لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس میباشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و صلّی الله تعالی علی سیّدنا و نبیّنا أبی القاسم محمّد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصوین لاسیّما بقیة الله فی الأرضین أرواحنا فداه و عجّل الله تعالی فرجه الشّریف.
برای اثبات وجوب ارشاد جاهل گفتیم به ادله خمسه تمسک شده است؛ کتاب، سنت، عقل، اجماع و بناء عقلاء؛ سیره عقلاء.
أما الکتاب به آیات مبارکاتی بود، یک آیه را غفلت کردیم آن جا بیان کنیم استدلال آن مانده، آیه شریفه ذکر؛ «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (نحل/43)
تقریب استدلال به این آیه شریفه بنابر آن چه که بعضی از بزرگان فرمودند این است که خب این آیه واجب ساخته است سؤال از اهل ذکر را، عند العرف ملازمه هست بین وجوب سؤال و بعث مردم به سؤال از یک شخص و ایجاب جواب بر آن شخص. خدای متعال مردم را مبعوث میفرماید واجب کند بر آنها که بروید از اهل ذکر سؤال کنید، از آن طرف به اهل ذکر هم واجب نفرماید. این عقلاً مانعی ندارد ولی عرفاً این درست نمیداند این کار را، کار را میفرستد در خانه یک کسی که به آن میتواند بگوید جواب نمیدهم یا سکوت کند. بنابراین بین وجوب سؤال و ایجاب جواب چون ملازمه عرفیه هست پس این آیه مبارکه بالملازمه و به دلالت التزام دلالت بر وجوب میکند منتها این وجوب در صورتی است که مسبوق به سؤال باشد چون مدلول آیه فراتر از این نیست که اگر سؤال کردند، واجب نمیکند قبل از سؤال عالم باید تعلیم بکند، رفع جهل بکند، ارشاد بکند اما اگر آمدند سؤال کردند بله از این آیه میفهمیم که پاسخ دادن واجب و لازم است. در تقریرات بحث مرحوم محقق عراقی مال مرحوم نجمآبادی این هست که فرموده است که:
«إنّ ما یثبت من دلیل وجوب تنبیه الغافل و إرشاد الجاهل مثل آیة السؤال و نحوها هو أن یکون مسبوقاً بالسؤال، فإنّ وجوب التعلیم إنّما استفید من باب الملازمة العرفیّة الّتی تکون بین وجوب السؤال و ردّ الجواب، فما لم یتحقّق السؤال لم یتحقّق مقتضی وجوب ردّ الجواب و شرطه» (کتاب القضاء، صفحه 201، از تقریرات بحث مرحوم عراقی قدس سره)
خب در بحث حجیت خبر واحد مفصل راجع به این آیات بحث شده که آیا میتوانیم به این آیات استدلال کنیم؟ هم در باب حجیت خبر واحد، هم در باب تقلید، وجوب تقلید یا جواز تقلید به این آیه استدلال شده.
یکی از جوابهایی که آن جا به استدلال به این آیه مبارکه داده میشود این است که اهل ذکر در این آیات، علمای یهود و نصاری هستند و چون اینها در نبوت پیامبر تشکیک میکردند و قبول نمیکردند قرآن فرموده و خدای متعال فرموده که بروید از اینها بپرسید تا علم پیدا بکنید، چون باب اصول عقاید هم هست معلوم است که نمیخواهد حجیت تعبدیه برای جواب آنها درست کند، چون آن جا حجیت تعبدیه در باب اصول عقاید وجود ندارد، آن هم این جور عقاید. بنابراین دارد یک راهکاری را نشان میدهد برای این که بتوانید علم پیدا کنید، خب شک دارید بروید از اینها بپرسید، از این و از آن بپرسید جزم برای شما پیدا بشود. پس اصلاً این آیات یک حجیت تعبدیهای را دلالت نمیکند. پس نه در باب حجیت خبر واحد میشود به این استدلال کرد و نه در باب تقلید چون در هر دو باب حجیت تعبدیه است، اما این جا اصلاً موضوع موضوعی است که برنمیتابد حجیت تعبدیه را.
س: ...
ج: بله، حالا آن روایات را هم ممکن است بگوییم بطن است، نه این که معنای ظاهری است چون آیات مورد نزول آن این هست و اگر بخواهید از اهل ذکر مقصود ائمه باشند دور لازم میآید.
س: ... یعنی در واقع بیان مصداق دارد میکند.
ج: همین باید آنها را تأویل کرد چون مسلّم است این روایات آن وقتی که نازل شده است اهلبیت آن موقع هنوز... زمان پیامبر است، بروند از اهل بپرسند که این پیامبر است یا پیامبر نیست؟ و اسم ایشان در تورات و انجیل بوده یا نبوده؟ آن خصوصیاتی که آن جا ذکر شده بر ایشان منطبق است یا منطبق نیست؟ آن چی بوده؟ «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ» هنوز اهلبیت در آن زمان موضوع پیدا نکرده. علاوه بر این که دوری میشود چون حجیت قول اهلبیت است اگر به آنها مراجعه کنیم بعد از قبول نبوت است، پس قبول آنها متوقف بر نبوت است، نبوت پیامبر هم متوقف بر آن باشد این که دور لازم میآید، بنابراین این جور جاها قرینه پیدا میکنیم که بله آن روایاتی که این تفسیر را میکنند آنها تفسیر به بطن است نه تفسیر به ظاهر.
س: ... اطلاق دارد یک بخش آنها را گرفته یک بخشی هم که اهلبیت...
