21 مرداد 1402 | 26 محرم 1445
یکی از موارد استجابت دعا: از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمودند:کسى که مایل است خداوند دعایش را مستجاب نماید، و غم و اندوهش را بزداید، پس باید تلاش کندغم و اندوه انسانى را که در مضیقه است، برطرف نماید. نهج الفصاحة، ص   

احتیاط - جلسه 137

دانلود متن:
دانلود صوت:

لازم به ذکر است: متن ذیل پیاده شده از صوت درس می‌باشد و هیچگونه ویرایشی روی آن اعمال نشده است.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی‌الله تعالی علی سیدنا و نبینا ابی‌القاسم محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین لاسیما بقیةالله فی الارضین ارواحنا فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف و اللعنة الدائمه علی اعدائهم اجمعین.

«التنبیه الثانی فی حکم الزیادة عمداً أو سهواً بالمرکبات الاعتباریة»

طرح مسأله به این شکل در تنبیه ثانی به ذهن می‌آید که کأنّ یک مسأله فقهی است حالا این جا دارد طرح می‌شود، به چه مناسبت که حکم زیاده عمداً و سهواً در مرکبات اعتباریه مثل نماز، مثل حج که شارع یک امور مختلفة الماهیة را کنار هم چیده و اسمش را گذاشته نماز، امر فرموده این‌ها را بیاور یا در حج مثلاً. حکم زیاده و نقیصه در این... حالا حکم زیاده، عمداً یا سهواً چیست. خب این‌ مسألةٌ فقهیة.

س: چرا فقهی؟

ج: برای این که...

س: اصولی است، توی عنصر مشترک است دیگه.

ج: نه.

س: درسته، ممکن است این جا جای آن نیست، آن یک بحث دیگری است ولی ملاک...؟ را دارد، کلی است.

ج: نه آن که طبق قواعد و ضوابط کلی است. ببینید چون...

س: فقهی نیست ولی.

ج: نه، طبق قواعد فقهیه است، مثل لاتعاد، ما لاتعاد را در اصول که بحث نمی‌کنیم که.

س: نه، لاتعاد مختص باب صلات است. ولی این یک عنصر مشترک است. به طور کلی ما می‌خواهیم ببینیم مرکب اعتباری اگر سهو در آن رخ داد چه اتفاقی می‌افتد، این‌ها همه کلی است.

ج: نه. شهید صدر هم در بحوث فرموده که فقهاء یعنی اصولیون این جا این مباحث را مطرح کردند، همین مبحث را، در همین بحث، که این‌ها فقهی است و ربطی به این جا ندارد ولی در حقیقت اگر به شکل واقعی طرح بشود نه به شکل فقهی، مربوط به همین بحث اقل و اکثر ارتباطی است و یکی از فروعات صغروی آن هست که آیا... که بعد ان شاء‌الله وقتی در ادامه بحث خواهد آمد در حقیقت زیاد است یعنی شرط عدم شد، و حالا آن را نمی‌دانیم که تکلیف مردد بین اقل و اکثر می‌شود، آن وقت چون خودش یک ابحاث ویژه‌ای دارد که در آن اصل مبحث به طول مطلق جاری نمی‌شود، این را در ضمن یک تنبیه ذکر کردند، تنبیه برای جاهایی است که یک ویژگی و امتیاز بالخصوصی دارد، بنابراین از نظر منهجی عنوان بحث را باید یک جوری قرار بدهیم که تناسب با بحث اقل و اکثر داشته باشد، از تنبیهات اقل و اکثر بشود و همان مربوط به اصل عملی و جریان اصل عملی بشود که ما در اصل عملی در این موارد داریم صحبت می‌کنیم در واقع.

س: پس فرمایش شهید صدر را قبول ندارید دیگه که می‌فرماید بحث فقهی است؟

ج: آره.

س: موضوع مشترکی است...

ج: به این بیان.

س: به هر بیان.

ج: حالا، بحث فقهی یعنی به این شکل طرح کردن بحث فقهی است. اما اگر این جوری مطرح کنیم و بخواهیم هم به مقام مربوط بشود، تنبیه مقام باشد، باید به آن شکل مطرح کنیم.

حالا محقق خویی قدس سره می‌فرمایند تحقیق کلام در این بحث این است که ما در دو جهت باید بحث بکنیم. یکی از جهت مفهوم زیاده که زیاده یعنی چه؟ و این که آیا اصلاً زیاده تصور دارد در مرکبات اعتباریه یا ندارد؟

دو: این است که آیا بر فرض تصور عقلاً آیا تحقق زیاده نیاز به قصد دارد یا ندارد؟ یا خود به خود می‌تواند محقق بشود؟

خب ما این دو بحث را لازم داریم، چون هر دو بحث‌ها این جوری است که اگر امکان ندارد، تصور ندارد این مسأله، خب بحث از آن چه معنایی دارد، موضوع ندارد، سالبه به انتفاء موضوع است. کسی زیاده سهواً و عمداً... اصلاً زیاده‌ای قابل تصور نیست لا عمداً و لا سهواً تا ما بخواهیم بحث کنیم از این که مقتضای اصل عملی در این موارد چه می‌شود.

و هم چنین اگر گفتیم احتیاج به قصد دارد خب قهراً آن جایی که قصد نباشد باز سالبه به انتفاء موضوع است، زیاده‌ای اصلاً نیست. فلذا می‌فرمایند که بحث در دو جهت واقع می‌شود.

أما الجهة الأولی که آیا اصلاً زیاده قابل تصویر هست یا نیست؟ قد یقال که قائل آن هم محقق خراسانی قدس سره در کفایه است، گفتند نه اصلاً زیاده در مرکبات اعتباریه معقول نیست. چرا؟ فرمودند برای این که این جزیی را که دارد شارع اعتبار می‌کند، آن چیزی را که شارع اعتبار می‌کند جزءاً لهذا المرکب الاعتباری، از دو حال خارج نیست؛ یا این را با قید یک رقم خاصی، مقیداً به یک رقم خاصی اعتبار می‌کند مثلاً می‌گوید یک حمد، یک سوره،‌ یک رکوع، رکوع واحد، سجده واحده، سوره حمد واحده، اصلاً با قید وحدت می‌آید آن را جزء قرار می‌دهد و یا به تعبیر دیگری که لازمه این است، حمد به شرط لای از اضافه شدن از حمد آخر، رکوع به شرط لای از اضافه شدن رکوع آخر، که مآل این دو تعبیر یکی است دیگه، حالا تارةً می‌گوید رزکوع واحد، تارةً رکوع منتها رکوعی که صفتش این است که به شرط لای از رکوع دیگر است. خب اگر این جور لحاظ کرده شما اگر یک رکوع دیگر انجام بدهید نقیصه است، یعنی اصلاً رکوع را نیاوردی، همان اولی هم می‌شود هیچ، چون قیدش این است که رکوع واحد با این که می‌آوری صفتش را از دست می‌دهد دیگه، پس آن جزء را نیاوردی. نقص الجزء می‌شود نه زیادة الجزء بشود. زیاده این است که آن آمده علاوه بر آن دارد یک چیز دیگر می‌آید. وقتی آن قید وحدت دارد، قید به شرط لا از اضافه شدن دارد، خب وقتی آن را آوردی آن وحدت که دیگر ندارد، پس آن چیزی که خبرته جزءاً، اصلاً نیامده، آن چیزی که اعتبرته به شرط لا اصلاً نیامده، پس بازگشت این به نقص الجزء است، نقیصه است نه زیاده. این اگر مرقم به یک رقم و به این وصفی که گفتیم ملاحظه کرده باشد معتبِر و شارع، و اگر نه، به نحو مطلق؛ حمد، رکوع، نه رکوع واحد، نه رکوع به شرط لا، نه لا بشرط، نفس حمد، نفس رکوع، خب اگر این است، این اضافه نشده که، هر مصداقی را بیاورید مصداق آن هم هست، هر چه اضافه بیاورید مصداق مأمورٌ‌به است. رکوع است دیگه. بنابراین ما تصویر زیاده نمی‌کنیم، چون یا آن جور باید اعتبار کنی یا این جور. اگر به این نحوی که گفتیم مطلق اعتبار کرده باشد، هر چی که شما تکرار کنی مصداق همان می‌شود، مصداق مأمورٌ‌به است نه زیاده. اگر مقیداً به وحدت یا یک رقم خاص، مثلاً آن جا دو تا حمد است، دو تا حمد... دو حمد، خب شما سه تا بخوانی دو تا حمد محقق نشده، یا دو حمد به شرط لای از اضافه، خب سه تا بخوانی آن محقق نشده پس می‌شود نقیصه، زیاده نیست. این اشکال مرحوم محقق خراسانی است که می‌بینی استحاله دارد اصلاً این حرف.

