28 مرداد 1402 | 03 صفر 1445
یکی از موارد استجابت دعا: از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمودند:کسى که مایل است خداوند دعایش را مستجاب نماید، و غم و اندوهش را بزداید، پس باید تلاش کندغم و اندوه انسانى را که در مضیقه است، برطرف نماید. نهج الفصاحة، ص   

تخییر _ جلسه 081

دانلود متن:
دانلود صوت:

لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس می‌باشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابی القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیّما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف.

بحث در این بود که اگر احد الطرفین از علم اجمالی ما اهمّ بود یا محتمل الأهمیه بود از دیگری، آیا در این موارد باید جانب اهمّ یا محتمل الأهمیه را گرفت که در نتیجه اگر آن وجوب  این‌چنینی بوده هردو را انجام بدیم تا این‌که ‌آن محتمل الأهمیه انجام شده باشد و اگر در مواردی که حرمت با آن در کار است ‌آن حرام اهمیت داشت محتمل الأهمیه بود هر دو را باید ترک کنیم تا آن حرام متروک شده باشد، اگر چه این مطلب منجر می‌شود به این‌که علم به مخالفت تکلیف آخر هم پیدا می‌کنیم؛ اما چون آن اهمیت دارد یا محتمل الأهمیه هست باید جانب او را مقدم بداریم؟ چند نظریه در مقام بود، مرحوم محقق نائینی قدس‌سره این مطلب را انتخاب کردند که جانب محتمل الأهمیه را باید بگیریم. حاصل استدلال مرحوم محقق نائینی این شد که ایشان فرمودند هر تکلیفی که از مولا صادر می‌شود دو وظیفه بر گردن عبد ایجاب می‌کند، یک این است که باید این را امتثال کنی، محقق کنی آن مطلوب مولا را؛

دو: این است که علاوه بر این‌که امتثال می‌کنی باید احراز امتثال هم بکنی، یعنی باید احراز کنی، علم پیدا کنی که امتثال کردی، اگر همین‌جور کسی انجام بدهد که درواقع امتثال کرده مثلاً به احتمال امتثال انجام بدهد و واقعاً صُدفةً امتثال هم شده باشد و واقعاً همین‌جوری که او انجام داده باشد ولی احراز نکرده. حالا یک کسی مثلاً ترک اجتهاد و التقلید همین‌جوری گفت حالا انجام می‌دهیم و واقعاً هم درست بود، این‌جا امتثال کرده دیگر اما احراز نداشته؛ ایشان می‌گویند باز معاقب است، این شخص باز هم معاقب هست، چرا؟ برای این‌که دوتا وظیفه گردنت بود، یکی امتثال باید بکنی نسبت به امتثال درست است، اما احراز که نکردی، همین‌طور در حال شک بودی؛ پس بنابراین وظیفه‌ی ثانی را انجام ندادی.

س: وظیفه‌ی ثانی را انجام ندادن حالا معاقب بودن لازمه‌اش نیست، یعنی می‌خواهم بگویم که این دو وظیفه وجود دارد حالا ولو این‌که معاقب هم نباشد.

ج: نه، حکم عقل است که تو نسبت به آن حرف مولویت مولا این را اقتضا می‌کنی...

س: برای مولا عقاب جعل نکنیم این‌جا.

ج: نه جعل نیست استحقاق العقوبة است، اصلاً در عدم امتثال هم این‌طور نیست که عقوبت مسلّم باشد استحقاق العقوبة؛ یعنی اگر مولا بیاید مؤاخذه کند فی محله است، حالا می‌کند یا نمی‌کند خودش می‌داند، ممکن است ببخشد...

س: منظورم این است که اگر در همان بحث تجرّی گفتیم که عقاب ندارد با این‌جا منافات ندارد که ما بیاییم بگوییم که این وظیفه را داشته ولی عملاً .....

ج: نه، در تجرّی چیز دیگری است، آن‌جا تکلیف واقعی نیست در تجرّی؛ آن حرف دیگری است، ممکن است ایشان در تجرّی این حرف‌ها را نزند که هرجا تکلیف از مولا بود این تکلیف دوتا اقتضاء دارد....

س: همین دیگر به اقتضاء دوم عمل نمی‌کند ولی مصادف با واقع درمی‌آید....

ج: بیاید، کار اول را انجام داده، تو دوتا وظیفه داشتی در قبال مولا، حالا که این وظیفه‌ی دومت را در قبال مولا انجام ندادی که احراز کنی مولا می‌تواند مؤاخذه کند، استحقاق داری، حالا مولا عفو می‌کند، اغماض می‌کند، آن دست خودش است؛ اما تو استحقاق پیدا می‌کنی، این اقتضاء را دارد. حالا ....