ج: آن روایات میگوید ما اهلذکر هستیم، بر انحصار دارد دلالت میکند مثل آیه «اولوا الامر» است میگوید ما هستیم.
س: ...
ج: آن حرفی که آن جا زده میشود این است.
س: ؟؟
ج: مسلّم این روایت مال آن زمان است، توی سیاق خود آیات هم همین است،
س: ...
ج: آن وقت آن برای کجاست؟ آن بحث که میفرماید آن بحث برای کجاست؟
س: ؟؟ شأن نزول مگر اطلاق را تقیید میکند؟
ج: نه.
س: فسئلوا اهل الذکر ؟؟ در همه موارد که ...
چ: به نظر حضرتعالی اگر مثلاً آن اوائل بعثت پیامبر که این مسأله محل کلام بود که ایشان پیامبر هستند یا پیامبر نیستند و دلیل هم این بود که این در تورات و انجیل صفات و خصوصیات ایشان بیان شده است، اهل یهود و نصارا نمیپذیرند، آیه نازل بشود فسئلوا اهل الذکر إن کنتم لاتعلمون» خب خود این قرینه است بر این که مفاد این آیه چیه.
س: این مصداقش هست ؟؟
ج: فسئلوا اهل الذکر حتی تعلموا، نه این که تعبد کنید به این که آنها گفتند چون این باب بابی است که باید علم پیدا کرد.
س: ...
ج: حالا خواهش میکنم این بحثها را این جا معطل سر این نکنید، بحثهایش در آن جا است آن جا مراجعه بفرمایید من فقط دارم تذکر میدهم اینها در باب حجیت خبر واحد و تقلید آن جا بروید مراجعه کنید این جا دیگه الان دو ساعت....
س: ... الان بر شأن نزول این بر علما؟؟/ دلیل قاطعی ارائه نفرمودید که این حرف من برای این است که آقا میخواهد دلائل نبوت را ثابت کند.
ج: بله این مال بعد از آمدن این مسأله اهلبیت علیهم السلام نیست، نزول این آیات مال... حالا مراجعه بفرمایید.
این اولاً که خب حالا فسئلوا اهل الذکر در همین مسأله کنتم لاتعلمون....
س: حاج آقا ما همان مبنای شما را...
ج: فسئلوا اهل الذکر إن کنتم لاتعلمون، بنابر اخذ به جدل، چون بر مسلک خود شما میگوییم فسئلوا الذکر إن کنتم لاتعلمون.
س: میخواهیم تطبیق کنیم نمیخواهیم بحث را تکرار کنیم. میخواهیم بگوییم باتوجه به آن چه ... که حجت نیست این جا الان دلیل قاطعی که حتماً برای دلایل نبوت است حتماً باید یک دلیل ارائه بدهیم، ؟؟ شأن نزول را گفتم، این که گفتن معنا ندارد.
ج: شما باید جزم به اطلاق پیدا کنید.
س: ما پیدا نکنیم شما با دلیل این که این قطعی است پس ...
ج: نه دارم میگویم برای شما تنزل کردیم میگویم اگر شما قطع ندارید، اطمینان ندارید باید اطمینان به اطلاق پیدا کنید.
س: میخواهیم ببینیم دلیل اطلاق شما چیه؟
ج: بقیهاش را دارم میگویم.
و وقتی چنین احتمال معتنابهی وجود دارد که قبلاً عرض کردیم، باتوجه به این احتمال بنابراین جزم به عدم وجود قرینه پیدا نمیشود تا به اطلاق بگیریم همان حرفی که حاج آقا رضا زد، شهید صدر زد؛ اگر یک قرائنی وجود دارد و یک شواهدی وجود دارد که ما احتمال میدهیم احتمالاً عرفیاً متوفراً که این کلام محفوف بوده به چنین قرائن و شواهدی الان اصالة عدم القرینة تعبدیه ما نداریم، در این جور موارد اطلاق منعقد نمیشود. اگر شما خلافاً لنا جزم پیدا نمیکنید که این مال آن موارد است باید برای اطلاق جزم داشته باشید به این که چنین قرائن و شواهدی نبوده است. یا اگر جزم هم پیدا نمیکنید وجود این چنین قرائن و شواهدی دارای یک احتمال معتدٌبه عقلایی نباشد، و این جا احتمال معتدٌبه عقلایی وجود دارد که راجع به این جهت هست.
حالا از اینها صرفنظر میکنیم آن اشکال عام را بگوییم.
س: ؟؟
ج: بله همه اینها هم هست، یا پیامبر است، اینها هم هست.
جهت دیگر این است که «فسئلوا اهل الذکر إن کنتم لاتعلمون» هیچ ملازمه عرفیه ندارد با این که واجب باشد برای تو، چون جریان طبیعی این است که وقتی از اهل ذکر، آدمهایی که عالم هستند سؤال میکنید معمولاً جواب میدهند روی جهات طبیعیشان، چون این مسأله طبیعی وجود دارد خدای متعال ارشاد دارد میفرماید، خب بروید از اینها بپرسید. مثل این که به یک بیماری میگوییم آقا اگر بیماری خب به دکتر مراجعه کن، حالا معنای آن این است که به هر دکتری میشود مراجعه کرد؟ این واجب است؟ ممکن است یک کسی بگوید برو پهلوی یک نفر دیگر اما چون معمولاً این جوری نیست که همهشان بخواهند جواب ندهند، روال طبیعی این است که شغلشان است، جواب میدهند، میگوید برو پهلوی آنها از آنها بپرس، این هیچ ملازمهای ندارد که کسی که دارد میفرماید فسئلوا اهلالذکر این شخص باید واجب کرده باشد به اهل ذکر هم که باید شما جواب بدهید، نه چون میداند جریان طبیعی و روال طبیعی این است که بالاخره بعضی از آنها جواب خواهند داد خب میفرماید بروید از آنها سؤال بکنید.
