22 مرداد 1402 | 27 محرم 1445
یکی از موارد استجابت دعا: از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمودند:کسى که مایل است خداوند دعایش را مستجاب نماید، و غم و اندوهش را بزداید، پس باید تلاش کندغم و اندوه انسانى را که در مضیقه است، برطرف نماید. نهج الفصاحة، ص   

برائت _ جلسه 049

دانلود متن:
دانلود صوت:

لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس می‌باشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابی القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیّما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف.

قبل از شروع در بحث تقاضا می‌کنم که یک سوره مبارکه حمد را برای شفای عاجل آیت‌الله مؤمن دام ظله قرائت بفرمایید.

بحث در صورت ثانیه بود که مراد از نهی مولا از یک طبیعت، نهی از صِرف الوجود هست. به حیث که، به حیث که اگر صِرف الوجود را امتثال نکرد، ترک نکرد، دیگر عدم امتثال در بقیه افراد معنا ندارد و فعل بقیه افراد مضرّ نیست. گفتیم در مسئله دو قول هست. قول اول این بود که در این جا برائت جاری نیست و جای اشتغال و احتیاط هست و قول ثانی این بود که جای برائت، برای قول اول که مختار محقق خراسانی در کفایه و منتقی هست، ادله‌ای اقامه شده و یا می‌شود اقامه کرد، تا حالا سه دلیل را عرض کردیم. دلیل اول حاصلش این بود که متعلق نهی ترک است. ترک الطبیعه، وقتی می‌گوید «لا تغتب» یعنی «اترک طبیعة الغیبه» مثلاً و هکذا، «و ترک الطبیعه، و ترک الشیء» این قهراً امتثالش به این است که تمام افراد را ترک بکند، بنابراین در این موارد اگر همه افراد را ترک نکند و آن مشکوک را انجام بدهد شکّ می‌کند که آیا این ترک الطبیعه را تحویل مولا داده یا نداده؟ پس بنابراین اشتغال یقینی «یقتضی البرائة الیقینیه» باید احتیاط کند.

بیان دوم این بود که ترک الطبیعة یک امر بسیط محصَّل مسبب از تروک‌های تمام افراد این طبیعت است. ترک این فرد، این فرد، این فرد، این فرد، این ترک‌ها سبب می‌شود که یک امر کلی و یک طبیعت کلیه‌ای که ترک الطبیعه باشد حاصل بشود. بنابراین مقام، مندرج در شکّ در محصِّل می‌شود و در موارد شکّ در محصِّل همه قائل به چه هستند؟ قائل به احتیاط هستند. البته یک استثنائی دارد که إن شاءالله در بحث شکّ در محصِّل خواهد آمد که اگر محصِّل محصِّلی باشد که بیانش بر عهده شارع است؛ در آن جا بعضی‌ها گفتند که جای احتیاط نیست و می‌شود برائت جاری کرد. ولی این جا این چنینی نیست، حالا ولو آن تفصیل را هم قائل بشویم، این جا ترک مثلاً شرب خمر است، ترک فرض کنید غیبت است. این روشن است، بیانش به شارع ارتباط ندارد.

