لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس میباشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و صلّی الله تعالی علی سیّدنا و نبیّنا أبی القاسم محمّد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصوین لاسیّما بقیة الله فی الأرضین أرواحنا فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف.
بحث در روایاتی بود که به آنها استدلال میشود برای اثبات وجوب ارشاد جاهل بنطاقه الوسیع یعنی هر مطلعی از حکم باید جاهل بر حکم را ارشاد کند.
رسیدیم به این روایت «و لیَبلُغ الشاهد الغائب» یا «و لیُبَّلغ» یا «و لیُبلِغ» همه اینها را میشود خواند. گفتیم که تا حالا این مضمون مبارک در روایات متعددی وارد شده که استقصاء کردیم، این روایاتی که تا حالا خواندیم ثابت شد که به اینها نمیشود استدلال کرد چون اینها مفعول خاص دارند یعنی این مطلبی را که گفتم ابلاغ کنید، نفرمودند هر چیزی را ابلاغ کنید. همان مطلب خاص را فرموده حتی آن روایاتی که فرموده «نضر الله من سمع مقالتی» آن هم احتمال دارد که باشد «مقالتی هذه» این سخن من، نه جنس مقاله من را. این سخنی که، این سخنرانی که این جا گفتم، مطلبی که این جا ایراد کردم این را به افراد دیگر برسانند. تا رسیدیم به روایت عیون اخبار الرضا(ع) که خصوصیت این روایت این است که موضوع خاصی ندارد، از این جهت احسن الروایاتی است که این مضمون مبارک در آن وجود دارد.
خب یک حدیث بسیار طولانی است که سند میرسد به حضرت حسن مجتبی سلام الله علیه که میفرمایند حسب این نقل که خالم؛ دایی ایشان که وصاف النبی بود ما از او خواستم که اوصاف پیامبر را برای ما بیان بکند. سه چهار صفحه این خال، اوصاف پیامبر را بیان کرده، من جمله از اوصافی که بیان کرده این است که «وَ یَقُولُ لِیُبَلِّغِ الشَّاهِدُ مِنْکُمُ الْغَائِبَ وَ أَبْلِغُونِی حَاجَةَ مَنْ لَا یَقْدِرُ عَلَى إِبْلَاغِ حَاجَتِهِ فَإِنَّهُ مَنْ أَبْلَغَ سُلْطَاناً حَاجَةَ مَنْ لَا یَقْدِرُ عَلَى إِبْلَاغِهَا ثَبَّتَ اللَّهُ قَدَمَیْهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ»
که حضرت میفرمود؛ مضارع هم هست این دلالت میکند بر استمرار این مطلب که پیوسته میفرمود حاضرها به غائبها خبر بدهند، شاهدها به غائبها خبر بدهند، دیگه این جا نمیتوانیم بگوییم یک واقعه خاصه یا یک مطلب خاصی بوده خلافاً با آن روایات سابق. «یقول»؛ میفرمود این مطلب را، این مطالبه را از اصحابشان داشتند.
خب این روایت را مرحوم صدوق در عیون اخبار الرضا(ع) با یک سند نقل کرده ولی پایان آن فرموده من این روایت از مشایخه متعدده در معانی الاخبار آوردم. به معانی الاخبار که مراجعه بفرمایید از صفحه 79 «باب معانی الفاظٍ وردت فی صفة النبی(ص)» حدود شاید پنج سند داشته باشد حالا نگاه کنید و در اثناء سند این جا بیان میفرماید که تا این جا روایت فلانی است، از این جا به بعد دیگه فلانی این روایت را نکرده مال کسانی دیگر هست.
و حالا این صدر را هم بخوانم. سند میرسد به «عن الْحَسَنُ بْنُ عَلِیِّ ع قال سَأَلْتُ خَالِی هِنْدَ بْنَ أَبِی هَالَةَ و کان وصافاً عَنْ حِلْیَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص» تا آخر. که حالا این هم یک بحثی است این جا که واقعاً چنین خالی داشتند. و حضرت خدیجه قبل از ازدواج با رسول خدا(ص) آیا ازدواج دیگری داشته و از او فرزند پسر داشته که بشود خال حضرت زهرا(س)، یعنی برادر حضرت زهرا بشود و خال امام حسن و امام حسین و اینها سلام الله علیهما بشود یا نه؟ این از نظر تاریخی محل کلام است که آیا حضرت خدیجه واقعاً ازدواجهای قبل داشتند و ازواج قبل داشتند یا این جور نبوده، یک مسأله مبهمی است یک مقداری، شاید بعضیها هم تقویت میکنند که این جور نبوده و ایشان ازدواج قبل اصلاً نداشته، علی أی حالٍ این خودش یک مسألهای است.
س: ...
ج: بله حالا ظاهرش این است ولی حالا خلاف ظاهر ما بگوییم یعنی خاله مثلاً کی. حالا اگر آنها ثابت بشود بله، اگر آنها ثابت نشود که حضرت خدیجه پسر نداشته یا ازدواج قبل نداشته و امثال ذلک قهراً این ممکن است... این احتیاج دارد به علم انساب که ما ببینیم در بالاخره اقرباء حضرت باز کسی هست که به عنوان خال ولو خال مثلاً اجداد، یا این جوری، چیزهایی هست یا نیست. علی أی حال بعضی از محشین هم فرمودند که این مبنی بر این است و این جور.
