لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس میباشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابی القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیّما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف.
خب فردا را به عنوان روز رحلت و وفات فاطمهی معصومه(ع) قرار دادند؛ این وفات و رحلت را حالا در هر روزی بوده است تسلیت عرض میکنیم و باید همجواری با این درّهی نادرهی عالم خلقت را واقعاً غنیمت بشماریم. کسی که به حسب روایت معتبره از معصوم مکرر شاید نقل شده است که «مَنْ زَارَهَا وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ» این کاشف از یک مرتبهی بسیار بسیار بلند معنوی دارد. چگونه باید یک شخصی آنچنان بلندمرتبه باشد که حضور عنده چون زیارت حضور زائر عند المزور هست، حضور عند او این قابلیت را به انسان میدهد که «وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ». این مطلب را باید واقعاً قدرشناسی کرد، قدردانی کرد، بهخصوص برای ارتقائات معنوی، که این ابواب الهیه هستند با تمسک به آنها، تضرع در درگاه آنها که شفاعت کنند نزد اولیای الهی و خدای متعال که عنایت بفرماید. یکی از اساتید معروف که سالیان متمادی افاضه میفرمود مرحوم آقای ستوده رضوانالله علیه هست؛ ایشان یک مقداری هم من خدمتشان مکاسب مشرف شدم، ایشان خیلی خوشحافظه بودند، سهتا درس مکاسب و کفایه داشتند پشت سر هم و تمام مطالب را از حفظ میگفتند، تقریباً اینجوری بود. از ایشان نقل شد که من خوشحافظه بودم، بد نبود حافظهام، دربارهی این مطلب ایشان فرمودند که درسهای مرحوم آیتالله بروجردی فقهاً و اصولاً ظاهراً مثل اینکه دیروز ایشان گفتند، درسهای پانزده سال ایشان در قم، همهی آن مباحث که فرمودند مثل اینکه دیروز شنیدم از ایشان، اینجور یادم است، استحضار دارم. بعد فرموده بودند که من حافظهام بد نبود اما نه دیگر در این حد، متوسل شدم به حضرت معصومه(س) که یک حافظهی شایستهای به من عنایت بشود، در اثر این توسل این حافظه را پیدا کردم که الان درسهای پانزده سالهی مرحوم آیتالله بروجردی را مثل اینکه دیروز شنیدم از ایشان، اینجور استحضار دارم نسبت به این مسأله. این بابی است که هم مسائل مادی انسان، هم مسائل معنوی انسان همه اینها قدرت دارند به ارادهی الهی و میتوانند، مهربانی هم که دارند، مودت هم که دارند، اگر کسی در کنار قدرت مهربانی هم داشته باشد، مودت هم داشته باشد قهراً دیگر امید به او خیلی فراوان خواهد بود. انشاءالله همهی ما که خدای متعال این شرف و این توفیق را عنایت فرموده که مجاور قبر شریف این بزرگوار هستیم از این نعمت بزرگ الهی بتوانیم بهترین بهرهبرداریها را برای ارتقاءات معنوی خودمان در دنیا و آخرت داشته باشیم و همچنین برای مطالب علمی؛ یعنی اگر انسان گیر و گور علمی گاهی پیدا میکند میتواند با خدمت آن بزرگوار رسیدن و توسل این کار را بکند. معروف هست که مرحوم ملاصدرا که در علوم عقلی و فلسفهی صدرایی در قبله قرار دارد، ایشان برای حل مشکلات علمیاش از کهک قم که روستای اطراف قم هست، ایشان میآمده اینجا حرم حضرت معصومه(س) توسل میجسته برای اینکه آن مشکلات علمی حل بشود؛ آن هم قهراً یک مشکلات دم دستی نبوده، مشکلات دم دستی علمی؛ آن مشکلات عمیقی که شخصی مثل او در حلش وا میمانده آنوقت میآمده اینجا توسل میکرده برای اینکه حل بشود. انشاءالله از این نعمت بزرگ همه استفاده کنیم و خاطر بیبی(س) از همهی ما راضی باشد انشاءالله و مکدر نشود خاطر شریفشان از کارهای ما، از مواقف ما، از گاهی سهلانگاری ما خدای نکرده در وظایفمان.
بحث در این بود که.....
س: حاج آقا ببخشید یک سؤال یک مقدار مرتبط است، این له الجنّة ثواب خاص حساب میشود یا ثواب مطلق حساب میشود؟
ج: بله؟
س: له الجنّة که در روایت آمده ثواب خاص......
ج: چون سندش تمام است احتیاج به این بحث نیست.
س: چرا داخل زیارتنامه هم میگویند «اشفعی لنا فی الجنة» نه «للجنة»؟
ج: بله؟
س: چرا داخل زیارتنامه میخوانیم «اشفعی لنا فی الجنة»؟....