س: حاج آقا نه عرض‌مان این است که ولو بالکلیه مولا بیاید بگوید من این‌جا عفو کردم...

ج: حالا شما اشکال به ایشان می‌خواهید بکنید؟

س: می‌خواهم یک تعبیری که در مورد کلام ایشان می‌خواهید تفصیل بفرمایید اگر تعبیر به وظیفه بفرمایید ... عقاب لازمه‌ی ....

ج: ما این‌جور می‌فهمیم که ایشان می‌خواهد بگوید این با آن فرقی نمی‌کند. امتثال؛ اگر آن وظیفه را انجام ندادی، وظیفه‌ی عقلی هست این‌ها دیگر، وظیفه‌ی شرعی که این‌ها نیست وظیفه‌ی عقلی است، اقتضاء تکلیف این است که عقل می‌گوید باید امتثال کنی، اگر این وظیفه‌ی عقلی را انجام ندادی عقل می‌گوید تو قابل نکوهشی، استحقاق این را داری که مولا مؤاخذه‌ات کند. اگر آن وظیفه‌ی دوم عقلی‌ات هم انجام ندادی با اولی فرقی نمی‌کند باز هم استحقاق این را داری که چرا احراز نکردی که وظیفه‌ات را انجام دادی یا نه؟ امتثال کردی یا نه؟ باید این کار را هم بکند.

س: یعنی در فرض عصیان دوتا عقاب می‌‌آید...

ج: بله؟

س: در فرض عصیان دوتا عقاب می‌آید.

ج: چرا؟

س: چون که هم امتثال نکرده هم احراز نکرده.

ج: نه دیگر آن در آن احراز الامتثال دیگر آن‌جا می‌داند دیگر، علم دارد دیگر،  می‌داند که امتثال نکرده. حالا آن‌جا بگوییم ادغام می‌شود، حالا هرچی خودش می‌فهمد ما نمی‌دانیم، حالا این‌جا را این‌جوری فرموده.