مشکلهای که ما در این جا داریم یکی سند این روایت است. تمام سندهایی که الان ذکر شده مشتمل است بر افرادی که مجاهیل هستند و اینها را نمیشناسیم، در کتب رجال مطرح نیستند. مگر کسی بگوید به خاطر تعدد سند ما مثلاً اطمینان پیدا میکنیم ولی بالاخره این مسائل جوری نیست که این جا انسان، اوصاف پیامبر که ذکر میشود و یک مجالسی تشکیل میشود، ما بچه که بودیم خیلی وقتها توی محلهها یک افرادی بودند پارچههایی داشتند میآمدند عَلَم میکردند و شروع میکردند مثلاً راجع به پیامبر حرف زدن و راجع به چی حرف زدن، شعر و غیر شعر و اینها را مخلوط میکردند خب مردم هم جمع میشدند، آن وقت که سینما و تلویزیون و فلان و اینها نبود، اینها توی دهاتها، توی شهرها، همین قم بارها توی محله خود ما که زندگی میکردیم میآمدند این پلاکارد و پارچههایشان را پخش میکردند روی دیوار و میایستادند تعریف کردن و فلان و اینها. حالا گاهی هم ممکن است بعضیهایشان آب هم به آن بکنند، این ور و آن ور هم بکنند که جاذبه بیشتر پیدا کند و چه کار کند. این افرادی که در سند هستند چون ما آنها را نمیشناسیم و نمیدانیم اینها از این جور آدمها بودند یا نبودند که حالا یک چیزهایی قاطی کنند علاوه بر آن واقعیاتی که وجود دارد و یا حرف یک جای دیگر را بیایند یک جای دیگر اضافه بکنند، حضرت واقعاً به نحو عام فرموده «لیَبلغ یا لیُبَّلغ» یا نه اینها مال آن مواردی است که در آنها بود، این همان را برداشته حالا میگوید حضرت این جوری میفرمود. اینها برای ما روشن نیست فلذا است که اعتماد به این روایت برای فتوا مشکل است.
س: حاج آقا اگر ثقه هم باشد با توجه به این مقامی که فرمودید، که در مقام مدح است، مقام مدح معمولاً این را اقتضاء نمیکند که مثلاً موارد خاصه این قدر نظر داشته باشم که...
ج: چرا.
س: ؟؟ البته این در موارد خاصه بوده.
ج: نه، «و یقول» این جا ظاهرش این است که...
س: میدانم ظاهرش مکرر هست ولی در مقام مدح «یقول» مکرراً ولی موارد خاصه، یعنی اصلاً در کلاس درس که نیست، مقام مدح است. خب این اگر ثقه هم باشد چون این مقام اقتضای آن ...
ج: ظاهرش حجت است دیگه، وقتی ثقه بود میگوییم ظاهر حجت است، دارد میگوید حضرت این جوری گفت، میفرمود.
س: ظاهر مقام مدح این جور نیست که بیاید...
ج: نه، خلاف که نمیتواند بگوید، ظاهر این است.
س: ...
ج: سند تا حضرت مجتبی محل کلام است که این حضرت مطلب را درست دارد از حضرت مجتبی(ع) نقل میکند، افراد تا میرسد به حضرت مجتبی، آنها افرادی هستند...
مثلاً همین که فرض کنید میفرماید «مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ الطَّالَقَانِیُّ رَحِمَهُ اللَّهُ» که این شیخ بلاواسطه صدوق است «قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ الْقَاسِمُ بْنُ بُنْدَارَ الْمَعْرُوفُ بِأَبِی صَالِحٍ الْحَذَّاءِ قَالَ حَدَّثَنَا إِبْرَاهِیمُ بْنُ نَصْرِ بْنِ عَبْدِ الْعَزِیز الرَّازِیُّ نَزِیلُ نَهَاوَنْدَ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو غَسَّانَ مَالِکُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ النَّهْدِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا جُمَیعُ بْنُ عُمَیْرِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْعِجْلِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی رَجُلٌ بِمَکَّةَ عَنِ ابْنِ أَبِی هَالَةَ التَّمِیمِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ ع» تازه ارسال هم توی آن هست فرموده «رجل بمکة» این یکی از سندها است.
س: ...
ج: میدانم این یکی از سندها است.
سند بعدی را هم بخوانم که شما....
س: ...
ج: میخواهید بخوانم برای شما؟
س: ...
ج: حرف شما شهید نشد، حرف شما را فهمیدیم.
س: نه، من یک چیز دیگر میخواهم بگویم؛ میخواهم بگویم حاج آقا اگر در موارد خاصه هم فرموده باشند بعد یک شخصی بیاید بگوید حضرت کراراً این جمله را فرمودند، این خلاف ظاهر گفته؟ خلاف ظاهر نگفته. حضرت در موارد خاصه گفته ؟؟ این در موارد نقل حضرت کراراً این جمله را فرموده.
ج: نه، توصیفات حضرت را برای ما نکن، «و یقول» و میفرمود.
س: و میفرمود، بله واقعاً میفرمود.
ج: ظاهرش این است که همین جا، نگفت جای خاصی.
س: این مانعی ندارد که در موارد خاصه باشد.
سندهای دیگر را هم اگر شما مراجعه بفرمایید همین است مثلاً «وَ حَدَّثَنِی الْحَسَنُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَعِیدٍ الْعَسْکَرِیُّ قَالَ أَخْبَرَنَا أَبُو الْقَاسِمِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ بْنِ مَنِیعٍ قَالَ حَدَّثَنِی إِسْمَاعِیلُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع بِمَدِینَةِ الرَّسُولِ قَالَ حَدَّثَنِی...» تا میرسد به امام حسن(ع).
باز «وَ حَدَّثَنِی الْحَسَنُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَعِیدٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أَحْمَدَ [بْنِ] عُبْدَانَ وَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْبَزَّازُ الْبَغْدَادِیُّ قَالا حَدَّثَنَا سُفْیَانُ بْنُ وَکِیعٍ قَالَ حَدَّثَنِی جُمَیْعُ بْنُ عُمَیْرٍ الْعِجْلِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی رَجُلٌ مِنْ بَنِی تَمِیمٍ مِنْ وُلْدِ أَبِی هَالَةَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ ع»
بعد تقریباً یک صفحه مطلب نقل میکند «الی هنا رواه ابوالقاسم بن منیع عن اسماعیل بن اسحاق بن جعفر بن محمد و الباقی روایة عبدالرحمن الی آخره» که این باقی که این محل بحث ما و شاهد ما هم در این هست، مجمع همه آنها نیست. این قسمت را بخشی از این افراد گفتند پس نمیشود حتی نسبت به این مورد بگوییم تراکم نقل است. خب فلذا است که بالاخره این....