محقق خویی قدس سره... یعنی حالا از باب این که ایشان جلوی این جواب جواب مثلاً رایجی است حالا. از این جواب داده می‌شود جواب اول به این که صور متصوره این دو تا نیست که شما گفتید که یا آن است یا این است، لازمه آن است، لازمه این است. بله اگر صور منحصر در این دو تا بود بله استدلال تمام بود. اما لا بشرط دو قسم دارد؛ یعنی وقتی مطلق است دو قسم دارد. یک وقت جوری حمد مطلق را جزء قرار می‌دهد که با صرف تحقق تحقق پیدا می‌کند. دیگه آن تحقق پیدا کرده، همان اول وجود می‌شود مصداق، دیگه بقیه را اگر بیاوری مصداق نیستند. نگفته یک حمد با قید وحدت، این را نگفته و به نحو مطلق گفته، به شرط لا هم از اضافه نگفته، اما جوری این را گفته که مصداقش می‌شود اول الوجود، خود به خود. ثانی الوجود، ثالث الوجود دیگه مصداق آن نیست. مثلاً عنوان صرف الوجود، همین عنوان صرف الوجود، عنوان صرف الوجود خب به اولی محقق می‌شود، شما بعد بروی بیاوری که آن صرف الوجود نیست.

می‌فرمایند که پس متصور است که شارع بگوید من صرف الوجود حمد را، یعنی جوری اعتبار می‌کند لا بشرط یا مطلق که با اول وجود محقق می‌شود. خب شما اگر ده تا هم بیاوری آن اول وجودی خودش را از دست نمی‌دهد. باز هم اول وجود است آن دیگه. خلافاً ل آن جوری که شما در برهان‌تان تصور می‌کردید که دوم که می‌آورد اولی صفت جزئیتش را از دست می‌دهد چون گفته بودید یک حمد، شما یکی دیگر که بیاورید یک نیست که، این دو تا می‌شود.

س: مطلقش را این جا نبود، .../

ج: اشتباه همین جاست. نه می‌خواهیم بگوییم آن اشکال....

شما مطلق را فقط در یک تحقق تصور کردید، و این است که هیچ قید ندارد، یک طبیعت کأنّ هیچی در آن لحاظ نمی‌‌تواند بشود فلذا است که هرچه بیاوری مصداق این است.

س: به چه معنا مصداق این است؟ به این معنا که همان صرف الوجود...

ج: همه صورة الحمد است.

س: نه نه.

س: همه مساوی هستند به خلاف اولی...

س: نه، حرف ایشان این است، می‌گوید زیاد معنا ندارد در وقتی که مطلق است به این معنا است که لا بشرط یجتمع مع الف شرط، شما وقتی که لا بشرط بود زیاده معنا ندارد چون زیاده در صورت لابشرط است که یعود الی نقصان، توی حالتی هم که لابشرط باشد یجتمع مع الف شرط، من صرف الوجود از شما می‌خواهم، یک ضربه واحده زدی... یک ضربه زدی این ضربه محقق شد، ضربات تالی را که بزنی و این ضربه محققه....

ج: اتفاقاً یجتمع مع الف شرط را خوب بود که گفتید، لابشرط یجتمع مع الف شرط، یعنی چی؟ یعنی با الف شرط هم خودش را از دست نمی‌دهد، تبدیل نمی‌شود، خلافاً ل آن که شما تصور کردی. شما این جوری گفتی؛ گفتی دومی را که می‌آوری اولی از جزئیت می‌افتد چون یک حمد نشد.

س: نه، ایشان این حرف را نزد، اتفاقاً‌ ایشان این حرف را نزد.

ج: کی نزد؟

س: صاحب کفایه اتفاقاً عکس این را دارد می‌گوید. می‌گوید وقتی که لا بشرط است شما وجود یتحقق بضربة واحدة، بدون ضربات آتیه یا ضربه واحده به همراه ضربه آتیه.

ج: نه این جور نفرمایید.

س: حاج آقا بشرط لا را دارد می‌گوید.

س: حاج آقا لا بشرط را دارد می‌گوید. دارد مطلق را می‌گوید. شما دارید مطلق را بحث می‌کنید یا بشرط لا را؟

ج: نه. اجازه بدهید. لا بشرط را آقای آخوند فرمود هرچه بیاورید مصداق مأمورٌبه است.

س: مساوی هستند با هم.

ج: مصداق مأمورٌبه هستند.

س: کدام؟

ج: لابشرط، مطلق.

س: نه، کدام؟

ج: کدام یعنی چه؟

س: ایشان وقتی می‌گوید مطلق این حرف را می‌زند یعنی آن وقتی که صرف الوجود می‌خواهی، اول الوجود می‌خواهی، اول الوجود مصداق است، بقیه خلل وارد نمی‌کند، ...؟ صرف الوجود نیست، بعدی‌های مصداقش است. حرف ایشان نمادش هست.

ج: اگر این را بفرمایید که استدلال برای استحاله درست نمی‌شود که.

س: زیاده می‌شود این طوری.

ج: بله. ایشان ببینید حرفش این است، آن حرفی که از آن بزرگواران فرموده این است که...؟ اگر به نحو بشرط لا و یا به لسان وحدت، قید وحدت به آن زدی یا یک رقم دیگر که می‌شود نقیصه. اگر به آن نزدی، هرچه بیاوری مصداق است. اضافه نشده.

س: در عرض واحد هستند.

س: این‌ها که شما دارید تقسیم می‌کنید حرف آقای آخوند نیست، چه وقت حرف آقای آخوند درست است؛ ایشان این را می‌خواهد بگوید. ایشان یک برهان بدیهی دارد می‌زند می‌گوید زیاده من می‌گویم تصور ندارد به این معناست که زیاده در یک شیء به این معنا است که شیء، شیءٌ، امرٌ، زیاده امرٌ آخر. خب وقتی که ماهیت لابشرط باشد فلذا یجتمع مع الف شرط باشد یعنی بالش باز است، هر چه هم بخواهی اضافه کنید این همان است. چیزی غیر از آن نیست، چه وقت معنای زیاده محقق است که یک شیء آخر به آن زیاده بشود؟ توی بشرط لا است که اگر هم آن را تصویر کنیم یعود الی مشکلة نقصان، پس زیاده تأثیری ندارد. اما توی لابشرط می‌گوید زیاده معنایش این است که یک چیزی باشد این زاد علیها، وقتی که لابشرط یجتمع مع الف شرط، زیاده هرچه هم بیاوری معنا ندارد.

ج: فرمایش‌تان درست است، بله زاد علیه. ولی چون وقتی... حرف ایشان این است؛ ولی چون وقتی لابشرط ملاحظه می‌شود آن مع اضافه نشد، تمام این‌ها مصداق مأمورٌبه هستند.

