لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس میباشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلیالله تعالی علی سیدنا و نبینا ابیالقاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لاسیما بقیةالله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین.
شهادت مولایمان امام محمدبن علی الباقر صلوات الله علیهما را تسلیت عرض میکنیم خدمت حضرت بقیة الله الاعظم ارواحنا فداه و فرزند بزرگوار ایشان فاطمهی معصومه علیهما السلام و همهی شیعیان و موالیان آن بزرگواران و شما اعزه. این صلوات خاصه را خدمت ایشان تقدیم میکنیم:
«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ بَاقِرِ الْعِلْمِ وَ إِمَامِ الْهُدَى وَ قَائِدِ أَهْلِ التَّقْوَى وَ الْمُنْتَجَبِ مِنْ عِبَادِکَ اللَّهُمَّ وَ کَمَا جَعَلْتَهُ عَلَماً لِعِبَادِکَ وَ مَنَاراً لِبِلادِکَ وَ مُسْتَوْدَعاً لِحِکْمَتِکَ وَ مُتَرْجِما لِوَحْیِکَ وَ أَمَرْتَ بِطَاعَتِهِ وَ حَذَّرْتَ مِنْ مَعْصِیَتِهِ فَصَلِّ عَلَیْهِ یَا رَبِّ أَفْضَلَ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ ذُرِّیَّةِ أَنْبِیَائِکَ وَ أَصْفِیَائِکَ وَ رُسُلِکَ وَ أُمَنَائِکَ یَا رَبَّ الْعَالَمِینَ».
بحث در تنبیه ثانی در دو جهت بود، جهت أولی این بود که آیا زیاده تصویر دارد در مرکبات اعتباریه یا نه؟ که نتیجه این شد که تصویر دارد حقیقتاً و واقعاً و علی سبیل التنزل از اینکه حقیقتاً زیاده تصویر داشته باشد میتوان گفت که در نظر عرف زیاده محقق است، بنابراین ادلهی زیاده ناظر میشود به همانی که در نظر عرف زیاده هست ولو واقعاً مصداق زیاده نباشد بالدّقة العقلیه. پس بنابراین ادلهی زیاده و این بحث که آیا اگر شک کردیم که زیاده حکمش چیست این موضوع دارد ولو بالنظر العرفی لا بالدقّة العقلیه، اگر چه حق این است که هم بالدقّة العقلیه و هم بالنّظر العرفی تصویر دارد و درست است.
س: حمل بر مفهوم باید بکنیم؟
ج: بله؟
س: اگر حاکمیت مطلق در مصداق قبول نداشتیم باید بگوییم که مفهوماً عرفی است؟ ظاهر است؟ ....
ج: بله یعنی بگوییم زیاده در معنای عرفی که دارد زیاده، همه اشتباه میکنند و این را مصداق زیاده میپندارند.
س: نه مفهوم را، اگر مصداق را یعنی آن فرمایش شما را هم قبول داریم فقط گفت آن در مفاهیم حجت است، در مصادیق وقتی غفلت عمومی هم وجود داشت حجت نیست. اگر آن را هم قبول نداشتیم ....
ج: بله باز هم قبول نداشتیم بله، اینجا به یک قرینهی آخری است و آن لغویت این گفتار شارع لازم میآید، چون نه مصداق آن چیز است نه مفهوم آن چیز باشد دیگر ....
س: نه نه میگویم حمل بر مفهوم میتوانیم بکنیم؟ مثلاً میگوییم آقا ما حکم عرف را در مصداق قبول نداریم ولو غفلت عمومی باشد، اما بیاییم بگوییم که آقا اصلاً معنای زیاده عرف اینطور ترجمه میکند که درواقع حاکمیت عرف میشود در مفاهیم است، میشود این؟
ج: نه
س: چرا؟
ج: چون میدانیم اینجور نیست...
س: یعنی عرف نمیگوید مفهوم زیاده این است؟
ج: نه، مفهوم زیاده برای ما مبیّن است ..
س: نه عقلاً نه عرفاً ...
ج: نه عرفاً هم همینجور است ..
س: پس یعنی میخواهید بفرمایید عرفاً مفهوم آن مبیّن است ولی مصداق را بعد تتمیم میکنند؟
ج: بله مصداق را اضافه حساب میکنند، یعنی زیاده حساب میکنند. مثل همان مثال باب جواهر و اعراض و امثال ذلک.
این جهت أولی بود؛ جهت ثانیه این است که آیا قصد و اراده دخالت دارد در اینکه زیاده محقق بشود یا نه یک امر قهری است ربطی به ارادهی ما ندارد؟ در این جهت ثانیه و بحث دوم میفرمایند باید تفصیل داد بین موارد منصوصه که شارع حکم فرموده به اینکه اینجا زیاده محقق است و غیر موارد منصوصه. در موارد منصوصه خب شارع فرموده است که این زیاده محقق است حکم فرموده؛ ولی در غیر موارد منصوصه باید گفت که اراده دخیل است و اگر شخص اراده نکرده باشد آنجا زیاده صدق نمیکند. سرّ آن هم این است که خب ما بحثمان در مرکبات اعتباریه است. در مرکبات اعتباریه یک سلسله امور متباینهای است که از مقولات مختلف هستند اصلاً، اینها کنار هم چیده میشوند و یک عمل محاسبه میشوند. این یکی شدن یک عمل درواقع که اینها متباین هستند، این یکی شدن و وحدت پیداکردنشان فقط به چی هست؟ به اراده هست که به عنوان اینکه این جزء این مجموعه است انسان اتیان کند یا شرط این مجموعه هست اتیان کند و الا اینها که ذاتاً و واقعاً و حقیقتاً متباین هستند از همدیگر و یک هیأت اتصالیهای ندارند، قصد هم که نکردی، پس عمل واحد نمیشود اعمال میشود. اینکه بخواهد عمل واحد بشود این به این است که شخص انجامدهنده به قصد اینکه این تار و پود یک عمل اعتباری را دارد تشکیل میدهد بیاورد. بنابراین فلذاست که مثلاً کسی که دارد نماز میخواند خب این تکبیر و قرائت و رکوع و سجود و اینها که به قصد اجزاء و ابعاض این نماز میآورد بله. حالا توی نماز ممکن است دستش را هم تکان بدهد، یک جاییاش را هم بخاراند یا حتی لازم میشود یک چیزی از زمین بردارد مینشیند برمیدارد بلند میشود ادامه میدهد و هکذا. این کارها با اینکه کارهایی است این هم یک کارهایی است مثلاًهمینطور که قرائت یک کاری است، رکوع هم یک کاری است اینها یک کاری است دیگر، اما اینها جزء صلاة حساب نمیشود چون ارادهاش بر اینها نیست. ولی آنهایی که اراده کرده که اینها جزء صلاة باشد آنها بله، جزء این صلاة میشوند.
