لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس میباشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابی القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیّما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف.
باز امروز تقاضا میکنم که یک بار سوره مبارکه حمد را به قصد شفای آیتالله مؤمن قرائت بفرمایید.
(قرائت سوره حمد)
بحث در استدلال چهارم بود برای اثبات وجوب احتیاط در مواردی که به نحو شبهه موضوعیه تحریم شک داشته باشیم. دلیل چهارم از منتقی بود و حاصل فرمایش ایشان در این قسم ثانی که محل کلام بود این بود که در این موارد متعلق تکلیف واضح است که این است که صرف الوجود آن طبیعت را در خارج محقق نساز، صرف الوجود و صرف الوجود معنای آن اولین وجود است، پس تکلیف در حقیقت این است که اول الوجود این طبیعت را محقق نساز و این یک تکلیفی است که حدود و ثغور و همه جهات آن روشن است، اصل تکلیف روشن است، حدود و شروط آن و قیود آن روشن است، ابهامی در ناحیه تکلیف و خصوصیات آن وجود ندارد و وقتی این چنین شد پس مجرای برائت نخواهد بود، برائت در جایی است که ما یا در اصل تکلیف شک داشته باشیم، یا در سعه و ضیق آن، حدود و قیود و شرایط آن شک داشته باشیم اما در جایی که همه اینها مبیّن است، روشن است جای برائت نیست. بنابراین تکلیف به جمیع جهاته برای ما روشن است، حالا شک داریم با اتیان این فرد مشکوک آیا ولو از بقیه افراد اجتناب بکنیم آیا این تکلیف را امتثال کردیم یا نه، اشتغال الیقینی یقتضی البرائة الیقینیه؟ باید بگوییم که باید احتیاط بکنیم؟
از این سخن قد یجاب به این که اگر فرض این باشد مطلب درست است، و لکن ظاهر ادلهای که نهی میکند از طبیعت این نیست که گفته باشد که اول وجود را نیاور تا شما بگویید بله این همه حدود و ثغور آن روشن است، بلکه ظاهر ادله این است که نهی رفته روی طبیعت ولو این که به همین شکل باشد که در واقع صرف الوجود میخواهد در خارج محقق نشود ولی ثانی الوجود، ثالث الوجود و بقیه مهم نیست برای او، ولیکن امر در ظاهر عبارت مولی این است که رفته روی نفس طبیعت و این منبسط میشود در رد جمیع افراد طبیعت به خاطر این که طبیعت عین افرادش هست و چون طبیعت عین افراد آن هست پس منبسط میشود روی افراد، حالا شک داریم این امر منبسط شده روی افراد این فرد را هم میگیرد یا نمیگیرد، این فرد مشکوک را میگیرد؟ روی این هم انبساط پیدا کرده یا نکرده؟ شبیه اقل و اکثر ارتباطی میشود که یک امر صلّ رفته روی صلات، حالا نمیدانیم این امر خوابیده و منتشر شده، منبسط شده؟ یک امر واحد نه انحلال، یک امر واحد این جوری پخش میشود روی این اجزاء و شرایط، در تکبیر و قرائت و سوره و رکوع و سجود و اذکار و تشهد و همه اینها میدانیم، روی اینها میدانیم منبسط شده، روی قنوت نمیدانیم منبسط شده یا نه، برائت جاری میکنیم آن جا إن یشاء یأتی، در آن جاها با این که امر واحد است، متعدد نمیشود، انحلال نمیپذیرد، اما همین امر واحد پخش میشود یعنی بال میگستراند، این امر واحد کأنّ بال میگستراند روی همه اجزاء و شرایط و خصوصیات، حالا نمیدانیم این بالی که گسترده است آیا این قنوت را هم میگیرد یا نه، پس در حقیقت به چه برمیگردد؟ برمیگردد به این که نمیدانیم سعه دارد یا ضیق دارد، این تکلیف، این امر جوری است که بالی که میگستراند گستردگی آن به حدی است که قنوت را هم میگیرد یا گستردگی آن به این حد نیست، قنوت را نمیگیرد؟ پس ما در حقیقت در این موارد شک در اصل تکلیف داریم، بنابراین برائت جاری میکنیم، این جا هم همین جور است؛ این جا هم امر که رفته روی طبیعت نمیدانیم آیا این گسترده میشود روی افرادی که میتواند اول الوجود باشد، ولی حالا نمیدانیم روی این مشکوک گسترده شده یا نه، پس قهراً چه جاری میکنیم؟ برائت جاری میکنیم. این مناقشهای است که در فرمایش منتقی شده است.