بعد ایشان فرمودند در ما نحن فیه از نظر امتثال تزاحمی نیست بین این دوتا تکلیف، دوتا علم اجمالی‌هایی که وجود دارد؛ یقین دارد نذر کرده است که یک جمعه‌ی اول ماه رجب را روزه بگیرد، یعنی یکی از جمعه‌ها را روزه بگیرد یکی از جمعه‌ها را روزه نگیرد، نذر کرده، حالا یادش رفته که اولی را نذر کرده بگیرد دومی را نگیرد یا دومی را بگیرد و اولی را نگیرد، این را یادش رفته. این درواقع ف ‌بنذرک راجع به جمعه‌ی اول و ف بنذرک راجع به جمعه‌ی دوم این با هم تزاحمی ندارند که، چون قدرت بر امتثال هردو که هست، اگر یادش بود که می‌توانست این را امتثال بکند، اگر یادش بود که می‌توانست آن را امتثال بکند، دوتا جمعه هست به هم ربطی ندارد این را روزه بگیرد آن را نگیرد یا آن رو بگیرد این را نگیرد. پس اصلاً امتثال این دوتا تکلیف درواقع امتثال‌های‌شان باهم تزاحمی ندارد، نه تعارض دارند چون دوتا متعلق هستند، نه تزاحم دارند چون قدرت بر امتثال هردو واقعاً وجود دارد، پس بنابراین مشکلی از این نظر نیست از نظر امتثال تزاحمی ندارد؛ اما از نظر آن وظیفه‌ی دوم تزاحم است، آن فِ بنذرک که جمعه‌ی اول آن ف بنذرک، اقتضاء می‌کند بر این‌که آن ف بنذرک اول را بخواهد امتثال کرده باشد هردو جمعه‌ها را روزه بگیرد تا این‌که آن‌که واجب بوده بر او احراز کند، آن‌که بر او واجب بود امتثال کرده. آن نذری هم که کرده ترک کند او هم باید بخواهد ف بنذرک او را هم امتثال کند و احراز امتثال کند هردو را باید ترک بکند تا یقین داشته باشد احراز کند آن‌که نذر کرده ترک کند ترک کرده است. این دوتا وظیفه‌ی عقلی نسبت به آن تکلیف و آن تکلیف قدرت بر جمعش ندارد، نمی‌تواند الان، قدرت ندارد هم احراز کند که آن تکلیف را انجام داده، هم احراز کند آن تکلیف را انجام داده. پس بنابراین در مقام وظیفه‌ی ثانیه این‌جا تزاحم می‌شود، این تزاحم با آن تزاحم حکمش یکی است. چطور اگر در امتثال تزاحم بود عقل می‌گوید چی؟ می‌گوید اگر یکی‌شان محرز الأهمیه است باید مقدم بداری، اگر محتمل الأهمیه است باید مقدم بداری، اگر مساوی است مخیر هستی؛ در این وظیفه‌ی ثانی هم همین را می‌گوید دیگر، فرقی نمی‌کند، تزاحم است دیگر، تزاحم دوتا وظیفه است. فلذاست که در این‌جا می‌گوید که این‌ها تزاحم است؛ حالا اگر یکی از این دوتا تکلیف‌ها اهمّ از دیگری بود که حالا در مثال ما این‌جوری نیست در مثال نذر، چون هردو آن ف بنذرک است؛ حالا یک جایی، یک تکلیفی این‌جوری مشتبه شد و در آن مورد می‌داند یکی‌اش اهمّ از دیگری است. مثلاً یکی‌اش فرض کنید این است که کشتن یک کافر مفسد مُضلّ چیزی است که این اگر حیاتش ادامه پیدا کند جمعیتی را اضلال خواهد کرد، یک جمعیت کثیری را اضلال خواهد کرد، یکی هم قتل یک... این واجب است؛ یکی دیگر هست که نه یک مؤمن حالا معمولی‌ای هست که نه چنین چیزی هم بر آن بار نیست، حالا یک آدم خیلی معمولی است، حالا این‌ها تزاحم کرده الان نمی‌داند کدام است، راهی هم برای تشخصی آن نباشد، ایشان می‌گوید این‌جا باید چه‌کار کنی؟ این‌جا هردو را بکش تا این‌که آن یکی کشته شده باشد، چون آن اهمّ است، احراز کنی آن‌که آن اهمّ است مثل موارد تترُس می‌ماند که اگر کفار مؤمنین را و مسلمین را حاجب خودشان قرار دادند، این‌که بحث است دیگر در کتاب جهاد که این‌جا رسیدن به آن کفار مسیری ندارد، راهی ندارد جز‌ این‌‌که این مسلمین را که این‌ها حاجب آن‌ها قرار دادند آن‌ها را بکشیم، در صورتی که قتل آن کفار اهمّ باشد و جوری باشد که اگر آن‌ها کشته نشوند اسلام میخکوب می‌شود یا از بین می‌رود یا مندرس می‌شود یا چه می‌شود حالا در آن باب مثلاً گفته می‌شود که از این‌جا جایز است، جایز است که این‌ها هم کشته بشوند، این‌ها بهشت می‌روند، حیات دنیوی‌شان تمام می‌شود وارد بهشت می‌شوند، این‌ها را هم بکش که برسی به آن‌ها که آن‌ها را هم بکشی، چون آن‌ها اهمّ است. ایشان می‌فرماید این‌جا هم تزاحم می‌شود ما مقطوع الأهمیه یا محتمل الأهمیه را باید مقدم بداریم، چون تزاحم شده در این‌جا؛ پس این‌جور نیست که در این موارد بگوییم که باید یکی را انجام بدهی دیگری را ترک بکنی تا این‌که مخالفت قطعیه نکرده باشی ولو به مخالفت قطعیه با تکلیف دیگر می‌انجامد که تکلیف مهم باشد یا غیر اهمّ باشد باید این کار را بکنی، این فرمایش ایشان است.

محقق خوئی قدس‌سره بر این فرمایش دوتا اشکال کرده یکی اشکال نقضی بود که فرمود اگر این حرف را شما می‌زنید این‌جوری است پس در مواردی هم که متساوی هستند احدهما مقطوع الأهمیه یا محتمل الأهمیه نیست شما در آن‌جا هم باید بگویید چی؟ بگویید تخییر است؛ شما می‌گویید احکام تزاحم امتثالی در  تزاحم احرازی هم می‌آید دیگر، در تزاحم امتثالی مگر نمی‌گویید تخییر است در صورت تساوی؟ در تزاحم احرازی هم باید بگویید تساوی است؛ و حال این‌که خودتان قائل به این مبنا نیستید در آن‌جا و آن‌جا می‌فرمایید یکی را باید انجام بدهد یکی را باید ترک بکند.

خب اگر آقای نائینی قدس‌سره ‌آن‌جا یک چنین فرمایشی فرموده باشد این نقض به محقق نائینی وارد است، درست است که ما الفرق بین المقامین؛ اگر شما فرقی نمی‌گذارید باید این مطلب را بفرمایید. حالا اشکال نقضی مهم نیست، ما دنبال این نیستیم که به فرد نقض کنیم یا اشکال بکنیم، ما می‌خواهیم حق در باب و مطلب روشن بشود؛ حالا یک کسی معصوم نیستند یک‌جا یک‌جوری گفته، یک‌جای دیگر یک‌جوری دیگر بفرماید، این مهم نیست خیلی.