س: به چه معنا؟

ج: یعنی تمام این‌ها مصداق مأمورٌبه هستند.

س: نه تمام این‌ها ...؟ ایشان وقتی صرف الوجود را می‌خواهد که این حرف را نمی‌زند، اول وجود امتثال شد تمام شد. ایشان ...؟ را می‌گوید مستحیل است، می‌گوید زیاده چرا مستحیل است؟ می‌گوید هرچه هم بگویید خللی به صرف الوجود و اول الوجود وارد نکرده.

س: اول الوجود را ما می‌گوییم....

س: خلل به اول وجود وارد نمی‌کند.

ج: می‌دانم. این جواب ما است به ایشان.

س: اول الوجود را ما داریم می‌گوییم نه آخوند.

ج: بله. با این جواب ما داریم تصویر زیاده می‌کنیم، او فرموده ما تصویر زیاده می‌کنیم.

س: تصویر زیاده نکردیم. با این فرض باز تصویر زیاده نمی‌شود.

ج: چرا نمی‌شود؟

س: وقتی صرف الوجود را من می‌خواهم و لا بشرط است این صرف الوجود، به شرط لا نیست که بگویید خلل وارد می‌کند.

س: این دیگه صرف الوجود نیست، اولی صرف الوجود است، دوم که می‌آید اولی از صرف الوجود....

س: کی‌ گفته ...؟ من گفتم دومی صرف الوجود است، مطلوب مولاست، می‌گویم مطلوب مولا همان اول وجودی است که صرف الوجود یتحقق بأول وجود...

س: دوم که بیاید اول وجود از اولویتش نمی‌افتد که. این جوابش است.

س: شما دارید به توهم خودت جواب می‌دهی، حرف من این نیست.

س: توهم که نیست وقتی دومی بیاید، اولی که از اولویت نمی‌افتد با وجود دومی.

س: شما داری به توهم خودت جواب می‌دهی.

ج: بله.

خب پس بنابراین می‌فرمایند که لابشرط دو تا قسم دارد، دو جور است شما به یک جور آن توجه کردی. اگر لابشرط نفس الطبیعه باشد آن فرمایش هم درست نیست، زیاده درست نیست، هر چه می‌آوری مصداق آن است. و حالا به بیان دیگری که حالا نفرموده، می‌گویند هرچه بیاوری مصداق آن است، حالا یک بیان دیگری که جاهای دیگر دارند این جا می‌شود آورد، بگوییم کدام اصل است کدام زیاده است. همه استواء قدم دارند. اگر فرض کنید بگویید که.. بخواهید بگویید که یک مصداق دارد، کو آن مصداق؟ بگوییم کدام؟ بخواهی بگویی این مصداق است دون ذاک، ترجیح بلامرجح است، آن است دون هذا؛ ترجیح بلامرجح است. همه مصداق هستند ولی اگر این لابشرط را جوری ملاحظه کردی یا حالا صریحاً بگوید اول حمدی که به قصد نماز از تو سر می‌زند من این را جزء قرار دادم. خب این دیگه... پس دومی که بیاورد اضافه می‌شود، زیاده می‌شود دیگه.

این جواب اولی که حالا ما برمی‌گردیم به این. جواب ثانی که ایشان می‌فرمایند این است که ولو بالدقة العقلیة همین جور باشد که شما می‌گویید که ما نمی‌توانیم تصور کنیم زیاده عقلاً، اما ملاک در ترتب احکام شرعیه تحقق موضوع است عرفاً به نظر عرف. من زاد فی صلاته فعلیه الإعادة، خب برهان بگوید این من زاد فی صلاته را ما نمی‌توانیم تصور عقلی بکنیم. ولی شارع خطاب به عرف کرده، عرف کسی که دو تا رکوع برود می‌گوید اضافه کرد. ولو بالدقه بخواهی حساب کنی اضافه نیست.

س: صرفاً مماشات است این دیگه، ولو دقتش هم زیاده می‌شود تحصیل کرد.

ج: بله. مماشات یعنی بپذیریم. می‌گوییم خیلی خب باشد برهان شما درست ولی این یک دقت عقلی است که شما می‌فرمایید، چرا؟ برای این که می‌فرمایید دو تا رکوع که بیاورد اصلاً رکوع نیاورده، اصلاً جزء را نیاورده، نقیصه است.

س: یعنی جواب نقیصه را هم دارد با این می‌دهد.

ج: بله دیگه. شما می‌گویید این نقیصه است. یا همه‌اش مأمورٌ‌به است. ولی عرف این حرف‌ها سرش نمی‌شود. عرف می‌گوید دو تا رکوع ... من زاد فیه، زیاده است و ملاک در ترتب احکام شرعیه نظر عرف است نه دقت عقلی.

«و ثانیاً أنّ عدم صدق الزیادة حقیقة بالدقة العقلیة من ما لایترتب علیه الاثر لأنّ الاحکام الشرعیة تابعةٌ لصدق العرفی و من الظاهر صدق الزیادة عرفاً ولو مع اخذ الجزء بشرط لا» که شما گفتید وقتی اخذ می‌شود به شرط لا نقیصه می‌شود. باشد درست است بالدقة العقلیة می‌شود یعنی اصلاً جزء نیاوردی، چون باید یک حمد می‌آوردی، الان شما یک حمد... یا یک حمدی که حمد دیگری همراهش نباشد، به شرط لا بود دیگه.

س: این جا مماشات نیست دیگه.

ج: این مماشات نیست، این درست است. برهان می‌گوید شما یک حمدی که حمد دیگری همراهش نباشد نیاوردی، پس نقیصه شد چون آن که جزو صلات بود چی بود؟ حمدی که حمد دیگری همراهش نباشد، شما وقتی دو تا حمد خوانی پس نمازت فاقد جزء است. این شد نقیصه. بله بالدقة العقلیة همین جور است. ولی عرف به این توجه ندارد، می‌گوید اضافه کردی.

س: و مراد از زیاد همین است دیگه.

ج: و زیاده همین فهم عرفی است دیگه، «من زاد فی صلاته فعلیه العادة» همین فهم عرفی است دیگه. پس زیاده معقول است به این معنا، یعنی مقصود همین است.

«لأنّ الاحکام الشرعیة تابعةٌ لصدق العرفی و من الظاهر صدق الزیادة عرفاً و لو مع اخذ الجزء بشرط لا» که همان بازگشتش بود «فضلاً عن ما اذا أخذ علی نحو لا بشرط» که لا بشرط باشد، این جا دیگه....

س: این جا هم عقلی درست است هم عرفی.

ج: بله. صادق است.

«هذا کله فی ما اذا کان الزائد من سنخ اجزاء المأموربه» رکوع است، سجده است، حمد است، همین‌ها است. «کما اذا اتی برکوعین أو سجودین مثلاً و أما اذا کان الزائد غیر مسانخ لأجزاء المأمور‌به فصدق الزیادة فیه عرفاً» آن اصلاً دیگه «ظاهرٌ لا خفاء فیه» که عرف می‌گوید حتماً زاد دیگه. مثلاً فرض کنید که تکتف کند، به قصد نماز تکتف کند که این نه با اجزاء دیگر مسانخت ندارد، خب زاد فی صلاته.

س: دیگه برای آخوند فقط همین یک تصویر می‌ماند.

ج: بله آقا؟

س: آخوند گفت از آن استحاله‌ای که دارند آن «زاد فی صلاته» فقط همین یک دانه تصویر باقی می‌ماند.