س: ... جریان طبیعی هم این است که آنهایی که نمیدانند از آنهایی که میدانند میپرسند بنابراین ؟؟/ وجود ندارد دیگه،
ج: چیه؟
س: این آیه هم برای سؤال هم ؟؟
ج: حالا عرض میکنم، جواب سوم همین است.
جواب سوم:
فسئلوا اهلالذکر إن کنتم لاتعلمون، اصلاً دلالت بر وجوب نمیکند تا بگوییم وجوب سؤال دال بر وجوب جواب است، بلکه ارشادٌ به این که یک راهکار عقلایی است که وجود دارد بروید سؤال بکنید. دلیل بر این است که این آیه ارشاد هم هست به خصوص اگر در باب نبوت باشد خب هنوز برای آنها ثابت نیست که این آیه از طرف خداست که بخواهد به عنوان امر مولوی بخواهد اثر بگذارد. اول کار است، آن ادعای نبوت فرموده، آنها شک میکنند، آنها قبول نمیکنند، به عنوان امر مولی از طرف خدا بگوید بر شما واجب است بروید از اهل ذکر بپرسید معنا ندارد، دارد به عنوان یک امر عقلایی که بابا شک دارید عقلتان دارد میگوید بروید از اهل ذکر بپرسید تا ببینید من راست میگویم یا راست نمیگویم. بنابراین این ارشاد است به یک امر عقلایی که عقل عقلاء هم میگوید بروید سؤال بکنید، نمیدانید خب بروید سؤال کنید شاید ادلهای پیدا کنید ببینید راست دارد میگوید، این دارد به همان ارشاد میفرماید.
پس بنابراین، این استدلال توقف دارد بر این که فسئلوا را امر مولوی بگیریم نه ارشادی و میگوییم وقتی که مولی یعنی خدای متعال، سؤال را واجب فرموده است از اهل ذکر، بر اهل ذکر هم واجب فرموده است جواب دادن را. و اگر شما... آنهایی که دلشان میخواهد اهل ذکر را هم معنا کنند یعنی اهلبیت علیهم السلام، اتفاقاً روایات دارد شما که سؤال کردید علینا؛ اگر دلمان خواست جواب میدهیم، دلمان نخواست جواب نمیدهیم بر ما واجب نیست جواب دادن. روایات است، فرموده است بله ما ملزم به جواب نیستیم. پس بنابراین علی أی حالٍ به وجوه عدیده استدلال به این آیه مبارکه برای بحث ارشاد جاهل تمام نیست.
عرض کردم ابحاث طویلهای دارد که در تفسیری و در همان جاها بحث شده من این جا یک اشاره اجمالی خواستم بکنم. علی أی حالٍ ما به این آیه هم نمیتوانیم تمسک کنیم برای وجوب ارشاد جاهل به بیانی که ذکر شد.
س: این ارشاد جاهل ...
ج: نهی از منکر نه، امر به معروف نه.
س: ...
ج: بله، ولی سؤالی که کرد جواب داده ارشاد باید کرد، فلذا محقق عراقی و بعضی دیگر فرمودند بله ما از این آیه استفاده وجوب ارشاد جاهل را میکنیم اما در جایی که مسبوق به سؤال باشد. بله اگر ما از این آیه بخواهیم استفاده کنیم بله در جایی است که مسبوق به سؤال باشد، اما گفتیم اصلاً اصل استدلال تمام نیست، بله قبول داریم اگر اصل استدلال تمام بشود مازاد بر این را اثبات نمیکند، فقط اثبات میکند که در مورد سؤال باید جواب داد، بر غیر آن را دلالت نمیکند.
س: ... ارشادی باشد حکم عقل...
ج: این در مرحله علل نیست، در مرحله معالیل است، آنهایی که قاعده ملازمه را قبول دارند در مرحله علل است نه در مرحله معالیل، یعنی در مرحله مصالح و مفاسد و قبایح ذاتی و اینها است اما بعد از این که مولی حکمی دارد ما وظیفهمان در قبال او این است که ارشاد کنیم، نکنیم، چه، اینها میشود مرحله معالیل، و گفتند قاعده ملازمه مال مرحله علل است نه معالیل. هذا اولاً، ثانیاً قاعده ملازمه را هم قبلاً عرض کردیم وفقاً مثل شهید صدر، لا اساس له، قاعده ملازمه اساس نداریم مگر این که با روایاتی که میفرماید شارع در هر واقعهای حکم دارد با آنها، اگر آن روایات را قبول کنیم که بله چنین مدلولی دارد که هر امری از طرف شارع حکم دارد بله آن وقت میتوانیم بگوییم که عقل این جا میگوید لازم است شارع برخلاف حکم عقل نمیتواند چیزی بگوید پس بنابراین حکمی که دارد قهراً وجوب ارشاد است، این هم البته در صورتی است که حکم عقل را تنجیزی بدانیم، اگر بگوییم تعلیقی است باز هم اثبات نمیتوانیم بکنیم.