س: همانها هم بدون ارادهی ...
ج: اگر آنها هم بدون این اراده بیاورد ...
س: قصد ...؟
ج: بله، مثلاً کسی کمردرد دارد میگویند اگر به حالت سجده دربیایی، من هم امتحان کردم بعضی دیسکها و سیاتیکها و اینها به حالت سجده که انسان میشود یک التیامی برای آن پیدا میشود از فشار روی مثلاً عصب کم میشود و درد کاهش پیدا میکند یا تمام میشود. برای این جهت وسط این نماز این حالا اینجوری نمیتواند ادامه بدهد بایستد، یک سجدهی اینجوری نه به قصد اینکه جزء نماز باشد، حالا در خصوص سجده البته مگر بگوییم شارع تعبداً فرموده آن زیاده است، از موارد منصوصه حسابش کند، اما اگر ما بودیم و از موارد منصوصه نبود این بله، این میشود گفت که لم یزد فی صلاته.
خب این پس در مواردی که شارع حکم کرده است که من میگویم تعبّد میکند یک فرد تعبّدی و حکومتی دارد درست میکند خیلی خب آن آثار زیاده بر آن بار میشود، احکام زیاده بر آن بار میشود ولو اینکه نه بالدقّة العقلیه و نه بالنّظر العرفی زیاده نیست، آنجا یک زیادهی تشریعیه است که شارع دارد میگوید این زیاده است. اما آنجایی که شارع تعبّدی نفرموده است آنجا بدون قصد مسلّم جزء و شرط نیست و زیاده حساب نمیشود. این مطلب مطلبِ درستی است، حالا کجاها شارع این تعبّد را فرموده؟ میفرمایند در سجده ما نص داریم، نسبت به سجدهی تلاوت که اگر کسی آیهی سجده را خودش تلاوت کرد یا شنید، خب آنجا باید سجده کند. در آنجا ما نص داریم بر اینکه این زاد فی صلاته ولو اینکه این سجده را به عنوان این عمل مرکب که نماز باشد نیاورده، برای تلاوت آیه و شنیدن آیه آورده؛ اما روایت فرموده که این زاد فی صلاته. و بعد میفرمایند خب ما در مورد سجده این را داریم «بالاولویة القطعیة یلحق بها رکوع»، که اگر رکوع را هم بدون قصد صلاة بیاورد، آن هم به خدمت شما عرض شود که زاد فی صلاته بالاولویة القطعیة. حالا وجه اولویت هم نفرمودند، وجه اولویت قطعیه چون مشکل در امور تعبدیه که ملاکات آن دست ما نیست ادعای اولویت قطعیه مشکل است لعلّ وجهی که ...
س: این چون آن دو سجده ممکن است رکن باشد ...
ج: بله
یکی از وجههایش این است که خب در سجدهی تلاوت یک سجده ما داریم، یک سجده رکن نیست. رکوع رکن است، پس بنابراین وقتی شارع یک امری را که رکن نیست آمد فرمودید زاد فی صلاته، پس رکوع که رکن هست به طریق أولی میفرماید.
س: یا جهت دیگرش این باشد سجدهی تلاوت واجبهای که واجب است اما مع وجوبه مانع از صحت است رکوع تلاوت که نداریم که واجب باشد از شکم خودت به رکوع اضافه کردی، از مِن قِبَل شارع اضافه نکردی، اگر چیزی که مِن قِبَل شارع واجب است و انجام دادی درست است اتیان را عمل کردی ولی واجبات را دیگر انجام ندادی باید صلاة اعاده کنی، به طریق أولی رکوعی که امری نداشته و تو انجام دادی به طریق أولی مبطل نماز است.
ج: مثلاً آن هم هست.
یا جهت دیگر این است که رکعت از رکوع مشتق هست دیگر، من زاد فی صلاته، بعضی از بزرگانی که مرحوم شاید آقای شیخ عبدالکریم حائری باشد ایشان میگوید من زاد فی صلاته مثلاً منصرف به رکعت است، حالا به بیاناتی که در فقه و جای خودش. رکعت؛ پس مقوّم تحقق این عملی که میگوییم یک رکعت، «من ادرک رکعتاً من الوقت فقد ادرک الوقت». این رکوع هست، پس رکوع یک نقش محوری و مهمی دارد در تحقق رکعات صلاة، میگوییم دو رکعت است نماز صبح، مثلاً ظهر چهار رکعت است که اینها از رکعات تشکیل میشود. رکوع نقش محوریِ در این جهت را دارد. آنوقت وقتی سجده شارع تعبّد فرموده است به طریق أولی میفهمیم این شارع پس بنابراین آن را هم زیاده حساب میکند. اینها وجوهی است که حالا میشود گفت و مثلاً این جهت را هم به آن اضافه بکنیم که ولو این وجوهی که ما برای اولویت گفتیم بالنّظر العقلیالفلسفی قابل مناقشه هست ممکن است و چون سجده ممکن است در عین حال درست است دوتا سجده یک رکن است، اولاً ممکن است دو دفعه آیهی سجده را دید دو دفعه بخواند، دوتا سجده بخواهد بکند. ثانیاً سجده یک خصوصیتی دارد ...
س: این اولاًاش خب یکی را گفته زیاده است، درست است ممکن است دوتا انجام بدهد ولی همان یکی را به غیر وحدتش گفته است ...؟ وارد نیست.
ج: بله بله.