مشکل دیگر این است که «لیُبلغ الشاهد منکم الغائب» یعنی کسی که حضور داشته، شنیده نه این که هر مطلعی و اگر ما بخواهیم تعدی بکنیم شاهد را به معنای مطلع بگیریم خلاف مفهوم واژه است. اگر بخواهیم به معنای... تعدی بکنیم بگوییم که خصوصیتی ندارد این کار را هم نمیتوانیم بکنیم چون عرض کردیم وقتی حضرت میفرماید کسانی که حضور داشتند، شاهد بودند اینها برای دیگران نقل میکنند شاید حضرت میبینند آن چه که غرض و هدفشان بوده که این در معرض و مظان وصول قرار بگیرد با همین افراد که این کار را بکنند میشود و لذا به دیگران واجب نمیفرماید و به خصوص این کلمه شاهد که روایات باب شهادت را نگاه کنید همین طور است که آن جا فرموده باید خودت شاهد باشی، اگر شنیدی نمیتوانی شهادت بدهی، باید خودت دیده باشی. بله یک روایت از امام صادق سلام الله علیه در آن جا هست که مرسل هم هست که فرموده «العالم شاهدٌ» بنابراین که بگوییم حکومت دارد یعنی کسی که به یک چیزی هم عالم شد ما او را شاهد میپنداریم پس احکامی که روی شاهد گفتیم که یجوز له الشهادة یا یجب علیه الشهادة این حکم برای او هم هست. ولی آن هم مرسل است.
س: ...
ج: نه، فلسفه این که به شاهد داریم میگوییم این است که به عنوان اما حالا آنهایی که رفتید، آن فقیه یا آن افقه، او هم باید برود به دیگری بگوید؟ آن که شاهد نیست.
س: ... آدم مطلع فقط میتواند حمل فقه بکند یا آدم شاهد میتواند حمل فقه بکند؟
ج: بله، حکمت...
س: حمل ... صفت ؟؟
ج: نه، حکمت مسأله است فلذا دیروز عرض کردم. خب اگر حکمتش این است پس مساوی به مساوی چه میگوید؟ یا نه افقه به فقیه چه میگوید؟ اینها را نگفته که، بله یک بخشی از حکمت را این جا فرموده، اینها معلوم است که علت تامه نیست که. علی أی حال چون وقت کم است دیگر بیش از این لازم نیست راجع به این حدیث شریف معطل بشویم.
باز حدیث دیگری که وجود دارد «الروضة فی فضائل امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب لشاذان القمی» صفحه 140. فرمود «لیُبلغ (یا) لیُبَّلغ الشاهد الغائب و الحر العبد» این هم اولاً سند ندارد برای ما ثانیاً باز آن فضائل امیرالمؤمنین است که این فضائل امیرالمؤمنین باز چیز خاصی را دارد میفرماید آن هم برای کسانی که حضور داشتند، دیدند میگویند خب این نشر را بدهید. پس بنابراین نمیتوانیم از این هم بفهمیم همه احکام و نمیتوانیم بفهمیم به این که غیر شاهد را هم دارد بر او واجب میفرماید.
س: حر و عبد....
ج: کأنّ چون ایها الناس فرموده و ایها الناس کأنّ انصراف ممکن است در ذهنها داشته باشد از عبد، میگوید احرار به عبید هم بگویند. شاید به خاطر دفع این توهم.
آخرین حدیثی که این جمله مبارک در آن هست به حسب استقراء که ما کردیم که نمیگوییم تام هست، روایتی است که در نفی غلو در بحار الانوار، جلد 25، صفحه 307، باب نفی الغلو فی النبی و الائمة صلوات الله علیه و علیهم.
خب بعضی در زمان پیامبر عظیم الشأن غلو داشتند نسبت به آن بزرگواران در حد مثلاً معاذ الله معاذ الله الوهیت و... مثل علیاللهیها و فلان و اینها. آن جا حضرت فرمودند «وَ لْیُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ أَنِّی عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَبْدٌ قِنٌّ ابْنُ أَمَةٍ ضَمَّتْنِیَ الْأَصْلَابُ وَ الْأَرْحَامُ» آنها میگفتند مثلاً همین این جور خودش... نه من همین طور در رحمها و اصلاب رجال و ارحام امهات همین طور مثل بقیه مردم، خدای متعال همین جور، من بنده خدا هستم، پسر بنده خدا هستم، پسر کنیز خدا هستم و مثل سایر مردم «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى إِلَیّ» (کهف/ 110) همان که در قرآن فرموده.
«وَ إِنِّی لَمَیِّتٌ وَ إِنِّی لَمَبْعُوثٌ ثُمَّ مَوْقُوفٌ ثُمَّ مَسْئُولٌ وَ اللَّهِ لَأُسْأَلَنَّ عَمَّا قَالَ فِیَّ هَذَا الْکَذَّابُ» این در قرآن شریف هم هست که خدای متعال از پیامبران میپرسد که شما این طوری گفتید؟ آنها میگویند تو که میدانی ما نگفتیم. این جا هم پیامبر به حسب این نقل میفرماید این حرفهایی که این کذاب به من نسبت میدهد و من را به مراحل الوهیت بالا میبرد خدای متعال «لأسألّن» خدا از من سؤال خواهد کرد، خب لابد حضرت هم میفرماید که من چنین حرفی نزدم، من که گفتم أنا عبدالله، أنا چی، این، این دروغها را منتشر کرده، این دروغها را این منتشر کرده.
خب این جا هم حضرت میفرماید که «و لیبلغ الشاهد الغائب» چه چیزی را شاهد ابلاغ کند؟ این حرف من را که «إنّی کذا و کذا» پس باز واقعه خاصه است. بنابراین کل روایاتی که این جمله مبارک در آن هست غیر از یک دانهاش بقیه همه مال امور خاصه و ویژه است که دستور داده شده اینها را شاهدها با غائبها برسانند. آن یک دانه که محتمل است کسی بگوید که آن عمومیت دارد و اطلاق دارد آن هم از نظر سند مشکل دارد و حداقل این است و از نظر شاهد هم که گفتیم. بنابراین این مسأله که به این روایت کأنّ خیلی دل بستند برای اثبات این مطلوب و این موضوع و به این استناد میکنند نتیجه این شد که لایمکن الاستناد به این روایات برای اثبات این مطلب. خب پس این طایفه که روایات تبلیغ بود، ابلاغ بود، اینها قابل استدلال برای این بحث نیستند.
