لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس میباشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابی القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لا سیّما بقیة الله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف.
اللَّهُمَ صَلِ عَلَى الصِّدِّیقَةِ فَاطِمَةَ الزَّکِیَّةِ حَبِیبَةِ حَبِیبِکَ وَ أُمِّ أَحِبَّائِکَ وَ أَصْفِیَائِکَ الَّتِی انْتَجَبْتَهَا وَ فَضَّلْتَهَا وَ اخْتَرْتَهَا عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِینَ اللَّهُمَّ کُنِ الطَّالِبَ لَهَا مِمَّنْ ظَلَمَهَا وَ اسْتَخَفَّ بِحَقِّهَا وَ کُنِ الثَّائِرَ اللَّهُمَّ بِدَمِ أَوْلَادِهَا اللَّهُمَّ وَ کَمَا جَعَلْتَهَا أُمَّ أَئِمَّةِ الْهُدَى وَ حَلِیلَةَ صَاحِبِ اللِّوَاءِ وَ الْکَرِیمَةَ عِنْدَ الْمَلَإِ الْأَعْلَى فَصَلِّ عَلَیْهَا وَ عَلَى أُمِّهَا صَلَاةً تُکْرِمُ بِهَا وَجْهَ أَبِیهَا مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ تُقِرُّ بِهَا أَعْیُنَ ذُرِّیَّتِهَا وَ أَبْلِغْهُمْ عَنِّا فِی هَذِهِ السَّاعَةِ أَفْضَلَ التَّحِیَّةِ وَ السَّلَام.
بحث در دلیل ثانی بود بر عدم جریان قاعدهی قبح عقاب بلابیان و برائت عقلیه در دوران امر بین محذورینی که واقعهی واحده باشد و توصلیه باشد. حاصل فرمایش محقق عراقی این شد که جریان قاعدهی قبح عقاب بلابیان توقف دارد که علم اجمالیِ موجود در مقام از اثر و بیانیّت بیفتد و الا آن بیان اگر باشد بلابیانی محقق نخواهد شد؛ پس باید این علم اجمالی از اثرگذاری و بیانیّت بیفتد. هیچ راهی برای سقوط این علم اجمالی از بیانیّت وجود ندارد جز حکم عقل به تخییر، که در این مقام تو مخیّری بین فعل و ترک و حکم عقل به تخییر تنها دلیلش این هست که اضطرار وجود دارد برای فعل و ترک و ترجیح بلامرجح هم قبیح است. پس نتیجه اینکه .... و این دلیل همانطور که موجب سقوط علم اجمالی از تأثیر میشود همین دلیل در همین رتبهی متقدم که وجود دارد باعث عذر میشود، وقتی عقل درک کرد که تو مختاری این را اجام بدهی، آن را انجام بدهی ولو اینکه آن چیزی را که اختیار میکنی در واقع حکم مولا همان طرف باشد و موجب مخالفت با او باشد. پس همین دلیلی که تخییرآور است و دلالت بر تخییر میکند همین عذر را هم اثبات میکند؛ وقتی عذر در این رتبهی متقدم اثبات شد بنابراین دیگر معنا ندارد دو مرتبه به قاعدهی قبح عقاب بلابیان بخواهد اثبات بشود، چون این تحصیل حاصل است. این مرخص بودن، عذر داشتن، عقاب نداشتن حاصل شد، استحقاق عقاب نداشتن حاصل شد، پس اگر بخواهد قبح عقاب بلابیان هم موجب این جهت بشود تحصیل حاصل است. این در واقع عذر، واقع عذر و ترخیص است، اگر از دیدگاه این هم نگاه کنیم که عبد باید در مواردی که با تکلیف مولا مواجه میشود احراز امنیت بکند، احراز عذر بکند، علم به عذر پیدا کند؛ انسان به یک چیز که دو بار نمیتواند علم پیدا بکند، در ساختمان فکری خودش برای اینکه بخواهد به قاعدهی قبح عقاب بلابیان تمسک کند تا عذر برای خودش پیدا کند و بفهمد معذور بودن خودش را، باید این مقدمات را بپیماید. پس در رتبهی قبل علم پیدا میکند به اینکه معذور است، وقتی در رتبهی قبل علم به معذوریت خودش پیدا کرد معنا ندارد دوباره به قاعدهی قبح عقاب بلابیان علم به معذوریت خودش پیدا بکند.
س: حاج آقا طبق این فرمایش شما موضوع این قاعدهی قبح ....
ج: عرض بنده نیست...
س: آن چیزی که نقل میفرمایید، موضوع قاعدهی قبح عقاب بلابیان «بیانٌ کیصح معه العقاب» ...
ج: نه، این را گفتیم دیگر به بیان آقای اصفهانی گفتیم اینها ناتمام است.
س: چون این چیزی که شما میفرمایید برای اینکه این قاعده از کار بیفتد باید بیان از صلاحیت بیفتد...
ج: بله.
س: صلاحیت برای چی؟ برای اینکه یصح معه ....
ج: نه نه، بیان چون دو جزء گفتیم دارد، تنجّز دو جز دارد؛ بیان باشد قدرت هم باشد، اینها را به هم خلط نباید بکنیم، فلذا در جواب محقق خوئی، محقق تبریزی گفتیم اینها که این خلط است که گفتید بیان اینچنینی، نه، مثل باب فعلیت است؛ فعلیت توقف بر سه رکن دارد، تنجز هم توقف بر چند دارد؟ دو جزء دارد؛ هیچکدام به دیگری ربط ندارد.