سجده یک خصوصیتی دارد در نظر شارع و همان است که ابلیس که مطرود درگاه الهی شد بعد از آن پیشینهی قوی، بهخار همین استنکاف از این بود و تا روز قیامت هم و شاید الی الابد، روایت هم داریم که وقتی بندگان خدا سجده میکنند او میگوید یا ویلاه و سَجدَ و ابیت. خب این به خدمت شما ممکن است سجده ما این چیزهای اینها را نمیدانیم واقعاً، یا مثلاً این قربانی چون در حالا بعضی... حضرت ابراهیم(ع) که آن داستان برایشان پیش آمد و خدا متعال قربانی فرستاد، حالا دیگر این قربانی را خدای متعال مثلاً جزء شریعت فرموده برای مثلاً چیز. بالاخره ملاکات اینها به دست ما نیست، ما نمیدانیم اینها چهجوری است در نشآت بعد چه، فلذا قطع صددرصد باید آدم بخواهد بگوید مشکل است ولی این امور چیزی است که عرف عام که توی این چیزهای اینچنینی متقور نیستند اینها اطمینان پیدا میکنند، قطع پیدا میکنند یا اطمینان پیدا میکنند که وقتی آنجا گفته حتماً اینجا میگوید. یعنی مستمعین متعارف اینجوری است و چون شارع بیانی برای این نیاورده که نه این چیزی که شما تصور میکنید درست نیست و تمام نیست از این انسان میفهمند که ...
س: مثل همان غفلت عمومی میشود ....
ج: مثل غفلت عمومی میماند آره.
یعنی از همان عدم بیان در جایی که وحدت عمومی وجود دارد معلوم میشود مطلوب شارع است و مقبول شارع است، اینطوری مثلاً بگوییم.
از این مسأله که گفتیم یک فرع آخری هم میفرمایند روشن میشود و آن این است که فرعی است که آیا ما نمازی را میتوانیم قاطی یک نمازی بکنیم؟ مثلاً کسی یک نمازی را شروع کرد نماز جعفر طیار میخواهد بخواند، حالا این نماز جعفر طیار خب طولانی است، میبیند که زیارت کرده نمازش را نخوانده، میگوید حالا ما نگه میداریم تا اینجا این نماز جعفر طیار را یک نماز زیارت میخوانیم بعد ادامه میدهیم نماز جعفر طیار را، میشود یا نمیشود؟ خب اگر این نصوص نبود میگفتیم میشود، حالا به بیانی که بعداً هم خواهد آمد ...
س: یعنی وحدت عرفیاش هم بهم نمیخورد؟
ج: بله؟
س: وحدت عرفیاش دیگر نصوص هم نبود بهم میخورد ...
ج: نه حالا آن یک جهت دیگری است که کسی بگوید ما وحدت اتصالی عرفیه میخواهیم.
میفرمایند که از باب همین که حضرت فرموده چی؟ فرموده سجدهی تلاوت را سجده خلاصه، این معلوم است زاد فی صلاته، شما یک نماز دیگری بخواهی قاطی یک نماز دیگری بکنی خب هم رکوع دارد هم سجده دارد پس زاد فی صلاته، این صلات اولی که شروع کردی که ظرف این صلاة دوم است آن باطل میشود، چرا؟ بهخاطر اینکه این زیاده است. فلذا میفرمایند: «و یترتب على ذلک عدم صحّة الاتیان بصلاة فی أثناء صلاة اخرى فی غیر الموارد المنصوصة» چون سجده و اینها گفتیم غیر موارد است «فانّ الرکوع و السجود المأتی بهما بعنوان الصلاة الثانیة محقق للزیادة فی الصلاة الاُولى الموجبة لبطلانها، کما أفتى به جماعة من الفقهاء: منهم المحقق النائینی رحمةالله و المرحوم السیّد الاصفهانی رحمهالله» بعدش هم دارد «قدّس اللّه أسرارهم».
خب این هم بحث در مفهوم زیاده و اینکه نتیجه این شد که اراده هم در آن دخیل است. حالا بعد از اینکه این مسأله تمام شد وارد بحث اصلیمان میشویم.
س: آقا این را هیچکس مناقشه نمیکرده؟
ج: کدام؟
س: اینکه قصد و تحقق مقوّم بودن اراده و قصد برای تحقق مرکبات اعتباریه از ذات امر مرکب اعتباری درمیآید. این را کسی مناقشه نکرده؟ یعنی آیا از لازمهی هر مرکب اعتباری بما هو مرکب اعتباری این است که من اگر بخواهم امتثال بکنم و تحقق آن را ایجاد بکنم در خارج این است که قصد کنم مثلاً اگر شارع میگوید سهبار قصد با مثلاً آب قلیل میشود تطهیر شرعی، من این را به قصد اصلاً نیاورم ولی بدانم که مثلاً بدون قصد، بدون اراده هم سهتا ...
ج: اینجا مرکب اعتباری نیست ..
س: پس چی هست؟
ج: اینجا مرکب است.
س: همینجور کنار هم هست.
س: آقا مرکب ...
ج: یک عملی است اینجا، نه آنجا یک عملی است ...
س: تطهیر بماء قلیل چی هست؟ این هم عمل صلاة است ...
ج: سهبار باید بشویید تا پاک بشود.
س: خیلی خب درست است؟ سهبار باید بشویی، ولی آقا قصدش ...
ج: ولی مرکب نیست، یعنی یک عمل واحد آنجا شارع اعتبار نکرده
س: آقا عمل واحد مطهریت دیگر ...
ج: نه، مطهر این است که سهبار بشویی، بار اول تطهیر حاصل نمیشود، بار دوم تطهیر حاصل نمیشود، بار سوم، شاید آنها مقدمات هستند برای آن.
س: آقا اینکه امر میکند شارع میگوید که إغسله مثلاً ثلاث مرات درست؟
ج: بله ولی مرکب نیست.
س: از این چی میفرمایید، از این میفرمایید که طریقیت غسل با سهبار آب قلیل برای تحصیلِ شرط است برای صلاة درست است؟ این امر است دیگر، این امر به آن خورده، مرکب است، آن اغسله ثلاث مرات پس چی هست؟
ج: مرکب نیست.
س: مثل این میماند که شارع بگوید که آقا مثلاً این را، این عمل را سهبار انجام بده و عمل هم عبادی نباشد که لازمهی اراده و به قصد امتثال آن امر انجام دادن ...