بیان سوم هم این بود که بالاخره مولا این ترک طبیعت را بر عهده من گذاشته و الان نمی‌دانم این فرد مشکوک را اگر انجام بدهم آیا ترک الطبیعه انجام شده یا نه؟ از باب مقدمه علمیه باید تمام آن متیقن‌ها و مشکوک‌ها را ترک کنم مثل موارد علم اجمالی تا یقین کنم آن ترک الطبیعه محقق شده است، این سه بیان، مناقشه‌ای که در این سه بیان در جلسه قبل عرض شد مناقشه مبنایی بود که بله اگر طلب، اگر مفاد نهی طلب ترک باشد، حالا ممکن است بپذیریم این فرمایشات را، این استدلالات را؛ اما این مبناءً درست نیست، کما حُقق و فی محله که نهی زجر عن الفعل است نه طلب ترک باشد. این اشکال مبنا؛ اما یک اشکال بنایی هم در این جا شده است که این اشکال از صاحب تسدید الاصول شفاء‌الله تعالی آیت‌الله مؤمن هست. ایشان فرمودند که فرض کنید مفاد نهی، همان طلب الترک است اما در عین حال لازمه این مسئله جریان احتیاط نیست. چرا؟ چون فرض این است که هر مصداقی از این مصادیق، این صِرف الوجود طبیعت است و طبیعت به هر کدام از این مصادیق تحقق پیدا می‌کند. مثلاً مولا گفته «لا تشرب الخمر» و فرض هم بکنید نهی‌اش این چنینی است، قرینه‌ای است که می‌خواهد این شرب الخمر از او صادر نشود، به حیث که اگر یک بار صادر شد دیگر بقیه‌اش مهم نیست. حالا در این جا هر فردی از شرب الخمر که در خارج واقع می‌شود، هر فردی و هر فردی مصداقی برای چیست؟ برای صِرف الوجود طبیعت شرب الخمر است. این مصداق طبیعت شرب الخمر است، آن مصداق طبیعت شرب الخمر است، آن مصداق طبیعت شرب الخمر است و هکذا، وقتی همه این‌ها مصادیق طبیعت شرب الخمر شدند پس قهراً وقتی مولا می‌گوید اترک این طبیعت را و نهی می‌کند که معنای نهی این است که طلب می‌کنم از تو ترک این طبیعت را، پس درواقع این انحلال پیدا می‌کند؛ یعنی از تو طلب می‌کنم ترک این را، ترک این را، ترک این را، ترک این را، چون هر کدام از این‌ها مصداق چیست؟ هر کدام از این‌ها مصداق صِرف الوجود است. صِرف الوجود طبیعت است و این هم فرض این است که چه را خواسته؟ فرض این است که ترک صِرف الوجود را خواسته، فرض این است دیگه که قرینه قائم شده که مولا این جا ترک صِرف الوجود را خواسته، این مصداق صِرف الوجود هست یا نه؟ این مصداق صِرف الوجود هست یا نه؟ این مصداق صِرف الوجود هست یا نه؟ هست، مولا هم طلب کرده ترک این صِرف الوجودها را، پس این انحلال پیدا می‌کند. نظیر کجا؟ نظیر این که اگر مولا بگوید «اکرم العالم» که آن جا دارد طلب اکرام می‌کند. این جا طلب ترک می‌کند، آن جا طلب چه می‌کند؟ طلب اکرام می‌کند. اگر گفت «اکرم العالم» من باید چه کار کنم؟ این انحلال پیدا می‌کند دیگر، این عالم است، آن عالم است، صد تا عالم وجود دارد، به تعداد صد تا عالم‌ها، چون هر کدام عالم هستند، عالم هستند، عالم هستند، بنابراین «اکرم العالم» می‌گوید این را اکرام بکن، این را اکرام بکن، این را اکرام بکن، این معنایش... و قهراً همان جور که در آن جا، در «اکرم العالم» این انحلالی که پیدا می‌شود، هر کدام مستقلاً یک تکلیفی دارند، ربطی به تکلیف آخر ندارد، ربطی به تکلیف آخر ندارد. این جا هم وقتی گفت که «لا تشرب الخمر» این جا و مفادش این بود به قرینه که یعنی صِرف الوجود این را محقق نکن، صِرف الوجود این را ترک کن، این مصداق صِرف الوجود هست یا نه؟ این مصداق صِرف الوجود هست یا نه؟ این مصداق صِرف الوجود هست یا نه؟ پس همین جور می‌شود. چه این را به لباس نهی بگوید که معنایش این است چه به لباس امر می‌گفت، اگر می‌گفت «اترک صِرف الوجود، صِرف وجود الشرب الخمر» اگر این جوری می‌گفت «اترک صِرف وجود شرب الخمر» شما چه می‌گفتید؟ نمی‌گفتید انحلالی است؟ حالا به جای این که بگوید «اترک صِرف وجود طبیعت شرب الخمر» به جای این یک واژه دیگری به کار برده که آن به نظر شما معنایش همین است. گفته لا تشرب، لا تشرب هم که می‌گویید مفادش همین است. حالا که مفادش همین شد پس انحلالی می‌شود، وقتی انحلالی شد ما در مورد این مشکوک شکّ داریم که لا تشرب این را دارد یا ندارد؟ در مورد مشکوک شکّ در این داریم که یک اترک انحلالی روی این قرار گرفته یا نگرفته؟ پس شکّ در تکلیف می‌کنیم. وقتی شکّ در تکلیف کردیم برائت جاری می‌کنیم. بنابراین چه شما بفرمایید که متعلق نهی، فعل است که ما می‌گوییم، چه بگوییم که متعلق نهی، چه هست؟ ترک است؛ یعنی معنای طلب ترک است. طلب ترک هم که شد باز همین مسئله وجود دارد، هر کدام این‌ها مصداق هستند. ایشان فرموده «أنه‏ لو تعلق‏ الطلب‏ بالترک ایضاً فحیث إنّ وجود کل فرد مصداق لصرف الوجود» هر فردی مصداق صِرف الوجود است «و یتعلق الطلب بکل من التروک مستقلاً فی مقام تعلق الطلب کما فی تعلقه بالعام و الوجود الساری» چه جور آن جا این جوری است در عام و وجود ساری که می‌گوید «اکرم کل عالم»؟ هر کدام مصداق می شوند و طلب های متعدد وجود دارد؟ این جا هم نظیر همان جا است. «و علیه فاذا شُک فی مصداقیة فردٍ فلا محال یشک فی تعلق التکلیف بترکه و یکون مجری لاصالة الحل و البرائه» این جور خواهد شد.