س: ولی از چیزی که این جا استدلال شده که میفرمایند برای اینکه بیان... علم اجمالی از صلاحیت برای بیان بودن بیفتد....
ج: تا لابیانی درست بشود، شما نمیگویید لابیان؛ لابیانی چهجور درست میشود؟ اگر علم اجمالی بیان است لابیان چهجور است که بگوید قبح عقاب بلابیان؟ ...
س: راهی که رفتند کأنّه همان است چون ....
ج: نه، راه آن نیست....
س: چون برای اینکه این کار بشود متوقف بر این است که این شخص در ارتکاب تخییریاش معذور باشد....
ج: نه معذور باشد، نه...
س: حالا مضطر یا معذور.
ج: نه، این یک عبارت را اینور آنور بکنید مطلب عوض میشود؛ نه معذور باشد باید این علم اجمالی از کار بیفتد.
س: چهجوری؟
ج: چهجوری از کار میتواند بیفتد که بگوید اثر ندارد؟ میگوید آقا تو مضطری، وقتی مضطری که یا فاعل باشی یا تارک باشی، از آنطرف هم ترجیح بلامرجح که بخواهی فعل را انتخاب کنی یا بخواهی بگویی حتماً من باید ترک را انتخاب بکنم، این هم که محال است چون بازگشتش به ترجح بلامرجح است، این هم محال است؛ پس لامحال عقل میگوید چی؟ میگوید مختاری. حالا که مختاری نتیجهی مختار بودن این است که پس معذوری، نتیجهاش این است، مولودش این است، این مولود پس در رتبهی قبل پیدا شد، دیگر حالا بعداً در رتبهی متأخر میخواهد این مولود پیدا بشود؟ پیدا شد، معذور بودن تو، مأمون بودن تو از عقاب پیدا شد، مرخص بودن تو پیدا شد، حالا در رتبهی قبل میخواهد بعد پیدا بشود؟ آنکه پیدا شد. این حرف آقای آقاضیا قدسسره.
س: این اضطراری که شما میفرمایید نقل میکنید اضطرار حد وسط است برای چی؟ برای اینکه بگوید وقتی اضطرار شد و بعد تخییر عقلی شد و بعد معذوریت ایجاد شد عقاب صحیح نیست، استحقاق عقاب....
ج: بله، عقاب صحیح نیست...
س: وقتی هم که...
ج: بله عقاب صحیح نیست، بله، بهخاطر چی؟ بهخاطر اینکه عقل گفته مختاری، با اینکه عقل گفته مختاری ترجیح بلامرجح است یقهی مرا بیایند بگیرند؟ عقل میگوید مختاری.
س: پس نتیجه این میشود که این بیانی که گفتند بیان صلاحیتداری که موضوع این قاعده است یک بیانی است، یک قید اضافهای دارد...
ج: از اثر بیفتد، گفته از اثر بیفتد.
س: یعنی تنجز را از بین ببرد.
ج: یعنی تنجز نیاورد، نیاورد دیگر تمام؛ همین که نیاورد معذوری. فقط اینجور نیست که تنجز، این اثر عذریت هم میآورد، از تنجز میاندازد، ببینید....
س: از بیان نیفتاد استاد، فقط از تنجز افتاد، بیانیتش باقی است تنجز دوتا جزء العله داشت، یک جزء العلهاش بیان بود، یک جزء العلهاش هم قدرت بود؛ آقاضیا با گرفتن قدرت میگوید آقا تنجز رفت، بله تنجز رفت ولی بیان که....
ج: عذر هم درست شد.
س: عذر درست شد ....
ج: عذر هم درست شد، دو مرتبه عذر درست شد در مرتبهی متأخر؟ حرف سر این است...
س: .... این را میخواهیم عرض کنیم خدمتتان وقتی بیان قید ندارد با معذوریت و اضطرار و اینها بیان از بیانیت نمیافتد، آن جای دیگر کار....
ج: از تأثیر گفت بیفتد، در عبارت ....
س: پس بیانٌ موثرٌ، یک قیدی اضافه کردید شما، من هم میخواهم همین را عرض کنم.
ج: بابا هر علمی که تأثیر نمیکند که، اگر...
س: آهان احسنت همین، بیان هست ولی آن تأثیر ندارد موضوع قاعدهی قبح عقاب درست میشود اینکه بیان است، بیان است ولی جای دیگر جلوی استحقاق عقاب را میگیرد، آن .....
ج: این حرفها اثر در فرمایش ایشان ندارد، این حرفها اثر ندارد؛ همان تأثیر، شما کلمهی بیان هم ما نمیآوریم، همان حرف نهایة الافکار را میزنیم ولو اینکه در مقالات فرموده از بیانیت میافتد؛ حرف ایشان این است که این علم اجمالی تا از تأثیر نیفتد قاعدهی قبح عقاب بلابیان جاری میشود؟
س: بله.
ج: بابا اگر این علم اجمالی منجز است قاعدهی قبح عقاب بلابیان جاری میشود؟
س: نمیشود دیگر.
س: عقاب قبیح است نه بهخاطر...
ج: بابا این را جواب بدهید اگر علم اجمالی مؤثر است، منجز است، اگر اینچنینی است قاعدهی قبح عقاب بلابیان جاری میشود؟
س: نمیشود.