جوابی که از این مناقشه میشود داد این است که این جا بحث استظهاری نیست، آن مال فقیه است در فقه، بحث استظهاری میکند از این دلیل چه استفاده میشود، اما این جا بحث مفروضی است یعنی اگر فرض کردیم با قرائن و شواهد؛ امر مولی رفته روی چی؟.... یعنی نهی مولی مال اول وجود است، خواسته مولی ترک اول وجود است، این را فرض کردیم با قرائن و شواهد، فقیه از دلیل فهمید این هست خواسته مولی، دیگه این جا نمیتوانیم بگوییم استظهار تو غلط است، یا این استظهار به قرائن و شواهد شده یا مولی تصریح کرده. حالا اگر مولی تصریح کرد یا ما از قرائن و شواهد فهمیدیم مراد مولی این هست، حالا بحث در این است که این جا جای برائت است یا جای اشتغال است در شبهه موضوعیهاش؟ بنابراین این جا نمیتوانیم به مقام استظهار اشکال کنیم به فرمایش ایشان، ایشان دارد میفرماید که اگر این فرض مفروض ما باشد که حالا به قرینه یا به هر چیزی؛ از ظاهر دلیلی این جور استظهار کردیم یا قرینه بود، جزم پیدا کردیم، صریح در این بود این که چه میشود وظیفه؟ ایشان میفرماید در این صورت وظیفه این هست چون حدود و ثغور تکلیف روشن است، بنابراین فرمایش ایشان که اگر این را فهمیدیم، اما در مقام اثبات حالا این را میفهمیم، نمیفهمیم، آن مطلبٌ آخرٌ مربوط به فقه هست و جابجا و ادله مختلفه. اگر این را فهمیدیم برای ما، برای کلام منتقی جوابی ندارم، ظاهراً مطلب درستی است که دارد میفرماید که حدود و ثغور تکلیف روشن است، مولی به ما گفته اول وجود را نیاور، با آوردن این، من نمیدانم تکلیف را امتثال کردم یا امتثال نکردم.
س: آن مجیب میخواهد صرف الطبیعه را این طور تفسیر بکنیم یا میخواهد بگوید که استظهار است؟
ج: میگوید خلاف ظاهر است، این معنایی که شما میکنید خلاف ظاهر است.
س: منظورش این نیست که آن صرف الطبیعهای که شما دارید تفسیر میکنید که فرض دوم است باید این طور تفسیر بشود؟
ج: نه نه. ببینید ما....
س: این هم قابل بیان است، مجیب چه کسی است؟ اصلاً نفهمیدیم.
ج: حالا بعضی محققین هستند، بعضی محققین این جوری فرمودند، این مال حل مناقشه است.
و اما بیان پنجم:
در بیان پنجم از راه علم اجمالی میخواهد بگوید احتیاط باید کرد.
س: ...
ج: اگر مفروض این باشد، یعنی از ظاهر دلیل چنین استفادهای بکنیم که بله اول الوجود را منع کرده، اگر اول الوجود را منع کرد میگویم آره، این چنینی است. حالا تا ببینیم بعداً، فعلاً ما برای این بیان... مگر این که یک کاری بتوانیم بکنیم، همهاش در فکر هستیم که کاری میتوانیم بکنیم یا نه، فعلاً این بیان بیان قویای است.
س: استظهار ایشان از ادله این هست دیگه، میگوید ...
ج: نه، بحث ... اثباتی نیست، بحث مقام اثبات... بحث فرضی است اصلاً در اصول ما چه کار میکنیم؟ ضوابط داریم میگوییم، اگر فرض کردید این جوری است چه جور میشود، اما حالا این جور هست یا این جوری نیست مال کجاست؟ مال فقه است که حالا فقیه در هر دلیلی ببیند آیا این جوری هست یا این جوری نیست. این جا داریم این حرف را میزنیم که میگوییم آقا اگر تکلیف مولی به این شکل بود که اول الوجود را نمیخواهد، میگوید اول الوجود را نیاور، اگر اول الوجود را امتثال نکردی آوردی بقیهاش دیگه مهم نیست، من کاری ندارم، حرام نیست. اگر این جوری شد چه میشود؟ این جا حرف حسابی است این حرف، میگوید اول الوجود کجای آن مشتبه است، همه تکلیف، همه خصوصیات آن روشن است، تکلیف را میدانم چیه، فقط من باید این را امتثال کنم، اشتغال یقینی دارم باید امتثال یقینی کنم، این هم که.. و شارع هم این جا نمیتواند در مقام اثبات شارع آمده حرفی به من زده، بله اشکال ندارد، اگر شارع بگوید پیش من مشکوک الوجودها اول وجود نیستند، عیب ندارد. حالا آن که ما در فکر هستیم که آیا از ادله برائت میتوانیم چنین چیزی در بیاوریم؟ که شارع بیاید این جوری بگوید، چه عیب دارد در شبهات موضوعیه، در همین جاها همان طور که شارع میتواند بگوید این فردی که تو شک داری فرد هست یا نه، فرد است، میگوید «بلی قد رکعتَ» در قاعده تجاوز و فراغ چه میگوید؟ من الان نماز تمام شده نمیدانم رکوع رکعت دوم را انجام دادم یا ندادم، اشتغال یقینی یقتضی البرائة الیقینیه، اما شارع میگوید حالا چون بعد از نماز است من میگویم «بلی قد رکعتَ» من میگویم تو رکوع کردی، متبعد میکند من را به این که رکوع کردم، دیگه وقتی خودش دارد من را متبعد میکند که رکوع کردم دیگه عقل چیزی نمیخواهد، دیگه امتثال شده دیگه. حالا یک جا هم بیاید بگوید چی؟ بگوید آقا من به تو گفتم اول فرد را، اول الوجود را نیاور، و من خودم که دستور دهنده هستم و شارع هستم و مولای تو هستم دارم میگویم آن جایی که شک داری اول الوجود است یا نه، اینها اول وجود نیست. اگر چنین حرفی بزند چه اشکالی دارد؟ ببینید این جا است که ممکن است در برائت عقلیه کسی اشکال کند، ولی در برائت شرعیه اشکالی ندارد اگر واقعاً ادله شرعیه وارده در شبهات موضوعیه چنین بیانی داشته باشد، بگوید «کل شیءٍ لک حلال حتی تعلم أنّه حرام بعینه» تا نمیدانم من میگویم آن نیست، اشکالی ندارد. این جا، این بحثهایی که این جا شده یک مقداری هم کأنّ فقط مجرد از ادله و مقام اثبات ادله برائت بحث شده یعنی کأنّ بحث عقلی فقط مطرح کردند و روی آن ملاحظه کردند اما اگر ما فقط عقلی نگاه نکنیم به مسأله، و بگوییم باید به ادله لفظیه مراجعه کرد، آن ادله لفظیهای که در مقام برائت در شبهات موضوعیه هست، و چون لعل احتمال میدهم، و الله العالم که مثل آقای آخوند و بزرگانی در این جا اصلاً شبهه موضوعیه را مطرح نکردند، یک تنبیهی راجع به شبهه موضوعیه بحث کردند که خود ادله شبهات موضوعیه که چرا در شبهات موضوعیه آیا جای برائت است یا احتیاط است، خود ادلهاش را بررسی کنند آن وقت بعد حالا در ذیل آن تنبیهاتی... چون توجه به آن نکردند و کأنّ فقط آن شبهه را در نظر گرفتند هی در مقام رفع آن شبهه برآمدند و این که خود مسأله را صرفنظر از ادله لفظه کأنّ محاسبه کردند و الا اگر ما به ادله لفظیه مراجعه کنیم لعل... الان دارم میگویم لعل، لعل ما از ادله لفظیه بتوانیم چنین چیزی پیدا بکنیم که شارع در این موارد یک تعبد ویژه داشته باشد؛ بگوید موارد مشکوک را من اول وجود نمیدانم مثل آن جایی که گفته «بلی قد رکعتَ» این جا هم میگوید: «لیس اول الوجود» آن موارد مشکوک اول الوجود نیستند، خیال شما راحت، برائت جاری کن. ممکن است شارع این کار را کرده باشد برای توسعه بر عباد، تسهیل امر بر عباد، مثل این که آن جا هی نماز را بخواهی تکرار کنی، دیده سخت میشود بر مکلف، میگوید بابا شک داری بعد از نماز یا بعد از تجاوز از محل، من میگویم انجام دادی، این جا هم همین جور است.
س: آن جا محل بحث اصلاً برائت عقلی است، در برائت شرعی مگر کسی مخالفت... حتی اخباریها هم قبول دارند.
ج: نه، شک در مُحصل آنها میگویند برائت ادله آن جا را نمیگیرد. یاوقتی اشتغال یقینی شد برائت یقینی میخواهد، ادله برائت شرعیه این جا نمیآید.
س: حاج آقا ببخشید این فرمایش منتقی یک مشکلی دارد، چون ایشان ضابطی که برای برائت فرمودند این ضابط برائت در شبهات حکمیه است که در اصل تکلیف یا سعه و ضیق آن ما شک داشته باشیم.
ج: همه جا همین است.
س: بحث ما در شبهات موضوعیه است و الا در شبهات موضوعیه اصلاً فرض این است که تکلیف معلوم است تطبیق مشکوک است، وقتی این جوری شد نمیشود بگوییم چون تکلیف معلوم است پس الان شما باید انجام بدهید، تکلیف وقتی معلوم میشود که... این تکلیف وقتی منجز میشود که هم مفهوماً یعنی به لحاظ شبهه حکمیه حل شده باشد، هم مصداقاً مصداق آن معلوم شده باشد، یعنی آن صغری و کبری کنار هم قرار بگیرند «الخمر حرامٌ، هذا خمرٌ» بعد پس «یجب الاجتناب عنه» این جا ما الان بحثمان در شبهه...
ج: برای یجب الاجتناب عقل دو چیز وجود دارد؛ یکی این که صغری معلوم، کبری معلوم، پس معلوم میشود این چیه؟ حرام است، میگوید «هذا خمرٌ و کل خمرٍ حرام فهذا حرام» باید اجتناب بکنید، یک جای دیگر هم عقل میگوید باید اجتناب بکنید، کجا؟
س: شک در محصل...
ج: آهان یعنی شک در محصل، مثل این که تکلیف را میدانی، معلوم است همه چیزهای آن، اشتغال یقینی یقتضی البرائة الیقینیه پس کجاست؟ همین جا است. یک جای دیگر هم باز عقل میگوید، مثل کجا؟ مثل اطراف علم اجمالی، میدانی یک تکلیفی این جا است نمیدانی کدام است، مردد شده. عقل میگوید بله همه اینها را باید چه کار کنی، در این اطراف امتثال کنی یعنی اجتناب کنی یا انجام بدهی، اگر شبهه وجوبیه انجام بدهی، شبهه تحریمیه است ترک بکنی، الا این که یک چیزی این جا وسط بیاید علم اجمالی شما را منحل کند یا این که آن تکلیف مردد بین اطراف یک جوری بشود که از فعلیت بیفتد یا از تنجز بیفتد.