جواب ثانی جواب حلی است که ایشان می‌فرماید و این مطلب مهمی است این مطلب حلی که به درد همه‌ی جای فقه و خیلی جاهای فقه و اصول و همه‌جا می‌خورد و آن این است که این‌که ما می‌گوییم محتمل الأهمیه یا مقطوع الأهمیه باید مقدم بشود باید ببینیم سرّ آن چه هست که این حرف را می‌زنیم؟ یک امر تعبدی که نیست، یک وجهی دارد باید آن‌وقت ببینیم آن وجه که در تزاحم امتثالین می‌گوییم مقطوع الأهمیه را باید مقدم بداری یا محتمل الأهمیه را می‌گوییم در تزاحم امتثالین باید مقدم بداری، آن وجه در تزاحم و احرازین هم می‌آید یا این‌که نه؟ محقق خوئی می‌فرماید: نمی‌آید؛ چرا؟ می‌فرماید: آن‌جا که ما می‌گوییم در تزاحم امتثالین می‌گوییم باید مقطوع الأهمیه یا محتمل الأهمیه را مقدم بداریم وجهش این است که در تزاحم تارةً دلیل هردو تکلیف لفظی است که اطلاق دارد، گاهی نه؛ دلیل‌ها دلیل لبّی است. اگر دلیل هردو تکلیفی که حالا تزاحم کردند لفظی باشد قهراً این‌‌جا اطلاق هردو تکلیف نمی‌تواند مراد مولا باشد، چرا؟ چون به طلب الضدین می‌انجامد. مثلاً در همان مثالی که می‌زدیم فرموده صلّ و از آن طرف هم فرموده «جنبوا مساجدکم النجاسة» اگر هردو این‌ها باید اطلاق داشته باشد بگوید «جنبوا مساجدکم النجاسة» ولو نمازتان قضا بشود؛ از این طرف هم بفرماید که صلوا ولو این‌که نجاست مسجد برطرف نمی‌شود و تطهیر نمی‌شود. این دوتا تکلیف، اگر این را علی اطلاقه مرادش باشد، پای آن ایستاده باشد، آن هم علی اطلاقه پای آن ایستاده باشد این طلب الضدین می‌شود که هم نماز بخوان، هم مسجد را تطهیر کن و حال این‌که تطهیر و نماز خواندن ضدانی است که لا یجتمعان و این ممکن نیست، پس بنابراین در این موارد می‌دانیم هردو اطلاق‌ها  حتماً مورد مولا نیست، حالا یا هردو ساقط‌ هستند یا لااقل یکی‌ از آن‌ها ساقط است تا این‌که این مشکله پیش نیاید، اگر هردو ساقط باشند این مشکله پیش نمی‌آید که طلب الضدین باشد، اگر یکی‌ از آن‌ها هم لااقل ساقط باشد باز مشکله‌ی طلب الضدین پیش نمی‌آید دیگر، یکی از آن‌ها ساقط است. حالا نسبت به آن‌که مقطوع الأهمیه نیست یا آن‌که محتمل الأهمیه نیست حتماً می‌دانیم اطلاق ‌آن ساقط است، آن‌که مقطوع الأهمیه نیست، در آن‌جایی که یا محتمل الأهمیه، حتماً اطلاق آن ساقط است، چرا؟ چون اگر هردو اطلاق‌ها ساقط است که اطلاق آن ساقط است، اگر هم بنا هست یکی از اطلاق‌ها ساقط باشد معنا ندارد که مولا در این ظرف دست از اهمّ بردارد، وقتی بنا هست یکی‌ از آن‌ها ساقط بشود چه معنایی دارد که مولا دست از اهمّ بردارد؟ حتماً دست از مهم برداشته، یا آن‌که در مقابل مقطوع الأهمیه هست یا آن دیگری. پس اطلاق ‌آن‌که اهمّ نیست یا محتمل الأهمیه نیست می‌دانیم آن ساقط شده، ما نسبت به آن تکلیفی نداریم؛ حالا که نسبت به آن تکلیفی نداریم عقل می‌گوید چه‌کار کن؟ می‌گوید این محتمل الأهمیه را احتمال دارد تکلیف این‌جا داشته باشی، یقین به سقوط این تکلیف که نداری پس بنابراین این را باید انجام بدهی. این است وجه این که می‌گوییم در مواردی که این‌چنینی هست باید شما سراغ آن اهمّ بروید، حالا مقطوع باشد یا محتمل باشد، این وجه‌اش هست؛ این وجه در ما نحن فیه پیاده نمی‌شود، چرا؟ برای این‌که هم ان‌طور که گفتیم تزاحمی بین امتثال این و ‌آن نیست، تضادی ندارند، آن مال این جمعه است، آن مال آن جمعه است ربطی به همدیگر ندارند، پس تزاحم در مقام امتثال نمی‌شود که بگوییم یا اطلاق آن تکلیف باید زمین خورده شده باشد یا  اطلاق این تکلیف یا هردو آن؛ نه، دوتا تکلیف‌ها سر جای خودش هستند، اطلاق تکلیف این جوری نمی‌شود.