ج: فی معانی مختلف هست، یکی از آن معانیاش لام است، لمتنّنی فیه یعنی لأجله. اینجا هم یعنی لأجله. البته معنای این باز این نیست که «من زارها وجبت له الجنة» یعنی با شرائطی که وجود دارد، حالا یک کسی معاذالله همه جور گناه انجام بدهد یک زیارتی هم بیاید اینجا انجام بدهد دیگر؛ مگر اینکه باز معنایش این باشد که بالاخره این آدم در پایان امر سعادت دخول در بهشت را پیدا خواهد کرد ولو بعد از اینکه عقوبتهایش را چشید و امثال ذلک، این یک جوهری پیدا میکند که این «وجبت له الجنة»؛ اما نگفته که وجبت له الجنة از اول امر، ممکن است بعد از این باشد که جزای اعمالش را چشیده، این آدم بالاخره بهشتی است، این آدم بهشتی میشود.
خب بحث در این بود که در شبهات موضوعیهی تحریمیه آیا اشتغال است، برائت است یا تفصیل است؟ انظار را نقل کردیم و گفتیم که در این باب صور متعددهای قابل تصویر هست و هر صورت را باید جداگانه مورد بحث قرار داد؛ گفتیم چهار صورت رئیسی وجود دارد که ذیل هر یک از اینها یک صور دیگری هم مندرج است که حالا تکتک این صور را به حول الله و قوته باید مورد بحث قرار بدهیم.
س: حاج آقا صورت چهارم را خود حضرتعالی مطرح فرمودهاید یا آن هم از کتاب آقای خوئی....
ج: نه، چهارمی است که آقای خوئی در مصباح فرمودند
س: چهارمی که آقای خوئی هست ما مطالعه کردیم ... یک مقداری متفاوت از آن چیزی که حضرتعالی فرمودید.
ج: عیب ندارد یک مقدار اشکال ندارد...
س: .... مثالهایی هم که دیروز زدید دو نوع بود، یکیاش به همان بحث آقای خوئی و تفصیل آقای خوئی.....
ج: حالا به آن رسیدیم دو مرتبه طرح میکنیم که چه هست، چه ... است؟ هر صورتی را جداگانه باید بحث کرد.
اما صورة الاولی: صورت اولی چه بود؟ این بود که امر رفته روی طبیعت، یعنی نهی رفته روی طبیعت به نحو وجود ساری؛ یعنی این طبیعت أین ما سری در هر فردی متحقق بشود خواستهی مولا این است که ترک بشود و انجام نشود. مثل اینکه گفته، فرموده است که لا تغتب، همهی افراد غیبت را میگوید که نهی دارد، این عبارت نهی هم دارم بهکار میبرم نمیگویم ترک، نمیگویم چی، میگویم نهی دارد، حالا شما نهی را هرجور مبنایتان این است که معنا بکند؛ همهی اینها، همهی این افراد نهی دارد بحیث که تعدد پیدا میکند هر مقداری غیبتی انجام شد در خارج این تعدد پیدا میکند عصیانها و هر غیبتی که ترک شد آن ثواب دارد ثواب خودش دارد، اگر غیبتی دیگری معاذ الله انجام شد عقاب خودش را دارد، اینها به هم ربطی ندارند ولو اینکه به عبارت واحده گفته شده اما مثل تکالیف متعدده است که مربوط به همدیگر نیستند. آیا در این موارد که نهی اینچنینی هست آیا در این موارد باید گفت اشتغال یا برائت یا تفصیل داد؟ در این صورت معمول بزرگان شاید بتوانیم بگوییم کاد أن یکون اجماعاً نظرشان این هست که در این مورد برائت جاری میشود. اما وجهی برای اینکه کسی اشتغال بگوید هم وجود دارد، اما آنهایی که میگویند در این صورت برائت هست، استدلالشان استدلال روشنی است، میگویند فرض این است که شما میگویید این لا تغتب یا لا تکرم الفاسق، لا تشرب الخمر همهی اینها انحلالی است درواقع ولو به صورت ظاهر یک کلام از مولا صادر شده ولی لبّ این کلام بحسب فهم عرفی و فهم متعارف عرفی این است که مثل اینکه بارها و بارها تکلیف جداجدا و منحاز از یکدیگر گفته است؛ وقتی اینطور شد در این فردی که من الان شک دارم که این فاسق هست یا فاسق نیست؟ پس نمیدانم راجع به این مولا فرموده است لا تکرمه یا نفرموده؟ این مایعی که نمیدانم نجس هست یا نجس نیست، نمیدانم مولا لاتشربه گفته یا نگفته؟ و هکذا. یا در جایی که گفته لاتغتب، من عیب یک چیزی را میخواهم بگویم اما نمیدانم این آدم است یا لاتغتب المؤمن فرموده، این انسان است یک عیبی را در آن دیدم میخواهم بگویم نمیدانم این مؤمن است یا غیر مؤمن است؟ شبههی موضوعیه است برای ما، مؤمن است یا غیر مؤمن است؟ گفتند اینجا شک شما به چه برمیگردد؟ به اصل تکلیف برمیگردد، نمیدانی اصلاً اینجا تکلیفی هست یا نیست؟ مثل اینکه اصلاً نمیدانیم دعا عند رؤیت الهلال به نحو شبههی حکمیه البته، چنین تکلیفی مولا دارد یا چنین تکلیفی ندارد؟ اینجا برائت داریم میکنیم دیگر، چون اصل تکلیف مشکوک است؛ اینجا هم اصل اینکه روی این زیدی که الان معاذالله فاسق است نمیدانیم لاتکرمی نسبت به این تعلق گرفته یا نگرفته؟ پس شک ما در اصل تکلیف برائت شرعیه جاری میشود، برائت عقلیه هم بنابر مسلک آنهایی که برائت عقلیه را در شبهات موضوعیه میگویند جاری است جاری میشود؛ اگر هم گفتیم در شبهات موضوعیه برائت عقلیه نداریم مثل مرحوم آقای بروجردی فقط برائت شرعیه داریم. و همچنین در مواردی اصالة الحلیه داریم، این مایع نمیدانیم خمر است یا نه، کل شیء لک حلال حتی تعلم انه حرام، میتوانیم بگوییم حلیت دارد. پس بنابراین و فرقی نیست در اینجا بین اینکه از آن قسمی باشد که متعلقش یک امر خارجی است و مرتبط است به یک امر خارجی یا مرتبط به امر خارجی نباشد؛ در لاتکرم الفاسق این مرتبط به یک امر خارجی است که زیدی است که در خارج فاسق است، لاتشرب الخمر مربوط به یک امر خارجی است که خمر باشد. اما در بعضی از موارد مربوط به وجود امر خارجی نیست، مثل اینکه فرموده است که «لا تتکلم فی الصلاة بغیر القرآن، بغیر الدعاء» و الان میخواهد یک کلامی را بگوید نمیداند این در قرآن هست، این قرآنی هست یا نیست؟ اگر قرآنی باشد مثلاً گفتند در نماز اگر میخواهی جواب کسی را بدهی اشکالی ندارد به قرآن جواب بدهی؛ لا تأکلوا مثلاً میخواهید به او بگویی نخور، حالا شما داری نماز میخوانی او هم میخواهد یک چیزی را بخورد، شما بگویی لا تأکلوا «لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِل» این لا تأکلوا را به عنوان قرآن بگویی، به قصد اینکه آیه میخواهی بخوانی؛ حالا یک واژهای را میخواهد استعمال بکند و بگوید و نمیداند این کلمهی قرآنی است که اشکال نداشته باشد یا کلمهی غیر قرآنی است که فرموده «لا تتکلم فی الصلاة بغیر القرآن» مثلاً. این نیاز ندارد به اینکه متعلقی ندارد که در خارج باشد؛ این هم فرقی نمیکند چون «لا تتکلم فی الصلاة بغیر القرآن» الان شک دارد که این قرآن است یا قرآن نیست؟ شاید قرآن نباشد برائت جاری میکند؛ یا آنجا نمیداند این فاسق است یا فاسق نیست برائت جاری میکند، این خمر است یا خمر نیست برائت جاری میکند؛ بنابراین فرقی بین این صور نیست و همچنین گفتیم در مواردی که مرتبط به یک امر خارجی است تارةً آن امر خارجی شرط است برای آن حکم، برای آن حرمت، شرط حرمت است؛ گاهی نه فقط موضوع است شرط نیست. چه فرقی هم بین این مسألهای که گفتیم برائت جاری میشود فرقی نیست که آن موضوع مشکوک آیا شرط باشد اگر واقعاً یا اینکه نه شرط نباشد؟ اگر شرط باشد تازه جریان برائت وجهش مضاعف میشود، میگوییم که هم برای اینکه نمیدانیم این موضوع هست یا نیست، پس نمیدانیم حکمی به این تعلق گرفته یا تعلق نگرفته؛ از آن طرف فرض این است کهآن حکم آن تحریمِ مشروط به وجود این خمر است، مشروط است، حالا اگر نمیدانی این خمر است یا نه پس اصلاً در وجودش شرط حکم شک داری، پس بنابراین هم از این حیث، هم از آن حیث به دو وجه اینجا برائت جاری میشود؛ هم نمیدانی موضوع وجود دارد یا ندارد، هم از این حیث که نمیدانی شرط وجود دارد یا ندارد؟ پس بنابراین جریان برائت در اینجور موارد دارای بیش از یک وجه میشود و آکد میشود جریان برائت. این وجه اینکه ما بگوییم در این موارد که قسم اول هست و روی طبیعت ساریه رفته درحقیقت، در این موارد بگوییم برائت جاری است بهجای اشتغال نیست.
س: حاج آقا اگر کسی در کذب کسی بگوید که ما علم اجمالی داریم در مثلاً جاهایی ... مثل کذب، بگوید علم اجمالی داریم بالاخره یا این، اینکه بگویم زید در این اتاق هست حرام است یا بگویم در اتاق نیست؟ این علم اجمالی ما باعث میشود که یکجوری احتیاط باید بکنیم.
