لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس میباشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و صلی الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابی القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لاسیما بقیةالله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف.
قبل از شروع در بحث فرمودند که بیماری در بیمارستان هستند و نیاز به دعا و انشاءالله عنایات خدای متعال هست، سورهی مبارکهی حمدی را به قصد شفای آن بیمار قرائت بفرمایید با یک صلوات .....
ادلهی روائی و سنت بر وجوب ارشاد جاهل عرض شد و نظر ثانویای هم که باز به موارد شد، دیدم که روایت جدیدی که مضموناً غیر از همانهایی باشد که خواندیم ظاهراً نیست؛ شبیه همان روایات، بعض روایات دیگر، دو سهتا روایت دیگر شاید باشد اما مثلاً در باب کتمان علم هست که همینهایی است که گفتیم. و بعضی از اجله هم به یک روایات دیگری در مقام تمسک کردند، ذکر کردند مثل روایات خاصهی بر نشر علم و امثال ذلک. خب آن روایات تعریف دارد میکند، تمجید میکند از آن کسی که عملش را در اختیار دیگران بگذارد؛ اما در مقام دلالت بر وجوب نمیکند. بله عالمی که نصیحت میکند مردم را، عالمی که علمش را در اختیار دیگران قرار میدهد، علمش را نشر میکند «زکات العلم نشر» و امثال این تعبیرات. این تعبیرات دلالت نمی کند بر وجوب ارشاد جاهل و وجوب؛ بله لا ریب در اینکه نشر علم حَسَن است و مطلوب عقلی و شرعی هست. بنابراین آن دسته از روایاتی که اینجور مضامین را دارند دربارهی نشر علم هستند، دربارهی مکانت عالم هستند و امثال ذلک، آن روایات برای بحث ما نافع نیستند، برای اثبات مدعای این بحث. فلذا روایاتی که میشود به آنها استدلال کرد برای وجوب همین روایاتی است که گفته شد و اگر بعضی روایات یک دو سهتا دیگر شاید باشد گفته نشد، آنها هم مضموناً با این روایات گفته شده اتحاد دارند.
خب این یک دسته روایات که البته روشن شد که معمول این روایات قابل استناد برای اثبات بحث ما نیست و اگر قدر متیقن آنها را بخواهیم حساب بکنیم بله، بر عالم، بر شخصی که عالم عرفی بر او صادق است نه هرکسی که هر مسألهای را میداند، عالم عرفی فیالجمله این روایات دلالت میکند بر اینکه یجب علیه بهخصوص در آن موردی که مسبوق به سؤال باشد و اگر این عالم اظهار علمش را نکند آن در خلاف واقع میافتد. با این قیود و شرائط میشود گفت که و بعید نیست بگوییم واجب هست بر او. اما اینکه بر کل ناس واجب باشد هر کسی هر مسألهای را میداند باید تعلیم به جاهل در آن مسأله بکند «من حیث تعلیم الجاهل و ارشاد الجاهل» از این حیث ما دلیل نداریم. بله گفتیم که گاهی ممکن است این مقدمهی برای امر به معروف یا نهی از منکر بشود، آن مسألةٌ أخری آنجا هم به عنوان ارشاد جاهل واجب نمیشود، مقدمهی واجب که واجب نیست، بله چون نهی از منکر باید بکند آن هم مقدمهاش این است، این مقدمةً لِ آن وجوب عقلی دارد، لزوم عقلی پیدا میکند نه وجوب شرعی باید پیدا بکند و هکذا امثال این موارد.
س: در ظرف سؤال چی؟
ج: عرض کردم در ظرف سؤال باز برای همهی ناس ما دلیلی پیدا نکردیم، بخواهیم بگوییم هر کسی. میتواند بگوید برو از علما سؤال بکن.
س: آقا اگر طریقی بدانیم؟
ج: وجوبش اشکال ندارد، وجوب نفسی، طریقی یا نفسیِ طریقی یا طریقیِ محض این دخالتی در بحث ما ندارد، آن دخالت در این دارد که آیا میتواند بهجای اینکه خود آن مسأله را بگوید احتیاط بگوید بکن، طریقهی احتیاط را نشانش بدهد.
س: آقا ارشاد جاهل به عنوان یک درواقع عنوان موضوعی باز میفرمایید واجب نیست دیگر ...
ج: موضوعیِ طریقی است یعنی شارع برای رسیدن به آن این طریق را انتخاب کرده باشد، یعنی بگوید این طریق را لازم میدانم، از این طریق بروید. مثل اینکه مثلاً میگوید از مجتهدی تقلید بکن که علمش موضوعیِ طریقی قرار داده، میگوید از راه همین کتاب و سنت به احکام من رسیده باشد، جفر و رمل و این کارها نباشد. میگوید تقلید از این مجتهد جایز نیست، از این مجتهدی که از این معلوم است که این تقلید حیث طریقی دارد، حیث موضوعی ندارد ولی موضوعیِ طریقی، یعنی برای رسیدن به آن هست منتها خودش هم موضوعیتی هم دارد که از این راه باشد نه از راههای دیگر باشد...
س: ولی طبق بیانات سابق ... که این طریقیِ محض از مجتهد، یعنی درواقع در همان....
ج: نه نمیتوانیم بگوییم، نه معلوم نیست قطعاً طریقیِ محض بدانیم...
س: اگر میتواند واقعاً این را کلاً بالمرّه کنار بگذارد در هر موردی که امکان دارد آن دیگر، یعنی واقعا توی بحث ... معمولاً همین ....
ج: نه نه نه، چون اگر گفتیم قدر متیقن میگوید عالم بگوید، ممکن است که میگوید از اینها بپرسید برای اصلاً این است که برای عالم هم مکانت ایجاد بشود، مردم درِ خانهی علما بروند.
س: از این حیث ممکن است؟
ج: بله از این حیث ممکن است این هم در نظر شارع باشد و این حرف درستی است. یکی از... حالا آیتالله صافی حفظهالله تعالی میفرمود: من توی شهرستانها توی اینها دفتر گفتم نزنند برای من، چرا؟ چون میفرمودند برای این که رابطهی مردم با علمای شهرستانها قطع نشود. وقتی که یک دفتر خاص باشد یک آقایی هم ما گذاشتیم آنجا، خب هرکس که کار دارد میرود آنجا؛ بقیهی علما چی؟ برای خاطر اینکه این ارتباط بین مردم و علما کما فی السابق برقرار باشد نه، من شخص خاصی را قرار نمیدهم و این یک نکتهی لطیف و مهم و درستی است که اسلام هم خواسته که این ارتباط بین مردم و بین علماء وجود داشته باشد، اثر این را هم ما خب در انقلاب دیدیم دیگر، همین علماء بودند که مردم را تهییج میکردند و مردم را وادار میکردند که آنجور در صحنه بیایند و دفاع کنند و باشند.
علیایحال میتوانیم بگوییم طریقیِ موضوعی است، یعنی هردو جهت در نظر شارع ممکن است باشد میگوید به علماء مراجعه کنید. حالا در قبال این ادلهی لفظیه هنوز ادلهی دیگر را هنوز بررسی نکردیم، خب کتاب و سنت و عقل و اجماع و بناء عقلاء هست، ما فعلاً در سنت داریم صحبت میکنیم. عقل و اجماع را حالا ببینیم امروز اصلاً میرسیم یا نه؟ فلذا چون میخواهیم به آنها هم اگر بشود برسیم خواهش من این است که اشکالات و انقلتها را اگر یک مقداری کم بشود که ما بتوانیم این دلیل را امروز اگر بشود تمام کنیم، اگر نشد آنوقت باید بعد از تعطیلات هم دو مرتبه به همین ابحاث بپردازیم.
س: ...
ج: ممنون، بله گفتم که در نهجالبلاغه هم، ولی من از راوندی نقل کردم.
س: ...
ج: اگر آنجا، آنجا چهجوری نقل کرده؟
س: ...
ج: نه میدانم، نامه چهجور شروع شده؟
س: ...
ج: آهان بله نیست داده دیگر بله. منتها آن دیگر بالاخره دلالتش محل اشکال بود، حالا سندش درست میشود با آن که «من کتابٍ له» یعنی سید رضی دارد شهادت میدهد که کتابی از حضرت امیر(س) به این آقا.
بعضی روایات وجود دارد که از این روایات ممکن است استفاده بشود که ارشاد جاهل واجب نیست و بنابراین اگر آن روایات دلالتاً و سنداً تمام بشود خب قهراً معارضه میکند با روایاتی که به آنها برای وجوب استدلال میشد و اگر روایات وجوب را هم ما مناقشه کردیم عدم وجوب مستند به دلیل امارهای میشود نه اینکه مستند به اصل عملی بخواهد بشود. فلذاست که خواندن این روایات و توجه به این روایات هم لازم هست.
این روایت اولین روایتی که بر عدم وجوب به آن استدلال شده و بزرگانی فرمودهاند از این روایت استفاده میشود که ارشاد جاهل حالا مطلقا یا علی بعض القیود واجب نیست روایت دوازدهم باب هفتم از ابواب وجوب غسل، یعنی ابواب جنابت باب هفتم حدیث دوازدهم؛ «وَ عَنه عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أُدَیْمِ بْنِ الْحُرِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(ع) عَنِ الْمَرْأَةِ تَرَى فِی مَنَامِهَا مَا یَرَى الرَّجُلُ عَلَیْهَا غُسْلٌ قَالَ نَعَمْ» خب این روایت دلالت میکند که احتلام همانطور که برای رجال احتلام هست برای نساء هم احتلام هست. حالا سؤالش این است که اگر مرأه محتلم شد باید غسل بکند؟ حضرت فرمود طبق این نقل «نَعَم وَ لَا تُحَدِّثُوهُنَّ فَیَتَّخِذْنَهُ عِلَّةً» حضرت فرمود بله، این جنب میشود غسل هم بر او لازم است اما این مطلب را به آنها نگویید؛ حالا چه احتیاطاتی اسلام دارد میکند برای عفاف و صیانت خانمها و جامعه با این اموری که ما داریم، و این مسألهی شرعی و دینی را این روایت میگوید به اینها نگویید «فَیَتَّخِذْنَهُ عِلَّةً». شیخ بهائی قدسسره توضیح دادند که این علت این «فَیَتَّخِذْنَهُ عِلَّةً» یعنی چی؟ فرموده است که «لعل مراده علیه السلام أنکم لا تذکروا لهن ذلک لئلا یجعلن ذلک وسیلة للخروج إلى الحمامات متى شئن، من غیر أن یکن صادقات فی ذلک» یک سوژه دستشان نیاید که بخواهند حمام، مخصوصاً حمامهای توی آن زمان که نهی هم شده در روایات، چون پوشش نداشتند حمام، حتی مردها هم پوشش نداشتند در حمام، فکیف به زنها. فلذا همینطور لخت و عور توی حمام میرفتند هم مردها هم زنها؛ حضرت میفرمایند که برای اینکه هروقت دلشان خواست بلند نشوند بروند و سوژهشان این باشد خب جوان است، دختر فلان بگوید من محتلم شدم میخواهم بروم حمام، به اهل منزل، به والدهاش مثلاً به چی بگوید من بله محتلم شدم برای نمازم میخواهم بروم حمام، همینجوری روی، و حال اینکه نشده فقط برای اینکه برود آنجا بالاخره «أو أنهن ربما جومعن خفیة عن أقاربهن، فإذا رآهن أقاربهن یغتسلن و لیس لهن بعل» و حال اینکه اینها هنوز ازدواج نکردند اقارب ببینند که دارد غسل میکند، رفته، میگوید آقا من خواب دیدم، من محتلم شدم و حال اینکه نه، این مخفیانه عمل خلاف انجام داده و الا «فاذا جومعن خفیة عن أقاربهن فإذا رآهن أقاربهن یغتسلن و لیس لهن بعل، جعلن الاحتلام علة لذلک و هو الأظهر» بعد میگوید این معنای دومی که کردیم نسبت به معنای اول اظهر است.