س: پس فرقی نگذاشتند بین صورت اول و صورت دوم، ما این جور فهمیدیم.

حج: بله؟

س: فرقی نگذاشتند بین صورت اول و دوم که ... انحلالی باشد یا طبیعت باشد

ج: این جا هم در حقیقت همان جور می‌شود ولو چون در حقیقت گفته صِرف الوجود دیگه، وقتی گفته صِرف الوجود، این صِرف الوجود بر این صادق است، صِرف الوجود بر آن صادق است، صِرف الوجود بر آن صادق است. بر همه این‌ها صِرف الوجود صادق هست.

س: ... هذا الجواب آدرسش... حتی ...بالانحلال؟ لابد ان یکون انحلال بدلی، الانحلال البدل

ج: چرا؟

س: یکون کل مصداق...من شأنیه ان یحقق الطبیعه و المنیعه ...

ج: انحلال بدلی در این جا می‌شود آن قسم سوم، اگر شما انحلال بدلی بخواهید، چرا؟ چون ترک است؛ یعنی یکی از این‌ها را ترک کنی کفایت می‌کند، بقیه را انجام بدهی؟ نه، نمی‌خواهد بگوید یا این را ترک کن یا آن را ترک کن یا آن را ترک کن که بشود بدلی،

س: ...

ج: می‌گوید صِرف الوجود را، حرفش این است؛ می‌گوید صِرف الوجود را چیه؟ نیاور، صِرف الوجود، این صِرف الوجود هست یا نه؟

س: کل فردٍ

ج: هر فردی از شرب خمر، صِرف الوجود شرب خمر است

س: ...صِرف الوجود، ...تحقق الطبیعه... الاخوند ...هکذا ...عموم البدلی ...من شأنها تحقق صرف الوجود و نشکّ فی تعلق التکلیف ... البرائه...