ج: به خدمت شما عرض شود که وقتی که برائت در یکی توانستیم در آن جاری بکنیم، در هردو شک داریم یعنی برائت توانستیم، اگر آنکه مورد ابتلاءمان است، البته آن یک شبههای است که حالا بعداً انشاءالله متعرضش خواهیم شد. این خیلی موارد این شبهه میآید آن را انشاءالله متعرضش خواهیم شد. پس در این موارد این جهت وجود دارد. شما سؤالتان ...
س: اصلاً این امکان دارد که اگر موضوع خارجیه متعلق حکم قرار میگیرد مثلاً شارع در آن زمان یک حکمی را داده حالا قصدش موضوع خارجیه است، موضوع خارجیه هنوز وجود، تحقق پیدا نکرده.
ج: وجود خارجی چی؟ شرط است؟
س: نه، الان ما فرض بر این است که داریم در شبهات موضوعیه خارجیهاش بحث میکنیم دیگر، که آیا این متعلق، اصلاً خود این جعل حکم برای موضوعات خارجیه امکان دارد؟ امکان عقلی دارد که آنموقع شارع حکم برای موضوع خارجیه ...
ج: بله، چه اشکالی دارد؟ اولاً اینها قضایای حقیقیه است، قضایای خارجیه هم که اشکال ندارد.
س: وقتی گفتیم قضایای حقیقیه یعنی موضوع خارجی...
ج: یعنی زار..
س: ....
ج: بله؟
س: وقتی بگوییم حقیقیه است یعنی موضوع خارجیه متعلق حکم نبوده.
ج: نه، چرا، وقتی میگوید أکرم العالم یعنی چی؟ یعنی کل ما وُجد فرد که عالم بود اکرمه. قضیهی حقیقیه یعنی این به قضیهی شرطیه برمیگردد، یعنی هروقت یک موجودی پیدا شد که عالم بود اکرمه. یکوقت هم نه، یک عالم خاصی را در نظر دارد میگوید اکرم هذا العالم، این قضیهی خارجی میشود؛ میشود زر الفاطمة عن معصومه، این قضیهی خارجیه است دیگر، دیگر قضیهی کلیه که نیست قضیهی خارجیه است.
س: ولی متعلق حکم نیست، یک بحث دیگری که اینها عنوانشان متعلق حکماند که تبدیل بشوند به وجود خارجی، ولی خود وجود خارجی که متعلق حکم نیست...
ج: نه
س: به معنای امام و متأخرین، خود وجود خارجی متعلق حکم نیست، عنوان به داعی....
ج: متعلق المتعلق اشکال ندارد، آن فعل است، آن...
س: تعلق و حکم ....
ج: همین خمر خارجی حرام است خوردنش، همین خمر خارجی.
س: عنوانش متعلق حکم
ج: میدانم، پس متعلق المتعلق میشود دیگه، ما هم در آن داریم میگوییم.
س: بله
ج: اما وجه این که این جا بگوییم اشتغال است و در این موارد اشتغال برائت جاری نمیشود. دو بیان برای این که بگوییم اشتغال ممکن است در این موارد هم بگوییم وجود دارد. بیان اول این است که مولا فرموده «لا تکرم الفاسق»، یعنی به عهده ما گذاشته چه را؟ به این که اکرام فاسق نکنیم؛ یعنی هر چه فاسق واقعی است ما اکرام نکنیم او را، پس حرام است اکرام فاسقهای واقعی، این را به گردن ما گذاشته، پس تکلیف را میدانیم. شکّی در تکلیف نداریم. همه فاسقهای واقعی بر ما حرام کرده اکرام آنها را، حالا این زید را نمیدانیم فاسق است یا فاسق نیست؛ تارةً یک اصلی وجود دارد که حال زید را برای ما روشن میکند. اصل منقّح موضوع وجود دارد. قبلاً عادل بوده، استصحاب به عدالتش میکنیم، قبلاً فاسق بوده، استصحاب به فسقش میکنیم. آن جا که روشن است؛ اما یک جایی که نه، شکّ داریم و اصل منقّح موضوع هم وجود ندارد، حالا سابقهاش را نمیدانیم. در این موارد، آن که به گردن ما گذاشته ولو به نحو طبیعت ساریه است، گفته تمام افراد واقعی فاسق را اکرام نکن، این جوری گفته، حالا این موردی که من شکّ دارم، شکّ در تکلیف که ندارم، تکلیف من این که به همه افراد فاسق واقعی را اکرام نکنم. الان شکّ دارم این فاسق است یا نه؟ پس بنابراین اگر این زیدی را که شکّ دارم فاسق است یا فاسق نیست اکرام بکنم، این فرد مشکوک الفسق را اکرام بکنم نمیدانم از عهده آن تکلیف برآمدم یا نیامدم. اگر این فاسق باشد از عهده آن تکلیف برنیامدم.