«و قال فی موضع آخر: یمکن ان یکون مراده علیه السلام أنکم لا تخبروهن بذلک، لئلا یخطر ذلک ببالهن عند النوم و یتفکرن فیه فیحتلمن، إذ الأغلب أن ما یخطر ببال الإنسان حین النوم و یتفکر فیه فإنه یراه فی المنام» خب این هم یک فلسفهی دیگری و علت دیگری است که بالاخره اینجور حرفها ذهن آنها را تحریک میکند و ممکن است عند المنام این حرفها به ذهنشان میآید بعد بنابراین باعث میشود و هکذا.
س: همهی آن سهتا علت را برای مردها هم میشود گفت مثلاً بگویند کسی ازدواج نکرده ...
ج: نه اینجا اشد است دیگر اینجا اشد است.
«و فیه دلالة على أنه» حالا بعد شیخ فرموده، شیخ بهائی رضوانالله علیه «و فیه دلالة علی انه لا یجب على العالم بأمثال هذه المسائل تعلیمها للجاهل بها، بل یکره له ذلک إذا ظن ترتب المفسدة علیها» خب حالا به یک قیودی ایشان فرموده ما از این روایت استفاده میکنیم که ارشاد جاهل بر امثال اینها واجب نیست. بعضی دیگر از ....
س: ...
ج: توی مشرق الشمسینشان هست ظاهراً.
در ملاذ الاخیار مرحوم مجلسی اول، ملاذ الاخیار که شرح تهذیب الاحکام هست فرموده است که: «قال الفاضل التستری رحمه الله: کان فیه أنه لا یجب تعلیم الجاهل و تنبیه الغافل» از این روایت کأنّ استفاده میشود که واجب نیست تعلیم جاهل و تنبیه غافل، بعد خودش فرموده: «و لیس ببعید» این روایت بر این مطلب دلالت میکند بعید هم نیست ما ملتزم به این بشویم و فتوا بدهیم طبق آن. «و لیس ببعید» منتها با یک قیدی «إذا لم یعلم تحقق سببه، إذ لعله لا یحتلم أبدا» در جایی که ما علم به تحقق سبب نداریم یعنی این را مثلاً توی مسأله وقتی میخواهیم بگوییم برای مردم، حالا برای خانمها لازم نیست این مسأله را اصلاً مطرح بکنیم، چون ما خبر نداریم که اینها؛ بله یک جا آمد گفت آقا من محتلم شدم، آن مسأله پرسید آنجا چرا، اما همینجور لازم نیست این مسأله را تعلیم بدهیم. فرموده است که: «إذا لم یعلم تحقق سببه، إذ لعله لا یحتلم أبدا. نعم إذا علم حاله فالظاهر حرمة کتمان ما یعلمه إلا لضرورة» این هم، علیایحال از این روایت خواستند استفاده بکنند بعضی که این دلالت میکند بر اینکه واجب نیست.
خب قهراً حضرت با اینکه فرمودند طبق این روایت که «نعم» او محتلم میشود، جنب میشود و قهراً وقتی جنب شد باید غسل بکند برای نمازش، چون طهارت حدثیه شرط نماز است، شرط طواف است، شرط حج است، شرط روزه است و فلان، اما در عین حال حضرت میفرماید این را به آنها نگویید. پس معلوم میشود ارشاد جاهل واجب نیست حالا در این مورد؛ آنوقت اگر الغاء خصوصیت بکنیم بگوییم پس معلوم میشود اصلاً چرا مطلقا واجب نیست؟ چه خصوصیتی دارد این با بقیهی مسائل مثلاً؟ اگر الغاء خصوصیت بشود پس از این روایت استفاده میشود که واجب نیست، کما اینکه این الغاء خصوصیت را مرحوم تستری رضوانالله علیه و مرحوم شیخ اینها فرمودند، حالا یک مقداری الغاء خصوصیت اینها فرمودند.
س: باید بگوییم حرام است ....
ج: بله، بعضی از فقهاء هم فرمودند بلکه حرام شاید باشد، شاید ...
س: ... آنجاها که مفسده دارد ....
ج: حالا با آن قیدش یا حالا بدون آن قید حالا، این مفسدههای.
مرحوم صاحب جواهر رضوانالله علیه جلد دوم صفحهی یازده فرموده: «و من المحتمل العمل بهذه الروایة لمکان صحتها و موافقتها للاعتبار، فیحرم حینئذ تحدیثهن بذلک» که ایشان فتوا به حرمت داده «فیحرم حینئذ تحدیثهن بذلک» بعد فرموده: «و یخص بها ما دل على تعلیم الجاهل» این نسبتش با ادلهی تعلیم جاهلی که خواندیم عموم و خصوص مطلق است، آن میگوید همهجا همهی احکام را باید به جاهل تعلیم کرد واجب است، این یک حکم را استثناء کرده. ایشان این را اخص مطلق دیده از آن. بله «و یخص بها ما دل على تعلیم الجاهل بالحکم، لکنه بعید جداً» چون فرمود «من المحتمل» که این حرف را زد، بعد فرمود: «و لکنه بعیدٌ جداً نعم یحتمل تنزیلها على کراهة التحدیث بذلک لهن قبل أن یسألن و یبتلین به» قبل از اینکه خودشان بپرسند و مبتلا بشوند میتوانیم بگوییم مکروه است این مسأله را یاد آنها دادن و برای آنها گفتن «خوفاً من المحذور المتقدم» بعد فرموده «و لم أعثر على من تعرض لما دلّ علیه هذا الخبر من الحکم فی کلام أحد من اصحابنا المتقدمین فتأمّل» فرموده این مطلب را در کلمات فقهای سلف ندیدم ایشان میفرمایند.
خب این استدلال اول و روایت اول. بالاخره این روایت را اگر ما بتوانیم الغاء خصوصیت بکنیم میگوییم مطلقا واجب نیست، اگر الغاء خصوصیت نتوانیم بکنیم قهراً در این مورد این مسأله استثناء میخورد که این در مورد این مسأله واجب نیست گفتند و آن هم چه مسألهی مهمی. برای خاطر اینکه طهارت حدثیه است، طهارت حدثیه شرط نماز است و شرط یک واجب بسیار بسیار مهم در شریعت است. مرحوم والد ما میفرمودند آیتالله بروجردی قدس سره در درس توی بحث صلاة خیلی احتیاط میکردند و حال اینکه مقتضای ادله این بود که حالا دیگر دلیل نداریم برائت جاری بکنند، ولی ایشان میفرمود نماز است، نماز عمود دین است، ستون دین است، این تا میشود باید کاری کرد که انسان آن واقع را کأنّ در آن تحصیل کرده باشد و فلذاست که در موارد مسائل صلاة اگر وفاء دلیل فناً تمام نبود اینجور نبود که فوراً خب بگوید برائت جاری میکنیم و اینها، احتیاط واجب میفرموده چی میفرمود، میفرمود لعظمة الصلاة، چون صلاة عمود دین است از این جهت.
خب حالا در این مسألهی صلاة، که شرط صلاة است یا اگر این حج میرود آنجا اگر از احرام بیرون نیاید چه عواقب خطرناکی دارد یا حجش درست نباشد و امثال ذلک، وقوف در مسجد میرود میکند، چه و چه و چه که اینها اگر همینطور به حالت جنابت باقی مانده باشد در عین حال حضرت میفرماید که نه نگویید به اینها بهخاطر این مصلحتی که هست. آنوقت ممکن است اگر اینجوری بگوییم به قیاس اولویت ممکن است تعدی هم بشود به یکجاهایی که شبیه همین است. مثلاً فرض کنید میگوید آقا «ستر الوجه و الیدین» لازم نیست بر آنها، ستر به اندازهی وضو، ولی «لا تحدثهن» چرا؟ برای اینکه باز میگذارند و ممکن است بیشتر باز بگذارند، اصلاً نگو، نگو که این اشکالی ندارد و امثال اینها. میگوید آقا قدم اشکال ندارد، بنابر بعضی از روایات و بعضی از فتاوی، ظهر القدم اشکالی ندارد یا کل القدم؛ اما این را نگو به آنها، بگو پایت اشکال ندارد بیرون باشد کمکم ساق پایش هم بیرون خواهد گذاشت و خلاصه مسأله را سهل میگیرد. اینها هم شبیه همین میشود دیگر که اگر او اینجور امور را به آنها گفتی و امثال این فراوان داریم دیگر. ما تکلم مثلاً فرض کنید که نساء و رجال خب اشکالی ندارد اگر سوء در قول در آن نباشد و کذا نباشد، اما میگویند این را به آنها نگو، برای اینکه این سوژه میشود برای اینکه کمکم این صحبتها صحبتهای کذایی بشود و ... و هکذا. یعنی اگر این روایت تمام بشود میتوانیم بگوییم شاید مدلول التزامیاش دیگر اوسع بشود از آنچه در خصوص این روایت ذکر شده است، جاهایی که شبیه همین موردی است که در این روایت ذکر شده. البته این را بالوجدان هم آدم میبیند دیگر، بالوجدان هم انسان میبیند که اگر نسبت به بعضی از اینجور امور سهلانگاری بشود خب خیلی وقتها اینها توسعه پیدا میکند. البته از آنطرف هم هست که اگر تضییقات غیر لازم هم انجام بشود گاهی از آن طرف سر در میآورد. حالا اینها دیگر بحثهایش را فعلاً در این مجلس نمیخواهیم دنبال کنیم، این استدلال به این روایت.
پاسخی که از این استدلال است به این روایت این است که خب اولاً این روایت معارضات فراوان دارد، در همین باب هفتم فراوان روایاتی داریم که میفرمایند نه، بر اینها یا احتلام بر اینها نیست یا جنابت بر اینها نیست یا غسل بر اینها نیست. روایات صحاح و معتبر در این باب فراوان است.
س: سنداً مشکل ندارد این روایت؟
ج: حالا یکییکی.