ج: بیان است دیگر، بیان مؤثر است؛ مثل اینکه شما علم تفصیلی داری، اگر علم تفصیلی به حرمت داری میتوانی قاعدهی قبح عقاب بلابیان جاری بکنی؟ منجز داری دیگر. حرف ایشان این است که بابا میخواهد برائت جاری بشود باید قاعدهی قبح عقاب بلابیان جاری بشود علم اجمالی باید از تأثیر، از تنجیز بیفتد؛ این، اگر انکار این میکنی دیگر انکار اصلاً بدیهیات بکنید. اینکه روشن است، اگر علم اجمالی منجز باشد که قاعدهی قبح عقاب بلابیان جاری نمیشود که؛ پس قاعدهی قبح عقاب بلابیان وقتی جاری میشود که علم اجمالی از تنجیز و منجز بودن بیفتد. چه راهی دارد که از منجز بودن بیفتد که شما بخواهید قاعدهی قبح عقاب بلابیان تطبیق کنید، راهش چه هست؟ چهجور میشود که بیفتد؟ راهش این است که اینجا بیاید بگوید که چی؟ عقل تخییر میگوید؛ عقل چهجور تخییر میگوید؟ میگوید آقا تو مضطری یا باید فاعل باشی یا تارک، راه سوم که نداری؛ یا باید فاعل باشی یا تارک باشی. بگویی حتماً من فاعل باشد قضیهی ترجیح بلامرجح، بگویی حتماً تارک باشم ترجیح بلامرجح است؛ بعداً خواهیم گفت حتی مولا بخواهد برای فعل عقاب بکند ترجیح بلامرجح است، بخواهد برای ترک عقاب بکند ترجیح بلامرجح است؛ چه فرقی میکند؟ هم از ناحیهی این ترجیح بلامرجح است هم آنکه مولا بخواهد بر یکیاش بیاید، چون اینچنینی است پس تو تخییر داری. حالا حرف ایشان این است همین تخییری که الان میفهمی در رتبهی قبل یک مولود دیگر هم دارد، میگوید پس تو معذور هستی، حالا که بهخاطر این پس تو معذور هستی؛ اگر چیزی را انتخاب کردی که در واقع در او مخالفت به حکم واقع شارع بود تو معذور هستی، همینجا نتیجهی این حرف این است، پس در رتبهی قبل چه شد؟ معذوریت ثابت شد؛ بنابراین حالا که در رتبهی قبل معذوریت ثابت شد معنا ندارد این بهخاطر قبح عقاب بلابیانی که بعداً هست دوباره همین معذوریت بخواهد ثابت بشود، این تحصیل حاصل است. اگر این علم اجمالی بدون توجه به اینها بخواهد از منجزیت بیفتد که لا یعقل؛ با توجه به این مقدمات بخواهد از کار بیفتد پس در رتبهی قبلش معذوریت هم ثابت شد. فلذاست ایشان در عبارت مقالاتش اینجوری فرموده: «و حینئذ فمع جریان التخییر فی الرتبة السابقة الموجبة للعذر» همان تخییری که الموجبة للعذر «لا یبقى مجال إثبات العذر بأدلّة البراءة» دیگر مجالی برای اینکه با ادلهی برائت بخواهید اثبات بکنید نمیماند، چون ثابت شد؛ چرا لا مجال؟ چون تحصیل حاصل میشود. چرا لا مجال؟ برای اینکه اگر از ناحیه علم هم بخواهی حساب کنی علم حاصل شد، دو مرتبه چطور علم حاصل میشود؟ این فرمایش ایشان است. محقق امام قدسسره پاسخ دادند از این کلام، به حسب آنچه که در تهذیب الاصول هست، شاید تقاریر دیگر هم باشد که من مراجعه به تقاریر دیگر نکردم. در تهذیب الاصول، ایشان فرموده است که اگر شما غمض عین کنید از قبح عقاب بلابیان، اگر از این غمض عین بکنید تخییر را هم عقل حکم نمیکند. خود اینکه بخواهد عقل بگوید تو مخیری در اینجا نیاز دارد به اینکه عقابش قبیح باشد؛ اینکه میگوید... ببخشید قبیح نباشد و الا اگر قبیح است حکم به تخییر نمیکند، پس شما نیاز به این جهت دارید.
س: میشود یک بار دیگر بفرمایید؟
ج: ایشان میفرمایند که: حکم عقل به تخییر که شما فرمودید حکم.... سقوط علم اجمالی توقف بر تخییر دارد، تخییر هم اضطرار و فلان؛ ایشان میفرمایند که عقل اگر احتمال عقاب در خصوص وجوب مثلاً بدهد یا در خصوص حرمت بدهد میتواند بگویید تخییر داریم؟ میگوید من درست است مضطرم ولی احتمال میدهم وجوب است عقاب داشته باشد، مخالفت با وجوب؛ اگر در رتبهی قبل نیاید بگوید که نه، به وجوب نمیتواند مولا مرا عقاب بکند، چرا؟ چون قبح عقاب بلابیان است؛ نیاید بگوید که بر حرمت، احتمال میدهم بر حرمت شاید مرا عقاب بکند، اگر این را عقل نیاید بگوید نه نمیتواند بر حرمت تو را عقاب بکند، اگر این حرف میان نیاید میتواند عقل حکم بکند به تخییر؟ پس بنابر اینکه شما میگویید که این در رتبهی متأخر است، قاعدهی قبح عقاب بلابیان در رتبهی متأخر است این غلط است. قاعدهی قبح عقاب بلابیان باید در همان حکم به تخییر که این تخییر میخواهد علم اجمالی شما را از منجزیت بیندازد، از تأثیر بیندازد، در آنجا باید مفروض گرفته بشود، پیاده بشود، تطبیق بشود، و الا اگر شما احتمال میدهید که بله درست است من مضطرم که یا انجام بدهم یا ترک کنم ولی احتمال میدهم درخصوص وجوب من عقاب داشته باشم؛ تخییر نمیگوید، میگوید وجوب را اخذ کن. اگر احتمال میدهم بر خصوص حرمت شاید عقاب داشته باشم عقل میگوید چی؟ میگوید حرمت را ترک کن، جانب حرمت را بگیر. اینکه من میگویم تخییر است برای اینکه میگویم نسبت به وجوب قبح عقاب بلابیان دارم، نسبت به حرمت میگویم قبح عقاب بلابیان دارم، پس مضطر که هستم باید یا فاعل باشم یا تارک باشم...