ج: بله، فقط همین می‌ماند. مگر این که آقای آخوند جواب دوم را اگر قانع کنند، می‌گویند خب بله شما... خدمت آقای آخوند عرض می‌شود ما استحاله شما را قبول داریم و این که زیاده حقیقتاً و بالدقة این جا متصور نیست قبول داریم ولی به شما عرض می‌کنیم که ملاک در ترتب احکام چیه؟ صدق عرفی است. آیا این جا «من زاد فی صلاته فعلیه الإعادة» صادق است یا صادق نیست؟

س: چون در اضافه غیرجزء دارد تکتف را می‌زند.

ج: که مسانخ با اجزاء نباشد.

س: چی مسانخ با اجزاء نباشد؟

ج: با اجزاء صلات...

س: شرط است یعنی؟ یعنی مثلاً قیام متکتفاً این قید...

ج: نه اضافه می‌کند. یعنی به آن...

س: یعنی این اضافه قیدی است...

ج: به اجزاء دارد اضافه می‌کند.

س: اضافه جزء تحلیلیه است کأنّ درسته؟ این حرف دوباره حرف قبلی آقای آخوند را باز می‌کند.

ج: چرا؟

س: ایشان این جور می‌گوید، می‌گوید که اگر شما مرادتان قیام به شرط لای از تکتف باشد...

ج: نه، چون شارع این را اصلاً نیاورده. آن جا چون خودش اعتبار کرده.

س: آن را اعتبار کرده دیگه، گفته یا قیام به شرط لای از تکتف عارض است...

ج: نه، ببینید هر جزیی را، مثلاً حمد را چه جور ملاحظه کرده، آن جا آقای آخوند این جوری حساب کرد.

س: آن جا به شرط لا از اضافه جزء است، این جا به شرط از اضافه اجزاء تحلیلیه است. فرقی نمی‌کند، حرف آقای آخوند توی تکتف هم می‌آید، شما حرف آقای لیاقتی را شما تأیید کردید متوجه نشدم. حرف آقای آخوند در اضافات اجزاء تحلیلیه و شرایط هم وارد است. چرا؟ چون آن ماهیتی که ملحوظ شارع است یا به شرط لای از این شرایط و احوال است که پس رجع بالنقیصة، یا لا بشرط است که یجتمع  مع الف شرط.

ج: بله، ببینید البته به یک دقت عقلیه همین طور است ولی آقای آخوند محاسبه‌اش این جوری است که خود حمد را محاسبه کرده ایشان، فرموده این حمد، خود این حمد یک حمد گفته و به شرط لای از حمد دیگر...

س: که مسانخ آن است.

ج: که مسانخ است احسنت. در هر دو صورت می‌فرماید که زیاد معقول نیست.

س: چه مسانخ باشد چه مسانخ... به شرط لا و لابشرط را می‌فرمایید؟

ج: بله.

س: خب مسانخ هم نباشد همین حرف است.ت

ج: نه، خود حمد را، یک حرف این است که ما در واجبات ارتباطیه هر جزیی مشروط به جزء دیگر است ولو غیر مسانخ است. مثلاً قرائت قرآن مسانخ با رکوع که نیست،

س: چون اجزاء ...؟

ج: این اصلاً کیف ملفوظ است.

س: چون اجزاء مرکبه هم به هم ارتباط دارند.

ج: آن جِده است مثلاً. اصلاً مقوله‌شان دو تا مقوله است. متباین هستند، اما چون واجب ارتباطی است، در واجبات ارتباطیه اجزاء صلات از این منظر هم می‌شود محاسبه کرد که زیاده را این جوری محاسبه بکنیم.

س: مشکله آقای آخوند یعود.

ج: که اگر این اجزاء مشروط شده به مثلاً عدم تکتف، شما تکتف را که می‌آوری یا هر چیز دیگری غیر مسانخ را که می‌آوری اگر مشروط شده به عدم آن‌ها، خب اگر او را آوردی اصلاً این چیزها را نیاوردی دیگر نقیصه هست، بلکه در این صورت این‌ نه نقیصه هست اصلاً عدم الاتیان است، نقیصه یعنی باز حتی کم دارد. اگر کل اجزاء، اصلاً نیاوردی فرد را، این‌که نماز نخواندی اصلاً ....

س: توی قبلی هم این هست، حمد را وقتی دوتا بخوانی چون که بقیه‌ی اجزاء صلاة هم مشروط به حمد واحده هست حمد واحده که مشکل‌دار شد پس کل صلاة هم مشکل‌دار می‌شود ...

ج: بله بله همین‌جور است، این محاسبه را توی برهان‌شان ...

س: یعنی تقریب آخوند خود حمد بوده ...

ج: این‌جوری تقریب شده.

اما کسی دقت بخواهد بکند اصلاً می‌تواند این‌طوری بگوید تعبیر نقیصه تعبیر دقیقی نیست بنابر این‌که واجب واجبِ ارتباطی است اصلاً عدم الاتیان به فرد است، به مصداق است، نه این‌که فرد را ‌آوردی ناقص است یک جزئی را ندارد...

س: آن‌وقت آن فرد مطلقش چی می‌شود حاج آقا؟

ج: بله؟

س: آن فرد مطلقش؟ چون آن فردی که فرمود یعود الی ...

ج: همه‌اش مثل... اگر مطلق شد، اگر مطلق شد پس آوردی ...

س: پس زیاده می‌شود این‌جا. یعنی می‌خواهم بگویم برهان آخوند این‌جا نمی‌آید توی این حیث‌اش؛ بله توی آن نقیصه با همین تصریحی که فرمودید می‌شود ...

ج: نه مصداق نیست ...

س: اما اگر مطلق باشد چی؟ نمی‌شود گفت در عرض واحد است ...

ج: بله بله چون آن اصلاً مصداق این نیست ...

س: پس نمی‌توانیم بگوییم برهان ...؟ فرض دوم نمی‌آید ...

س: یک وقت هست شما اشکال می‌کنید به حرف آقای آخوند توی اصل جزء مع اضافه‌ی مسانخ هم اشکال کردید، گفتید که تصویر دارد آقای آخوند، حرف ‌شما باطل است، آن حرف را که توی اصل هم اشکال کردیم ...

س: نه نه توی تکتف حرف آخوند نمی‌آید ...

س: حرف ما این است حرف مشکل‌دار ‌آقای آخوند به نظر شما حالا که می‌گویید اشکال دارد توی دومی هم می‌آید ...

س: نه فرض دومش نمی‌آید دیگر، فرض دومش چجور در عرض واحد است حاج آقا؟ الان حمد باشد حمد با تکتف چه‌جور توی عرض واحد است؟

س: این‌جوری بگذار توضیح بدهم، قیامی که ما می‌خواهیم به حالت تکتف لحاظش کنیم یا بشرط لا هست توضیح دادیم یا لا بشرط است که وقتی لا بشرط شد همان‌طوری که قیام حمد مع حمدٍ آخر لا بشرط است و یجتمع مع حمد آخر پس صدق العنوان و لیست بالزیاده، این‌جا حمد به‌ علاوه‌ی تکتف هم صدق علیه ...

س: نه دیگر ...؟ چون از یک سنخ نیستند ...

س: چون لا بشرط است یتحقق، حرف آقای آخوند هم توی ‌آن می‌آید هم توی این، اگر اشکال دارید اشکال دارید...

س: نه توی تکتف نمی‌آید، درست است حاج آقا؟ چون الان تکتف آن‌موقع آن فرد قبلی را گفتید درست است یا می‌گوییم  نقیصه یا حتی عدم الاتیان با همین فرض فرمایشی که فرمودید. اما آخوند دو فرض داشت دیگر، آن طبیعت را اگر در نظر بگیریم وجه استحاله‌ای که در ذهن آخوند بود چی بود؟ می‌فرمود آقا مثلاً یک رکوع بیاوری یا ده‌تا رکوع این‌ها همه در عرض واحد هستند ...