بله مثلاً از باب نمونه بعض آن روایات، چون این روایات خیلی مفصل دارد بعضیهایش را حالا این روایات که معارض هستند صاحب وسائل معمولاً آخر باب آوردند. مثلاً روایت محمدبن مسلم روایت معتبره است «قال قلت لابی جعفر(ع) کَیْفَ جُعِلَ عَلَى الْمَرْأَة» بله حالا این را نمیخوانم، این یک جهتی دارد. این روایت را میخوانم روایت قبلش را، آن بهخاطر یک جهتی حالا خودتان مراجعه میفرمایید.
«عَنْ عُمَرَ بْنِ یَزِیدَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ(ع) الرَّجُلُ یَضَعُ کذاه عَلَى فَرْجِ الْمَرْأَةِ فَیَمْنِی» یا «فیُمنی» عَلَیْهَا غُسْلٌ فَقَالَ إِنْ أَصَابَهَا مِنَ الْمَاءِ شَیْءٌ فَلْتَغْسِلْهُ وَ لَیْسَ عَلَیْهَا شَیْءٌ إِلَّا أَنْ یُدْخِلَهُ» یعنی نجاستش، بدنش اگر منوی شد آن را باید آب بکشد؛ اما تا دخول حاصل نشده باشد این شیءای بر او نیست. «قُلْتُ فَإِنْ أَمْنَتْ هِیَ وَ لَمْ یُدْخِلْهُ قَالَ لَیْسَ عَلَیْهَا الْغُسْلُ» میگوییم آقا اگر ادخالی ایجاد نشده ولی منی از او صادر شده، فرمود «لیس علیها الغسل».
روایت بعدی، این را دیگر اجازه بفرمایید من همینطور عربیهایش را میخوانم دیگر. باز روایت بیستم همین باب «عَنْ عُمَرَ بْنِ یَزِیدَ قَالَ اغْتَسَلْتُ یَوْمَ الْجُمُعَةِ بِالْمَدِینَةِ وَ لَبِسْتُ ثِیَابِی وَ تَطَیَّبْتُ فَمَرَّتْ بِی وصیفَةٌ لی» یک کنیزکی داشت هم عبور میکرد «فَفَخَّذْتُ لَهَا فَأَمْذَیْتُ أَنَا وَ أَمْنَتْ هِیَ فَدَخَلَنِی مِنْ ذَلِکَ ضَیْقٌ فَسَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(ع) عَنْ ذَلِکَ فَقَالَ لَیْسَ عَلَیْکَ وُضُوءٌ وَ لَا عَلَیْهَا غُسْل» خروج مذی باعث وضو بر تو نمیشود بر او هم ولو امنت باعث غسل نمیشود.
باز روایت بعد که سندش هم عالی است «و بإسناده عن الْحُسَیْنُ بْنُ سَعِیدٍ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ(ع) الْمَرْأَةُ تَحْتَلِمُ فِی الْمَنَامِ فَتُهَرِیقُ الْمَاءَ الْأَعْظَمَ» که این همان احتلام است «فَتُهَرِیقُ الْمَاءَ الْأَعْظَمَ قَالَ لَیْسَ عَلَیْهَا الْغُسْلُ» و هکذا روایات دیگر که فیها روایات معتبره هست.
خب بنابراین این روایتی که در بحث... این روایت با آن روایات چکار میکند؟ تعارض میکند. در این مقام که جمع این دوتا روایات چیست؟ تعارض را چهجور باید حل کرد؟ یک نظر این است که خب این حمل میشود این روایاتی که میگوید احتلام دارند بر تقیه، چون این مسأله که اینها یحتلمن مسلک العامه است؛ این روایات دالهی بر احتلام موافق با عامه است پس حمل بر تقیه میشود. این یک راه حل است.
راه حل دیگر این است که این روایات معرَضٌعنه مشهور است یا مشهور به آن عمل نکردند، این روایاتی که میگوید اینها احتلام پیدا میکنند. ولی آن روایاتی که میگوید نه، محتلم نمیشود غسل ندارد فتوای مشهور طبق آن است. خب این هم طبق نظر کسانی که شهرت را مرجح میدانند بر طبق نظر آنها پس ترجیح میشود با روایاتی که میگوید که احتلام نیست و غسل بر آنها واجب نیست.
اگر از این دوتا راه حل هم بگذریم خب اینها تساقط میکنند، تعارض میکنند تساقط میکنند پس ما دلیلی باز بر مسأله نداریم. این در عروه این مسأله مطرح است بحث هم آقایان مفصل کردند. مرحوم محقق خوئی هم مفصل اینها را بحث کرده منتها این روایات مورد بحث ما را ایشان نیاورده، این روایات امروز را ایشان نیاورده.
بنابراین اگر یکی از این طرق ثلاثه را پیمودیم نتیجه چی میشود؟ نتیجه این میشود که این روایات مورد بحث از حجیت ساقط میشود، چرا؟ چون میفرماید که این بله غسل بر او هست اما «لا تحدثهن»، اینکه این غسل بر او هست، این قسمتش حجت نیست؟ آنوقت «لا تحدثهن» به چی میخواهد برگردد؟ مرجع حجتی ندارد. بنابراین میشود کأن «لا تحدثهن» برای ما میشود مجمل، چون یک مرجعی که حجت باشد و ضمیر به او برگردد نداریم.
س: شاید تقیه بوده و بعد هم...
ج: نه اگر این بود نه که به آنها نگوید به هیچکس نباید گفت اگر حکم واقعی نیست.
پس بنابراین جواب اول این است که این روایت دارای معارضات عدیده است ولو خود این روایات این طرف هم همینجور است، معارضات عدیده دارد، این روایاتی که چنین مدلولی دارد یا محمول بر تقیه است یا آن روایات مقابلش مقدم است بر او، به خاطر اینکه این موافق شهرت است آن مخالف شهرت است، یعنی آن و یا اینکه اگر اینها را هم کنار گذاشتیم خب تعارضا تساقطا قهراً اینکه فرموده نعم، این حجتی بر آن نداریم، حجت که نداشتیم ضمیر «لا تحدثهن» یعنی این مطلب را به آنها نگویید مرجع معتبری ندارد، بنابراین نمیتوانیم به این روایت تمسک کنیم حتی علی مسلک تفکیک در حجیت. برای اینکه این قسمت بالاخره مفادش برای ما، مرجع باید یک مرجعی باشد که حجت باشد دیگر، ما چه میدانیم معنا چی هست.
س: روایات مشهور مطابق واقع هم هست؟
ج: والله العالم، ما که به عالم واقع اتصالی نداریم، ما حجت داریم، اینها هم روایت است؛ حالا مطابق با واقع هست...
س: درواقع اینطور است که محتلم نمیشوند خانمها؟
ج: نه، محتلم نمیشوند به این معنی، نه احتلام شرعی یعنی جنب بشوند، اما اینکه خواب میّبینند فلان ببینند آنها چرا، از ضروریات است، مثل مردها؛ اما حالا این باعث این میشود که آنها جنب هم بشوند؟ شرع میگوید جنب شدی یا میگوید نه نشدی؟ ممکن است شرع بگوید جنب نشدی، چون ...
س: اعتبار شرعی است ...
ج: اعتبار شرعی است، و یکی از وجوهش هم حالا در بعضی روایات اشاره به آن شده، چون جنابت متوقف بر خروج آن منی است به خارج و معمولاً در اینها ممکن است کم میشود به خارج منتقل بشود بلکه جذب میشود به بدنشان یا در رحمشان یا هرچه، به خارج چون نمیآید ممکن است بگوید بهخاطر این جنابت حاصل نمیشود و در بعضی روایات و اینها هم هست.
خب این به خدمت شما یک جواب؛ بنابراین اگر این جواب را دادیم دیگر اصلاً نه مطلقا میتوانیم به این روایت استدلال کنیم به اینکه ارشاد جاهل واجب نیست نه حتی در مورد تا بگوییم این را تخصیص میزنیم، نه در مورد هم اثبات نمیشود.
جواب دومی که از این روایت داده میشود این هست که در سند این روایت چون اینجوری است سند «اخبرنى الشیخ ایده اللّه تعالى» این قسمت را وقتی شیخ طوسی در تهذیب مینوشتند در زمان حیات شیخ مفید رضوانالله علیه بوده، یعنی ایشان در سن بیست سه چهار سالگی بوده ایشان، در این زمانی که تهذیب را نوشته و این حجت بر همهی ماها هست که در آن زمان، در آن سن ایشان این تهذیب را نوشته. آنجا دارد میفرماید که و رسم شیخ طوسی تا تقریباً اواسط کتاب تهذیب این بوده که کل سند را ذکر میکرده، منه من نفسه الی الامام(ع). فلذا آن اوائل تهذیب تا حدود شاید دویست صفحه و اینها اینجوری است که ایشان سند من اوله الی اخره ذکر میکند، بعد دیده این کار را بخواهد بکند خیلی حجیم میشود کتاب و هی باید تکرار بکند تصمیم گرفته که دیگر نه، نام صاحب کتاب را ببرد و سند را از آنجا به بعد ذکر کند، سند خودش را تا صاحب کتاب توی مشیخهی آخر تهذیب یا استبصار بیاورد. فلذا حالا آن اول تهذیب از نظر اینکه ما آشنا بشویم با خیلی از قرائن و شواهد خیلی خوب است. یک وقتی رهبری معظم همین چندین هفته پیش ایشان نقل میکردند که آنوقتی که ما در قم تحصیل میکردیم آقای آسید مهدی روحانی به ما میفرمود که شما این اسناد روائی وسائل را متنهایش را کار نداشته باشید، مرور کنید زیاد به اسناد تا اینکه این شناخت مشترکات برای شما.... سندها را آشنا بشوید که این آقا از کی نقل میکند، او از کی نقل میکند، فقط سندها را نگاه کنید، به متنهایش کار نداشته باشید برای این آشنائی. این تهذیب این بخشاش برای این جهت خیلی خوب است که آدم را آشنا میکند چون اولاً اختصار نکرده شیخ معمولاً شاید بر اینکه بدون پسوند و پیشوند افراد را نام ببرد؛ خوب روشن میکند آدم آشنا میشود. بعدها مثلاً میگوید علیٌ، کی، فلان، اینها را، اما اینجا تمام را با خصوصیاتشان ذکر کرده دیگر و...
حالا اینجا شیخ فرموده که «اخبرنی الشیخ ایده الله تعالی عن احمدبن محمد» که احمد بن محمدبن عیسی است یا احمد بن محمد بن خالد برقی، «عن أبیه عن الحسین بن الحسن بن ابان عن الحسین بن سعید عن حماد بن عثمان عن ادیم الحر قال سألت» اینجا گفته شده «حسین بن الحسن بن ابان لا توثیق له» در کتب رجال. پس بنابراین سند یک سندی است که محل اشکال هست.