س: انحلال کجا رفته؟
ج: انحلال؟
س: بله
ج: میدانم، انحلال یعنی چه؟ یعنی این جوری گفته دیگه، تمام افراد یعنی هر فرد واقعی این حکم را دارد
س: انحلال حکمی هم داریم با هر موضوع، ...انحلال ...شرعیه الحقیقی ...افراد الخارجیه لکل الفرض الحکم ...
ج: شما حالا، نمیگویم کلام شما باطل است اما این بیان را چه جور حل میکنید؟ آیا او همهی، آیا او همهی فاسقهای واقعی را حرمت برایش جعل کرده یا نکرده؟
س: بله، ولی منجزیت ندارد.
ج: چرا ندارد؟
س: چون معلوم نیست که حکم رسیده
س: علم ندارد
س: فعلیت موضوع الان ثابت...نیست شاید...حکم منجز باشد
ج: فعلیت موضوع؟
س: فعلیت موضوع ...واقعاً درست است اما فعلیت حکم نیست الان، یعنی الان ...حیث منجزیت حکم الفعلی غیر ثابت ...بالانحلال إن جمیع الافراد ان اشکّ اصلاً بأنّ هذا ...الخارجی هو الموضوع الفعلی الواقعی...
ج: بله، حالا من تقریر میکنم کلام شما را، عرض میکنم به این که پس بنابراین آن وجه این بود که گفته بشود وقتی که میگوید «لا تکرم الفاسق»، یا میگوید «لا تشرب الخمر» یعنی از همه خمرهای واقعی اجتناب بکن، از اکرام همه فساق واقعی اجتناب بکن، پس تکلیف را من میدانم چیست که از همه اینها باید اجتناب بکنم و الان احتمال میدهم این همان فاسق واقعی باشد یا خمر واقعی باشد، اگر مرتکب بشوم پس بنابراین آن تکلیفی که مسلم بر دوش من آمده است را شکّ دارم امتثال کردم یا نه، «اشتغال یقینی یقتضى البراءة الیقینیة».
س: قسم اول این نبود. قسم اول فردٍ فردٍ بود.
ج: بله؟
س: قسم اول قرار شد فردٍ فردٍ باشد نه این که مجموع بما هو مجموع
ج: نه، مجموع نمیگوییم.
س: این جا الان مجموع بما هو مجموع
ج: نه، مجموع نمیگوییم. نه مجموع نمیگوییم، آن هم کل فردٍ فردٍ میگوییم. مجموع نمیگوییم من حیث المجموع،
س: یعنی ... این فرد مشکوک حکم ندارد به خودی خود، چون موضوع خارجی ما فرد فاسق معلوم الحال بود، این معلوم الحال نیست پس حکم در مورد این فرد مشکوک شده، در آن اصل تکلیف ...
ج: این که حرف، حرف اولی است، این وجه این را دارد میگوید، میگوید آقا مگر این وقتی میگوید اکرم، وقتی میگوید «لا تکرم الفاسق» مگر معنای آن این نیست که هر فاسقی، هر چی، هر چه فاسق واقعی هست اکرام نکن، مگر معنایش این نیست؟ حالا که معنایش این شد، اگر شما این مشکوک الفسق را اکرام بکنید یقین میکنید که آن تکلیف را امتثال کردید
س: این رفت در قسم چهارم حاج آقا، در قسم اول قرار بر این شد که این جوری نباشد. فردٍ فردٍ انحلالی باشد اما قسم چهارم همین جوری بود که شما میفرمایید.
ج: نه، قسم چهارم که این نبود. قسم چهارم این بود که عنوان بسیطی هست، اینها، آنها مقدمه بر آن عنوان بسیط است.
س: این قسم سوم است. قسم سوم است.
ج: بله، قسم سوم هم که مجموعی بود، این جا مجموعی نیست. ببینید این جا مجموعی نیست باز؛ یعنی نمیخواهد این جوری بگوید که مجموعی هم این جوری میشد که مجموع اینها اکرام کردنشان حرام است. اگر یکی از آنها را اکرام نکنی، بقیه آنها را اکرام بکنی اشکال ندارد. این هم نیست؛ پس قسم سوم این بود که مجموعی آن اشکال دارد فلذا اگر یکی را اکرام نکنی، بقیه را اکرام بکنی لا اشکال فیه؛ چون مجموع را اکرام نکردی، اما در این قسم نه، میگوید هر چه، هر چه فاسق واقعی است اکرام نکن، در حقیقت کأنّه این جوری گفته، «لا تکرم الفاسق» یعنی هر چه فاسق واقعی است اکرام نکن، و من، حالا از این مقاله از این وجه که گفتیم وجه است، قائلی برای آن سراغ نداریم که کسی به این قائل شده باشد و فرموده باشد ولی ممکن است کسی این وجه را بیان بکند و بگوید که باید اشتغالی شد در این جا هم.
س: سید یزدی ظاهراً قائل شدند به این
ج: بله؟
س: سید یزدی فکر کنم قائل شدند
ج: در کجا؟ در حاشیه یا در
س: ...