س: ... یکطرف باشد که اضطرار پیش نمیآید که....
ج: نه مضطر به اینکه یا فاعل یا تارک هستم بالاخره، برای اینکه اضطرار حالت سوم که وجود ندارد، من باید یا فاعل باشم یا تارک باشم، در اینکه اضطرار دارم؛ از آن طرف به خصوصِ وجوب، قاعدهی قبح عقاب بلابیان دارم، به خصوصِ حرمت، قاعدهی قبح عقاب بلابیان دارم، چون اینچنین است پس میفهمم مخیر هستم. پس این عنصری است که در همان سابق در رتبهی قبل باید باشد، اگر نباشد شما عقل به تخییر نمیرسد. چطور شما میآیید میگویید رتبهاش متأخر است و در رتبهی متقدم بدون این، بدون این در رتبهی متقدم عذر ثابت شده آنوقت بعد میگویید دو مرتبه عذر نمیتواند به آن ثابت بشود؟ نه آقا در رتبهی متقدم همان که شما میگویید تا این نیاید اصلاً تخییر ثابت نمیشود. عبارتشان را بخوانم. بله فرموده: «ان حکم العقل بالتخییر انما یکون» این انما یکون من دارم اضافه میکنم عبارت تهذیب نیست ظاهراً لازم دارد «اما یکون بعد اجراء قاعدة قبح العقاب بلا بیان فی طرفی الفعل و الترک و إلاّ فلو احتمل عدم قبحه» یعنی قبح العقاب «بالنسبة إلى خصوص أحد الطرفین لم یحکم بالتخییر قطعاً» یعنی لم یحکم العقل بالتخییر قطعاً، پس این باید باشد. این فرمایش ایشان در ابتداء، بعد میفرماید «و ان شئت قلت»، میفرمایند که مجرای برائت با مجرای اضطرار متفاوت است، اصلاً اینکه این علم اجمالی از کار میافتد، مجرایش غیر از آن است، آنکه شما به آن اضطرار دارید خصوص ترک است؟ نه به ترک من اضطرار ندارم، خصوص فعل است؟ نه، به آن هم اضطرار ندارم. آنکه به آن اضطرار هست احدهما است، نه خصوص فعل است نه خصوص ترک است. پس اضطرار آنجایی که پیاده میشود تطبیق میشود، آن احدهما هست، نه هذا بخصوصه و نه هذا بخصوصه. وقتی این جور شد پس درخصوص فعل که نگاه بکنید اضطرار و مقدمات وجود ندارد؛ درخصوص ترک که نگاه بکنید اضطرار و مقدمات وجود ندارد. آنکه وجود دارد در عنوان احدهما است؛ این فرموده «و إن شئت قلت إنّ مجرى الاضطرار غیر مجرى القاعدة» قاعدهی قبح عقاب بلابیان، مجرای قاعدهی قبح عقاب بلابیان کل واحد؛ این به تنهایی، این بخصوصه، این بخصوصه، این است. «فإنّما هو المضطر إلیه هو أحدهما و أمّا خصوص الفعل أو الترک فلیس مورداً للاضطرار فلو فرض کون الفعل واجباً و مع ذلک فقد ترکه المکلّف، فلیس عدم العقاب لأجل الاضطرار إلیه» مثل این نیست که اکل میته کرده مضطر بوده ...، اضطرار نداشته خب میتوانسته ترک کند؛ سراغ ترک میروی آن هم اضطرار نداشته آن هم میتواند رها کند. انسان اصلاً هر کاری اگر اینجور باشد ما اصلاً مضطر هستیم در عالم، چون هر کاری را یا باید انجام بدهیم یا ترک کنیم دیگر، اضطرار داریم؛ میگوییم آقا مضطر نیستی که، این به این طرفش به خود این طرف نگاه کنی بله مضطر نیستم چون میتوانم رهایش کنم آنور را انجام بدهم؛ به این طرف نگاه کنیم مضطر نیسم خب میتوانم این طرف را رها کنم آن طرف را انجام بدهم. بله احدهما، انسان ... بله عالم مضطر است، فلذا در کلام و یا در علوم عقلی گفتند انسان خالی از اکوان اربعه نیست؛ بله نسبت به احد الاکوان الاربعه مضطر است اما نسبت به کل واحد واحد مضطر نیست، این را ترک میکند به آن، آن را ترک میکند به آن.
«فلیس عدم العقاب لأجل الاضطرار إلیه لکون الفعل مقدوراً بلا إشکال بل یقبح العقاب بلا بیان بل لقبح العقاب بلا بیان» اگر میگوییم... بهخاطر اضطرار اینجا نیست بهخاطر قبح عقاب بلا بیان است از این جهت میگوییم عقاب درست نیست، نه اینکه چون مضطری، به اضطرار ربطی ندارد؛ این فرمایش ایشان است.
