دیگر آن نظره الی سنبله و آن این است که اشکال آخر که بعضی اساتید ما هم دام ظله براساس همین اشکال آخر گفتند استصحاب جاری نیست. و آن این است که گفتند اگر بنا باشد در شبهات حکمیه استصحاب جاری باشد و ما با استصحاب بتوانیم بگوییم تکلیف نیست، این لغویت ادله برائت را لازم میآورد. ادله لفظیه برائت لازم میآید. چرا؟ چون میدانید که استصحاب چون اصل محرز هست حاکم است بر ادله برائت یا وارد است بر ادله برائت اگر بگوییم ادله برائت موضوعش عدم الحجة هست این وارد میشود، چون با این واقعاً حجت درست میشود. اگر این را نگوییم و موضوعمان را بگوییم شک است، این اصل محرز است، واقع را نشان میدهد پس شک را از بین میبرد تعبداً نه وجداناً و واقعاً، حکومت پیدا میکند علی أی حالٍ... و یا به وجوه أخر که در محلش گفته میشود استصحاب بر برائت مقدم است. مثلاً جمع عرفی دارد، چه دارد، هر چیست که... وجوه دیگر. فقط دو وجه معروفش این هست؛ وجه معروفتر آن حکومت است، وجه دیگر آن ورود است، وجههای جمع عرفی و اینها هم گفته میشود. پس استصحاب یک قاعدهای است که اگر شارع جعل کرده باشد حتی در شبهات حکمیه، این اطلاق در آن مقصود باشد دیگر زمینهای برای برائت نمیماند. و حال این که ادله برائت جعل شده، پس بنابراین ما به قرینه جعل ادله برائت، برائت شرعی، میفهمیم که این مجعول در ناحیه استصحاب این جور اطلاقی ندارد که پر آن این جور جاها را هم بگیرد و الا لأدی الی لغویة ادله برائت. فلذا است به این دلیل عقلی و به این قرینه عقلیه نکشف از این که استصحاب عدم حکم جاری نیست به خلاف استصحاب وجود حکم. آن موجب لغویت ادله برائت نمیشود ولی استصحاب عدم حکم، عدم تکلیف چون موجب لغویت ادله برائت میشود این جاری نیست. این هم اشکالی است که گفته شده و فرموده شده که بعضی همین را ملاک قرار دادند برای عدم جریان، و دلیل قرار دادند برای عدم جریان.
حالا علاوه بر این که بعضی به ان استدلال کردند یک سؤال اصولی مهمی هم مطرح است که حالا اگر فرض کن سر از لغویت هم برنیاورد آیا در کنار برائت، ادله استصحاب میتواند شبهات حکمیه این چنینی را بگیرد یا نه؟ فلذا بعضی به این عنوان طرحش کردند نه استدلالاً بِهِ بر این که استصحاب این جا جاری نمیشود، به عنوان یک مشکله، یک عبیسه، یک سؤال طرح شده.
جوابهای اشکال دیگر:
برای برون رفت از این اشکال وجوهی گفته شده و میشود گفت که حالا بعضیها را طرح کنیم ادامهاش را هم ان شاء الله فردا که دیگر این بحث تمام میشود، بحث استصحاب میشود.
جواب اول:
یک وجه این است که محقق خویی قدس سره فرموده که اینها با هم تنافی ندارند. چون ادله برائت در آن ننوشته ما چرا میگوییم شما مأمون از عقاب هستید. میگوید آقا وقتی شک داری مأمون از عقاب هستی، مؤاخذه نداری، حالا ممکن است پشت پرده آن همین جریان استصحاب باشد. برای خاطر این که حالات سابقه بوده، متیقن بوده استصحاب میشود برای این میگوید آقا شما مشکلی نداری. مثل این که مردم گاهی میآیند از ما مسأله سؤال میکنند میگوید آقا من یقین دارم لباسم پاک بوده حالا شک دارم که بچهها و اینها دست به آن زدند، نجس شده یا نه، میگوید آقا اشکال ندارد، شما که میگویید اشکال ندارد ممکن است براساس استصحاب میگویید، ممکن است براساس قاعده طهارت، وجههای مختلف ممکن است در نظر شما باشد، او خبر ندارد، شما فقط به او میگویید که اشکال ندارد. اما پشت پردهاش در ذهن مجیب ممکن است چیستزهای مختلف باشد. این جا هم ایشان فرمودند ادله مگر چیست میگوید؟ میگوید «رفع ما لایعلمون» چرا؟ چون همه جا که شما شک دارید حالت سابقه شما این است که نبوده استصحاب دارید. امام براساس این لعل فرموده است. بنابراین لغویت ادله استصحاب لازم نمیآید، ادله استصحاب چیزی در مقابل اینها نیست، جا به جاهای آن فرق میکند، اینها مستنداتش فرق میکند. این فرمایشی است که محقق خویی در دراسات این طور جواب دادند.
اشکال جواب اول:
این فرمایش مورد ایراد غیرواحدی از محققین قرار گرفته که شهید صدر هم فرموده که این خلاف ظاهر ادله برائت است. ظاهر ادله برائت این است که چون نمیدانی، نه چون میدانی قبلاً نبوده است. در ادله استصحاب چون میدانی قبلاً نبوده است، ملاک و نکته این است که اتکاء بر حالت سابقه میکنید، ابقاء ما کان چون قبلاً بوده. ادله برائت ظاهرش این است که نه، کاری به حالت قبل ندارد، میگوید چون الان نمیدانی. ظاهر ادله برائت این است که ما حجب الله علمه، چون حجب شده، خود حجب شدن علت آن است، «رفع ما لایعلمون» چون نمیدانی، این است و این که ما بخواهیم بیاییم این حرف را بزنیم این تمام نیست. آیا این جواب تمام است یا تمام نیست ان شاء الله فردا.
و صلی الله علی محمد و آل محمد.