و اما این‌که آن وظیفه‌ای که عقل می‌گفت، وظیفه‌ای که عقل می‌گوید هیچ فرقی آن‌جا نمی‌کند، بین اهمّ و مهم و این‌ها هیچ فرقی نمی‌کند که شما بگویید تزاحم می‌شود؛ در باب تکالیف، خود تکالیف که شارع آن تکالیف را متوجه اعمال می‌کند، افعال می‌کند یا تروک می‌کند، آن جا تکلیف دائر مدار آن مصلحت و غرضی است که در آن فعل وجود دارد یا در آن فعل وجود دارد. آن جا ممکن است غرض در یکی یا مصلحت در یکی آکد و أشد باشد از دیگری، مصلحت این أوفر است، آکد است، أشد است، قهراً مولی آن را مقدم می‌دارد بر دیگری، اما در این وظیفه ثانیه که باید احراز کنی، اطاعت مولا را احراز بخواهی بکنی این دائر مدار این نیست که آن فعل مصلحت زیادتری دارد یا کمتر دارد، این حق مولا است. مولا اگر گفت چیزی را، حالا این چیز متعلقش خیلی شدید باشد یا نه شدید نباشد، حق اطاعت مولا دائر مدار این حرف‌ها دیگر نیست که تزاحم پیدا بکند یا بگوییم اهم باید مقدم بشود؛ نه، دائر مدار این حرف‌ها نیست. پس بنابر این در این جا عقل می‌گوید چی؟ می‌گوید همان آن با این برابر هستند. از این نظر، از این ناحیه که نگاه می‌کنی، آن تکلیف نسبت به این وظیفه و آن تکلیف نسبت به این وظیفه برابر هستند ولو این که آن تکلیف اهم از این باشد. ولو تکلیف الف از تکلیف ب، خودِ تکلیفِ ولو اهم باشد نسبت به تکلبف باء، ولو اهم باشد، آن نسبت به امتثال است که اثر می‌کند. چون آن مصلحت آکدی دارد، می‌گوید آقا مصلحت آکد را باید به جا بیاوری نه این که مصلحت آکد را قربان و فدای مصلحت غیر آکد بکنی، معنا ندارد، عقلائی نیست ولی این جا که این جوری نیست. از نظر امتثال که گفتیم تزاحمی در کار نیست. از نظر این که باید احراز کنی که تو تکلیف مولا را انجام دادی، هیچ با همدیگر فرقی نمی‌کند که بگویید تزاحم است و باید محتمل الاهمیه. اصلاً محتمل الاهمیه نداریم، این‌ها در عرض واحد هستند، یک جور هستند. این مال آن جایی که اطلاق داشته باشد این دو تا دلیل. اگر هم اطلاق نداشتیم و اجماع بود دلیل‌مان؛ یا یکی‌اش اطلاق بود یکی‌اش اجماع بود، دلیل لبّی بالاخره بود، در آن جایی که یکی اطلاق دارد یکی‌اش دلیل لبّی است، در آن جا هم ما می‌گویم اگر آن دلیل لبّیِ، آن که اطلاق دارد، یکی‌اش اهم است. روشن است که نسبت به دلیل لبّی که اطلاق ندارد، آن که می‌دانیم اطلاق دارد؛ یعنی آن که اطلاق دارد دلیلش و، دلیلش اطلاق دارد باید به او أخذ بکینم؛ چون آن را که نمی‌دانیم زمین خورده یا نه؟ اگر هر دوی آن هم دلیل لبّی هست هیچ کدام اطلاق ندارد. وقتی هیچ کدام اطلاق ندارد ولی یکی‌اش مقطوع ‌الاهمیه یا محتمل ‌الاهمیه هست، می‌دانیم اگر ما قدرت‌مان را صرف این محتمل‌ الاهمیه بکنیم و در اثر صرف قدرت نسبت به محتمل ‌الاهمیه یا مقطوع‌ الاهمیه، آن دیگری زمین بماند، حتماً مولا ما را مؤاخذه نمی‌کند. برای این که می‌گوید خب، قدرت را که هر دو که نمی‌توانسته استیفاء کند. محتمل الاهمیه یا مقطوع الاهمیه را رفته استیفاء کرده، اما اگر قدرت‌مان را صرف آن غیر اهم بکنیم یا غیر محتمل الاهمیه بکینیم ممکن است مولا بگوید چرا این کار را کردی؟ ‌آن اهم بود. پس نسبت به آن مأمون صد درصد هستیم؛ اما اگر این خلاف این را انجام دادیم نه، مأمون صد درصد نمی‌دانیم، شاید مولا مؤاخذه بکند فلذا عقل می‌گوید برو سراغ همان که مأمونیت صد درصد داری.