آیا این اشکال با تقریبی که کردیم برای فرمایش محقق عراقی وارد میشود به فرمایش محقق عراقی؟ ممکن است عرض کنیم نه؛ چون این فرمایش درست است که اگر احتمال عقاب بدهد نمیتواند حکم به تخییر کند، این درست است, اما لأجل بلابیانی باید نفیاش کند، با بلابیانی نفیاش میکند، چهجور با بلابیانی نفی کند؟ ایشان میگوید من نمیتوانم بلاقبل، در رتبهی قبل به بلابیانی نمیتوانم، چون علم اجمالی بیان است، بله این مغالطهای که اینجا وجود دارد ای است که بله، آن جایی که عقل میخواهد بگوید تخییر، باید احتمال عقاب در هر طرف را هم چه کار کند؟ نفی کند. این درست است. اما بر چه اساس میتواند نفی کند؟ بر اساس عدم بیانی میتواند نفی کند؟ اول کلام است.
س: ...
ج: صبر کنید تمام بشود.
بر چه اساسی باید نفی کند؟ بله، ایشان میگوید بر اساس قبح... بر اساس ترجیح بلامرجح، اضطرار و ترجیح بلامرجح عقاب قبیح است. درست است، باید عقاب هم بر فعل قبیح باشد هم بر ترک قبیح باشد، این قبول داریم اما قبح عقاب در این جا بر اساس چیست؟
س: قبح عقاب ...
ج: بر اساس این است که اضطرار داری و قبیح است.... و ترجیح بلامرجح مستحیل است. پس عقاب نمیتواند بکند. هم عبد ترجیح بلامرجح نمیتوانست بدهد، هم شارع نمیتواند بیاید بگوید من به خاطر این یکی عقابت میکنم با این که بیانی نگفته، ترجیح هم این جور بگوید، بیانی نیست، ترجیح هم نیست، همین جور بگوید من گتره میخواهم بر ترک تو را عقاب بکنم. چرا بر ترک عقاب کنی؟ بر فعل عقاب کن، چرا بر فعل میخواهی عقاب کنی؟ بر ترک عقاب کن. پس آقای آقاضیاء به این توجه دارد که بله، ما اگر عقاب را پای آن را از بین نبریم نمیتوانیم تخییر بگوییم. اما حرف ایشان این است که این عقاب که نفیاش میکنیم بر اساس چه نفیاش داریم میکنیم در رتبه قبل؟ این عقاب که در رتبه قبل دارد نفی میشود، بر اساس همان تخییر و همان برهانی است که تخییر را ایجاد کرد برای عقل؛ که مضطر هستی، ترجیح بلامرجح هم محال است. حالا که مضطر هستی، ترجیح بلامرجح هم محال است؛ پس عقابی در این جا نه برای این وجود دارد نه برای این وجود دارد. چون عقاب وجود ندارد «لأجل الاضطرار و عدم الترجیح و کون الترجیح بلا مرجح باطلاً مستحیلاً» این به خاطر این است و الّا اگر شما بخواهید آن جا را هم به واسطه قبح عقاب بلابیان درست کنید دور لازم میآید، دور لازم میآید. چرا؟ چون جریان قاعده قبح عقاب بلابیان توقف بر چه دارد؟ بر این که علم اجمالی از کار بیفتد. علم اجمالی بخواهد از کار بیفتد، تأثیر نداشته باشد، نیاز دارد به قاعده قبح عقاب بلابیان، پس دور لازم میآید. قاعده قبح عقاب بلابیان، توقف بر سقوط علم اجمالی، سقوط علم اجمالی توقف بر قاعده قبح عقاب بلابیان، پس دور لازم میآید. این درست است. پس آن چیزی که این جا موجب مغالطه شده این است که بله، ما عقاب را هم باید نفی کنیم تا تخییر باشد. این درست است. اما عقابی را که باید نفی کنیم تا قاعده قبح عقاب بلابیان، تا تخییر بیاید آن به یک مناط آخری باید باشد. اگر او بخواهد به مناط قاعده قبح عقاب بلابیان باشد چه لازم میآید؟ دور لازم میآید. فلذا است با توجه به این اگر در بعضی از تقاریر کلام محقق عراقی مراجعه بفرمایید، مقدماتی که چیدند، بعضیها مقدمه چیدند، یکی از مقدماتشان همین است که گفتند این دور لازم میآید اگر بخواهد این قاعده قبح عقاب بلابیان در رتبه قبل هم باشد.
پس بنابراین، این فرمایش محقق امام قدس سره نسبت به آقای آقاضیاء با تقریبی که عرض کردیم و توضیحی که داده شد، این وارد نیست.
س: حاج آقا، ببخشید، این حرف که حضرت امام فرمودند، همان مطلبی است که جلسه قبل عرض کردم؛ یعنی این جا یک مغالطهای صورت گرفته که باعث شده که
ج: بله، ما میگوییم مغالطه صورت گرفته، اما جای مغالطه کجا است؟
س: بله، عرض ما این است که این جا این که ما احساس میکنیم مغالطه است، علت آن این است که این که حضرت امام میفرمایند باید قبح عقاب بلابیان باید جاری بشود این بلابیان در مورد بیان نوعی است. یعنی در مورد وجوب یا حرمت آن ما بیان نداریم. آن قبح عقاب بلابیانی که موضوع بحث ما است و آقایان دارند در مورد آن بحث میکنند، آن در مورد جنس است. این جا آن بیان با این بیان مشترک لفظی است. حضرت امام آن جا میگویند چون ما بیان بر وجوب نداریم پس نمیتواند ما را به خاطر وجوب عقاب کند. چون بیان بر حرمت هم نداریم، یعنی فصل آن نیست نه این که جنس آن را نداریم. بعد ما این را نیاوریم همین شما که میفرمایید
ج: این حرف آخری است. ببینید این مطلب آخری است.