ج: نه، ایشان هم همین را گفت. شما پس با ایشان موافق هستید. حرف همین است. ببینید هر چه مصداق صِرف الوجود است این طلب ترکش را دارد. نیست؟ حالا این فرد را نمی‌دانیم، این مشکوک را نمی‌دانیم این مصداق صِرف الوجود هست یا نیست؟ برائت جاری می‌کنیم. حرف ایشان هم همین است دیگر، پس به آقای آخوند عرض می‌شود می‌گوییم مبنای شما را پذیرفتیم که نهی طلب ترک طبیعت است، این مبنای شما را پذیرفتیم و این جا هم قرینه قائم شده که طلب ترک طبیعت یعنی صِرف الوجود طبیعت را می‌خواهد ترک بشود. این هم پذیرفتیم. می‌گوییم خیلی خب، می‌گوییم هر کدام از این‌ها مصداق صِرف الوجود هست یا نیست؟ پس هست. بنابراین هر چه یقین داریم صِرف الوجود است خب باید ترک کنیم چون این نهی انحلال پیدا کرده، روی همه این‌ها رفته مستقلاً، اگر یک مصداق را شکّ داریم که این مایع خمر است یا خمر نیست؟ پس بنابراین شکّ در صِرف الوجود داریم. وقتی شکّ در صِرف الوجود داریم، چه جاری می‌کنیم؟ برائت جاری می‌کنیم. بنابراین شما هم که آقای آخوند باشید... و مبنای شما این است ملزم هستید به این که این قائل به برائت بشوید در مورد مشکوک و نمی‌توانید بگویید این جا جای احتیاط است. اشکال شما چیست؟ اشکال شما این است که آمدید یا این ترک الطبیعه را یک امر بسیط حاصل شده از این افراد گرفتید. حاصل شده از این افراد؛ یعنی یک ترک که این از ترک این و ترک این و ترک این حاصل می‌شود. این جور نیست. چرا؟ برای این که این خودش صِرف الطبیعت است، این صِرف الطبیعت است، این صِرف الطبیعت است. شما هم ترک صِرف الطبیعه را فرض کنید، فرض این است، کلام این است. فرض این است، کلام این است که چه خواسته مولا؟ ترک صِرف الطبیعه را خواسته، این صِرف الطبیعه هست یا نیست؟ این هست یا نیست؟ این هست یا نیست؟ چون همه این‌ها مصادیق صِرف الطبیعه هست پس آن ترک صِرف الطبیعه را که خواسته، انحلال پیدا می‌کند؛ مثل این که «اکرم العالم» چه جور انحلال پیدا می‌کند؟ به این، به این، به این، این جا هم ترک صِرف الطبیعه را خواسته، این صِرف الطبیعه است، این صِرف الطبیعه است، این صِرف الطبیعه است، آن هم ترک صِرف الطبیعه خواسته، پس بنابراین انحلال پیدا می‌کند. ترک این را خواسته، ترک آن را خواسته، ترک آن را خواسته و هکذا، می‌رسیم به آنی که مشکوک است. شکّ داریم ترک این را هم خواسته یا نخواسته؟ مثل این که آن جا می‌رسیم به یک کسی که نمی‌دانیم عالم است یا عالم نیست؟ «اکرم العالم» که گفت، اگر رسیدیم به یک شخصی که نمی‌دانیم عالم است یا عالم نیست، باید اکرامش کنیم؟ نه، تمسک به دلیل در شبهه مصداقیه خود دلیل می‌شود. این جا هم گفته اترک، در حقیقت آن نهیِ بازگشتش به این است؛ ترک کن صِرف الطبیعه را، الان این ما نمی‌دانیم صِرف الطبیعه هست یا نه؟ بخواهیم بگوییم که امر این جا را می‌گیرد، توسط دلیل در شبهه مصداقیه، شکّ داریم که این جا می‌گیرد یا نه؟ پس بنابراین چیه؟ برائت جاری می‌کنیم.

س: مورد مشکوک را اگر انجام بدهیم باز هم می‌توانیم بگوییم که من احراز کردم که صِرف الطبیعه را ترک کردم؟

ج: بله؟

س: اگر انجام بدهیم باز هم می‌توانیم بگوییم که من احراز کردم که صرف الطبیعه را ترک کردم؟

ج: نه، ولی ولی بله، چرا؟ برای خاطر همین است دیگر درست؟ مثل این‌که آن‌جا می‌تواند بگوید همه‌ی عالم‌ها را، عالم را همه‌ی عالم‌ها را اکرام کردم که امر روی آن بود؟ نه، شاید این عالم بوده که من اکرام نکردم، ولی معذورم، چون مولا به من ترخیص داده، گفته برائت جاری کن.

س: پس فرض این‌جا این است که آن‌جا در بحث انحلالی خب مشخص است، این‌جا خب بحث صرف الوجود است، ایشان صرف الوجود را که تفسیر به انحلالی می‌کنند باز در مورد مشکوک چی می‌شود آخرش؟ آن مورد مشکوک بالاخره من نمی‌توانم جزماً بگویم که من خیالم راحت شد که صرف الطبیعه را ترک کردم؛ اگر مورد مشکوک را انجام بدهم چه‌جوری می‌توانم بگویم که من صرف الطبیعه را ترک کردم، خیالم راحت است؟ یعنی‌ می‌خواهم بگویم که طبق این مبنا این اشکال در این مورد مشکوک چه‌جور برطرف می‌شود؟ آن مورد یقینی‌اش را باید ترک کنم درست است، مورد مشکوک را چی؟ چه‌کار می‌خواهیم بکنم؟

ج: مورد مشکوک همین است دیگر، اگر شما این مقدمات را پذیرفتید شما می‌خواهید در مقدمات بیایید اشکال بکنید؛ اگر مقدمات را پذیرفتیم گفتیم هر کدام از این‌ها مصدق صرف الطبیعه هست یا نیست؟

س: این‌ها که هست.