ج: ببینید آنجاها بالاخره ما جاهایی که یک مرکب اختراعی است، یعنی یک حالت در هم تنیدگی را اعتبار میکند و آن را به عنوان یک عمل میبیند....
س: نمیتواند این در هم تنیدگی را ولو بدون قصد منِ ممتثل اعتبار کند نمیتواند؟ ...
ج: میتواند، نکرده، اگر آنجا هم این کار را بکند میگوییم آره.
س: عرض ما این است ایشان میگوید لازمهی اینکه مرکب اعتباری جعل شود در حالی که مرکب اعتباری حقیقتاً وجوداً و ماهیتاً با هم تمانع و اختلاف دارند بنابراین لازمهی یک مرکب اعتباری این است که تو وقتی ماهیتاً و وجوداً تمانع و اختلاف دارند بخواهی اتحاد و وحدت ایجاد کنی قصد میخواهد؟ بنده عرضم این است میگویم کی گفته که معتبر اگر نمیتواند اعتبار بکند یک مرکب اعتباری را حتی بدون قصد ممتثل، این منع دارد؟
ج: نه، ببینید ...
س: این امتناع دارد؟ اگر حرف ایشان باشد باید بگوید امتناع دارد ...
ج: بله امتناع دارد ..
س: ایشان میگوید لازمهی عقلیهاش این است، من میگویم لازمهی عقلیهاش این نیست ...
ج: نه
س: ضرورت به شرط محمول است دیگر.
س: ضرورت به شرط محمول هم نیست.
ج: نه ببینید یک وقتی شارع میفرماید که من اینی که واقعاً یکی نیست تعبداً میگویم بگو یکی، یعنی آثار یکی را بر آن بار کن. این اشکال ندارد ...
س: یعنی چی تعبداً؟ ایشان میگوید آقا بنده مرکب اعتباری که من برای خودم ذات اثر میدانم، برای تو ذات مصلحت میدانم درست؟ این را یک امری میدانم که ولو تویِ مکلف به قصد هم نیاوری، این مرکب یتحقق فی وعاء الاعتبار، آیا وعاء اعتبار همواره قصد ممتثل در آن اخذ است، من میگویم این را از لا اعتبار درنمیآوریم، ممکن است آنچه که معتبر در لا اعتبار آمده جعل کرده امری باشد که هیچ ربطی به ممتثل ندارد ....
ج: ما که گفتیم موارد منصوصه شارع میتواند ...
س: منصوصه را عرض نمیکنم حاج آقا، حرف من این است ...
ج: همین منصوص که شما دارید میگویید شارع این کار را میکند ...
س: نه نه حرف من روی نقطهی اول حرف ایشان است، نقطهی اول ایشان این میگوید، میگوید چون امر مرکب اعتباری است پس باید قصد بکند، من میگویم نه ...
ج: یعنی قانون ...
س: چون محقق آن من هستم من باید قصد کنم، محقق این مرکب من هستم ...
س: نه نه اتفاقاً محقق آن نیستی، نخیر ...
س: کی آن را بهوجود میآورد؟
س: چون که امر مولا امر عبادی است و محقق امر تعبّدی قصد امتثال امر است و قصد به این است که من بهخاطر امر مولا تحریص بشوم به نحو آن عمل و لازمهی عبادی بودن آن این است نه لازمهی اعتباری بودن آن. دوتا مقام است، این لازمهی عبادی بودن آن است و الا نمیتوانید این حرف را بزنید بگویید که نمیتواند در وعاء اعتبار معتبر اعتبار بکند ممتثل بدون قصد هم آن مرکب را بیاورد و آن مرکب در وعاء اعتبار حاصل شود.
ج: پس باید شارع یا او بیاید، همین که داریم میگوییم همین است، یا او بیاید خودش تعبّد کند بگوید من این را این مجموعه را، فلذا و الا اگر اینجوری نباشد هرچی میآوری باید جزء این عمل باشد ...
س: بحث ما در زیاده نیست شیخنا، آن بحثی که آقای خوئی میفرمایند، میفرمایند وقتی زیاده شد به شرطالقصد و بدون قصد زیاده محقق نمیشود الا به منصوصات، ایشان در زیاده دارد این حرف را میزند. من از زیاده نمیگویم، در محقق خود عمل میگویم. میگویم در محقق خود عمل ایشان اصلاً، ایشان این را قاطع ...
ج: مگر نمیخواهید جزء اضافی باشد؟ شرط اضافی باشد؟
س: شرط اضافی را عرض نمیکنم. شرط محقق عمل
ج: ما داریم بحثمان این است. شما بحث دیگری دارید سرجای خودش
س: ایشان اول شرط محقق عمل را میگوید بعد ...
ج: ما میخواهیم ببینیم جزء اضافی، شرط اضافی، جزء اضافی، شرط اضافی را داریم میگوییم زیاده، جزء زیاده، شرط زیاده، اینها را داریم میگوییم. میگوییم خب این بخواهد جزء بشود، شرط بشود بدون قصد که نمیشود. جزء نمیشود تا بعد بشود زیاده
س: چون من دارم انجامش میدهم، من باید قصد بکنم که بتوانم ...