س: آیا این صحیح است در جایی که ما نهی را به طلب تفسیر کنیم، یعنی تفسیر مرحوم آخوند. ایشان در منتقی بر مبنای زجر است یعنی این جوری نیست که از ما خواسته باشد طلب را، میخواهد زجر کند ما را، حالا ما نمیدانیم در این مورد ما را زجر کرده یا نه، میشود شک در عقل، به اصل تکلیف برمیگردد.
ج: نه، باز همین زجر هم که بشود، زجر از چه کرده؟
س: نخواسته عنوان زجر را محقق کند،
ج: نه، زجر از اول وجود کرده، اول الوجود را من میدانم یعنی چی، شک در اول وجود که ندارم،
س: این مورد...
ج: آهان در مصداق، پس تکلیف روشن است، ببینید تکلیف که به خارج تعلق نمیگیرد که، تکلیف روشن است، گفته اول الوجود را نیاور، اصلاً مولی این جوری گفت. مولی به شما این جوری گفت، گفت اول وجود این طبیعت را نیاور، من باید چه کار کنم؟ من میگویم اگر من بروم مشکوک را بیاورم نمیدانم این تکلیف را امتثال کردم یا نه؟ تکلیف یقینی است، نمیدانم امتثال کردم یا نه.
س: اگر این جوری بگوییم در مورد اول هم باید قائل به احتیاط باشیم.
ج: چرا؟
س: چرا، چون میگوید ...عام استغراقی...
ج: نه، نه آقای عزیز....
س: ...
ج: نه، آن جا چون قرینه داریم مولی صد تا تکلیف، یعنی به تعداد افراد تکلیف آورده، اصلاً این فرد را نمیگیرد، تکلیف که روی آن رفته این ربط ندارد، نمیدانم اصلاً به این تکلیف تعلق گرفته یا نگرفته، چون آن جا انحلالی است، این جا انحلال نیست، این جا رفتیم روی اول وجود اما آن جا انحلال است، در آن قِسم قبلی، آن جا تکالیف متعدده هست، این جا را میدانم تکلیف هست، این جا را میدانم تکلیف است، این جا الان شک دارم اصلاً تکلیف آمده یا نه؟ تکلیف آن جاها هم به این جا ربطی ندارد، چون هر کدام تکلیف مستقل و جداگانه و منهاض دارد، پس شک در اصل تکلیف میکنم.
س: ببخشید شما قبل از این که وقت نماز ظهر برسد آیا مکلف به نماز ظهر هستیم؟ مکلف به نماز ظهر نیستم، حکم زمانی که به مکلفش تعلق میگیرد میشود تکلیف... مجموع و موضوع، این تفریق و اینها به قول ایشان میشود تکلیف، حالا ما از آن تعبیر به تکلیف میکنیم.
س: حاج آقا ببخشید در این لاتشرب هم این جوری است، یعنی ما بقیه لا تشربهایی را که معلوم است بگذاریم کنار، آن مورد مشکوک ما میدانیم که یک لاتشربی هست نمیدانیم آمده روی این یا نه، اگر من این را انجام بدهم معلوم نیست لاتشرب...
ج: چه کار میکنید؟ لاتشرب شما باز از شما سؤال میکنیم این لاتشرب شما انحلالی است یا صرف الوجودی است، یا آن قسمهای دیگر؟ هر مثالی شما بخواهید بزنید همین است دیگه، فرق نمیکند که، لاتشرب را باید ببینید چه جوری است، این لاتشربی که شما میگویید اگر انحلالی شد الکلام الکلام در همان اول، اگر لاتشرب شما اول وجودی شد؛ گفت بله، اول وجودی را گفت، آقا میگوید این سمّ را لاتشرب، اول وجودش است، اگر خورده دیگه صد بار دیگر هم بخورد، آدمی که خورده مردنی است دیگه، حالا هر چه هم بخورد یا نخورد فرقی نمیکند. میگوید آقا لاتشرب یعنی اول وجود سمّ را نخور، خوردی دیگه مردنی هست حالا هی بخور.
س: ... شک داری که آیا این مصداق اول وجود هست یا نه؟
ج: میدانم شک داریم، ما که چیزی... عجب است، اما...
س: ما یک عنوان بسیط نداریم که بخواهیم آن را بیاوریم، بگوییم الان شک در محصل داریم.
ج: بابا نه، عنوان بسیط هم نمیخواهیم، محصل هم نیست، آن که بیان دوم آقای آخوند بود، میگوییم امر اصلاً طلب الترک نیست، زجر عن اول الوجود است، ولی من شک در اول وجود ندارم که معنای آن چیه؟
س: مصداق شک...