این هذا من الکتاب، پس فتحصل که از کتاب آیهای که تا یک حدودی میتوانیم از آن استفاده بکنیم آیه شریفه نفر است آن هم نه لکل الناس، بلکه برای نافرین و این که از هر جمعیتی یک عده باید متصدی این کار بشوند. اما هرکسی که یک حکمی را بلد است باید به جاهل یاد بدهد از آیه نفر استفاده نمیشود. الغاء خصوصیت هم نمیتوانیم بکنیم و قیاس هم که نمیتوانیم بکنیم بنابراین ارشاد جاهل به این نحو که بگوییم بر هر کسی که یک حکمی را بلد است واجب است بر او به کسی که بلد نیست به او یاد بدهد، من حیث أنّه ارشادٌ للجاهل، این از کتاب خدا ما دلیلی بر آن پیدا نکردیم. بله همان طور که قبلاً گفتیم مواردی ارشاد جاهل مقدمه برای نهی از منکر یا امر به معروف میشود. از باب امر به معروف یا نهی از منکر، از باب مقدمه آن گاهی لازم میشود اما نه من حیث هو هو.
أما السنة:
به روایات مبارکات هم، به عدهای از روایات هم ممکن است بتوانیم استدلال کنیم. خب عرض کردم متأسفانه این بحث ارشاد جاهل از ابحاث مظلومه هست و درست تنقیح نشده، درست بحث نشده، روایاتش جمعآوری نشده حالا این مقداری که ما تتبع کردیم عرض میکنیم.
یک روایت بسیاری از آقایان اشاره به آن کردند و به آن استدلال کردند و آن «و لیَبلُغِ الشَّاهِدُ الْغَائِب» یا «و لیُبَّلِغ الشاهد الغائب» این به قول مرحوم شهید ثانی در منیة المرید برای وجوب تعلیم به این روایات مبارکه فرموده «الخبر الشهیر و لیبلغ الشاهد الغائب» به این روایت مبارکه استدلال فرموده. بعضی بزرگان دیگر هم به این روایت استدلال فرمودند مثلاً محقق عاملی قدس سره در مصباح الهداة فی شرح عروة الوثقی، جلد 3، صفحه 23، ایشان فرموده است که «و یجب ارشاد الجاهل بالحکم و یدل علی وجوبه آیة النفر و آیة الکتمان و قول النبی(ص) علی فیبلغ الشاهد الغائبَ» فلیبلغ هم ایشان نقل نکردند «فیبلغ الشاهد الغائب».
بعد فرموده: «و لعل الوجوه فی وجوبه هو بقاء التکلیف فاستمراره الی الأبد و لزوم حفظه عن الإندارس و الإندامس و اتمام الحجة علی الجاهل بالحکم» که خب این بقیهاش در حقیقت بیان حکمت و فلسفه حکم است.
این جمله مبارکه که «و لیبلغ الشاهد الغائب» این به طور مکرر در موارد متعدد از پیامبر عظیم الشأن(ص) نقل شده. یکی در باره ؟؟ غدیر هست که بعد از این که مولی امیرالمؤمنین سلام الله علیه را نصب فرمودند آن جا فرمود که «فلیُبَّلغ الشاهد الغائب» یا «فلیَبلُغ الشاهد الغائب» که خب مکرر روایاتی که داستان غدیر را بازگو کردهاند این جمله را نقل میکنند که حضرت آن را فرموده. یکی هم در مسجد الخیف هست که ایشان آن جا هم خطبهای را ایراد فرمودند باز مطالبی را فرمودند، احکامی را فرمودند که آن جا هم فرمودند به حسب نقل که «فلیبلغ الشاهد الغائب» و یکی هم در حجة الوداع هست که باز حضرت در آن جا این مسأله را از وجود مبارکش نقل شده که فرمودند. خلاصه روی هم رفته سه چهار مورد در مجموع روایاتی که از حضرت هست حضرت این مطلب را فرمودند.
یک جای دیگری هم از امیرالمؤمنین سلام الله علیه هست که ایشان هم نقل شده ولی باور کردن آن یک قدری مشکل است بر حسب موازین شیعی که حضرت نماز جماعت را خواندند، نماز ظهر بود و بعد ا زاین که مردم میخواستند پراکنده بشوند حضرت دستور دادند که یک منادی ندا کند که حضرت وضو نداشتند و شما نمازهایتان را اعاده بکنید «فلیبلغ الشاهد الغائب» حالا هر کسی هم شنید به آنهایی هم که الان این جا حاضر نیستند به آنها خبر بدهد.
خب این روایت ولو در تهذیب و اینها هم آمده، در وسائل و اینها هست ولی لا عرضا نفسی به این که این مضمون مضمون درستی باشد و محتمل است که ساخته و پرداخته بعضی از چیزها باشد. امیرالمؤمنین نماز بیوضو و بیطهارت بخوانند، بعد نماز جماعت بعد حالا تازه به حسب چیز فقهی هم لزومی ندارد که حالا گفته بشود، خب حالا نماز آنها درست است برای چه بیایند اعلام بکنند که بله امیرالمؤمنین نماز بیطهارت خواندند همه بروند نمازهایشان را اعاده کنند، آنهایی هم شنیدند به آنهایی که این جا نیستند بروند خبر بدهند. این نه با موازین فقهی تلائم دارد این مطلب و نه با موازین عقیدی ما نسبت به ائمه علیهم السلام.
بنابراین آن که حالا اصلاً دلالت هم ندارد، آن چون در موضوع است و آن... اما آنهایی که از رسول خدا(ص) نقل شده آنها...