ج: و الا اگر شما این حرف را نزنید چه میشود؟ هر چه دارید ...، پس اینجا هم میخاراند میشود ...، عطسه میکند میشود جزءش، دستهایش را تکان میدهد میشود جزءش، هر کاری دارد انجام میدهد، تنفس دارد انجام میکند میشود جزءش
س: ما اصلاً اشکالمان در آن نیست. حرف ایشان این است
ج: ما بحثمان ولی اینجا است
س: آقا؛ حرفشان این نیست. متن را بخوانم. متنش این است؛ میگوید «فتحقیق الکلام فیها (در جهت ثانیه) هو التفصیل بین الموارد المنصوصة و غیرها»
ج: در چی؟ بحث چیه؟
س: در زیاده؛ این درست است «بأن یقال» بعد ایشان شروع در بحث میکند «باعتبار القصد فی تحقق عنوان الزیادة فی غیر الموارد المنصوصة»
ج: زیاده چی؟
س: زیاده جزئیه در مرکبات، در شرائط هم زیاده شرطیه، فرقی نمیکند
ج: بله
س: «و الوجه فیه ان المرکب الاعتباری» خود مرکب اعتباری، خود تقوم «کالصلاة مثلا مرکب من أمور متباینة مختلفة وجوداً و ماهیة». خود صلاة «و الوحدة بینها (بین اجزاء مختلف) متقومة بالقصد و الاعتبار»،
ج: بله، خب
س: ایشان ادعا میکند «فلو أتى بشیء بقصد ذلک المرکب» من میخواهم حمد را به قصد نماز بخوانم «کان جزء له»، و الا اگر قصد نکند «فلا». نتیجه چی میگیرد؟ میگوید نتیجه اینکه اعتباری هست به جعل مرکب پس اگر قصدی هم خواست بکنی که جزء آن مرکب اعتباری برود باید حتماً با قصد باشد، من عرضم این است. میگویم لازمه مرکب اعتباری بودن چه کسی گفته این است؟ لازمه مرکب اعتباری عبادی بودن این است که به قصد او بیاوری.
ج: نه، نه
س: چرا نه؟ شما میگویید امتناع دارد؟ شما امتناع را که نمیپذیرید. میگویید مرکب اعتباری ممکن است در وعاء اعتبار بدون قصد هم محقق بشود. این را که قبول دارید؟
ج: یعنی اگر بخواهد عرفاً اینجوری بشود باید قصد کند.
س: عرفاً نه، معتبر، اعتبار، مرکب اعتبار...
ج: میدانم. آن همان منصوصه میشود. یعنی یک جایی آمده گفته من بدون اینکه تو قصد بکنی من این را زیاده میپندارم.
س: آقا؛ منصوصه، ایشان این را میگوید. میگوید زیاده،
س: نه، توی اجزاء خودش میگوید
س: ایشان توی منصوصات میگوید زیاده عقلیه نیست فقط زیاده تعبدیه است. من این را نمیگویم. من میگویم زیاده عقلیه هم هست چرا؟ چون خود وعاء اعتبارش میگوید تو، اعتبار دست معتبر است، به ید معتبر است. میگوید منِ معتبر امر را تحققی میبینم. تحقق خارج را میبینم. اصلاً قصد تو را دخیل در آن مصداق نمیبینم. وقتی اینطور شد دیگر نمیتوانید بگویید به تعبد زیاده است، بالدقة العقلیه و به برهان زیاده نیست. حرف من این است. میگویم این حرف وقتی درست است که بگوییم لازمه ماهیات اعتباری این است که قصد در آن وجود داشته؛ من میگویم این نیست. میتواند ...، شارع در وعاء اعتبار، مرکب اعتباری و بدون دخل قصد منِ ممتثل جعل بکند. وقتی میتواند این را؛ پس اینکه شما میگویید باید به قصد بیاورد لازمه اعتباری بودن نیست، لازمه عبادی بودن عمل است که چون قصد عمل تعبدیه باید از جانب تعبد بیاوری، از جانب امتثال امر بیاوریاش؛ اگر اضافه خواستی بکنی باید به آن قصدِ اضافه بکنی، یا اگرخواستی اصلش را محقق بکنی باید به آن قصدِ اصلش را هم محقق کنی، این لازمه عبادی بودن است نه لازمه اعتباری بودن، شما میفرمایید جواب میدهید به منصوصه، میگویم بابا! منصوصه را به تعبد میگویید زیاده است نه به صدق مفهومش، عرض میکنم به صدق مفهومش هم ممکن است شارع اینجوری اعتبار کند
ج: ببینید؛ آنجایی که تعبد نکرده باشد غیر فرد را، فرد نپنداشته باشد معتبِر و مولا؛ خب در آنجا ما الفرق بین این عملی که شما به قصد جزئیت میآورید یا مقارن او یا قبل از او یک عمل دیگر را بدون این قصد را میآورید.
س: جواب میدهیم. میگوییم که نگاه میکنیم به امر مولا، امر مولا اگر توصلی بود، طبیعت را فقط دیده بود، طبیعت به همین سهتا بغل هم؛ وحدت خارجی، مثلاً شارع سهتا عمل متباین را از من خواسته منتها متحداً، کنار هم نه منفکاً...
ج: نه.
س: اجازه بدهید. نه منفکاً که لم یصدق علیه مصداقیة این مفهوم، به شکلی که یصدق علیه علیه مصداقیة مفهوم، همین که بدون قصد هم خواستید؛ چون عمل توصلی است یتحقق.
ج: چی یتحقق؟ آنکه مرکب نیست.
س: شما میفرمایید امری که مرکب است انواع و اقسام....
ج: مرکب یعنی او را عمل واحد حساب کرده، عمل واحدی که تشکیل شده از اجزاء متباینه و غیر مرتبطه از مقولات مختلف، این را عمل واحد حساب کرده اما در جایی که عمل واحد حساب نکرده، نگفته مرکب از اینها اثر میگذارد. گفته این سه کار را انجام بده تا تطهیر حاصل بشود.
س: بحث ما مرکب است و گفت فرض کنید همین صلاة
ج: میگویم آنکه شما مثال میزنید مرکب نیست.
س: الان حاج آقا؛ الله اکبر مستحب است قبل از نماز با تکبیرة الاحرام چه فرقی دارد؟
س: خود صلاة، اصلاً فرض کنید خود صلاة را اصلاً؛ خوب است؟ خود صلاة را که قربان کل تقی است را فرض کنید شارع بدون قصد امتثال امر، بدون قصد امتثال امر و تعبد جعل میکند؛ فرض کنید. ماهیات مختلفه است دیگه، درست است؟ من همین طوری رندم میآیم اتفاقی؛ فرض است دیگه؛ از تکبیرة الاحرام تا سلام نماز را بغل هم میآورم بدون قصد.
ج: بدون قصد نماز درست نمیشود.
س: چرا نمیشود؟
ج: نمیشود. چون قصد نبوده.
س: الان آن الله اکبر مستحب با تکبیرة الاحرام چه فرقی دارد؟
س: آیا من إتیان به تکبیر تا سلام نکردم؟
ج: نه، به قصد جزء نکردی.