خب البته من حالا جدیداً یعنی فرصت نکردم الان مراجعه بکنم، ولی از سابق یادم هست برای حسین بن الحسن بن ابان بعض طرق برای اصلاح امرش هست ولو صریحاً در کتب رجال توثیقی ایشان ندارد؛ اما در عین حال بعضی راهها ممکن است برای اصلاح ایشان باشد که حالا این را باید طلبتان باشد که من الان فرصت نکردم به خصوصیاتش مراجعه کنم. پس بنابراین این را هم حتماً کار کنید و این هم مهم است که ما اگر سند این روایت خدشه پیدا کرد، از ناحیهی حسین بن الحسن بن ابان مشکل حل میشود دیگر، ما این روایت را نخواهیم داشت. این ...
س: کلام صاحب جواهر در مورد این روایت.
ج: بله ایشان فرموده لمکان صحتها این به خدمت شما ایشان هم خب مؤید این هست که راه حلی باید وجود داشته باشد. البته چون صاحب وسائل مبانی رجالیاش اینقدر مضیّق نیست که مبانی رجالی فعلیها مضیّق است. و لذاست علاوه بر اینکه شاید حسین بن الحسن بن ابان، یعنی تمام کسانی که در سند واقع شدند حالا معلوم نیست که اینها عدل امامی باشند حتماً.
این یک روایت؛ پس بنابراین نتیجه این شد که این روایت حداقل بهخاطر جواب اول نمیتواند مستند ما باشد، علاوه بر اینها اگر ما اثبات کنیم کتاباً ارشاد جاهل واجب است، بگوییم آیهی نفر دلالت میکند، آیهی سؤال عن اهل الذکر دلالت میکند، اگر ما کتاب خدا را گفتیم دلالت میکند آنوقت این روایت ممکن است کسی بگوید مخالف کتاب است که میفرماید که تعلیم نکنید اینها را، بهخصوص بنابر... کسی بگوید مخالف کتاب است، فلذا از این جهت هم میشود چی؟ میشود غیر حجت، نه حتی بهخاطر معارضه، بلکه بهخاطر اینکه از شرط شرائط حجیت خبر این است که مخالف کتاب نباشد و کتاب دارد میگوید واجب است.
اگر گفتیم کتاب را به خبر واحد نمیشود تخصیص زد کما قد یقال، که خبر واحد با خبر واحد نمیشود کتاب خدا را تخصیص زد، خب روشن؛ اما اگر بگوییم که کتاب خدا را میشود تخصیص زد، اینجا برمیگردد باید به این دقت که آیا این آیات مبارکاتی که مستند وجوب شد لسانش إباء از تخصیص دارد یا ندارد؟ اگر میگوید کسی که کتمان حق کند کذا و کذا هست الا اینجا، این لسان، لسان إباء از تخصیص دارد، بنابراین این هم یک وجهی است منتها ما عرض کردیم که از کتاب خدا استفادهی اینکه ارشاد جاهل مطلقا واجب هست محل تردید بود و محل اشکال بود. بنابراین با توجه به آن جواب اول دیگر حالا این جواب بعدی مهم نیست.
س: ...
ج: بله میشود تخصیص زد، منتها باید شرایطش باشد.
و حالا روایت بعدی، روایت دیگری که به او قد یستدلّ برای عدم وجوب، روایات وارد شدهی در باب وجوب و اظهار العلم عند ظهور البدع هست که باب چهلم از ابواب همان امر به معروف و نهی از منکر، حدیث یک و حدیث دو.
«إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فِى أُمَّتِی» خوب دقت بفرمایید «إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فِى أُمَّتِی فَلْیُظْهِرِ الْعَالِمُ عِلْمَهُ مَنْ لَمْ یَفْعَلْ فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ الله». در حدیث دیگرش همین متن است منتها دارد «فإن لم یفعلْ سُلِبَ نور الإیمانِ» حالا هر کدام باشد چه «فعلیه لعنة الله» باشد چه «سلب نور الایمان» باشد دلالت میکند بر اینکه اظهار علم واجب هست منتها کجا؟ «إذا ظهرت البدع». یتمسک بفهموم شرط که فرموده اظهار علم در صورتی واجب است که ظهرت البدع؛ پس مفهومش این میشود که «اذا لم یظهر البدع» اینجا اظهار علم لازم نیست، سواء اینکه طرف جاهل باشد، جاهل نباشد، واجب نیست. «اذا ظهرت البدع» اظهار علم واجب است؛ اما «اذا لم یظهر البدع» نه، آنجا واجب نیست. پس گفته میشود مفهوم مخالف بعض روایات واردهی در باب بدع مفهوم مخالفش این است که اگر بدعتی نبود بدعت نیست واجب نیست جاهل است، بله اگر کسی بدعت گذاشت آنجا نه از باب ارشاد جاهل باز هم، ممکن است عالم هم باشد دارد بدعت میگذارد میداند، آن باید اظهار بکنی که بابا این حکم خدا این نیست تا اندراس احکام دین پیش نیاید و تحریف و تصحیف دین پیش نیاید، باید عالم اظهار علم خودش را بکند.
س: نور ایمان از کسی برود ...
س: نور الایمان، اصلاً ایمان نور است دیگر، یعنی بی ایمان، این و کفی بدترین چیزهای این است که این آدم غیر مؤمن بشود، آدمی که اینجور است «سلب نور الایمان» یعنی ممکن است از دنیا که میرود غیر مؤمن از دنیا میرود.
س: نور ایمان یعنی آن مظاهری که به صورت نور در آن بروز پیدا میکند، آنوقت ملائکه دیگر آن نور را در او نمیبینند؛ این تعابیر اینطوری داریم در روایات، این معلوم نیست که دال بر این باشد که کار حرامی انجام داده. ... یک کار مکروه هم انجام داده نور ایمان را ملائکه دیگر در او نمیبینند....
ج: عجب! یعنی نیست دیگر.
س: نه ممکن است مؤمن باشد ...
ج: یک کار حلالی کرده، ترک مستحبی کرده نور ایمان از او زائل میشود. نور ایمان که مهمترین سرمایهی انسان هست...
س: ....
ج: بله حالا ما که اینجور، اگر نور ایمان که این اضافهی نور الایمان هم شاید اضافهی بیانیه، یعنی خودش است، نوری که همان ایمان است، یعنی ایمانش سلب میشود ....
س: اما اگر ... باشد چی؟ نور ایمان یعنی نوری که مظهر ایمان است، نوری که ملائکه در او نمیبینند....
ج: ملائکه هم اولاً ندارد.
س: نه این آخر تعارض در روایات هست ....
ج: خب ما روایات دیگر را که نمیخوانیم، ما این روایت داریم میخوانیم. این روایت دارد میفرماید، این روایت دارد اخبار میکند کسی که این وظیفه را انجام ندهد نور ایمان از او سلب میشود، این تناسب ندارد سلب نور ایمان با اینکه یک عمل مستحبی را دارد ترک میکند، تناسب ندارد با اینکه یک عمل مکروهی را مثلاً دارد انجام میدهد.
س: خب فرمودید اضافه حتما به معنای ...
ج: نه، حالا نه، آن هم باشد، چه این باشد که ایمان از آن سلب میشود، چه این باشد که نور ایمان، ایمان باقی میماند نورش، نور ندارد. خب این معنا دارد که ...
س: معنا ندارد.
ج: معنا ندارد احسنتم...
س: تکوینا به هم وصل هستند...
ج: ایشان میگوید نمیشود، مثل اینکه این چراغ روشن باشد نور نداشته باشد نمیشود.
س: نه آن مظهرش میگویم توی روایات ...
ج: حالا ببینید ما هردوی آن را میگوییم.
علیایحال این گفته میشود که سلب نور ایمان سلب الایمان علی تقدیر یک معنا، یا سلب نور ایمان نه ایمان خودش طوریاش نمیشود، نورش سلب میشود بنابر مسلک شما. یا نه، بنابر این یک حرف دیگر نمیبینند ممکن است نور داشته باشد اما اینقدر این نور کم، ضعیف شده که این چشمهای معمولی نمیبیند آن نور را. یا ممکن است اینقدر نورش زیاد باشد چون چشم در حدی است، یک شرایطی دارد، همهی نور را ...
س: ... خود صدر روایت امر است همین روایتی که خواندید دیگر نیازی نیست به ذیلش.
ج: بله آن هم هست. این ذیل به خدمت شما عرض شود که سلب نور ایمان تناسب ندارد با اینکه این ترک یک امر مستحب باشد یا انجام یک امر مکروه باشد، علاوه بر اینکه فلیظهر العالم دارد که امر است دیگر.
س: ...
ج: خب آنها هم همین است دیگر.
خب عرض میکنم به اینکه آیا به این روایات هم میتوانیم تمسک کنیم؟ به مفهوم این روایات؟ خب اگر شما در اصول گفتید آقا جملهی شرطیه مفهوم ندارد، خب این مفهوم ندارد، این جمله مفهومی ندارد، این جمله میفرماید بله «اذا ظهرت البدع» باید اظهار بکند؛ معنایش این نیست که در غیر این مورد اظهار واجب نیست، ممکن است جاهای دیگر هم واجب باشد، این را اینجا تخصیص بذکر فرموده به جهتی؛ و کسانی که قائل به مفهوم نیستند همین را میگویند دیگر. بله یعنی سنخ حکم که مفهوم معنایش ارتفاع سنخ حکم است، سنخ حکم که اصل وجوب الاظهار به نحو کلی باشد نه در غیر این مورد هم ممکن است باشد. بله شخص این حکم اینجا البته حکمی که در اینجا ذکر شده برای مورد بدعت، البته وقتی بدعتی نباشد این حکم معلوم است که مرتفع است. همان حرفی که در بحث مفاهیم زده میشود دیگر، شخص الحکم حتماً مرتفع است ولی مفهوم وابسته به این است که بگوییم صنف الحکم مرتفع است و ما دلیلی اینجا بنا بر آن مسلک دلیلی نداریم که صنف الحکم مرتفع باشد.
بنا بر مسلک مثل محقق خویی قدس سره و من تابعه که بگوییم: بله آن مفهومی که در بحث مفاهیم گفته میشود، آن برای مفهوم شرط و وصف و اینها نیست اما یک مفهوم فی الجملهای وجود دارد، چون و الا آوردن قید لغو میشود. اگر هیچ فرقی نمیکند اصلاً این لغو است. بنابراین از این میفهمیم از این «اذا ظهرت البدع» میفهمیم که اگر بدعت نبود، یک جاهایی هست که این نکته نباشد این مقدار مفهوم، مفهوم اصولی این است که اگر بدعت نبود هیچ جا نیست که دیگر وجوب باشد، آن را نفی میکند، نه هم چنین دلالتی نداریم. اما مفهوم فی الجمله را قبول میکنیم که بله میفهمیم اینجور نیست که وقتی این قید نباشد اینجور نیست که همه جا این نباشد، نه ممکن است یک جاهایی نباشد یک جاهایی هم باشد. ولی اینجور نیست که... خب بنابراین اگر اینجور مفهوم باشد خب این با آن روایت که تعارضی ندارد. بله این دلالت میکند که وقتی بدعت نباشد یک جاهایی هست که این حکمِ نیست.