خب حالا اینهایی که عرض کردم بعضی از آنها را عرض میکنم. خود امیرالمؤمنین سلام الله علیه حسب آن چه در کتاب سُلیم بن قیس، جلد دوم، صفحه 641، حدیث 11 «أَ فَتُقِرُّونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص دَعَانِی یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ فَنَادَى لِی بِالْوَلَایَةِ ثُمَّ قَالَ لِیُبَلِّغِ الشَّاهِدُ مِنْکُمُ الْغَائِبَ قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ» بله این یک روایت که از خود امیرالمؤمنین است.
«عَنْ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَر(ع)» نقل میکند که از رسول خدا که فرمود «یَا مَعْشَرَ الْمُسْلِمِینَ لِیُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ أُوصِی مَنْ...» این آن چیزی را که حضرت خواستند که منتشر کنند «أوصی مَن آمَنَ بِی وَ صَدَّقَنِی بِوَلَایَةِ عَلِیٍّ إِلَّا أَنَّ وَلَایَةَ عَلِیٍّ وَلَایَتِی»
خب این جا... حالا همین دو تا که راجع به مسأله باب غدیر است آیا این روایت دارد اطلاق میکند یعنی هر مسألهای را کسی که میداند باید شاهد به غائب بگوید؟ یا نه همین مسأله را که حضرت دارند دستور میدهند؟ جعل ولایت و خلافت را در واقعه غدیر را حضرت میفرمایند کسانی که حاضر هستند به غائبین بگویند، از این ما استفاده اطلاق نمیکنیم که هر جایی هر کسی مسألهای بلد است باید به دیگران یاد بدهد، یا هر مسألهای یاد گرفت باید به دیگران یاد بدهد، این یک مسأله خاص است و حضرت که «فلیبلغ الشاهد» الشاهد لماذا؟ لهذا الواقعة. مفعول شاهد همین واقعه نصب امیرالمؤنین به ولایت و خلافت است، نه الشاهد لکل الشیء، الشاهد برای همین مسأله جعل امیرالمؤمنین ولیاً و خلیفةً. بنابراین اطلاق ندارد اینها که بعضی از بزرگان به این روایات «فلیبلغ الشاهد الغائب» استدلال میفرمایند که بله تعلیم جاهل همه جا واجب است، این یک واجب خاصی را حضرت دارد امر میفرماید. علاوه بر این آیا مفهوم عرفی این روایت این است که الان کسانی که در واقعه غدیر بودند باید شروع کنند بیایند به اکناف و اطراف عالم اسلام بروند که ما هم در واقعه غدیر بودیم و حضرت چنین چیزی فرمودند؟ یا نه حالا برخوردند به طور عادی یک جا نقل کنند؟ اگر دلالت بر وجوب... اولاً دلالت بر وجوب فی کل واقعةٍ و حکمٍ نمیکند، مربوط به جای خاص است. همان جا هم دلالت نمیکند که بر اینها واجب است به هر جاهلی بگویند.
س: ... این یبَّلغ باشد که ابلاغ معنی آن این است ... یبَّلغ باشد که دلالت میکند؟
ج: نمیکند. همین را میخواهیم بگوییم، میخواهیم بگوییم نمیکند. چرا؟ همان طور که بارها عرض کردیم و قبلاً هم عرض کردیم؛ ببینید چیزهایی که استبعاد شدید عرفی دارد که الان حضرت میخواهند اینهایی که آمدند حج و توی وادی غدیر بودند میخواهد بر آنها واجب کند که همه شما الان یک مأموریت پیدا کردید و آن این است که باید به اطراف و اکناف عالم اسلام بروید، دیگر دست از زندگیشان بشویید...
س: اگر حرج نداشته باشد.
باید بروید این جا و آن جا، کسی این را نمیفهمد که... پس اطلاق الا به خاطر حرج برداشته شده. این هر کسی این جاها این جور مسائل را میفهمد یعنی در مواردی که در حوزه خودتان است به کسی بر بخورید، آشنای شما است، فلان شما است بگویید. نه این که یک وظیفه این چنینی دارد به گردن میگذارد و بگویید بله این اطلاق دارد هر کسی باید بلند بشود همه روستاها را برود، همه شهرها را برود، همه جاها را برود تا مادامی که حرج نشده، حرج که شد به اندازه از او برداشته میشود. اصلاً متفاهم عرفی از این مازاد بر آن نیست نه این که نه، مطلق میفهمیم به اندازه حرج رفع ید از او میکند.
س: همین مقدار ظاهراً کافی است دیگه. قطع نظر از بقیه؟؟
ج: فی الجمله بله، لاریب در این که این دلالت میکند که باید بگویند. قهراً توی عشیره خودش دارد میآید، زن و بچه خودش دارد میآید، کسانی که میآیند دیدن او، از حج دارد برمیگردد دیگه، دید و بازدید میکنند، ان شاء الله سور میدهد، مردم میآیند برای ولیمه حج خب این جا بگوید.
پس اشکال اول این است که اولاً این روایات وارده مربوط به باب غدیر اطلاق ندارد نسبت به هر واجبی فقط نسبت به همان واقعه خاصه است. و ثانیاً کل المدعا را ثابت نمیکند. بله به طور متعارف و این بله.
روایت بعدی:...
س: در مورد عام این است که شما هر جا؟؟/
ج: مدعا فعلاً این است. ارشاد جاهل مطلقا گفتند واجب نیست.