روایت بعدی:
در مجمع البیان ذیل آیه شریفه کتمان میفرماید: «وَ رُوِیَ عَنِ النَّبِیِّ ص أَنَّهُ قَالَ مَنْ سُئِلَ عَنْ عِلْمٍ یَعْلَمُهُ ثُمَّ کَتَمَهُ أَلْجَمَهُ اللَّهُ تَعَالَى یَوْمَ الْقِیَامَةِ بِلِجَامٍ مِنْ نَار» خب کسی که از علمی که آگاهی دارد از آن علم سؤال بشود و او کتمان کند، در اختیار دیگران نگذارد، در اختیار سائل نگذارد «ألجم یوم القیامة بلجامٍ من نار» خب این دلیل است که پس کتمان حرام است و اظهار آن علم حالا یا ترک حرام است یا واجب است، این دلالتش خوب است اما باز کل مدعا را ثابت نمیکند. جایی که مورد سؤال واقع بشود اما اگر مورد سؤال واقع نشده میداند این بلد نیست مورد سؤال هم واقع نشده بر این واجب نیست که از باب ارشاد جاهل و تعلیم جاهل بگوییم باید... بله اگر گفتیم جایی مقدمهای بر امر به معروف و نهی از منکر واقع بشود آن یک حرف دیگری است یا این که نه، مسأله را یادش نمیدهد احتیاط میگوید، میگوید... میبیند نمیداند میگوید یک نماز قصر بخوان یک تمام بخوان. با این که بلد است، میداند الان وظیفهاش قصر است، یا میداند وظیفهاش تمام است، حجت دارد، میگوید حالا چه لزومی دارد ما گردن بگیریم، یک قصر بخوان یک تمام بخوان، تعلیمش نمیکند.
س: ...
ج: نه نه، سؤال نکرده باشد.
حالا حتی در ظرف سؤال هم یک بحثی است که آن جا هم لازم است همان که حجت بر آن دارد بگوید یا آن جا هم میتواند بگوید که احتیاط کن.
س: ...
ج: بله کتمان علم... ان شاء الله این بحثی که در... که آیا طریقی است برای این که مخالفت واقع نشود یا نه موضوعیت دارد. اگر بگوییم موضوعیت دارد یا موضوعی طریقی است یعنی هر دو است که هم شارع میخواهد احکامش منتشر بشود هم واقع محفوظ بماند، این روایت خب...
س: حاج آقا مقتضی هم باشد ...
ج: بله؟
س: ولو مقتضی سؤال است این جا بالفعل سؤال میکند.
ج: اینها ظاهرش سؤال است، سؤال بالفعل است.
س: ...
ج: بله این جا تصریح کرده «مَن سئلَ». چون آن سُئل نبود، آن جا «یکتمون ما انزل الله من البینات» بود ولی این جا چون «سئل» یعنی موضوع را این قرار داده.
خب پس بنابراین بخشی از مدعا را ممکن است ثابت بکند اما کل مدعا را این نمیتواند ثابت بکند از نظر دلالت، از نظر سند هم که «و رُوی عن النبی(ص)» مرسلهای است که ارسال جزمی هم ایشان نداده که ما بخواهیم از ارسال جزمی درست بکنیم، فرموده روایت شده از پیامبر، بنابراین این روایت هم قابل استناد نیست برای اثبات این مطلب. من این روایت را از تفسیر کنز الدقائق نقل میکنم، مستقیماً به مجمع البیان، ایشان از مجمع البیان نقل کرده.
روایت بعد:
روایت بعد روایتی است که احمد بن محمد بن خالد برقی، در محاسن «عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِیرَةِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَیْدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ: قَالَ عَلِیٌّ ع إِنَّ الْعَالِمَ الْکَاتِمَ عِلْمَهُ یُبْعَثُ أَنْتَنَ أَهْلِ الْقِیَامَةِ رِیحاً» بدبوترین فردی که در قیامت مبعوث میشود این آدم است. «یَلْعَنُهُ کُلُّ دَابَّةٍ حَتَّى دَوَابُّ الْأَرْضِ الصِّغَارُ.» این حشرات ریز ریز هم او را لعن میکنند. خب که اینها چقدر هستند؟ حشرات ریز خیلی زیاد هستند، حالا چه خصوصیتی اینها دارد؟ یعنی میخواهد بفرماید حتی اینها، آنها که معلوم است، حتی اینها هم او را مثلاً لعن میکنند.
علی أی حالٍ روشن است کسی که «أنتن ریحاً معاذ الله» در قیامت مبعوث بشود و مورد لعن ولو حیوانات قرار میگیرد معلوم است که این تارک واجب باید باشد یا فاعل حرام باید باشد و الا لایستحق ذلک، پس بنابراین دلالت آن بر حمت کتمان بر عالم روشن است. این جا هم ندارد «أنّ العالم الکاتم علمه» این مثل آیه شریفه است دیگه، این جا ندارد بعد از این که سؤال کردند. بنابراین اوسع از روایت قبل وجوب را دلالت میکند اما باز کل مدعا را منتها باز دلالت ندارد.
س: کجا دلالت ندارد؟
ج: آن جایی که آقای حکیم فرمودند دیگه... آقای حکیم فرمودند جایی را میگیرد که استعلام در کار باشد یا حقیقتاً یا حکماً اما آن جایی که هیچ کدام از این دو تا نیست، استعلامی اصلاً در کار نیست یعنی حتی آن جا را هم نمیخواهد بداند، جاهل است ولی دلش هم نمیخواهد بداند، ایشان فرمودند نه جایی که سؤال میکند آن جا را میگیرد، استعلام است، جایی که نه ممکن است الان غافل باشد ولی جوری است که میدانیم اگر بداند نمیداند، توجه داشته باشد طالب این است که به او گفته بشود. این جاها هم گفتند کتمان صادق است اما جایی که این جوری نباشد نمیگویند کتمان صادق است حالا یک نفر یک جایی نشسته کسی هم نداند، توی خانهاش است او هم نمیداند. این اصلاً او هم توی ذهنش نیست، اصلاً میداند این هم... توی این حرفها نیست اصلاً. این کتمان نکرده. کتمان نیست، بلکه گاهی میدانید اصلاً میخواهم ندانم، مثلاً بعضیها هستند مثلاً مثل یک حالت وسواسی دارد میگوید میخواهم ندانم، اگر همین که بدانم اسباب زحمت میشود، میخواهم ندانم اصلاً، به من نگویید، همین یک دانه فتوا یا یک دانه چیزی که دارم بس است. خب این هم آن جا نگفتند کتمانشان این جا صادق نمیآید.