ج: من مراجعه نداشتم، اگر حالا عبارتی دارید از ایشان،
س: الان نه ولی در کلاس که میخواندیم
ج: بله، اگر قائل هم دارد که پس این میشود قول، حالا این را چه جور میتوانیم جواب بدهیم از این مسئله؟
س: حاج آقا ببخشید، این ... شما یک جوری میفرمایید که انگار به امر برمیگردد
ج: نه، نهی است.
س: نه، شما این جوری میگویید؛ میگویید این کار را انجام بده، آن کار چیست؟
ج: اکرام نکن هر عالم، هر فاسقی را اکرام نکن،
س: آهان، هر فاسقی، ولی این جوری باید بگویی، هیچ فاسقی را اکرام نکن، وقتی این جوری دارد میگوید من در آن مورد مشکوک، صغرا و کبرا که باید کنار هم قرار بگیرد یعنی حکم باشد، موردش هم باشد تا حکم فعلی بشود. آن جا من الان حکم را دارم که «لا تکرم الفاسق» اما در این مورد الان احراز صغرای آن، یعنی موضوعش من علم ندارم که، بعد موضوعی هم ندارم که بر من واجب است هر فاسقی را اکرامش را ترک کنم؛ یعنی یک حالت وجوبی باشد، و من نهی شدم که فاسق را اکرام کنم، حالا در این مورد، الان من شکّ دارم این فاسق هست یا نیست؛ پس آن حکم آن جا نیست؛ پس من تکلیفی به عهدهام نیست. این فرق دارد؛ یعنی ما بیان را یک جوری میگوییم انگار که ما یک تکلیفی داریم که ترک کنیم. بر ما واجب است که همه موارد اکرام فاسق را ترک کنیم. مثل این که امر کرد باشد بگوید «اترک اکرام کل فاسق» بله، آن جا ما برای احرازش با مشکل مواجه میشویم؛ یعنی ما نباید بیان نهی را به امر برگردانیم بعد یک حالت این جوری بشود.
ج: ما به امر برنمیگردانیم. اولاً بنابر مسلک، مسلک محقق خراسانی نهی طلب ترک است. امر و نهی فرقی در این نمیکند در نظر ایشان که هر دو طلب است منتها متعلق طلب در اوامر، فعل است؛ در نواهی، ترک است و در کفایه هم همین بحث این جا بر اساس همین مطلب مشی کرده، نهی یعنی طلب ترک.
س: من میگویم صحیح نیست...
ج: بله؟ حالا یک مبنا، بله شما میگویید صحیح نیست ولی ایشان بر این مبنا است، این یک مبنا است که نهی یعنی طلب ترک، حالا ما به این جهتش کار نداریم این جا که حالا طلب زجر عن الفعل است یا طلب ترک است؟ حرف سر این است که وقتی میگوید «لا تکرم الفاسق»
س: یعنی هیچ فاسقی را اکرام نکن
ج: خب، «لا تکرم الفاسق» معنایش چیست؟ معنایش این است که هر فاسق واقعی را اکرام نکن، حالا زجراً یا طلب ترکش میکند یا زجر میکند از اکرامش، هر کدام میخواهد باشد. بالاخره میگوید آقا تکلیف بر من روشن است که هر فاسق واقعی را باید اکرام نکنم بر اساس این گفته مولا، و این مورد را الان نمیدانم فاسق است یا فاسق نیست.
س: تکلیف روشن نیست.
ج: نه، پس اگر اکرام بکنم آیا آن تکلیف مولا را که گفته بود، از او فهمیدم که هر فاسق واقعی را اکرام نکن،
س: لا مساس این مورد
ج: چرا؟
س: چون الان من تکلیفم این بود که فاسق را اکرام نکنم، این را که من نمیدانم فاسق است یا نه؟ گفته فاسق را اکرام نکن، نگفته که ترک کن اکرام فاسق را که من الان این جا مشکل داشته باشم. الان من یک تکلیف دارم که «لا تکرم الفاسق» آن جا هم نمیدانم فاسق است یا نه؟ الان چه ربطی این به آن دارد؟
س: باید مشکوک را ترک کنیم تا با آن فاسقا
ج: «لا تکرم الفاسق» مفادش چیست؟
س: یعنی فاسق را اکرام نکنید ولی فاسقی نداریم
ج: خیلی خب، و گفتید چیه؟
س: فاسق واقعی
ج: گفتید طبیعت ساریه است. یعنی طبیعت ساریه معنایش چه شد؟ یعنی هر فردی که فاسق است اکرامش نکن، یا زجر میکند از اکرام هر فاسقی یا میگوید هر فاسقی را ترک کن اکرامش را، هر کدام را بگویید. این تکلیف را کی من یقین میکنم که انجام دادم؟ وقتی که هم از مسلم الفاسقها اجتناب بکنم هم از مشکوکها، ولیکن اگر از مشکوکها اجتناب نکنم آیا میتوانم بگویم هر فاسقی را، هر فرد که فاسق واقعی بوده اکرام نکردهام یا امتثال کردم آن زجر را؟
س: بله، زجر را میشود، میشود بگویم من هیچ فاسقی را اکرام نکردم
ج: میتوانید بگویید؟ وقتی شکّ داری چه جوری میگویی؟ شاید این فاسق بوده،