س: ...
ج: این میگوید یک جاهایی هست، این مفهومش این میشود وقتی بدعت در کار نباشد یک جاهایی هست که وجوب اظهار نیست؛ اما معین نمیکند که کجا هست که وجوب اظهار نیست. پس این روایتی که دارد وجوب اظهار را واجب میسازد، معارضه با این نمیکند چون این وجوب اظهار هم یک جاهایی قید دارد، مثلاً سؤال باید بکند.
س: فرد مطلق بود دیگر، فرض ما در مطلق وجوب اظهار بود نه اینکه سؤال بشود یا نشود و اینها، قبلاً هم میفرمودید... کلی است که آیا...
ج: نه آن که ثابت نشد یا یک جاهایی که قدرت ندارد مثلاً شرایط عامه نیست، آن مطلق هم مشروط به شرایط عامه است دیگر، مثلاً قدرت ندارد یا ضرری برایش وارد میشود که ما حالا شرایط ارشاد جاهل هم خودش شرایطی دارد، مثلاً ارشاد جاهل میخواهد بکند، یادش میخواهد بدهد، ارشاد میخواهد بکند، او برمیگردد ضرری به این وارد میکند. خب اینجا نیست دیگر. بعضی از شرایط که در امر به معروف و نهی از منکر وجود دارد، آن شرایط در مورد ارشاد جاهل هم وجود دارد که بخواهد ارشاد جاهل بکند. مثل اینکه ضرر باید به خودش نرسد و مثلاً به اقربائش نرسد، حرجی نباشد و شرایط دیگر.
پس بنابراین ما یک مواردی داریم که بله ارشاد جاهل هم واجب نیست. این روایات واردهی در باب بدعت هم دارد چی میگوید؟ میگوید اینجور نیست که همه جاها واجب نباشد! در غیر.... همه اینجوری نیست، بعضی جاها هست که واجب نیست و معین هم نمیکند که کجاست. بنابراین این مفهومی که با روایات ما درگیر بخواهد باشد و معارضه بکند، مبنی بر قبول مفهوم شرط است که مبناءاً درست نیست. مفهومی که فی الجمله و جزئی است که مثل محقق خویی بر آن قائل هستند و بعید هم نیست اینطور باشد، این مضر نیست به حال این روایات و معارضه نمیکند با این روایات بحث ما.
بنابراین این دو معارض... دیگر ما بیش از این دو معارض هم در تتبع حالا ناقصی که داشتیم بیش از این پیدا نکردیم معارض. در کلمات اعلام هم اصلاً معارضی ما ندیدم برای این بحث ذکر بشود چون این بحث را خیلی مختصر برگزار کردند به جوانب و خصوصیات بحث نپرداختند. فلذا بحثی از معارض نشده، این در لابلای کلمات حالا یک جایی یک چیزی پیش آمده یک چیزی گفته شده. بنابراین معارض همین دوتا است فی ما تتبعنا بنابراین این هم جوابش این است.
فتحصّل که این دلیل دوم که روایات باشد فی الجمله میتوانیم همان طور در اول بحث عرض کردم امروز، میتوانیم استدلال کنیم و معارضاتش را هم جواب بدهیم.
خب گفتیم به کتاب و سنت استدلال شده، ثم به چی؟ به عقل. به عقل هم برای اثبات وجوب ارشاد جاهل استدلال شده. برای استدلال به عقل هم تقاریبی ممکن است بگوییم وجود دارد که حالا دوتا تقریبش را عرض میکنیم بقیهاش هم علی وزان آن تقاریب عقلی است که در بحث امر به معروف و نهی از منکر یا منع از منکر داشتیم. تقریب اول که حالا بیان شده و بزرگانی، بعضی بزرگان بر این تقریب اول اعتماد کردند این است که عقل میگوید که، یعنی عقل عملی انسان درک میکند که اگر میبینی شخصی میخواهد ضرری به او وارد بشود و مصلحت مهمهایی از او فوت بشود، اینجا اگر خاموش بنشینی گناه است، اگر بینی که نابینا و چاه است، اگر خاموش بنشینی گناه است.
خب جاهل، خدا وظیفهایی برای او قرار داده، واجبی بر او فرموده یا حرامی را برای... امری را بر او حرام فرموده، این جاهل است این با انجام آن محرم در آن مفسدهی واقعی واقع میشود با ترک آن واجب، آن مصلحت ملزمه از دستش میرود، شما هم که عالم هستید اگر خاموش بنشینی گناه است. مثل اینکه دارد تو چاه میافتد تو چاله میافتد شما خاموش نشستهای این گناه است.
به خدمت شما عرض شود که من این را زمان تشرّفمان خدمت استاد مرحوم آقای قاروبی قدس سره یک وقتی همین بحث طلبگی که توی گعدههای طلبگی خدمتشان بودیم میفرمودند بعضیها اینجوری استدلال میکردند به همین شعر اگر که دلیل ارشاد جاهل چی هست؟ اینکه اگر بینی که نابینا و چاه است اگر خاموش بنشینی گناه است. اما نمیدانستم این را کی گفته و کی استدلال به این کرده.
حالا این بحث را که دنبال میکردم پیدا کردم که کی فرموده این را و کی استدلال کرده، خب یک شرح عروهای داریم مال آقای بیارجوندی که ایشان در قزوین بودند همین اواخر فوت شدند از تلامذهی مرحوم آقای خویی هم بودند ایشان. ایشان یک شرح عروهای دارد، فرموده که «و مدرک وجوب الاعلام و ارشاد الجاهل یمکن ان یکون هو العقل کما عن بعض الاساطین و هو آیة الله العظمی القمی قدس سره» حاج آقا حسین قمی رحمة الله علیه «فانه بعد السؤال منه عن مدرک وجوب الارشاد أجاب عنه بأنه امر عقلی و قرأ علیّ هذا الشعر» که اگر بینی که نابینا و چاه هست اگر خاموش بنشینی گناه است.
خب این یک استدلال، که این استدلال عقلی این است که به عبد نگاه میکند، مصالح عبد را میبیند و میگوید وقتی خدای متعال بر او واجب کرده چیزی را، پس معلوم میشود این مصلحت ملزمه برای او دارد و اگر حرام فرموده معلوم میشود مفسدهی ملزمه بر او دارد. شما مطلع هستید اگر شما خاموش بنشیند این قبیح است. خب این یک استدلال.
این استدلال خب شبیه آن را ما در باب امر به معروف هم داشتیم در باب منع از منکر هم داشتیم. آن جوابها که آنجا داده شده خب اینجا هم این جوابها داده میشود، که اولاً همهی موارد جهل طرف، موجب این نمیشود که تو چاه بیفتد، برای اینکه اگر او مرخص شرعی دارد جاهل است شارع گفته «کل شیء لک حلال». شما میدانید شرب تتن مثلاً حرام است اما او مرخص دارد چون یا خودش مجتهد است دیگر دلیل پیدا نکرده میگوید کل شیء لک حلال یا مقلد مجتهدی است که گفته کل شیء لک حلال. پس این با شرب تتن لا یقع فی الچاه که شما بگویید که این شعر را بخواهید بر او تطبیق بکنید، بلکه اگر استناد دارد میکند به این که شارع به من اجازه داده، این یک مصلحتی دارد گیرش میآید، تقرب به خدا دارد پیدا میکند چون استناداً به اذن شارع و به خصوص آن روایاتی که دارد که خواندیم آن روایات را هم در بحث اصول که خدای متعال همانطور که دوست دارد که یؤخذ بعزائمه یحب ان یؤخذ برخصه. و این از باب این که بگوید خدا به من اجازه داده دارد این کار را میکند.
س: و علل شرب تتن؟
ج: آره قربة الی الله شرب تتن.
یعنی به این معنا، هدیهی خدای متعال است دیگر. در نماز قصر داریم کسانی که دلشان نمیآمد نماز تمام نخوانند با پیغمبر، حضرت فرمود اینها عصاة هستند و چرا هدیهی خدا را رد میکنند، خدا فرموده این دو رکعتش را نمیخواهم، چرا هدیهی خدا را رد میکنید؟ خب خدا فرموده اشکال ندارد، البته این در جایی است که آدم بداند حلال واقعی است اما اگر حالا احتمال میدهد شاید حالا کذا و کذا باشد آن حرف دیگری است. اما یک تضییقاتی گاهی بیخود بر نفس وارد کردن همان است که حضرت علی بن الحسین علیهما السلام نقل شده که ضیقوا، خوارج ضیقوا علی انفسهم خودشان از پیش خودشان به خودشان سخت گرفتند خدا قرار نداده آنها بیخود خودشان بر خودشان سخت گرفتند یک چیزی.
خب این به خدمت شما عرض شود که اولاً. ثانیاً آیا.... پس این یکی این شد که وقتی او جاهل است و جاهل قاصر هست یا جاهلی است که مستند به حجت شرعی دارد عمل میکند اینجا جای این استدلال نیست که ما بگوییم که اگر بینی که نابینا و چاه است چون چاهی نیست اینجا. اما آنجا که این جاهل جاهل مقصر باشد بله اینجا چاه وجود دارد جاهل مقصر. و آنجا هم ممکن است بگوییم که آیا قبیح است که این تو چاه بیفتد شما حرفی نزنید؟ آیا قبحش در حدی است که اگر انسان نگفت مستحق عقاب میشود یا نه حسن است، خوب است لا اشکال فی حسنه؟ اما آیا این جوری است که اگر این را ترک کرد یستحق العقاب چون مقصر است دندهاش نرم میخواست برود یاد بگیرد، چرا چنین کرد به من چه! این که ما عقلمان اینجوری درک کند که بله بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند، فلان، این حرفها اینها بله اینها از نظر حسن و این چیزها درست است ولی بخواهیم یک وجوبی و یا یک حرمت ترکی از اینها استفاده کنیم در این حد، این برای ما واضح نیست حالا ما بنده کور باطن هستم عقلم به اینجا این درک را ندارد که در این حد بخواهیم بگوییم که...
س: این در دلیل عقل در نفس است...
ج: در نفس دلیل عقلی داریم اشکال میکنیم، آنجا که اصلاً چاه نیست از این جهت، آنجایی هم که چاه است قبول داریم مثل جاهل مقصر چاه وجود دارد اما این که، چون مقصر است و خودش دارد این کار را میکند بگزار تا ببیند چی هست آن شعر که...
س: ...
ج: آره، بله.
س: تعارض میکند با آن شعر.
ج: بله ببیند جزای خویش بگذار تا ببیند جزای خویش. میخواست برود یاد بگیرد. حالا اگر من نگفتم به او، یادش ندادم با اینکه او مقصر است یقهی من را بیایند بگیرند و بگویند تو را عقاب میکنیم که چرا به او نگفتی؟ خب خودش را عقاب کنید من را چرا عقاب میگویی! بله اگر من میگفتم کار خوبی بود و بگویم درست است به من میگویند احسن، جزاک الله خیرا، شکر الله سعیک. بله اینها هست اما اینکه اگر انجام نداد باید عقابش بکنند در این حد عقل ما همچنین لا یدرک ذلک.