ج: حالا که ندارم اگر من این فرد مشکوک را بروم بیاورم قهراً نمیدانم امر مولی را امتثال کردم یا نه، نمیدانم؛ مثل چه میماند؟ مثل این که مولی ظهر که شده به من فرموده «صلّ صلاة الظهر» درست؟ یک نمازی را خواندم که به نحو شبههی حکمیه شک دارم اینجوری هست یا نه؟ رساله هم در اختیارم نیست که بروم نگاه بکنم، فقیهی هم نیست بروم از او بپرسم، اینجا باید چهکار بکنم؟ اشتغال یقینی که یقین داشتم، الان میدانم اگر اینجوری بیاورم شک دارم نمازم درست است یا نه؟ آنجوری میآورم حتماً نمازم درست است، درست؟ مثلاً نمیداند که اگر با لباسی که کذایی هست آیا نماز درست است یا درست نیست؟ مثلاً فرض کنید یککمی خلط حریر دارد، یککمی، نمیداند این درست است یا نه؟ اگر با این عبا نماز نخواند میداند نمازش درست است، اگر با این عبا نماز بخواند شک دارد، حالا به این عبا خواند، میتواند اکتفا بکند؟ نه، چرا؟ چون تکلیف مسلّم بود، نمیداند امتثال کرده آن را یا نه؟ اشتغال یقینی یقتضی البرائة الیقینیة.
س: این دقیقاً فرق امر و نهی است، شما الان مثال به امر زدید....
ج: در نهی هم همین....
س: اگر مولا بگوید که لا تشرب الماء، بعد من الان یک مایعی هست نمیدانم ماء هست یا نه، من نباید این را بخورم؟
ج: بله؟
س: مولا به من میگوید....
ج: اگر انحلالی باشد میل بفرمایید، اگر صرف الوجودی باشد میل نفرمایید...
س: .... مثلاً یک ماء خاص است همان مائی که در خونه هست، مثلاً یک ماء خاص...
ج: فرقی نمیکند آقای عزیز....
س: آنجا....
ج: کجا؟
س: مثلاً میگوید که لا تشرب الماء منظور آن مائی هست که در خانه هست بعد الان من میروم آنجا یک چیزی هست نمیدانم آن هست یا نه؟ الان من نباید این را بخورم؟
ج: نه، نباید بخوری.
س: چرا؟
ج: اگر صرف الوجود است نباید بخوری؛ آقا دیگر این....
س: اگر ...خود آن خدمت شما عرض بشود که صرف الوجود، در صعه و ضیق صرف الوجود شک کردیم آنموقع...
ج: صرف الوجود شک نمیکنیم، فرض این است صرف الوجود را بلدیم معنایش چه هست....
س: نه، یکجا هست یقین به صرف الوجود داریم، یکجا هست شک به صرف الوجود داریم...
ج: یعنی چه شک در صرف الوجود داریم؟
س: یعنی شک داریم که آیا این مصداق صرف الوجود ....
ج: همین دیگر، بحث همین است، همین است اصلاً بحث، پس تکلیف رفته روی چی؟ میخواهیم الان کمکم ایمان بیاورید انشاءالله؛ تکلیف رفته روی چی؟
س: روی صرف الوجود.
ج: صرف الوجود را که بلدیم میشناسیمش، حدود و ثغورش بلدیم درست؟ حالا نمیدانیم اگر من این مشکوک را بخورم آن صرف الوجود را محقق کردم یا نه؟ لا یزال در شکّم، ولو از تمام متیقن الوجودها اجتناب بکنم ولی همین که این یکدانه را که مشکوک بود اجتناب نکردم شک دارم تکلیف مولا تحویلش دادم یا ندادم؛ این لا ریب فیه، این....
س: حاج آقا ببخشید انجام فرد مشکوک، استصحاب بقاء حرمت دارد...
ج: حالا این هم میآید انشاءالله، بله اینها خواهد آمد.
خب پس بنابراین به خدمت شما عرض شود این دلیل چهارم لا یخلوا من قوة، فقط ما چیزی که در کار داریم این هست که آن لعلّای که گفتیم که اگر ادلهی مقام، ادلهی برائت در شبهات موضوعیه اگر آنها از آنها فقیه استفاده کند، چون این بحث، بحث فقهی است نه اصولیه، اگر فقیه از ادلهی برائت در شبهات موضوعیه استفاده کند که در این موارد شارع یک تعبدی دارد میفرماید مثل موارد قاعدهی تجاوز و فراغ و میخواهد بگوید آقا اینکه مشکوک است من به تو میگویم این صرف الوجود نیست، این عیبی ندارد، این قابل تحقق است هیچ مانع عقلی هم ندارد؛ این را باید فقیه، فقط این باید توجه کنیم که فقیه میتواند از ادله این را استفاده بکند، پس ما مانع عقلی این بیاناتی که آقایان اینجا میگویند مانع عقلی از وجود چنین دلیل لفظی نمیشود، باید بررسی بشود چنین دلیل لفظی وجود دارد یا وجود ندارد؟
اما بیان پنجم، بیان پنجم برای، یکذره کفایات و مذاکرات را بعد بفرمایید.
س: به این فکر میکنم که لازم باشد
ج: یاالله.