س: ...«لا تکرم الفاسق» منظور این است که فاسقهای واقعی را اکرام نکن؟
ج: آره دیگه، هر حکمی میرود روی چیز، «لا تشرب الخمر» یعنی خمر واقعی را،
س: نه، این جا برای من معلوم نیست که من تکلیفی ندارم، بحث
ج: چرا تکلیفی نداری؟ اول کلام است تکلیف، طبق همین صحبت میکنیم. شما مسلم میگویید، در همین صحبت میکنیم که ماالمخلص از این شبهه؟
س: وقتی من شکّ در اصل تکلیف دارم، اولاً در موردی که مثلاً
ج: شکّ در اصل تکلیف نداریم. میگوید آقا میدانیم مولا با «لا تکرم الفاسق» چه بر عهده شما گذاشته؟
س: ترک اکرام فاسق واقعی را به عهده شما گذاشته یا انزجار از اکرام یعنی انتهاء
س: این موضوعی است دیگه
ج: انتهاء از اکرام فاسق واقعی را به چه کار، به عهده من گذاشته، اگر این فرد بگوید مشکوک الفسق است، اگر از این اکرام بکنم آیا امتثال آن چیزی که مولا به گردن من گذاشته بود امتثال کردم؟
س: آن اصل منقّح...
ج: اصل منقّح فرض که نیست
س: به خاطر این که اشتغال است اصل منقّح نیست، از این جهت
ج: نه، نه، نه، چون حالت سابقهاش نمیدانند و الّا اگر اصل منقّح داشته باشی، مولا خودش دارد به من میگوید این فاسق نیست... مثل این است که احراز کردند فاسق نیست.
س: خود برائت را چون در اطراف، یعنی درواقع چون مرجعش اشتغال است خود برائت نمیتواند درواقع این جا را ...بکند، چون اول کلام است دیگه،
ج: برائت بله ولی اصل منقّح چیز دیگری است. منقّح
س: مثل استصحاب دیگه
ج: بله، استصحاب اگر باشد درست است. میدانم این قبلاً فاسق نبوده، این مشکوک الفسق میگویم قبلاً که فاسق نبود، عادل بود استصحاب بقاء عدالتش میکنم یا استصحاب عدم فسق میکنم. آن جا اشکالی ندارد، آن جا مثل این که خودم میدانم این فاسق نیست. اما آن جا به علم لسانی میدانم این جا به علم تعبدی میدانم، شارع من را متعبد میکند. این جا مناقشه نیست. مناقشه جایی است که شکّ دارم این فاسق است یا فاسق نیست، حالت سابقهاش را نمیدانم. بله، به اصل عدم ازلی کسی بگوید آن وقتی که به دنیا نیامده بود اصلاً یا قبل البلوغش مثلاً بگوییم فاسق نبود، ولی اگر کسی گفت که اینها اصل عدم ازلی جاری نمیشود یا قبل البلوغ اصلاً مثل عدم و ملکه میماند. فسق، آن جایی است که اگر انجام میداد گناه بود، بنابراین من حین البلوغ ما خبر نداریم وضعش چه جوری است، برای قبل البلوغ را میگوییم گناه نکرده، بله این را انجام نداده بود درست است اما عنوان فسق و عادل برای آن زمان نیست که قبل البلوغ باشد. آدم غیر بالغ لا عادلٌ و لا فاسقٌ، عادل و فاسق کجا است؟ آن جایی است که تکلیف به او متوجه میشود، شأنیت تکلیف دارد، بلوغ پیدا کرده، عاقل و بالغ است، آن جا، حالت سابقه ندارد، عدم ازلی را هم گفتیم که میگوییم آقا قبل از این که دنیا بیاید، قبل از این که فلان بیاید فاسق نبوده، آن هم باز از دو جهت غلط است؛ یکی این که باز فاسق و عادل اگر عدم و ملکه گفتیم نسبت به آن که قبل الوجود باشد موضوع آن درست نیست؛ چون آن جا نه به عدالت میشود توصیفش کرد نه ...، بله میشود گفت این کار را انجام نداد اما عنوان فسق و عنوان عدالت را نمیشود بر آن بار کرد. بنابراین لا به اصل عدم ازلی میشود گفت و اصل عدم محمولی هم که نداریم و حالت سابقهاش را نمیدانیم پس بنابراین مشکوک برای ما میشود. صحبت سر این است که این را، این شبهه را، این شبهه را ما چه جوری باید دفع بکنیم؟
س: ریشه این شبهه کلمه واقعی است دیگه
ج: بله؟
س: ریشه این شبهه، کلمه واقعی است دیگه، درست است؟
ج: خب، آره، کلمه واقعی هم أخذ نکرده مولا، قهراً وقتی مولا وقتی چیزی را امر میکند یا نهی میکند روی موضوعات واقعی دارد میرود دیگر
س: این تردید داریم ما، این
ج: شما تردید دارید؟ چه طور؟
س: این کلمه واقعی، چون ای بسا ما بگوییم که مولا فرموده از معلوم الفاسق
س: ظهور عناوین در واقعیات
ج: هان! بله، اگر شما این را بفرمایید که اصلاً شبهه موضوعیه نیست.