علاوه بر اینها از این هم بگذریم. حالا ما دنبال وجوب عقلی شرعی اگر باشیم نمیتوانیم با این فتوا بدهیم بنابر مسلکی که قاعدهی ملازمهی بین حکم عقل و شرع را قبول ندارد نمیتواند بگوید این وجوب شرعی دارد. بله البته اگر وجوب عقلی داشته باشد به جوری که ترک آن قبیح باشد البته مولا میتواند معاقبه بکند. نمیتوانیم فتوای به وجوب شرعی بدهیم ولی میتوانیم اگر آن ثابت بشود میتوانیم بگوییم حالا کسی انجام ندهد این ممکن است پیش خدای متعال معاقب باشد. و اگر قبول کردیم که هیچ واقعهای نیست مگر اینکه خدای متعال در آن واقع حکم دارد، آن روایات را پذیرفتیم که بله به همین عرضه العریض بدون اینکه استثناء داشته باشد، هیچ واقعهای نیست مگر اینکه خدا در آن حکم دارد، خب اینجا میگوییم بالاخره اینجا حکم خدا چی هست؟ حکم خدا که برخلاف حکم عقلی نمیشود باشد که، پس خدای متعال هم واجب فرموده است. منتها این توقف دارد بر چی؟ بر اینکه ما آن قبح عقلی را بپذیریم یک، دو؛ آن روایاتی که میگوید هیچ واقعهای نیست مگر اینکه خدای متعال در آن حکم دارد، آن روایات را سنداً و دلالةً بلااستثناءٍ که آن هم محمول بر غالب نشود، یعنی غالباً حکم دارد، نه واقعاً به همان مفاد خودش که بپذیریم آنوقت بله.
س: خب آن شرایط اصلیاش باید محقق... ...
ج: خب همین را گفتیم دیگر ...
س: ...
ج: علی التنزل داریم میگوییم دیگر، میگوییم اگر هم قبول کردیم اینجوری.
این بیان اول؛ بیان دوم عقلی این است که مولا وقتی امری را واجب میکند یا حرام میفرماید تکلیفی بر عهدهی عباد میگذارد از جعل این تکلیف غرضی دارد، غرض دارد دیگر؛ إفعل و لا تفعل مولا، افعال هر عاقلی معلَّل به اغراض و علل است که در بحث فنّ اعلاء آنجا بحث شده دیگر که علت غائی باید داشته باشد امر. پس مولا جل و علا از امر و نهیای که حتی نسبت به این جاهل فرض این است که دارد غرضی دارد. عقل گفتیم که چی؟ حکم میکند که عبد وظیفهاش این است که اغراض مولا را نگذارد زمین بماند، حق مولویت مولا همانطور که اقتضاء میکند اطاعت انسان نسبت به اوامر و نواهی مولا که به خودش متوجه هست، حق مولویت مولا اقتضاء میکند که اگر میبیند مولا یک غرضی دارد و این غرض مولا ولو مربوط به خودش نیست مربوط به دیگری است ولی دارد زمین میماند باید اگر توانایی دارد جلوی زمین ماندن آن را بگیرد، این من حق المولا است. که در بحث ارشاد افراد به نجاست و فلان و اینها که داشتیم آوردیم، مرحوم شهید صدر قدسسره در بحوث شرح عروه به این برهان عقلی استدلال میفرمود که اینجا غرض مولا وجود دارد و بر عبد لازم است که غرض مولا را نگذارد زمین بماند. خب این هم یک استدلال دیگری است که در اینجا وجود دارد. که چون این جاهل فرض این است که این حکم نسبت به جاهل هست پس مولا غرض دارد ما ارشاد باید بکنیم که این مولا به غرضش برسد، اگر ما ارشاد نکنیم مولا به غرض نمیرسد. خب این هم یک دلیلی است که این دلیل ارقای از دلیل قبل است، او به مخلوق نگاه میکرد، میگفت این را نگذار توی چاه بیفتد، این را نگذار توی چاله بیفتد، این برهان ناظر به خود خالق است، میگوید او یک غرضی دارد از این امر و نهیاش؛ نگذار غرض او از باب حق مولویتی که او دارد آن غرض زمین بماند و انجام نشود، فلذا این دلیل خب ارقای از آن دلیل قبلی است. ولکن همانطور که آنجا خود شهید صدر هم جواب دادند و ما هم عرض کردیم این دلیل هم تمام نیست. چون ما حد و حدود غرض مولا را نمیدانیم که، ما حد و حدودش را نمیدانیم که الان آن غرض دارد زمین میماند، بله قبول داریم، کبری را قبول داریم، اگر یک غرض مشخصی باشد و ما میدانیم که این غرض را الان دارد و ما میتوانیم دخیل باشیم در اینکه آن غرض محقق بشود و زمین نماند عقل یحکم به اینکه تو باید این کار را بکنی، این حق مولا است بر گردن عبد، این احترام مولا این را اقتضاء میکند، رسوم عبودیت این اقتضاء را دارد، این را قبول داریم؛ اما ما نمیدانیم مولا که میگوید إفعل و لا تفعل حد و حدود غرضش چقدر است، فلذاست اگر جاهل قاصر است یا اگر جاهلی است که مرخص شرعی یا عقلی دارد در این موارد است یا غافل است، اصلاً غافل است، خب در این موارد ممکن است غرض مولا از جعل تکالیف این بشود که اگر مرخصی برایش نبود، اگر غافل نبود، اگر قاصر نبود، اگر عقلش نمیگفت قبیح است عقاب بلا بیان، اگر «رفع ما لا یعلمون»ی به آن نرسیده بود، غرضش از این تکالیف این است که اگر اینها نبود او را تحریک کند انجام بدهد. خب الان که برای این، این چیزها وجود دارد مولا غرضی ندارد که؛ پس بنابراین بر ما لازم نیست.
س: یعنی صرفاً دیگر مرخص نیستند اینها بلکه در این موارد غرض ....
ج: غرض ندارد، تکلیف هست اما جعل تکلیف غرضش این است که اگر این چیزها نبود برای عبد انجام بده.
س: ...
ج: پس بنابراین در این... به تنجز هم کار نداریم اینجاها، به غرض کار داریم، خود عنوان غرض. هدفش از اینکه گفت إفعل یا گفته لا تفعل چی هست؟ این را برای چی جعل کرده؟ غرضش از این دستور این است که اگر این چیزها نباشد عبد چی بشود؟ منبعث بشود و متحرک بشود و آن کار را انجام بدهد، غرضش این است. این من ناحیة.
س: یعنی شرط فعلیت تکلیف...
ج: نه نه، شرط فعلیت نیست ...
س: یا احکام اختصاص به عالمین پیدا میکند؟
ج: نه.
س: ...
ج: غرض از این جعل این حکمی که دارد میکند این است که این یک سبب محرک باشد در این ظرف، در این ظرف سبب محرک باشد، غرض این است ولو اینکه مقید هم نکرده که وجوب من در این ظرف است، مقید نمیکند که وجوب من در این ظرف است که اگر در این ظرف وجوب نداشته باشد، نه وجوبش وجود دارد، فعلی هم هست، البته تنجز ندارد وقتی که این شرایط وجود داشته باشد اما فعلی است ...
س: ...
ج: فعلاً داریم چی را میگوییم؟ تقسیم کردیم. گفتیم فعلاً؛
در این مورد نمیتوانیم به این دلیل عقلی تمسک بکنیم.
س: استاد علم به فعلیت تکلیف داریم و شک در غرض میکنیم.
ج: بله بله.
س: ...
ج: چون ما حد و حدود غرض را نمیدانیم چه مقدار است، بلکه میدانیم چه مقدار است با توجه به آن ترخیصاتی که داده، با آن چیزهایی که داده میدانیم خودش که نقض غرض خودش را نمیکند مولا.
س: شاید مأجور است.
ج: بابا شما قائل هستی به اینکه در موارد برائت شرعیه تکالیف وجود ندارد یا میگویید هست؟
س: میگوییم آن عذر دارد.
ج: میدانم عذر دارد، مولا تکلیف را دارد یا ندارد؟ دارد، مولا ترخیص داده یا نداده؟
س: بله.
ج: اگر غرضش این است که الان هم منبعث بشود آیا این نقض غرض نیست؟ پس این به ما نشان میدهد که مسأله غرض با ترخیص چیست؟ غرض غیر از این هست که تکلیف هست یا نه، فعلیت دارد یا ندارد، مسألهی فعلیت داشتن تکلیف و وجود تکلیف امرٌ، غرض امرٌ آخرٌ که این غرض ممکن است دائرهاش اضیق از آن مصالح و مفاسد و فعلیت باشد. فلذاست که مولا در موارد شبهات حکمیهای که بعدالفحص باشد خودش برائت جاری کرده، خودش ترخیص داده، این ترخیص که نمیشود نقض غرض، اگر غرضت هم این است که آن منبعث بشود باید احتیاط جعل کنی نه اینکه ترخیص بدهی، نقض غرض که از عاقل سر نمیزند که.
س: غرض که میفرمایید در آن مراحل چهارگانهی احکام، کجا قرار میگیرد؟
ج: همهاش، همهاش مولا غرض... هرچی فعل از مولا سر میزند غرض دارد؛ مثلاً اگر انشاء میکند غرضش این است که این بعداً به فعلیت برسد، اگر شما مثل آخوند فکر کنید بگویید احکام چهار مرحله دارد؛ اگر مثل آقای آخوند فکر نکردید و مثل چیزهایی که فعلاً بالاخره تحقیقات به آن رسیده که حکم این مراحل اربعه را ندارد پس فعلهای مختلف از مولا سر نمیزند. مولا یک تکلیفی دارد این تکلیف اذا وصل، این تکلیف وقتی موضوعش در خارج محقق شد موضوع هم که مکلفِ بود، این تکلیف فعلی میشود یعنی تکلیف او میشود، این تکلیف او میشود و فعلی است. منتها اگر علم یا علمی به او تعلق گرفت از ناحیهی عبد و یا موانع دیگر مثل نسیان و فلان و اینها نبود این تنجز هم پیدا میکند، اگر اینها بود فعلی هست، تکلیف وجود دارد، فعلی هم هست اما تنجز ندارد. منتها غرض چی؟ حالا غرض، این آقا از مولا سؤال میکنیم خیلی خب این تکلیفها برای چی هست حالا جعل کردی؟ غرضت از این تکلیف چی هست؟ میگوید غرضم این است که اگر موانعی نبود و عبد به آن رسید و به خدمت شما عرض شود ارادهی اطاعت داشت بعث کند او را، او را بعث کند. پس الان وقتی که این جاهل قاصر است یا جاهلی است که عذر دارد یا غافل است یا کذا است یا کذا است، در این موارد این دلیل عقلی پیاده نمیشود، نمیتوانیم بگوییم بله الان مولا غرض دارد، نه غرض ندارد الان؛ تکلیف دارد فعلی هم هست اما غرض ندارد که او الان منبعث بشود که ما بگوییم ما وظیفهمان این است که در راه غرض مولا گام برداریم، به مولایمان کمک کنیم که به غرضش برسد.