س: حاج آقا از دیروز هم یک سؤال داشتم برای همین ...شما گفتید من برمیگردم من نپرسیدم...
ج: حالا ببینید شاید برگردیم.
س: پس ...
و به خدمت شما عرض شود که اما بیان علم اجمالی، بیان علم اجمالی این است که در این موارد از همهی حرفهای گذشته صرفنظر میکنیم اما عقل برایش یک علم اجمالیی اینجا محقق میشود که یا برمن لازم است از این مشکوک اجتناب بکنم چون شاید این اول وجود باشد، یا از آن متیقن الوجود بعد از این؛ دوتا کاسه اینجا هست یکیاش مایعی است که نمیداند مثلاً خمر است یا نه؟ یک کأس دیگری است که میداند این خمر است، مولا هم گفته از اول وجود شرب خمر اجتناب بکن، مولا هم این را گفته؛ حالا اینجا یک علم اجمالی پیدا میکند که یا بر من اجتناب از این مشکوکه لازم است یا نه، بعد از اینکه این را صرف کردم اجتناب از آن دیگری لازم است، چون یا این اول وجود است یا آن اول وجود است؛ پس علم اجمالی دارد یا از این باید اجتناب بکند یا از این باید اجتناب بکند. بنابراین در این موارد علم اجمالی وجداناً وجود دارد دیگر و بنابراین باید از هردو اجتناب بکند. بنابراین اگر از راه آقای آخوند نگوییم، از آن دو تقریر اول نگوییم، تقریر سوم نگوییم، تقریر چهارم نگوییم، از این راه میگوییم، میگوییم علم اجمالی است و باید احتیاط کرد. از این علم اجمالی به وجوهی ممکن است جواب داده بشود که باید بگوییم و بررسی کنیم ببینیم جواب درست است یا جواب درست نیست. جواب اولی که از این داده میشود این است که این بله، این علم اجمالی وجود دارد اما این علم اجمالی به برکت یک استصحاب منحل است ولو انحلالاً حکمیاً نه انحلالاً واقعیاً حقیقاً، انحلال حکمی. ما میدانیم یا این کأس نجس است یا این کأس نجس است، اگر بیّنه قائل بشود که این کأس نجس است اینجا انحلال واقعی نمیشود ولی انحلال حکمی میشود چون شارع میگوید بعد از اینکه بیّنه قائم شد من باید از این اجتناب بکنم، بعد دیگر در این اصل برائتی، اباحهای چیزی نمیتوانم جاری بکنم؛ آنطرف مشکوک است اصل در آن جاری میشود بلا معارضٍ؛ بنابراین آن طرف را میتوانم مرتکب بشوم، آن طرفی که بیّنه قائم نشده میتوانم مرتکب بشوم؛ شک دارم این حرام است یا حرام نیست برائت جاری میکنم. این طرف را نمیتوانم چون بیّنه جلوی من را میگیرد، بیّنه گفته این نجس است.
هرجا برای یکی از اطراف علم اجمالی ما یک مانعی از جریان اصول مرخصّه پیش بیاید اینجا چه میشود؟ انحلال حکمی درست میشود؛ چون اصل در اینجا جاری نمیشود، قهراً اصل در آن طرف جاری میشود و معارضی هم ندارد. اینکه اصول در اطراف علم اجمالی جاری نمیشود بخاطر تعارضشان است، وقتی یک طرف اصل جاری نمیشود خب آن طرف بلا معارض میشود اصل جاری میشود و هیچ مشکلی نیست. حالا در ما نحن فیه گفته میشود اینجوری است، به چه بیان؟ به این بیان که شخص بعد از اینکه این مشکوک را شرب کرد در مثال ما، شک میکند آیا حرمت اول وجود هنوز هم باقی هست یا نه؟ اگر آن اول وجود بوده دیگر حرمت باقی نیست چون عصیان شده از بین رفت دیگر، اگر آن اول وجود نبوده پس هنوز حرمت اول وجود پایدار است؛ پس شک میکند بعد از اینکه آن مشکوک را انجام داد هنوز حرمت شرب اول وجود، وجود دارد یا نه؟ استصحاب میشود وجود دارد، استصحاب میکنم بقاء آن حرمت اول وجود را. این استصحاب بقاء اول وجود دوتا حرف دارد؛ یک حرف نفیای، یک حرف اثباتی؛ به هر کدامش توجه کنیم انحلال درست میشود. حرف نفیاش چه هست؟
س: استصحاب عدم...
ج: خوب دقت کن حالا وقت اشکال نیست، صبر کنید تمام بشود.