س: این، این که میگویی عبارت همین را
ج: نه، نه آقای عزیز، این مطلب آخری است که اصلاً از اول بیایند این جوری بگویند به آقاضیاء صاف، دیگر این همه پیچاندن ندارد که، بگویند آقا شما نسبت به خصوص وجوب بیان داری؟ نداری، پس ما این جا میخواهیم قاعده ...؛ نسبت به خصوص حرمت بیان داری؟ نوع یعنی وجوب و حرمت، دیگه این قدر پیچاندن ندارد که، میگوید آقا نسبت به این که بیان نیست.
س: ولی خود آقا ضیاء نمیتواند بدون این اثبات کند تخییر را،
ج: چرا؟
س: یعنی ترجیح بلامرجح
ج: چرا؟
س: یعنی همین، ما میگوییم مرجح هست. شما میگویید چه جوری میگویید نیست؟ میگویید به ما نرسیده، میگوییم هست، به شما نرسیده، میگویید خب پس عقاب بلابیان قبیح است چون به من نرسیده نمیتواند بر آن چیزی که به من نرسیده، من را به آن ملزم کند. به آن مرجحی که ...، این میشود بلابیان.
ج: آقای، نه آقای عزیز،
س: انکار بیانات ...
ج: آقای آقاضیاء میگوید ما به قاعده قبح عقاب بلابیان هنوز کار نداریم. شما اصلاً میگوید علم اجمالی منجز است عالم یا میگوید منجز نیست؟
س: بله، علم اجمالی
ج: علم اجمالی منجز است؟
س: بله، ولی در حد خودش
ج: در حد خودش یعنی چه؟ علم اجمالی داری، یا وجوب است یا حرمت است. این علم اجمالیِ تا از تنجزش، تنجیزش نیندازی، که آن چه که در واقع هست دارد تنجیز میکند.
س: خب حالا من را به خصوص
ج: درواقع یا وجوب است یا حرمت است. این علم اجمالیِ او را تنجیز میکند یا نه؟ میدانم این ده تا کاسه این جا این جا هست، یکی از آنها نجس است. آن إجتنب از آن کأسی که واقعاً در این جا هست، این علم اجمالی، آن إجتنب از کأسی که در این جا هست او را تنجیز دارد میکند. این جا هم یا حرمتِ یا وجوبِ که هست، این علم اجمالی آن را دارد تنجیز میکند یا نمیکند؟ آقاضیاء میگوید اگر بخواهی قاعده قبح عقاب بلابیان را جاری کنی، این علم اجمالیِ باید آن حکم واقعی که در این جا وجود دارد آن را تنجیز نکند تا قاعده قبح عقاب بلابیان جاری بشود. بخواهد تنجیز نکند راهش چیست این جا؟ راهش خودِ قاعده قبح عقاب بلابیان است که دور لازم میآید. از یک راه دیگر باید تنجیز نکند. آن راه دیگر چیست؟ اضطرار و عدم ترجیح است و بطلان ترجیح بلامرجح است. ترجیح بلامرجح که آمد، خودش عذر را درست میکند، عذر که درست شد دومرتبه نمیشود، این حرف ایشان است. ما جواب داریم از این فرمایش ایشان؛ اما این جوابی که در تهذیب الاصول ذکر شده نمیتواند جواب باشد به آقاضیاء، برای خاطر این که شما میگویید ما در رتبه قبل باید آن جا هم که میخواهیم تخییر بگوییم، آن جا هم به قاعده قبح عقاب بلابیان تمسک باید بکنیم؟
س: نه
ج: چه جور آن جا به قاعده قبح عقاب بلابیان میخواهید تمسک کنید؟ تا علم اجمالیتان را از کار نیندازید که نمیتوانید. تا علم اجمالیتان را از کار نیندازید که نمیتوانید. پس بنابراین جریان قاعده قبح عقاب بلابیان، توقف بر سقوط علم اجمالی دارد. سقوط علم اجمالی توقف بر قاعده قبح عقاب بلابیان پیدا میکند و این دور است.
س: ...
و اما در بحوث؛ در بحوث، در بحوث، جواب داده شده که، در بحوث جواب دادند به این که این کلام آقاضیاء درست نیست؛ چون درست است این علم اجمالی از تنجیز باید بیفتد و میافتد، حالا که تازه علم اجمالی از تنجیز افتاد، تازه میشود مقام مثل آن جایی که ما علم اجمالی را نداریم، شبهه تحریمیه است علم اجمالی هم نداریم، شبهه وجوبیه است علم اجمالی نداریم. یک وجوب محتملی داریم، یک حرمت محتملی داریم علم اجمالی از کار افتاد، حالا علم اجمالی که از کار افتاده چه میشود؟
س: مثل موارد دیگر میشود.
ج: میشود مثل موارد دیگر، موارد دیگر ما شبهه داریم وجوب هست یا نه؟ چه کار کنیم؟
س: قبح عقاب بلا بیان...