س: ؟؟
ج: بله.
این روایت در باب چهلم از ابواب امر به معروف و نهی از منکر باب وجوب اظهار العلم عند ظهور البدع و تحریم کتمه الا لتقیةٍ و تحریم الإبتداء، حدیث دوم بود.
خب این حدیث هم گفتند که طلحة بن زید، ایشان توثیق ندارد فلذا به خاطر ایشان... ولی توی ذهن من هست الان صبح وقت نکردم که مراجعه کنم ولی از قبل توی ذهن من هست که طلحة بن زید کتابی دارد که گفتند کتابه معتمدٌ و بنابراین از این که کتاب معتد دارد باید گفت که میشود اثبات وثاقت او بشود. حالا این جهت را مراجعه بفرمایید من به حافظه خیلی سابقم دارم، شاید اشتباه میکنم این را مراجعه بفرمایید.
س: ؟؟
ج: در چی بود؟
س: در کتابش.
ج: نه، آدمی که کتاب معتمد داشته باشد گفتند دلالت بر وثاقت دارد نه این که این روایت در آن کتاب است.
خب این هم یک روایت.
س: ...
ج: نه به همین اندازه.
س: به همین اندازه تمام است؟
ج: به همین اندازه فعلاً فی الجمله، حالا مگر آن شرایط و اینها، حالا بحثهای دیگری دارد.
روایت دیگر:
روایتی است که هم در نهجالبلاغه ظاهراً وجود دارد، من از فقه القرآن راوندی نقل میکنم... ببخشید از دعوات راوندی نقل میکنم... نه از همان فقه القرآن که گفتم، فقه القرآن راوندی، جلد 1، صفحه 327.
«کَتَبَ عَلِیٌّ ع إِلَى قُثَمِ بْنِ عَبَّاسٍ عَامِلِهِ عَلَى مَکَّةَ أَقِمْ لِلنَّاسِ الْحَجَّ وَ اجْلِسْ لَهُمُ الْعَصْرَیْنِ فَأَفْتِ الْمُسْتَفْتِیَ وَ عَلِّمِ الْجَاهِلَ وَ ذَاکِرِ الْعَالِمَ...» بعضی نُسَخ هم «ذکّر العالم»
خب حضرت به عاملشان در مکه یک دستوراتی دادند یکی راجع به حج است که اقامه حج کن و بعد از نماز عصرین؛ ظهر و عصر هم بنشین و مردم مراجعه دارند بیایند، کارهایی که دارند، و فتوا هم بده «فافت المستفتی و علّم الجاهل» خب روشن است، استدلال به این حدیث هم برای بحث ما که تعلیم جاهل واجب است درست نیست، خب حضرت به عنوان کارگزارشان یک وظایفی را به گردن او گذاشتند اما این که همه کسانی که عالم هستند باید این کار را بکنند، یا هر کسی مطلع از هر مسألهای هست باید این کار را بکند از این درنمیآید. این وظایف خاصی است که حضرت برای عاملشان معیّن فرمودند.
س: ...
ج: لابد دیگه، وقتی امیرالمؤمنین میکنند و به عاملشان هم میفرمایند، معلوم میشود از شؤون ایشان است.
خب پس این حدیث هم اگر حالا فرض کنیم که سند تمام باشد آن کبرای کلی را برای ما اثبات نمیکند.
حدیث بعد:
حدیث بعد در دعوات راوندی است، صفحه 229؛ فصلٌ فی عیادة المریض.
«وَ عَنْ جَابِرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ مَرِضْتُ فَعَادَنِی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیٌّ ع» حضرت به عیادت من آمدند «فَلَمَّا جَلَسَ قَالَ ع یَا جَابِرُ قِوَامُ هَذِهِ الدُّنْیَا بِأَرْبَعَةِ بِعَالِمٍ مُسْتَعْمَلٍ بِعِلْمِهِ وَ جَاهِلٍ لَا یَسْتَنْکِفُ أَنْ یَتَعَلَّمَ وَ بِغَنِیٍّ جَوَادٍ بِمَعْرُوفِهِ وَ بِفَقِیرٍ لَا یَبِیعُ آخِرَتَهُ بِدُنْیَاهُ...»
اولین باری که من این حدیث را شنیدم یکی از علما جهرم مرحوم آقای آیتاللهی رضوان الله علیه که فوت شده بودند مرحوم ابوی در مجلس ختم ایشان این حدیث را خواندند که «قِوَامُ هَذِهِ الدُّنْیَا بِأَرْبَعَةِ بِعَالِمٍ مُسْتَعْمَلٍ بِعِلْمِهِ وَ جَاهِلٍ لَا یَسْتَنْکِفُ أَنْ یَتَعَلَّمَ وَ بِغَنِیٍّ جَوَادٍ بِمَعْرُوفِهِ وَ بِفَقِیرٍ لَا یَبِیعُ آخِرَتَهُ بِدُنْیَاهُ فَإِذَا عَطَّلَ الْعَالِمُ عِلْمَهُ وَ اسْتَنْکَفَ الْجَاهِلُ أَنْ یَتَعَلَّمَ وَ بَخِلَ الْغَنِیُّ بِمَعْرُوفِهِ وَ بَاعَ الْفَقِیرُ آخِرَتَهُ بِدُنْیَاهُ فَالْوَیْلُ لَهُمْ وَ الثُّبُورُ»
پس این روایت دلالت میکند که عالم اگر علمش را معطل بگذارد و یاد ندهد ویل بر او. ویل هم حالا یکی گفته شده است که اسم چاهی است در جهنم یا همین ویلی که خودمان میگوییم یعنی مصیبت و خواری و مذلت و اینها بر او باشد.