استصحاب بقاء چه را میکند؟ حرمت اول وجود، میگوید قبل از اینکه من اینها را، هر دو را، این را بیاشامم مگر حرام نبود اول وجود؟ این حرام بود، آیا بعد از اینکه من این کاسهی مشکوک را آشامیدم، این مایع مشکوک را آشامیدم آیا باز حرمت اول وجود محقق هست، هنوز هست یا نیست؟ ممکن است باشد اگر آن اول وجود نبوده، ممکن است نباشد اگر آن اول وجود بوده؛ چون بعد از اول وجود که شد دیگر حرمت باقی نیست دیگر، فرض این است دیگر در این قسم اینجوری است. پس شک دارد استصحاب بقاء چه میکند؟ حرمت اول وجود را میکند. اگر این حرمت اول وجود هنوز باقی باشد لازمهاش این است که پس آنکه من آشامیدم، آن ظرفی که آشامیده شده اول وجود نباشد؛ پس استصحاب بقاء حرمت اول وجود یدلّ بر اینکه و یثبت اینکه آن اول وجود نبوده، پس شارع دارد من را چهکار میکند؟ من را متعبّد میکند به اینکه آن اول وجود نبود، خود شارع دارد من را متعبّد میکند میگوید آن اول وجود نبود؛ پس بنابراین قهراً چه میشود؟ از این بعدی باید اجتناب بکند، مشتبه قبلی اشکال ندارد، از آن لازم نیست، از مشکوکش لازم نیست؛ این به لحاظ حرف نفیاش. یک حرف اثباتی هم دارد این استصحاب و آن این است که اگر میگوید آن باقی است با اینکه من آن مشکوک را خوردم پس معلوم میشود اول وجود کی هست؟ همین است، این هم حرف اثباتیاش هست. پس باز شارع به من دارد تعبّد میکند میگوید این اول وجود است. چه به حرف نفیای این استصحاب توجه کنم که میگوید آنکه خوردی، آن مشکوک اول وجود نبود، چه به حرف اثباتیاش توجه کنم میگوید این که مشکوک نیست اول وجود است؛ حالا شخص قبل از ارتکاب هم اینجور محاسبه میکند، میگوید من اگر این را مرتکب بشوم استصحاب مگر ندارم؟ آن استصحاب به من میگوید این اول وجود نیست و آن استصحاب به من میگوید آن اول وجود هست، آن فرد متیقّن، آن فرد معلوم، مایعی که معلوم است خمر است آن اول وجود هست؛ پس بنابراین وقت اینطور شد میگوید به حکم استصحاب این اول وجود نیست، حالا شک دارم؛ برائت جاری میکنم؛ یا اگر گفت آن اول وجود است به این لحاظ توجه کرد میگوید آن اول وجود است، پس شارع میگوید امتثال او به این است، شارع خودش دارد به من تعبّد میکند میگوید امتثال آن نهی من به این است که از این اجتناب بکنی، پس راجع به آن فرد مشکوک شارع میگوید نه، به آن اجتناب.... دستور من با آن انجام نمیشود، با اجتناب از آن انجام نمیشود؛ پس بنابراین این یک راه، اشکال این راه خوب روشن است، کسی بخواهد اینجور جواب بدهد به علم اجمالی جوابش روشن است که این اصل مثبت است، اصل مثبت است بنابراین از این راه ما نمیتوانیم.
تقریر سوم از استصحاب این است که اینجوری بگوییم...
س: استصحاب تعلیقی نیست؟
ج: بله آقا؟ نه تعلیقی نیست.
س: اگر بخوری استصحاب جاری میشود، حالا سؤال این است که میتوانم بخورم؟
ج: حالا بعد از خوردن شبهه جاری کن، دارد میگوید نه، دارد میگوید حرمت باقی است، میگوید حرمت باقی است، حرمت باقی باشد پس این اول وجود میشود.
س: میخواهم ببینم اصلاً میتوانم بخورم یا نه؟ میگوید اگر خوردی، اول بخور تا به تو بگویم، میگویم میتوانم بخورم؟ میگوید بخور تا به تو بگویم.
ج: نه، تعلیقی که نیست، میدانیم که این درواقع وجود....
س: یعنی اگر میخوردی استصحاب جاری میشد حالا که نخوردی؛ تعلیقی میشود دیگر.
ج: نه، شما میگویم برای اینکه حالا بهخاطر حضرتعالی میگویم بعد از اینکه آن مشکوک را آشامید درست؟
س: من از فقیه استفتاء میکنم میتوانم بخورم؟ میگوید بخور تا به تو بگویم!
ج: حالا خود آقای طلبهای که میخواهد اینجا را درست کند، خود او، حالا نمیخواهد، خودش اینجوری حساب میکند میگوید ما میآشامیم بعد چهکار میکنیم؟ بعد استصحاب میکنیم که به آن باقی، شارع به من دارد میگوید او نبوده خیالت راحت.
س: .... مُأمّنی ندارد ...
ج: بله، چرا مأمنی دارد، چون بد میداند بعداً شارع به او میگوید او نبوده، بعد شارع میگوید او نبوده دیگر.
س: ...اگر میخوردم استصحاب جاری بود پس الان میخورم.
ج: بله، اشکال دارد، با استصحاب مگر اشکال دارد اگر من بدانم که اینجا شارع چنین حرفی خواهد زد، اگر من میدانم شارع چنین حرفی خواهد زد که این نیست خب چه اشکالی دارد که من در امانم.
س: باید قبل از عمل جاری باشد، آمدیم در حین ارتکاب عمل مرد، چه مأمنی در مقابل مولا دارد؟
ج: خدا رحمتش کند. چرا همین دیگر.
س: هنوز نیامده ...یک مأمنی نیامده قبل از آن.