ج: هست، خیلی خب؛ پس هرکدام این‌ها مصداق صرف الطبیعه هست، حالا که هرکدام مصداق صرف الطبیعه هست پس وقتی می‌گوید أُترک صرف الطبیعه بنابراین یک أُترک روی این می‌آید چون خودش صرف الطبیعه هست، یکی هم روی این می‌آید به آن هم کار ندارد، به این می‌آید به دیگری هم کار ندارد و هکذا، روی همه‌ی این‌‌ها أُترک صرف الطبیعه می‌آید.

س: ........

ج: حالا صبر کنید.

س: همه‌ی آ‌ن‌هایی که گفتید صرف الطبیعه همه‌شان معلوم است.

ج: حالا، پس این‌هایی که می‌دانیم که صرف، الان خمر است این صرف الطبیعه، صرف الطبیعه، صرف الطبیعه هست می‌دانیم أترک‌ها آن را گرفته. می‌رسیم به یک مایعی که نمی‌دانیم خمر است یا خمر نیست، پس نمی‌دانیم این الان صرف الطبیعه بر این صادق است یا صادق نیست پس شک می‌کنیم اترک این‌جا را گرفته یا نگرفته، برائت جاری می‌کنیم؛ اگر در واقع هم باشد ما معذوریم برای این‌که خود مولا ترخیص داده گفته  «کل شیءٍ لک حلال»، گفته «رفع ما لا یعلمون» یا اگر برائت عقلیه هم گفتیم این‌جاها جاری می‌شود در شبهات موضوعیه، برائت عقلیه هم داریم...

س: نیاز به احراز وجدانی نداریم، احراز وجدانی نکردیم به آن معنا ولی چون انقیادی است نیاز به احراز وجدانی نداریم.

ج: نداریم، برائت جاری می‌شود به‌خاطر این جهت.

س: چطور صرف الطبیعه یعنی انحلالی‌‌شان عین انحلالی شد دیگر کاملاً....

ج: بله دیگر همین اشکال همین است که این‌جاها هم درواقع چی می‌شود؟ این‌‌جاها درواقع همین‌جور، یعنی تمام برائتی‌ها که حالا قول دوم است هنرشان همین است که می‌خواهند این‌جا را چه‌کار بکنند؟ این‌جا بیایند بگویند مثل موارد انحلال می‌ماند پس بنابراین اشکالی نیست. حالا به چه شک انحلال درست می‌شود؟ می‌خواهد بگوید این‌جا برمی‌گردد به شک در تکلیف، این هم این بیان است؛ بنابراین نتیجه‌ی فرمایش ایشان این است که روی فرمایش آقای آخوند و این مبنا که ما بگوییم متعلَّق نهی فعل است یا متعلَّق نهی ترک است یعنی طلب در هردو جا هست، متعلَّق ‌آن‌جا طلب الفعل است، در این‌جا طلب الترک هست، از این جهت فرقی برای ما، از این جهت فرقی نمی‌کند....

س: استاد انحلال در موضوع جایی به درد می‌خورد که سرایت بکند به انحلال در حکم، این‌جا فرض ما این است که یک حرمت بیشتر نداریم، در اکرم کل عالم انحلال موضوع که عالم‌های متعدد  داشتیم سرایت می‌کرد به اکرام، اکرام‌های متعدد هم رخ می‌داد؛ ولی این‌جا انحلال در موضوع داریم ولی سرایت به انحلال در حکم نمی‌کند چرا؟ چون فرض‌مان این است که یک حرمت داریم و با انجام اول وجود دیگر بقیه حرام نیست دیگر، حرمتی ندارد، پس این‌جا انحلال موضوع فایده‌ای ندارد برای‌مان.

ج: تا شما امتثال نکردی، روی همه‌ی این‌ها چون این‌‌ها همه می‌توانند اول الوجود باشند، همه صرف الوجودند درست؟

س: یک حرمت بیشتر نداریم.

ج: می‌دانم یک حرمت است، ولی نه، یک حرمت....

س: انحلال در حکم دیگر نداریم ما این‌جا، فرض‌مان انحلال در حکم است، انحلال در موضوع هم فایده ندارد

ج: یک حکم داریم، همه‌جاها که گفته می‌شود در آن منشأ ابتدایی مولا یک حکم است...

س: نه، اکرم کل عالم، درست است جعل یکی است ولی مجعول‌های متعدد داریم، ولی این‌جا مجعول هم یکی است.