ج: همه رکوع هستند ...

س: ولی در مثل تکتف دیگر این نمی‌آید این فرض دومی ...

ج: نه نمی‌آید ...

س: پس برهان آخوند لا یعود.

س: نسبت به تکتف حالا برای نسبت به اجزاء اصلی صلاة ...؟

س: نه نه تکتف نسبت با قرائت در عرض واحد نیست دیگر، تکتف با قرائت در عرض واحد نیست ...

س: حرف آقای آخوند را حاج آقا می‌شود بفرمایید؟ متن‌شان را؟

ج: متن؟

س: متن آقای آخوند که ...

ج: ندارم متن را، حالا نقل آقای خوئی را دارم.

س: صددرصد حاج آقای آخوند می‌خواهد این را بگوید می‌خواهد بگوید که صرف الوجود لا بشرط یجتمع بشرط، چه حالتی باشد که در عرض واحد باشد که صدق علی الکل، چه حالتی باشد که اول وجود و صرف الوجود مطلوب است که وقتی آن مطلوب شد آن دیگر خللی به آن اضافه‌ها وارد نمی‌کند. یعنی بیان منطقی حرف ایشان این است، حالا آقای آخوند من متن‌شان را ندیدم نمی‌توانم نسبت به ایشان بدهم ولی حداقل قابل تتمیم است حرف ‌آقای آخوند، حرف آقای آخوند حرف خوبی است، می‌گوید زیاده در جایی است که همیشه لا بشرط لا باشد ...؟، یک چیزی هست این توسعه ندارد، جا ندارد، زائد بر آن می‌شود، آن در حالت بشرط لا هست که اگر هم این را تصویر کردیم این یک مفهوم عرفی است که یعود الی چی؟ الی مشکله‌ی نقصان. اما اگر نه این بشرط لا نیست، آقا من از تو چی می‌خواهم؟ من از تو حمد می‌خواهم، وقتی می‌گویم من از تو حمد می‌خواهم مرقّم نکردم به یک‌دانه یا دوتا که نقصان است اگر اضافه بشود، وقتی مرقّم نکردم یعنی چی؟ یعنی این‌که چه یکی بیاید چه یکیِ‌ بدون یکی دیگر بیاوری، چه یکیِ با یکی دیگر بیاوری چون طبیعت لیسیده را از تو می‌خواهم لا بشرط لا ندیدم لا بشرط دیدم و یجتمع این حمد اولی که صرف الوجود یتحقق، با یک حمد دیگر پس در ماهیت مطلوبه‌ی من که صور عبد را ملحوظ می‌کنم به لا بشرط دیدن، اضافه‌ای وارد نشده، چون از اول باز بوده. اضافه کی هست؟ وقتی من ببندم ماهیت را، تو اگر چیزی اضافه کنی بگویم این أضاف علیها؛ اما وقتی نه این‌جوری نبینم باز بگذارم ...

س: توی اول وجود چی؟

س: بگویم من حالات مختلفه‌ی حمد تو را مطلوبم هست چه حمدی که یک حمد دیگر با آن بیاوری، چه حمدی که یک حمد دیگر با آن نیاوری، اطلاق معنایش این است، لا بشرط‌ها معنایش این است و یجتمع مع بشرط هم معنایش همین است که چه در حالتی باشد که تو نیاوری چه در حالتی باشد که تو ده‌تا دیگر بیاوری، چه در حالتی باشد یکی دیگر بیاوری، این‌جا زیاده به چه معنا تصور دارد؟ به این معنا که مفهوم زیاده یعنی یک چیزی زاد علیها آن چیز چی هست؟ مطلوب مولا هست دیگر، وقتی می‌خواهیم بگوییم زیاده‌ی در مرکبات یعنی آن مرکبِ یک مفهومی دارد که این اضافه‌ است بر آن، ایشان می‌گوید وقتی لا بشرط دیده اضافه معنا ندارد، همه را دیده در این عرض عریض. وقتی همه را دیده تا هر فردی را بیاوری همان است. حرف آقای آخوند اگر این باشد حالا من حرف آقای آخوند را ندیدم متنش را، اما تتمیم کلام اگر به این باشد حرف آقای خوئی وارد نیست. آقای آخوند می‌گوید که چی؟ می‌گوید که زیاده معنا هست به این معنا که صرف الوجود را شارع خواسته، اول وجود را خواسته، تو اگر دومی را بیاوری زاد علیها؛ آقای آخوند می‌تواند جواب بده، می‌گوید آقا مگر شما نگفتید حمد را مطلق دیده لا بشرط دیده؟ حمد مطلق دیده معنی‌اش این است که چه حمد بدون یک حمد آخر را مطلوب دیده چه همین حمد اولی که این مطلوب است این امتثال می‌کند، اما یکی دیگر هم کنارش آوردی باز هم خلل و اضافه‌ای نیست چون لا بشرط است ...

ج: آقای عزیز سؤال از شما می‌کنیم اگر این‌جوری اصلاً بگوییم شارع بفرماید من این نمازی که درست کردم اول الحمدی که از تو سر می‌زند جزء است ...

س: یک سؤال از شما داریم، یک سؤال می‌پرسم از شما داریم، یک سؤال می‌پرسیم می‌گوییم این اول الحمدی که مطلوب است می‌خواهید بگویید بشرط لای از اضافه است یا بلا بشرطٍ؟

ج: بشرط لا دیگر، می‌گوید اول الحمد ...

س: نشد، بشرط لا هست یا لا بشرط است؟

ج: اول الحمد

س: آقا اهمال در مقام ثبوت که نداریم، اهمال در مقام ثبوت را ما نداریم، در مقام این‌جوری است یا ایشان بشرط لا دیده یا لا بشرط دیده، جواب می‌خواهیم، اهمال در مقام ثبوت نداریم ...

س: اصلاً اول الحمد قابل تکرار نیست ...

س: آقا جواب بده اگر اهمال در مقام ثبوت داریم بگویید داریم ...

ج: نه

س: نداریم دیگر، بشرط لا است یا لا بشرط است؟

ج: صبر کنید اجازه بدهید ...

س: قابل تکرار نیست اولی است که بشرط لا ...

س: چه ربطی دارد؟ مگر من گفتم قابل تکرار است؟ ....

س: قابل تکرار نیست دومی که در عرض اولی قرار نمی‌گیرد ....

ج: باشد ما قبول می‌کنیم ...

س: عزیز برادر ...؟ یعنی این، یعنی حمد ...

ج: می‌گوییم لا بشرط اول، اصلاً اول درست، اول الحمد، ما که از این جهتش اشکال نمی‌کنیم نمی‌گوییم اول الحمد را نیاوردی، اما آن بقیه‌ها ثانی الحمد، ثالث الحمد که این‌ها را ...

س: البته زیاده به این نمی‌گویند، زیاده یعنی زیاده‌ی بر مطلوب من، مطلوب من خودش را همه گرفته از ....

ج: نگرفته شما ...

س: ...؟ که اولی نیست، دومی که اول الحمد دیگر نیست ...

س: لا بشرط از حمد وقتی می‌خواهد شارع یعنی چه حمد تنهایی چه حمد دوتایی چه حمد سه تایی ...

ج: نه آقای عزیز اول الحمد را من جزء قرار دادم، آن بقیه را جزء قرار ندادم ...

س: اول الحمد عقلاً امتثال می‌شود ...

ج: آقا اگر شارع بیاید این‌جوری بگوید، بگوید من اول الحمد را قرار دادم بقیه را قرار ندادم ...

س: این لا بشرط است

س: بشرط لا ...

ج: خب بشرط لا شد، خب بشرط لا بگویید پس این یک صورتی شد ...

س: جدید دیگر ...