خب پس دلالت بر این که عالم علمش را تعطیل کند، دلالت آن بر این مسأله، اصل دلالت لابأس به، منتها همان طور که در بعضی از استدلالات قبل عرض میشد این عدم تعطیل به این نیست که به هر جاهلی تک تک برود بگوید، اگر علم خودش را در معرض بگذارد، بله هر شب که میآید نماز جماعت و اینها مسأله میگوید مردم هم میتوانند بروند یاد بگیرند. منبر میرود مسأله میگوید، اگر رساله عملیه دارد رساله عملیه در... در خانهاش باز است، تلفن بخواهند بکنند، کاری بخواهند کنند، این هم «لم یعطل علمه» پس از این روایت ما نمیفهمیم ارشاد جاهل به کل جاهلٍ جاهلٍ واجب باشد، حالا به این هم برخوردیم میخواست بیاید مسجد یاد بگیرد، من که توی مسجد اینها را گفتم، رساله هم که بوده میخواست برود رساله را بخواند.
س: ؟؟ظاهراً آن دوره، تعطیل علم در مقابل عمل به علم آمده نه تحریم علم.
ج: الله. اگر هم بگوییم «مستعملٍ بعلمه» یعنی این، خب در نقطه مقابل آن است، اصلاً پس دیگه دلالت ندارد.
خب این هم دلالت این روایت محل اشکال است، سند هم «و عن جابر رضی الله عنه» سند تا جابر برای ما ذکر نشده، ایشان هم اسناد جزمی نداده گفته «و عن جابر» از جابر نقل شده. پس بنابراین باز ولو روایت خوش مضمونی است که به درد بحثها میخورد واقعاً چون مطالبش مطالبی است که... ولی خب سند....
س: این تعطیل علم...
ج: بله براساس همان تقریر کردیم اما فرمایش ایشان هم باشد که این نقطه مقابل آن است یعنی دارد...
س: خب این تقابل منحصر در این است.
ج: چهار تا جمله گفته نقطههای مقابل آن را دارد میگوید.
س: با اطلاق هم تقابلش سازگار است.
س: این عمل نیست اصلاً، استعمال علم یکی به عمل است، ... نشر هم که بکنی علم را استعمال کردی، استعمال علم مخصوصاً اگر این چهار تا با هم بشود عمران... است.
ج: نه، این حرف هم فرمایش قویای است. ببینید «بعالم مستعملٍ بعلمه» یعنی علمش را به کار میگیرد. حالا اگر واقعاً یکی از علمهایش هم این است که باید به مردم یاد بدهی این هم میشود «مستعملٍ بعلمه» اما این اول کلام است که چنین وظیفهای در شرع هست یا نه، اگر ثابت شد که واجب است داخل میشود اما به این ما نمیتوانیم بگوییم بله این را شارع جعل کرده است. اگر ثابت بشود که شارع بر علما تعلیم را واجب کرده است، بله یکی از مصادیق مستعملٍ بعلمه این است که باید یاد بدهد و مصادیق تعطیل این است که یاد ندهد ولی این اول کلام است الان، به این روایت نمیتوانیم بر این مسأله تمسک بکنیم.
س: اینها که رساله میدهند وجهش این است که تعطیل نکرده باشند.
ج: ممکن است بله.
س: ؟؟/
ج: آره، برای این که مثلاً میگوید این واجب... به هر کسی واجب است. حالا یک کسی میگوید واجب کفایی است من به الکفایه وجود دارد، یک وقت میگوید نه.
مرحوم مجلسی علی ما ببالی ایشان فرموده که عالم باید فتوای خودش را نشر بکند. از ادله این جور میفهمد که فتاوایش را باید نشر بدهد. خب این هم یک نظر است فلذا کسی که رساله داد نمیشود به او سوءظن داشت، خب شاید نظرش این است و یا میخواهد ناشر مثلاً احکام باشد، میخواهد این فضیلت و اینها...
روایت بعدی:
س: استاد توی نهجالبلاغه هست؟
ج: بله، توی نهجالبلاغه چه جوری است؟
س: فرموده «و قال علیه السلام...»
ج: آهان خوب است، از نظر سند اشکالش برطرف میشود چون سید رضی اسناد جزمی داده.
روایت بعدی:
روایت بعدی در تحف العقول «فی وصیته علیه السلام لهشام» صفحه 383، گمان کنم وصیت موسی بن جعفر سلام الله علیهما به هشام باشد.
«عَلِّمِ الْجَاهِلَ مِمَّا عُلِّمْتَ» از آن چیزهایی که تعلیم داده شدی به جاهل تعلیم کنم. «عَلِّمِ الْجَاهِلَ مِمَّا عُلِّمْتَ» خب این روایت میتوانیم به آن استدلال کنیم بر... «عَلِّمِ الْجَاهِلَ مِمَّا عُلِّمْتَ».
یک مناقشهای میشود در این روایت وصیت به هشام که قبلاً هم نظیر این اشکال را عرض کردیم این است که مقام وصیت مقامی است که جمع میکند موصی بین آن چه که به صلاح شخص میبیند من الواجبات و المستحبات و ترک المحرمات و المکروهات. وصیت در مقام این نیست که بخواهد الزامیات را حتماً بیان بکند. مقام وصیت مجموعهای از خصالهایی است که ینبغی مراعات آن را و آنها نسبت به بقیه خصالها اولویت دارند، آن اولویتدارها را موصی در وصیت بیان میکند. که ممکن است واجب باشد، ممکن است مستحب باشد. بنابراین چون مقام مقام وصیت است و مقام وصیت مقامی است که اولویتهای اعم از واجب و مستحب و اینها را بیان میکنند فلذا ظهور پیدا نمیکند در این که این بعث وجوبی باشد، بعث لزومی باشد. و چون باز در مقام وصیت است آن سخن هم که قبلاً میگفتیم و بعضی از برادران هم دیروز راجع به بعضی از آن روایت گفتند که بالاخره این روایتها دلالت میکند بر بعث، طبق مسلک محقق نائینی و مسلک محقق امام قدس سرهما که میگویند وقتی مولی بعث کرد مادامی که مرخصی به دست ما نرسیده عقل الزام میکند به اطاعت، این جا هم بعث که روشن است دارد بعث میکند.