ج: این شاید حرف شما را... من الان رد نمی‌کنم الان حرف شما را، می‌خواهم حرف بعدی را، استدلال بعدی را ذکر کنم ببینیم از آن شاید بتوانیم استمداد بجوییم از حرفی که آن‌جا هست برای این‌که ببینیم این‌جا درست می‌شود یا درست نمی‌شود؟ استدلال بعدی را توجه بفرمایید تا استدلال بعدی را بگوییم بعد برگردیم به این.

استدلال بعدی برای اشتغال و احتیاط فرمایش منتقی است، در منتقی این‌جور فرموده است، فرموده است که: ضابطه‌ی برائت چی هست؟ کجاها برائت جاری می‌شود؟ و ما ببینیم آن ضابطه را معین کنیم بعد آن ضابطه این‌جا پیاده می‌شود یا نمی‌شود؟ ضابطه‌ی برائت این است که ما یا در اصل تکلیف شک کنیم که اصلاً نمی‌دانیم مولا تکلیفی دارد یا ندارد؟ و یا این‌که در حدود و ثغور تکلیف، سعه و ضیق تکلیف شک کنیم؛ مثلاً اصلاً نمی‌دانیم مثلاً نماز اول ماه واجب است یا واجب نیست؟ به‌طور کلی، این‌جا جای برائت است، فحص کردیم دلیل پیدا نکردیم جای برائت است. می‌دانیم نماز ظهر واجب است، اصلش را می‌دانیم اما نمی‌دانیم نماز ظهر مع القنوت واجب است یا بلا قنوت؟ نماز ظهر مع الاقامه و اذان و اقامه لازم است یا نه بدون این‌ها؟ این‌جا اصل تکلیف را می‌دانیم در سعه و ضیق این تکلیف که این تکلیف چقدر قیود دارد، اجزاء دارد؟ در سعه و ضیق این تکلیف شک داریم، این‌جا هم جای چی هست؟ برائت است. اما هرجا دیگر این‌جوری نباشد که ما نه در اصل تکلیف شک داریم نه در سعه‌ و ضیق تکلیف، این‌جا دیگر جای اشتغال و برائت نیست؛ این ضابطه‌اش هست. حالا در مانحن فیه، در ما نحن فیه مولا فرض این است که ما از کلامش فهمیدیم که صرف الوجود که همان اول الوجود است این‌ جایش؛ صرف الوجود که همان اول الوجود است آن را می‌گوید نیاورد، ثانی الوجود، ثالث الوجود، رابع الوجود، بقیه را مبغوضش نیست، نهی ندارد؛ آن اول وجود را می‌گوید نیاور. می‌گوید آقا برای این‌که می‌خواهد شناخته نشود می‌گوید آقا اسم مرا در این جمعیت نبر، آن اول وجود نام بردن مبغوضش است، اما اگر بردی دیگر صدبار دیگر ببر، مهم نیست برایش، او می‌خواست او را نشناسند، شناختنش، حالا دیگر صدبار بگو. پس این‌جا به این برمی‌گردد که تکلیف مولا رفته روی چی؟ صرف الوجود بمعنی اول الوجود، اول الوجود، این؛ وقتی  اول الوجود شد پس تکلیف روشن است متعلقش چی هست، تکلیف چی هست؟ اول الوجود. هم اصل تکلیف روشن است هم ما در حدود و ثغورش شک نداریم. این شک در این‌که این فرد، این مشکوک اگر من انجامش بدهم اول الوجود است یا نه؟ کاری به خود تکلیف و حدود و ثغور تکلیف ندارد، این‌ است که منطبق بر این می‌شود یا نمی‌شود؟ ما ینطبق علیه متعلق تکلیف او وجودش و عدمش دخالتی در سعه و ضیق تکلیف پیدا نمی‌کند. حالا مثلاً کسی الان شراب بسازد آیا لا تشرب الخمر سعة پیدا می‌کند؟ کسی یک شرابی موجود است این‌ها را دور بریزد و اتلاف کند، آیا ضیقی در خود تکلیف ایجاد می‌شود؟ نه. به وجود آمدن افراد، ازدیاد افراد توسعه‌ی در تکلیف نمی‌دهد، تکلیف روشن است، شرب الخمر است بلا قید؛ بله اگر به خمر قید بخورد تضییق مثلاً می‌شود، می‌گوید آقا خمر مثلاً در صبحگاه نخور فرض کن، یا کذا فلان جور نخور، این‌ها بله تضییق می‌کند؛ اما اگر گفت لا تشرب الخمر، وجود خمر، عدم خمر، زیادی این‌ها در تکلیف اثری نمی‌کند. این‌‌جا هم ایشان فرموده همین است؛ مولا به ما گفته چی؟ گفته اول وجود را نیاورد، این تکلیف روشن است که متعلقش روشن است یعنی اول وجود.