س: این‌‌که بشرط لا هست آقای آخوند ...

ج: آن بشرط، ای آقای عزیز ...

س: شما خودتان ....

ج: نه آقای عزیز فرقش این است ...

س: بشرط لا یا لا بشرط؟ جواب بدهید ...

س: وصف اولیه‌ هست ...

ج: ببینید تعجب است، ببینید آن‌جا با آوردن بشرط لای آن‌جا می‌شود چی؟ می‌گوید من حمدی که حمد دیگر همراهش نباشد، پس شما اگر حمد دیگر را ‌آوردی پس اصلاً جزء را نیاوری، اصلاً حمدی که جزء نماز است نیاوردی...

س: چون بشرط لا است ...

ج: چرا؟ چون بشرط لا هست، حالا اما این‌جا، اما اگر این‌جا فرمودید بشرط، این‌جوری گفتید، گفتی اول حمد را قرار دادم بابا هزارتا هم بیاوری این اول حمد است ....

س: آره دیگر در عرض واحد نیستند دیگر ....

س: باشد عیب ندارد ...

ج: این اول حمد هست بشرط لا هم قرار بدهی ...

س: آقا حد وسط، این‌که در عرض واحد هستند نیستند نیست، حد وسط این است که مفهوم زیاده در مفاهیمی که لا بشرط هستند و همه‌ی مصادیق را، همه‌ی مصادیق یعنی چی؟ یعنی چه آن‌وقتی که یکی بیاید چه آن‌وقتی که ده‌تا بیاید، همه را وقتی لا بشرط است یعنی دیده، پس شما هرچی هم که بیاوری فکر می‌کنی زیاده است، همه همان مرکب اولیه هست ...

ج: چرا آخر؟

س: چون لا بشرط است، چون لا بشرط یجتمع ....

ج: نه ببینید ...

س: حرف آقای آخوند این است ...

ج: نه

س: حرف آقای آخوند نباشد...

ج: نه توی ذات اول الوجود لا بشرط نسبت به ثانی الوجود و این‌ها خوابیده، لازمه‌ی ذاتی‌اش است، اول‌الوجود است، حالا بخواهد بعدی باشد یا نباشد، این اول الوجودی‌اش درست شده ...

س: آقا نمی‌توانید، از این حصر نمی‌توانید خروج کنید از این حصر که در مقام ثبوت یا لا بشرط است یا بشرط لا هست، در هردو حالت حرف آخوند درست است، می‌‌گوید بشرط لا باشد نقیصه است، لا بشرط است همه را دیده، توی چیزی اضافه‌ی بر آن ماهیت مطلوبه‌ای که شارع لا بشرط بوده نیاوردی که بگویی فرض زیاده تصویر دارد. فرد زیاده در جایی تصویر دارد که این مرکب هست یک چیزی به آن اضافه می‌شود، وقتی لا بشرط است همه توی خود همین مرکبِ هستند، حرف ایشان این است. حرف شما نه، می‌گویی چی؟ می‌گویی ما یک چیزی اضافه داریم، نه لا بشرط است نه بشرط لا هست اول وجود هست، بعد می‌گویم اول وجود یعنی چی؟ یعنی می‌فرمایید بقیه را نمی‌خواهد؟ پس این می‌شود بشرط لا. از این حصر شما نمی‌توانید خروج کنید یا بشرط لا هست این ماهیت حمد یا لا بشرط است یا بشرط لا هست، هردوتای آن را آقای آخوند جواب داده. جواب جوابِ ثانی است که می‌گوید آقا زائده است، زیاده است و معنایش معنای عرفی است که فقط هم در بشرط لا تصویر دارد در لا بشرط اصلاً  تصویر ندارد چون مطلق دیده. در لا بشرط تصویر زیاده نمی‌توانیم بکنیم حتی عرفیاً، فقط در بشرط لا می‌شود اضافه تصویر عرفی کرد که بگویید یعود به آن و الا همین کافی است.

ج: ولی آن بقیه را جزء قرار نداده، اعتبار نکرده ...

س: نکند.

س: می‌شود زیاده دیگر وقتی نکند ...

س: نمی‌شود زیاده چون  ....

س: وقتی جزء قرار نداده می‌شود زیادی....

ج: این‌ها را جزء قرار نداده فلذا می‌گوید آقا اجزاء مرکب تو چندتا هست بشمار ...

س: عیب ندارد می‌شمارم ... اجازه بدهید می‌گویم زیاده یعنی چی؟ زیاده یعنی یک چیزی اضافه کنیم، من این حالت را هم مولا از من به این‌جا الان مطلوب دیده، تمام شد.

ج: صبر کنید، می‌خواهیم بگوییم که چی؟ می‌گوییم آقا اجزاء مرکب خودت را برای ما بشمار، می‌گوید اجزاء مرکبه من چی هست؟ اول تکبیرة الاحرام، اول حمد است، یعنی به این معنا، اول وجود حمد است نه حمدی که تنها باشد این‌جور نه، اول وجود حمد است، اول وجود سوره است، اول وجود رکوع است می‌شمارد می‌گوید یازده‌تا شد ...

س: اجزاء وجوب؟

ج: آره این‌ها اجزاء، اول وجود این ...

س: اجزاء وجود همیشه طبیعت است که طبیعت به اول وجود امتثال می‌شود در مقام امتثال، و الا آن‌چه در عالم تکلیف و شرع به من بگویند واجبات صلاتت را بشمار من می‌گویم اول تکبیرةالاحرام؟ یا می‌گویم تکبیرة‌الاحرام؟

س: بابا خودش دارد می‌گوید شارع ...

س: تکبیرةالاحرام ...

ج: ما داریم ثبوت، عجب است!

س: خیلی خب اگر می‌خواهید بگویید اول بشرط لا برگردانید آن‌که جوابش را داد به آقای آخوند ...

س: آن دومی نه نقیصه‌ی اولی است نه تکرار اولی ...

س: یا بشرط لا می‌بینید اول را بشرط لاء از دوم می‌بینید اگر حرف‌تان این است می‌خواهید حرف را اول اسمش را نمی‌آورید خودش را می‌گویید اسمش را فقط نمی‌آورید ...

ج: بشرط لاء از دوم نمی‌بینیم ...

س: نمی‌بینید خیلی خب طبیعت است....

س: حاج آقا الان ما این دومی را بنابر فرض اول وجود دومی را که می‌آوریم نه نقص اولی است چون اولی را از بین نمی‌برد آن به اول وجودش باقی می‌ماند و نه تکرار اولی است، چون دوم وجود است ...؟ می‌شود زیاده خیلی واضح است دیگر ....

س: نه هیچ‌کدام از این‌ها را هم نگفتید، اصلاً شما مؤید ما هستید ...

س: چه مؤیدی آقا؟

س: پس وقتی می‌گویید که به دومی، اولی ناقص نمی‌شود و دومی هم تکرار نمی‌شود ....

ج: ولی چی هست؟ ولی اضافه هست، یعنی ما یازده‌تا اول اول داشتیم این‌ها که نبود ....

س: وقتی نه تکرار است نه ...؟

س: جواب بدهم؟ حرف‌تان اصلاً عقلاً باطل است، وقتی می‌گویید اضافه متسانخ هست و وقتی می‌گویی متسانخ تکرار نشده از این طرف می‌گویید آن اضافهِ متسانخ هست یعنی سنخٌ متسانخٌ و متسانخٌ، پس چرا می‌گویید تکرار نشده آقای عزیزی؟

ج: چون اول نیست ...

س: چون اضافه هست دیگر چون اولی نیست ...

ج: چون اول نیست ...

س: چون ...؟ ندارد ...