آن هم جوابش این است که آن بعثی که آن بزرگان میفرمایند بعثی است که از مولی بما أنّه مولی صادر میشود. مولی بما أنّه مولی اگر بعث کرد مادامی که مرخصی به ما نرسیده عقل الزام به اطاعت میکند اما اگر بما أنّه محسنٌ، بما أنّه دلسوزی دارد میکند و بما أنّه اشفاق و امثال ذلک دارد بیان میکند این مقام مقامی است به محسنات عقلی نه بما این که من مولی هستم، به تعبیر بعضی اساتید ما تعبیر میفرمودند در مواردی که مولی ریش گرو میگذارد، میگوید چون من دارم میگویم. هر جا بعث از باب ریش گرو گذاشتن باشد که چون من دارم میگویم، میگویم بکن، این جاها بله. اما جاهایی که در مقام توصیه و دلسوزی و راهنمایی و ارشاد است نه چون من دارم میگویم بلکه از باب این است که دارد دلسوزی میکند و ارشاد میکند به آن اولویتدارها از این باب است، این جاها عقل نمیگوید که حق مولی این است که این کار را بکنی و چون این جا در مقام وصیت است، باز از جاهایی نیست که بعضی جاها گفته میشود مقام شارعیت مولی که این از شارع صادر شده معلوم میشود بما أنّه مولیً دارد میگوید، این ظهور هم این جا منعقد نمیشود برای که عنوان خودش وصیت است، و به عنوان وصیت دارد میفرماید بنابراین این مشکله را این روایت دارد که ما نمیتوانیم از آن استفاده کنیم که فرمود «عَلِّمِ الْجَاهِلَ مِمَّا عُلِّمْتَ»..
س: آقا مقام وصیت را میشود با مقام اولویت جمع کرد به این اعتبار که مقام مولویت هم واجبات را شامل میشود و هم مستحبات را...
ج: بله اشکال ندارد یک جایی..
س: مستحباتی توی مقام هست که به مردم اشاره دارد میکند.
ج: نه، چون قرینه میخواهد. چون خود این روایت هم اگر نگاه کنید پر است از چیزهایی که الزامات عقلی ندارد یک مجموعهای از چیزهایی که اولویت دارد جمع شده.
س: همان مقام مولویت هم با مستحبات میسازد. چه اشکالی دارد که در مقام مولویت باشد ولی هم بخواهد واجبات را بگوید، هم مستحبات، آن جا که ما قرینه قطعی در مستحبات داریم اخذ میکنیم، آن جا هم که شک داریم که مرحوم نائینی میفرمود تا مرخص قطعی نباشد...
ج: نه، نکته عرضم این بود که یک وقت هست که در مقام وصیت است و میدانیم که دارد یوصی به آنهایی که من باب اولویت دارد. منتها همانها را برجستههای همان که از باب مولویت داشته دارد به آنها توصیه میکند.
س: خب چرا این نیست؟
یک وقتی نه، این نیست و آن چیزهایی که مستحسن است اعم از این که ملزم عقلی دارد یا ملزم شرعی دارد، یا مستحسن عقلی است، یک کار خوبی است، احسان به دیگران است، مجموعه اینها را دارد ذکر میکند. این وصیت خیلی تفصیلی موسی بن جعفر سلام الله علیهما به هشام که در کافی چندین صفحه است و در تحف العقول شاید هفت هشت ده صفحه باشد، اینها را اگر شما نگاه کنید مجموعهای از امور این چنینی است. چون این چنینی است پس ظهور پیدا نمیکند که اینها بما أنّه مولیً دارد میفرماید، بلکه بما أنّه موصیٍ که دلسوزی دارد میکند و راهنمایی میخواهد بکند به راه اقوم بله از این باب دارد میفرماید فلذا اینها موضوع برای آن جهت هم واقع نمیشود.
دلیل بعدی، روایت بعدی که اگر بشود ما امروز این روایات را تمام کنیم، دو سه تا روایت بیشتر دیگه نمانده، روایت بعدی:
در غرر الحکم و درر الکلم؛ فرموده است «عَلَى الْعَالِمِ أَنْ یَتَعَلَّمَ مَا لَمْ یَعْلَمْ وَ یُعَلِّمَ النَّاسَ مَا قَدْ عَلِم» عالم اولاً باید این جوری نباشد که بگوید بسمان است، نه، علمهای چیزهایی را هم که نمیداند باید برود یاد بگیرد. «عَلَى الْعَالِمِ أَنْ یَتَعَلَّمَ مَا لَمْ یَعْلَمْ» آنهایی را که تا حالا عالم به آنها نشده، برود سراغ آنها، آنها را هم یاد بگیرد «وَ یُعَلِّمَ النَّاسَ مَا قَدْ عَلِم» آنهایی را هم که علم به آن پیدا کرده تعلیم به مردم بکند. «علی العالم». «علی» هم دارد یعنی به گردن عالم است. پس دلالت بر وجوب میکند، واجب است. پس همه ما الان پاک است. واجب است بر ما اینهایی را که بلد هستیم نسبت به آن چیزهایی که بلد نیستیم چقدر است؟ علی العالم که برود آنها را یاد بگیرد یعنی تمام فقه را برو یاد بگیر، حداقل آن این است. تمام تفسیر قرآن را برو یاد بگیر. حالا ما بگوییم علوم غیردینی را مثلاً بگوییم شامل نشود که کسی ممکن است بگوید نه آنها را هم ممکن است شامل بشود.
خب «علی العالم أن یتعلم» آن هم وقتی علم پیدا کرد «یعلّم»، «و یعلّم الناس ما قد علم» علم به آن پیدا کرد.
این روایت هم اولین اشکالش این است که اینها مرسلات است، غرر الحکم مرسلات است، سند اصلاً در آن جا ذکر نشده و آن بحث این هم که آیا ایشان مرسلات جزمی دارد یا نه، من یک وقتی مراجعه کردم که ببینم جزمی است یا نه، الان چیزی راجع به این عرض نمیکنم. ظاهراً این جوری نباشد، همین ایشان تفحصی کرده و این روایات مختلفی که در جاهای مختلف هست اینها را به نحو حروف الفبا و اینها مثلاً ایشان جمعآوری کرده. حالا این جهت را من الان چیز مسلّمی عرض نمیکنم اما «عَلَى الْعَالِمِ أَنْ یَتَعَلَّمَ مَا لَمْ یَعْلَمْ وَ یُعَلِّمَ النَّاسَ» چون مقدم آن مسلّم است که واجب نیست چون ما لازم نیست همه علمها را برویم یاد بگیریم. سیره متشرعه و عمل علما هست که نه، تازه مسائلی که در اول رسالههای عملیه هم هست آن مقداری که مایحتاج انسان است باید برود یاد بگیرد، گفتند. آن را هم اگر میتواند احتیاط بکند لازم نیست آنها را برود یاد بگیرد. اگر طریق احتیاط را بلد است لازم نیست برود آنها را یاد بگیرد، احتیاط میکند.