س: حاج آقا منتقی می‌گویند وجود فرد اثر ندارد در سعه و ضیق تکلیف؟

ج: بله

س: یا در فرض موجود...

ج: همه‌جا، فرد اثر ندارد...

س: آن وقت انحلالی‌ها چه‌کار می‌کنند؟

ج: آن‌ها هم همین‌طور.

س: اگر فرد تأثیر ندارد خب این فرد خمر باشد یا نباشد تکلیف را ما می‌دانیم دیگر....

ج: نه سعه و ضیق درست نمی‌کند، در انحلالی‌ها شک در اصل تکلیف داریم نه این‌که سعه و ضیق در تکلیف درست می‌کند. اصلاً نمی‌داند این‌جا تکلیف ‌آمده یا نه؟ در آن‌جا شک در اصل تکلیف است، در انحلال شک در اصل تکلیف است درست؟ گفتیم یا باید... مورد برائت کجاست یا شک در اصل تکلیف بکنیم یا در سعه و ضیقش شک بکنیم این است. در موارد انحلال ما شک در اصل تکلیف داریم که اصلاً این‌جا تکلیف‌مان هست یا نیست؟ در اصلش. پس بنابراین حالا در ما نحن فیه ما باید این را حساب بکنیم که آیا در این قسم مولا چی فرموده؟ فرموده اول وجود را نیاور؛ پس این‌که می‌گوییم نهی رفته روی صرف الوجود چون صرف الوجود به اول وجود محقق می‌شود پس مآل کلام به این است که اول وجود را نیاور، پس تکلیف همه چیزش روشن است، اول وجود را که می‌دانیم معنایش چی هست، هیچ قید و میدی هم ندارد. حالا شک داریم این مصداق مشکوک اول وجود هست یا نیست؟ اگر اول وجود باشد در تکلیف سعه‌ای ایجاد نمی‌شود، نباشد در تکلیف ضیقی ایجاد نمی‌شود. درست؟ پس وجود این اول، این اگر واقعاً مصداق باشد توسعه ایجاد نمی‌شود که، فقط تطبیق می‌شود؛ نباشد ضیقی اینجاد نمی‌شود فقط تطبیق نمی‌شود؛ پس حالا که این‌طور شد ما تکلیف‌مان می‌دانیم چی هست؟ حدود و ثغور تکلیف برای ما روشن است، اصلش روشن است، حدود و ثغورش هم روشن است، در خود تکلیف و حدود و ثغورش شکی نداریم پس ملاک و ضابطه‌ی برائت نیست؛ وقتی ملاک و ضابطه‌ی برائت نبود قهراً باید چه‌کار کنیم؟ باید احتیاط بکنیم.

س: خب تمسک به دلیل در شبهه‌ی مصداقیه‌اش هم بشود مشکل ندارد.

ج: بله؟

س: تمسک....