س: ولو نفس آن غرض هم نباشد با غرض دیگری مثل تسهیل مثلاً جبران شده، باز دلیل عقلی تطبیق نمیکند.
ج: بله بله.
خب حالا این یک مطلب، پس این مال جاهل قاصرش اینجوری میشود، جاهلهایی که اینچنینی است. اما جاهل مقصر چی؟ مولا خب نسبت به جاهل مقصر هم... خب تارةً این جاهل مقصر شرائط امر به معروف و نهی از منکر در او وجود دارد، خب باید امر به معروف و نهی از منکر بکنی. اگر اینها وجود ندارد، آیا اگر این شرائط وجود ندارد، شرائط امر به معروف وجود ندارد اینجا هم ارشاد جاهل چه کمکی به مولا میشود؟ چه کمکی؟ بله اگر مولا گفته بود ارشد الجاهل بله آن وظیفه بود که من باید این کار را بکنم، اما اول کلام است، عقل میخواهیم بگوییم میگوید یا نمیگوید؟ خب شرائط امر به معروف که نیست، یعنی میدانم اثر نمیکند در این آدم، این جاهل مقصری است که اثر نمیکند در او؛ اگر شرائط امر به معروف هست از باب امر به معروف باید به او بگویم؛ اگر شرائط امر به معروف نیست یعنی احتمال تأثیر نمیدهم، یعنی در خودم ضرری به من وارد میشود، خب همهی این موارد اگر اثر نمیکند پس من نمیتوانم از باب کمک به مولا که به غرضش برسد، چون این غرض قابل وصول نیست، یعنی آن لا ینبعث، مولا غرضش این است که او منبعث بشود من میدانم این منبعث نمیشود، اگر بدانم منبعث میشود یا احتمال میدهم منبعث میشود که باید امر به معروف و نهی از منکر بکنم، اگر این شرط وجود ندارد خب پس بنابراین ارشاد هم در اینجا.... عقل نمیگوید ارشاد، چون غرض مولا را میگوید یک کاری بکن که محقق بشود، میدانم که این غرض مولا محقق نمیتواند بشود. اگر سایر شرائط امر به معروف نیست مثل اینکه مضر به حال من است، به من ضرر میزند، به من چه میکند، آیا عقل میگوید تو باید غرض مولا را ایجاد بکنی ولو اینکه ضرر به تو بخورد؟ ولو اینکه.... آنجا هم میگوییم که نه، درست است عقل ممکن است بگوید باید تحمل بکنی حتی حرجی هم اگر باشد؛ اما شارع خودش فرموده «لا یُریدُ بِکُمُ الْعُسْر» (بقره/185) خودش فرموده منی که خدا هستم و مولای شما هستم من عسر از شما نمیخواهم، این حکم عقل که تو باید در راه تحقق اغراض مولا اقدام بکنی، اهتمام بورزی این معلق است بر اینکه صاحبالغرض و مولای تو نگوید من نمیخواهم و مولا فرموده که «لا یُریدُ بِکُمُ الْعُسْر». پس بنابراین اینجا آن جاهل مقصر میخواهد یک کاری انجام بدهد من میدانم بخواهم بروم یادش بدهم ولو در او تأثیر ممکن است بکند اما بخواهم بروم یادش.... تأثیر میکند یعنی چون شرائط امر به معروف تأثیر میکند در او، اما من بخواهم بروم یادش بدهم چی میشود؟ یک مشت میزند توی چیز تا بعد فکر میکند إ بنده خدا حرف درستی زد، ولی بعد از آن هست که یک مشت زد چشم من را کور کرد یا خانه را آتش زد، یا ماشینش را آتش زد، شارع گفته «لا یُریدُ بِکُمُ الْعُسْر».
پس بنابراین اگر از این دلیل عقلی بخواهیم استفاده بکنیم باید همهی این جهات را محاسبه بکنیم یک جاهایی اقلّ قلیلی ته آن میماند، ممکن است یک جاهایی اقلّ قلیلی ته آن بماند که با این دلیل.... پس این یک دلیل عقلی که بتواند کل المدعی را برای ما ثابت بکند نیست. بقیهی کلام و تقریرهای دیگر که ممکن است در مقام باشد اینها را احاله میدهیم به ابحاثی که این مباحث عقلی را هم در دلیل امر به معروف و نهی از منکر مورد بحث قرار دادیم تفصیلاً و هم در مورد منع از منکر آنجا، فراجعوا الی آن مقامات.
خب این هم دلیل عقل و بقی الاجماع و السیرة. أما الاجماع در همانطور که صاحب جواهر فرمود این مسأله خیلی در، یعنی حالا ایشان آن روایت را فرمود ولی بالاخره مسألهای نیست که ما اصلاً اجماع محصّل در آن بدانیم. چون قلّ من تعرض لهذه المسألة، فقط ما یک نفر را پیدا کردیم که ایشان آن هم در کتاب حاشیهی عروهشان مرحوم آقای آقاضیا قدسسره یک ادعای اجماعی ایشان فرموده، یک ادعای لا خلافی ایشان قدسسره فرموده است. خب این عبارت آقاضیا را حالا اگر پیدا کردم، نوشتم اینجا حالا اگر پیدا شد خدمتتان عرض میکنم.
بعضی در المعالم المأثورة، المعالم المأثورة که مقررش خیلی وقت نیست به رحمت خدا رفتند، آقای شهرضائی بودند رحمةالله علیه، تقریرات بحث آقای آمیرزا هاشم آملی است، آن جا من، فرموده: «ان إرشاد الجاهل واجب و هو من ضروریات المذهب» دیگر خیلی ادعای بالایی است «من ضروریات المذهب».
س: نام مبارکشان چی هست فرمودید؟
ج: آقای آشیخ اسماعیل قمشهای شهرضائی رضوانالله علیه. من از زمانی که ایشان طلبهی مدرسهی رضویه بودند، خیلی آدم مشغولی بود ایشان، در مدرسهی رضویه حجره داشت خیلی آدم مشغول به درس و بحث و نوشتن و تقریر و اینها بود، خدا رحمتشان کند.
س: اسماعیل پور حاج آقا اگر ...
ج: اصفهانیون که خوب ... آقای، بلند بفرمایید آقا هم بشنوند.
س: اسماعیل پور است اشتباه گفتید.
ج: بله، رضوانالله علیه حالا نام ایشان هم برده شد، ایشان آدم زحمتکشی بود در فقه و اصول.
حالا این چیز خیلی عجیبی است حالا ایشان فرمود «من ضروریات المذهب» ادعای خیلی عجیب غریبی است که ایشان فرمودند. غیر از این دو نفر که مرحوم آقاضیا در حاشیهی عروهشان ایشان فرموده است که مثلاً اجماع داریم و اینها و این بزرگوار که آن مطلب را نقل کردند.
و خب دیگر بحث اجماع و ضروریات که برای شما روشن است با وجود این ادله اولاً راه فهم این مسأله بر ما مسدود است و علاوه بر این با وجود این ادلهای که در مقام وجود دارد یک اجماع تعبدی قهراً نخواهد بود.
و اما سیره، آخرین دلیلی که گفتیم به آن استدلال کردیم.
در کتاب القضاء که بحث تقریرات ظاهراً بحث آقاضیاء عراقی باشد در آنجا اینجور دارد، عرض کردن توی کتاب قضاء این بحث میشود که اگر قاضی دید که این شاکی یا طرف شاکی، اینها احکام دادرسی را بلد نیستند و چون بلد نیستند ممکن است که نتوانند احقاق حق خودشان را بکنند، مثلاً نمیداند کجا باید قسم بخورد، نمیداند کجا اگر آن نکول کرد این باید چهکار کند؟ اینها را بلد نیست؛ توی کتاب قضا بعضی فتوا دادند از باب ارشاد جاهل بر قاضی واجب است اینها را یاد آنها بدهد، از باب ارشاد جاهل باید یاد بدهد تا اینکه او بتواند احقاق حق خودش را بکند. آنجا فرموده: «انّ ما یثبت» در جواب این حرف و این استدلال و این فتوا فرموده: «انّ ما من دلیل وجوب تنبیه الغافل و إرشاد الجاهل مثل آیة السؤال و نحوها هو أن یکون مسبوقاً بالسؤال» ابتدائاً بر قاضی لازم نیست، اگر او پرسید آقا من بلند نیستم یادم بده، اینجا چهکار باید کرد؟ بله، ولی ابتدا به ساکن نه بر قاضی واجب نیست «هو أن یکون مسبوقاً بالسؤال فإنّ وجوب التعلیم إنّما استفید من باب الملازمة العرفیّة الّتی تکون بین وجوب السؤال و ردّ الجواب» این ملازمهای که گفتیم «فما لم یتحقّق السؤال لم یتحقّق وجوب ردّ الجواب و شرطه و کذلک القدر المتیقّن من بناء العقلاء فی رجوع جهّالهم إلى أهل الخبرة فی کل امرٍ و لزوم جوابهم لم یثبت أزید من ذلک إذا کان مسبوقاً بالسؤال، فعلى هذا؛ مجال إنکار وجوب إعلام الحاکم المدّعی بوظیفته من هذه الجهة أی الإرشاد واسعٌ، بل یجب إذا سأل عن وظیفته لا مطلقا» پس از این عبارت چی استفاده میشود؟ این استفاده میشود که ایشان میگوید بناء عقلاء بر این است که مردم جاهل و کسی که چیزی را نمیداند بناءشان این است که لازم است به عالم مراجعه کند، بناء دیگری که عقلاء دارند این است که عالم باید وقتی به او مراجعه شد جواب بدهد، این هم توی سیرهی عقلاء وجود دارد؛ ولی کی میگویند عالم باید جواب بدهد؟ وقتی جاهل رجوع کرد. بنابراین از این کلام استفاده میشود که یکی از دلیلهای وجوب ارشاد جاهل چی گرفتند این بزرگوار؟ سیرهی عقلاء؛ که این سیرهی عقلاء نه تنها مردوعه نیست بلکه میتوانیم شواهد بر امضاء پیدا کنیم که همان آیات و روایات و اینها که خواندیم. پس بنابراین سیرهی عقلاء بر این است که باید جواب داد، منتها همینطور که ایشان فرمودند قدر مسلّم اگر چنین سیره باشد که باید جواب داد فرض بکنیم که یکی از حرفها هم این است که حالا ما خودمان شک داریم سیرهی عقلاء هست یا نه؟ میگوییم خب آقاضیاء ثقةٌ معتمدٌ یخبرنا بوجود هذه السیرة. توی فقه صاحب جواهر میگوید آقا سیره هست، شما شک داری، یکوقت میدانی نیست خب قولش برایت حجت نیست، یکوقت نمیدانی سیره هست یا نیست، خب این بزرگ دارد خبر میکند، این معارض نداشته باشد ثابت میشود. پس بنابراین این هم یک نکتهای است آدم باید به آن توجه داشته باشد که دیگر میگوید آقا این بزرگواری دارد میگوید آقا سیرهی عقلاء این است، شما اگر علم به عدم نداشته باشی خب قول او دارد سیره را اثبات میکند دیگر ....