س: قطع دارید که نیست؟
ج: قطع داریم نیست. اگر بگوید معلوم .... یعنی «لا تکرم معلوم الفسق» این واقعاً خارج است.
س: قطعاً خارج است.
ج: شبهه موضوعیه نیست این آخه، ما فرض بر شبهه موضوعیه را داریم میکنیم یعنی حکم نرفته روی المعلوم الفسق، نرفته، مثلاً نگفته «لا تشرب المعلوم الخمریه» اگر گفته بود «لا تشرب المعلوم الخمریه» اصلاً این را نمیگرفت، نه این که شبهه موضوعیه آن میشد.
س: قطعاً خارج بود
ج: قطعاً خارج بود. میدانستیم این را نمیگیرد. پس بنابراین
س: اگر روی واقعی هم رفته باشد هیچ وقت قابل إتیان نیست چون همان جایی هم که مثلاً فرض بگیرید ما علم هم داشته باشیم معلوم نیست جهل مرکب شاید بوده باشد.
ج: آخر عالم که....
س: واقعی، اگر ملاک ما فقط واقعی بودن باشد که اصلاً قابل اطمینان نیست...
ج: چرا؟ چون شما، هر عالمی خودش را در واقع موصل به واقع میداند، واصل به واقع میبیند،
س: میدانم، اگر ملاک ما واقعی بودن
ج: واقعی است دیگه، الان شما
س: ...علم داریم
ج: مگر قاطع، مگر قاطع میشود خودش را در ساحل واقع نبیند؟
س: هم میبیند ولی
ج: احتمال خلاف نمیدهد. قاطع احتمال خلاف نمیدهد.
س: باشد حجت، اگر ملاک ما واقعی بودن باشد نه حجیت برای این مرد... ملاک واقعی بودن باشد.
ج: میدانم، واقع که باشد شما شکّ در امتثال میکنی، منِ مکلف شکّ در امتثال میکنم، من که قاطع هستم
س: قاطع هستی
ج: قاطع که شکّ نمیکند که
س: قاطع شکّ نمیکند ولی واقع که گیر قاطع بودن من نیست که، من اگر نه حجت دارم باشد، حجت من هم ذاتی است، باشد ولی ما فرضمان این است که رفته واقع،
ج: واقع رفته، شارع هم گفته آن واقع را،
س: یعنی او واقع را احراز کرده
ج: شما آن واقع را احراز کردی، حالا اگر خطا کردی، یعنی دیگران فهمیدند که
س: هر چه این جا گفتی، در آن طرف هم بگویید، شما برای قطع این حرف را میزنید، بیا برای مشکوک همین حرف را بیایید بزنید
ج: چی؟ من چه حرفی بزنم؟
س: مشکوک، بحث شما این است که ما در واقع رفته، حجت روی واقع... هر چیزی که آن جا میگویید برای این طرف هم بگویید که اگر واقع است واقعاً اصلاً ما کار نداریم
ج: آن که واقع است که اجتناب میکنم. آن جا که یقین دارم این عادل است (ببخشید) فاسق است که اجتناب میکنم. حالا اگر اشتباه هم در واقع دارم میکنم، این عادل است و من یقین به فسق او دارم پس بنابراین «لا تکرم الفاسق» راکه امتثال کردم بالاخره، چیزی زمین نمانده که، اگر این فاسق است که پس امتثال کردم، اگر هم عادل است پس بنابراین ضرری نرساندم به آن تکلیف، عادل را امتثال کردم؛ اما در مشکوک الفسق است که این مشکل پیدا میشود. در مشکوک الفسق اگر واقعاً فاسق باشد من به آن تکلیف عمل کردم؟ در آن جای آن که مشکل پیدا نمیشود که ما حرف را آن جا ببریم، این جا مشکل پیدا میشود. این وجه این که ما بگوییم که احتیاط باید کرد. آیا از این وجه مخلصی داریم یا نداریم و یک وجه آخری، فردا به خدمت شما عرض شود به احترام، اگر چه ما این چیزی را که حالا گفته میشود که وفات حضرت در فردا هست دلیل معتبری ندارد و از این جهت عرض نمیکنیم ولی بالاخره چون برای احترام آن بزرگوار و این جا فردا مراسم و درسهای این جا هم تعطیل است فلذا سه شنبه هم که فردا باشد بحث تعطیل است.
و صلی الله علی محمد و آله محمد