س: استاد، چرا همین بیان را در آن جایی که اطلاق و اجماع بود نیاوردید؟ فرمودید به آن دلیل لفظی اطلاقی أخذ بشود. آن جا هم آن تکلیفی که دلیلش اجماع است اهم باشد، ما می‌توانیم که ولو که دلیلش اطلاق ندارد و لبی است،

ج: گاهی همین جور می‌شود، اشکالی ندارد، آن جا هم همین جور می‌شود. گاهی همین جور می‌شود.

خب اگر این هم باشد ایشان می‌فرماید باز این در مانحن فیه پیاده نمی‌شود. چرا؟ برای این که باز از نظر امتثال ما می‌دانیم مشکلی وجود ندارد که، از نظر امتثال مشکلی وجود ندارد، یعنی تزاحمی بین متعلَق این و متعلَق آن تکلیف وجود ندارد. پس بنابراین فقط می‌افتد در این ناحیه، این جا هم با هم فرقی نمی‌کند. فلذا فرموده است که «و أما ما ذکره قدس سره من حکم العقل بلزوم احراز الامتثال فهو مشترکٌ فیه بین جمیع التکالیف الالزامیه من غیر فرقٍ بین ما کان فی اعلی مراتب الاهمیه و ما کان فی أضعف مراتب الالزام فلا موجب لتقدیم محتمل الاهمیه علی غیره و الحکم بلزوم موافقته القطعیه و ان استلزمة المخالفة القطعیه لتکلیف الآخر» نه، از این جا دیگر با هم فرقی نمی‌کند. چون دائر مدار مصالح و مفاسد نیست. دائر مدار یک تکلیف است که آقا مولا حرف زد باید حرفش را زمین نگذاری، ولو این مولا گتره و گزاف حرف می‌زند؛ ولی مولای تو است، ولو تابع مصالح و مفاسد اصلاً نباشد. این مبنای این حکم عقلی این است؛ مولا گفته، تو باید بچرخی به چرخ مولا، هر جور گفته عمل باید بکنی، حالا آن چیزی که امر به آن کرده خیلی مهم باشد یا این جوری نباشد. این فرمایش ...

س: این احراز می‌خواهند بفرمایند مشکک نیست دیگه؟

ج: بله؟

س: آن وظیفه احرازی دیگر مشکک نیست؟

ج: مشکک نیست؛ این فرمایش ایشان است که این طور می‌فرمایند.