«الْحَسَنُ بْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ الْحَذَّاءِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: لَمَّا کَانَ یَوْمُ فَتْحِ مَکَّةَ...» این کان تامه است، یعنی «لما تحقق یوم فتح مکه قَامَ رَسُولُ اللَّهِ ص فِی النَّاسِ خَطِیباً فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ أَیُّهَا النَّاسُ لِیُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِب إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى قَدْ أَذْهَبَ عَنْکُمْ بِالْإِسْلَامِ نَخْوَةَ الْجَاهِلِیَّةِ وَ التَّفَاخُرَ بِآبَائِهَا وَ عَشَائِرِهَا..» تا آخر، یک بخشی از ارزشها و اصول کلی اخلاقی اسلام را حضرت به حسب این نقل در آن روز فتح مکه که مبتلابه آن جامعه بود تفاخر و تکبر و تبختر و امثال اینها که خیلی رایج بود اینها را حضرت در آن قام خطیباً و اینها را بیان فرمودند و فرمودند که اینها را حاضرین با غائیبن خبر بدهند.
باز آیا از این روایت ما میفهمیم... این در کتاب الزهد حسین بن سعید اهوازی رضوان الله علیه، صفحه 56 است. آیا از این روایت ما باز اطلاق میفهمیم یا نه «فلیبلغ الشاهد الغائب» یعنی همین خطبهای که من الان خواندم، اول اسلام است، اسلام پیروز شده، فتح مکه شده، حضرت میفرماید این حرفها، این پیام من را برسانید. از این ما نمیفهمیم این پیامی که هست و در فتح مکه فرموده است یعنی هرچی بلد هستید، هرچی واجب و محرم و اینها را بلد هستید باید برسانید به دیگران، الغاء خصوصیت هم نمیتوانیم بکنیم، قیاس هم نمیتوانیم بکنیم. این «فلیبلغ الشاهد الغائب» به قرینه مقام مفعول «فلیبَّلغ یا فلیَبلُغ یا فلیُبلِغ» که همه این احتمالات هست این مفعول آن قدر متیقن همین پیامی است که در این خطبه مبارک حضرت بیان فرموده است، مازاد بر این اطلاقی برای این کلام منعقد نمیشود.
پس تا به حال ما بک روایتی که از این «فلیبلغ الشاهد الغائب» بتوانیم استدلال بکنیم برای آن کبرای کلی....
س: اشکال سندی به این روایت...
ج: چرا، حالا اینها بحثهایی است که ما بحثهای دلالی آن را عرض میکنیم.
س: ...
ج: نه، این هم دلالت ندارد که هر غائبی را میگیرد، اینهایی که این جا بودند حضرت میگوید بروید نقل کنید.
س: ...
ج: بله همان هم هست، آنها که شاهد نیستند. حضرت فرموده شاهد، نفرموده هر کسی این خبر به او رسید به دیگران بگوید. فرموده شاهدی کسانی که این جا حضور داشتند این را بگویند، شاهد هم همینها هستند و ما نمیتوانیم از شاهد یا عالم تعدی بکنیم بگوییم هر کسی خبردار شد به واسطه این شاهدها او هم باید بگوید. نه، این یک وظیفهای پیامبر(ص) در یک جای خاصی بر عهده افراد گذاشتند که این کار را بکنند.
س: ...
ج: نخواستند زحمت برای بقیه درست کنند گفتند از شماها میخواهیم که این کار را بکنید.
«مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَکَمِ عَنِ الْحَکَمِ بْنِ مِسْکِینٍ عَنْ رَجُلٍ مِنْ قُرَیْشٍ مِنْ أَهْلِ مَکَّة َ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّد صلوات الله علیهم اجمعین» که حضرت طبق یک بیانی میفرمایند طبق این نقل «خُطْبَةُ رَسُولِ اللَّهِ ص فِی مَسْجِدِ الْخَیْفِ نَضَّرَ اللَّهُ عَبْداً سَمِعَ مَقَالَتِی فَوَعَاهَا وَ بَلَّغَهَا مَنْ لَمْ تَبْلُغْهُ»
خب این تا این جا «نضر الله عبداً سمع مقالتی فوعاها» آن را درک کرد، هضم کرد، «و بلغَّها من لم یبلغ» خب این جا ممکن است بگوییم که بله «من سمع مقالتی» چه بلاواسطه که این جا شنیده، چه مع الواسطه، بگوییم «سمع مقالتی» با واسطه هم اگر صادق باشد ولی جزم نداریم به این که «من سمع مقالتی» شامل استماع مع الواسطه هم یا سماع مع الواسطه هم بشود. آن نمیگوید من شنیدم، میگوید خبر دارم. حالا از این جا بگذریم.
«یَا أَیُّهَا النَّاسُ لِیُبَلِّغِ الشَّاهِد الْغَائِبَ؛ فَرُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ لَیْسَ بِفَقِیهٍ، و رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلى مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ»
حضرت میفرمایند که شاهدها به غائبها بگویند چون ممکن است خود این شاهد فقیه نباشد، درست دریافت نکرده باشد ولی به کسی که منتقل میکند او فقیه باشد و دریافت کند من چه میخواهم بگویم، و باز ممکن است خودش فقیه باشد ولی فایده این که میرود به دیگران نقل میکند این است که آن منتقلٌ الیه افقه از این باشد و یک مطالبی را برداشت کند که ادق و الطف از آن است که این آقا برداشت کرده. پس بنابراین این کأنّ این ذیل فرمایش حضرت کأنّ حکمت این که چرا میگویند این را ابلاغ کنید به دیگران برسانید برای این است که ممکن است خود شما ظرفیت و درک آن را خود شخصی که الان آن جا هست نداشته باشد ولی این را به دیگران نقل کند آنها متوجه میشوند، یا اگر خودش هم درک میکند ممکن است آنها افقه باشند، علاوه بر این که خب حالا یک سؤال هم این است که حضرت میفرمایند حالا شما افقه هم بودید، خب اینها به گوش فقیهها برسد، یا مساوی بودید حالا چرا آنها را ذکر نفرموده؟ بله ممکن است این اصلاً فقیه نباشد آن افقه باشد خب درست است، راست میگویید، ممکن است این فقیه باشد آن افقه باشد، درست، خب یک جا مساوی هستند، یک جا هم نه این افقه است خب اگر به آنها نگوید خب آنها مطلع نمیشوند، حالا آنها هم یا پایینتر از خودش باشند یا مساوی باشند.