س: آقا اگر اضافه را تصویر می‌کنید یعنی متسانخ مع متسانخ، این می‌شود یک تکرار، پس چرا می‌گویید تکرار نکرده...

س: نه زیاده است ...

س: نه ندارد، آن زیاده متسانخ است ...

س: مثل آن نیست زیاده است ...

س: اگر زیاده متسانخ است می‌گوییم اضافه هست اما تکرار نیست عقلاً‌ حرف‌تان باطل است.

ج: بله.

«و ثانیهما ‎‎ان یکون مأخوذاً بنحو صرف الوجود المنطبق على أول الوجودات، ففی مثل ذلک و ان کان انضمام الوجود الثانی و عدمه على حد سواء فی عدم الدخل فی جزئیة الوجود الأول» بیاوری یا نیاوری آن اول وجود است، به خلاف آن‌جایی که اصلاً آن حمد را از مصداقیت «فان هذا هو عنى أخذه لا بشرط، إلا أنه لا یقتضى کون الوجود الثانی أیضاً مصداقاً للمأمور به» آن‌ها نمی‌شود چون اول وجود نیستند «و حینئذ تتحقق الزیادة بتکرر الجزء لا محالة» خب این دوتا جوابی است که محقق خوئی قدس‌سره دادند.

س: این زیاده بودنش از حیث مسانخت است نه از حیث ...؟، یعنی اول وجود نیست ....

ج: اضافه شده ...

س: زیاده بودنش از چه، من احساس می‌کنم این بحث این خلط این‌جا هست، این زیاده بودنش از باب اول وجودی نیست، از باب این‌که مسانخه‌ای است زیاد است ...

ج: نه مسانخ هم نباشد ...

س: حیثیت مسانخت هم ....

ج: از باب این است که توی این مرکب این اعتبار نشده یک چیز اضافه دارد.

س: من یک عرض دیگری، مگر این‌که این‌جا ایشان اگر به این نگاه برویم حرف ایشان درست درمی‌آید ...

ج: حرف کی؟

س: حرف آقای ...

ج: نه چرا درست درمی‌آید؟

س: وقتی شارع دارد نگاه می‌کند اصلاً مهم نیست برایش که شما به آن یک چیز را اضافه بکنید یا اضافه نکنید، یعنی همین را ...

ج: اضافه کردید دیگر ...

س: به هرحال اضافه کردی شما ...

س: چی را اضافه ...

س: چون اول حمد را از شما می‌خواهد دومی را که می‌خواند می‌شود اضافه، چون اول را فقط از شما می‌خواهد.

س: شارع اصلاً دیده این‌ها را، هم دیده هم ندیده ...

ج: نه دیده، عجب است! شارع می‌گوید من اول وجود این، شما اگر اضافه کردید به تو می‌گوید من زاد فی صلاته فعلیه الإعادة، باطل شد ...

س: و بشرط لاء هست، یا اول به معنای ...؟ از دوم است، این حرف که می‌زنید حاج آقا ...؟ اسم بشرط لا نمی‌گذارید روی آن اما حرف بشرط لا را دارید می‌زنید، این اول وجود را اصلاً می‌خواهد بشرط لاء از دوم، حرف این است اگر می‌گویید بشرط لاء از اول به این معنا آن‌ها اضافه ...

ج: نه بشرط لای از دوم، اول وجود را می‌خواهد، نه بشرط لای از دوم، یعنی اگر دومی را هم می‌آوردی این اول وجود است ولی شما خودت داری دومی را می‌آوری اضافه می‌کنی بر آن‌هایی که او گفته....

س: ...؟ هرچی می‌آوری در لا بشرط ...؟

س: اگر بگوییم به این زیاده است پس شارع توجه کرده به این مطلب پس بشرط لا است دیگر، دیگر نگوییم لا بشرط است ...

س: نه بشرط لا نداده ک، گفته اول وجود ...

س: یعنی اصلاً ناخواسته ما می‌افتیم توی داستان لا بشرط لا.

ج: نه آقای عزیز گفته اول وجود، توی ذات اول وجود ...

س: قابل تکرار نیست دیگر ...

ج: نه آقای عزیز، اول وجود را من می‌خواهم، خب اول وجود را من آوردم، آن را که، آن بقیه‌ها را که دارم می‌آورم آن‌ها را که دیگر اول وجود نیستند پس آن‌ها را جزء قرار نداده، پس شما که داری به عنوان نماز می‌آوری اضافه داری می‌کنی ...

س: آن‌ها نه تکرار هستند نه ناقص‌کننده هستند می‌شوند زیادی.

ج: خب این فرمایش محقق خوئی. ببینید اما دومی که فرمودند «ان عدم صدق الزیادة حقیقة بالدقة العقلیة مما لا یترتب علیه أثر، لأن الأحکام الشرعیة تابعةٌ للصدق العرفی» یعنی تابعة للصدق العرفی نه در ناحیه‌ی مفهوم، جاهای دیگر فرمایش ایشان این است که ما در مفاهیم مرجع‌مان عرف است نه در مصداق. در مفهوم آره، معنای این چیست؟ آن را باید برویم از عرف بپرسیم این واژه معنایش چیست؟ آن واژه معنایش چیست؟ این است، اما در مصداق نه، خلافاً لمرحموم امام که ایشان می‌گوید هم در مفهوم هست و هم در مصداق؛ ولی ایشان مبنای‌شان در جاهای دیگر که فرمودند ظاهراً همین است که در مفهوم است در مصداق نیست، منتها این‌جا فلذا مطلب اینا ست که این کبری را ایشان قبول ندارند ولی یک مطلب دیگری ما داریم و آن این است که اگر عرف با این‌که مرجع ما در مصداق نیست اما از مصداق بودن یک چیزی یک تصور عامه‌ای وجود دارد و غفلت عامه‌ای وجود دارد. یا مصداقی را مصداق نمی‌پندارند و غفلت عامه وجود دارد، این‌جا از باب اطلاق مقامی می‌فهمیم که شارع این غیر مصداق را مصداق یا مصداق را غیر مصداق قبول می‌کند که مثالی که مثلاً‌ می‌زنند چیست؟ مثالی که می‌زنند مثلاً در مُد، در من، در این اوزان می‌گوید یک مد طعام بده، خب یک مد طعام وقتی که می‌‌روی شما یک مد طعام واقعاً می‌خری مخصوصاً آن‌جایی که آن فروشنده، میزان یک‌ذره هم نمی‌گذارد اضافه بشود تراز این دو کفه‌ی ترازو، خب می‌گوید ما می‌دانیم اگر بیاییم این طعام را درست الک کنیم و چی کنیم و این‌‌ها یک مقدار خاک و خاشاک و این اضافات و این‌ها که معمولاً هم می‌شود کم بکنیم ممکن است یک مثقال کمتر از مد بشود دیگر ولی این یک غفلت عمومی وجود دارد ...

س: به خار و خاشاک هم می‌گویند گندم.

ج: یعنی می‌گویند یک چارک است دیگر، ده سیر است.

یا در مقام خرید و فروش می‌گویند خب الان ما نمی‌دانیم پس مجهول نیست آن مبیع که آیا چقدر خار و خاشاک دارد.  این‌جاها که مصداق نیست ولی عامه‌ی مردم مصداق می‌پندارند و غفلت عمومی وجود دارد این‌جا گفته می‌شود از این‌که شارع لم یتنبه و لم ینبّه علی ذلک معلوم می‌شود خب همان را قبول کرده. یا عکس آن در جایی که مصداق است واقعاً،‌ برهان می‌گوید مصداق است مثل این‌که رنگ، می‌گویند که برهانی که می‌گوید عَرض نمی‌تواند منتقل بشود من موضوعٍ الی موضوع آخر، حتماً با جوهرش منتقل می‌شود ...