ج: استصحاب مگر باید بیاید یعنی چی؟ یعنی شارع در این مورد تعبّد به ماسبق دارد.
س: هنوز تعبّدی نیامده برای من جاری نیست.
ج: نه، تعبّد یعنی گفته اگر شما یقین سابق، اگر کسی حواسش به استصحاب نیست، درست؟ شک دارد حواسش هم به ... نبود نماز خواند، بیاید از شما استفتاء کند؟ بگوید نماز من درست است؟ اصلاً بلد نیست قاعدهی استصحاب را، بلد نیست درست؟ میداند قبلاً وضو داشته شک دارد، میگوید حالا نمازمان را رجاءاً میخوانیم بعد میرویم مسأله را میپرسیم، اینجا استصحاب داشته یا نداشته؟ چهجور نماز، این نمازش درست است یا درست نیست؟ شما که طهارت واقعیه که نمیدانی دارد یا ندارد، طهارت ظاهری هم که با استصحاب باشد که شما میگوید استصحاب جاری نمیشود؛ پس در این مواردی که یقین سابق وجود دارد حکم شارع این است که این باقی است، این الان همین الان دارد حساب میکند میگوید اگر کسی که این را بیاشامد آیا باز آن حرمت باقی است؟ شارع میگوید آره باقی است، پس الان کشف میکند به اینکه پس این فرد نیست یا آن اول وجود است و یا اینکه این اول وجود نیست. پس این اشکالش این شد، این را اجازه بدهید من این را هم تمام بکنم که این قسم تمام بشود.
راه سوم این است که استصحاب را اینجوری نکنیم، نرویم به فرد کار نداشته باشیم، به فرد کار نداریم تا بشود مثبت، بگوییم آن اول وجوب نبود یا بگوییم این اول وجود هست، میگوییم آقا بعد از اینکه آن مشکوک را استعمال کرد و انجام داد، آیا حرمت اول وجود باقی است یا نه؟ شارع میگوید بله، باقی است. حالا که باقی است بدون اینکه ما بخواهیم، شرع نسبت به اینکه شارع میگوید این اول وجود است این بعدی است، عقل من الان چه میگوید؟ میگوید آنکه باقی است شما راهی نداری جز اینکه از این اجتناب بکنی؛ چون این چنین است که راهی نداری جز از اینکه از این اجتناب بکنی چون آن تکلیف باقی است، پس اصل مرخِص در اینجا نمیشود جاری بشود. وقتی اصل مرخِص در اینجا جاری نشد آن مورد مشکوک میشود در این اصل جاری بشود بلا معارضٍ. آن بیان قبلی این بود که چهکار میخواست بکند؟ میخواست شارع با استصحاب من را متعبّد کند که آن اول وجود نبود یا من را میخواست متعبد کند به اینکه این اول وجود است؛ ما میگوییم نه، اینها اصل مثبت میشود، ادلهی استصحاب توان این را ندارد؛ اما شارع میتواند بگوید آقا حرمت در اینجا هست، اینکه اشکالی ندارد کلی است، حرمت اول وجود الان متوجه تو هست؛ من وقتی دیدم هست بنابراین آن هم که استعمال شده، آن فرد مشکوک که الان وجود ندارد، این حرمتی که الان هست من از اینها که میدانم این الان خمر است باید اجتناب بکنم دیگر؛ پس اصل در اینجا جاری نمیشود، آن یکی بلا معارض است و جاری میشود در آن. این هم یک راه دیگری است که آن اشکال اصل مثبت را ندارد؛ کل این اصول، کل این دو تقریب که در تقریب اول سراغ فرد میرفت و این هردو متوقف است بر چی؟ علاوه بر اینکه آن دوتا اصل مثبت میشد این است که استصحاب در شبهات حکمیهی کلیه جاری باشد. اگر کسی بگوید استصحاب در شبهات کلیه و حکمیه جاری نیست خب بله، این دیگر؛ پس بنابراین اینجا اگر کسی بگوید استصحاب در شبهات حکمیه جاری است کما هو الحق، این را بگوید الا حالا شبههی تعارض جعل و مجعول را حالا بگذاریم کنار که آن یک شبههی قویی هست، اینجا به بیان دوم لا یخلوا عن قوة که اینجور جواب بدهیم و بتوانیم بگوییم مخلَصی برای این مسأله وجود دارد. این کلام هم عرض بکنم که روی آن فکر کنید تا فردا و آن این است که حالا کسی بیاید بگوید ما به استصحاب کار نداریم که شما بگویید اصل مثبت است، ما به اطلاقات ادلهی لفظیه تمسک میکنیم، آن دلیل گفت اول وجود را نیاورد، این اطلاقش میگوید ولو بعد از اتیان به این مشکوک، ولو بعد از اتیان به این، نه به عنوان مشکوک الفرد، به این، آیا به این شکل میتوانیم حل بکنیم مسأله را، چون مثبتات امارات هم گفته شده حجت است دیگر، مثل استصحاب نیست، آیا این راه وجود دارد در ما نحن فیه یا نه؟ تفکروا فیه حتی…
و صلی الله علی محمد و ال محمد