س: ...
ج: حالا.
این به خدمت شما که باز بعد حضرت فرمودند... این جا چی فرمودند به حسب این نقل؟ روایت مشهوری است این روایت که «ثَلَاثٌ لَایُغِلُّ عَلَیْهِنَّ قَلْبُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ» یکی «إِخْلَاصُ الْعَمَلِ لِلَّهِ» که دیگه حالا من بقیه حدیث شریف را ننوشتم. چند امر را فرمودند امر اول این است. این راجع به این سه مطلب.
میگویند این سه مطلب را منتشر کنید، این باز آیا دلالت میکند که هرچیزی را باید منتشر کنید؟ حضرت صلاح دانستند یک مطلبی را در مسجد خیف فرمودند و خواستند این پیام منتشر بشود، خب این را فرمودند که بگویید، چون این سه تا مطلب عمیقی هم هست حضرت میفرمایند که ممکن است حالا خودتان درست دریافت نکنید که من چه میخواهم بگویم، این را برسانید به جامعه، حضرت میخواهید توی جامعه این بالاخره گفته بشود. و باز ممکن است با آن لطائف و دقایقش حضرت میخواهد این توی جامعه منتشر بشود، این لازم بوده. حضرت امر فرمودند که این را منتشر کنید. بنابراین این روایت مبارکه هم مال مسجد الخیف هست هیچ دلالتی ندارد حتی ذیل آن که «ربما...» به ذیل هم نمیتوانیم قرینه قرار بدهیم که یک واجب همگانی است بلکه این فلسفه این است که همین مطلبی که این جا گفتم که ثلاثٌ کذا، این را چرا دارم میگویم منتشر کنید؟ این وجهش این است.
پس بنابراین باز از این روایت مبارکه هم نمیتوانیم استفاده کنیم...
س: ...
ج: بله، حالا آن را عرض میکنم.
آن «نضر الله...» اولاً که گفتیم «سمع مقالتی» شامل مثل ماها که نمیشود، ما که از این محروم هستیم و فی زماننا هذا یا همان زمانها نشنیدیم از حضرت «من سمع مقالتی» را شامل بشود. علاوه بر این که دعا است و دلالت بر وجوب نمیکند. لا اشکال در حسن آن، این که انسان ارشاد جاهل بکند که لا اشکال فی حسنه، ما دنبال وجوب هستیم و الا ارشاد جاهل که احسان به اوست، خیلی جاها، حالا یک جاها هم گاهی پیدا میشود فرض این که احسان نباشد پیدا میشود که حالا فقط آمد بعضی جاها.
پس بنابراین آن نضر الله که میفرماید خدا خرسند کند کأنّ شادمان بفرماید چهرهای را که این کار میکند خب یک دعای خیری است که حضرت دارد میفرماید، از توی آن وجوب برنمیآید که این کار واجب است. پس بنابراین آن نضر الله لایدل علی الوجوب، آن ذیل «و لیبلغ» چون صیغه امر است و ظاهر آن وجوب است، آن بله. اما متعلق آن خصوص همین است که حضرت آن جا فرموده است، این دلالت نمیکند بر این که هر واجبی را که ما میدانیم باید به جاهل تعلیم بدهیم و ارشاد کنیم او را، این هم از آن در نمیآید. این روایت در کافی شریف، طبع اسلامیه، جلد 1، صفحه 403 هست، در وسائل الشیعه هم، طبع آل البیت، ج 27، صفحه 90.
حالا نمیدانم بخوانم یا نه، حالا دیگه میخواهیم این دو سه روز که این بحث ما تمام بشود، شما هم اگر کار نداشته باشید، اگر اجازه بدهید من یک روایت دیگر را هم بخوانم، این روایات پیامبر عظیم الشأن را امروز تمام بکنیم بعد روایات دیگری هم هست که فردا.
«عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوب عَنْ یَحْیَى بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: صَعِدَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْمِنْبَرَ ذَاتَ یَوْمٍ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ وَ صَلَّى عَلَى أَنْبِیَائِهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِمْ ثُمَّ قَالَ أَیُّهَا النَّاسُ لِیُبَلِّغِ الشَّاهِدُ مِنْکُمُ الْغَائِبَ أَلَا وَ مَنْ أَنْظَرَ مُعْسِراً کَانَ لَهُ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی کُلِّ یَوْمٍ صَدَقَةٌ»
هر کسی بدهکاری را که ندارد مهلت به او بدهد، خب این به اندازه هر روزی که مهلت داده صدقه پای او حساب میشود کأنّ همان پول را صدقه داده، با این که صدقه هم نداده، بعد میآورد به او میدهد و وصول میکند اما همین مهلت را خدا صدقه حساب میکند. حضرت فرمودند این مطلبی که من دارم میگویم این را چه کار کنید؟ ابلاغ کنید. فرمودند به حسب این نقل «أَیُّهَا النَّاسُ لِیُبَلِّغِ الشَّاهِدُ مِنْکُمُ الْغَائِبَ».