س: ...
ج: بله، ایشان در راستای استنباط احکام است، مثل چی؟ مثل در باب اجماع، آنجا میگوییم اگر کسی که مدعی اجماع است آن ثابت نمیکند که قول معصوم این است، ولی وقتی دارد میگوید اتّفق العلماء این دارد اخبار میکند از اتفاق علمائی که پیش شما بین آن اتفاق و بین کشف از قول معصوم ملازمه هست. آنجا گفتند چی؟ گفتند این اخبار این آدم به اینکه اتفق العلماء برای شما حجت است، چون طرف ملازمه را دارد اخبار میکند، شما هم بین وجود سیره در خارج و اینکه حکم شرع پس این است ملازمه میبینید، حالا این فقیه دارد چهکار میکند؟ دارد از طرف ملازمه اخبار میکند دیگر، میگوید چنین سیرهای وجود دارد. پس بنابراین به شهادت این محقق آقاضیاء مثلاً یا مرحوم نجمآبادی که این اگر تقریر باشد مال آقاضیا است اگر کلام خودش باشد مال خودش، این دارد اخبار میکند چنین سیرهای بین عقلاء وجود دارد، شارع هم که از این سیره ردع نکرده، بنابراین این هم دلیل بدی نیست منتها در اطاری که فرمود و در همان بخشی که فرمود، کجا؟ وقتی که مراجعه بشود، اما ابتداء به ساکن عالم باید به جاهل بگوید این إخبار و اینها نکردند، ما هم جزم به این مسأله نداریم، بله حسنش را درست است عقلاء میگویند کار خوبی است، اما اینکه اگرنکردی یقهاش را بگیرند معاقبش کنند این معلوم نیست.
س: ...
ج: کتاب القضاء تقریرات نجمآبادی صفحهی 201.
خب الی هنا اصل مسألهی وجوب ارشاد جاهل بحث شد، این مقام اول بود اما شرائطش اینها هم اشاره کردیم، معمول شرائطی که در باب امر به معروف و نهی از منکر، بخشی از آنها که آنجا گفتیم اینجا هم وجود دارد، مثل اینکه باید به او ضرر نخورد، حرجی نباشد اینها. علاوه بر آن شروط عامهی تکلیف که قدرت داشته باشد، بالغ باشد چه باشد، و بلوغش البته مشروط است به اینکه از عزائم امور نباشد.
این مقام اول بود، ما گفتیم در بحث ارشاد جاهل دو مقام بحث داریم؛ یکی ارشاد جاهل در شبهات حکمیه نسبت به احکام، دو؛ مقام ثانی ارشاد جاهل نسبت به موضوعات. تقریباً قولاً واحداً گفته شده که ارشاد جاهل در موضوعات واجب نیست. مگر اینکه آن موضوع من عزائم الامور باشد که آنجا بله، که لا یرضی الشارع به تحقق این فعل مطلقا، آنجا روشن است که خب کسی که وقتی شارع راضی نیست به تحقق این فعل مطلقا قهراً واجب میکند که شماها ساکت نباشید بگویید، یک ملازمهی عرفیه حداقل این وجود دارد که مقننی که راضی نیست به تحقق این فعل مطلقا، قهراً بر دیگران میگوید جلوی این کار بگیرید، حالا یا به امر به معروف یا نهی از منکر یا به اینکه ارشاد جاهل یا به هرجوری میتوانی، یا به منع یا به دفع، این را میگوییم.
بعض روایات مبارکات هم در باب وجود دارد که قبلاً هم اشاره کردیم خواندیم مثل روایت لمعهی باقیه در کمر امام باقر(س) که حضرت غسل میکردند در حمام و آن شخص حالا یا واقعاً یا تخیّل که حضرت یک بخشی از کمر مبارکشان را نشستند و آب نرسیده؛ او خدمت حضرت عرض کرد که آقا یک بخشی از کمرتان باقی مانده، حضرت فرمودند که «ما علیک» چیزی بر تو نبود اگر نمیگفتی، لزومی نداشت بگویی این حرفها. حالا او شاید هم تخیل کرده که جای حضرت، و شاید هم نه تخیّل هم نکرده ولی زود حضرت خب شاید بعداً خودش را میشسته آنجا را، حالا این گفت آقا کمرتان اینقدرش باقی مانده نشستی. از آن روایت فقهاء به آن روایت استدلال کردند که در موضوعات خارجی که این چنینی نباشد، ارشاد جاهل یا غافل یا کذا لازم نیست. خب این روایت دلالتش خوب است سندش هم ظاهراً خوب است و در موضوعات خارجی بر ما این جهت واجب نیست. آن حرف عقلی و اینها هم قهراً اینجا میآید، جوابش هم اینجاها میآید دیگر، همان حرفها میتوانیم استدلال بکنیم. البته دیگر حالا اگر فرصت بود و میخواستیم روزهای دیگر هم داشته باشیم باید بهتر از این، این مباحث را اینجا مطرح میکردیم، دیگر چون بالاخره جلسهی آخر بود و خواستیم این بحث بالاخره تمام بشود. بقیَ هنا بعض امور دیگر که نمیدانم دیگر خدای متعال توفیق بدهد ما در بحث وظائف أخر؛ یکی ارشاد، وظائف أخر یعنی غیر از امر به معروف و نهی از منکر نسبت به کسی که دارد خلافی از او سر میزند گفتیم وظائف اخر چیست؟ یکی منع و دفع منکر بود، یکی ارشاد جاهل بود، وظائف دیگری هم هست مثل همان روایتی که خواندیم «امرنا رسول الله(ص) أن نلاقی أهل المعاصی بالوجوه المکفهرّة» از باب این که گفتیم این بحثهایش را کردیم حالا، این خودش این است که بله دستور داده به اهل معاصی که رد میشوید اخم و تخم بکن از کنارشان رد شو، به صورت خندان و بشاش و خرم به صورتشان ننگر، این هم یک وظیفه هست؛ یا در روایات دیگری داریم که بله «اهجروهم لا تجالسوهم» اهل معاصی، «لا تجالسوا اهل المعاصی» و امثال اینها. اینها من عرض میکنم در این تابستان که آقایان وقت دارند این بحث مهمی است که شما یک تتبّع وسیعی در روایات بفرمایید، وظایف دیگر مثل همینها که عرض کردم، شبیه این چیزها که عرض کردم که در روایات مبارکات نسبت به اهل معاصی وجود دارد؛ اگر بتوانید اینها را یک تتبعی بفرمایید، فهرستی از آنها تهیه بفرمایید و آنوقت شرائطش، خصوصیاتش اینها، مثلاً فرض کنید در همین «امرنا رسول الله ان نواجه یا نلاقی اهل المعاصی بالوجوه المکفهرّة» آنجا عرض کردیم این احتمال را، که ما احتمال میدهیم این تکلیف دینی به معنای اینکه تکلیف الهی باشد نباشد، این ممکن است تکلیف ولائی پیامبر اکرم(ص) باشد که در ظرف زمانی خودشان امر فرمودند «و امرنا رسول الله» که ما این کار را بکنیم. این ممکن است امر حکومتی و ولائی پیامبر عظیمالشأن(ص) باشد نه یک واجب اصلی الهی باشد. فلذا آنوقت این مربوط به شرائط میشود. اگر ما اینجوری گفتیم ما الان نمیدانیم بر ما واجب است یا نه؟ امرنا خب شاید از جهت خاصی بوده، شاید یک شرائطی باشد که نه، اگر ما الان ما طلبهها بخواهیم با اهل معاصی با وجوه مکفهره باشیم اصلاً تنفر ایجاد میشود و طرف ما اصلاً نمیآیند؛ ما ظرف آن را نمیدانیم. بله یکوقت یک شرائطی است که یک آدم توی آن ظرف، توی آن شرائط اگر به وجوه مکفهره به او برخورد بکنند، اخم و تَخم بکنند این باعث ارتداع او میشود؛ اما یکوقتی برعکس است، شرایط جوری شده که برعکس میشود، آیا اینجا هم «امرنا رسول الله» به اینکه «نواجه اهل المعاصی»؟ اینها احتیاج به بحث دارد و دقت دارد و باید، فلذاست این بخش از بحث ما باقی میماند، بحث مهمی هم هست منتها احتیاج به تتبّع زیاد دارد که تتبّع بشود به همین روایات و امر به معروف و نهی از منکر هم مراجعه بفرمایید بخشی از این وظائف أخر که در این شکل و این سنخ هست وجود دارد.
خدای متعال به همهی ما توفیق تفقه در دین خالصاً لوجهه الکریم عنایت بفرمایند! (الهی آمین) و بعد از تفقه در دین توفیق عمل به آنها در مورد خودمان و در مورد انشاءالله دیگران عنایت بفرماید! (الهی آمین) و خدای متعال به همهی ما توفیق رضایتمندی واقعی مولایمان حضرت بقیةالله ارواحنا فداه عطا فرماید! (الهی آمین) این انقلاب شکوهمند الهی را که هدفش پیاده شدن مرضات الهی و فقه اسلام در جمیع مجالاتش هست، این آرمان و این هدف و این اهداف و این آرزوها را انشاءالله محقق فرماید! (الهی آمین) برای ما حظ وافری در تحقق این آرمانها عطا فرماید! (الهی آمین) گذشتگان اهل اسلام، روات، محدثین، علماء، بزرگانی که کتاب نوشتند و به ما آموزش دادند این راه پرافتخار و پربرکت را، مراجع بزرگوار اخیر، مرحوم امام امت رضوانالله علیه که این راه را هموارتر فرمودند و همهی شهداء و کسانی که در این راه بذل جان و مال کردند، جانبازان، خانوادههای آنها که ایثار کردند، اینها را خالصانه در راه خدا تقدیم کردند، همهی آنها را با اولیاءاش محشور فرماید! (الهی آمین) و در دنیا وآخرت جزای جزیل به همهی آنها عنایت فرماید! (الهی آمین) عاقبت امر همهی ما را ختم به خیر فرماید! (الهی آمین) ما را از این افتخار سربازی حضرت بقیة الله ارواحنا فداه هیچگاه محروم نفرماید! (الهی آمین) در نسل ما تا دامنهی قیامت مروج دین و مدافع احکام اسلام برای همیشه انشاءالله قرار دهد و این چراغ هیچگاه خاموش نگردد! (الهی آمین).
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.