ج: باید قاعده قبح عقاب بلابیان را جاری کنیم. پس این جا علم اجمالی ساقط باید بشود از اثرگذاری، ساقط شد. ساقط شد، کار تمام نمیشود که، ساقط که شد، حالا من شک دارم وجوب هست یا نه، قاعده قبح عقاب بلابیان اگر به فریاد من نرسد میگویم خب احتمال وجوب دارد. پس شاید مخالفتش بکنم عقاب داشته باشم. احتمال حرمت هست یا نه؟ قاعده قبح عقاب بلابیان اگر به فریاد من نرسد چه جور میتوانم امنیت داشته باشم؟ فرموده است که «و یلاحظ علی هذا الکلام»، یعنی کلام محقق عراقی، «ان المدعی اجراء البرائه بعد الفراغ عن عدم منجزیت العلم الاجمالی» بعد از فراغ این که آن منجز نیست، این درست، ما بعد از فراغ از این که تازه علم اجمالی را از کار انداختیم، حالا میخواهیم از این احتمال وجوب یا از این احتمال حرمت برائت جاری کنیم.
س: حاج آقا،
ج: بله؟
س: با چه چیزی علم اجمالی ...
ج: با همان تخییر و هر چه آن بیان ایشان است.
«ان المدعی اجراء البرائه بعد الفراغ عن عدم منجزیت علم اجمالی» برائت از چه میخواهیم اجرا کنیم؟ «عن احتمال الوجوب او الحرمة فی نفسه کما لو لم یکن علمٌ اجمالی بالالزام» اگر ما اصلاً علم اجمالی به الزام نداشتیم، فقط احتمال وجوب میدادیم نباید برائت جاری میکردیم، نباید از حرمت برائت جاری میکردیم، از وجوب؟ حالا هم همین جور، فقط شما علم اجمالی را از کار انداختید. «فنطبق البرائة العقلیة لاثبات التأمین من ناحیته» ناحیه احتمال وجوب یا احتمال حرمت، «فهذا ملاکه تامٌ فی نفسه و لو کان ملاک اضطرار الذی یسقط العلم الاجمالی عن البیانیه تاماً ایضاً» درست، آن اضطرار و بیان شما هم تام است ایضاً، اما آن تامٌ ایضاً چه کار میکند؟ آن علم اجمالی را از کار میاندازد. علم اجمالی که از کار افتاد تازه میشود مثل شبهات بدویهای که علم اجمالی نداریم. میشود مثل آن جا، پس باید برای خاطر احتمال وجوب یا احتمال حرمت هم چه کار کنی؟ تطبیق بکنی برائت عقلیه را، ایشان، «فما یَنفِی (یا) فما یُنفَی بالبرائة العقلیه غیر ما ینفی بملاک الاضطرار، و عدم امکان عدانة العاجز عن الوظیفة العملیة» آن چه که با اضطرار از بین میرود غیر از آن چیزی است که با اصالة البرائة العقلیه از بین میرود. آن چیزی که با اضطرار از بین میرود چیست؟ تنجز علم اجمالی است، تنجیز علم اجمالی است. آن چیزی که ...، ولی آن دیگر احتمال وجوب حرمت را که از بین نبرده، ما به برائت عقلیه این را میخواهم از بین ببریم.
این بیان محقق شهید صدر هم قدس سره علی این جا، این باز غفلت از آن نکتهای است که آقاضیاء فرموده. آقاضیاء چه فرمود؟ فرمود همان برهانی که دارد علم اجمالی شما را ساقط میکند همان موجب عذر هم در همان رتبه میشود. یعنی عذر برای احتمال وجوب و احتمال حرمت هم او ایجاد کرد دوباره دنبال چه هستید؟
س: یعنی ما دو تا حکم این جا
ج: یعنی آن دو تا فایده دارد. همان برهان، همان اضطرار و استحاله ترجیح بلامرجح دو مولود دارد. همان میگفت دو مولود دارد. فلذا فرمود چی؟ الموجبة للعذر، این تخییر در رتبه سابقه الموجبة للعذر، یعنی عذر از چه کسی؟ عذر از احتمال وجوب، عذر از احتمال حرمت، پس حرف آقاضیاء این است؛ شما از این غمض عین میکنید؟ میگویید بله، علم اجمالی از کار افتاد. هنوز ما چه میدانیم احتمال وجوب میدهیم، مثل جایی میشود که علم اجمالی نباشد. او میگوید بابا همان حرف قبلیِ که میخواهد علم اجمالی را از کار بیندازد، همان جور که علم اجمالی را از کار انداخت، همان عذر هم برای شما ثابت کرد. دیگر دنبال چه میگردید؟ این فرمایش ایشان؛ پس فرمایش بحوث هم جواب آقای آقاضیاء نیست در حقیقت، و الحق فی الجواب،
س: ...
ج: حالا.