باز آیا آن چه که از این روایت مبارکه استفاده میکنیم چیه؟ این است که اولاً شاهد را فرموده یعنی کسی که از من شنیده، اما کسانی که عالم شدند به واسطه شهادتشان، آنها هم عالم میشوند، آنها هم وظیفه دارند بگویند، از توی این در نمیآید. حضرت میدانستند همینها اگر بروند منتشر کنند این که این کلام در معرض وصول واقع بشود میشود، چون بنای تبلیغ شریعت چیه؟ این است که احکامی که در معرض وصول باشد، فلذا شما میبینید این احکام همین بوده دیگه، حالا به یکی میگویند این کمکم به او میگوید، آن به او میگوید، این جوری بوده. خب پس بنابراین به اینها میگوید شما که شنیدید شماها حالا هر کدامتان یک جایی میروید دیگه، بگویید. حضرت میگوید به همین آن هدفش که این است که این کلام مبارک در معرض وصول باشد قرار میشود، فلذا بر کسی دیگر واجب نفرموده. پس بنابراین از این روایت بیش از این استفاده نمیشود. تمام این روایات که شاهد را میفرماید، نه عالم، نه مطلع. و چون میدیده با همین که واجب بفرماید بر همان شاهدها، آن هدفی که عبارت است از انتشار این حکم به نحوی که در معرض وصول قرار بگیرد مثل سایر احکام میشود خب بر همانها واجب کرده نه بر مازاد بر آنها. بنابراین ما از این روایت... و حتی بر همان شاهدها هم هیچ دلیلی نداریم، همانهایی که در مسجد الخیف بودند، شاهد داریم که حرفهای دیگر را هم باید بزنند، پیغمبر فرموده این حرف را بروید بگویید، پس متعلق آن هم مشخص است. حتی بر آنها از این روایت هم نمیتوانیم استفاده کنیم احکام دیگر را، اگر یک چیزهای دیگری را پیغمبر فرموده بود قبل از این کلام، توی همین مسجد الخیف واجب است بر آنها بروند بگویند.
س: ...
ج: وجوب، بله شاید...
س: ...
ج: عدم خصوصیت از کجا؟ حضرت فرموده این را. شما اگر قبل از این که حضرت نشسته بوده، یک گعدهای هم بود یک مطالبی را فرمودند، آنها را نیاید بگوید یقهاش را بگیرید چرا نگفتی؟ میگوید پیغمبر آن جا فرمود، راجع به آن مطلب فرمود، به این جا ربطی ندارد.
س: ...
ج: همه این جاها خصوصیت دارد.
س: ...
ج: نه، چون اینها یک مطالب مهمی است حضرت خواستند این جمعیت بروند بگویند و وقتی این جمعیت گفتند آن مقصد که این است که این حرف مهم در معرض وصول قرار بگیرد میگیرد، همان طور که بحمدالله قرار گرفته الان ما امروز بعد از هزار و چهارصد سال به همه ما رسید، در معرض وصول بودیم، احکام اسلام به همین نحو است، یک بنده خدایی شک بین دو و سه کرده آمده سؤال کرده حضرت فرموده این کار را بکن. نه اطلاعیه داده، نه توی رسانهها پخش کرده، این بعداً رفته یک جا نوشته، آن به آن گفته، زبان به زبان شده، یاد گرفتند. اصلاً بناء تبلیغ احکام و نشر احکام به همین نحوه است. حالا تا حضرت ان شاء الله ظهور بفرمایند، حضرت ممکن است از صدا و سیما استفاده بفرمایند و مسألهگو بگذارند، ما نمیدانیم حضرت که ظهور میفرمایند حالا چه کار خواهند فرمود. خدا رحمت کند آقای آخوندی صاحب اسلامیه ایشان اول کوچه بیگدلی مغازهاش بود ما خیلی آن جا خدمت ایشان میرسیدیم. خب ایشان کتب اربعه را چاپ کرد دیگه، کافی و تهذیب و استبصار و من لایحضر و اینها را چاپ کرد. ایشان میگفت حضرت که ظهور میکند فقط باید یک اطلاعیه بدهند غلطنامه، هر چی اینها که روایت پیغمبر است و همهاش مال خودشان است، همهاش که دروغ نیست، همهاش که خطا نیست ولی یک جاهایی را ممکن است راوی خطا کرده باشد، یک غلطنامه باید بدهند ما چاپ بکنیم منتشر بکنیم بگوییم این جا را مثلاً درست کنند، همین.
خب عیون اخبار الرضا.... این روایت هم در کافی جلد چهارم، صفحه 35 بود، در وسائل الشیعه هم جلد 16، صفحه 320.
عیون اخبار الرضا: این حدیث عیون اخبار الرضا یک قدری حرف دارد دیگه این جاها، این روایت عیون را آدرس بدهم مراجعه بفرمایید؛ جلد 1، صفحه 317. این جا کأنّ قبل و بعد ندارد. و یک خرده از آن روایاتی که قبلاً خواندیم شاید احسن استدلالاً باشد اما بالاخره الشاهد دارد و حالا این شاهد را میتوانیم یک جوری معنا کنیم یعنی مطلع، باخبر یا این که نه؟ این را انشاء الله مراجعه بفرمایید ببینیم فردا چه باید گفت.
و صلی الله علی محمد و آل محمد.