حالا این جا دو تا مطلب وجود دارد؛ یک مطلب این است که این که ایشان فرمود که آن سرّ آن جا این جا نمی‌آید، چون به حسب اطلاق بود. این جا از نظر اطلاق با هم مشکلی ندارند. این جا یک سؤال مطرح می‌شود. آیا ما می‌توانیم این حرف را تصدیق کنیم؟ مولا مثلاً می‌گوید صلّ، این «صلِّ»‌ی مولا، شما می‌گویید که یک طرف هم فرموده صلّ، یک طرف فرموده: «جنبوا مساجدکم النجاسة» می‌گویید اطلاق این و اطلاق آن هر دو قابل اراده مولا نیست. چون به طلب الضدین برمی‌گردد. چون به طلب الضدین برمی‌گردد، پس هر دو را نمی‌شود اراده کرده باشد، یکی حتماً به زمین می‌ماند. حالا در پرانتز این جا عرض کنم که حالا ایشان این جوری تحلیل می‌کنند، یک بیان دیگر هم طبق نظریه بعضی بزرگان مثل شهید صدر که این هم نظریه عرفی خوبی است؛ این است که اصلاً همه اطلاقات از وقتی تولد پیدا می‌کند، به قرینه‌ی لبّیه‌ی عقلیه‌ی عرفیه یک قید اصلاً همراهش است و آن این است که إفعل هذا اگر اشتغال به امر اهمی ندارید و الا من هیچ وقت نمی‌گویم. این گفتن لازم ندارد، این در ذهن و ارتکاز همه هست. هر کسی، آن موالی عرفیه هم وقتی امر می‌کند به دیگری، به بچه‌اش می‌گوید برو فلان کار را بکن، یعنی اگر یک امر خیلی اهمی از این نیست و الا اگر امر اهم باشد هیچ وقت نمی‌گویم این کار را بکن، خودش هم می‌داند. اگر واقعاً بگوید امر اهم از این که آن گفته الان، که مثلاً الان گفته برو نان بگیر، داشته حراست از در خانه می‌کرده که اگر نکند دزد وارد می‌شود. یقین دارد که الان مولا مقصودش این نیست که برو نان بگیر ولو این که این رفتن تو باعث بشود که دزد بیاید در خانه. این معلوم است، گفتن ندارد. پس مولا وقتی می‌گوید إفعل هذا یعنی اگر به امر اهم مشغول نیستی یا حتی مهم، یعنی چیزی که به اندازه همین اهمیت دارد، آن هم به هیچ وقت نمی‌گویم دست از آن بردار بیا این را انجام بده، چه وجهی دارد؟ عقلایی نیست، چه ترجیح؟ ترجیح بلامرجح است، بگویم الان یک امر مساوی است، دست از آن بکش بیا این را انجام بده، پس بنابراین هر تکلیفی می‌گوید اگر آن را انجام نمی‌دهی، فلذا است وقتی اهم و مهمی در کار باشد یا محتمل الاهمیه در کار باشد، اصلاً خودش این قید را دارد. یعنی اگر آن را انجام نمی‌دهی بیا این را انجام بده. حالا سؤال من این است. اگر یک جایی این دو تا با همدیگر مشکلی ندارند ولی مشتبه شدند باز هم اطلاق دارد؟ یعنی این را انجام بدهد ولو مشتبه بشود با یک امر اهمی که اگر این را انجام بدهی شاید آن از دست برود؟ درست است که خودش فی نفسه وقتی این را ملاحظه می‌کنیم، قدرت بر انجام این داریم، قدرت بر انجام آن هم داریم. آیا مثلاً در همین فرض کنید نذر کرده این کار را انجام بدهد یا آن کار را انجام بدهد، این مال این جمعه است، آن مال آن جمعه است، با هم تعارضی ندارند چون مال دو تا جمعه است، قدرت این جمعه ربطی به قدرت آن جمعه ندارد، قدرت آن جمعه به این جمعه ربطی ندارد، این‌ها درست، اما حتی می‌گوید إفعل این را ولو این مشتبه بشود با یک چیز بسیار اهم از این و مشتبه هم شده باشد باز اطلاق این که إفعل آن را هم می‌گیرد، آن صورت را هم، آن هم خودش یکی از صور است دیگر، یکی از صور این است که این مشتبه بشود با یک چیز اهمی، این هم من الصور است. آیا می‌توانیم بگویم که حتی در این صورت می‌گوید این را انجام بده یا می‌گوید نه، در این صورت همان احتیاطِ را بکن که این را ترک کنی، آن را هم ترک کنی تا بدانی آن انجام نشده، حتی موافقت احتمالیه هم نه، گاهی امر به مثابه‌ای است از اهمیت که نمی‌شود گفت که اطلاق این دلیل باقی می‌ماند. پس مطلب اولی که حالا من عرض می‌کنم که روی آن فکر بفرمایید، حالا این یک مطلبی است که حالا فرموده شده است و گفته می‌شود در این مقامات ولی این مطلب به ذهن می‌آید که معلوم نیست ما بتوانیم بگوییم که چنین اطلاقی وجود دارد حتی در موارد اشتباه، چون موارد اشتباه هم من صُور حالات آن فعل است و بنابراین ممکن است بگوییم که نه، مولا می‌گوید، این گفته إفعل این را، این در صورتی است که این مشتبه نشده باشد. اما اگر مشتبه شده دیگر نمی‌گویم إفعل، بلکه همان می‌گویم احتیاط کن، یعنی این را ترک کن آن را هم ترک کن تا آن ترک شده باشد. یا می‌گویم این را انجام بده آن را هم انجام بده تا آن واجبِ انجام شده باشد، آن مهم‌تر است. پس این جا می‌خواهیم بگوییم که همان وجهی که شما در تعارض امتثالین می‌فرمایید در این موارد هم همان وجه ممکن است پیاده بشود. نه از باب این که احراز را می‌خواهیم بگوییم فرق می‌کند، از باب خود آن تکلیف‌ها می‌خواهیم بگوییم این جوری است که آن اطلاق‌ها این چنینی می‌شود. این یک مطلب.