و الحق فی الجواب این است که بگوییم این خلط رتبه و معیت تحقق است، اختلاف در رتبه موجب نمیشود در تحقق هم اول و ثانی داشته باشیم، تحقق مع است. چون اگر فرض کنید پدر و پسری وارد یک مکانی شدند، تا این دو تا وارد میشوند این جا میشود چی؟ این جا میشود «الانسان موجودٌ فیه»، این اثر است. تا این دو تا معاً وارد شدند میشود «الانسان موجودٌ فی هذا المکان»، این اثر بر آن مترتب میشود. این اثر مال کیست؟ بگو آقا، این اثر مال پدر است نه مال پسر است. چون این پسر در رتبه بعد از بابا هست، میشود بابا نباشد پسر باشد؟ این که نمیشود که، حالا چون این چنینی است پس این «الانسان موجودٌ فی هذا المکان»، این مستند به کیست؟ به پدری که در رتبه قبلش آن علت است و پسر در رتبه بعد است چون معلول است. درست است اینها از علت و معلول در رتبه، تقدم و تأخر دارند اما در اثرگذاری، در زمان معاً، چون معاً، به هر دو نسبت داده میشود. به هر دو نسبت داده میشود. این جا، این جا در اثر این که علم اجمالی ساقط میشود از منجزیت، معاً زمینه برای تطبیق دو چیز فراهم میشود. دو ملاک؛ یکی این که اضطرار دارد و یکی این که پس بیانی نیست، پس قبیح است. این عدم این قبح عقاب در این جا که حاصل میشود، هم بر اساس آن ما فی الرتبة المتقدمه هست هم بر اساس ما فی الرتبة المتأخره هست و اگر این جا بخواهید استناد به ما فی الرتبة المتقدمه بدهید دون المتأخر، ترجیح بلامرجح است. مثل این است که این جا یک کلید را میزنید، آن لامپ اول روشن میشود معاً باعث میشود که لامپ بعدی هم معاً روشن بشود. شما باید این جا چه کار کنید؟ بگویید این جا... روشنایی این جا مال کدام است؟ میتوانید بگویید فقط مال قبلیِ است، معاً روشن شد. معاً این دو تا نورافشانی کرد و ظلمت مکان را از بین برد. نمیتوانید به قبل نسبت بدهید. بله، در مقام محاوره، نه در مقام واقع، در مقام محاوره این مطلب ممکن است گفته بشود. اگر یادتان باشد مرحوم شیخ انصاری در آیه نبأ آن جا «إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا» (حجرات/6) آن جا یکی از تقاریب است برای این که این آیه دلالت میکند بر حجیت خبر واحد، یکی از تقاریب آن چیست؟ این است که اگر خبر واحد بالذات حجت نبود باید بفرمایند اگر آورندهاش فاسق بود تبیُن کنید حجت نیست. خبر بالذات حجت نیست، دیگر فاسق بیاورد یا عادل بیاورد، چرا تعلیل به وصف میکنید؟ که وصف بعد از ذات است. چرا میگویی اگر فاسق خبر آورد حجت نیست، تبیُن کنید؟ این که فرموده اگر فاسق خبر آورد تبیُن کنید، نشان میدهد که پس خبر واحد فی الجمله خودش حجت است و خود خبرِ واحد بودن دلیل بر عدم حجیت نیست. إسناد در مقام اثبات در جایی که مقتضی نیست به مانع یا به عدم شرط، غلط است. وقتی اصلاً مقتضی وجود ندارد نمیتوانیم بگوییم این فلانی که نیامد، اصلاً مقتضی وجود نداشت، یک مانعی ذکر کنیم، عدم شرط ذکر کنیم. این در مقام اثبات غلط است اما در مقام ثبوت وقتی نه مقتضی وجود دارد، هم مانع هم موجود است، شرط هم مفقود است بگوییم درواقع نبودن، استناد به عدم مقتضی فقط دارد؟ نه،
س: برای این که عقلی است...
ج: به خاطر این که این مجموعه نیست، نیست دیگه،
س: ...دور بین علم اجمالی و بلابیانش پس چه جور
ج: بله؟
س: دور پیش میآید اگر بخواهید با برائت بلابیان علم اجمالی را از کار بیندازیم، متوقف بر این دارد. اگر بلابیان را از کار بیندازیم نیاز به علم اجمالی داریم. این مطلبی که شما میفرمایید این جا چه جوری میخواهد این علم اجمالی را از کار بیندازیم با بلابیان؟
ج: علم اجمالی برای چه از کار افتاد؟ نه به واسطه عدم البیانی،
س: به واسطه اضطرار؟
ج: به واسطه اضطرار و آن برهان، علم اجمالی به واسطه آن از کار افتاد. حالا که از کار افتاد، کار افتادن این علم اجمالی ما، هم این هم آن، مثل دو تا علت میمانند. او الان عذر را میآورد این هم عذر را دارد میآورد. این جور نیست که او اول عذر را بیاورد ثمّ این بخواهد عذر ...، همین عذری که درست میشود
س: این تحصیل حاصل نیست.
ج: نه، نه، نه، همین عذری که درست میشود براساس، مثل توارد علتین بر معلول واحد است. باید بگوییم جامع آن باعث شده؛ مثل توارد علتین بر معلول واحد، حالا اگر یکی از آن علتین علت دیگری است ولی معاً پیدا میشوند مثل مثالهایی که زدم، یکی علت دیگری است ولی معاً تحقق پیدا میکنند، خب این جا معلولی که پیدا میشود به کدام مستند است؟ نمیتوانیم بگوییم مقدم مستند به او است. مثل این که عرض کردم شما یک لامپ دارید به یک لامپ دیگر، این باعث روشن شدن آن لامپ میشود. این کلید را که میزنید، این لامپ و آن لامپ معاً روشن میشود. اگر چه لامپ ثانی به خاطر لامپ اول روشن شد اما چون تأخر و تقدم زمانی ندارد، فقط تقدم و تأخر رتبی دارد، این روشنایی که این جا پیدا میشود، مستند به آن لامپ اول نیست.
س: ...فقط
ج: فقط، بلکه این مستند به هر دو است.
و صلیالله علی محمد و آله الطاهرین