س: هان! نشد. این مدعای شما است. این مصادره به مطلوب است، باید اثبات کنید. اثبات نمیتوانید بکنید. کی میتوانید اثبات کنید؟
ج: مثل اینکه معلم سر کلاس میخواهد یاد بچهها بدهد قصد نماز را، قصد نمیکند ...
س: ولی آنها یاد میگیرند. یادگیری صدق کرده.
ج: بله، آنکه ربطی ندارد آخه
س: اعتبار از همین است
س: الان حاج آقا؛ ایرادش این است اینطور که ایشان میگوید آن الله اکبر مستحب قبل از نماز با الله اکبر تکبیرة الاحرام چه فرقی پیدا میکند...
س: ما نیازی نیست فرض کنیم کدام مصداق است، ما میخواهیم بگوییم صلاة یتحقق
س: چه جوری از هم جدا میکنید این را؟
س: من دهتا الله اکبر میگویم؛ بعد از دهتا الله اکبر حمد و قل هو الله و رکوع و سجود و تا سلام انجام میدهم. مگر من قرار است در امتثال بگویم که کدامش تکبیر است کدامش مستحبی است؟ من میخواهم بگویم یتحقق التکبیر الی الصلوة و یتحقق ... علی القاعده ...
س: این مرکب نمیشود دیگه
س: مرکب کی نمیشود؟ وقتی قصد امتثال در آن شرط بشود. پس لازمه شرط قصد امتثال عدم تحقق است.
ج: این شرط مجعول نیست. اینکه میگوییم به قصد باید بیاورد این مجعول نیست. این لازمه تحقق چنین امری است.
س: میخواهم همین را بگویم. اصلاً لازمهاش این نیست، ابدا لازمهاش این نیست
ج: این امر واقعی است، بدون این التیام پیدا نمیکند. این جزء او نمیشود.
س: این توهم است. این توهم است. به خاطر چی؟ به خاطر اینکه اگر شما این حرف را بزنید
ج: البته خب توهم است ولی متوهمش اساطین علم اصول فقه هستند.
س: باشند، باشند، گویایی فقه ما این است که باید ... آنها را جواب بدهیم نه بقیه را، اتفاقاً شاهدش را به خاطر همین عرض کردم. گفتم شما میتوانید بگویید از وعاء اعتبار نمیتواند شارع امر مرکبی را بدون قصد جعل کند.
ج: نمیتواند، نمیتواند، بله
س: این دیگه وجدان است
ج: بله، فقط میتواند چهکار کند؟ مثل اینکه شارع در دعاء اعتبار یعنی بالواقع میتواند بفرماید الفقاع خمرٌ؟
س: پس امر توصلی به مرکب نداریم.
ج: اِ! الفقاع خمرٌ نمیشود گفت
س: پس امر توصلی به مرکب نداریم
ج: آن امر اجزاء سازنده خمر غیر از اجزاء سازنده فقاع است. چهطور میشود این را گفت آن است؟
س: آقا؛ لازمه حرف شما این است
ج: بله، بالحکومه، بالتعبد، به عنوان اینکه میخواهد بگوید احکام آنجا را اینجا بیاور؛ میتواند بگوید
س: حاج آقا؛ ایشان میگوید آن یازدهتا جزء را بدون قصد هم میشود به آن بگویی مرکب اعتباری
ج: بله
س: پس قبول دارید که امکان هم دارد که مرکب اعتباری هم بشود؟ یعنی امکان، ایشان اینطور میگوید دیگه؛ میگوید امکان دارد آن یازده جزء را مرکب ببیند، وحدت اعتباری ببیند، امکان هم دارد که نه؛ یازدهتا را جدا ببیند. خب اگر هر دو امکان دارد پس بدون قصد چه جوری این را از آن جدا بکنیم؟
س: من کی گفتم.
س: یعنی مرکب اعتباری، شما که میگویید یازدهتا کنار هم هم میشود که، امکانش را که نفی نمیکنی که؛ هم میتواند مرکب اعتباری در نظر بگیرد هم میتواند در نظر نگیرد. امکانش را که قبول دارید. پس چه جور مرکب اعتباری بدون قصد درست میشود؟ معارضش چیه؟ این خودش اشکال واضحی است چون میتواند ... مثل آن سهتا تطهیر؛ سهتا کنار هم باشد. این یک فرض است. یک فرض هم این است که وحدت اعتباری باشد. مالفرق بین این و آن؟ جز قصد که نمیشود فرق گذاشت که
ج: نه، حالا آن
س: هر دو را شارع نمیتواند تصویر بکند
س: صلاة مع صلاة... باشد چه متفرقاً چه ...
ج: نه، ایشان حالا
س: نه، مقام اثباتش را نمیگویم. ثبوتاً چه فرقی با هم دارد این دوتا؟
ج: نه، ثبوتاً حالا ایشان ممکن است اینجور بگوید حالا که تحقق یک مرکب توقف بر احد الامرین دارد. یا اینکه خود آن شارع بیاید بگوید من اینها را یکی حساب کردم. چون او اینها را یکی حساب کرده است پس اینها وحدت پیدا میکنند. میگوید در نظر من این اعمال ولو تو اراده نکردی؛ من این ده تا چیز را یکی دارم حساب میکنم. یک مرکب حساب میکنم. این یکی
س: آنجا که مرکب حساب نمیکند چه فرقی باید داشته باشد؟
ج: آنجا اعتبار شارع نیست.
س: نه، نه، آخه این اعتبار روی چی سوار میشود در مقام عمل؟ باید با یک چیز معارضه داشته باشد دیگه
ج: دست آن است دیگه،؛ مثلاً میگوید آن اول سر ساعت هشت شما هر عملی ولو خواب هستی، حواست نیست؛ من اینها را یکی حساب کردم. تحقق ترکب....
س: میگویم اگر بخواهد یکی حساب نکند چهکار باید بکند؟ یکی حساب کردن با یکی حساب نکردن ...، معارضه...باشد دیگه،
ج: نمیکند. نمیکند. اعتبار نمیکند دیگه؛ آن که مهم نیست. اما
س: اعتبار گزاف که نیست که
ج: نه، گزاف ...، نه، ببینید
س: نفسش ... ادعا که نمیشود دیگه
ج: حالا یک جهتی دیگر، حالا به یک جهتی؛ میگوید آقا
س: معلوم است جهت ...