مطلب دوم؛ مطلب شهید صدر قدس سره است در این که اشکال فرموده، فرموده است که ما قبول نداریم که در حکم عقل به اطاعت مولا و این که باید احراز بکنی، اهمیت تکالیف اثر ندارد که محقق خوئی می‌فرماید. نه، ممکن است آن اثر بکند در این جهت، ایشان می‌فرمایند که حق اطاعت مولا بر گردن عبد این است که منشأش چیست؟ یک امر تعبدی همین جوری نیست؛ این برای خاطر این است که اغراض مولا باید به منصه ظهور برسد. تو باید اطاعت کنی تا اغراض مولا به منصه ظهور برسد و تو باید خودت را مثل ید مولا قرار بدی چه جور مولا با ید خودش حالا در مورد بحث ما، در مورد خدای متعال، این‌ها استعاره می‌شود دیگر، شما باید خودت را مثل ید مولا قرار بدهی که چه جور شخص با یدِ خودش اغراض خودش را محقق می‌کند و هر طرف خواست این ید را می‌چرخاند و از آن استفاده می‌کند، عبد هم باید نسبت خودش را با مولا این جوری قرار بدهد که کَیَد او باشد، هر جوری خواست این عبد را بچرخاند اغراض خودش را، منشأ حکم عقل می‌گوید اطاعت کن این است. حالا اگر خود مولا بخواهد فرضاً، مباشرتاً این‌ها را انجام بدهد چه کار می‌کند در این صورت؟ این ید خودش را صرف کدام طرف می‌کند؟ صرف آن اهمِ می‌کند نه صرف مهم بکند. یا صرف محتمل الاهمیه می‌کند. بنا شد عبد هم کید المولا باشد. پس بنابراین در این جا باید بگوییم که بله، این جور نیست که شما می‌فرمایید که اهمیت آن تکلیف دخالت ندارد. اهم التکالیف با ادنی التکالیف از این نظر حکم‌شان واحد است که ایشان فرمود. نه، اگر اهم التکالیف، این جا مشتبه شد، عبد هم چیه؟ مثل ید مولا می‌ماند. ید مولا، حالا مولایی که برایش مشتبه می‌شود چه کار می‌کند؟ این یدش را صرف آن اهمِ می‌کند یا محتمل الاهمیه می‌کند؟ عبد هم همین جور است.

س: صرف احراز او می‌کند.

ج: باید صرف احراز او بکند.

س: ...در مقام امتثال است

ج: بله آقا؟

س: در مقام امتثال هست نه در مقام احراز مولا.

ج: درست است. اطاعت فرمودند، اطاعت چیست؟ اطاعت این جوری نیست که یک امر تعبدی محض باشد. اطاعت برای تحصیل اغراض آن فعل است، نه این که شما بیایید اطاعت را جدا کنید از فعل و اغراض فعل، احراز هم برای این است که چیه؟ برای آن اغراض است. فلذا فرموده «فیه منع عدم التأثیر اهمیة التکلیف المعلوم بالاجمال من حکم العقل بالاطاعه لأن حکم العقل هذا انما یکون بملاک تحقیق ما یهم المولا من اغراضه و لذا یعبر عنه بأنّ المکلف لابد و ان یتحرک و کأنه آلة بید المولى یحرکها حیث یرید و عند ما یکون أحد الغرضین أهم فلا محالة یکون التحریک» تحریک مولا «نحو الغرض الأهم» البته این «إذا کانت أهمیته بدرجة کبیرة و لو أدى إلى المخالفة القطعیة للغرض الآخر»،

س: این درجه کبیره را از ذات استدلالی که فرمودید استخراج نمی‌شود...

ج: نه، خودشان فرمودند ولو این که کبیره بشود. بعد فرموده آن جا که کبیره نباشد، غرض کبیره نباشد، آن جا ما بعداً بحث خواهیم کرد که البته دیگر بحث هم نکردند. فراموش شده...

س: در بیان حضرت عالی، آن درجه کبیره صرف این که اهمیت داشته باشد این بیان می‌آید که چون احراز به خاطر تحصیل اغراض است؛ پس آن وجهش می‌فرمایید معلوم نیست این...

ج: کدام؟

س: درجه کبیره

ج: بله، و آن جا روشن‌تر است این مسئله، أوضح است. أوضح است و الا آن جا هم که نه، حالا به این حد هم نباشد.

وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین

Parameter:17140!model&29580 -LayoutId:29580 LayoutNameالگوی متنی مشاهده دروس

اوقات شرعی

تعداد بازدید آنلاین : 22
تعداد بازدید روز : 141
تعداد بازدید دیروز :655
تعداد بازدید ماه جاری : 6802
تعداد کل بازدید کنندگان : 795104