ج: نه در شبهه‌ی مصداقیه نیست، چون نه، چون حدود و ثغور تکلیف را می‌دانی، نمی‌دانی این تکلیفی که می‌دانستی درست؟ با انجام این امتثال شده یا امتثال نشده؟ مثل این‌که می‌دانستی امروز صلّ صلاة الظهر به گردنت هست، صلاة ظهر هم همه‌ی خصوصیاتش را می‌دانی چی هست درست؟ اما نمی‌دانی الان خواندی نماز ظهر را یا نه؟ باید چه‌کار کنی؟ می‌توانی بگویی برائت جاری می‌کنم؟ آخر برائت چی را می‌خواهی جاری بکنی؟ تکلیف را نمی‌دانی که می‌دانی، حدود و ثغورش نمی‌دانی که می‌دانی، پس از چی می‌خواهی برائت جاری بکنی؟ تکلیف را می‌دانی «بشراشر وجوده، باصله و قیوده و اجزائه و شرائطه» می‌دانی، نمی‌دانی امتثال کردی یا نه؟ در ما نحن فیه می‌دانی گفته اول وجود را نیاور، اول وجود که ابهام ندارد که، نیاور ابهام ندارد، اول وجود هم ابهام ندارد، پس در هیچ جای از تکلیف، اصل تکلیف و قیود و شروط تکلیف شما شبهه‌ای نداری، شکی نداری؛ همه‌ی این‌ها که روشن شد، پس بنابراین برائت نمی‌توانی جاری بکنی، می‌گویی این تکلیف به گردن من است، من اگر این مشکوک را بیاورم نمی‌دانم این امتثال کردم این‌که گفته اول وجود را نیاورد یا امتثال نکردم که اول وجود را. حرف‌هایی که آقایان زدند این درحقیقت برمی‌گردد کأنّ در ذهن‌شان به همین که در منتقی توضیح داده که بله، این‌جا یک تکلیف است، ایشان می‌گویند این‌جا یک تکلیف است انحلال نیست، چرا؟ چون گفته اول وجود، فقط رفته روی تکلیف اول وجود. اول وجود هم که متعدد نیست، اول وجود یک چیز است؛ بله هر کدام از این‌ها می‌تواند اول وجود، صلاحیت این دارد که اول وجود بشود، هرکدام اگر مسبوق به دیگران نباشد می‌شود اول وجود، این صلاحیت؛ ولی اول وجود یکی بیشتر نیست. پس ما افراد متعدد در این‌جا چطور است؟ نداریم. بنابراین اگر این حرف منتقی تمام بشود درحقیقت جواب تسدید الاصول هم می‌شود که آن‌جا تصویر انحلال فرموده، این می‌گوید نه، این صرف الوجود بازگشتش به چی هست؟ بازگشتش به اول وجود است؛ فلذا این‌جور فرموده: «ان النهی تعلق بصرف الوجود الفعل و هو اول وجوده، هو اول و هو معلوم بحدوده و قیوده و انما الشک فی انطباق صرف الوجود المعلوم بحده علی هذا الفرد المشکوک و من الواضح ان کون هذا الفرد من افراد الحرام واقعاً لا یسلزم سعة فی التکلیف و زیادةً فیه کما ان عدم کونه من افراده واقعاً لا یستلزم نقصاً فی دائرته کما لو اوجده شخصٌ فردا للخمر أو اتلفه» خمر بسازد یا اتلاف کند در آن دائره کم و زیادی نمی‌شود «فان الایجاد لا یستلزم سعة التکلیف کما ان اتلاف الفرد لا یستلزم ضیقة، بعد ان کان نهی عن صرف الوجود» این فرمایش منتقی است، منتهی الان این مطلب را گفتیم که با این فرمایش ممکن است از حرف تسدید جواب بدهیم، منتهی این نکته‌اش را فقط عرض کنم تا فردا چون وقت گذشته، که حرف منتقی و حرف تسدید بر دو اساس دارد زده می‌شود، حرف تسدید بر اساس این است که متعلق ترک باشد، حرف منتقی نه، می‌گوید متعلق فعل است، زجر است ولی زجر که شد یعنی این بیان چهارم است برای چی هست؟ برای وجوب احتیاط و اشتغال است.

س: مترتب بر ترک نیست.

ج: مترتب بر ترک نیست، می‌گوید همان مبنایی درست، بله نهی تعلق به فعل می‌گیرد، وقتی تعلق به فعل گرفت این‌جا فعل چی هست؟ اول وجود است. بنابراین اول وجود که شد ما در اصل تکلیف شک نداریم در حدود و ثغورش شک نداریم، پس جای برائت نیست، جای چی هست؟ احتیاط است. آیا این دوتا مطلب که آن‌ بر اثر ترک دارد جواب آخوند را می‌دهند، روی مبنای ‌آخوند را می‌خواهد جواب بدهد و این مبنا که دارد روی مبنای حق دارد صحبت می‌کند آیا می‌شود این را جواب او داد یا نه، بر اساس آن مطلب فرمایش منتقی نمی‌تواند جواب از فرمایش تسدید الاصول باشد؟ روی این مطلب تأمل بفرمایید تا فردا.

و صلی الله علی محمد و آل محمد

 

 

 

Parameter:17108!model&29580 -LayoutId:29580 LayoutNameالگوی متنی مشاهده دروس

اوقات شرعی

تعداد بازدید آنلاین : 2
تعداد بازدید روز : 730
تعداد بازدید دیروز :920
تعداد بازدید ماه جاری : 4484
تعداد کل بازدید کنندگان : 792785