ج: میگوید ترکب درست شدن به این نیست که تو اراده بکنی؛ من اراده میکنم. ایشان اینطوری میگوید. ممکن است
س: ... چه جوری مولا اراده میکند وقتی هیچ فرقی با آن یکی ندارد؟
ج: بله؟ ولی حرف سر این ...
س: فرض این است که اراده توی هیچ کدامش نیست دیگه، پس چه فرقی میکند؟
ج: حرف سر این است که....
س: ادعای گزاف که نمیشود کرد
ج: در همان موردی که شارع میگوید من این دهتا را با هم یکی حساب میکنم عبدی که در مقام امتثال هست؛ این بخواهد او را بهجا بیاورد و حال اینکه همان افعال متکرراً میتواند از او سر بزند کدام میشود جزء او؟ این اگر بخواهد بگوید من این را به ...، به عنوان جزء آوردم که جزء آن واحدِ باشد باید قصد بکند. اگر قصد آن نکند این جزء آن نمیشود، این شرط آن نمیشود. حرف ما این است. پس بنابراین اینکه ما میگوییم قصد لازم دارد به اعتبار این است که درست است شارع یک اعتبار کرده که این دهتا روی هم رفته یک تکبیرة الاحرام و یک قرائت و یک فلان و اینها؛ این دهتا روی هم رفته را من میگویم یک مرکب است. اسمش را میگذارم صلاة، من که دارم إتیان میکنم که هم میتوانم حمد بخوانم برای اینکه جزء این باشد هم میخواهم برای شفاء بخوانم. خب من اگر قصد نکنم این حمدِ را که دارم میخوانم برای اینکه جزء این باشد چه جور میشود جزء این؟ او میتواند تعبد بکند بگوید خب من کردمش جزء این، مثل اینکه گفته برای تلاوت سجده کردی، من این را زیادی حساب میکند. اما اگر آن نیاید، آن هم که میگوید من اضافه حساب میکنم معنایش این نیست که درواقع و متن واقع شد جزءش، یعنی آثار جزء را دارم بار میکنم. و الا در متن واقع هم جزء نشد. خب حالا این ...
بعد از اینکه این مقدمات پایان یافت حالا سر مسئله اصلی برویم و آن این است که اگر شک کردیم که آیا این زیاده مبطل عمل هست یا نیست؟ دلیلی نداریم، ادله لفظیهای نداریم، دلیلی نداریم. سؤال: اگر کسی به عنوان زیاده دوتا مثلاً فرض کنید که رکوع کرد، دوتا سجده کرد صرف نظر از آن دلیل، یا آنهایی که این دلیلها شاملش نمیشود. مثلاً به عنوان نماز دوتا حمد خواند. آیا این درست است یا باطل است؟ این نماز صحیح است یا باطل است؟ خب، میفرمایند که شک در اینکه این زیاده مبطل است یا نه؟ بازگشتش به این است که آیا شارع؛ این عمل مرکب را مشروط به عدم او کرده یا نکرده؟ پس به این برمیگردد. عدم او را در این نماز اعتبار کرده با نکرده؟ خب این شک او به چی برمیگردد؟ همان اقل و اکثر ارتباطی است دیگه، و گفتیم در اقل و اکثر ارتباطی چه میشود؟ برائت جاری میشود. سواء اینکه این زیاده را عمداً بیاورد، سهواً بیاورد، هر چی که باشد این اصل این است که این مضر نیست و این عمل مشروط به عدم آن زیاده نیست. ما میدانیم؛ اینها که، مثلاً این دهتا جزء را میدانیم. آیا این دهتا جزء مشروط است به اینکه آن حمد اضافی آورده نشود؟ آن تشهد اضافی خوانده نشود؟ آن ذکر اضافی مثلاً در تسبیحات اربعه که پنجتا من میخواهم بگویم، اضافی بگویم. به قصد نماز ها! به قصد جزئیت، خب اصل عدم آن است. حالا اینجا مطلب درست است منتها اینکه ما بگوییم حتماً برمیگردد به شک ما به اعتبار عدم این؛ همان طور که قبلاً گفته میشد ممکن است بگوییم برمیگردد به یک امر عدمی و ممکن هم هست که بگوییم که ممکن است به امر وجودی برگردد.
س: همان وحدت
ج: یعنی وحدت اینها، یک حمد، یک مثلاً تشهد، یعنی عنوان یکیّت؛ وحدت را در آن اعتبار کرده که لازمهاش این است که آن نیاید. این دو فرقی نمیکند که آنجور بگوییم یا اینجور بگوییم. فقط اینکه ما حذف بکنیم باید بگوییم این یا آن، اینجوری عبارت را بگوییم.
س: یعنی باز هم شک داریم وحدت شرط است یا نیست؟
ج: بله، این قید اضافی را شک داریم درحقیقت که بنحو لابشرط دیده اینها را یا به شرط وحدت دیده یا به شرط لای از اضافه آن دومی و سومی و اینها دیده، این بحسب قاعده اینطوری است که اینطور بگوییم. منتها اینجا یک نکتهای هست که باید به آن توجه بکنیم و آن این است که این محاسبهای که ما کردیم و گفتیم اشکالی ندارد و اصل؛ عدم اشتراط به او هست این در مواردی است که از ناحیه دیگری مشکلهای پیش نیاید. اگر از ناحیه دیگر مشکل پیش آمد خب در اینجا البته عمل باطل میشود و صحیح نیست به خاطر آن جهت. مثلاً اگر این کسی که دارد إتیان به این زیاده میکند این عمل مرکبی که با آن زیاده همراه هست این عمل را اصلاً به قصد امتثال امری که خورده است به این مجموعه با این زیاده دارد میآورد. میگوید من این را دارم امتثال میکنم. میگوید من این امر را دارم امتثال میکنم. خب اینجا باطل است چون قصد قربت و قصد امتثال و نیت صحیح را ندارد. چرا؟ برای اینکه آنکه امر دارد این قصد نکرده، این را که قصد دارد میکند، این امری را که قصد دارد میکند وجود ندارد. شارع به چنین چیزی امر نکرده، تو داری به قصد امتثال یک امری میآوری که آن امر شارع نیست و آنکه امر شارع است تو قصد نکردی آن را، اینجا از این جهت باطل است نه به خاطر اینکه آن زیاده را دارد میآورد. و الا اگر بگوید من این عمل را به قصد آن امر فعلی که اینجا موجود است دارم میآورم. همان امری که واقعاً موجود است او را قصد بکند منتها خطأً فی التطبیق خیال کند آن امر...