س: یا آن باید بدون جوهر بشود ....

ج: بله دیگر اگر بخواهد منتقل بشود یعنی این جوهر این‌جا هست، از این عرضِ بلند بشود در این، تا بنشیند این‌جا پس روی چیه؟ این نمی‌شود، برهان می‌گوید هرجا رنگ دیدی خون هست، رنگ خون دیدی خون هست، اما این غفلت عمومی وجود دارد؛ البته یک راه حل دیگری هم آقای صدر گفتند که مثلاً‌ مفهوم دم برای این دم‌ها وضع نشده، درست است یعنی آن یک حرف دیگری است. ولی اگر دیدیم نه دم برای این‌هایی که دم هستند اگر با تلسکوپ هم ببینی یا بر چیزی نمی‌دانم چیزهایی که این چیزها را می‌شود گفت خون است دیگر. الان امروز خون برای این هم وضع شده اما غفلت عامه وجود دارد توی این برهان، می‌گوید نه دیگر این نیست، توی ذهن‌شان این است، وقتی شارع نگفته معلوم می‌شود. فلذاست مثلاً در بلوغ یک‌ آن مانده به این‌‌که پانزده‌سالش تمام بشود، حالا یک دقیقه مانده، نیم ثانیه مانده، تا قبل از آن نه، ولو حکم بگوید این دیگر بالغ است، آن‌جا این‌ها گفتند چون غفلت عامه وجود ندارد، این‌جا نمی‌گوییم بالغ است. یا در کُر، می‌گوید حالا فرض کنید دوتا قطره کمتر باشد از آن وزنی که شارع فرموده، می‌‌گوید نه نیست در مصداق دقت باید، بله آن‌جایی که آن‌جوری است. بنابراین این‌جا بخواهیم این کبری را بگوییم با مبانی ایشان سازگار نیست. بنابراین باید این‌جا این‌جوری بگوییم که من زاد فعلیه الاعاده که شارع گفته دیگر این را من زاد فی صلاته فعلیه الاعاده، این غفلت عمومی وجود دارد یعنی همین چیزهایی که شما داری اشکال می‌کنید می‌‌گویید این‌ها زیاده نیست او می‌گوید این‌ها زیاده است همه هم غافل هستند از آن برهان شما، این برهان شما مثل آن برهانی است که می‌گوید عرض بدون جوهرش منتقل نمی‌شود، این برهان شما نظیر آن است. که اگر بشرط لا گفته است پس آوردی، تکرار نشده اصلاً نقیصه است جزء نیاورده، آن یک امر دقیقی است این توجه به این ندارد این برهان. و اگر مطلق است حالا حرف شما درست باشد و حرف ما هم نادرست باشد بزعم ایشان که وقتی مطلق گفتی اصلاً همه می‌شوند با زیاده معنا ندارد بله خیلی خب، این‌ها یک برهان است من گفتم این‌ها را اضافه کرده دیگر، چندتا حمد را برداشته خوانده، چندتا رکوع کرده، چندتا سجده کرده. این به خدمت شما عرض شود که، بنابراین ما جواب دوم را علی مبنای ایشان باید این‌جوری تقریب کنیم، بله روی معنای مرحوم امام که می‌فرماید مفهوماً و مصداقاً‌ مرجع عرف است خب بله ایشان می‌گوید مصداقاً‌ هم مرجع عرف است، حالا حتی یعنی از امام هم باید سؤال کرد که آن‌جایی که مثلاً غفلت عمومی وجود ندارد باز هم می‌فرمایید که مرجع عرف است؟

س: مثلاً‌ یک لیوان کمتر از کر هست ایشان می‌گوید کر هست؟

ج: نه، لابد آن‌جا مثلاً‌ می‌فرماید عرف نمی‌گوید، یک لیوان را نمی‌گوید مثلاً ...

س: چند قطره کمتر باشد باز ...

ج: بله مثلاً شاید بگوید اشکال ندارد، نمی‌دانیم ما ...

س: تابع عرف است یعنی این‌که غفلت کنیم ...

ج: بله؟

س: تابع عرف است ...

ج: یعنی نه ایشان می‌فرماید مصداق هم از عرف اخذ می‌شود در همه جا ...

س: همین دیگر از عرف اخذ می‌شود بما هو عرف، عرف یعنی بما هم عادة العرف نه شخص....

ج: نه نه.

س: ایشان می‌گوید عرف است یعنی همان حرف آقای خوئی که می‌گوید هرجا ...

ج: نه نه، ایشان یک تفاوتی با عرف با مسلک مشهور دارد ...

س: نه کار ندارم منهجاً ممکن است تفاوت داشته باشد. شما می‌فرمایید که از امام سؤال کنیم در جایی که غفلت عامه نیست هم می‌گویید تابع عرف است؟

ج: آره دیگر ...

س: امام جواب می‌دهد می‌گوید وقتی می‌گویم تابع عرف است یعنی هرجا که غفلت عامه هست ...

ج: نه نه نه.

س: و الا عرف خاصی که مشخص است حجت معلوم نیست عرف که خاص که اصلاً عرف نیست در مقابل عرف عام. اگر عرف عام بگوید این‌جا خون است، عرف خاص بگوید خون نیست خب این‌که عرف اصلاً نشده، عرف یعنی عموم، عادت در تطبیق این‌طور تطبیق بدهند.

ج: نه بالاتر از این می‌فرماید ایشان.

خب این نسبت به فرمایش دوم. در فرمایش اول که حالا ما می‌گفتیم زیاده، همان نکته‌ای که عرض کردم که این‌که می‌فرمایید به نقیصه برمی‌گردد که محقق خوئی هم پذیرفتند در آن صورت به نقیصه برمی‌گردد، عرض می‌کنیم که این عبارت تسامحی هست به نقیصه برنمی‌گردد چون واجب ارتباطی است و تمام مقیداً به انتفاء فرد برمی‌گردد نه به نقیصه. بله نقیصه گفتند باز می‌شود همان تسامح عرفیه و همان مصداق عرفی بودن اما بالدقة نقیصه نیست انتفاء فرد است. چون شما این ده یازده‌تا را مقیداً بشرط لای از او اگر تصور کردید، پس شما یازده‌تای بشرط لای از او نیاوردید...

س: هیچی نیاوردید

ج: هیچی نیاوردید.

آن‌که جزء است اصلاً نیاوردید، چون این یازده‌تای بشرط لای از تکتف مثلاً بود. این زیاده‌تای بشرط این‌که یک رکوع اضافی نداشته باشی بود، دوتا رکوع نباشد بود یا دوتا سجده نباشد بود، پس این‌طوری می‌شود.

خب این به خدمت شما عرض شود که ولی اصل جواب بالاخره اصل جوابی است که استحاله‌ی مرحوم آقای آخوند قدس‌سره را می‌شود جواب داد باحدٍ نحوین، ما هم در تقریب ثانی یعنی جواب ثانی همان را عرض می‌کنیم که در جایی که غفلت عمومی هست مسلم حجت است و این‌جا من‌ زاد فی صلاته فعلیه الاعاده، این غفلت عمومی وجود دارد و زیاده صادق است گفته می‌شود در این موارد. این مال ...

س: در غیر غفلت عمومی، مرجعیت عمومی را شما قبول ندارید درست است؟

ج: بله؟

س: در غیر غفلت عمومی ...

ج: نه نه

و اما الجهة الثانیه که ان‌شاءالله...

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.

Parameter:18236!model&29580 -LayoutId:29580 LayoutNameالگوی متنی مشاهده دروس

اوقات شرعی

تعداد بازدید آنلاین : 3
تعداد بازدید روز : 668
تعداد بازدید دیروز :133
تعداد بازدید ماه جاری : 3502
تعداد کل بازدید کنندگان : 791803