بنابراین مقام کأنّ مقامی است که نمیخواهد آن واجب را بفرماید. حالا کسانی که به وحدت سیاق ایمان دارند و عقیدهشان وحدت سیاق است، میگویند قرینه است، به قرینه جمله قبل که واجب نبود و امر مستحبی است، به وحدت سیاق میگویند ذیل هم همین طور است.
اگر کسی به وحدت سیاق ایمان نداشته بگوید نه، کثیر است که در روایات، واجب و مستحب را کنار هم گذاشتند، وحدت سیاق دلالت نمیکند بر چیزی.
س: ... بالاخره امر است.
ج: مثل تخصیص اکثر میشود دیگه. همین قرینه است که چنین چیز الزامی نیست، بعث چیزی است.
علی أی حالٍ اگر کسی به وحدت سیاق نخواهد اعتماد بکند کما لم یعتمد علیه استادنا دام ظله، این جا خب دلالت لابأس به «و یعلّم الناس ما قد علِم» این دلالت میکند منتها سند سند تمامی نیست.
س: تمام عالم الناس است، عالم و جاهل نیست که به هر مطلعی بگویید، این جا عالم یتعلّم و یعلم الناس؟؟ آن عالم دانشمند اصطلاحی ملاک است احتمال قوی میرود که عالم اصطلاحی باشد نه عالم مطلع باشد. ... ناس را حواله میدهند به آنها.
ج: هر کسی همین مقدار که بلد است آن هم عالم است.
حالا اگر شما بگویید عالم انصراف دارد، عالم کسی که بالاخره یک مقداری درس خوانده و بر او صدق عالم میکند، به هر فردی نمیگویند عالم. خیلی خب من...
س: ... این قرینه است...
ج: حالا شما این قدر را قبول میکنید بر عالم واجب است؟
س: حق باشد بر عالم که واجب است به مردم یاد بدهد ولو در معرض گذاشتن ... ولو رساله بدهد مثلاً واجب نیست به تک تک بگوید، یک اشکال دیگر به وجود میآید ولی این اشکال وارد است که این جا عالم الناس است.
ج: بله اگر شما... بعید هم نیست حالا کسی بگوید مثل عنوان ظالم که بعضیها گفتند ظالم کسی که یک گناه میکند یا یک ظلم میکند... به بچهاش حالا مثلاً یک سیلی بیجا زده، این هم ظلم است ولی ظالم که میگویند یعنی آیات الظالمین و امثال ذلک یعنی جائر است یعنی به خیلی این جوری است. نه این که حالا ظلم به یک نفر کرده یا توی خانهاش مثلاً به زن و بچهاش ممکن است ظلم کرده ظالم بگوییم، آیات الظالمین شامل اینها بشود. میگویند انصراف دارد، این جا هم کسی بگوید عالم انصراف دارد از این که هر کسی هر مسألهای بلد است. آدمهای عادی، کاسب است، فلان است حالا مسائل دینی خودش را هم بلد است بگوییم عالم شامل این میشود این به دیگران یاد بدهد؟ یا نه، عالم کسی است که به این شناخته شده که مثلاً عالم دینی مثلاً، درس آمده خوانده یک چیزی دارد، عالم دینی است.
اگر شما عالم را این جوری معنا کنید بگویید انصراف به این دارد خیلی خب اشکال آن زیادتر میشود یعنی در محدوده علما دارد میگوید نه به همه ناس، ولی خب آن وقت باید ملتزم بشوید به این که بر عالم هم واجب است. ولی چون مشکل سند دارد و اینها....
روایت بعدی را هم بخوانم تا دیگر... روایت دیگر باز در غرر الحکم هست: «مَا أَخَذَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ عَلَى الْجَاهِلِ أَنْ یَتَعَلَّمَ حَتَّى أَخَذَ عَلَى الْعَالِمِ أَنْ یُعَلِّمَ».
خب تعلّم احکام که میدانیم واجب است «هل لا علمتَ یا هل لا تعلمت» میفرماید که خدای متعال اگر بر جاهل واجب کرده که تعلّم بکند این بعد از آن است که بر عالم واجب کرده که تعلیم بدهد. فلذا به ضم همین آیه «فسئلوا اهل الذکر إن کنتم لاتعلمون» بعضیها ضم به همین روایت میکنند میگویند خب آن جا فرموده بروید بپرسید، این روایت میگوید اگر به آنها گفته بپرسید به این هم واجب کرده جواب بدهد، تعلیم بکند. پس به ضم این دو تا معلوم میشود بر عالم و بر اهل ذکر واجب است که تعلیم بکنند.
خب این روایت هم اصل دلالت بر این که فی الجمله بعضی موارد واجب است این دلالت تمام است. منتها قدر متیقن آن به قرینه این که جایی است که جاهل میآید سؤال میکند و میخواهد یاد بگیرد بعد آن مسأله عالم هم همان حرفهایی که در آن روایت قبل بود در این جا هم وجود دارد. ولی باز سند محل اشکال است بنابراین به این روایت هم ما نمیتوانیم تمسک کنیم حتی بر همان مقدار قدر متیقن، و اثبات قدر متیقن. این مجموع روایاتی بود که وقفنا علیها برای استدلال به سنت برای وجوب و تحصل که ما روایاتی که مدعا را که هر عالمی به معنای هر مطلعی از احکام، باید این را به جاهل یاد بدهد ولو در جایی که مقدمه برای امر به معروف و نهی از منکر هم نباشد، ما بر چنین دلیل واقف نشدیم. در مقابل این روایات بعضی روایاتی وجود دارد که از آن استفاده ممکن است بشود که واجب نیست. که اینها را ان شاء الله فردا میخوانیم تا ببینیم در مقام جمع باید چه کار کنیم.
و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.