س: اضافه دارد
ج: دوتا مثلاً حمد باید خواند. خب اینجا همان را قصد کرده، این زیادهای هم که دارد میآورد مشکلی ایجاد نکرده چون برائت دارد. اینکه باید حمد وحده باشد یا حمد مشروط به عدم انضمام به حمد دیگر، اینکه اصل گفت اشکالی ندارد. پس نمازش درست است. یا حتی اگر قصد آن امرِ را بکند، همان امر واقعی که اینجا وجود دارد بکند و خطاء در تطبیق هم نکند بلکه تشریع کند مصداقیت این را برای همان مأمورٌبه واقعی، میداند توی مأمورٌبه واقعی یکی است. نماز دو حمدی را میخواند و تشریع میکند. اینجا هم حتی ایشان میفرمایند که نمازش درست است. چرا؟
س: بدون تشریع متمشی میشود از او؟
ج: فرض کنید متمشی میشود. بعضی از مشرعین از آنها تمشی قصد قربت میشود.
س: نه، نه، متمشی میشود که آن امر واقعی را من قصد میکنم... و حال اینکه دارم تشریع میکنم
ج: بله، بله، آره، آره
س: آنچه که میگویند متمشی میشود، اینکه من خودم که امام هم دارد که خودم را مولا فرض میکنم مثل سلاطین دیگه به هر حال و قصد میکنم همین امری که از مولایی که خودم باشد سر زده ولی آن مولای اصلی را با وجود تشریع من نمیتوانم قصد بکنم. یعنی آن امر اصلی را که این تشریع را ندارد را من نمیتوانم قصد بکنم در حالی که دارم تشریع میکنم...
ج: فرض این است دیگه، فرض این است که آن امر موجود فیالبین را قصد میکند. آن امر را
س: در حالی که میدانم دارم به آن اضافه میکنم. موجود فیالبین دیگر نمیشود دیگه
ج: نه، میگوید
س: چون میدانم خودم ...
ج: نه، در مصداق بودن تشریع میکند نه در مأمورٌبه، در این تشریع میکنم که حالا این را، بله «و قد أتى بالزائد لإعتقاد کونه جزء للمأمور به من جهة الخطأ فی التطبیق أو من جهة التشریع فی التطبیق صح العمل، لما عرفت من ان الزیادة بنفسها لا توجب البطلان». این از یک طرف «و التشریع فی التطبیق و ان کان قبیحاً عقلاً و شرعاً إلا انه لا ینافی التقرب بامتثال الأمر الموجود و قد أتی بمتعلقه و قصد امتثاله کما هو المفروض». آن را که قصد کردیم. اگر یک آدمی است که در نفس او یک چنین انقداح داعی میشود. اگر نشود؛ از باب اینکه خب قصد قربت نکرده، انقداح داعی نشده، اما اگر فرض کردیم....
س: تطبیق صِرف نمیشود.
ج: چرا نمیشود؟
س: تشریع در تطبیق، یعنی حتماً وقتی میخواهیم تشریع بکنیم خب باید یک امری را در نظر بگیریم که این مصداقش باشد و الا تطبیق بر غیر مصداق که اصلاً معقول نیست که
ج: بابا؛ تشریع میکند میگوید این مصداق آن است
س: نه، نه، تشریع که، پس معلوم است توی آن امر اصلی تشریع میکند
ج: نه، هیچی نکرده
س: و الا توی انطباق یک مفهوم و غیر مصداقش
ج: زورگفتن، زور میگوید. میگوید این مصداق همان است
س: نه، یعنی همان در مفهومش ...
ج: نه، در مفهوم ...، نه
س: و الا تطبیق مفهوم بر غیر مصداقش که معقول نیست که
ج: معقول نیست. نه،
س: نه، نه که قبیح است، معقول نیست. تطبیق یک مفهوم بر یک غیر مصداقش
ج: انطباق معقول نیست. انطباق او بر این معقول نیست.
س: نمیتواند تشریع کند ...
ج: نه، نه، انطباق معقول نیست. درست است اما تطبیق دادن تشریع معقول است. زورگویی است دیگه، انطباق امر واقعی است. خب آن بر این منطبق نمیشود. بر مجموعش یعنی حتی با زائدش. بر غیر زائدش منطبق میشود. بر زائدش منطبق نمیشود. درست است انطباق معقول نیست. اما تطبیق دادن تشریع میکند. میگوید او بر همهی این منطبق است. خب بگوید. اینکه میگوید او بر همهی این منطبق است این کار قبیحی است؛ این را میگوید، درست است اما در عین حال عملش باطل نمیشود چرا؟ برای اینکه فرض این است که قصد قربت، قصد امتثال امر، قصد قربت یعنی همین! قصد امتثال امر واقعی را کرده؛ متعلقات آن را هم که آورده، این اضافات هم که گفتید مضر نیست. پس بنابراین آن را آورده البته در کنار این که نمازش درست است کتک تشریعش را میخورد. کتک تشریع را میخورد ولی این مضر به صحت صلاتش نیست.
خب این تا اینجا که ما بحسب قاعده بحث کردیم منتها میفرمایند در باب صلاة و در طواف روایات ویژه وجود دارد که باید ببینیم آن روایات ویژه و آن آیا همین است که قاعده اقتضاء میکند مفاد آنها هم هست یا چیز دیگری است؟ باید آنها را بررسی کنیم، هر چی مفاد آن ادله در خصوص این دو باب صلاة و طواف بود به آنها أخذ بکنیم. بعد که دیگه این بحثٌ فقهیٌ دیگه ولی به طور مختصر واردش میشوند که ان شاءالله در جلسه بعد.
و صلیالله علی محمد و آله الطاهرین